بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

خرداد   1388 ـ مه  2009 

پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

خود را با ترازوی انتخابات وزن کنید

 

ایراندخت دل آگاه

 

در همهء جوامع، «انتخابات» یک فرصت است؛ فرصتی که ملت ها از آن بیشترین بهره را می برند تا، در راستای برقراری یا نگاهداشت دموکراسی، دگرگونی های بایسته را پدید آورند ـ همان دموکراسی که می تواند زمینه ساز رشد و بالندگی جامعه گردد و دستیابی به سطوح بالای توسعه یافتگی را ممکن سازد؛ سطوحی که نیک بختی و آسایش و رفاه مردمان در گرو رسیدن به آنهاست.

در ایران، ولی، موضوع «انتخابات» از مرز مضحکه هم گذشته و به یک تراژدی ننگین بدل شده است، تراژدی ئی که چیرگی سیاهی واپس ماندگی را بر سرخی خون آزادیخواهان می نمایاند و آتش بر دل بینندگان هشیار می نشاند. دریغا که همهء این دژخویی را بر پرده می بینیم و می گرییم و کاری نمی کنیم.

انتخابات در این رژیم، از همان نخستین رأی گیری برای استقرار حکومت کهنهء تازه نما، چرخاندن عقربه های زمان در خلاف جهت توسعه و سازندگی و بالندگی شروع شد؛ حرکتی که ایرانیان را بیش از پیش به اعماق سیاه تاریخ پرتاب کرده است؛ ایرانیانی که پیش از آن هم چنان خوش بر بستر نیندیشیدن غنوده بودند که به آفتابه و دیزی آبگوشت هم به عنوان نماد فرهنگی شان می نازیدند؛ همان نازیدنی که خمینی را بر سرشان آوار کرد.

با این همه، این انتخابات هم مانند هر انتخاباتی، برای ایرانیان فرصت است؛ فرصتی اما نه برای آن که بنشینند و بیندیشند که آیا پای صندوق ها بروند و رای بدهند، تا دگرگونی بایسته برای زایش دموکراسی در کشورشان ایجاد شود یا نه. این پندار خام ـ که همچون دوشیدن گاو نر است و آنچه به کف می آید از تن دادن به بازی های این رژیم نرینه ها ـ نه داستانی است وصف شدنی.

فرصتی هم نیست برای آن که بررسی شود  آیا میر حسین موسوی کاندیدای با صلاحیتی است یا آن دیگری. همه شان سر و ته یک «تاقه» اند. میرحسین موسوی و کروبی شرکای غاصب اند و محسن رضایی و محمودک احمدی نژاد شرکای قاتل.

فرصتی هم نیست که بخواهیم در دورهء گرم شدن تنورها، نان خویش را بچسبانیم و مطالبات سوخت شده را طلب کنیم؛ که چنین طلب کردنی سهم خواهی است از خرسی که کندوی عسل روی درخت ایران را یکجا بلعیده است و زیاده هم که بگوییم مشت اش را حواله مان می دهد.

این انتخابات فرصتی دیگر است؛ فرصتی ارزشمند؛ فرصتی برای در خود نگریستن.

چند شب پیش، محمود احمدی نژاد نخستین سخنرانی تابلودارش را از تلویزیون داخلی رژیم اجرا کرد. می گویم «اجرا» چون به راستی همهء این ها نمایشی روی تخت حوض شکسته ای است که صدای تق و وتق الوارهایش را مردم دیگر کشورها هم شنیده اند.

اگر کسی تاب می آورد و همهء آن را می شنید، به راستی شگفت زده می شد از این همه دروغ پردازی؛ یاوه هایی که به تکرار گفته می شوند و این بار هم پیچیده در لفاف «ملت بزرگ ایران» و «ملت شریف ایران» عرضه شدند.

