بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

اسفند   1387 ـ مارچ  2009 

 

ضرورت برون شد ایرانیان

از شرایط اغمای عمومی

امید شمس

بی شک اغماء  صفتی است که برای انفعال عمومی حاکم برجامعه می توان بکار برد. گویی ضربه ای مهلک خودآگاه جمعی ما ایرانیان را ازکارانداخته است. ناگهان چشمانمان بی فروغ گشته و نگاهمان به نقطه ای پوچ ثابت مانده است. جهان برای ما دریکسانی ِ محض سپری می شود و تنها علائمی از زندگی که منظم و بدون تاخیرازخود نشان می دهیم عبارتست از زنده ماندن یعنی فرایند ساده و فرساینده ی به درون کشیدن غذا ، آب و هوا.

غم انگیزتر از همه آنکه این یک اغمای خود خواسته است. هیچ نیرویی به اندازه خود ما دراین بیهوشی جمعی دخیل نیست. اکثریت ما ایرانیان از حیات اجتماعی خود در تمام عرصه های سیاسی، فرهنگی و شهروندی انصراف داده ایم. مجموعه ای از دلایل خوش آب و رنگ و محکمه پسند نیز(که اکثراً دلایلی اقتصادی است) این انصراف را توجیه می کند. اما حقیقت این است که ما شورزندگی را با آرامش حقیرانه ی بقا معاوضه کرده ایم .

این گفته ها اگرچه تلخ و برخورنده است اما چنانچه نشان خواهیم داد برپایه ی شواهد عینی است. این نوشته درعین حال که چشم اندازی تیره و تاررا تصویرمی کند اما نیروی خود را ازامیدی استواربه آینده ای روشن می گیرد. عزم ما برای پایان دادن به زشتی امروز فردای زیبا را به ما نوید خواهد داد.  

اغماء، درهمان مفهوم معمول فرهنگ لغت یعنی بی خود شدن در یک بازه ی زمانی نامعلوم. اولین چیزهایی که دراین بی خود شدن نابود می شود اینهاست:

          1.      حساسیت نسبت به محیط

          2.      آگاهی از محیط

          3.      نیروی عکس العمل نسبت به محرک ها ی محیطی

  

حساسیت نسبت به محیط

حساسیت نسبت به محیط مهمترین خصیصه ی مشترک تمام موجودات زنده است. هرگونه تغییر شرایط محیطی بدون وجود چنین خصیصه ای می تواند مرگبار باشد. این حساسیت همان نیرویی است که در روزهای ابری ما را به برداشتن چتر و پوشیدن بارانی متقاعد می کند. این همان نیرویی است که هنگامیکه درخطر باشیم ما را ازطریق علائمی مثل ترس، درد و یا نشانه های ظاهری یک بیماری از اوضاع با خبر می سازد. بدون این نیرو ما مرده ایم پیش از آنکه بدانیم که درحال مرگیم. بی شک فقدان این حساسیت یعنی فقدان هرگونه درد چرا که درد تنها پیامی است که از ویران شدن تن خبر می دهد. و این درست همان افیونیست که ما ایرانیان برای ادامه دادن به آن پناه می بریم. ما با از میان بردن حساسیت خود نسبت به آنچه در اطراف ما می گذرد به گمان خود تاثیر دنیای بیرون را به حداقل می رسانیم. ما با تریاک بی اعتنایی به محیط پیرامون، خود را تسکین می دهیم. ما برای کم کردن رنج ها دستگاه عصبی جامعه را از کار انداخته ایم به این گمان که بدون حساسیت نشان دادن نسبت به محیط تاثیر رویدادها به حداقل می رسد. اما چرا ما این گونه گمان می کنیم؟ چون ما تاثیر آنی و ظاهری را منشاء فاجعه می دانیم و نه نشانه ی فاجعه. چراکه ما تنها از فاجعه ای می ترسیم که آنرا می بینیم یا حس می کنیم و نه چیزی که باید آنرا تصور کنیم.

ما اقتصاد را مهمترین مشکل خود می دانیم چرا که نمی توانیم درد ناشی از آن را با بی اعتنایی تسکین دهیم. اما حتی درقبال مهمترین مشکل خود نیز حساسیتی لایق اهمیت موضوع از خود نشان نمی دهیم. در شرایطی که کارخانه های خصوصی ما یکی بعد از دیگری در حال سقوط است و کارگران این کارخانه ها دسته دسته روانه ی خانه ها می شوند. وقتی قدرت خرید اکثریت جامعه روز به روز کمتر می شود. وقتی قیمت کالاها صدها برابر کیفیت آنهاست. وقتی سیاست های اقتصادی یک شبه موقعیت معیشتی اقشاری از جامعه را زیر و رو می کند. و با وجود اینها ما نسبت به پیگیری و حل مشکلات جامعه ی خود حساس نیستیم. دیگر نمی توان گناه را به گردن «دیگران» انداخت. این موضوع  دیگر به محدودیت های سیاسی یا محظورات اجتماعی مربوط نیست. بلکه تنها یک انفعال محض را نشان می دهد که تنها با شرایط اغما قابل قیاس است. یعنی بدن جامعه همچون بدنی که در اغما به سرمی برد با این که نیازی حیاتی به غذا و آب دارد قادر یا حاضر به برطرف کردن نیاز خود نیست. بدن نیاز خود را از دست نداده بلکه حساسیت خود نسبت به این نیاز را ازدست داده است. طبیعی است که ازدست دادن حساسیت به معنای آسیب ناپذیری نیست بلکه به معنای تسلیم بودن دربرابر آسیب است.

