بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

بهمن   1387 ـ فوريه  2009 

 

عاقبت، از ما غُبار مانَد

«گاست» و «هایزر» و «گوادلوپ»، آن «آلاچیقِ کنارِ دریا»

همنشینِ بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com

 

شب‌های سیاه سپری خواهد شد

«انقلاب بزرگ ضّدِ سلطنتی» دوستِ نازنین‌ی بود، برایِ دیدارش و اینکه همنشین‌ش باشیم سر از پا نمی‌شناختیم... برای زنده ماندن‌ش خود را به آب و آتش زده، زندان‌ها و شکنجه‌ها را با آغوش باز می‌پذیرفتیم و هیچ «خارِ مُغیلان»ی جلودارمان نبود.

به او عشق می‌ورزیدیم...برایش اشک می‌ریختیم، شعر و طرح و تابلو و فیلم و نمایشنامه و سرود... و قصه و آهنگ و ترانه می‌ساختیم.

زیبا و نازنین بود، امّا...  امّا،  افسوس که چهرهِ پاک و معصوم‌ش را دُمَلِِ چرکینِ بیداد، آلود و از ریخت انداخت. بعضی وقت‌ها نمی‌شود به آن نگاه کرد!

ای آبِ زلال، بعد از «گذشتن از هزار رود خشک» به تو رسیدم... تو که مُرداب نبودی. چگونه باورکنم «زیباترین دروغ جهان» بودی؟

شبی که آوای نی تو شنیدم، چو آهوی تشنه پی تو دویدم. دوان دوان تا لب چشمه رسیدم، نشانه ای از نی و نغمه ندیدم ...

ای دوست! ... چرا سَر از عهد بوق درآوردی؟ چرا به داغ و دَرفش کشیده شدی؟ تو با چشم‌بند و دست‌بند چه نسبتی داشتی؟ چرا خونِ آن همه جانِ شیفته را بر زمین ریختی؟... نه، نه «این»، تو نیستی. بَر سَرت چه آمد  ای یار؟ کجا غیب ات زد؟ من از این خسته‌ام که می‌بینم تیرگی هست و شب چراغی نیست.

دلم می‌خواهد دوباره در آغوش‌ت گیرم و سَر بَر شانه‌هایت بگذارم...«روزهایِ قدسیِ ایثار» را به یادت آوَرم. خاطرت هست کرور کرور مردم، مردمِ ایران، برای دیدارت سر و دست می‌شکستند و حتا مرگ را به هیچ می‌گرفتند؟ یادت هست ترس و سكوت و مرگ مرده بود و مُحال هم سر تسلیم فرود ‌آو‌‌رد؟ 

خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته... سال ۱۳۵۳ بود. در سلول‌ انقرادی از شدت درد و تنهایی به خود می‌لرزیدم...ه

كِلاَبٌ عَاوِيَةٌ، وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ يَهِرُّبَعْضُهَا بَعْضاً،يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا، وَيَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا...

از شدت درد و تنهایی به خود می‌لرزیدم... و خدا خدا می‌کردم دوباره به «اتاقِ تمشیت» نروم، ‌طاقتم طاق شده بود. 

کودکِ درون‌م زمزمه می‌کرد: یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب...

خودم را دلداری می‌دادم که «مشعل توحید» بر شبهای سیاه خواهد تابید... چه می‌دانستم جای یگانگی و برابری و آزادی، دروغ و دوگانگی و بیداد می‌نشیند... چه می‌دانستم آسمانی که غرق ستاره بود، پُر از ظلمات می‌شود. چه می‌دانستم هرکه سوار است بی رحمانه می‌تازد... چه می‌دانستم خدا و پیامبر و ائمه اطهار هم، کنار داغ و درفش می‌نشینند...

چه دانستم که این سودا مرا زين سان کند مجنون

دلم را دوزخي سازد دو چشمم را کند جيحون

چه دانستم که سيلابي مرا ناگاه بربايد

چو کشتي ام در اندازد ميان قلزم پر خون...

آخ...کاش پیش از انقلاب مُرده بودم... این را نه از سرِ یأس، از سرِ درد می‌گویم.

***

ای آبِ زلال، بعد از «گذشتن از هزار رود خشك» به تو رسیدم... دلم می‌خواهد دوباره در آغوش‌ت گیرم و سَر بَر شانه‌هایت بگذارم... «سی سال» بی تو، «بی تو نگذشت»...

هنوز و تا همیشه خاطره ‌ات زنده است و هرز رفتن آنهمه فداکاری و ازخودگذشتگی و ضربه هولناکی که از هر سو به اعتمادِ یک خلق وارد شد، نفسِ مبارزه علیهِ ستم را زیر سئوال نمی‌بَرد...

باور ندارم جهل و تیرگی عمرِ جاودان دارد، باور ندارم اصالت با تاریکی است....

شب‌های سیاه سپری خواهد شد. « َرویداً یسفِرُالظَّلاَمُ »

 

صحنه‌گردانِ اصلیِ انقلاب، فقط مردم بپاخاستهِ ایران بود

از زندان شاه و نیز از لحظه‌ای که به همّتِ مردم آزاد شدم مثل بسیاری دیگر، رویداد هایِ انقلاب را مو به مو دنبال می‌کردم و شهادت می‌دهم برخلافِ آنچه اینجا و آنجا پخش کرده‌اند، صحنه‌گردانِ اصلیِ انقلاب،  فقط مردم بپاخاستهِ ایران بود و بس. آنان بودند که بر ظلمتِ شبانه شوریدند.

یاد استادِ بزرگوارم «دکتر جلال صمیمی» بخیر، همو که پس از بیست سال تحقیق درباره کهکشان راه شیری، موفق به کشف پنج چشمه گاما در مرکز این کهکشان شد. مدّتی از ۲۲ بهمن سال ۵۷  گذشته بود. صحبت از نقش هایزر و گوادلوپ شد. در آزمایشگاه بودیم. به او گفتم از آسمان و کهکشان بیائیم روی زمین. صحنه‌گردانِ اصلیِ انقلاب، فقط مردم بپاخاستهِ ایران بود... ه

الآن هم معتقدم:

• «کنفرانسِ گوادلوپ» و مذاکرات در آن «آلاچیقِ كنارِ دریا»،

•  گفتگوی دکتر ابراهیم یزدی با «وارن زیمرمن» رئیس قسمت سیاسی سفارت آمریکا در فرانسه (در رستوران کوچکی نزدیک نوفل نوتاشو)،

• نامه صادق قطب زاده (که آیت‌الله خمینی ضرورت ارائه آنرا به نماینده دولت فرانسه، برای عرضه در کنفرانس مزبور تایید كرده بود)،

• سخن «آندرویانگ» نمایندهء ایالات متحده در سازمان ملل متحد که آیت الله خمینی را یك «قدیس» خوانده بود و آشكارا از جنبش او طرفداری می‌كرد،

• فرستادن «ژنرال هایزر» و «فیلیپ گاست» به ایران،

• گفتگوهای امثال «ویلیام سولیوان» و «استمپل» با این و آن،

• اخبار بخش فارسیِ بی بی سی...

همه و همه معلول، بله «معلول» (و نه علّتِ) انقلاب بود.

ضمناً در آن شرایط مردم ایران نه به چریک‌های فلسطینی و نه به هیچ گروه خارجی نیاز نداشتند که به جای آنان کاری بکنند! هر چه بود، خوب یا بد، حاصل چند دهه تلاش و مبارزه مردم ایران بود و بس.

