بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان    |   آدرس اين صفحه با فيلترشکن: 

https://newsecul.ipower.com/2009/07/30.Thursday/073009-Gudarz-Keivan-Vaccination.htm

پنج شنبه 8 مرداد 1388 ـ 30 جولای 2009

موج سبز یا واکسن انحلال تدریجی

گودرز کیوان

goodarzr@yahoo.com

هر روز که در اینترنت، بویژه در سایت سکولاریزم نو، دیدگاه های گوناگون را بررسی می کنم، به دنبال سخنان تازه، با دیدگاه های کم و بیش روشنگرانه روبرو می شوم. ولی راستش آنقدر از خشونت و جنایت های جناح راستی های رژیم سخن به میان آمده که دیگر گوشمان پر شده است و سخن در این زمینه به توضیح واضحات می ماند. در مقابل، شاید آنقدرها که بایسته است دربارهء شخصیت هایی همچون رفسنجانی و موسوی و خاتمی سخنی گفته نمی شود.

پیشاپیش بگویم که نمی خواهم و نمی توان دستاوردهای موج سبز و جنبش مردم را ندیده گرفت. گذشته از اینکه صدای مردم به گوش جهانیان رسید و جوهرهء خشن جناح راست رژیم برای همه روشن تر شد، جنبش مردم لرزه ای بر اندام سردمداران رژیم انداخت که اگر نیک دریابند باید از هم اکنون برای سرانجام خود چاره ای بیاندیشند. ولی این را همه می دانیم که هیچ چیز مطلق نیست. هر پدیده ای همچون سکهء دو رویه و هر کاری دو «بار» دارد؛ یکی دستاورد و یکی هزینه؛ یکی به سود و یکی به زیان. تنها چیزی که مهم است این است که به هوش باشیم و تعادل را به سوی خود بچربانیم. آنگاه، دستاوردهای بیشتری را با کمترین هزینه به چنگ آورده ایم. رویدادهای انتخابات و پس از آن نیز استثناء نبود و دو رویه داشت. بی گمان هر چند هم که حرکت مردم به بار بنشیند باز رژیم خواهد کوشید تا از قافله طرفی بربندد. اینرا هم پیشاپیش بگویم که نمی خواهم تنها نیمهء خالی لیوان را ببینم. کوشش من تنها برای این است که رویهء زیانبار رویدادهای اخیر را هم ببینیم تا شاید بتوان راهی جست و کپهء ترازو را به سود مردم پایین کشید.

از دید من شخصیت های «جناح چپی» کمی «از «جناح راستی ها» ندارند که هیچ، شاید از نگاهی بتوان گفت از آنها خطرناک تر نیز هستند. همهء ما می دانیم که برای ادامهء بی دلیل جنگ پس از سال 63 و کشتارهای دسته جمعی زندانیان سیاسی دههء 60 و قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه و بسیاری رویدادهای خونبار دیگر، خون نازنین های میهنمان چگونه ریخته شد و در همهء آنها یا دست این شخصیت ها هم در کار بوده یا با وقاحت در برابر آنها سکوت اختیار کرده اند. اگر جوانان زیر سی سال جنایت های دههء 60 و جنگ را کمتر به یاد می آورند، ولی بزرگترها به این زودی ها فراموش نخواهند کرد. هنگامی که رفسنجانی در نماز جمعه سخن از آزاد کردن زندانیان و دلجویی از خانواده های کشته شده گان درگیری های خیابانی را سر می داد، مظلوم نمایی او نه به دلسوزی که بیشتر به اشک تمساح همانند بود. هر چند که او شاید توانسته باشد در بدست آوردن دل بخشی از مردم کامیاب باشد ولی همه می دانیم که پس از شکست در انتخابات مجلس در دورهء زوال اصلاحات، بدرستی فهمید که دیگر هیچگونه محبوبیتی در میان مردم ندارد. از همین رو همزمان با محکم کردن جایگاهش در مجمع تشخیص مصلحت نظام و خبرگان رهبری، طبیعی بود که بدنبال راهی برای بازیابی محبوبیت از دست رفته اش باشد.