این موضوع نشان می دهد که حتی آن «دلایل اقتصادی» که ما بی ارادگی عمومی خود را درپس آنها پنهان می کنیم تا چه حد سست و بی اساس است. رفتار غالب جامعه ی ایران در قبال شرایطی که در آن زندگی خود را می گذراند رفتاری به غایت غیرمسئولانه و حاکی از بی خودی است. چرا که جامعه ی ایران درحال حاضر اساساً یک جامعه نیست. شکل ارتباط اعضای جامعه حتی همچون گونه های ابتدایی تری همچون قبیله یا جماعت هم نیست. شیوه و هدف زندگی امروزه ی اکثریت ما چیزی نیست جزبدست آوردن « لقمه نانی برای زندگی».  از این بابت است که ما نه چون عضوی از یک جامعه ی امروزی بلکه همچون پدران غارنشین خود به زندگی نگاه می کنیم ( گو به دلخواه باشد یا به اجبار) با این تفاوت که حتی درآن دوران نیز بدست آوردن « لقمه ای نان» عملی جمعی و با هدفی گروهی بوده است.

درحال حاضراکثریت ایرانیان جز حل مشکل همیشگی پول، مشکلات دیگر خود و جامعه ای که در آن زندگی می‌کند را وظیفه ی خود نمی دانند. استدلال این اکثریت ازاین نوع است:

1- آنها حل مشکلات جامعه را وظیفه ی دولت می دانند و نه وظیفه ی شهروندان.
2- از آنجا که آنها کارکردن برای امرارمعاش را وظیفه ی اصلی خود تلقی می کنند ، معتقدند که برای گذران زندگی عادی باید آنقدر کار کنند که دیگر فرصتی برای فعالیتهای اجتماعی ندارند.

3- آنها معتقدند که از لحاظ اقتصادی آنقدر آسیب پذیرند که می ترسند هرگونه تلاش برای ابراز و حل مشکلات، همین حداقل زندگی را نیز با خطری جدی مواجه کند.

4- آنها معتقدند از آنجا که دولت درحل مشکلات موفق نبوده وحتی بسیاری از مشکلات را خود بوجود آورده است هرتلاشی دراین راستا را درحکم نوعی مخالفت سیاسی تلقی نموده و با آن برخورد خواهد کرد.

5- آنها معتقدند که دولت عمداً فشار اقتصادی را بر مردم بیشتر می کند تا آنها توان پرداختن به مشکلات جامعه را نداشته باشند. و اگرآنها اعتراض کنند دیگران با آنها همصدا نخواهند شد.

جدا ازپاسخ هایی که به تک تک این استدلال ها می توان داد و به جای خود قابل بحث است. از کلیت این دلایل می توان به بینش و تلقی که درپس چنین توجیه تراشی هایی پنهان است دست یافت. در واقع مهم تر از خود این دلایل که توجیهی برای انفعال و تنبلی اجتماعی است، تصویری است که از انسان ایرانی ارائه می دهد.

این تصویر، شهروند ایرانی را فاقد هر نوع درک درست از مفهوم شرایط محیطی و تاثیرآن بر زندگی معرفی میکند. او نمی داند یا نمی خواهد بداند که درشکل امروزی زندگی هر رخدادی که درسطح جامعه رخ می دهد نه تنها مستقیماً برشکل زندگی شخصی او تاثیر می گذارد بلکه طبعاً حیات ساده و آسیب پذیراقتصادی وی را نیز بی نصیب نخواهد گذاشت.

