بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

سه شنبه 20 بهمن 1388 ـ  9 فوريه 2010

 

استراتژی‌ های متعارض انقلاب ۵۷ و جنبش سبز

اکبر گنجی

 

امت سازی در برابر سازش های کثرت گرايانه(۱)

اشاره: پروژه ی انقلاب اسلامی 1357 و پروژه ی جنبش سبز، دو پروژه ی متفاوت و متعارض هستند. اگر چه انقلاب پديده ای مدرن (متعلق به دوران مدرن) است، اما انقلاب 57 نسبت به برخی از دستاوردهای مدرنيته (دموکراسی، حقوق بشر،جامعه ی مدنی، پلوراليسم،رواداری و...) سر سازگاری نداشت ولی برخی ديگر از دستاوردهای دوران مدرن (جامعه ی توده وار [mass society]، بسيج اجتماعی، سياست های پوپوليستی، دولت مطلقه، تبديل فرهنگ به تبليغات و...) را به کار گرفت. تغيير سرمشق، علت و معلول گذار از انقلاب اسلامی 1357 به جنبش سبز است. مقاله ی حاضر به يکی از وجوه اين تحول و نقش استراتژيک آن در جنبش دموکراسی خواهی می پردازد.

۱- پروژه ی يکپارچه سازی انقلاب: آيت الله خمينی در تمام دوران منتهی به انقلاب 57 ، شعار "همه با هم" سر می داد. اين شعار وحدت بخش از سوی همه پذيرفته شد. اگر تک صداهای مخالفی وجود داشت، رهبری کاريزماتيک و پايگاه اجتماعی قوی آيت الله خمينی از يک سو، و گفتمان انقلابی- يوتوپيايی- ايدئولوژيک از ديگر سو؛ امکانی برای شنيده شدن آن تک صداها مهيا نمی ساخت. وقتی چند تن از روشنفکران که تعدادشان به اندازه ی انگشتان يک دست بود، ندای ناساز اعلام خطر را به صدا در آوردند، مقاله ای در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو در پاسخ آنان انتشار يافت که مضمون آن چنين بود: خطری در راه نيست، فقه مترقی اسلام، حکومت اسلامی و امام خمينی حلال همه مسائل اند. افراد منتخب امام خمينی، افراد مورد اعتماد مردم ايران هستند.

بخش هايی از آن مقاله به قرار زير است:

"امام خمينی پديده ای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع است. او رهبر سياسی جنبش است... امام خمينی را مردم "انتخاب" کرده اند،به جهت اين که در عين علم به احکام شرع به مقام ارشديت نيز رسيده است... باکی نيست اگر جنبش مردم ايران ماهيتی "سياسی- مذهبی" دارد. اين در واقع ذات طبيعی هر جنبش توده ای در مشرق زمين است. ملت ايران خواستار حکومت علما نيست، بلکه خواستار حکومت اسلامی است... از طرح مسأله "حکومت اسلامی" در ايران نبايد باکی داشته باشيم، چرا که اکنون ايرانيان خواستار آن اسلام واقعی اند که بت می شکند... آن اسلام که مردم گرايی واقعی علی را با خود می آورد... آن اسلام که زائيده ی زينب هاست... اگر اراده ی مردم ايران مطرح است، اين مردم چنين می خواهند: حکومتی- اسلامی، يعنی حکومت مردم بر مردم با تکيه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشيع سرخ علوی... آيت الله خمينی اکنون از پشتيبانی کامل ملت ايران برخوردار است، پس می تواند به کمک افراد مورد اعتماد خود - که خود به خود مورد اعتماد مردم ايران هم خواهند بود- به آفريدن سازمان های رهبری سياسی دست زند"[۲].

آيت الله خمينی در همان دوران می گفت: "ارتش برادر ماست"، و از همه می خواست با دسته گل به استبقال ارتش شاهنشاهی و گارد آن بروند[۳]. اما غلامحسين ساعدی دو ماه قبل از پيروزی انقلاب(17 آذر 57) در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو نوشت:

"بله، کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه ی مسالمت آميز را برای ابد به طاق نسيان سپرده است. پيشرفت لحظه به لحظه ی مبارزات قهرآميز يک سال گذشته،امروزه روز دارد شکل يک انقلاب مسلحانه را پيدا می کند...تا لحظه ای که اسلحه نيست،می شود با مشت خالی سراغ درفش تيز رفت ولی اگر اسلحه باشد جواب هر ضربتی را با ضربت محکم تر و قوی تر می شود داد...زمانی که تو را می کشند،برادر و خواهر و بچه ی تو را می کشند، همسايه و هموطن و هم رزم تو را می کشند حق نداری ساکت بنشينی، هر جلادی که از ميان برود، هر جلادی را که از ميان برداری، يک قدم به پيروزی نزديک شده ای...ضربت زدن از هر طرف، و در رأس تمام مبارزات انقلابی، مبارزه ی قهرآميز و مسلحانه. جواب "های" اگر "هوی" است، جواب اسلحه حتماً اسلحه است"[۴].

دستورالعمل جنگ مسلحانه ی غلامحسين ساعدی هم در مقابل تکاليفی که آيت الله خمينی تعيين می کرد، رنگ باخت[۵]. پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی با هوشياری تمام درخواست مارکسيست ها و سازمان مجاهدين خلق برای انحلال ارتش و دستگاه های انتظامی را ناديده گرفت. در آن دوران، همه ی چشم ها به او دوخته شده بود،همه ی گوش ها به شنيدن صدای او معطوف بود. گفتمان مسلط ، تک صداها را ناشنيدنی می کرد.

پروژه ی "همه با هم" اگر "جمهوری فرانسوی" آيت الله خمينی را ناديده بگيرم[۶]، پروژه ی امت سازی بود؛ امتی که کثرت را بر نمی تافت و همه ی را به يک تن واحد تبديل می کرد[۷]؛ گفتمانی که تأکيد داشت: "پس از شاه،نوبت امپرياليسم است"، چنين وحدتی را "وحدت ضد امپرياليستی" به شمار می آورد و بدان خوشامد می گفت. نقدهای بسياری بر تاريخ سه دهه ی گذشته وارد است. يکی از صدها نکته ی مهم اين است که طراحی هايی وجود داشت که معطوف به يکپارچه سازی جامعه زير عناوين "ملت"، "امت"، "مردم" و... بود. آن طراحی يکپارچه ساز؛ واقعيت متکثر زنان، کارگران، معلمان، دانشجويان، چپ ها (مارکسيست ها)، راست ها (ليبرال ها)، مذهبی ها، غيرمذهبی ها، سنتی ها، مدرن ها، و... بر نمی تافت. انکار تکثر و تنوع چندين سطح داشت:

۱-۱- انکار وجود متفاوت ها: آيت الله خمينی در آذر ماه ۵۷ به روشنی نشان می دهد که از نظر او متفاوت ها عددی نيستند. می گويد:

"اينها- به اصطلاح من- کمونيست امريکايی هستند نه کمونيست واقعی... اگر يک شعار کوچکی هم يک جايی داده بشود و ما فرض هم بکنيم که از کمونيست ها هست، يک قطره است در مقابل يک دريا. همه اقطار ايران، سرتاسر اقطار ايران، تمامش فرياد حکومت اسلامی دارند می‏ زنند؛ يک عده ی مختصری هم هستند فرض کنيد که به قول اينها نه، اينها شعار کمونيستی می‏ دهند؛ اين عده ی مختصر در مقابل اين سيل و اين دريايی که الآن راه افتاده و همه دارند ادعا می‏ کنند که ما حکومت اسلامی می‏ خواهيم، اينها منحل اند"[۸].

۲-۱- تهديد ديگری و تفاوت: آيت الله خمينی در آبان 57 همان قطره ی 1500 نفره را تهديد می کند که به وسيله ی رود کوچکی از دريا بلعيده خواهد شد:

"اين جوانهايی که شعارهای [کمونيستی]که شعارهای صحيح نيست می ‏دهند؛ اينها الآن دارند کمک می ‏کنند به اين دستگاه... خود همين اختلاف ما بين خود جوانها و دودستگی بين جوانها کمک به اين دستگاه است... توده‏ای‏هايی که عرض می ‏کنم که اسمی بودند و رسمی بودند، در دستگاه ايشان نوکرند اين کمونيستها رؤسايشان...هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شکست کمونيست است در ايران؛ برای اينکه هزار و پانصد نفر در مقابل سی ميليون جمعيت که همه عَلَم را بلند کرده‏اند و می ‏گويند قرآن می ‏خواهيم، اين دليل بر اين است که اينها شکست خورده‏اند در ايران؛ نه اينکه اگر ايشان بروند کمونيست در کار می‏آيد. اگر ايشان بروند کمونيست يک دانه هم پيدا نخواهد شد؛ برای اينکه اگر ما فرض کرديم يک هزار و پانصد نفر، پنج هزار نفر باشد، همين جوانهای قم ما می‏ خورند اينها را؛ لازم نيست تهران هم دخالت بکند، همين جوانهای قم ما می‏ خورند اينها را؛ کمونيست چه غلطی می تواند بکند؛ بازی ‏تان داده‏اند؛ اينها حرف است؛ می ‏خواهند از شما يک چيزی‏ بگيرند که برای شاه مفيد باشد. شما را استثمار کرده‏اند الآن؛ استحمار کرده‏اند؛ شما را. به اين حرفها گوش ندهيد. همه با هم هم صدا بشويد؛ همه با مسلمانها هم صدا. اگر اين صدای توحيد را با هم بلند کنيد، اين تمام می ‏شود کارش. اختلاف نيندازيد هر کسی از يک گوشه‏ای بگيرد. امروز اختلاف، انتحارِ مسلمين است. بايد همه با هم باشيد؛ همه يکصدا، همه با يک صدا و آن يک صدا اين است که "مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت! مرگ بر آنهايی که پشتيبانی از اين می ‏کنند، مثل کارتر و امثال اينها!" اين شعار ماست و ملت پيش می‏ برد"[۹].