***

«جیمی کارتر» و همفکرانش هم، گرچه خطِ کمسیونِ سه جانبه (Trilateral Commission) کمسیونِ نخبگانِ آمریکا، اروپا و ژاپن، را پیش می‌بردند، با اینکه بر خلاف امثال «نیکسون» و «جرالد فورد» با عَلم کردن «سیاستِ حقوق بشر»، به دیکتاتورهای خودی (مثل شاه در ایران و ساموزا در نیکاراگوئه) تَشر می‌زدند و نصیحت‌شان می‌کردند کمتر بگیر و ببند کنند، اما خط قرمزشان حفظ سیستم وابسته بود و هرگز فروپاشی تمام عیار رژیم شاه را تصّور نمی‌کردند.

آخر چگونه ممکن بود در «جزیره ثبات»، و به قول «جیمی کارتر» Island of stability، بی اجازه! زلزله ای پیش بیاید که آن سَرش ناپیدا است؟!

مگر سازمان سیا در مرداد سال ۵۷ گزارش نداد که: «ایران نه تنها در یك موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلكه حتی آثار و علائمی از نزدیك بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی‌خورد.»؟!

و مگر «سازمان تحلیل اطلاعات دفاعی آمریكا» نیز در مهرماه همان سال اعلام نكرد: «انتظار می‌رود شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»؟!

***

خاطرات «جارلز کورزمان»، «گری سیک»،‌ «جان استمپل»، «چارلز دبلیوناس»، گزارشات «ویلیام سولیوان»، «سایروس ونس»، «ژنرال هایزر»، «جورج بال»... و خاطرات «هنری پرچت»، (مدیر بخش ایران در وزارت امور خارجه امریكا)،... نشان می‌دهد، کسانی که ظاهراً باید سرِ نخ‌ها را در دست می‌داشتند از آنچه در دوران انقلاب روی داده، رودست خورده و به معنی واقعی کلمه به دردِ «چکنم چکنم» گرفتار شده‌اند‌..

امثال «ژنرال هایزر» و «ژنرال گاست» نمی‌دانستند به «سایرونس ونس» گوش کنند كه دیدگاه‌های «ویلیام سولیوان» را منعكس می‌كرد... یا به ساز «برژینسکی» و «جیمز شلزینگر» برقصند که وقت و بی‌وقت از کودتا دَم زده و بی‌عرضگی شاه و نظامیان را به رُخ می‌کشیدند.ه

گزارشات «آنتونی پارسونز»، سفیر وقت بریتانیا در تهران و اسناد وزارت خارجه بریتانیا نشان می‌دهد که انگلیسی‌ها نیز حتا تا بهمن 57 خواهان حمایت از شاه بوده‌اند و به هر دری زده‌اند!ه

نوبت زنده یاد شاهپور بختیار هم که رسید، تلاش «هایزر»، «گاست» و سران ارتش برای سر پا نگه داشتن دولتِ وی نتیجه نداد که نداد. واقعش این است که بر خلاف تبلیغاتِ دروغ نوکرانِ استعمار و ارتجاع، قدرت‌های غربی چیزی در حمایت همه‌جانبهِ خود از رژیم شاه كم نگذاشتند. آنان برای حفظ وضع موجود تلاشی نبود که نکنند اما تیغ‌شان نبرید. برژینسکی به شاه گرا داده بود که: «در قرن نوزدهم، پادشاهانی كه مماشات كردند از بین رفتند، اما آنها كه در برابر موج اعتراض‌ها، از سركوب استفاده كردند، باقی ماندند.»

سرکوب کم نبود، کارگر نیافتاد.

به نظر من، اگرچه شاه نیّتِ شّر نداشت، اما با خودشیفتگی و «ندانم‌کاری»، خود را به زمین زد. او پیش از آنکه برود، رفته بود!

 

انقلاب، آن آهویِ زخمی...

به یاد انقلاب و آن آهویِ زخمی که آنزمان هرکسی از «ظّنِ» خویش، یارِ خود می‌دید و اینک همه بر او می‌تازند و مرگ و پایان‌ش را جار می‌زنند، با نگاهُ دوباره به مأمورّیتِ «هایزر» و «گاست» GENERAL PHILIP C. GAST ، و نیز «کنفرانس گوادلوپ»، GUADELOUPE SUMMIT MEETING، یاد آن بهمنِ بهاری و خاطره انگیز را زنده کنیم.

اشاره‌ام به نشستی غیر رسمی است که اوائل ژانویه ۱۹۷۹ در جزیره گوادلوپ (شرق دریای كارائیب) تشکیل شد و سران آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان آنجا به بحث نشستند تا در مورد بحران‌های بین‌المللی فکرشان را روی همدیگر بگذارند. غیررسمی، به این معنا که توافق‌نامه‌ای نوشته نشد و به امضا نرسید و شرکت کنندگان تنها دیدگاه خودشان را مطرح کردند.

گرچه والری‌ ژیسكاردستن در کتاب "La Rencontre"  ‌ Le Pouvoir et la Vie «قدرت‌ و زندگی»، که مسائل گوناگون (انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، جنگ سرد، مسائل لهستان، دخالت شوروی در افغانستان، اقتصاد فرانسه...) در آن مطرح شده ـ بحث گوادلوپ را هم به میان کشیده است امّا، «آنتونی پارسونز»، (سفیر انگلستان) در کتاب خاطراتش كوچك‌ترین اشاره‌ای به این نشست نمی‌كند، «ویلیام سولیوان» (سفیر آمریكا)، هم جز یکی دو سطر به آن نپرداخته است.

اصلاً برخلاف تصّور، کمتر روی آن بحث شده و برخی هموطنان ما که آنرا در انقلاب ایران خیلی خیلی تأثیرگذار می‌بینند یادشان می‌رود که «شرطِ» خارجی به اعتبارِ «مبنا» است که وارد عمل می‌شود. اصل خروش مردم بپاخاسته ایران بود. 

نشستِ گوادلوپ (آلاچیقِ كنارِ دریا!)

۱- کنفرانس گوادلوپ که به اشتباه گمان می‌رود تنها برای کنار زدنِ شاه برگزار شده، پیش‌تر، در دستور کار سران غرب بوده است.

پانزدهم دسامبر سال ۱۹۷۸، «جیمز كالاهان» نخست وزیر انگلیس، به آن اشاره دارد: (پرسش و پاسخ در پارلمان انگلیس)

HC Deb 15 December 1978 vol 960 c642W

Mr. Robert  Adley asked the Prime Minister if he will make a statement on his talks in Guadeloupe with the heads of the French, West German and United States Governments.

The Prime Minister: (James Callaghan) I hope to make a statement to the House tomorrow.

۲- در کنفرانس مزبور مسائل زیر هم به بحث گذاشته شد:

• خشونت‌های فزاینده‌نژادی در آفریقای جنوبی و مشکل واردات نفت،

• قرارداد محدود سازی سلاح های استراتژیک (Strategic Arms Limitiations

• تقویت نیروی دفاعی اروپا از طریق استقرار موشك های كروز و پرشینگ،

• اشغال نظامی كامبوج توسط ارتش ویتنام،

• راههای جلوگیری از نفوذ فزاینده شوروی به خلیج فارس،

• تنظیمِ رابطه با چین،

•كودتای افغانستان و یمن جنوبی به نفع هواداران مسكو...

موضوع ایران بخش ناچیزی از نشست مزبور بود و اشتباه است تصور کنیم خروج شاه اولین بار در گوادلوپ مطرح شده است.  نخستین بار شخص اعلیحضرت در صحبت با «سولیوان»، موضوع رفتن از ایران را پیش می‌کشد، آن هم زمانی که نه گوادلوپ تشکیل شده و نه «هایزر» به ایران آمده است.