چنین شهروندی حساسیت داشتن نسبت به روند حرکت جامعه را درحکم فعالیتی فوق برنامه یا نوعی ماجراجویی و آرمانگرایی می بیند. او اساساًً قادربه درک و بررسی چنین روند حرکتی نیست. چرا که بستر این حرکت برای او هیچ معنایی ندارد. مفهومی به نام جامعه درذهن ما ایرانیان مفهومی گنگ و بی معناست و برداشت ما اززندگی اجتماعی حقیقتاً برداشتی کودکانه است. جامعه برای ما انبوهی فقط از انسانهاست که در همسایگی ما زندگی می کنند. ازسوی دیگر این جامعه مقصر اصلی تمام مشکلاتی است که ما در زندگی شخصی خود با آنها روبرو هستیم. کافی است که دراماکن عمومی به صحبتها گوش کنید. همیشه واژه ی مردم یا جامعه به صورت سوم شخص می آید و همیشه مقصر اصلی است: مردم می ترسند. مردم بی انصاف شده اند. مردم بی سوادند. مردم خرافاتی اند و...

جامعه برای ما ایرانیان فقط مفهوم «دیگری» را دارد. تک تک ما ، جامعه را کل مردم ایران به استثنای خود تصور می کنیم. و درست به همین خاطر است که نه تنها کوچک ترین احساس مسئولیتی در قبال آن نداریم بلکه آنرا به نوعی دشمن تصورمی کنیم. خود را دلسوز و جامعه را بی تفاوت می پنداریم. خود را گرفتار مشکلات اساسی و جامعه را بی درد تصور می کنیم. و در یک کلام خود را درقبال کل زندگی، بی نهایت « تنها» تصور می کنیم. اینجاست که ما مردم ایران 70 میلیون جامعه ی تک نفره هستیم. همه با هم تصمیم گرفته ایم که در موازات با یکدیگر زندگی کنیم و هرجا که این خطوط موازی باهم برخورد کند تنها حس کودکانه ی برتری طلبی و خشونت پنهانمان را به یکدیگر نشان دهیم.

حساسیت نسبت به محیط در تمام حیواناتی که به طور غریزی زندگی گروهی دارند بر دو وجه حساسیت گروهی و حساسیت فردی قابل تقسیم است و باید با نهایت تاسف گفت که ما هر دو را به فراموشی سپرده ایم. ما حتی در قبال زندگی شخصی خود نیز فاقد این حساسیت هستیم. ما هر لحظه درمعرض آسیب هایی قرارمی گیریم که براحتی می توانستیم ازوقوع آنها پیشگیری کنیم. بی توجهی ما به تغییرشرایط زندگی در زمانی که تنها 6 ساعت کارمی کردیم تا « لقمه نانی» دست و پا کنیم باعث شده تا امروز 11 ساعت کارکنیم  و نصف قبل درآمد داشته باشیم ولی حتی امروز هم به بدتر شدن اوضاع توجهی نمی کنیم. اساساً ما کمترین زمان ممکن را به بررسی شرایطی که در آن قرار داریم اختصاص می‌دهیم و عملاً هیچ زمانی را به ایجاد تغییر در شرایط خود اختصاص نمی دهیم. این شرایط در زندگی روزمره ی ما تاثیر مستقیم دارد اما ما آنرا نادیده می گیریم. ما حتی به بقا هم نمی اندیشیم. چرا که این شرایط حتی بقای بخش بزرگی از ما را با خطری جدی مواجه کرده اما بازهم حاضر نیستیم تا برای بهبود شرایط وظیفه ای را به عهده بگیریم.

آهویی که در مرغزار انبوهی مشغول چراست وقتی که با صدای شکستن شاخه ای از جای خود می پرد و هراسان به اطراف نگاه می کند، حساسیت به موقعش نسبت به محیط باعث نجات جانش خواهد شد. اما آهویی که با شنیدن اخطار صریح محیط همچنان سرگرم چراست تیزی مرگبار دندان های ببر را به جان خریده است.

 

آگاهی از محیط

اینکه چرا ما حساسیت خود را نسبت به محیط زندگی مان از دست داده ایم دقیقا به این موضوع بر می‌گردد که ما هیچ آگاهی درست و واقعی ازمحیط و چگونگی تاثیر آن بر زندگی خود نداریم. ما متوجه نیستیم که چگونه هرگونه تغییری در حوزه های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی مسیر زندگی ما را به جهتی دیگرهدایت خواهد کرد. برای مردم ما دنبال کردن رشته ی تاثیر هر رویدادی برملموس ترین بخش های زندگی امری دشوار است. چرا که این امر بی شک نیازمند آگاهی است. و این با ارزشترین چیزیست که از ما ایرانیان دریغ شده است.