خاتمی را نیز به یاد داریم که چگونه پس از دو دوره رهبری جنبش نافرجام اصلاحات و آنهمه خیال پردازی های غیر عملی و دروغ بافی های طولانی، با هو کشیدن دانشجویان از جایگاهش پایین آمد. بنابراین، از آنجا که او آنقدرها نادان نیست و خوب می داند محبوبیتش چگونه از دست رفته، روشن است که دوباره نمی توانست برای ریاست جمهوری دورهء دهم نامزد شود و خود را مانند رفسنجانی به ورشکستگی بکشاند.

از آنسو می دانیم که رژیم در این سی ساله با سرگردان کردن مردم بین دو جناح توانسته است بقای خود را بخوبی دوام بخشد و دورهء استبداد مذهبی خود را سی سال به درازا بکشاند. گذشته از این، روشن است که مشروعیت رژیم به کمینهء خود در سی سال گذشته رسیده است. البته از سال های نخستین هم آنچنان مشروعیتی در کار نبوده است. ولی امروزه روند کاهندهء مشروعیت اش به جایی رسیده که پیشاپیش برای رویارویی با درگیری های خیابانی و سرکوب مردم، خود را تا دندان مسلح کرده است. پس، با پیشینه ای که از سردمداران رژیم سراغ داریم، بی گمان بایستی طرحی برای بازیابی مشروعیت یا بهتر بگویم برای جلوگیری از واژگونی خویش داشته باشد. بنابراین، بایستی شخصیتی که چندین سال از صحنه دور بوده و کمتر مورد خشم مردم قرار گرفته و به اصطلاح در آب نمک خوابانده شده باشد، دوباره به صحنه بازگردانده شود و خاتمی هم این بار به سود او از صحنه کنار برود تا بازماندگان طرفدارانش را بسوی او براند.

در این میان شخص موسوی بیشتر شرایط را یکجا با خود داشت؛ البته نه در حد ایده آل، ولی همینقدر هم برای رژیم بسنده بود. هم سال ها از صحنه دور بود و کمتر از دیگران مورد خشم مردم بود و هم جوانان نسل کنونی آنقدرها از جنایت هایش آگاهی نداشتند و مسن ترها هم اندک اندک رویدادهای دههء 60 را به فراموشی سپرده بودند و اگر هم کمی به یاد داشتند، سرِ خودشان را با پندارهء تغییر، شیره می مالیدند. همه به دنبالش به راه افتادند تا هم از سر بی کسی بر سر گربه لچکی زده باشند و هم اگر شد بتوانند از شر احمدی نزاد خلاص شوند. در این راه برخی روشنفکران هم توان تحلیل شان از این مرز بالاتر نرفت و عزمشان را جزم کردند تا به مردم بقبولانند که هر کسی بهتر از احمدی نژاد است و باید از شر او به هر قیمتی که شده خلاص شد.

رسانه های غربی اما نقش مهمتری در این میان داشتند. صدای آمریکا با قرار دادن یک نشانهء سبز بر روی پرچم ایران به همراه بی بی سی از محبوبیت خود، بیشینهء سود را جستند و موج سبزی به راه انداختند که بیا ببین. خوب، در اینجا یک چیز بایستی روشن شود و آن اینکه این دو رسانهء محبوب، دلشان برای سکولاریته و حقوق ملت ایران نسوخته است و تنها به تغییر رفتار رژیم که همانا تغییر رئیس جمهور است رضایت دارند. گواهش هم این است که در روند انتخابات بجای اینکه به عنوان رسانه های آزاد، بی طرفانه دیدگاه شخصیت های اپوزیسیون را بازتاب دهند، آشکارا از یکی از مهره های خود رژیم هواداری کردند و، به سخن دیگر، مردم را برای انتخاب آزاد نگذاشتند بلکه انتخاب خوشان را به خورد مردم دادند. البته این را بارها سران کشورهای غربی بویژه آمریکا گفته اند که ما بدنبال تغییر رفتار رژیم تهران هستیم و نه تغییر خود رژیم. اگر ما این را نشنیده ایم کوتاهی از خودمان بوده است. پس تا اینجا باید بدانیم که منافع دولتهای غربی آنچنان که برخی از ما می اندیشیم با منافع و حقوق ملت ایران سازگاری و هماهنگی ندارد.

