بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دی   1387 ـ ژانويه  2008 

چرا ولی فقیه عامدانه سد راه پيشرفت کشور شده است؟

ناشناس دو دل

در میان مردم ایران این سوال همواره وجود دارد که چرا صاحبان منصب ولایت فقیه (چه خمینی و چه خامنه ای) بشکلی مداوم به تخریب آنچه خود باعث بوجود آمدن و ساختن آن شده اند می پردازند؟

از مهمترین دست آورد های مدیریت کشور که، مطابق قانون اساسی فعلی، ولایت فقیه در راس آن قرار دارد ایجاد یک ديوانسالاری يا دستگاه بوروکراتیک فعال، قدرتمند و تا حدود زیادی کار آمد در طی سال های پس از انقلاب بوده است.

دولت ها در ایران پس از انقلاب توانسته اند تا حدود زیادی از پس مشگلات ناشی از انقلاب، جنگ و بحران های سیاسی داخلی و خارجی (ی خود ساخته) موفق بیرون آیند. آنها در تامین امنیت عمومی، تامین مایحتاج مردم و، تا حدودی، گسترش زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی (البته بدون مقایسه با کشورهای همسایه) کارنامه نسبتا قابل قبولی داشته اند.

با اینهمه، این دستگاه بوروکراتیک در سی سال پس از انقلاب همواره دستخوش تغییر و تحول اساسی بوده است. هرچند که تغییر ساختار دولت موقت پس از انقلاب و تضعیف و سپس جانشین کردن آن با نهاد های موازی مانند جهاد سازندگی، کمیته ها، سپاه و شوراهای متعدد انقلابی، قابل فهم و توضیح است، اما چرا «دیوان اداری»، که در شانزده سال ریاست جمهوری  رفسنجانی و سپس خاتمی  ایجاد شد، چنین بی محابا به کناری انداخته شد و تمام رده های بالائی و اکثر رده های میانی آن با نیروهای کم و بی تجربه مدیریتی تويض شدند؟

چرا رهبری سیاسی کشور، بخصوص شخص خامنه ای، در مقابل این تغییر سکوت کرد؟ آیا تغییر مدیران رده میانی در، بطور مثال، وزارت خانه هائی مانند نیرو و کشاورزی یا امثال آن ها به انقلابی تر شدن جامعه کمک میکند؟ و یا اصولا این " انقلابی شدن" در صحنۀ سیاسی امروز ایران چه معنائی میدهد؟

یک سوال دیگر آن است که چرا نهاد ولایت فقیه دائماً میل به انقلابی بودن و در شرایط به اصطلاح انقلابی نگاه داشتن کشور را دارد؟ چرا میلی در آرام شدن جامعه از جانب نهاد ولایت فقیه قابل مشاهده نيست؟

آرامش و پیشرفت کشور تحت حکومت ولی فقیه قاعدتا باید بر اعتبار این نهاد و شخص فقیه دو صد چندان بیافزاید. یک ایران پیشرفته، حتی فقط از جنبه اقتصادی، می تواند برای میلیون ها مردم فقیر منطقه یک الگوی بی بدیل باشد. پس چرا آقای خامنه ای از همۀ این دست آورد ها چشم پوشی می کند و نهاد اصلی حکومتی خود را در معرض دائمی انتقاد قرار می دهد؛ در حدی که، به نظر مردم و روشنفکران، فقط حذف ولايت فقيه راهگشای خروج از بسیاری از مسائل کشور خواهد بود؟

انقلابی نگاه داشتن کشور به یک معنی در بلاتکلیفی نگاه داشتن آن است. یعنی جایگاه هیچ شخص و مقامی ثابت نباشد و، مهمتر از آن، قانون را بتوان به بهانۀ شرایط "انقلابی" به دلخواه تغییر داد و یا حتی زیر پا گذارد. طبیعی است که کاربرد این سیاست در زمان طولانی به فروپاشی نهاد های مدنی، ساختار های سیاسی و اقتصادی و نهایتا باورهای دینی و ارزشی مردم منجر خواهد شد؛ درست همانی که در ایران امروز به وقوع پیوسته و بر شدت آن هم روز به روز افزوده می شود.