ویلیام سولیوان سفیر آمریكا در کشور ما، صفحه ۱۳۴ کتاب «مأموریت در ایران» نوشته است: «شاه خودش برایم تعریف کرد كه در نظر دارد مدتی به بندرعباس برود... چند روز بعد گفت كه مایل است به جزیره كیش برود... یك بار هم حرف عجیبی زد و گفت چه طور است سوار كشتی بشود و مدتی در آب های بین‌المللی به سیر و سیاحت بپردازد... ولی سرانجام در اواخر ماه دسامبر (اواخر آذر، اوایل دی) كه به كلی ناامید شده بود، تصمیم گرفت برای مدت نامعلومی از ایران خارج شود».

سولیوان ۱۸ آبان سال ۵۷، حدود سه ماه قبل از انقلاب (و کنفرانسِ گوادلوپ) با گزارش مهم خودش با عنوان: «فكر كردن به آنچه فكر نكردنی است»،Thinking the Unthinkable ،  َسرِ کاخِ سفید داد زَد و بعداً در ۲۹ آذر ۵۷ که حالتِ نزارِ ارتشبد «غلامرضا ازهاری» را دید، دیگر شک نکرد و نوشت: «سقوط شاه ردخور ندارد.»

پیش‌تر از «سولیوان»، یکی از سران «موساد»  Reuven Merha که بهار سال ۵۶ با شاه دیدار داشت، از «کاسهِ شکسته»! حرف زده بود. بگذریم که فرانسوی‌ها پیش‌تر از این تاریخ هم خیلی چیزها را بو بُرده بودند و به رویِ خود نمی‌آوردند!

منظورم تنها مسئله سرطانِ شاه نیست که «پروفسور جین برنارد» و «دکتر جورج فلاندرین» مرتب رسیدگی می‌کردند. («دکتر فلاندرین» به همین منظور از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ سی و هشت مرتبه از فرانسه به تهران آمد)...

***

امیدوارم غَرض و مَرض، قلمم را آلوده نکند. با اینکه در زندان شاه رنج فراوان دیدم و ساواک مرا بسیار آزرد و در «کمیته مشترکِ ضدِ خرابکاری»، عکس پادشاه را بر دیوار نزدیک «اتاق تمشیت» یعنی شکنجه گاه دیده بودم...  امّا حتا به «تیمسار نصیری» هم که کمترین گناهش، «درجه‌دوستی» و ستم به «دکتر مصدق» است کینهِ کور ندارم تا چه رسد به شاه که معتقدم به هر حال دوستدارِ ایران بود و پیشرفت مملکتش را می‌خواست. در «مسجد الرفاعی» مصر به آرامگاهش رفتم ولی عاقبت از ما غُبار مانَد و نمی‌توانم حق را ناحق کنم. آنچه می‌نویسم متاسفانه واقعیت دارد.

پیش از آنکه «هایزر» و مایزر! یا گوادلوپ و «کارتر و شرکا» سرنوشت شاه را مشخص کنند، خود وی با «استبدادِ رأی» و خودکامگی، مردم محروم را به عصیان واداشت. حتا وقتی اجنبی از بیماری شاه مطلع بود، به هموطنانِ خودش صاف و صادق نگفت که «مردم عزیز وطنم! من سرطان دارم و دیر یا زود می‌روم... مرا ببخشید». اگر نه از مردمِ خویش، از همان ها که «هایزر» و «گاست» را فرستادند فاصله می‌گرفت، اگر به جای اینکه صلیبِ سرخ جهانی و «جیمی‌کراسی» او را وادار کند شکنجه در زندان را کم کند، ستم به زندانیانِ بی پناه را اجازه نمی‌داد و درهای زندان را می‌گشود و هموطنانش را مَحرم تر از کارتر و برزینسکی می‌دانست، مردم مهربان ایران را تحت تأثیر قرار می‌داد. شاه نخواست و نتوانست درِ خلوت را به روی غیر ببندد. چنین ظرفیتی نداشت و نمی‌توانست از انقلاب‏ پیشی بگیرد. حتا «هنری کسینجر»، گفته بود: «وقتی انقلاب شروع به حركت كرده باشد، دیگر نمی‏توان با مصاحبه و دادن امتیاز از حركت آن جلوگیری كرد».

۳- پیش از نشستِ سران، با پیشنهاد ژیسکاردستن که خواهان تحلیلی از انقلاب ایران بود، صادق قطب زاده، با موافقت آیت‌الله خمینی، نوشته‌ای را تنظیم نمود که حمایت از دستگاه سلطنت را به چالش می‌گرفت و (در موضوع حمایت از شاه) رئیس جمهور فرانسه را به مناقشه با دیگر سران غرب دعوت می‌کرد و مضمون‌ش این بود:

«شاه رفتنی است و مردم ایران به هیچ روی بقای حکومت وی را نمی‌پذیرند. هر تلاشی برای حفظ نظام سلطنت حتا با قوه قهریه و کودتا، به شکست می‌انجامد. انقلاب مردم ایران به هیچ دولت خارجی اتکاء ندارد، از شوروی و دیگران و از هیچ بلوکی (شرق یا غرب) تأثیر نمی‌گیرد. ما پیشقدم قطع روابط با غرب نیستیم. نگرانی غرب از سقوط بازار ایران و یا امکان قطع صادرات نفت واقعی نیست. آنچه ما مخالفیم روابط نابرابر و یک جانبه است. حمایت از هر دولتی جز آنکه آیت‌الله خمینی آنرا تأئید کند، جواب ندارد و با مخالفت جدی مردم ایران روبرو می‌شود. با دخالت دیگران در اموری که تنها به خودمان مربوط است مخالفیم. این دیدگاه را اکثریت مردم تائید می‌کنند و با موافقت بدنه ارتش و بخش قابل ملاحظه ای از مسئولان ارتش که قلباً با انقلاب هستند و مسلمان می‌باشند هم همراه است. به انتخابات آزاد و استقلال کشور متعهد می‌مانیم و نفت‌ ایران‌ و ثبات‌ منطقه‌ را تضمین می‌کنیم...

۴- در نشست مزبور، همه می‌خواستند به شوروی هشدار داده شود به فکر دخالت بیجا در ایران نیافتد.

نظر شخصی ژیسکاردستن در آغاز این بود که  از شاه پشتیبانی شود. می‌گفت: «وی با اینكه ضعیف شده، ولی دیدش واقع بینانه‌ است و او تنها نیرویی است كه در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد...»

ژیسکاردستن ادامه داد البته گزارشات «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران و «میشل پونیاتوسكی» فرستاده ویژهء من به ایران حرف دیگری می‌زند و آن این است که راهی جز خروج شاه از كشور وجود ندارد و باید مخالفت مردم علیه بختیار به طریقی خنثی شود چون: «تهاجم به بختیار به مثابه قماری است كه تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.»

           ESD، Alexandre de Marenches  و دیگر سازمان‌های اطلاعاتی فرانسه و... از اولین روز ورودِ آیت الله خمینی به «نوفل نوشاتو»، مکالمات تلفنی آنجا را تمام و کمال ضبط می‌کردند و گفته می‌شود هم اینک نیز در آرشیو خود دارند.

           ژیسکاردستن که به «حذفِ» آیت‌الله خمینی (ترور؟) و یا اخراج وی از فرانسه (که ممکن می‌دانست)، اعتقادی نداشت ادامه داد که شاه هم مخالف این گزینه‌ها است. رئیس جمهور فرانسه با اینکه در آغاز زورِ خودش را زد بلکه شاه بماند تا اقتصاد غرب لطمه نخورد و پای شوروی باز نشود... پسین‌تر بحث را به کنار آمدن با آیت الله خمینی کشید. احتمالا گزارشات دریافتی از نوفل نوشاتو نیز اثر خودش را در مذاکرات داشت...