محمودک، که تا کنون در هیچ جا گفته و نوشته نشده که مدرک ادعایی دکترایش را از کدام دانشگاه گرفته است، چنان ناشیانه دستورات مشاوران اش را در مورد به کار گیری ترکیب «ملت ایران» به کار می بست که در هر جمله دو یا حتا سه بار آن را بر زبان می راند. او البته همچون همیشه خودش بود. با همان کودنی ذاتی، که شوربختانه بی تردید مورد پسند عده ای از هم میهنان ماست؛ چه آن ها را مزدور بسیجی بنامیم و چه مسجدیان مکتبی و زیارت برو؛ کودنی ای که نه موجب شود او از قافلهء چپاول گران دور بماند یا قوم و خویش اش را بر کرسی ها ننشاند، بلکه کودنی از همان گونه ای که ماکیاول گفته بود؛ کودنی ئی که بتوان کارهای بزرگ را به دستان بی کفایت اش سپرد و او را به سرپرستی یک ملت و ادارهء یک کشور گمارد. از این رو جوانک تیر خلاص زن دیروز، که امروز بر کرسی ریاست جمهوری هفتاد میلیون انسان تکیه زده است، نمی دانست ترکیب تبلیغاتی «ملت بزرگ ایران» را نباید آن قدر به کار برد که به ضد تبلیغ تبدیل شود و اسباب مضحکه رقبا! ( قابل توجه سید محمد خاتمی که اوقات شریف اش را به لطیفه گویی می گذراند و در این راه از تمسخر زنان هنرپرور و کوشای آذری و رشتی هم فروگذار نمی کند).

احمدی نژاد حرف می زد و مانند همهء دست اندرکاران و نمک پروردگان این رژیم برای بقای خود و رژیم اسلامی (!)  از فرصت پیش آمده بهره می جست. بماند که او شیدای دوربین است.

سخنان اش ولی اصلاً مهم نیست، همچنان که پرحرفی ها و دروغپردازی های کروبی و موسوی و محسن رضایی. هدف شان وسیله شان را توجیه می کند، خواه آن وسیله یک میکروفن باشد خواه چک پول و سکه و سیب زمینی. در میدان می رقصند که خیمهء حکومت برافراشته ماند و عمودش (سید علی خامنه ای) خشنود باشد. باید بساط عیش و عشرت همواره گسترده باشد و اسباب طرب آماده تا تکه استخوانی هم به این سو و آن سو پرتاب گردد ـ گیریم که آن تکه استخوان ثمرهء شکستن دنده و شکافتن سینه جوانی باشد که فریاد آزادی سر داده است.

احمدی نژاد به سادگی از «ملت ایران» و نه «امت اسلامی در ایران» سخن می گوید، چون می داند هیچ کدام از کاندیداها دل آن را ندارند که بگویند اگر این مردم «ملت ایران» هستند پس پول نفت شان چرا بر سر سفرهء حماس است و حزب الله؟ چرا خالد مشعل و حسن نصرالله و مقتدا صدر و هوگو چاوز و مورالس و اورتگا بر سر خوان گسترده دلارهای نفتی ایران نشسته اند؟

اگر مردم ایران «ملت شریف و بزرگوار» اند، چرا برای ترمیم خانهء فلسطینیان به هر خانواده ساکن نوار غزه سیزده میلیون تومان کمک مالی پرداخت شد و ساکنان بم هنوز در زیر چادرها جان به لب می رسانند و مردم خرمشهر، پس از بیست سال از نوشیدن جام زهر توسط خمینی، آب و گاز ندارند؟  ـ همچنان که پدر «محمد جهان آرا»، مبارز کشته شده خرمشهری، گفت.

احمدی نژاد بی دلواپسی هر چه می خواهد می گوید چون می داند دیگر کاندیداها همگی «خودی» اند.

بماند که به زودی پهلوان پنبه ها که نه، پهلوان «ماسه بادی» ها در شیپورها خواهند دمید که درود بر ما! دیدید آخرش این ها را وادار کردیم که بگویند «ملت ایران»! و پی بگیرند که ایهاالناس بشتابید به پای صندوق ها که دفعه دیگر آن ها را واخواهیم داشت که بگویند سهم ملت ایران از دریای خزر، نه یازده درصد که دوازده درصد است! یا، از آن بالاتر، به عرب ها بگویند که خلیج همیشه خلیج فارس بوده است!