۳-۱- زيان آور بودن نهادهای واسط : در دی ماه 57 ، نهادهای واسطی هم چون احزاب را زيان آور و موجب دشمنی ملت/امت/مردم با يکديگر به شمار می آورد:

"اصل اين احزابی که در ايران از صدر مشروطيت پيدا شده است... احزاب ندانسته به دست ديگران پيدا شده است...هر جمعيتی يک حزبی درست کردند دشمن با احزاب ديگر. يک صحنه مبارزه بين احزاب. و اين از باب اين بوده است که چون خارجيها می‏ خواستند از اختلاف ملتها، از اختلاف توده‏های مردم استفاده کنند، يکی از راههايی که موجب اين می‏شود که اختلاف پيدا بشود و مردم با هم در يک مسائلی مجتمع نشوند، قضيه احزاب بوده است. حزب درست می ‏کردند. اين حزبْ حزبِ مثلًا "دموکرات"، اين حزبْ حزبِ "توده"، آن حزبْ حزبِ چه "عدالت"- نمی ‏دانم چه. وقتی که احزاب درست می ‏کنند واقعاً با هم دشمن می‏ شوند. حزب کذا با حزب کذا، اينها با هم دشمن هستند و تمام عمر خودشان را صرف می‏ کنند در دشمنی کردن با هم...وقتی که با هم دو حزب تشکيل دادند، دو جبهه مخالف و دو جبهه دشمن تشکيل می‏ دهند! اين دشمن اوست، او هم دشمن اوست، و آنها استفاده‏اش را می‏ کنند! آنها بازی می‏ دهند اينها را که البته مملکت متمدن بايد حزب داشته باشد، احزاب داشته باشد؛ خوب پس ما هم بايد احزاب داشته باشيم... اين را هم من احتمال می‏دهم که يک دستی از خارج در کار باشد...شما می ‏بينيد که الآن در ايران که يک وحدت کلمه پيدا شده است چطور لرزانده است همه تختها و تاجها را و همه ابرقدرتها را؟ ...اگر شما با هم اجتماع کنيد، اين جبهه‏ های مختلفی که داريد، هر ده تای شما، صدتای شما با هم جمع شديد يک اسمی روی آن گذاشتيد، اين اسمها را کنار بگذاريد و همه با هم بشويد و يک اسم داشته باشيد، و اتفاق کلمه داشته باشيد...استفاده از شما اين است که شما را به جان هم بيندازند. اين کی است؟ جبهه ملی! آن کی است؟ نهضت آزادی! آن کی است؟ جوانانِ چه! آن کی است؟ گروهِ کذا! آن کی است؟ گروهِ کذا! گروههای مختلف، متعدد؛ پيش هر کس که بروی از ديگری تکذيب می‏کند؛ هر جناحی دشمن جناح ديگر است...انَّما اعِظُکمْ بِواحِدَةٍ ان تَقومُوا للَّهِ؛ قيامتان برای خدا باشد. اگر قيام برای خدا نباشد کاری از او نمی‏آيد.همه با هم مجتمع بشويد. برای خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتت و اختلاف و اينها: که من از حزب که‏ام، من از حزب کذا، من از جبهه کذا، من از جبهه کذا هستم، اينها را دست از آن برداريد"[۱۰].

در ارديبهشت 58 همين موضع را دوباره تکرار کرد و گفت:

"اشتباه می‏ کنند که يک جبهه‏ هايی، يک حزب های مختلفی درست می‏ کنند. اين حزب های مختلف هيچ وقت از آنها کار نمی ‏آيد. جز اينکه يک تشتتی ايجاد بکنند و يک اختلافی ايجاد بکنند و موجب تشتت و اختلاف بشوند، کاری از اينها نمی ‏آيد"[۱۱].

۴-۱- نهادهای واسط خادم منافع بيگانگان: در بهمن ماه 57 ، کليه ی احزاب را ساخته ی بيگانگان، و سينه زن برای آمريکا و چين و شوروی قلمداد می کند. به گفته ی او، کنار نهادن تنوع و گرايشات حزبی- گروهی، مقتضای ديانت و مليت و عقلانيت است و اسلام تنها عاملی است که وحدت ايجاد می کند:

"وحدت کلمه، للَّهِ بودن، اين پيروزی را به شما داده تا حالا. اين وحدت کلمه را حفظش کنيد. اين حزب بازی را کنار بگذاريد، اين جبهه بازی را کنار بگذاريد...اگر چنانچه مسلمانيد مسلمانی اقتضای اين می ‏کند که کنار بگذاريد؛ اگر ملی هستيد ملی بودن اقتضای اين کار را می‏ کند؛ اگر عاقليد عقلْ اقتضای اين را می ‏کند. اينها را ديگران درست کردند به اعتقاد من. ديگران درست کردند که ما را متفرق از هم بکنند. کنار بگذاريد اين مسائل را، با هم بشويد: یَد اللَّه مَعَ الجَماعَة همه با هم بشويد...اتفاق کلمه داشته باشيد که اگر اين پايگاه اتفاق کلمه را از شما گرفتند بدانيد که شکست می ‏خوريد. اگر اين جمعيت های توی ايران که همه داد می‏ کنند آزادی، همه داد می ‏کنند خدا، اگر اين تفرقه در آن پيدا شد و يک قشری در آن پيدا شد که يک شعار ديگری غير الهی داد و للَّه نبود، بدانيد که شکست‏شان می ‏دهند...يک گروه درست می‏ کنند به اسم کذا و يک گروه درست می ‏کنند به اسم کذا، برای اينکه تعميه کنند و اين ملت روحيه‏اش از دست برود. قدرت ملت يک قدرتی است که هيچ قدرتی با او نمی‏ تواند مقابله کند. اين تفرقه و اين اختلاف کلمه را دست از آن بردارند آقايان.من دارم سينه می ‏زنم برای امريکا، من دارم سينه می زنم برای روسيه، من دارم سينه می‏ زنم برای چين- همه‏اش غلط است. بدتر از بدتر از همند! برای خودت چرا سينه نمی‏ زنی بدبخت؟...دست برداريد از اختلافات. همه زير پرچم اسلام بياييد...همه با هم باشيد و للَّهِ باشد"[۱۲].

يک نوع حزب از نظر آيت الله خمينی خوب بود. به همين دليل از همه می خواست که عضو آن حزب باشند، نه هيچ حزب ديگری: "همه ما تحت يک حزب و آن حزب اللَّه است، باشيم؛ احزاب مختلفه در کار نباشد؛ جناح های مختلف در کار نباشد"[۱۳].

۵-۱- ممنوعيت کليه ی اشکال مضر به حال ملت: "وحدت ملت" و "حال ملت" مهم تر از هر چيز ديگر است. هر پديده ای که اين وحدت توده وار را مخدوش سازد، ممنوع است. در بهمن 57 خطاب به خبرنگاران روزنامه های کيهان و اطلاعات می گويد:

"اگر مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايی آزاد نيست که مضر به حال ملت ما باشد.[گروه های مارکسيستی] اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيری می شود. - همه مردم آزادند مگر حزبی که مخالف با مصلحت مملکت باشد.[زنان] اگر بخواهند کاری خلاف عفت بکنند و يا مضر به حال ملت- خلاف مليت- بکنند، جلوگيری می‏ شود؛ و اين، دليل بر مترقی بودن است. روزنامه‏هايی که مضر به حال ملت نباشد و روزنامه‏هايی که نوشته ‏شان گمراه‏کننده نباشد، آزادند. شما اگر حکومت اسلامی را ببينيد، خواهيد ديد که ديکتاتوری در اسلام اصلًا وجود ندارد"[۱۴].

۶-۱- "همه يک چيز می خواهند"، پيامد منطقی "همه با هم" : پروژه ی امت سازی از طريق "همه با هم" به سرعت تا نهايت منطقی خود پيش رفت و به استراتزی "همه يک چيز می خواهند" تبديل شد. يک هفته پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی در ديدار با نويسندگان، خطاب به آنها گفت:

" بهترين ثمرات اين نهضت است، اين وحدتی [است‏] که حاصل شد بين قشرهای مختلف... شما الآن می‏ بينيد که در سرتاسر ايران تمام طبقات با هم همفکر و هم عقيده و يک صدا جمهوری اسلامی را می‏ خواهند. استفاده از قلم در راه آزادی ملت، در راه تعاليم اسلامی بکنيد. اين ملت که می ‏بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است که وحدت پيدا کردند... امروز روز وحدت کلمه است. همه ما، هر کدام در هر راهی که هستيم، در هر راهی [هر] مسلکی که داريم، همه الآن بايد مجتمع بشويم تحت يک لوا. ما از الآن بايد مستقل باشيم : نه طرف راست نه طرف‏ چپ؛ بلکه همه تحت لوای اسلام مستقل...با اسلام آشتی بکنند آنهايی که آشتی ندارند. بيايند زير لوای اسلام. من چيزی که از نويسندگان می ‏خواهم اين است"[۱۵].

و در روزهای بعد،نتيجه ی منطقی "همه با هم"، بيشتر و بهتر خود را نشان داد:

"آن چه اين جانب به آن رأی می دهم جمهوری اسلامی است و آن چه ملت شريف ايران در سرتاسر کشور با فرياد از آن پشتيبانی نموده است همين جمهوری اسلامی بوده است، نه يک کلمه زياد و نه يک کلمه کم"[۱۶]. "آن که ملت ما می ‏خواهد جمهوری اسلامی است، نه جمهوری فقط،، نه جمهوری دمکراتيک، نه جمهوری دمکراتيک اسلامی...از اين آدمی که می گويد جمهوری باشد اسلام نباشد، بايد پرسيد که از اسلام چه می‏ دانی و چه ديدی؟ چه بدی از اسلام ديدی؟ آن که می ‏گويد ما جمهوری دمکراتيک می ‏خواهيم يعنی جمهوری به فرم غرب، از اسلام چه بدی ديديد؟ چه می ‏دانيد از اسلام"[۱۷].