           ۵- «هلموت اشمیت» دل نگرانی‌اش را با روی کارآمدن یک حکومت بنیادگرا نهان نمی‌کرد. او به جیمی کارتر خرده گرفت و نابسامانی اوضاع ایران را برای غرب بسیار زیانبار نشان داد. جیمی کارتر گفت: مشکل ما بیشتر از شما است. مُجّهز ترین پایگاه‌های كنترل و مراقبت نظامی و گسترده ترین شبكه پیشرفته الكترونیكی استراق سمع مربوط به حوزهء خلیج فارس در ایران است اما «ما احساس نگرانی نمی‌كنیم. زیرا ارتش و نظامیان هستند. آنها قصد دارند بر اوضاع مسلط شوند.» ایران پیشرفته ترین تجهیزات جنگی و فن آوری نظامی را در اختیار دارد.  

          ۶- کالاهان گفت: «آنچه دارد اتفاق می‌افتد ریشه در اوضاع داخل ایران دارد و ما باید واقعیت را بپذیریم... شاه قادر به كنترل اوضاع نیست و راه‌حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. ... ارتش هم  نمی‌تواند در این میان یك نقش انتقالی ایفا كند چون تجربه سیاسی ندارد و فرماندهان آن دست از شاه برنمی دارند». 

روزی که شاه رفت، کالاهان در پارلمان انگلیس گزارش خودش را در باره گوادلوپ ارائه داد. در صحبت وی چهار بار به نام ایران و یکبار به اسم شاه اشاره شده است.

۷- پرسش و پاسخ در مورد تصمیم سران شرکت کننده در کنفرانس گوادلوپ:

Mr. Walters: In regard to Iran, did the Prime Minister feel that serious progress was made in formulating a joint Western policy to deal with a situation that could have enormous significance to Western interests in a key strategic area?

The Prime Minister (Mr James Callaghan):We had a serious discussion about the attitude that should be taken. We were meeting in the middle of an unresolved situation. I therefore do not claim that we reached a precise decision on what the attitude of the West should be. But there was a mind-clearing of the matter—[Interruption.] It is a difficult situation. The Shah left only today. It is not really a matter for laughter. I think it is true to say that as our officials continue to meet we shall try to evolve a situation that will safeguard the interests of the West but will at the same time permit the people of Iran to choose their own leaders properly and, I hope, democratically.

۸- توصیه ژیسکاردستن برای کنار آمدن با آیت‌الله خمینی با ارزیابی «ویلیام سولیوان» تقریباً یکسان بود. سولیوان که با برخی از اعضای شورای انقلاب (و نیز جداگانه بدون اطلاع شورای انقلاب با آیت‌الله بهشتی مذاکره کرده بود) «خط بِزَن بَِزنِ برژینسکی» را نمی‌پذیرفت و خواهان رابطه با دست اندرکاران انقلاب بود. در میان مسئولین آمریکا «سولیوان» و «رمزی کلارک»، از همه عاقل‌‌تر بودند، شاید به همین دلیل کاخ سفید به گزارش‌هایشان شّک می‌کرد.

در یک بُرهه، واشنگتن به این جمعبندی می‌رسد که بازرس كل وزارت خارجه، «تئودورالیوت»، را (که پیش‌تر در افغانستان مسئولیت داشت و فارسی را به خوبی صحبت می‌کرد)، برای مذاكره با آیت الله خمینی توجیه کند.

خط مشی جدید ظاهراً نتیجهء كنفرانس گوادلوپ، بود. قرار می‌شود به جای بحث روی نقاط اختلاف، با توجه به این نکته که:  "The enemy of mes ennemis sont mes amis… »my enemy is my friend..." «دشمنِ دشمنم، دوستِ من است!»، نظر واحدِ ارتش و روحانیت که هردو ضد کمونیست هستند، برجسته شود و حفظ ساختار ارتش مورد تاکید قرار گیرد تا «بحران» مدیریت شود و «هرج و مرج» در بستری آرام کانالیزه شده، مُبّدل به «نظم» گردد! دوبهم‌زنی «برژینسکی» و « جیمز شلزینگر »، «جیمی کارتر» را به تردید انداخت و مأموریت «تئودورالیوت» ماست‌مالی شد اما می‌دانیم که هایزر بعد از رفتن شاه فرماندهان ارتش را به کنارآمدن با نمایندگان آیت الله خمینی ترغیب می‌کند و حتا «ژنرال گاست» چند شماره تلفن در اختیار آنها می‌گذارد که تماس بگیرند. تیمسار ربیعی در دادگاهش به صراحت این مسئله را عنوان کرد.

۹-  نامه آیت الله خمینی برای «ارتشبد قره باغی» رئیس‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ برای همراهی با انقلاب «... ارتش اگر روبروی انقلاب نایستد، در امان است.» (حامل نامه زنده یاد داریوش فروهر بود).

مذاکراتی که امثال آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله اردبیلی، مهندس بازرگان (و بعداً دکتر ابراهیم یزدی و...) با امثال « استمپل»  John D. Stempelـ مذاکره کنندهء اصلی سفارت امریکا و دیگر طرف های درگیر ـ داشتند، و از همه بالاتر شور و آمادگی مردم برای حضور در صحنه... کفه‌ی ترازو را به سوی آیت ‌الله خمینی سنگین‌تر کرد و از همین رو وقتی از طرف کارتر پیغام آمد که بختیار نخست وزیر بماند و شما هم ایشان را هدایت بفرمائید... یا بختیار و یا کودتا...، آیت‌الله پیغام و پیغام دهنده را به مسخره گرفت که اصلا شما چکاره اید که تعئین تکلیف می‌کنید؟

«ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاكدامن برای انتقال قدرت، یك شورای انقلاب تأسیس كنم تا امكانات مناسب جهت به ثمر نشستن حكومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست. اكنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز كرده است و در صورت كودتا بسیاری از ارتشییان كه به ما پیوسته‌اند این تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود...

آقای كارتر كه دموكرات است چطور از ما توقع ندارند خلاف قانون عمل كنیم. مگر ایشان نمی‌دانند كه خود شاه گفته پدرش را متفقین بردند، صلاح دیدند نباشد و بعد من را پادشاه كردند. پس او یك آدم غیرمشروع و سلطنتش غیرقانونی است، حالا یك نخست وزیر منصوب كرده، این نخست وزیری كه باید از طرف مجلس به شاه معرفی شود اكنون شاه دارد به مجلس معرفی اش می‌كند. پس كجای این قانونی و شرعی است. مجلسی هم كه به این آقا رای داده غیرقانونی است و نمایندگان مستقیم مردم نیستند. پس این مجموعه در بحران حاضر، غیرمشروع و غیرقانونی است. حال چطور آقای كارتر از ما می‌خواهند كه ما خلاف قانون عمل كنیم تا مشكل حل شود؟ دوم اینكه من بیانگر خواسته های مردم هستم ، مردم دارند به من می‌گویند اینها باید بروند من هم بگویم این كار را نكنید، مردم نمی‌خواهند تن به این حكومت بدهند، بعد هم آقای كارتر ما را با ارتش تهدید می‌كند! چه كاری تا به حال می‌توانسته ارتش انجام دهد كه نكرده...

گفته می‌شود نهایتاً فرستادگان «کارتر» در یک «هتل» در گوادلوپ!  Hotel Hamak of St. Francis  جاخوش می‌کنند و با نماینده یا نمایندگانی از «نوفل نوشاتو» به رّدوبَدل کردنِ پیام می‌پردازند... آیا «صادق طباطبایی» یکی از آنها بود؟

۱۰- درست است که مأموریت «ژنرال هایزر» با اولین روز برگزاری کنفرانس گوادلوپ همراه شد اامّا ربط مستقیمی به آن نداشت. کاخ سفید، از گزارشات «ویلیام سولیوان» (تق و لق شدن اوضاع ایران، سردر گمی شاه، بهم‌ریختگی ارتش)، نگران بود و مدتی پیش از نشست مزبور اعزام فردی ویژه به ایران در دستور هیئت حاکمه آمریکا قرار گرفت، حتا «جیمز شلزینگر» برای این منظور روی «برژینسکی» دست گذاشت و قرار بود وی به جای «هایزر» رهسپار ایران شود، امّا در نهایت ۱۳ دی ماه ۵۷ «شورای امنیت آمریكا» ژنرال هایزر را برگزید.