پیروزی پهلوان های مبارز وطنی را می بینید؟ که کم نیستند از رضا زاده که روی سینه اش نوشت «یا ابوالفضل» و رفت برای یک بنگاه معاملات مسکن در دوبی تبلیغ کرد.

این انتخابات حتا فرصتی نیست برای آن که بنشینیم و ببینیم این مشاطه گران رژیم اسلامی چرا پس از سی سال هنوز نقش نعلین جفت کن یا به قول پیشینیان چمدان کش ها را بازی می کنند. اتفاقاً یک هم میهن آذری زبان و شریف، دربارهء یکی از این مشاطه گران که در تلویزیون «صدای دفتر رهبری در آمریکا» گریبان می درید می گفت، او یک «استکان چرخان» تمام عیارست. در توضیح بیشتر هم افزود که یکی از هنرهای شاگرد قهوه چی های قدیمی چرخاندن نمایشی استکان ها بود، به نحوی که مشتری ها چنان به ذوق آیند که نفهمند چه چای چند بار جوش کود نشان را به حلق شان فرو ریخته اند.

بماند که هر شاگرد قهوه چی قدیمی شرف دارد به صدها از این مواجب بگیران دوجانبه و چند جانبه.

با این جماعت کاری نیست؛ و نه حتا با آن کسانی که تا دیروز شعار « خروج از حاکمیت » می دادند و امروز رفته اند گوشهء عبای شیخکی را چسبیده اند که می خواهد پایه های همین حکومت و حاکمیت را نگاه دارد.

به راستی شگفتا از عباس عبدی! او که در مصاحبه ای در واپسین روز محاکمه اش رسماً جلوی دوربین تلویزیون اعلام کرد که برای همیشه از فعالیت های سیاسی کناره گیری می کند، ناگهان دلسوز مردم شده و دلیرانه به صحنه آمده تا از شیخکی بدنام پشتیبانی کند. احتمالاً جناب عبدی گمان می کند می تواند چند سال دیگر با یک عذرخواهی دربارهء خطای امروزش ذهن تاریخ را برای همیشه گمراه کند؛ همان کاری که چندی پیش نمود و، پس از فشردن دست «بری روزن»، از حمله و اشغال سفارت آمریکا در ایران اظهار تاسف نمود؛ غافل از آن که اگر در زمان اشغال سفارت، زیر سی سال سن داشت و به عذر خامی جوانی توانست پوزش خواه شود، امروز سنین بالای پنجاه سال را می گذراند و پوزش مردی در چنین سن و سالی پذیرفتنی نیست، تازه اگر فرض کنیم که مرگ مجال پوزش خواهی دوباره را بدهد!

کاری به عبدی ها نداریم؛ و آن همهء دیگر اصلاح طلب ها. افسوس که بسیاری دیر خبر دار شدند که باند خاتمی و یاران نیامده بودند حکومت را اصلاح کنند، بلکه بر صحنه روییدند که ذهن مردم را از کنار زدن و سرنگونی رژیم اسلامی پاک سازند و اصلاح نمایند.

با این همه، ظاهراً، خیلی ها دیگر بیدار شده اند جز «نمک خوردگان و نمک پروردگان» رژیم در رسانه های برون مرزی که خود را به خواب زده اند و هنوز گریبان می درند برای گرم کردن تنور انتخابات یک حکومت توتالیتر در ایران. نمی دانم این «استکان چرخان» های بارگاه ولایت فقیهی در خارج از کشور می دانند «توتالیتر» یعنی چی ؟

دور و دیر شد در گفتن. بگذریم از این مشاطه گرها و دهل زن ها.

آن چه اهمیت دارد آن است که این انتخابات یک فرصت است برای صاحبان خرد و یک ترازو ست برای همه آنانی که به حقیقت وجودی این رژیم دست یافته اند؛ برای همهء آنانی که نمی توان فریب شان داد و در بازی انتخابات به پای صندوق ها کشاند؛ برای همهء آنانی که با نام و بی نام اپوزیسیون در خارج می زیند، ولی دلشان برای سرزمین شان می تپد و از هر راه ممکن می کوشند تا هم میهنان بی خبر از همه جا و گم کرده راه را به خود آرند.