۷-۱- امت واحده ی جهانی: شعار صدور انقلاب، به دنبال تشکيل امت واحد از تمامی مسلمين جهان تحت رهبری آيت الله خمينی بود. "رهبر مسلمين جهان" بعدها به "رهبر مستضعفان جهان" تبديل گشت. آن چه مانع تحقق اين سودا شد،کنار نهادن(نخواستن) هدف ايجاد امت واحد جهانی نبود، ساختارهای دوران مدرن چنان پروژه هايی را ناممکن کرده است. آيت الله خمينی می گفت:

"نهضت ايران مخصوص به خودش نبوده و نيست. برای اينکه اسلام اختصاص به طايفه خاصی ندارد. ما که نهضت کرديم برای جمهوری اسلامی بوده است. نهضت برای اسلام نمی تواند محصور به يک کشور باشد و نه حتی به تمام کشورهای اسلام"[۱۸]. "ما با صدور انقلابمان که در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احکام محمدی است به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه می دهيم"[۱۹]. "ما بايد با شدت هر چه بيشتر انقلاب خود را به جهان صادر کنيم و اين طرز فکر را که قادر به صدور انقلاب نيستيم کنار بگذاريم زيرا اسلام بين کشورهای اسلامی تمايز قايل نيست. ما حامی تمام محرومان هستيم. همه ابر قدرت ها و همه قدرت ها برای از بين بردن ما برخاسته اند. اگر ما در محيط محدودی باقی بمانيم قطعا با شکست رو به رو می شويم". "ما انقلابمان را به تمام جهان صادرکنيم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان عليه مستکبران هست ما هستيم"[۲۰].

امت/ملت/توده سازان، تنوع خواهان و تکثر طلبان را "دشمن" ملت و مردم و اسلام معرفی می کنند. آيت الله علی خامنه ای بهترين جانشين برای آيت الله خمينی بود و هست. او هم دائماً به دشمنانی می تازد که در پی ايجاد اختلاف ميان مردم و چند دسته کردن آنها هستند. "دشمن" محور گفتمان امت ساز اوست. هر فرد و گروهی که در امت منحل نشود و از طريق تبعيت محض با رهبر يکی نگردد، عامل آگاه يا ناآگاه دشمن است[۲۱]. اين پروژه ، پروژه ای نابهنگام است. شايد در جماعات ماقبل مدرن (Gemeinschaft) تحقق چنان سودايی امکان پذير بود، اما در جوامع مدرن (Gesellscgaft)، برای تحقق اين هدف،فقط و فقط بايد از رعب و وحشت دائمی دولتی استفاده کرد[۲۲].

۲-- پروژه ی دموکراسی سازی از طريق به رسميت شناختن تفاوت و پذيرش ديگری: اين پروژه در تعارض با پروژه ی انقلاب ۵۷ قرار دارد. از اين مدعا به شرح زير می توان دفاع کرد:

۱-۲-- واقعيت پلوراليسم: تنوع و تکثر واقعيتی انکارناپذير است[۲۳]. پروژه های تمامت خواهانه واقعيت متکثر (کثرت گرايی معرفتی- دينی- فلسفی- اخلاقی- سياسی- اجتماعی- فرهنگی) را انکار می کنند[۲۴]. آنان يک ايدئولوژی (اسلام بنيادگرايانه، بلشيويسم و...) را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت قلمداد می کنند و رقبای متعارض را کذب محض معرفی می کنند. انحصارگرايی اجتماعی ملازم با انحصارگرايی معرفتی است. تمامت خواهی در بستری زاده می شود که آدميان به افراد "تنها" و "تک افتاده" تبديل شوند و هيچ حائلی ميان قدرت لوياتانی دولت و افراد تنها و تک افتاده وجود نداشته باشد. گروه های ميانجی (intermediate groups مهم ترين مانع سيطره ی تمامت خواهی اند[۲۵]. برای قدرتمند شدن مردم و نابودی بستر تولد و تکوين تمامت خواهی، بايد واقعيت متکثر به صورت متکثر سازمان يابی شود. بدين ترتيب موازنه ی قوا ميان دولت و جامعه پديدار خواهد شد و دموکراسی بر دولت تحميل خواهد گرديد. دموکراسی و کثرت گرايی، لازم و ملزوم يکديگرند. سازمان يابی علائق و هويات يک گروه،و مسدود کردن راه های سازمان يابی ديگر علائق و هويت ها نافی کثرت گرايی و دموکراسی است،نه سازمان يابی هر تعداد از افراد هم فکر و هم جهت(به عنوان مثال: غير مذهبی ها يا راست ها يا سنتی ها يا فمنيست ها) در شرايطی که ديگران هم امکان سازمان يابی دارند(به عنوان مثال: مذهبی ها يا چپ ها يا مدرن ها يا ضد فمينيست ها).

۲-۲— ما و ديگری (تفاوت): هر نوع سازمان يابی حول منافع، علائق و هويات؛ نوعی جداسازی "ما" از "ديگری" است. اين امر نه تنها با دموکراسی خواهی تعارض ندارد، بلکه وارد شدن به فرايند درست گذار به دموکراسی است. "ما" هايی که به "تفاوت" و "ديگری" احترام می گذارند، رواداری را شرط ضروری زندگی مسالمت آميز و يادگيری از يکديگر به شمار می آورند.آنان "ما" و "ديگری" را به درون "اسطوره ی چارچوب" نمی رانند. چارچوب هايی که به يکديگر راه ندارند. از همه ی اين ها مهم تر،سازمان يابی متکثر، تنها راه قدرتمند شدن افراد است. به عنوان مثال، کارگران از راه تشکيل اتحاديه های کارگری خود را قدرتمند می سازند.

اما هر نوع "ما" و "ديگری" سازی که آدميان را به درجه اول(خودی ها: صاحب حقوق شهروندی) و درجه دوم(غير خودی ها: فاقد حقوق شهروندی) تبديل سازد،پروژه ای ضد دموکراتيک خواهد بود. از اين بدتر، حيوان(ميمون، خوک و...) خواندن ديگری،که پروژه ای فاشيستی است، به حذف متفاوت ها از حيات بشری منتهی می شود[۲۶]. برايان فی به خوبی اين فرايند را توصيف کرده است. می گويد:

"تفاوت های ارزشی شده می توانند متصلب شوند و به صورت "تفاوت" درآيند.آنهايی که به طرق خاصی متفاوت از ما هستند می توانند به سرعت تبديل به يک "ديگری" کاملاً ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در راه سراشيبی لغزنده ای است که با اين شروع می شود که می گوئيم "آنها مثل ما فکر نمی کنند" در گام بعدی می گوئيم "آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يکی نيست" و در گام بعدی "آنها مثل حيوان رفتار می کنند" و آخرش به اينجا می رسد که "آنها ميمون، خوک ، انگل هستند". نخستين گام به سوی نفرت ، انسانيت زدايی از آنهايی است که عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوی انسانيت زدايی پافشاری بر تفاوتهای مطلق و آشتی ناپذير است. بدين ترتيب پافشاری بر تفاوت می تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود"[۲۷].

خود آفرينی محصول انتخاب از ميان شقوق مختلف در زندگی فردی و جمعی است. آدميان خود را در مقام عاملان فردی و هويتهای جمعی متمايز می سازند. سنت های فرهنگی متنوع، با تاريخ های خاص، از اين طريق بازتوليد می شوند. هويت فردی محصول خودآفرينی از راه دست زدن به انتخاب،از ميان صورتهای زندگی مشترک و ميراثهای تاريخی، است. خودآفرينی آدميان هميشه متکثر باقی خواهد ماند و بدين ترتيب اشکال متنوعی از خودآفرينی خلق خواهد شد.

بدين ترتيب، سازمان يابی "خداباوران" و "خداناباوران" حول علائق و هويت شان بخشی از فرايند خودآفرينی از راه انتخاب ميان شقوق متنوع است. به همان دليلی که نمی توان مذهبی ها را ملامت کرد که چرا در گروه آنان غيرمذهبی ها عضويت ندارند، غير مذهبی ها را هم نمی توان ملامت کرد که چرا مذهبی ها در گروه آنان عضويت ندارند. مثال بهتری هم در اين زمينه وجود دارد که مدعا را دقيق تر و عميق تر می کند. نمی توان از سکولارها- به عنوان کسانی که به جدايی نهاد دين از نهاد دولت باور دارند- انتظار داشت که در سازمان يابی خود معتقدان به دولت دينی را هم وارد کنند. همان طور که نمی توان از قائلان به دولت دينی انتظار داشت که در گروه خود مخالفان اين باور اصلی شان را به عضويت بپذيرند.

۳-۲-- خواست های حداقلی و حداکثری: جنبش سبز بدون تعيين مطالبات، معلوم نيست به کدام راه می رود و معطوف به کدام اهداف است. جنبش سبز، جنبشی سيال و در حال برساخته شدن است. هر فرد و گروهی که درباره ی اين جنبش سخن می گويد، سخنانش تفسير بی طرفانه ی جنبش سبز نبايد تلقی شود، بلکه تمامی اين نوع نظرورزی های به ظاهر عينی، بر سمت و سو و سرشت جنبش تأثير گذارند. مدعای ما اين نيست که همه ی افراد و گروه ها از نظر تأثير نهادن بر سمت و سوی جنبش در موقعيت يکسانی قرار دارند، اگر چنين بود چهره های شاخص جنبش محدود به چند تن نمی شد. موقعيت ايرانيان داخل کشور و ايرانيان مقيم خارج يکسان نيست. پشتيبانی، انتقال صدای جنبش به مردم جهان و انتقال اخبار از طريق رسانه های مدرن به مردم داخل کشور؛ مهم ترين فعاليت های ايرانيان مقيم خارج است، نه ادعای رهبری جنبش از خارج از کشور. مواضع آنان که در زندان ها اسيرند، بيشتر از مواضع آنان که زندانی نيستند، تأثيرگذار است.

هفدهمين بيانيه ی ميرحسين موسوی و بيانيه ی 21 دی ماه مهدی کروبی، گامی مهم در تعيين مطالبات جنبش سبز به شمار می آيند. يک نکته روشن است، نه تلقی افراد و گروه ها از مطالبات حداقلی يکسان و واحد است، نه تفسير افراد و گروه ها از بيانيه های موسوی و کروبی واحد و يکسان است. به عنوان مثال،خواندن خاطرات ابوالفضل فاتح، از مشاوران اصلی مهندس موسوی،که در سايت کلمه تحت عنوان "حلقه ی نخست ياران مهندس موسوی حلقه ی شرف است"، انتشار يافته، بسيار مهم است[۲۸]. دقت در آن چه در اين خاطرات آمده است، با آن چه ديگران از بيانيه های موسوی می فهمند، بسيار جالب توجه است. ديگران از بيانيه های موسوی و کروبی تفسير ديگری می کنند. تفسير زهرا رهنود از بيانيه ی هفدهم موسوی اين است که اين بيانيه "کف خواسته ها و آرمان های مردم و حداقلی از خواسته های مردم" را بيان کرده است و تأکيد دارد که "تقلبی در کار بوده... و آقای موسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسميت نمی شناسد"[۲۹]. درباره ی مطالبات حداقلی جنبش هم اختلاف نظر وجود دارد. حتی درباره ی رهبری جنبش سبز هم تحليل واحدی وجود ندارد. به عنوان نمونه، شيرين عبادی گفته است: "رهبر واقعی اپوزيسيون مردم هستند. اگر موسوی فردا بگويد همه چيز تمام شده و به خانه‌هايتان برويد، مردم پيروی نخواهند کرد. جنبش ايران به همين دليل قدرتمند است که رهبر مشخصی ندارد. زيرا در اين صورت اگر يک يا چندتن از رهبران را دستگير کنند، جنبش متوقف می ‌شود"[۳۰].