باز این سوال مطرح می شود که چرا آقای خامنه ای حاضر به پرداختن این بهای گزاف است و هنوز هیچ نشانی از تمایل وی به برگرداندن مدیریت به شرایط عادی مشاهده نمی شود؟ او واقعاً در جستجوی چیست؟ آیا او، همانگونه که در سخنرانی هایش مدام تاکید می کند، در آرزوی یک کشور با معیار های اسلامی است؟

در اينجا ورود به بحث در مورد اين واقعيت که" اسلام" ايشان در دهه های گذشته یکسره دستخوش تغییر و تحول بوده است و، باید گفت خوشبختانه، تعبیر ثابت و منسجمی هم نداشته است می گذریم، ولی از آنجا که ممکن است کسی در این امر تردید داشته باشد، آوردن چند مثال می تواند مفيد باشد. البته نمونه ها بسیارند و شايد فقط نام بردن از آنان کفایت کند.

مثلاً، اکنون می بینیم که تفاوت مطرح شده در مورد شرایط ظهور امام زمان در قبل و پس از انقلاب اسلامی باعث چه سردرگمی هائی میان مومنین شده است. دیگر کسی نمی داند که او برای نجات بشر از فقر و بیعدالتی می آید و یا می آید که جامعۀ پاک و منزه ای را ـ که عدالت در تمام سطوح آن جاری است ـ مثلا از آقای احمدی نژاد تحویل بگیرد؟ جا افتادن هر یک از این دو برداشت تغییری اساسی در رفتار و کردار معتقدین به امام غائب را بدنبال خواهد داشت.

يا حل ربا در سیستم بانکی با تغییر نام آن را بگيزيم، يا محدودیت و سرکوب مراجع تقلید، تقدیر از اقای پوتین بعنوان زمامداری نمونه و هزاران مثال ریز و درشت از این دست.

همانگونه که شاهد هستیم، به جز معدودی قوانین و دستورات عمومی دینی ـ و آن هم بیشتر در حوزۀ مسائل شخصی ـ بقیۀ دستورات و اعتقادات اسلامی در طی سال های اخیر مورد بازبینی و تجدید نظر قرار گرفته اند که آخرین آن افزایش سهم الارث زنان از همسرانشان است ـ بی آنکه بخواهيم ايرادی بر اين تصميم بگيريم و آن را فقط من باب نمونه ای از «تغييرات» ذر می کنيم.

با توجه به این تغییرات می توان، با احتیاط، این نتیجه را بیان کرد که خود آقای خامنه ای نیز تصور روشنی از "اسلامی" بودن امتش ندارد. آيا اگر بر فرض همۀ مردم روزی سه بار برای نماز به مساجد هجوم آورند و بر پیشانی همه جای مهر نقش ببندد و علاوه بر آن همه دعا ها و دستورات سخت دینی مو به مو اجرا شوند، جامعه از نظر ایشان همان "اسلامی" مطلوب است؟

و اتفاقاً احتیاط زیادی لازم نیست برای اينکه بگوئیم «خیر، این آن چیزی نیست که ایشان در پی ایجاد اش هستند». چرا که اگر این گونه بود نمی بایست بر «مردان خدا» ئی مانند آیت اله منتظری و یا کاظمینی بروجردی و یا اشکوری و نوری و صدها روحانی دیگر آن شود که امروز بر آنها می رود.

پس، شايد بايد نتيجه گرفت که تنها «سرسپردگی به حاکمیت ایشان» کافی است.

برای تائید این نظریه شواهد کافی وجود دارد؛ از متجاوزین به زنان زندانی و شکنجه گران گرفته تا متقلبینی در سمت وزارت، همه جزء مقربین ايششان محسوب می شوند.

 

اما چرا چنین شده است؟ آیا مقامان ولایت از ابتدا در پی بد نام کردن آن و رواج بی بندوباری و بی دینی در سطح جامعه بوده اند؟ آیا خمینی و خامنه ای با نیاتی پلید و اعتقاداتی مبنی بر خود آزاری این مقام را کسب کردند؟ قطعا چنین نیست.

اما نکته در آن است که خمینی، در آغاز انقلاب اسلامی، به این نکته پی برد که تنها گروه اجتماعی که حاضر به پیروی و فرمانبرداری از وی، بدون هزینه زیاد از جانب وی، می باشد گروه فقرا و رانده شدگان از روستا ست. وی آنها را با لقب «مستضعفان» متبرک کرد و بر «طاغوتیان» و «مستکبرین» ارجح خواند. در واقع، خمينی در جامعه شهروندی ایران  حتی در میان بازاریان - همپیمانان دائمی نمی دید و می دانست که هیچ گروهی از آنان مقام او را بدون چون و چرا نمی پذیرد.