از این گذشته کارکرد این رسانه ها بدرستی مرا به یاد سی سال پیش انداخت و نقشی که رادیو بی.بی.سی در انقلاب 57 بازی کرد. راستش در این دوره هر روز که می گذرد خاطرات سی سال پیش یکی یکی برایم زنده می شود و بیاد می آورم که چگونه هر شب سر ساعت 7:45 پدرم رادیو بی بی سی را با صدای کم روشن می کرد که مبادا صدای آن بیرون برود و همگی گوش هایمان را نزدیک رادیو می بردیم و مو به مو گوش می دادیم. بی.بی.سی هم ریز به ریز اعلامیه های خمینی را می خواند و واکنش ها و دیدگاه ها را با آب و تاب بازگو می کرد و چه و چه. فردا هم که می شد همه جا سخن از بی.بی.سی بود و خمینی. از آنسو هم اعلامیه هایش زیر زمینی تکثیر می شد و در دست مردم دست به دست می شد. سرانجام آرام آرام خیزش مردم را به سویی کشاندند که خود می خواستند و خمینی را که از چند سال پیش تر در آب نمک خوابانده بودند، به کشور فرستادند. شعارهایی همچون (یا حسین، میر حسین) را که شنیدم خاطرهء دیگری برایم زنده شد. یک روز مانند روزهای دیگر، با برادر بزرگترم به تظاهرات رفته بودم که برادرم حس کرد حال و هوای شعارها عوض شده. شعارهای حماسی گونه و محکمی چون (بگو مرگ بر شاه) و (ما میگیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه) آرام آرام جایشان را به شعار های نوحه مانندی چون (ای شاه خائن بیچاره کردی، خاک وطن را ویرانه کردی ... آه و واویلا) می دادند. ناگهان برادرم خسته شد و فریاد زد این شعارها دیگر چیست؟ اینها که شعار نیست، نوحه است!

آنروز بدرستی نمی دانستیم که این شعارها و آن اعلامیه ها را که به مردم القا می کرد و فرهنگ ایران را چگونه برای اسلامیزه شدن آماده می کردند. ولی اکنون که به عقب نگاه می کنیم می بینیم سی سال است برایمان نوحه می خوانند. آنروز پدرم که پیشترها دورهء مصدق را دیده بود و آخوندها را بیشتر از ما می شناخت با زبان خاص خودش به ما اخطار می کرد که بدنبال آخوند ها راه نیفتید! اینها مملکت را پنجاه سال به عقب می برند و همه را بیچاره می کنند! ولی ما از روی سادگی می گفتیم که تو قدیمی فکر می کنی و دوره و زمانه دیگر عوض شده است. گاهی هم می گفتیم که به هر حال بایستی برای به زیر کشیدن استبداد زیر پرچم کسی متحد شویم. چه کسی بهتر از خمینی که اینقدر هم ضد امپریالیست و ضد استبداد است؟! آنروز نمی دانستیم که چند سال بعد خواهیم فهمید که چه فریب بزرگی خورده ایم و روزی می رسد که احساس پشیمانی تمام وجودمان را می گیرد. آنروز احساساتی بودیم و هیجان زده و تنها چیزی که وجودمان را فراگرفته بود آزادی خواهی بود و کمترین چیزی هم که بدست آوردیم همان آزادی بود.