در اين شرايط ، هر فرد و گروهی حق دارد نظر خود را درباره ی مطالبات حداقلی و حداکثری جنبش اعلام کند. به همين دليل اگر افراد با گرايش های گوناگون حول اشتراکاتشان جمع شوند و نظر خود را بيان نمايند، نه اقدامی ضد دموکراتيک صورت داده اند، نه حقوق ديگران را پايمال کرده اند. از اين منظر بايد از بيانيه ی "خواست های بهينه ی جنبش سبز"[۳۱]، بيانيه ی 54 تن از فعالين سياسی و اساتيد دانشگاه ها [۳۲]، بيانيه ی "پشتيبانان سکولار جنبش سبز ايران"[۳۳] ، بيانيه ی "راه حل پنج ماده ای ما زنان برای برون رفت از بحران"[۳۴]،"بيانيه ی مشترک درباره ی جنبش سبز مردم ايران"[۳۵] و بيانيه ی "جمعی از فعالان کرد: جنبش سبز، جايگاه و مطالبات ما"[۳۶] استقبال کرد[۳۷].

اين يک گام به پيش است که افراد بتوانند در شکل جمعی مطالبات و تفسيرشان از جنبش سبز را اعلام کنند و بدين ترتيب تنوع و تکثر واقعی جامعه را برملا سازند. اين نوع پلوراليسم به سود گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر است. اين نقد بر هيچ گروهی وارد نيست که چرا متفاوت ها (ديگری) را به جمع و بيانيه ی خود راه نداده اند، هر جمع و بيانيه ای محصول اشتراکات و علائق و هويت های خاص است. هم چنين اين انتقاد بر افراد وارد نيست که چرا وارد آن جمع و امضای آن بيانيه ی خاص نشده اند، هر فردی حق دارد وارد جمعی که می پسندد شود و بيانيه ای را امضا کند که مفاد آن مقبولش باشد. اگر جمع يا گروهی امکان جمع آمدن ديگران (متفاوت ها) را ناممکن سازد، اين اقدامی است که با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد و بدين ترتيب آن جمع و گروه را بايد ديکتاتور و تمامت طلب به شمار آورد.

مسأله اين نيست که افراد در گروه های متفاوت گرد آمده و مطالبات حداقلی يا حداکثری جنبش، مطابق قرائت خود، را بيان کرده اند، مسأله اين است که هر يک از اين جمع ها خود يک جبهه اند. به تعبير دقيق تر، تفاوت های نظری و عملی افراد گرد آمده آن قدر زياد است که سازمان يابی ناممکن می شود و بدين ترتيب، به سرعت تمام هر کس به دنبال کار خود می رود و تنها موجودی که باقی می ماند، خاطره ی امضا کردن يک بيانيه ی جمعی است[۳۸]. اگر پلوراليسم ارزشی (توافق ناپذيدی، تلفيق ناپذيری و قياس ناپذيری ارزش ها، تنوع فروناکاستنی خيرهای رقيب) بر ذهن و ضمير ما می نشست، اگر می پذيرفتيم که هر ايده ای يک صورت از صورت های توافق ناپذير شکوفايی بشری است، اگر سازمان يابی اين "ما" ها به وقوع می پيوست، اگر هر يک از اين "ما" ها از "ما" شدن ديگری استقبال می کرد و شادمان می شد، اگر مدارا و مصالحه ميان "ما" و "ديگری" صورت می گرفت، راه گذار به دموکراسی هموار می گشت[۳۹].

۴-۲- دو قطبی سکولارهای دموکرات و اصلاح طلبان مسلمان: انتشار بيانيه ی "خواسته های بهينه ی جنبش سبز"، موجی از مقالات و مصاحبه های ناقدانه و منکرانه به همراه آورد. انتقاد از آن بيانيه حق افراد و گروه هاست. اما به چند نکته بايد توجه کرد. اول- مستقل از اختلاف نظر در تفسير باورهای دينی[۴۰]، پنج امضا کننده ی بيانيه، قرائت و روايت يکسانی از مفاد بيانيه و مقاصد آن ارائه نکرده اند[۴۱]. دوم- نه جنبش سبز جنبشی دينی- مذهبی است، نه بيانيه ی خواسته های بهينه ی جنبش سبز. جنبش سبز و بيانيه خواست های بهينه، به دنبال مطالبات دموکراتيک هستند. سوم- عبدالکريم سروش و عبدالعلی بازرگان و گنجی نه اصل ولايت فقيه را قبول دارند و نه مصداقش را[۴۲]. چهارم- تا حدی که من اطلاع دارم، عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و بسياری از نوانديشان دينی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند. اما اگر با شواهد و مدارک ده ها بار هم اين مدعا تائيد گردد ، باز هم برخی افراد به همين شيوه ادامه داده و مدعای کاذب خود را تکرار می کنند. يعنی اين مدعا که روشنفکران دينی مخالف سکولاريسم- به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت- هستند[۴۳]. پنجم- نظر شخصی من اين است که اگر بيانيه ای متضمن مطالبات حداقلی با امضای گروه زيادی از خداباوران و خداناباوران، چپ ها و ليبرال ها، زنان و مردان، انتشار يابد، اقدامی بسيار مفيد و دارای کارکردهای بسيار است. تثبيت گفتمان دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر، و مطالبات حداقلی جنبش،يکی از کارکردهای چنين بيانيه ای است. به گمان من، اکثر مخالفان بر سر دموکراسی و حقوق بشر توافق دارند. توافق بر سر مطالبات حداقلی کار دشواری نخواهد بود. حقوق شهروندی و دفاع از اقشار محروم از حقوق اساسی(مانند بهائيان) چتری است که می تواند بر سر همه گسترده شود.

فضاسازی درباره ی نظرات نوانديشان دينی در خصوص سکولاريسم تا آن جا پيش رفته است که در بخشی از بيانيه ی 54 تن نوشته شده که: "خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتيک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ايمان، آرمان، ايدئولوژی، قوميت، و جنسيت، و ،به ويژه، جدائی دين از حکومت هستند" و اميدوارند که "بيانيه ی ميرحسين موسوی زمينه را برای پذيرش عمومی آنها[پلاتفرم سياسی حداقلی] و گسترش همکاری ميان نيروهای گوناگون جنبش سبز، چه اصلاح طلبان مسلمان و چه نيروهای سکولار- دموکرات، فراهم کند".

به تعبير ديگر، دو قطبی "نيروهای سکولار- دموکرات" و "اصلاح طلبان مسلمان" متضمن اين مدعاست که اصلاح طلبان مسلمان، سکولار و دموکرات نيستند. اما روشن است که آرش نراقی، حسن يوسفی اشکوری، نادر هاشمی، احمد صدری و حسين کمالی که همين بيانيه را امضا کرده اند، اصلاح طلب، مسلمان،سکولار و دموکرات هستند. يکی از دلائل اين مدعا امضای بيانيه ای است که در آن آمده است امضا کنندگان "به ويژه خواهان جدايی دين از حکومت هستند".

نوانديشان دينی مدافع جدايی نهاد دين از نهاد دولت هستند. اما نمی توان ادعا کرد که اصلاح طلبان مسلمانی چون ميرحسين موسوی،مهدی کروبی و سيد محمد خاتمی هم از سکولاريسم به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و بدان باور دارند. هر سه ی اين افراد به دنبال اصلاح جمهوری اسلامی از طريق اجرای بخش حقوق ملت قانون اساسی هستند. سيد محمد خاتمی، بارها تأکيد کرده است که جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولايت فقيه را قبول دارد و سکولاريسم را ناسازگار با "موازين دينی و فرهنگی ما" به شمار می آورد که "عامل بيگانه" برای مقابله ی با "حکومت دينی" آن را در ايران رواج می دهد[۴۴].

يک نکته ی مهم را نبايد فراموش کرد. به نظر برخی از متفکران، دو قطبی هايی چون: خداباوران و خداناباوران، دينداران و ملحدان، مذهبی ها و غير مذهبی ها، سکولارها و ناسکولارها؛ نه دقيق اند، نه حلال مسأله ای و رافع مشکلی. مگر يک خدا وجود دارد؟ خدای متشخص و خدای نا متشخص،خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار، خدای فقيهان،خدای متکلمان،خدای فيلسوفان،خدای عارفان، خدای نظاميان، خدای کارگران، خدای کشاورزان[۴۵].

۳- نتيجه: سازمان يابی علائق،مطالبات،منافع و هويات متکثر،اقدامی استراتژيک در گذار به دموکراسی است. به جای ريختن همه ی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد(امت واحده يا جامعه ی توده وار) ، بايد همه ی گرايش ها خود را سازمان يابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمان يافته،بايد از طريق ائتلاف در يک جبهه ی بزرگ(جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند. جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمی توان(نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی- غير دينی، مذهبی- غير مذهبی، سکولار- ناسکولار؛ نظام تبعيض تازه ای برساخت. به جای آن، بايد به تبعيض ها پايان داد. نقد راديکال و ساختاری،بخش مهمی از جنبش سبز است. روشنفکری(دينی و غير دينی، سکولار و ناسکولار و...) که مهمترين کارکردش نقد قدرت متراکم و متمرکز، ثروت انباشته،ايدئولوژی ها و اسطوره هاست، نمی تواند خود را به موجودی نقدناپذير مبدل سازد. هيچ کس مجاز نيست به نام روشنفکری دينی يا نوانديشی دينی،دينی يا غيردينی بودن ديگران را تعيين سازد. آن که در لوای روشنفکری در پوستين ديگران می افتد و دينداری و بی دينی آنان و نظراتشان را روشن می سازد و آرای نوانديشانه را "قلب اسلام" به شمار می آورد ، همچنان در زيست جهان "اسلام فقيهانه" به سر می برد و فقه دانی را نردبان صعود به همه ی علوم قرار داده و جرعتی يافته که اعتقادات دينی ديگران را "طبقه بندی" و تکليف فقهی آنها را روشن می سازد.