آگاهی ما درباره ی مفهوم و سبک زندگی بسیار ناچیز است. و درنتیجه ی این آگاهی ناچیز انتظارات ما از زندگی نیز به همین درجه نازل و حقیرانه است. آگاهی از محیط پس ازحساسیت غریزی سودمند ترین سلاح مجودات زنده برای زنده ماندن است. این نیرو ما را به تجزیه و تحلیل شرایط و نیز اتخاذ تصمیم مناسب قادرمی سازد. آگاهی از محیط تفاوت میان شرایط عادی ، شرایط اضطراری و شرایط مرگباررا به ما نشان می دهد. این توانایی لازمه ی هرعملی درزندگی است. آیا باید منتظرباشیم که چون هدیه ای به ما تقدیمش کنند؟

اگر یکبار با خوشتن صادقانه و از روی احترام برخورد کنیم آنگاه اعتراف خواهیم کرد که کمتر از هرچیز دیگری در این جهان خود را نیازمند کسب آگاهی می دانیم. طبیعی ایست که کسب این آگاهی نیازمند تلاش و قبول دشواریست. و قبول این دشواری با طبع تنبل و ترسو شده ی ما به هیچ عنوان سازگار نیست. به آنها که مشکلات کمرشکن اقتصادی را بهانه می کنند باید پاسخ داد که درست به همین خاطر است که کسب آگاهی از اوضاع سرزمینی که در آن زندگی می کنید برای قد راست کردن از زیر این فشار ضروری و حیاتی است. هنگامی که نمی دانید آب از کجا نشت می کند چگونه می خواهید جلوی آنرا بگیرید؟ اینجاست که پاسخ واقعی را از زبان آنها می شنوید. ما اصلاً نمی خواهیم جلوی نشتی را بگیریم سعی میکنیم فکرش را نکینم. اما دراین صورت سیل همه چیز را خواهد برد؟ و پاسخی دردناک : اینرا می دانیم. این پاسخ نشانگر یک خودکشی خفیف عمومی است به نفع زنده بودنی خفیف و حداقل. این پاسخ نشانگر تسلیم است درست همان گونه که اغما نشانگر تسلیم است، اما...

اما اغما مرگ نیست (اگرچه به هیچ وجه زندگی هم نیست) پس نشانگر تسلیم کامل نیست. در نتیجه یادآور امیدی است که با کمترین روشنای خود همچنان کورسو می زند. و همین کورسوی اشتیاق است که ما را وا می دارد که مدام برای تنی که خود را روی پرتگاه هست و نیست ایستانده است نجواکنیم و نجوا کنیم بلکه دوباره ...

در مقابل چنین پاسخی اما نباید بیش از حد احساساتی شد. چرا که این پاسخ نیز دلیل بر فقدان یک آگاهی صحیح و سلیم است. فقدان آگاهی از آنچه که به ما آسیب می زند باعث می شود پای افسانه سرایی باز شود. موضوع ناشناخته وحشتی پوچ و دیوانه وار پدید می آورد که چون مشخص نیست این وحشت دقیقاً از چه چیزی است مدام و هرلحظه بیشتر می شود تا آنجا که به نماد وحشت و در نتیجه به خط قرمز بدل می شود. این خط قرمزی است که ما خود برای خویشتن قائل می شویم. هیچ قدرتی آنرا به ما تحمیل نکرده است. صد البته اما هرقدرتی با هرخط مشیی به به این خاطر که قدرت است از هر خط قرمزی استقبال می کند. اما این خود سانسوری هیچ ارتباطی با اختناق یا بسته بودن فضای سیاسی و اجتماعی ندارد. هیچ قانون و یا نهادی درایران شهروندان را از دانستن مفاد طرح هدفمند کردن یارانه ها منع نخواهد کرد. هیچ نیروی دراین جهان نمی تواند جلوی فکرکردن شما به عمکرد فرهنگی دولت را بگیرد.

کسب آگاهی هرگز به معنای انجام عمل نیست. بلکه تنها به معنای آماده بودن برای انجام عمل مناسب است.

اما بهانه ی دیگری نیزوجود دارد. بهانه ای که منطقی به شدت عامیانه و درعین حال خطرناک دارد و سزاواراست که در چند سطر به آن بپردازیم: هرچه بیشتر بدانیم بیشتر رنج می کشیم. این بهانه ی »اپیکوری» درسرزمین ما ریشه ای چند صدساله دارد و به قلندر مسلکی و عزلت گزینی پس از غارت مغولان می رسد. پس از حمله ی مغولان ما دیگر نخواستیم که بدانیم اما از آن زمان به بعد کمتر ملتی به اندازه ی ما در تمام طول تاریخش اینقدر رنج و محرومیت کشیده است. نگاهی به دوران نهضت ترجمه ی پیش از حمله ی مغول و مقایسه ی آن با سیاهی محض قرون وسطی و درعین حال قیاس موقعیت امروزین ما با غربی که رنسانس را پشت سر گذاشته گویای همه چیز هست. قرن هاست که هیچ چیز به اندازه ناآگاهی ما ، ما را به رنج نیافکنده است.