امروز هم رژیمِ استبداد برای نسل جوان ما انبوهی از هیجان فروخورده مهیا کرده که منتظر کوچکترین روزنه ای است که فوران کند و اگر چنین شود دیگر کسی به حرف کسی گوش نخواهد داد. حتی بزرگترها هم آنچنان به جان آمده اند که خاطره های سی سال پیش خود را به عمد یا غیر عمد فراموش می کنند و تنها به تغییر می اندیشند. آنروز معروف است که ما مردم می دانستیم چه نمی خواهیم ولی نمی دانستیم چه می خواهیم. به همین رو هم آنها که می دانستند که چه می خواهند آنچه ما نمی خواستیم را به خوردمان دادند. امروز هم بیشتر مردم می دانند چه نمی خواهند ولی نمی دانند چه می خواهند. آیا تاریخ دارد تکرار می شود؟ من پا را از این هم فراتر می گذارم و می گویم بسیاری از مردم حتی بدرستی نمی دانند چه نمی خواهند. فکر می کنند احمدی نژاد را نمی خواهند. ولی فراموش کرده اند یا فراموششان کرده اند که رفسنجانی و موسوی و خاتمی در نامردمی کمی از احمدی نژادها ندارند. شاید حتی از نگاهی دیگر بتوان گفت این مارهای خوش خط و خال از جناح راستی ها هم خطرناک ترند. زیرا با ظاهر مردم فریبشان مردم را بسوی خود می کشانند. آنها مأموریت خود را برای دوام بخشیدن به بقای رژیم بخوبی می دانند و بخوبی هم انجام می دهند.

آنروز معروف است که روشنفکران بدنبال خمینی به راه افتادند، بدون اینکه حتی یکی از کتاب های او را خوانده باشند و بدانند که اندیشهء ولایت فقیه او چیست و چه بلایی قرار است که با اسلامیزه کردن، بر سر این کشور بیاید. نمی دانستند «همه اش باید اسلامی باشد» یعنی چه! امروز که می نگریم می بینیم بسیاری از ما دستور العمل های موسوی را اجرا می کنیم بدون اینکه حتی بیانیه های او را با دقت خوانده باشیم و بدانیم که او یک فرد انقلابی است و به گفتهء خودش بدنبال زنده کردن اندیشه های والای امام راحل، یعنی همان دروغ گوی بزرگ تاریخ ایران، است و از همین اکنون هنوز به قدرت نرسیده بر طبل خودی و غیر خودی می کوبد و اندیشهء ضد سکولارش را به رخ همه می کشد.

آن روز اگر ندیدیم و نشنیدیم ولی امروز می پذیریم که کوتاهی از خودمان بوده است. ولی امروز اگر نبینیم و نشنویم کی خواهیم پذیرفت که کوتاهی از کیست؟ آیا رسالت ما مردم ایران در این دوره این است که احمدی نژاد را برداریم و موسوی را بجای او بر سر مسند قدرت بگذاریم؟ آیا برای این خون دادیم؟ مگر این مارهای خوش خط و خال هم مانند آن زشت تر ها اشغال گر کشور ما نیستند؟ این کار از دید من بیشتر به این می ماند که در خانهء ما دزدی با اسلحه وارد شود و ما را بچاپد. ولی ما برای رهایی خود از او، دست به دامان دزد دیگری بشویم و به او التماس کنیم که ما را نجات بدهد. حالا بعدش هر چه شد، شد. فقط اولی را بیرون کنیم، بعدش هر چه بادا باد. غافل از اینکه دومی هم همدست اولی است! تازه این در حالی است که ما خودمان توان بیرون راندن دزد را داریم. کافی است عرصه را آنقدر برای او تنگ کنیم که گیج شود و اسلحه از دستش بیفتد.

