بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ آوريل  2009 

پيوند به نوشته های ديگر سهراب صارمی در سکولاريسم نو

توضيح سکولاريسم نو: انتشار اين مطلب دال بر موافقت با آن نيست. اما ما در زمانه ای زندگی می کنيم که مطالبی از اينگونه که در اين نامه مطرح شده می تواند براحتی اتفاق افتد.

اميدواريم خود آقای ف.م. سخن گرامی در اين مورد توضيح دهند.

 

از ش مثل شاهدخت تا ف مثل سخن

سهراب صارمی

از خدا پنهان نیست از شما چرا پنهان باشد که اینجانب از سن پنج سالگی خصومت و دشمنی خاصی با هر واژه ای که با حرف - ش- شروع شود داشته و دارم. برای نمونه، وازگان شاه، شاهنشاه، شهبانو، شاهدخت، شاهپور و مانند آن مرا بیاد آن روز سرد زمستانی می اندازد که در سن پنجسالگی مجبور بودم عضوی از مستقبلین و خوشامد گویان باشم؛ آن روزی که ما را از کلهء سحر تا غروب سرپا نگاه داشتند تا «شاهدخت» از مقابل صف تعدادی بچه گذر کرده و با غرور و نخوت از سر مهربانی و کودک دوستی لبخند زورکی و مصنوعی تحویل مان دهد. ماجرا از این قرار بود که، بنا به قول امروزی ها، بعلت زندگی زیر خط فقر، مرا به مکانی بنام «خانهء کودک» سپرده بودند که محل نگهداری کودکان فقیر و بی بظاعت بود و سرپرستی این مکان بعهدهء فردی بود بنام «والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی». ما بچه ها از صبح تا عصر در این مکان بودیم و هم صبحانه و ناهار و عصرانه می خوردیم، هم بازی می کردیم و توی سرکلهء هم می زدیم و غروب که می شد به خانه خودمان برمی گشتیم. در یکی از روزها اعلام شد که والاحضرت شمس یرای بازدید به شهر ما تشریف فرما خواهند شد و ضروری ست به بهترین شکل ممکن مورد استقبال قرارگیرند. بنابراین، در روز مقرر، از صبح خیلی زود تا ساعتی به غروب مانده، ما بچه های پنچ ـ شش ساله را در سرمای خشک و استخوانسوز خوزستان سرپا نگاه داشتند تا شاهدخت مذکور از جلوی صف یک سری بچه لاغر و نحیف که لباس درست و حسابی نداشتند و مثل بید از سرما می لرزیدند گذر کنند و از محل خانهء کودک بازدید فرمایند. این سرپا ایستادن در سرما همانا و سینه پهلو کردن همان. نشان به آن نشان که بندهء نویسنده این سطور از شب تشریف فرمایی شاهدخت به مدت طولانی در بستر بیماری افتادم و شانس آوردم که امروز زنده هستم و دارم توسن قلم را در عالم اینترنت می تازانم.

به هر حال، این نفرت از «ش» در من بود تا سال پنجاه و هفت که نفرت از «ش» تبدیل به سیلی بنیان کن گردید و طومار «ش» را در هم پیچید و، بجای شاه، شیخ با ایرفرانس، و دست در دست کافر اهل کتاب، آمد و یکراست رفت بهشت زهرا و توی دهن دولت زد، دولت تعیین کرد.

همهء این ها را گفتم تا "ف م سخن " فکر نکند که مرا با امثال شاه و شاهدخت و شاپور در خفا و آشکار انس و الفتی است. چه بسا که خصومتی هم هست؛ و مرور ایام و گذر زمان باعث گردیده دامنهء نفرت از «ش» گسترش یافته و از"شاه" به "شیخ" کشانده شود و هم اکنون بر این حقیر مسلم و مبرز و مبرهن است که شاه و شیخ در حقیقت دو روی یک سکه و لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

به هر حال، جناب "ف م سخن"، نویسندهء شیرین گفتار و شکر شکن که، بنا به گفتهءسایت سکولاریسم نو، با پيدا شدنش عيدی بزرگی به دوستدارانش داد، در کشکول خبری هفته در سایت گویا نیوز مقاله ای، با عنوان «از جنبش ملی ما نيستيم تا چگونه گنجشک را رنگ کنيم و به جای قناری به مردم بيندازیم»، مطالبی آورده که از نظر این بنده سراپا تقصیر یک مقداری نیازمند بحث می باشد. قبل از هر چیز باید بوضوح اعلام کنم که من نه " ف م سخن" را می شناسم، نه شهرام همایون را. من بحث شخصی ندارم، نه پاچه خوار نظام ولایی هستم، نه هوادار "ما هستیم". من فقط یک بینندهءسایت های اینترنتی فارسی زبان هستم و بس. ایشان، یعنی "ف م سخن"، در بخشی از نوشتار خود می فرمایند:

«مثلا کسی مثل هخا، جنبشی به راه می اندازد و چند صد و بل که چند هزار نفر را به خيابان می کشد تا او به عنوان رهبری شجاع و دلاور به ايران باز گردد و مردم خوشبخت شوند. يا آقای شهرام همايون جنبشی به راه می اندازد و جوانان را به نصب پرچم ِ شير و خورشيدْ نشان و نوشتن شعار "ما هستيم" بر در و ديوار تشويق می کند تا حکومت اسلامی با اين جنبش سرنگون شود و حکومتِ نمی دانم چی‌چی بر سر کار بيايد. اين حکومتِ نمی دانم چی‌چی البته موضوعِ بسيار مهمی ست که در حال حاضر کسی راجع به آن صحبت نمی کند و همه ی "جنبشيان" می گويند که فعلا بگذاريد اين يکی برود تا ببينيم آن يکی چه خواهد شد. کسانی هم که اين بحث پرت و بی موقع را پيش می کشند آدم های بی فکر و بی پرنسيپی هستند که می خواهند "آخوندان" هم چنان بر سر کار بمانند...»