        

 

«هایزر» در کُره و ویتنام، گُل کاشته بود!

ژنرال هایزر (GENERAL ROBERT E HUYSER) با تیم همراهش (ژنرال گاست، چارلز دانکن، قائم مقام وزیر دفاع‌‌ و تعدادی دیگر)، در ۴ ژانویه ۱۹۷۹ / ۱۴ دی ۱۳۵۷، دو روز قبل از معرفی کابینه بختیار به شاه،  با یک هواپیمای نظامی محرمانه از بروکسل، مقر فرماندهی ناتو، عازم تهران شد و تشریفات گمرگی را هم در فرودگاه مهرآباد به هیچ گرفت. او پیش‌تردر مقام‌ معاون ‌فرماندهی‌ ناتو چند بار‌ به‌ تهران‌ آماده بود.

بارِ آخر سی و یک روز در ایران ماند و یک بار به همراه سولیوان به دربار رفت و آنجا ذکر و فکرش تاریخ رفتن اعلیحضرت بود.

اینکه آقای اردشیر زاهدی فرموده اند: «یكی از فرماندهان ارتش میخواست ژنرال هایزر را كتك بزند... و من به شاه گفتم از ایران بیرون نیاید و اگر بیرون می‌آید مستقیماً به امریکا بیاید و دستور حبس هایزر را صادر کند... شاه باید هایزر را با لگد از کشور بیرون می‌انداخت»، لاف در غریبی و توهین به شعور مردم است. چاقو که دسته خودش را نمی‌بُرَد.

اعلیحضرت که به اشتباه تصور می‌کند هواپیمای آن ژنرال چهار ستاره در پایگاه های نظامی خاص آمریکائیان فرود آمده (و نه در مهرآباد)، مدّعی است که بعدها،  از آمدن «ژنرال هایزر» باخبر گشته! بختیار هم گفت: «من هرگز نام این ژنرال را نشنیده ام.»  (کیهان روز ۲۱ دی ماه ۱۳۵۷ صفحه ۴) واقعش این است که «هایزر» جمعه به تهران (فرودگاه مهرآباد) رسید و فردایش، ورود او به ایران مثل توپ پیچید و مردم علیه حضورش شعار می‌دادند اما شاه و بختیار هیچکدام نشنیده‌اند و هیچکس هم خبر به این مهمی را برای‌شان نگفته است! عصر روز ۱۶ دی ۱۳۵۷ روزنامه های ایران نوشتند: «معاون فرماندهی سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) بدنبال تشکیل کنفرانس سران در «گوادلوپ» و در ساعات اوّلیه کنفرانس با مأموریت ویژه‌ای از طرف دولت آمریکا به تهران اعزام شده است. (صفحه آخر روزنامه کیهان شماره  ۱۰۶۰۵ ، شنبه ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷ خبر ورود ژنرال هایزر به ایران دیده می‌شود.)

جدا از خبر کیهان، ژنرال هایزر، همان شنبه ۱۶ دی (روزی که بختیار کابینه اش را به شاه معرفی کرد) با ۵ تن از سران ارتش (قره باغی / طوفانیان / ربیعی / حبیب اللهی / بدره ای)، نشست گذاشته و متن مذاکراتش با آنها را در کتاب خود آورده است. یعنی ژنرال‌های شاه از ماجرای سفر «ژنرال هایزر»، فردایِ ورودش مطلع بوده‌اند... بگذریم...

در ملاقات با شاه، «هایزر» کوشید او را به تفویض اختیارات فرماندهی‌اش به شاهپور بختیار ترغیب نماید، ولی شاه به این درخواست جواب روشنی نداد. آیا بی‌رغبتی شاه از جمله به دلیل نامه ای بود که هفتم شهریور سال ۵۶ بختیار به نوفل نوشاتو فرستاده و ضمن اشاره به رهبری آیت الله، از وی تقاضای «هدايت و حمايت» کرده بود؟

«هایزر» اعتقاد داشت: «ما تمامی‌ یک‌ ماشین‌ نظامی‌ را در اختیار داریم‌ امّا ماه‌هاست‌ که‌ از آن‌ استفاده‌ نکرده‌ایم‌.»

شاه قانع شده بود که وجود این ژنرال چهار ستاره خیر است! آیا به همین دلیل از قره باغی خواست فرماندهان به‌ حرف‌ هایزر گوش‌ کنند و به‌ وی‌ اطمینان‌داشته‌ باشند؟

***

«هایزر» اهل «کلرادو» بود امّا دوستانش او را «داچ» Dutch صدا می‌زدند. آیا نیاکانش هلندی بوده است؟ نمی‌دانم.

در جنگ دوم جهانی و نیز در جنایات ارتش آمریکا در کُره و ویتنام و آسیای جنوب شرقی شرکت داشت، افسری همه‌جانبه، سیستم‌ساز و کارآمد بود. هزاران ساعت پرواز کرده بود. پانزده هزار ساعت فقط با B-25, C-54, T-39... ده ها مدال و تقدیرنامه داشت (حتا از مقامات کره جنوبی!)...

در میان سران آمریکا، «برژینسکی» و «ژنرال‌ الکساندر هیگ» (مسئول اول ناتو در آن سال ها) با مأموریت هایزر موافقت نداشتند. آنها طرفدار بقای شاه و روکم‌کُنی از مخالفان بودند. طالب بودند سیاستی اتخاذ شود و فردی به ایران برود که، برقی، قال انقلاب را بِکَنَد و با عملیاتی خشن، چراغش را خاموش سازد. لااقل یک‌ نیروی‌ ویژه‌ با ناو هواپیمابر در اقیانوس‌ هندمستقر گردد و برای زهرِ چشم گرفتن از مخالفین شاه، بارها و بارها دیوار صوتی شکسته شود و...

اما «کارتر» و «سایرونس ونس» و «دیوید جونز» رئیس‌ ستاد مشترک‌ نیروهای‌ مسلح‌ آمریکا، هارولد براون‌ وزیر دفاع‌، «چارلز دانکن» قائم مقام وزیر دفاع‌‌، و... می‌خواستند «هایزر» مانع واکنش خودسرانهء سران ارتش شود و تنها در شرایط خاص و آخرین مرحله به اقدام نظامی مبادرت گردد و عملیات کورتاژ و کودتا را در پیش گیرند.

 

مأموّریتِ تیم «هایزر ـ گاست» از جمله موارد زیر بود:

• ارزیابی نقاط ضعف و قوت‌ِ نظامی و استراتژیک‌ِ ایران

• حفظ فرماندهی ارتش به هر صورت ممکن

• ارزیابی وضعیت سیاسی و اقتصادی‌ِ دَم به دَم متغیّر، با توجه ویژه به میدان‌های نفتی.

• جلوگیری از عملیات خودسرانه و حساب نشده سران نظامی پس از رفتن شاه،

• تعيین تکلیف قراردادهای فروش سلاح های پیشرفته آمریکا و در صورت لزوم لغو قراردادها

غیر از تیم «هایزر»، یكی دیگر از مقامات ارتش آمریکا به نام «اریك فن ماربُد» که نماینده ارشد دفاعی آمریکا در ایران بود، در گرماگرمِ انقلاب راهی ایران شد.

در فاصلهء سال های ۷۸ – ۱۹۷۲ حجم معاملات تسلیحاتی آمریكا با ایران از مرز شانزده میلیارد دلار گذشته بود. رقمی كه تا آن روز در تاریخ فروش جهانی اسلحه سابقه نداشت!