اگر از خودمان بپرسیم برای چه موسوی را به رهبری پذیرفتیم و خون دادیم و کتک خوردیم و پس از آن چه خواهیم کرد به راستی چه پاسخی خواهیم داشت؟ بیایید از خودمان بپرسیم آیا او شرایط رهبری جنبشی که مد نظر ماست را دارد؟ پس از این چگونه راه را ادامه خواهیم داد؟ چه باید بکنیم که همچون سی سال پیش قدرت ها و سوء استفاده گرها، ما را ابزار و بازیچهء خویش قرار ندهند؟ اگر بخواهند چنین کنند، که بیگمان خواهند کرد، آنگاه چه ابزاری و چه روشی برای در دست گرفتن ابتکار عمل خواهیم داشت؟ نکند هنوز شطرنج نیاموخته به بازی با یک شطرنج باز حرفه ای نشسته باشیم؟ اگر چنین باشد که، زبانم لال، در همان حرکت نخست بازی را باخته ایم.

نمی دانم، شاید در روند تحولات اجتماعی این برآورد ها غیر ضروری باشد! شاید بیهوده مته به خشخاش می گذاریم و هر چه پیش آید خوش آید! البته حقیقت این است که مردم به جنبش در آمدند و گرچه سرکوب شدند بی گمان دیری نخواهد پایید که این زخم دوباره سر بازکند. از همین رو ضروری است که پیش از هر چیز هدف و روش و ابزار و توانمندی ها را برای خودمان روشن کنیم. آیا سخن ما همین است که احمدی نژاد برود و موسوی بیاید؟ بی گمان بخشی از ما به همین بسنده خواهیم کرد. ولی آیا سخن همهء ما مردم همین است یا خواهان رژیمی سکولار و غیر ایدئولوژیک هستیم؟ اگر چنین است باید بدانیم که پس از به راه افتادن طوفان در هم کوبنده، این کشتی طوفان زده را چه کسی یا چه کسانی تا سرمنزل سکولاریزم نو راهبری خواهند کرد؟ آیا اکنون چنین رهبریِ سازمان یافته ای وجود دارد یا همچون سی سال پیش دزدان دریایی خواهند آمد و غارتمان خواهند کرد؟

شعار مردم را شنیدم که می گفتند «هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی!» و شرمگین شدم که آیا ما مردم ایران تا این اندازه خوار شده ایم که برای تودهنی زدن به خامنه ای بایستی به جنایتکار دیگری همچون رفسنجانی التماس کنیم که به دادمان برسد؟ آیا به این زودی داستان قتل ها و کشتارها و بدبختی ها را فراموش کرده ایم که رفسنجانی به این سادگی با چند قطره اشک تمساح بتواند دلمان را به دست بیاورد؟

بی گمان رژیم در این چند ساله بوی مطالبات مدنی و مبارزات بدون خشونت به مشامش رسیده و خوب می داند که این تنها راهی است که ممکن است او را ذره ذره عقب براند و به کنج انزوا بکشد بدون اینکه مردم بازیچهء قدرت این و آن بشوند. از همین رو هم بدنبال راهی برای خفه کردن آن بوده است. بیایید اینها را که کنار هم بگذاریم و ببینیم چه فرضیه ای شکل خواهد گرفت.

رژیم می داند که مشروعیت اش به کمترین میزان رسیده و برای مقابله با مردم در خیابان ها آماده است. مهره های در آب نمک خوابانده را احضار می کند. آنها همه ژست مردم دوستی می گیرند و برای مردم و میهن احساس خطر می کنند. جناح راستی ها هم خونخواری و ددمنشی خود را بار دیگر به رخ مردم می کشند. رودر رویی و برخورد آنها آنقدر بالا می گیرد تا به یک درگیری واقعی بنماید و همه را به هیجان در بیاورد. حتی یکی از آنها دم از رفراندوم می زند و ندای دموکراسی خواهی اش آسمان را می شکافد. درست همانی که پیشتر از اینها، آنگاه که به هو کشیدندش، آشکارا گفت که از همین نظام است و انتظار دیگری از او نباید داشت!