پس او «مستضعفان» را در سازمان های مختلف دولتی و نیمه دولتی جمع نمود و، در بين اين سازمان ها، ارجحیت با سازمان های نظامی و شبه نظامی بود چرا که او در وحله اول برای سرکوب مخالفان خود به آنها نیاز داشت.

گروگان گیری و جنگ ایران و عراق به تثبیت نهاد های مستضعفان و رهبران سیاسی آن که بدور ولایت فقیه گرد آمده بودند انجامید. در این مرحلۀ تاریخی، تصمیم خمینی مبنی برای سازماندهی و واگذاری نهاد های مهم اجتماعی به مستضعفان به منظور سرکوب جامعۀ مدنی شهری صورت گرفت.

بنظر من، نمی توان تصور نمود که خمینی از پیامد های مخرب این تصمیم برای جامعۀ ایران آگاه نبوده باشد. پس، می توان گفت او حکومت خود را بر آینده و سرنوشت کشور ترجیح داد. 

جنگ ایران و عراق توجیه کافی برای اتخاذ این تصمیم هولناک را فراهم آورد. او از آغاز حمله صدام به ایران خشنود شد. رفسنجانی می گوید که علت خشنودی خمینی، امکان سقوط صدام بوده است. ولی میدانیم که او تجربۀ گروگان گیری را داشت و دیده بود که با ایجاد بحران چگونه میتوان مخالفین داخلی را سرکوب کرد و بر ناتوانی خویش در مدیریت درست کشور سرپوش گذارد.

خمینی تا روز مرگش از سیاست ایجاد بحران و تمدید حکومت بهره برد. داستان فتوا علیه سلمان رشدی و کشف دیر هنگام آن توسط خمینی از مسخره ترین صحنه سازی های سیاسی دوران حکومت وی است. اما نتیجه آن برای مردم ایران درد آور بود. قطع روابط سیاسی با اکثر کشورهای صنعتی، بازسازی ایران را شدیدا دچار اشکال کرد.

سیاست بحران برای حکومت عمده ترین آموزش خمینی برای اخلاف خود بوده است و از این بابت باید گفت آقای خامنه ای بهترین شاگرد و با وفاترین رهرو وی محسوب می شود.

 

ولی این همه ناشی از ذات بد شخص نیست، و بايد آن را به ایجاد دستگاهی تصمیم گیرنده بنام ولایت فقیه نسبت داد که در تقابل دائم با هر جامعه ای خواهد بود که ساختار قبیله ای و حاکميت رأی فردی در آن مشهود نباشد. ایران سی سال پیش شاهنشاهی خود کامه و حکومت مبتنی بر رای یک فرد را رد کرد، نه باین خاطر که معلمان فلسفه و تاریخ به این نتیجه منطقی رسیده بودند بلکه باین دلیل که مدیریت یک جامعه پیچیدۀ غیر قبیله ای با آن روش ممکن نبود. و البته هنوز هم نیست.

بدينسان، خامنه ای همان اشتباهی را تکرار می کند که شاه کرد. او نيز انتقاد نسبت به «ناهمخوان بودن» شیوۀ مدیریت خود با جامعه را به نام مخالفت با دین و ایمان  سرکوب می کند. همانگونه که آن دیگری نيز سرکوب را بنام مخالفت با سلطنت و تمامیت ارضی انجام می داد. در ذات رابطۀ آقای احمدی نژاد و خامنه ای هم با رابطۀ هویدا و شاه تفاوت چندانی وجود ندارد و شباهت ها هر روز نمایان تر می شود. اگرچه در مقایسه دقیق تر دو نظام حکومتی تفاوت های بسیاری دیده خواهد شد.

بهر حال، مهم آن است که این «ناهمخوانی» فقط  توسط روشنفکران سیاسی و اساتید دانشگاهی کشف نمی شود. مردم عادی ني آن را بشکل بیکاری، تورم، نابسامانی فرهنگی و اجتماعی، هر لحظه تجربه می کنند و در وحله اول دیوان اداری را مسئول آن می دانند.