«اریك فن ماربُد» تفاهم بلند بالایی با مقامات ارتش امضا كرد که براساس آن شماری از توافق ‌نامه‌های پیشین (برای فروش وسائل بسیار حساسِ نظامی) لغو می‌شد. بهانه این بود که نظامِ پرداخت‌های ایران به دلیل اعتصاب در بانك مركزی و وزارت دارایی مختل شده است...

• «ژنرال هایزر» می‌خواست ابتدا سران نظامی را برای حفظ انسجام ارتش پس از رفتن شاه و حمایت از دولت شاپور بختیار، راضی کند و پسین‌تر خودش همراه «ویلیام سولیوان» نقش جوشکار را بازی کرده و سران ارتش و روحانیت را بهم وصل کند،

• تلاش برای ادامه فعالیت اداره هشتم ساواک در تقابل با روس‌ها و قانع کردن مخالف و موافق که این بخش از هم نپاشد،

• برنامه‌ریزی برای وسایل و سلاح های مُدرن آمریکا در ایستگاه های رادار ایران، که مبادا به تصرف شوروی درآید. یكی از این پایگاه ها در منطقهء كبكان، واقع در ۶۴ كیلومتری شمال شرق مشهد، و دیگری در بهشهر مازندران تاسیس شده بود و آمریكا بوسیله تجهیزات بسیار پیچیده تمام فعالیت نظامی روس ها در جمهوری ‌های آسیای مركزی، به خصوص آزمایش‌ های موشكی آنها را تحت نظر داشت. تمام پیام‌ها و مخابرات الكترونیكی روس‌ها را در سراسر منطقه تا خلیج فارس ضبط می‌كرد و با ارزش‌ترین اطلاعات نظامی را برای مقابله با شوروی در این منطقه حساس جهان در اختیار داشت.

این ادوات در قلب جنگل های دور افتاده در شمال ایران، یا در كوهستان های «كبكان» بوسیله معدودی از كارشناسان فنی و غیر نظامی كار می‌كرد. ژنرال هایزر از این نظر کارساز بود. شاید به همین دلیل و نیز به خاطر تلاش «هایزر» برای خروج موفقیت آمیز نیروهای آمریکایی مستقر در ایران (به آمریکا)، «جیمی کارتر» برایش تقدیرنامه نوشت و با سلام و صلوات! مأموریت‌اش را ستود و گفت: «شما با چنین كاری، كمك زیادی به اهداف سیاسی آمریكا كرده‌اید.»

«هایزر» در گزارشی به وزیر دفاع به تاریخ دهم بهمن سال ۵۷ نوشت: «دیروز نزدیك به ۳۰۰ نفر ایران را ترك كردند و تقریبا ۲۰۰ نفر دیگر امروز خواهند رفت...»

آیا خروج بی‌دردسر آمریکایی‌ها از ایران هم از برکات مذاکره با شخص هایزر بوده؟ آیا آیت الله بهشتی با وی دیدار داشته یا آنچنان که آقای رفسنجانی گفته اند شایعه است؟! [البته این نتیجهء مذاکره است که اهمیت دارد و اینکه چه کسی گفتگو می‌کند و چرا؟ در اینصورت پنهان کردن (مذاکره) از مردمی که مَحرم‌تر از دشمن است، مشروعیتِ آنرا زیر سئوال می‌بَرد.] 

• وادار ساختن ارتش به  پشتیبانی از دولت بختیار و در صورت لزوم مبادرت به اجرای طرح «ث» عملیات کورتاژ (کودتا) و در اختیار گرفتن سیستم بانکی، پالایشگاه ها، نیروگاه ها، آب و رسانه ها... باید انقلاب مهار می‌شد...

شاه تصور می‌کرد ژنرال قره‏باغی از قدرتش برای بی‏حركت ماندن امرای ارتشی زیردست‌ش استفاده كرد، اما واقعش این است که هایزر، دودوزده بازی می‌کرد. با عباس قره باغی، امیرحسین ربیعی و حسین فردوست یک جور حرف می‌زد و با ... بدره ای، حبیب اللهی، توفانیان، خسروداد، ناجی و بیگلری، جوری دیگر. با دسته اول صحبت از لزوم بی طرفی ارتش می‌کرد و با دسته دوم خواب کودتا می‌دید (اگر زمام امور از دست برود).

رابط دستهء دوم آقای اردشیر زاهدی بود که با «برژینسکی» فالوده می‌خورند. مگر نه اینکه به برژینسکی در خاطراتش گفته: «ارتش، منضبط، بسامان و قوی بود. همتایان آن در پاكستان، تركیه، برزیل، مصر و نقاط دیگر در شرایط مشابه و دشوار ثابت كردند كه برای تصاحب قدرت و سپس ادارهء امور شایسته‏اند. دلیل وجود نداشت كه در ایران چنین نباشد، به خصوص اگر دستور این اقدام را شاه صادر می‏كرد.»

هرچند ارسال‌ محموله‌ای‌ از وسائل‌ نظامی‌ ضد شورش‌ برای‌ ارتش‌ایران‌، اعزام‌ یك‌ اسكادران‌ از نیرومندترین‌ هواپیماهای‌ نیروی‌ هوایی از ویرجینیا به‌ عربستان‌، اعزام‌ سه‌ ناوشكن‌ از دریای‌ چین‌ به‌ سوی ‌آب‌های‌ هند، و دو برابر کردن تعداد كشتی‌های‌ جنگی‌ آمریكا در نزدیكی‌ سواحل‌ ایران‌... همه و همه بوی کودتا می‌داد؛ اما،  همانطور که خود «کارتر» بعداً اعتراف نمود: «آمریکا قادر به کودتا نبود، نه تنها به دلیل سابقه (تاریخی) بلكه به این سبب كه یك رهبر نظامی كه قادر به انجام چنان كودتایی باشد وجود نداشت.»

«جیمز شلزینگر» وزیر انرژی كابینه كارتر هم گفته است: «مداخله نظامی هم رژیم شاه را نجات نمی‏داد، به عكس چنین مداخله‏ای رژیم جانشین شاه را رادیكالتر می‏كرد و جهان اسلام را یكپارچه بر ضد آمریكا برمی‏انگیخت.»

«هایزر» هر روز اتومبیل خود را عوض می‌كرد تا شناخته نشود. او حدود یک هفته قبل از انقلاب به «ژنرال گاست» ماموریت داد کارش را دنبال کند و خودش «جیم شد» و به واشنگتن رفت. روزهای اوّل پُز می‌داد که جای هیچ نگرانی نیست؛ اوضاع در امن و امان است

! “There was no reason to panic.” Allen Anzeichen nach (sprich: aufgrund der Gesprδche Huysers mit den Generδlen) konnte Washington also damit rechnen, daί die Regierung, die das Schah-Regime abgelφst hatte, sich erfolgreich durchsetzen werde.

ولی وقتی ۲۲ بهمن رسید و چُرت‌شان پرید و خیلی‌ها به رُخ‌ش کشیدند که تو خراب کردی، همه زیرِ سرِ تو است ... Huyser's mission was uselessگفت: «به نظر من راه های موفقیت بختیار فراهم بود اما دولت آمریكا نتوانست وسیله ای فراهم كند كه بختیار مطمئن به استفاده از آن راه ها شود. طبیعی است كه این مسئله نتیجتاً جز فاجعه نخواهد بود فاجعه ای برای غرب.»

آیا منظورش این بود که آمریکا آنطور که باید و شاید برای کودتای نظامی تلاش نکرد؟

الآن کاشف به عمل آمده کسانی که در آمریکا برای ایران نقشه می‌کشیدند خودشان هم دقیقاً نمی‌دانستند چه بایدشان کرد. همین مسئله پاسخ این سردرگمی را می‌دهد که بالاخره هایزر آمده بود جلویِ کودتا را بگیرد یا اینکه آنرا سامان دهد.