تمدن ما در خطر تبدیل شدن به یک موزه ی باستانی است چرا که روزبه روز فاصله ی زمانی خود را با جهانی که در آن به سرمی بریم بیشتر می کنیم. حقیقت آنست که ما حتی کوچک ترین اهمیتی به پیشرفت و سربلندی کشور خود نمی دهیم چرا که هیچ امید و علاقه ای به این پیشرفت و سربلندی نداریم. البته هستند در میان ما مردمان سخت کوش و درخشانی که به تنهایی بار یک ملت را به دوش می کشند و ما هم خود را به دست زدن و سوت کشیدن برای معدودی از آنها دلخوش می کنیم. ما همانگونه از حکومت انتظار داریم که تمام مشکلات را حل کند که کودکی از مادرش انتظاردارد که بند کفش او را ببندد. ما عملاً خود را مثل یک کودک فاقد هرگونه آگاهی برای تصمیم گیری و اتخاذ عمل نشان می دهیم. ما این را نمی پسندیم که دیگران به جای ما بیاندیشند اما خودمان نیز قادر یا حاضر به اندیشیدن نیستیم. طبیعی است که دیگران باید به زورجای ما تصمیم بگیرند. تمام رفتارهای روزانه ی ما حاکی ازبی توجهی کودکانه به منافع عمومی است. چراکه از لحظه ای که از خانه بیرون می آییم فقط به یک چیز فکر می کنیم : بدست آوردن پول بیشتر. اینگونه است که هر کدام از ما دشمنی است که در کمین جیب دیگری نشسته است. غافل از اینکه همیشه کسی درکمین خود اوست و غافل از این که کسانی درکمین همه ی ما هستند.

اگر آگاهی ما ازجامعه دارای صحت و سلامت بود نامه ی اقتصاددانان به مجلس درباره ی سیاست شوک درمانی دولت در قبال هزینه ی حامل های انرژی ابعاد گسترده ای در سطح کشور ایجاد میکرد. اما اکثریت جامعه ی ما به بهانه ی اینکه « چه کارمی شود کرد؟» یا « کسی فرصت این کارها را ندارد» کمترین اهمیتی به دانستن محتوای این طرح نمی دهد. اما زمانی که این طرح تصویب و به اجرا گذاشته شد درست مثل طرح سهمیه بندی بنزین فشار آن را در تمام لایه های زندگی خود احساس خواهد کرد. ما ایرانیان خود را موظف به دانستن ملزومات زندگی و نیز موظف به نظارت بر موضوعاتی که با سرنوشت ما درارتباط مستقیم است، نمی دانیم و از این بابت چندین قرن با بخش اعظم این جهان فاصله ی زمانی داریم. هیچ کس نمی تواند ما را از این وضعیت نجات دهد مگر خود ما. این موضوع هیچ ارتباطی با تعهد روشنفکرانه ی اجتماعی ندارد بلکه به معنای واقعی کلمه به ادامه زندگی و بقای فرد فرد ما مربوط است. تا زمانی که تک تک ما برای آگاه شدن از آنچه در کشورمان می گذرد احساس مسئولیتی حقیقی نکند ما هر روز باید درحسرت روزهای قبل باشیم. ما موظفیم که فکر کنیم به اینکه چرا تعداد روزنامه های کشور به یک دهم کاهش یافته است. ما موظفیم فکر کنیم که چرا نود درصد سینمای ما را ابتذال زننده ی مضحکه هایی بی محتوا اشغال کرده است.  موظفیم که برای مطالعه کردن وقتی دست و پا کنیم همان طور که موظفیم برای زندگی غذا و سرپناه فراهم کنیم. ما موظفیم که نظر یکدیگر را درباره ی رویدادهای کشورجویا شویم و موظفیم که در قبال فکر و نظرمان احساس مسئولیت کنیم. ما موظفیم که به آنهایی که ما را احمق فرض می کنند ثابت کنیم که احمق تر از آنها پیدا نمی شود. ما وظیفه داریم  درقبال خطری که تمدن، فرهنگ، هنر و سلیقه ما ایرانیان را به طورجدی تهدید می کند، با اهمیت دادن به ادبیات، هنر و سینمای آگاه و عمیق و جسور و تحقیر آثارپوچ و بی ارزش و بازاری که تنها وظیفه ی مهمشان دورکردن ذهن ما از هر نوع طرف نگری، پرسش گری و نقادی است، جبهه بگیریم. ما وظیفه داریم با پیگیری حرف هایی که می شنویم و با سنجش صحت و سقم آنها ، کسانی را که به فرض نادانی و نا آگاهی ما آشکارا و در کمال خونسردی دروغ های فاحش و وقیحانه می گویند به مفتضحانه ترین شکلی رسوا سازیم. ما وظیفه داریم که از ابزارهای سالم یا لااقل سالم تری برای کسب اطلاع از امور جامعه بهره گیریم. تک تک ما وظیفه داریم که درقبال تمام مسائل کشورما پیگیر، مشتاق و مصمم و کنجکاو باشیم تا « نمایندگان ما» در مجلس و دولت و شهرداری مجالی برای سرسری گرفتن امور نداشته باشند.   