جناب" ف م" از عوامل پدیدآورندهء "هخا" سخنی بمیان نمی آورد ولی، به نظر من، یأس و نومیدی، بی عملی، آسان کردن مسئله و عادت قدیمی ی ما ایرانیان (که همواره در اتظار ناجی هستیم تا دستی از غیب در آید و کاری کند) را شاید بتوان از عوامل بوجود آمدن پدیدهء "هخا" نامید. ولی پرسش اینجاست: آقای " ف م"! نوشتن شعار بر دیوار چه ضرری دارد؟ مگر نوشتن شعار بر دیوار یکی از شیوه های مبارزاتی در سال پنجاه و هفت نبود؟ آیا در فلسطین اشغالی مردم پرچم فلسطین را که از نظر اسرائیل غیر قانونی ست در شهرها و روستاها نصب نمی کنند؟ يا آيا نماد خرچنگ سیک های هند بر پرچم ملی کشور ما موجب ننگ و شرمساری نیست؟

جناب" ف م سخن!" من نمی دانم اساس و مبنای اندیشهء شما چیست و بر چه باور هستید؛ من نمی دانم چرا در هیچ یک از نوشته های شما اشاره ای حتی ضمنی به آنکس که با ایرفرانس و پس از بیعت با "رمزی کلارک" آمد مشاهده نمی شود. اما میدانم این نوشتار شما حاکی از دفاع ظریف و نرم از وضعیت موجود در میهن ام ایران است. بنا بگفتهء شما، «در چاله خوش می گذرد و به آن عادت کرده اید و نباید به چاه افتید و تازه معلوم نيست ته آن چاه کدام مار غاشيه در حال چُرت زدن است و دهان باز کرده تا باقيماندهء عُمر ما و ثروت ملی را ميل نماید»؛ و فرق اساسی دیدگاه من با شما این است که یا شما منتظر هستید دستی از غیب برآمده و شما را از چاله در آورده و بر پر قو بخواباند، یا اینکه اصولاً مشوق و مبلغ چاله خوابی می باشید. و هر کس هم که بخواهد کمی از چاله خودش را بالا بکشد بر حذر می دارید که: " ای بابا نرو که بیرون از چاله چاه ویل است و بدبخت تر از این می شوی".

نقل قول شما از کتاب "شکنجه گران می گويند"، تاليف قاسم حسن پور، از انتشارات موزهء عبرت ايران، از قول شکنجه گر ساواک، بهمن نادری پور (معروف به تهرانی) هم دنبالهء منطقی همین طرز تفکر است. توالی آن هم پس از آوردن چند عبارت دیگر مغایر با بحث دربارهء محمود احمدی نژاد و میرحسین موسوی و استاد دانشگاه وبلاگ نویس (که نقل می کنيد که نوشته بود: « ر را که باز کردم جا خوردم. زن جوانی با چادر مشکی پشت در بود، چيزی که هيچ وقت در ساختمان‌مان نديده بودم. صورت جذابی داشت، با اندامی باريک و کشيده. تقريباً هم قد خودم بود. بد چيزی نبود».) در حقیقت دنبالهء منطقی بحث نخستین شماست. باید در را باز کرد: استاد دانشگاه در وبلاگی، که نمی خواهید اسم آنرا بیاورید، می نویسد «زن چادری بد چیزی نبود»، یعنی استاد دانشگاه در حد یک هیز چشم چران مثلاً یک نفر شبیه آن معاون دانشجویی دانشگاه زنجان است که حتی نمی داند نباید مامور را بداخل منزل راه داد. آیا اين مطالب همگی «دفاع نرم از وضعیت موجود» نیست ؟

در خاتمه، یکبار دیگر یاد آوری می کنم که من یکی از جوانان سابق سوخته در آتش بهمن و یکی از انبوه کسانی هستم که سی سال پیش در مقابل ستم و خفقان و شکنجه قیام کردند و هیچ زیانی در نوشتن شعار و برافراشتن پرچم شیر و خورشید نمی بینم. همانطور که هیچ زیانی در تجمع در مقابل سفارت امارات متحده عربی نمی بینم و معتقد هستم آنچه ما ملت نمی خواهیم مشخص و هویداست: کافی ست نگاهی به اس ام اس یا پیامک های مردمی بیاندازیم تا بخوبی دریابیم آنچه را که می خواهیم هم مشخص است: جدایی کامل و بدون قید و شرط دین از حکومت، همان سنگ بنای آزادی که قرن ها پیش در اروپا با نفی دینکاران و تبعید آنان به واتیکان عملی گردید!

من معتقد هستم اندیشمندانی همچون اسماعیل خویی هیچ سنخیتی با استبداد سلطنتی وابسته ندارند؛ من معتقد هستم کتاب «شکنجه گران می گویند» با نوشتن نیمی از حقیقت بزرگترین دروغ ها را به مردم حقنه کرده و باعث می شود شکنجه گر ساواک معروف به تهرانی در مقابل پزشکان و پزشکیاران امروزین بند دویست و نه اوین (که امید رضا میرصیافی در آن چشم از جهان فرو بست) نقش یک مدعی گستاخ را بازی کند. من معتقد هستم از هر روش مسالمت آمیزی برای بیان مخالفت با استبداد باید حمایت کرد.   تهران ـ هفدهم فروردین هشتاد و هشت

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630