شايد اين پرسش به ذهن متبادر شود که روشنفکران چه نسبتی با سياست می توانند داشته باشند که آنان را به سازمان يابی دعوت می کنيم؟ پاسخ چنين است: به يک تعبير سه نوع روشنفکر وجود دارد. اول- روشنفکران برج عاج نشين: اين گروه سرگرم مباحث انتزاعی است و خود را به سياست و قدرت و مسائل زندگی روزمره آلوده نمی سازد. به باور اين گروه، کار روشنفکر فقط بحث های نظری و آکادميک است. اگر روشنفکران وارد اين نوع مسائل شوند،به انديشه و تحقيق صدمه وارد خواهند کرد. دوم- روشنفکران در دولت: اين گروه نه تنها از ورود به قدرت ابايی ندارد، بلکه اين اقدام را تا حدودی ضروری می داند. آندره مالرو و واسلاو هاول - نمونه ی اروپايی- مير حسين موسوی و محمد خاتمی، نمونه ی ايرانی چنين اقدامی هستند. سوم- روشنفکر قلمرو عمومی: اين گروه از روشنفکران، با اين که از بزرگان انديشه در قلمرو دانشگاه و رشته ی تخصصی خود هستند، به شدت درگير مسائل واقعی زندگی مردم اند. همه ی انواع قدرت را به تيغ نقد می کشند، بدون آن که خود وارد دولت شوند و پست های دولتی بپذيرند. ريچارد رورتی، کارل پوپر، يورگن هابرماس،نوآم چامسکی، مارتا نسبام، ادوارد سعيد و ... برخی از مصاديق اين گروه از روشنفکرانند.

پس از انتخابات رياست جمهوری 22 خرداد 88 ،روشنفکران بسياری وارد قلمرو سياست شده اند. آنان که به دنبال در دست گرفتن رهبری جنبش و رسيدن به قدرت هستند،اگر به قواعد دموکراسی و اصول اخلاقی پايبند باشند،کاری مهم صورت داده اند و بايد به آنها تبريک گفت. اما نبايد فراموش کرد که بخش مهمی از روشنفکرانی که وارد اين قلمرو شده اند، روشنفکران قلمرو عمومی اند. آنان به دنبال کاهش درد و رنج مردم و دموکراتيزه کردن جامعه و کل ساختار سياسی اند. ورود به دولت و در دست گرفتن قدرت چيزی نيست که آنان را مجذوب خود سازد. "روشنفکر قلمرو عمومی"،قدرت ساز است. قلمرو عمومی محصول گفت و گو، نقادی و اجماع اين گروه است. قدرت سياسی(دولت)، قدرت اقتصادی (سرمايه)، قدرت ايدئولوژيک (فرا روايت های اسطوره ای) را نقد می کنند، و هژمونی جامعه ی مدنی را از اين طريق به دست می گيرند. دموکراسی شفاف ترين نظام سياسی موجود است. اگر شفافيت مهم باشد، که هست، بهتر است در مبارزه ای که در جريان است، تمايز دو گروه از روشنفکران از يکديگر روشن باشد.

تأکيد بر پذيرش تنوع و تکثر، و سازمان يابی علائق و مطالبات و هويات،به معنای عدم همکاری نيست. شکاف اصلی دولت و جامعه ی مدنی ايران، شکاف ديکتاتوری و دموکراسی است، نه دينداران و بی دينان. همه ی گروه های معتقد به دموکراسی و حقوق بشر، ضمن حفظ تفاوت، می توانند و بايد در جبهه ی مشترک جنبش سبز گرد آيند و در مقابل نظام خودکامه قرار گيرند.

 

پاورقی ها:

۱- مقاله ی حاضر، سومين بخش سلسله مقالات "تأملاتی پيرامون استراتژی و تاکتيک ها" است. دو قسمت اول و دوم به قرار زيرند:

"جنبش سبز به کجا می خواهد برود؟ ".

"فروپاشی رژيم يا فروپاشی جنبش؟ ".

۲- ... ، "اسلام واقعی که بت می شکند، نه آن که بت می آفريند"، ايرانشهر، شماره ۸ ، 24 آذر 1357.

۳- به عنوان مثال به چند نمونه ی زير بنگريد:

"سلام اينجانب را به رؤسای محترم ارتش برسانيد، و به نيروهای زمينی، دريايی و هوايی پس از تحيت و سلام بگوييد ايران کشور شماست و ملت ايران ملت شماست؛ به ملت بپيونديد. من می ‏دانم بسياری از شما به ملت و کشور اسلام وفادار هستيد و از اين کشتارها و غارتگريهای شاه خائن و بستگانش و جنايتکاران بين المللی ناراحت هستيد"(سخنرانی ۴/۸/۵۷). "برای افسران جوان پيام فرستادم که به صف ملت بپيوندند که ما آنان را از يوغ مستشاران نظامی نجات داده و با آغوش باز پذيرايی می ‏نماييم. افسران محترم جوان از مقابله خصمانه با برادران و خواهران خود جداً احتراز کنند و با آنان در صف واحد که خواست اسلام است درآيند. از ملت محترم تقاضا می ‏کنم از سربازان و افسرانی که به آنان پيوستند يا می‏پيوندند، به بهترين وجه- با حفظ جهات امنيتی- نگهداری و کمک نمايند"(پيام ۲۱/۹/۵۷). "ما ارتش لازم داريم، احترام به ارتش می ‏گذاريم. ما طبقه جوان ارتش را، صاحب منصبان جوان ارتش را برايشان احترام قائل هستيم. در طبقه بالاتر هم اگر چنانچه يک صاحب منصب يا چند صاحب منصب صحيح پيدا شد، آنها هم محترم هستند"(سخنرانی ۱۷/۱۰/۵۷ ).

۴- غلامحسين ساعدی، "ديگر جواب گلوله گل نيست"، ايرانشهر، شماره ۷ ،17 آذر 1357 .

 5- به عنوان نمونه به پيام فوری او خطاب به مردم در23/10/57 بنگريد:

"می ‏خواهند به مجرد رفتن شاه دسته ‏هايی از مزدوران و اشرار را وادار کنند که به اسم ملت مسلمان حمله به ارتش و سربازها و شهربانيها و ديگر مؤسسات دولتی و نظامی کنند و با تبليغاتی که برای نيروهای نظامی و انتظامی کرده‏اند، به عنوان دفاع، آنان را به قتل عام مردم بی‏دفاع وادار نمايند. بدخواهان که می‏ خواهند برای چپاول بيشتر مال ملت شاه خائن را حفظ و يا برگردانند، از يک سو در بين سربازان و نظاميان و ساير قوای انتظامی دست به اشاعه دروغ می‏ زنند که ملت می ‏خواهد همه شما را از بين ببرد؛ و از سوی ديگر اشرار و اجيرانی را به اسم ملتْ وادار به هجوم به دستگاههای نظامی و انتظامی می‏ کنند تا ملت را در مقابل نيروی ارتش و انتظامی قرار داده و نتيجه مطلوب خود را بگيرند. من به ملت شريف و جميع جناحهای قوای نظامی و انتظامی، به حکم تکليف الهی و ملی، هشدار می‏دهم که: با بيداری و شجاعت اخلاقی، يکی ديگر از آخرين توطئه‏ ها را خنثی کنيد. مردم موظفند به نيروهای انتظامی و ارتش با برادری و مهربانی رفتار کنند و اگر اشراری قصد حمله به آنان را داشتند از برادران خود دفاع کنند".

فردای صدور اين پيام،در سخنرانی ديگری همان موضوع را دوباره تکرار کرد و گفت:

"اين طور نيست که ملت ما با ارتش مخالف باشد؛ با صاحب منصبها، با درجه دارها، با افسرها. اينها همه برادرهای ما هستند. قوای انتظامی بايد باشد و ما آنها را با آغوش باز، برادرانه آنها را می‏ بوسيم...شما ارتش شاه نيستيد، شما ارتش ملت هستيد...[می خواهند] به اسم ملت و هجوم کنند به ارتش و به‏ ارتشيها بگويند ملت می‏ خواهند شما را بکشند، ارتشيها را در مقابل اينها وادارند...يک عده‏ای را تحريک کنند بياورند که اينها هجوم کنند طرف شهربانيها و طرف پايگاهها و ستادها و طرف اينها هجوم کنند، به آنها بگويند که، به آنهايی که بی‏اطلاعند بگويند که اعليحضرت که رفت، ملت می ‏خواهد شما را قتل عام کند...صاحب منصبها و افسرها و سربازها و ارتشيها خيال نکنند، يا شهربانيها، همه، ژاندارمريها، خيال نکنند که ملت با اينها دشمن است؛ ملت نه با ژاندارمری مخالف است، نه با شهربانی مخالف است، نه با هيچ کدام از اينها. نه با ارتشی مخالف است، نه با نظاميها مخالف است- اينها همه از خود ملت هستند، ملت هم از آنها"(سخنرانی ۲۴/۱۰/۵۷).