  

عکس العمل مناسب نسبت به محرک های محیطی

این آخرین و مهمترین مرحله ایست که نشانگر رابطه ی طبیعی میان موجود زنده و محیط زندگی اوست. در عین حال این مرحله بزرگترین مانع بر سر راه بازگرداندن خودآگاهی ما از وضعیت اغمای عمومی است.

نظاره کردن طبیعی ترین عکس العمل ماست. ما ایرانیان بهترین تماشاچیان دنیاییم. از این کارلذت می بریم و چیزی بیش از آن نمی خواهیم. بنگرید که چگونه مدتی مدید می ایستیم و یک نزاع یا تصادف را تماشا می کنیم ! در مقابل رویدادهای زندگی عکس العمل ما از آنجا که ناشی از حساسیت و آگاهی نیست یا شتابزده است یا دیر و از موعد گذشته. یا بیش از حد نرم و بی اثر است یا بیش از حد تند و کوبنده. اما این تنها در صورتی است که ما خود را قانع به نشان دادن عکس العمل کنیم. قطعاً اگر در از دست دادن حساسیت و آگاهی تنها مقصر و مانع اصلی خود ماییم، در رابطه با بروز عکس العملی مناسب و در خور شرایط موانع بسیار دیگری وجود دارد که مهمترین آنها مراکز قدرتی است که این عکس العمل خواسته یا ناخواسته بر روی آن تاثیر می گذارد. دراین خصوص خیلی آسانتر از دو مورد دیگر می توان با مطرح کردن مسائلی مثل فضای بسته ی سیاسی یا عدم وجود سازماندهی برای هدایت عکس العمل جامعه، این وظیفه ی حیاتی برای ادامه ی زندگی را از سرباز کرد. اما ازاین خودفریبی چه حاصل می شود؟ در مقابل می توان با تیز هوشی واقع بینی و تکیه بر احیای آن دو نیروی دیگر (حساسیت و آگاهی) شرایطی را فراهم کرد که عکس العمل ما مسیری صحیح را طی کند و در نتیجه بهترین نتیجه و کمترین آسیب را برای ما به دنبال داشته باشد.

طبیعتاً، بی عملی ما عواقب دردناک تری برای ما در پی خواهد داشت. از تفاوت های اساسی میان عمل و عکس العمل یکی در این ست که عمل با حداکثر هدفمندی صورت می پذیرد در صورتی که عکس العمل با حداکثر توان و ضروت رخ می دهد. عمل ماهیت خردمندانه دارد و عکس العمل ماهیتی غریزی، عمل گاهی فاقد ضرورت است در صورتی که عکس العمل فقط در وقت ضرورت است که حقیقتاً بروز داده می شود. از سوی دیگر، عمل ماهیتی تهاجمی دارد در صورتی که عکس العمل تنها یک تاکتیک دفاعی است. عکس العمل به دنبال فراهم آوردن زمینه ی لازم برای تحقق خود نیست و به همین خاطر تنها با امکانات و ممکنات دراختیار خود کاردارد و از همین رو انگ ناممکن بودن یا نبودن ابزار لازم برای عمل به او نمی چسبد.

فقدان عکس العمل مناسب از سوی یک جامعه، نشان دهنده ی از کار افتادن سیستم دفاعی آن جامعه است و این یعنی آسیب پذیری محض. با این وجود عکس العملی که فاقد حساسیتی غریزی و آگاهی اجتماعی است گاهی شبیه به خودکشی است. برای روشن شدن تفاوت میان این دو نوع عکس العمل بد نیست موضوعی را بررسی کنیم که درپیش روی ماست و در آینده نزدیک سرنوشت سال های بعد این سرزمین را رقم خواهد زد. مقایسه ی انتخابات ریاست جمهوری خرداد 76 با انتخابات دوره ی قبل، تاثیرهای متفاوت عکس العمل جمعی را به خوبی نشان می دهد.