اگرچه «مرگ»، سال ۱۹۹۷ یقه «هایزر» را گرفت و پاگون و ستاره‌هایش را کَند و زیر خراوارها خاک مدفون نمود امّا، خاطره شوم‌ش تا حالا و تا همیشه باقی است.

نقش «گاست» در ایران، بیشتر و بالاتر از «هایزر» است.

پژوهشگران ما کمتر سراغ «ژنرال گاست» را گرفته‌اند و بسیاری از ما حتا اسمش را هم نشنیده‌ایم. اما به نظر من نقش او در ایران بیشتر و بالاتر از «ژنرال هایزر» است. او نیز همانند هایزر بر سر مردم ویتنام بمب ریخته است و از این نظر کارنامه درخشانی دارد...

وقتی «برژینسكی» از «هایزر» می‌پرسد: «چگونه در ایران تدارك كودتا امكان پذیر خواهد شد؟» ژنرال هایزر جواب داد: «در ظرف ۲۴ ساعت می‌توان آن را به راه ‌انداخت. كافی است شما به ژنرال گاست رئیس  "گروه مستشاری ایالات متحده در ایران"  Military Assistance Advisory Group فرمان  بدهید.»

«ژنرال گاست» یکی از سران عملیات شکست خورده «پنجه عقاب» Eagle Claw یعنی ماجرای طبس و آزادی گروگان ‌های آمریکایی است. شاید بعضی از هموطنان ما نشنیده باشند که «ژنرال هایزر» نیز در این عملیات (در رابطه با هلی‌کوپترها) شرکت مستقیم داشته است. به مَددِ «گاست» بود که «سرهنگ چارلى بكویث»، فرمانده «نیروى دلتا»  (Delta force)و «ژنرال جیمز وات»... نقشه عملیات را کشیدند و همراه سران پنتاگون و CIA، و امثال «سایروس ونس» و «برژینسکی»...، به امضای جیمی کارتر رساندند. در نشست تصمیم گیری برای عملیات آزادی گروگان ‌ها (که براستی یک لشکرکشی تمام عیار بود) تنها عده انگشت‌شماری شرکت داشتند که «گاست» در رأس آنها بود.

از نقش «گاست» در عملیات «پنجه عقاب» بگذریم و به روزهای انقلاب برگردیم.

سحرگاه  ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، که جناب «برژینسکی»، و دیگر سران ایالات متحده گیج و ویج شده و در فکر اجرای طرح «ث» یعنی «عملیات کورتاژ» (کودتای ارتش) بودند! در تهران، «ژنرال گاست» با مستشاران امریکایی و شماری از سران نظامی ایران، در ساختمان ستاد کل ارتش (خیابان شریعتی)، گیرافتاده و در محاصرهء جوانان مسلح قرار گرفتند. «گری سیک» نویسنده کتبِ  America's Tragic Encounter with Iran و «اکتبر سورپرایز»، به این داستان اشاره دارد: « این بزرگترین لطمه به آمریكایی‌ها بود که همچنان به ارتش دل بسته بودند. "ژنرال گاست" که پس از رفتن‌ ژنرال هایزر مسؤولیت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اطاق خود گیر افتاده بود که حتی نمی‌توانست یک قدم بیرون بگذارد».

همچنین«هنری برچت»، مدیر بخش ایران در وزارت امور خارجه امریکا، که بین سال‌های ۱۹۸۰ ـ ۱۹۷۸ پُستی کلیدی داشت و بین سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ نیز در مقام مأمور سیاسی ـ نظامی در سفارت امریکا در تهران مشغول کار بود، واقعه مزبور را گزارش کرده است: «انقلاب در روز یازدهم فوریه (۲۲ بهمن) پیروز شد. از آن‌جایی كه هنوز واحدهای ارتش با یكدیگر بودند، تلفنی با ویلیام سولیوان صحبت كردم. او گفت همین الان با برژینسكی صحبت می‌كرده و او به من گفته بود به ژنرال گاست، رییس MAAG و مأمور ارشد نظامیان در ایران، بگوید كه به رهبری ایران اطلاع دهد زمان كودتا فرا رسیده است. آنها باید بختیار را سرنگون كنند، كنترل كشور را در دست بگیرند و هر كاری را كه لازم است برای اعادة نظم انجام دهند. ویلیام سولیوان نیز به برژینسكی گفته بود: "نمی‌فهمم، حتماً داری لهستانی صحبت می‌كنی. ژنرال گاست در زیرزمین مقر فرماندهی عالی گیر افتاده و حتی نمی‌تواند خودش را نجات دهد، چه رسد به این كه بخواهد این كشور رانجات دهد"».

سولیوان در صفحه ۱۷۷ کتاب «مأموریت در ایران» نوشته: «... نهایت خشم و عصبانیت من در این مكالمه موقعی بود كه گفته برژینسكی درباره امكان ترتیب دادن یك كودتا برای استقرار یك رژیم نظامی به جای حكومت در حال سقوط بختیار از من - سولیوان - نظر می‏خواهد. این فكر و سئوال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود كه بی‏اختیار مرا به ادای یك كلمه زشت درباره برژینسكی وادار ساخت.»

ارتشبد فردوست در صفحه ۶۲۶ كتاب خاطرات اش (سقوط و ظهور سلطنت پهلوی) اشتباهاً نوشته «ژنرال هایزر» هم در جمع افراد محاصره شده در ستاد کل بوده که اشتباه است.

با تهاجم جوانان مسلح، محافظین ستاد کل که هوا را پس دیدند سلاح‌شان را تحویل دادند و کنار رفتند، قرارگاه محاصره و تیراندازی شروع شد و از قضا گلوله‌ها پنجره‌ها را در بخش «ژنرال گاست» خرد كرد و او و همراهانش با هول و هراس به زیر زمین ستاد خزیده و با بی‌برقی و تاریکی در انتظار فَرج به سر بردند که البته از راه رسید! بعداً معلوم شد در اثنای هجوم، از طریق تلفن با مدرسه رفاه و علوی تماس گرفته و درخواست کمک می‌کنند...

با سفارش آیت ‌الله خمینی، دکتر یزدی، مهدوی کرمانی، حاج مهدی عراقی و سرهنگ توکلی می‌جنبند و برای آزادی آنها دست به کار می‌شوند. جوانان مسلحی که نگران توطئه آمریکائی‌ها و سران ارتش بودند، زیر بار نمی‌روند اما پیغام پشت پیغام کلافه‌اشان می‌کند. بالاخره با پا درمیانی فرستادگان آیت ‌الله خمینی آنها را دم دمای صبح سوار ماشین‌ می‌کنند و به طرف مدرسه علوی راه می‌افتند و به ناچار، افسران امریکایی و کارمندان همراه‌شان را در سفارت آمریکا تحویل معاون ویلیام سولیوان Charles w Naas « چارلز دبلیوناس»، می‌دهند. سران ارتش هم (که سپهبد ناصر فیروزمند، معاون ستاد بزرگ ارتشتاران، در بین آنان بوده)، در مدرسه علوی تحویل حاج مهدی عراقی می‌شوند که همه را آزاد می‌کنند. نام «سپهبد ناصر فیروزمند» در شمار ۲۷ افسر عالی رتبه ای است که اعلامیه بی‌طرفی ارتش را امضاء کرده اند!