۶- در مقاله ی "خدا مرده است، زنده باد دولت"، سه چهره ی متفاوت آيت الله خمينی را توصيف و تبيين کرده ام. رجوع شود به متن کامل اين مقاله در وبسايت بی. بی. سی:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/01/100119_l11_ganji_republic_main.shtml

و گويا نيوز:

http://news.gooya.com/politics/archives/2010/01/099445.php

آيت الله خمينی در پاريس،نظام سلطانی را رد می کرد و نظام جمهوری را امری عقلايی معرفی می کرد که تصورش موجب تصديقش می شود. به عنوان نمونه او در ۲۲ آبان 57 گفته است:

"بايد مردم خودشان يکی را تعيين کنند که او دخالت کند در امورشان؛ هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو...سلطنت اين طوری است که يک کسی که سلطان شد ديگر هست او. يک همچو آدمی هر چه خلاف بخواهد بکند دستش باز است. خوف اين را ندارد که عزلش بکنند؛ عزلی توی کار نيست! هست او تا آخر. اما اگر بنا باشد که يک نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند که شما بيا در اين مملکت رئيس جمهورْ باش، کارهای مملکت را اداره بکن، خود مردم آزاد يکی را تعيين بکنند، اين آدم هر چه هم بد باشد فکر خودش هست لا اقل...بايد اختيارْ دست مردم باشد. اين يک مسأله عقلی [است‏]، هر عاقلی اين مطلب را قبول دارد که مقدرات هر کسی بايد دست خودش باشد...چه طور می ‏شود مقدراتش را مردم دست يک همچو آدمی بدهند که هر کاری دلش می‏ خواهد بکند...در جمهوری حق [از آن] مردم است... نه، تو غلط کردی برو سراغ کارت! مسأله مردمی است. مسأله، به حَسَب حقِ مردم، مردمی است...هر عاقلی اگر تصور مطلب را بکند تصديقش را می ‏کند که يک همچو رژيمی اصلًا درست نيست؛ بايد اختيار دست خود مردم باشد.هر کسی مقدراتش دست خودش است...رئيس جمهور معنايش اين است که مقدراتْ دست خود مردم است. مردم الآن می ‏خواهند قرار می‏ دهند يک کسی را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام می ‏شود عملش؛ يکی ديگر را قرار می‏ دهند، بعد يکی ديگر قرار می ‏دهند".

۷- به عنوان نمونه به چند مورد زير بنگريد:

"ان شاء اللَّه همه دست به دست هم بدهيم و اين سد را بشکنيم؛ اين سدی که جلويش سد محمد رضا شاه است، عقبش سد کارتر"( ۲۹/۷/۵۷). "الآن وقت اين است که همه دست به هم بدهيم و اين ريشه را قطع بکنيم، و دنبالش ريشه‏های ديگر [را] هم قطع بکنيم"(۲/۸/۵۷). "اينها خواسته‏اند که شما را، همه را، از هم متفرق کنند. هر کس را با يک اسمی، هر کس را با يک جوری می‏ خواهند از اسلام و از مسلمين جدا بکنند و بعد هر کاری دارند بکنند"(۷/۸/۵۷). "همه در همه اطراف مملکت يکصدا دارند می ‏گويند ما حکومت اسلامی می ‏خواهيم، اين معنی لا تجزيه است؛ اين معنی اين است که همه يک چيز می‏ خواهند. تجزيه معنايش اين است که يک دسته يک چيزی را بخواهند و يک دسته يک چيز، يک دسته يک چيز ديگر...همه مردم که الآن دارند فرياد می ‏کنند که ما حکومت اسلامی می ‏خواهيم، معنايش اين است که تجزيه نمی‏ خواهيم...وقتی بنا شد يک ملتی همه‏اش حکومت اسلامی بخواهد، اين ديگر تجزيه بردار است"(۲۴/۸/۵۷). "رمز پيروزی شما وحدت کلمه [است‏] و اينکه همه‏ تان يک مطلب را می ‏خواهيد: نبودِ شاه که نيست ان شاء اللَّه، نبودِ رژيم که نيست. ان شاء اللَّه؛ نبودِ دولت غاصب که نيست ان شاء اللَّه؛ ايجاد حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی که خواهد بود ان شاء اللَّه"(۱۴/۱۱/۵۷). "بايد همه در صف واحد به مبارزه ادامه دهند، در صف واحد به نهضت ادامه دهند...همه با هم، هم کلمه بايد بشويم"(۱۷/۱۱/۵۷). "بايد همه با هم دست به هم بدهند. اگر ان شاء اللَّه همه دست به هم دادند، اين مملکت از اين آشفتگی خارج می‏ شود. چنانچه ديديد که همه دست به هم داديد و بحمد اللَّه بر قدرتهای دنيا غلبه کرديد"(۱۷/۱۱/۵۷). "اسلام فرموده است: وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا همه با هم دست به هم بدهيد و اعتصام به حبل خدا بکنيد و برای خدا اجتماع کنيد، و تفرقه نباشد در کار؛ از تفرقه بترسيد؛ همه ‏مان...همان طور که اسلام فرموده است که همه برادريد: إِنَّمَا المؤمِنونَ إِخوَةٌ برادرند همه، همان طور که اسلام دستور داده که شماها برادريد با هم، بايد به برادری رفتار کنيد. يعنی اگر دو تا برادر را يک کسی به آنها حمله بکند، دوتايی با هم آن را دفع و نابود می ‏کنند"(۲۸/۲/۵۸).

۸- سخنرانی ۵/۹/۵۷ .

۹- سخنرانی ۴/۸/۱۳۵۷ .

۱۰- سخنرانی ۳/۱۰/۵۷ .

۱۱- سخنرانی ۲۳/۲/۵۸ .

۱۲- سخنرانی ۱/۱۱/۵۷ .

۱۳- سخنرانی مورخ ۱۱/۱۲/۵۷ .

۱۴- مصاحبه با خبرنگاران روزنامه ی کيهان و اطلاعات در ۳/۱۱/۵۷.

۱۵- سخنرانی در جمع نويسندگان در ۲۹/۱۱/۵۷ .

۱۶- پيام 9/12/57 خطاب به ملت.

۱۷- سخنرانی ۱۰/۱۲/۵۷ .

۱۸- پيام به زائرين بيت الله الحرام، آبان 1358 .

۱۹- در جستجوی راه از کلام امام (دفتر دهم) (تهران: اميرکبير 1362) ص 435 .

۲۰- صحيفه نور، ج ۲۰ ،ص ۸ ـ۲۳۲ .

۲۱- به عنوان نمونه به سخنان اخير آيت الله علی خامنه ای بنگريد:

"در اوائل انقلاب برخی افراد و جريانها که مدعی روشنفکری و طرفداری از رأی مردم و خلق بودند و شعار دموکراسی می دادند در مقابل خلقی که نظام اسلامی را با بهای سنگينی برسر کار آورده و به آن رأی داده بودند، ايستادند و با مردم مقابله مسلحانه کردند. اين جريانها [منافقين، افراد کافر، طرفداران غرب، و حتی متظاهرين به دين] ابتدا با سخنان روشنفکرانه به مبانی امام و جمهوری اسلامی اعتراض کردند و سپس به تدريج ميدان مبارزه فکری و سياسی را به ميدان مبارزه مسلحانه و اغتشاش گری تبديل و برای مردم و مسئولان در زمان جنگ مزاحمت ايجاد کردند. در آن زمان با لطف و هدايت الهی، مردم در صحنه حاضر شدند و همه توطئه ها را خنثی کردند. البته اين به معنای تمام شدن توطئه ها نبود ولی مهم آن بود که مردم بيدار و در صحنه حاضر بودند و به حرکت خود تا به امروز ادامه دادند. در اين جبهه[مخالفان جمهوری اسلامی] همواره دو خطای فاحش وجود داشته است، نخست آنکه خود را بالاتر از مردم می دانستند و دوم آنکه به دشمنان ملت دل بسته بودند. نتيجه بالاتر دانستن خود، از مردم، اين می شود که اگر مردم در يک حرکت قانونی، اقدام و يا انتخابی کردند، معارضان در مخالفت با اقدام مردم آن را عوام گرايی و مردم را عوام می خوانند. دشمنان ملت ايران مدتها طراحی کردند تا بتوانند به بهانه ای در تهران آشوب ايجاد کنند". رجوع شود به لينک:

http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=6339

همان گونه که ديده می شود، او جنبش سبز را آشوب دشمن در تهران و مقابله ی با ملت/مردم ايران به شمار می آورد.

۲۲- جان راولز در اين خصوص گفته است:

"اگر بگوييم که جامعه ی سياسی هنگامی به اجتماع بدل می شود که همگان در آن آموزه ی جامع يکسان و واحدی را تأييد کنند، در اين صورت کاربرد ظالمانه ی قدرت دولتی همراه با اين شرور ملازم آن برای حفظ و تداوم اجتماع سياسی، ضروری است. اجازه دهيد اين واقعيت را واقعيت ظلم بناميم. در جامعه ی قرون وسطی، که کم و بيش در تأييد ايمان کاتوليکی متحد و يکپارچه بود، دستگاه تفتيش عقايد امری تصادفی نبود؛ بلکه لازم بود که اين دستگاه برای حفظ عقايد دينی مشترک، کفر و ارتداد را سرکوب کند. به نظر ما، همين امر در مورد هرگونه آموزه ی فلسفی و اخلاقی جامع، حتی آموزه های سکولار، صادق است" (جان راولز، عدالت به مثابه انصاف، ترجمه ی عرفان ثابتی، ققنوس، ص 69).

۲۳- جان راولز تکثر و تنوع آموزه های معقول دينی، فلسفی و اخلاقی را ويژگی پايدار جوامع کنونی ذکر می کند. در اين شرايط "کثيری از آموزه های جامع متضاد و آشتی ناپذير و معقول" پديد می آيند. به گمان او اين نوع اختلافات "حل ناشدنی" هستند. به نظر او دشواريهای رسيدن به حکم يا استدلال موانع اصلی توافق به شمار می روند. راولز در کتاب عدالت به مثابه ی انصاف ، اين موانع را چنين ذکر کرده است:

" الف- شواهد-تجربی و علمی- يک مورد ممکن است متضاد و پيچيده باشد و،بنابراين، ارزيابی و سنجش آن ها دشوار باشد. ب- حتی وقتی کاملاً درباره ی انواع ملاحظات مربوط توافق داريم، ممکن است درباره ی وزن و اهميت آن ها اختلاف نظر داشته باشيم و،بنابراين، به قضاوت های متفاوتی برسيم. ج- تمام مفاهيم ما، و نه فقط مفاهيم سياسی و اخلاقی، تا حدی مبهم هستند. موارد دشوار هم بر اين ابهام می افزايند. اين نامتعين بودن دلالت بر آن دارد که بايد بر قضاوت و تفسير(و بر قضاوت درباره ی تفاسير) در دامنه ای(نه چندان مشخص) تکيه کنيم که ممکن است در آن اشخاص معقول با يکديگر اختلاف نظر داشته باشند. د- شيوه ی ارزيابی شواهد و سنجش ارزش های اخلاقی و سياسی متأثر از کل تجربه ی ما، يعنی کل جريان زندگی ما تاکنون، است(نمی توانيم بگوئيم اين تأثير تا چه حد است)؛ و قطعاً کل تجربيات ما با ديگران متفاوت است. پس در جامعه ی مدرن، با توجه به وجود مناصب و موقعيت های پرتعداد،تقسيم کارهای زياد،گروه های اجتماعی گوناگون و غالباً تنوع نژادی آن ها، کل تجربيات شهروندان آن قدر با هم متفاوت است که درباره ی تعداد زيادی از موارد پيچيده،اگر نه اکثر آن ها،قضاوت های مختلفی دارند. ه- اغلب درباره ی هر دو وجه يک مسأله، ملاحظات هنجاری گوناگونی وجود دارد که استحکام متفاوتی دارند و همين امر ارزيابی کلی و همه جانبه را دشوار می سازد. پنجمين و آخرين واقعيت عمومی را می توان چنين بيان کرد: بسياری از مهم ترين قضاوت های سياسی ما که ارزش های سياسی اساسی را شامل می شوند آن قدر تابع شرايط هستند که احتمال بسيار ضعيفی وجود دارد که اشخاص با وجدان، دلسوز و کاملاً معقول، حتی پس از بحث آزادانه و باز، بتوانند با استفاده ی از قوای عقلی خود، همگی به نتيجه ی واحدی برسند" (جان راولز، عدالت به مثابه ی انصاف، ترجمه ی عرفان ثابتی، ققنوس ،صص ۷۴-74).