بی شک انتخابات 76 نشانگر یک عزم عمومی بود در جهت اعلام یک نظر واحد؛ حالا هر نظری که باشد. درحالیکه انتخابات دوره ی قبل تنها نتیجه ی سکوت پیشه کردن و یا دهن کجی جمع کثیری از مردم بود. در دوران انتخابات 76 برای اولین بار از طرف بخشی از قدرت حاکم یک تلاش همه جانبه درجهت ایجاد یک آگاهی جمعی صورت گرفت. این آگاهی جمعی منجر به احیای حساسیت گروه هایی از جامعه (مثل هنرمندان و نخبگان فرهنگی) شد که به نوبه ی خود حساسیت سایر اقشارجامعه را درجهت اعلام نارضایتی عمومی بالا بردند. این نارضایتی عمومی خود را در عکس العملی قاطع متجلی کرد: رای 20 میلیونی به کاندیدایی که درجهت احیای این آگاهی و حساسیت تلاش کرده بود. دستاوردهای این عکس العمل که بر پایه ی آگاهی ای نصفه نیمه و شور ملی ظهورکرد کم نیست. کیفیت مطبوعات به یک اوج بی سابقه در تاریخ انقلاب رسید، اگرچه که دولت مستعجل بود. برای اولین بار شاید در تاریخ سیاسی معاصر جهان ترورهای دولتی سازمان یافته که در طول عمر یک دولت انجام شده توسط همان دولت و در همان دوره افشا شد و عاملانش دستگیرشدند ( اگرچه پشت پرده ها پشت پرده ماند) و این دستاورد کمی در زمینه ی شفاف سازی و آگاهی رسانی عمومی نیست. تصویر و نام «مردم» ایران یکبار دیگر به جهانیان شناسانده شد و این بار نه با مشت های گره کرده که با پیام صلح و دوستی. فضای باز اجتماعی و حقوق شهروندی و آرامش زندگی شهری نیز در 30 سال اخیر بی سابقه بوده است. هنرها با یک تحول بنیادین روبرو شدند و این دهه آغاز ورود اندیشه نوین جهان به حوزه ی اندیشه ی ایرانی بود و نیز شروع مجدد یک نهضت ترجمه علوم انسانی را نوید میداد که افسوس آنهم اکنون متوقف شده است. سطح زندگی، نوع پوشش و ظاهر شهروندان بسیار بالا رفت و ...

اما بزرگترین و گناه نابخشودنی این دولت رها کردن پروژه ی افزایش آگاهی و ناتوانی در حفظ حساسیت عمومی در باب زندگی ایرانیان و آینده ی کشور بود. دولت دوباره مردم را رها کرد تا به پیله تنبلی و بی اطلاعی خود پناه ببرند. اگر او از تمام توان خود برای نگه داشتن مردم در صحنه ی تغییر و اصلاح و سازندگی کشور استفاده می کرد هیچ چیر نمی توانست این حرکت جمعی را از رسیدن به اهدافش باز دارد. اما اتکای غرورآمیز اصلاح طلبان به تاییدی که دو بار از مردم ایران گرفتند علت اساسی این پیروزی را از یادشان برد. آنها فراموش کردند که تنها به خاطر وارد آوردن یک شوک موقتی به بدن سست و بی رمق جامعه ی ایران توانستند برای چند لحظه آنرا به زندگی بازگردانند اما از آنجا سیاستمداران ما نیز جزوی از همین مردم هستند و به همان اندازه فاقد آگاهی و مسولیت لازم، دوباره این تن نیمه جان را رها کردند تا این بار کاملاً بمیرد. نتیجه ی این کارشیوع انتظاراتی تخیلی و عاری از هرگونه واقع بینی و بروز خشونت هایی بود که از جریحه دارشدن بخشی از جامعه حکایت داشت که احساس می کردند مورد سوء استفاده ای سیاسی قرار گرفته اند. اینجا بود که دولت به خاطر عمل نکردن به وعده هایی که هرگز برای عمل کردن به آنها نیامده بود از سوی جامعه متهم به بی کفایتی شد. چراکه این دولت نیز دوباره مردم را از صدر امور کنارگذاشت و مردم نیز با کمال میل کنار ایستادند تا دولت نقاط قوتش را یکی بعد از دیگری از دست بدهد و کشور را به سمت دورانی متلاطم هدایت کند. بی اعتنایی دولت به از دست رفتن حساسیت عمومی شرایطی را فراهم آورد که منجر به یک لجبازی عمومی شد. دولت و ملت ایران با اینکه تجربه ی مردم فرانسه در لجبازی انتخاباتی را دیدند. اما حتی ازاین تجربه هم برای به خود آمدن استفاده نکردند. و نتیجه این شد که جامعه کلاً از خود سلب مسئولیت کرد و راه برای عوام فریبی و شیوع پوپولیسم بازشد. احساسات جامعه ازآنجا که بی پاسخ مانده بود به انزجار بدل شد و این انزجار بهترین زمینه را برای سوار شدن بر موج احساسات کورکورانه ی ایرانیان پدید آورد.