از آنسو هم موسوی را می بینیم که بدون توجیه قانونی بر ابطال انتخابات پافشاری می کند که گر چه حرفش برای مردم شیرین است ولی روشن است که در قانون جمهوری اسلامی دررو ندارد و به سرانجام نخواهد رسید. البته خودش هم کوشش کارامدی برای اثبات آن نکرد. چنین هم شد و کوتاه آمدن ناگهانی و پرسش برانگیز او را همه دیدیم. روی هم رفته می توان با جرأت گفت که همهء کارهای او بیشتر ژست حق جویانه بود تا عملکرد واقعی؛ و به نظر نمی رسد عملکرد او حتی طرفداران واقعی خودش را هم راضی کرده باشد. البته نقش خود را بد هم بازی نکرد. سر انجام، مردم بی پناه، دست به دامان رفسنجانی شدند و از او یاری خواستند. امام زاده ای که همه می دانیم تنها معجزه اش غبار (پول) روبی از جیب مردم بوده است، معبود مردم از اینجا مانده و از آنجا رانده شد.

تا کنون سناریوهای گوناگونی برای روند انتخابات دورهء دهم و رویدادهای پس از آن طرح شده ولی این نشانه ها را که کنار هم می گذاریم یک سناریو بیشتر از آن در نمی آید: رژیم که ساختار دوجناحی اش ـ که حکم آب حیات را برایش دارد ـ به هم ریخته و خود را لرزان می بیند تنها راه برای تداوم زندگی اش، بازسازی این ساختار است و برای اینکار بایستی محبوبیت جناح چپ را دوباره بازیابی نماید. بدینگونه دو نشان را با یک تیر زده است. هم خود را باز سازی کرده و مردم را دوباره به سرگردانی میان دو جناح کشانده است، و هم روند افزایندهء مطالبات مدنی و مبارزات بدون خشونت را به سادگی سد کرده است. از این رو این طرح برای واکسینه کردن رژیم در برابر جنبش آرام اما توانمند مردم پیاده شد تا هم زمینه برای روی کار آمدن اصلاح طلبها در انتخابات دورهء بعدی فراهم شود و هم جنبش بی خشونت مردم به خشونت کشیده شود و بدینگونه ابتکار عمل را از دست آنها بستاند.

سرانجام این را هم بگویم که به هر روی چه این سناریوی واکسیناسیون درست باشد و چه نه، چه برخوردها و درگیریهای دو جناح واقعی باشد و چه زرگری، فرجامش برای ما مردم هیچ سودی نخواهد داشت مگر اینکه در این کشاکش بکوشیم بازیچه نشویم و از چاه به چاله یا از چاله به چاه نیفتم. در شرایط کنونی، مأموریت لابی گرها و مأموران جمهوری اسلامی، متمرکز کردن افکار عمومی جهان بر روی جناح راست بویژه شخص احمدی نژاد است و از این راه می کوشند کل سیستم را از زیر فشار بیرون آورند. با شخصی و جناحی و محدود کردن مبارزات، می کوشند خیزش مردم ایران را در پیش چشم جهانیان به خواسته های درون سیستمی به سود یک جناح تقلیل دهند و بدینگونه به هدف خویش یعنی تداوم زندگی رژیم دست یابند. پس اگر براستی به اصلاح طلبی و حفظ چهارچوب کلی سیستم باور داریم که هیچ، ولی اگر مشکل کشورمان را در پیوند دین و حکومت می دانیم، بیایید فرصت را از دست ندهیم، پا را از این حلقهء سبز فراتر نهیم و فریادِ سپیدِ سکولاریزم را به گوش همه برسانیم. درستی و نادرستی همه چیز را آینده روشن خواهد ساخت. اما پیش از آنکه آینده رقم بخورد از یاد نبریم تا ما ملت ایران روی پاهای خودمان نایستیم، گامی به پیش برنخواهیم داشت و هر کس ما را به سویی خواهد کشید.

4/5/2568 خ 2009 م

neyvaniloofar.blogfa.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630