۲۴- پلوراليسم ارزشی آيزايا برلين بر تضاد توافق ناپذيرها، قياس ناپذيرها و تلفيق ناپذيرها تأکيد می کند. او منکر جمع آمدن خيرها و فضائل در فرد يا جامعه است. به گمان او فضائل و ارزش ها، تلفيق ناپذير، نامتوافق و قياس ناپذيرند. اولاً: در دل هر نظام اخلاقی-ارزشی، ميان ارزش های اصلی اش(به عنوان مثال: آزادی و برابری)، در عمل تضاد و تصادم هايی پديدار می شود که نه راه حلی نظری دارند، و نه راه حل عملی. به تعبير ديگر، خيرهای مختلف، بنابر سرشت شان،تلفيق ناپذيرند. ثانياً: تک تک ارزش ها(به عنوان مثال: ارزش آزادی) در دل خود ارزش های نامتوافق و قياس ناپذير پرورش می دهند( به عنوان مثال: آزادی اطلاعات و آزادی حريم شخصی). ثالثاً: فرهنگ های مختلف،نظام های اخلاقی- ارزشی ای پديد می آورند که تلفيق ناپذير و توافق ناپذيرند. برلين روايت خود از پلوراليسم ارزشی را به ماکياولی باز می گرداند:

"اگر حق با ماکياولی باشد، اگر در اصل (يا در واقع،که تفاوت چندانی هم ندارند) محال باشد که بتوان هم خوب بود و انجام وظيفه کرد (بنا به تصوری که عموم اروپاييان از خوب بودن و انجام وظيفه دارند، خصوصاً بنا به تصوری که از اين دو در اخلاق مسيحی هست) و در عين حال اسپارت يا آتن پريکليسی يا رم جمهوری يا حتی رم آنتونينوسها را ساخت،پس ضرورتاً نتيجه می شود که اين اعتقاد که راه حلی صحيح،عينی،و معتبر می توان برای اين مسئله پيدا کرد که انسانها چگونه بايد زندگی کنند، خود در اساس درست و صحيح نيست... تصور جهان و جامعه ی انسانی همچون ساختار واحدی قابل فهم ريشه و بنيان همه ی انواع روايتها از قانون طبيعی است- هماهنگيهای رياضی فيثاغورسيان، نردبان منطقی صور افلاطونی، طرح و الگوی منطقی- تکوينی ارسطو، "لوگوس" الاهی رواقيون و کليساهای مسيحی و انشعابات سکولاريزه ی آنها. پيشرفت علوم طبيعی سبب پيدايش روايتهای تجربی تری از اين تصوير و تصور و تشبيهات انسان شکلی شد: "بانوی طبيعت" که گرايشهای متضاد را سامان می بخشد(مثلاً در هيوم و آدام اسميت)، "آموزگار طبيعت" که بهترين راه خوشبختی را تعليم می دهد(مثلاً در آثار برخی دائره المعارفيان فرانسوی)... اين الگوی وحدتبخش مونيستی در بطن عقل گرايی سنتی، چه مذهبی چه الحادی، چه متافيزيکی چه علمی، چه استعلايی چه طبيعت گرايانه، که ويژه ی تمدن غربی بوده است، جای گرفته است. بر همين صخره بوده است که اعتقادات و زندگيهای غربی بنا شده بودند، و به نظر می رسد که ماکياولی در نهايت اين صخره را خرد کرده است. البته چنين باژگونه کردنی را نمی توان صرفاً به اعمال يک فرد نسبت داد. چنين چيزی نمی توانست، يا به دشواری می توانست، در نظم اخلاقی و اجتماعی پايداری رخ دهد؛ نوميناليستها و سکولاريستهای قرون وسطايی و اومانيستهای رنسانسی بسياری، سوای ماکياولی، بی ترديد سهمی در ساختن اين ديناميت داشته اند... اما اين ماکياولی بود که فتيله ی ديناميت را روشن کرد"

I. I. Berlin, “The Originality of Machiavelli” in Against the Current (London, Hogarth press, 1979) pp.67-68.

۲۵- هانا آرنت در اين خصوص نوشته است:

"حقيقت اين است که توده ها از تکه پاره های يک جامعه ی شديداً ذره ای سر برآوردند که ساختار رقابت آميز و تنهايی فرد در اين جامعه تنها با عضويت در يک طبقه تعديل می شد"

Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism , New York,1958,p.317.

"توده ها را آگاهی از نفع مشترک گرد هم نمی آورد؛ آنان فاقد سازمان يافتگی طبقاتی خاصی هستند که در اهداف معين، محدود و قابل تحصيل متجلی می شود. اصطلاح توده ها را تنها زمانی به کار می بريم که با مردمی سر و کار داريم که به دليل صرف تعداد يا بی علاقگی شان يا ترکيبی از هر دو، نمی توانند در هيچ نوع سازمان مبتنی بر نفع مشترک ، در احزاب سياسی يا حکومت های محلی يا سازمان های حرفه ای و اتحاديه های کارگری گرد هم آيند".

Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism ,p.315.

۲۶- شايد همين فرايندها به نفی هر نوع "ما" سازی از سوی ميشل فوکو شده بود. او می گفت:

"من علاقه يی به هيچ "ما"يی ندارم- به هيچ يک از آن "ما" هايی که اجماع شان،ارزش های شان،سنت های شان چارچوب انديشه ها را شکل می دهد و شرايطی را تعريف می کند که انديشه ها در صورت احراز آن می توانند معتبر باشند. اما مسأله، دقيقاً،تصميم گيری در اين باره است که آيا اين عملاً کاری مناسب است که خود را در قالب يک "ما" قرار دهيم تا از اصول به رسميت شناخته و ارزش های مورد پذيرش خود دفاع کنيم؛ يا اين که ضرورتی ندارد که شکل گيری آتی يک "ما" را، از راه تدقيق و تأمل درباب اين مسأله، ميسر ساريم".

Paul Rabinow, ed., The Foucault Reader (New York: Pantheon, 1984),p. 385.

۲۷- برايان فی، فلسفه امروزين علوم اجتماعی، ترجمه خشايار ديهيمی، طرح نو، صص ۴۱۴- ۴۱۳.

رجوع شود به لينک:

https://www.kaleme.org/1388/10/26/klm-8500

رجوع شود به لينک:

 http://www.kaleme.org/1388/11/06/klm-9633

رجوع شود به لينک:

 http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5127869,00.html

هم چنين، شيرين عبادی در گفت و گو با مدير راديو اروپای آزاد گفته است:

"مسئله رهبری يک از نقاظ ضعف جنبش اپوزيسيون در ايران است. تاکنون هيچ فرد يا شخصيتی نتوانسته است جمعيت معترض و گروه های مختلف مخالف دولت ايران را زير يک رهبری واحد متحد کند". رجوع شود به لينک:

http://www.radiofarda.com/content/f35_Gedmin_FP_Ebadi/1927722.html

رجوع شود به لينک:

 http://www.rahesabz.net/story/7061/

رجوع شود به لينک:

 http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26490

۳۳- رجوع شود به لينک:

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/20657/

۳۴- رجوع شود به لينک:

 http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26589

۳۵- رجوع شود به لينک:

 http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26666

۳۶- رجوع شود به لينک:

 http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26670

۳۷- هر يک از جمعيت های ياد شده،مطالبات بيان شده از سوی خود را به عنوان راه حل خروج از بحران قلمداد می کنند. اما هاشمی رفسنجانی حل بحران را درگرو تبعيت از رهبری معرفی می کند:

"رجوع به سخنان اخير مقام معظم رهبری در حاکميت قانون و پرهيز از اعمال خودسرانه و همچنين کمک به ايشان توسط همه نيروهای سياسی و اصيل انقلاب که به اسلام، نظام و قانون پايبند هستند، می ‌تواند حل موضوع را به همراه داشته باشد و اقدامات نظير انجام مناظرات مستدل و اظهارات رسانه‌ای به جای برخوردهای خيابانی می‌تواند اين مسير را هموار کند". http://www.parlemannews.ir/?n=7560

حسين ابراهيمی، عضو جامعه ی روحانيت مبارز و نماينده تهران در مجلس شورای اسلامی،گفته است، پس از انتخابات و سخنان علی خامنه ای در نماز جمعه ی 29 خرداد،تعدادی از اعضای کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس با سيد محمد خاتمی ديدار کرده اند.