کاندیدایی که در تبلیغات انتخاباتی، با تمسخر، مدل مو و لباس جوانان کشور را جرو مشکلات جامعه به حساب نمی آورد، در طول دوره ی ریاستش دستور اجرای شدیدترین و خشونت بارترین طرح ها امنیت اخلاقی و اجتماعی را صادر کرد. و حالا، دوباره در شرف انتخابات جدید، بحث از بازبینی طرح امنیت اجتماعی می کند و اگر کمی دقت کنید خواهید دید که هرچه به روزهای انتخابات نزدیکتر شده ایم از شدت طرح های امنیت اخلاقی کمتر شده است. در چنین شرایطی که دوباره جامعه در کرختی محض به سر می برد کاندیدایی که تا این حد حرف و عملش با هم در تضاد آشکار است با تکیه بر تنها محرک هایی که جامعه ی ناامید اما گرسنه به آن پاسخ مثبت می دهد، یعنی محرک های اقتصادی پا به عرصه ی رقابت می گذارد. در این موقعیت بدنه ی جامعه که آن نیم رمق سابقش را نیز از دست داده است. تصمیم می گیرد تا عکس العملی فارق از هرگونه شناخت آگاهانه از شرایط و احساس مسئولیت را از خود بروز دهد. اکثریت جامعه تصمیم می گیرد که بهترین کار این ست که هیچ کاری نکند. بلکه دوباره به همان جایگاه دوست داشتنی ایرانیان یعنی جایگاه تماشاچیان بازگردد. در چنین موقعیتی طبیعی است که دهک های گرسنه تر جامعه به وعده ی نان بیشتر رأی خواهند داد. اما آیا این نان بیشتر مهیا خواهد شد؟ قدرت خرید مردم از همیشه کمترشده است. اختلاف طبقاتی به طرز وحشتناکی افزایش یافته است. دولتی که خود را حامی پابرهنگان و گرسنگان می داند یک سوپر میلیارد (البته قانونی) را به عنوان وزیر کشور منصوب کرده است. برای نجات از بحران کسری بودجه و توجیه ویرانگری های اقتصادی از آمارهای سازمان برنامه و بودجه ای استفاده می کند که خود منحلش کرده است. به نام مردم ایران از یک جنایتکار جنگی که میلیونها نفر را کشته یا در معرض مرگ حتمی قرار داده در برابر دادگاهی دفاع می کند که بیش از هر چیزمخالف دست درازی های قدرت هایی چون آمریکا و اسرائیل است. رئیس دولتی که با حرف های غیرمسئولانه و رفتارهای کودکانه اش باز ما را در معرض هراس جنگ و تجاوز دشمن خارجی قرارداده است. دولتی که بازار (که بزرگترین حامی محافظه کاران در هر زمانی است) را به اعتصاب یک هفته ای و اعتراض علنی وادارد واضح است که تا چه حد اوضاع اقتصادی را مشوش کرده است. با این حال اعتصاب بازار تنها زمانی صورت گرفت که منافع این قشر نیز مثل منافع تمام اقشار دیگر به خطر افتاد و نه تنها عکس العملی به موقع محسوب نمی شد بلکه دیگر کاملاً بی فایده و سوخته به نظرمی رسید. اینها همه نشان می دهد که عکس العمل ما فاقد هرگونه زیرکی و بدور از احساس مسئولیت بوده است و عواقب آن به حدی مخرب است که شاید غیرقابل جبران باشد. و درست به همین خاطراست که دیگر مجالی برای تکرار اشتباهات پیشین و یا ارتکاب اشتباهات تازه نیست. این بار اگر بی اعتنایی ما فرصت را به فرصت طلبان بدهد شاید دیگر مجالی برای افسوس خوردن هم نباشد. اگرخود را با این بهانه های عامیانه گول بزنیم که حق انتخاب با ما نیست و رأی ما در انتخاب رئیس جمهور تاثیری ندارد، مطمئن باشیم که تاریخ درباره مان قضاوت سختی خواهد کرد. چراکه این تنها فرصتی است که شاید از طریق آن بتوانیم در شرایط سخت و طاقت فرسای زندگی کنونی خود تاثیر بگذاریم. همانطور که یکبار در سال 76 دیدیم، مطمئن باشیم که هیچ چیز نمی تواند درمقابل عزم راسخ و «آگاهانه» ی یک ملت بایستد. اگر، و تنها اگر، آن ملت دقیقاً بداند که چه می خواهد و برای دانستن آن از هیچ کوششی فرو گذار نکند.

حالا زمان آنست که یکبار دیگر و این بار با حساسیتی پایدار و مبتنی بر یک آگاهی عمیق از شرایط کشور و به جای پیروی از تئوری چشم بستن بر سیل ویرانگری که در راه است، راهی را که یکبار رفته بودیم اما خود را مجبور به بازگشت کردیم این بار با قدم های استوارتر طی کنیم و با شناختی صحیح از مسیر و با انتظاراتی واقعی، ملموس و زیرکانه، عرصه ی تنگ و باریک زندگی خود را اندک اندک فراخ کنیم.

 

برگرفته از پايگاه «ده دقيقه به نه»:

http://tentonine.blogfa.com/post-18.aspx

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630