اين يک جنبۀ قضيه است. از سوی دیگر، دیوان اداری ایران، به ناچار، بر اساس تکنوکراسی می چرخد. بطور مثال مدیریت یک شهر دوازده میلیونی و چندین شهر دیگر میلیونی به مدیرانی نیاز دارد که در مرتبه اول باید به فکر رساندن آب و برق و دیگر مایحتاج مردم باشند. همه خوب می دانند که نابسامانی و یا کمبود تنها یک قلم کالا می تواند به بحران اجتماعی و در کشوری که کانال های رسمی اعتراض منحل شده اند بلافاصله به بحران سیاسی منجر شود.

اما درگير شدن در ديوان اداری ملزومات خود را دارد. هر کس در این دستگاه وارد شود چاره ای جز تفکر تکنوکراتیک نخواهد داشت؛ تفکری که بسرعت در رفتار آن ها نیز مشهود می شود. مثلاً، همانگونه که پس از انقلاب دیدیم، «کارمندان انقلابی» با «اور کت سبز» در فاصلۀ اندگی به کت و شلوار های فاستونی روی آوردند. و دیدیم که مدافعان مستضعفان چگونه با پول های دولتی به نقاط خوش آب و هوای شهر ها کوچ کردند و با اتومبیل های گرانقیمت به مرخصی می روند.

اما این جمعیت میلیونی عضو ديدانسالاری از خائنان نیستند. این نشان از ترکیب سالم طبیعت انسانی و نوع کار آنهاست. و اگر آنها در مقابل دستورات، چه غلط و چه درست، از بالا مخالفت کنند باز هم از همین طبیعت ناشی می شود. يک ديوانسالار انتظار دارد تصمیمات در یک روند معقول و از پیش تعریف شده اتخاذ شوند. او خود را مسئول نتایج تصمیماتی می داند که می توانند ناگوار باشند.

استعفای متعدد مدیران بانک مرکزی در سه سال اخیر نمونه هائی بودند که بدلیل اهمیت مقامشان در سطح جامعه مطرح شدند. خیل عظیم کسانی که یا از دستگاه دولتی جدا می شوند و یا اصولا از نزدیکی به آن اجتناب می کنند در آمار ها ذکر نمی شود.

اما نتايج ناهمخوانی منبعث از وجود ولايت فقيه به این جا ختم نمی شود. در  سه چهار سال اخير ديده ايم که خامنه ای، با اقدامی که بیشتر به خودزنی شباهت دارد، گروهی را بر سر کار آورده که از تمام گروه های قبلی بی تجربه تر و، بنا بر ماهیت اجتماعیشان (نسل اول و دوم تهیدستان شهری) از احساس مسئولیت کمتری نسبت به کشور و جامعه برخوردارند.

اکنون دستگاه اداری در غالب رده های مدیریتی توسط این اشخاص اشغال شده است؛ بیشتر به این دلیل که کارمندان دست چین شدۀ نسل اول و دوم پس از انقلاب  نمی خواستند بر اساس فرمانی از بالا "انقلابی" باشند.  می خواستند آنچه را که در طول دو دهه آموخته بودند بکار گیرند.

ولی آقای خامنه ای چاره ای جز "انقلابی بودن" ندارد. او ناچار بوده است دستگاهی را که خود در ساختن آن شرکت داشته از بین ببرد زیرا آن دستگاه آدم هائی را ساخته است که دیگر گوش به فرمان وی نبوده اند.

منطقا او این کار را باز هم باید تکرار نماید. اما او در ساختن جامعه ای گوش به فرمان و نهادی سرسپرده نیز شکست خورده است. او هر روز باید بر سر راه ایجاد جامعه ای آرام، با ثبات و شکوفا مانعی ایجاد کند.

از این دیدگاه شعار "مرگ بر ضد ولایت فقیه" به خود ولایت باز می گردد زیرا هیچ نهادی در ذات خود اینگونه متضاد نیست.

همانگونه که موفقیت شاه در اصلاحات موسوم به انقلاب سفید پایان کار او را بعنوان شاه مقتدر رقم زد، موفقیت آقای خامنه ای در ایجاد کشوری بدون بحران داخلی و خارجی، پایان حکومت ولایتی خواهد بود.

از رفتار، سخنان و سیاست های وی چنین بر می آید که ایشان بر این امر کاملا واقف است.

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630