آیا در جمع فرماندهانی که توسط مردم محاصره شدند،  «ژنرال جرج كرتز» (George. J. Kertesz)  نمایندهء آمریکا در نیروی هوایی و «آدمیرال فرانك كولینز» (Frank C. Collins) نمایندهء آمریکا در نیروی دریایی... نیز حضور داشته است؟

ناگفته نگذارم که آقای «چارلز دبلیو ناس» پیش‌تر رئیس بخش مسائل ایران در وزارت خارجه بود و بعد از  «ویلیام سولیوان» سرپرستی سفارت آمریكا در ایران را به عهده گرفت. او با «ماشاالله قصاّب» و «عزت الله جهانگیری» رئیس اداره هشتم ساواک که (قبلاً در گنبد کاووس دستگاه‌های امنیتّی را هدایت می‌کرد) و... دَمخور بود.

=======

زیرنویس ها:

گزارش «جیمز کالاهان» در مورد کنفرانسِ گوادلوپ :

http://hansard.millbanksystems.com/commons/1979/jan/16/guadeloupe-summit-meeting

 

تقدیرنامه کارتر برای ژنرال هایزر

کاخ سفیدـ واشنگتن ۷ فوریه ۱۹۷۹ (۱۸ بهمن ۱۳۵۷)

مایلم تشکرات شخصی خود را از خدمت شایسته ای که در جریان ماموریت خود در ایران به کشورتان انجام داده اید ابراز دارم. ورود شما به تهران در اوایل ژانویه در لحظه ای صورت گرفت که بی سامان و عدم اطمینان کامل حکمفرما بود. در زمانی که قیام سیاسی خشونت باری در جریان بود.

تعهد شما پایداری شما و ثبات قدم شما به فرماندهان ارتش ایران کمک کرد مسئولیت وطن پرستی خود را که ما هم در ارتش خود اعمال می‌کنیم حفظ کنند. شما با چنین کاری کمک زیادی به اهداف سیاسی آمریکا کرده اید. برای شخص من اقامت شما در ایران باعث آسودگی خیال و پشت گرمی بود من در طول چهار هفته اقامت دشوار شما در آن کشور هرگز از شما نا امید نشدم.

شرایط منحصر به فردی که شما در آن کار کردید به مخلوطی ویژه از خرد شهامت و کاردانی نیاز داشت. عملکرد شما در چنین شرایطی مایه احترام و قدردانی من و همه مشاوران اصلی من است.

من کار با ارزش شما را می‌ستایم

ارادتمندـ جیمی کارتر

 

ماجرای گیرافتادن «ژنرال گاست» در ساختمان ستاد کل ارتش، از زبان  «هنری برچت»

 

The Iranian Revolution: An Oral History With

Henry Precht, Then State Department Desk Officer

 

The military

went into hiding, fled the country or were arrested and held in jail. The revolution

had succeeded by February 11.

As fighting between military units was still going on, I spoke to Sullivan on the

phone. He said he had just come off the line with Brzezinski, who had told him to tell  General Gast, who was our MAAG chief and senior military officer, to tell the Iranian leadership now was the time for a coup.

They must overthrow Bakhtiar and take control of the country and do whatever is necessary to restore order. Sullivan said, “I can’t understand you. You must be speaking Polish. General Gast is in the basement of the Supreme Commander’s headquarters pinned down by gunfire and he can’t save himself, much less this country.” That was the last gasp, for the Iranian regime collapsed at that point.

 

متن کامل گفتگوی «هنری برچت»:

http://www.mideasti.org/files/mejprecht5801.pdf

 

یکی از گزارشات «ژنرال گاست» در ۱۰ دسامبر ۱۹۸۰، سانسور گزارش از خود او است:

http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB46/document6.pdf

 

مصاحبه با دکتر پوریزدان پرست از دانشجویان پیرو خط امام

یك گزارشی بود درباره شهید بهشتی كه ایشان رفته بود با «بختیار» و « سران ارتش » مذاكره كرده بود ، برای این كه بدون خون‌ریزی كنار برود، كه البته این دیدار با اطلاع امام بود، در این جلسه ژنرال هایزر نیز در انتهای سالن حضور داشته و این در حالی بوده است كه شهید بهشتی از آن مطلع نبوده است. این ژنرال كه برای كودتا به ایران آمده بود از مطالب این جلسه گزارشاتی به سفیر آمریكا داده بود كه متأسفانه این گزارش ... دزدیده شد و از لانه جاسوسی بیرون برده شد...

 

هشدار آمریکا به شاه به تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۹۷۸که در شراط بحرانی با شدت تمام غایله را بخواباند ومطمئن باشد، کاخ سفید پشتِ او است:

On 28 December 1978, the White House sends its Ambassador a memorandum firm and clear:

"If there is uncertainty about the direction of a gov - Civil Government or its ability to govern, or if the army threatens to fragment a little more, then the shah should select the option without waiting for a government strong military, capable of putting an end to disorder, the violence and bloodshed.

You must report this to the shah clearly, often stressing that American support is firm and is essentially, we repeat, essential to overcome the uncer - Current uncertainties. "

 

معرفی چند اثر (برای اینکه تنها به قاضی نرویم)

 

• The American Experience and Iran, Barry M. Rubin

• Harper's Magazine, ( November 1974)

  Frances FitzGerald (Giving the Shah everything he wants)

• Charles Kurzman, The Unthinkable Revolution in Iran, Harvard University

• Mohammed Reza Pahlavi, Answer to History

• Gary Sick, All Fall Down, America's Tragic Encounter with Iran, Random

• Cyrus Vance, Hard Choices: Critical Years in American Foreign Policy

• Jimmy Carter, Keeping Faith, Memoirs of a President

• Robert Huyser, Mission to Tehran.

• Bani Sadr, Conspiracy ayatollahs, La Dιcouverte, 1989

• Valιry Giscard d'Estaing , Power and Life,( Le Pouvoir et la Vie)

•The Fall of the Shah, Ferydoun Hoveyda

• The Shah's Last Ride, William Shawcross

• An Enduring Love: My Life with the Shah: A Memoir

• Blood & Oil: A Prince's Memoir of Iran, from the Shah to the Ayatollah

• Shah of Shahs (Everything is in confusion), Ryszard Kapuscinski

 

 •مایکل لدین و ویلیام لوئیس، کارتر و سقوط شاه، ترجمه ناصر ایرانی      
•
ایران به روایت رادیو بی بی سی، هوشنگ مهدوی
•
ویلیام سولیوان:‌مأموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی
•
جان . دی ‌استمپل،  درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی 
•
زیبگینیف برژینسکی، اسرار سقوط شاه، ترجمه حمید احمدی
•
  فریدون هوید، سقوط شاه، طلوعی، محمد: صد

 •استفان کنزر، همه مردان شاه. ترجمه رضا بلیغ
•
فرح پهلوی، زندگی من با شاه، عشقی پایا
•
شوکراس , ویلیام، آخرین سفر شاه سرنوشت یک متحد آمریکا , ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی
•
  دکتر غلامرضا افخمی، زندگی و زمانه شاه
•
آتابای ابوالفضل، اسرار زندگی شاه و فرح
•
یوسف بیدخوری، در گوادلوپ چه گذشت؟
•
دکتر ابراهیم یزدی، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها،
•
عباس بشیری، انقلاب و پیروزی،
•
هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها،
  •
مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دهه سرنوشت ساز (۲۲-۱۲بهمن۵۷ )
•
پرویز راجی، پشت پرده تخت طاووس

 •نجاتی، غلامرضا، تاریخ‌ سیاسی‌ بیست‌ و پنج‌ ساله‌ ایران،
  •
مذاكرات شوراي فرماندهان ارتش، مثل برف آب خواهيم شد

• عباس قره‌باغی، اعترافات ژنرال (خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی)

 •مهدی بازرگان، خاطرات، تدوين غلامرضا نجاتی
• علی حیدر شهبازی، « دیده‌ها و شنیده‌های محافظ شاه»

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630