همچنین فرصتی است برای همه آنانی که در درون مرز فریب مشت های آهنینی را نمی خورند که با دستکش سفید و سبز (!) پوشانده شده اند. 

این انتخابات فرصتی است برای همه ما، که بنشینیم و بیندیشیم که چه شده با تمامی تلاش ها، هنوز هم کاندیداها این جرأت را به خود می دهند تا پشت تریبون ها و دوربین ها قرار گیرند و این گونه بی پروا دروغ ببافند؟

فرصتی است که از خود بپرسیم ما چه کرده ایم که دلالان رژیم در داخل و خارج هنوز در این خیال خوش اند که می توان در این رسانه و آن رسانه ظاهر شد، الله پرچم رژیم را در جیب پشت پنهان کرد، و از گذر میکروفن ها مردم را به رأی دادن در یک حکومت ولایت مطلقهء فقیهی تشویق نمود. ما چگونه رفتار کرده و می کنیم که فلان رادیو و بهمان تلویزیون برونمرزی، فلان دکتر و کارشناس و تاریخدان و هزار «فرهیخته» ی کور دل بد سواد را می آورد تا به ما بگوید «بد» کیست و سزای «بدترین» چیست ؟ سر و دست شکستن های ما برای این گونه استاد ها و تاریخدان ها و کارشناس ها چه بوده که به چشمشان چون «بز اخوش» جلوه گر شده ایم؟

چه کم و کاستی در عملکرد روشنفکران راستین درون و برون مرز وجود دارد که امر «رهبر فکری مردم» شدن را در خیال خام این «فرهیختگان بد سواد» پرورده است؟ من از کسی نام نمی برم. چون نام بردن ندارد از کسانی که دهان های ناپاکشان را برای حمایت از یک رژیم توتالیتر می گشایند.

واقعیت آن است که احمدی نژاد و یاران نیامده اند قلادهء یک وزیر صد و شصت میلیاردی را بر وزارت کشور و صندوق انتخابات ببندند که از دل آن ها کروبی یا میر حسین موسوی بیرون آید. مگر «محصولی» مرده است ؟! او گفته که این همه ثروت را برای امام زمان جمع کرده و نگاه داشته است ولی نگفته که حلقهء بندگی ولایت فقیه و مصباح یزدی و شخص شخیص احمدی نژاد را بر گوش ندارد.

نتیجهء این انتخابات از پیش روشن است. همهء آنانی که امروز برای کروبی و میرحسین موسوی گریبان می درند، فقط عِرض و آبروی خود می برند. ولی بر ماست که این زحمت را بر خود هموار کنیم که ببینیم چرا هنوز در کار روشنگری آنگونه که بایسته است پیش نرفته ایم؟ چرا هنوز هستند کسانی که می توان دلشان را به یک سکه یا یک گونی برنج و یک حلب روغن خوش کرد؟ اثرات فقر همیشه روشن است، ولی خردمندان میهن دوست چه کاستی در کارشان هست که نتوانسته اند به مردم فقیر بفهمانند که سهم شما از کشوری نفت خیز، یک حلب روغن نیست، سهم شما از «آبروی ملی»  کروبی، میرحسین موسوی، محسن رضایی و سرانجام محمودک نیست؛ که سهم شما از زندگی، زیستن زیر پرچم عنکبوتی رژیم دینی نیست.

حق شما برخورداری از یک دموکراسی راستین است که در هیچ حکومت دینی و با سرگردگی هیچ شیخ و شیخ پرستی ممکن نخواهد شد. حق شما بهداشت است، آموزش است، اشتغال است و... و... و آزادی است، آزادی و همه حقوقی که بشر امروز شایسته برخورداری از آن است.

انتخابات یک ترازوست. برای آن که ما بیگانه پرستان و خودفروختگان و دشمنان ایران و ایرانی را بشناسیم، ولی مهم تر از آن ترازویی است که ما بسنجیم  میزان تلاش هایمان را در بیداری ایرانیان و بیرون کشاند شان از دوزخ نادانی. ترازویی که ما خردمندی خود و آگاهی هایمان را بر آن وزن کنیم.

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630