در مورد جزئيات مطرح شده در جلسه به سخنان محمد خاتمی اشاره کرد و گفت: "ايشان در آن جلسه مطرح کردند که به موسوی و کروبی تلفنی گفتم که قبل از آنکه آقا به نماز جمعه تشريف می ‌برند شما مطالبتان را بنويسيد و به آقا بدهيد و نظرتان را منعکس کنيد و اگر به انتخابات اعتراض داريد مدعی شويد که تقلب و تخلف شده اما بگوييد شما تعيين تکليف کنيد که اين کار به نفعتان است، ولی متاسفانه اين کار را انجام ندادند". رجوع شود به لينک:

http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=82033

۳۸- به عنوان شاهد اين مدعا به آن چه محسن کديور در خصوص گذشته و اينده ی بيانيه ی ۵ امضايی گفته است، توجه شود. وی در ۲۸/۱۰/۸۸ گفته است:

"در متن و اسم بيانيه از اين عنوان [روشنفکری دينی] استفاده نشده است. اين عنوان را برخی دوستان خبرنگار از جمله "جرس" روی بيانيه گذاشتند. راستش من خودم با اين عنوان موافق نبوده و نيستم. اين عنوان برای اين جمع نه جامع است نه مانع و نه لازم. مدتهاست کمتر از اين عنوان مبهم استفاده کرده ام. نه نقشه قبلی بود که افراد خاصی اينگونه بيانيه های سياسی را امضا کنند، نه برنامه خاصی برای ادامه کار با همين افراد است. کما اينکه برخی بيانيه هايی که من تا کنون در ارتباط با جنبش سبز امضا کرده ام با طيف های متنوع تری بوده است. چه بسا در آينده نيز جمع ما دچار قبض يا بسط شود". رجوع شود به لينک زير:

http://www.rahesabz.net/story/8029

در 30/10/88 اين نکته را هم بر نکات پيشين می افزايد:

"آن چه مير حسين موسوی در بيانيه های هفده گانه اش منتشر کرده مطالبات مرحله اول جنبش سبز ملت ايران است. مطالبات بيانيه پنج نفره نيز (بجز انتخابی کردن رئيس قوه قضائيه که مطالبه خاص يکی از دوستان بود) همگی بدون استثنا بر اساس همين قانون اساسی قابل تحقق است". رجوع شود به لينک:

http://www.rahesabz.net/story/8260

به هر حال وقتی تعدادی از افراد جمع می شوند و بيانيه ای را با امضای مشترک منتشر می سازند،معنای آن اين است که آن متن محصول کار جمعی است. ممکن است فردی پيشنهادی ارائه کرده باشد، اما آن پيشنهاد پس از پذيرش بقيه ی افراد وارد متن می شود.آقای کديور به صراحت گفته اند که برنامه يی برای ادامه ی کار جمعی پنج امضا کنندگان بيانيه وجود ندارد و در آينده هر کس می تواند با هر کس ديگر بيانيه امضا کند.

۳۹- پلوراليسم ارزشی برلين،اعتبار ادعاهای متضاد را شناسايی کرده و می پذيرد. می گويد:

"ادعاها را می توان متوازن کرد، مصالحه امکان پذير است:در وضعيتهای ملموس و مشخص،همه ی ادعاها قوت و قدرت يکسانی ندارند- فلان قدر آزادی و فلان قدر برابری؛ فلان قدر حکم محکوميت تند اخلاقی، و فلان قدر درک وضعيت مشخص انسانی؛ فلان قدر قوت تام دادن به قانون، و فلان قدر امتياز دادن به رحمت و بخشش؛ فلان قدر برای سير کردن گرسنگان، برای پوشاندن برهنگان، برای درمان بيماران، برای پناه دادن به بی خانمانان. اولويتها را، که هرگز نهايی و مطلق نيستند، می توان مشخص کرد".

I. Berlin, ”The Pursuit of the Ideal”, in The Crooked Timber of Humanity, p.17.

۴۰- محسن کديور در گفت و گو با جرس، اختلافات اعتقادی خود با عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و اکبر گنجی را توضيح داده است. رجوع شود به لينک: http://www.rahesabz.net/story/8029

حتی نمی توان مدعی شد که تحليل واحدی از وضعيت رژيم وجود دارد. به عنوان مثال، محسن کديور در مصاحبه ی با اشپيگل، در تاريخ 5/10/88 گفته است:

"مخالفان هر روز که می گذرد،اهداف خود را روشن تر تشريح می کنند. با اين حال ما بايد صبور باشيم. من نمی دانم، دقيقاً چه زمانی، اما اطمينان دارم که رژيم از هم فرو خواهد پاشيد".

http://www.radiofarda.com/content/F11_Iran_Postelection_Kadivar/1914328.html?page=2

او ده روز بعد در مصاحبه ی با لوموند(۱۵/۱۰/۸۸)، گفته است:

"فکر می کنم که فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنياد گرايان راه سوم [جمهوری اسلامی با ولايت فقيه] را انتخاب کنند، بسياری از جوانان به راه دوم[جمهوری لائيک] رأی دهند، و نيمی از مردم راه اول [جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی] را ترجيح دهند. تصور من اينست که مردم خواستار سرنگونی نظام [=انقلاب] نيستند، امّا ديکتاتوری به نام مذهب [استبداد دينی] را هم نمی خواهند".

http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2438&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

نمی دانم محسن کديور چگونه کشف کرده است که نيمی از مردم ايران خواهان جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه هستند؟

۴۱- برای تائيد و تثبيت اين مدعا به موارد زير بنگريد به توضيحات عطاء الله مهاجرانی:

 http://www.rahesabz.net/story/7471/

توضيحات عبدالکريم سروش : http://www.rahesabz.net/story/7848

توضحات محسن کديور درباره ی بيانيه ی پنج نفره:

http://www.rahesabz.net/story/8029

عطاء الله مهاجرانی در توضيح ديگری هم به جرس گفته است: "مهاجرانی تاکيد کرد که مواضع آقای گنجی در باره قرآن مجيد و مهدويت مواضع شخصی ايشان است . وی افزود قبلا مخالفت خود را با چنان مواضعی ، طی نقدهايی که منتشرکرده اعلام داشته است". رجوع شود به لينک: http://www.rahesabz.net/story/8081

همچنين رجوع شود به يادداشت عطاء الله مهاجرانی زير عنوان:"اتاق فکر؟ " در لينک:

http://www.rahesabz.net/story/8277

۴۲- عبدالعلی بازرگان از ابتدای انقلاب ولايت فقيه را قبول نداشت. درباره ی اصل حکومت دينی از نظر وی، به لينک زير رجوع شود:

http://www.bazargan.com/Abdolali/SeattleSpeech.htm

۴۳- در سه مقاله از سلسله مقالات "با اين رژيم چه بايد کرد؟ "، به تفصيل در اين خصوص سخن گفته شده است. رجوع شود به:

با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۲). سکولاريسم و دموکراسی خواهی

با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۳).نوانديشی دينی:سکولاريسم و دموکراسی

با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۴). نقش فاعلانه ی نوانديشی دينی در گذار به دموکراسی

۴۴- به عنوان نمونه سيد محمد خاتمی از يک سو به صراحت از جمهوری اسلامی، قانون اساسی فعلی و اصل ولايت فقيه دفاع می کند، و از سوی ديگر سکولاريسم را رد و "عامل بيگانه" را ترويج کننده ی آن در ايران قلمداد می کند. می گويد:

"ما اسلام واقعی را در بينش و روش امام می ‌بينيم که جمهوری اسلامی را مطرح می ‌کند يعنی دموکراسی را پذيرفته است...اصلاحات می‌ گويد اين انقلاب، قانون اساسی و معيارهای دينی و امام را قبول داريم و معتقديم در بسياری از موارد؛ دراين معيارها انحراف به وجود آمده است و بايد اصلاح شود...اصلاحات بيش از برگزاری درست انتخابات و عمل به قانون اساسی چيز بيشتری نمی ‌خواهد... مرزهای ما با آنهايی که ضد دينند،با متحجران، حتی با کسانی ‌که می‌ گويند دين نبايد در حيات سياسی دخالت کند،[روشن است]".

http://emruz.biz/ShowItem.aspx?ID=26552&p=1

وی در جای ديگری گفته است: "قانون اساسی با همه لوازم و ضوابطش؛ نه بخشی از آن . هم اصل ولايت فقيه که در قانون اساسی است مورد قبول و احترام ماست و هم فصل سوم قانون اساسی که در باب حقوق ملت است...بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آيا منصفانه است بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟...هر حرکت ساختارشکنانه و خلاف قانون و گفتن حرف‌هايی که از ما نيست، محکوم و مطرود است و بنده هم معتقد نيستم که اين حرکت‌ها خيلی وسيع است گرچه عده‌ای آن را بزرگ ‌نمايی می‌کنند".

http://www.parlemannews.ir/?n=7206

محمد خاتمی در 29 دی ماه ۸۸ طی سخنانی گفته است: "ما از جمهوری اسلامی که منطبق با معيارهای اسلامی و مردم‌سالاری نيز هست دفاع می ‌کنيم و تنها راه دفاع از اين حکومت و تقويت آن را همين اصلاحات می‌دانيم... سکولاريسم با موازين دينی و فرهنگی ما سازگار نيست و عامل بيگانه هم می کوشد تا سکولاريسم را در جامعه برای مقابله با حکومت دينی رواج دهد...ما مدعی هستيم که اصلاحاتی که ما می‌ گوييم از رواج سکولاريسم و افول دين در جامعه و اذهان و رفتار ايرانيان جلوگيری می‌ کند...ما سعی می‌ کنيم تا از ساختار نظام دفاع کنيم و اگر نظر انتقادی و اصلاحی داريم بيان کنيم ؛اما عده‌ای هستند که سعی می ‌کنند ساختارها را بشکنند...آن‌ها که در خارج از ايران به منافع خود در نظام جمهوری اسلامی دست نيافته‌اند و به دنبال براندازی و ديگرگونه نشان دادن اسلام و انقلاب هستند به مقدسات توهين می کنند؛ مطالب تحريک آميز و غير عملی و باطلی درباره دين و امامت و نظاير آن می گويند و رفتارهای موجود را ملاک گروه معرفی می‌کنند".

http://www.khatami.ir/fa/news/947.html

با تأسف فراوان بايد اعتراف کرد که علی خامنه ای توانسته است زبان و گفتمان خود را به کسانی تحميل کند. سخن گفتن از براندازی، تحويل سکولاريسم به نقشه های دشمنان خارجی برای براندازی حکومت اسلامی، اهانت به کسانی که راديکال تر از ما می انديشند؛ آن هم توسط کسی که مدعی درود بر مخالف من است، تلخ و نگران آور است. چند ماه قبل از انتخابات در همين زمينه نوشتم که علی خامنه ای به اين ميزان عقب نشينی قانع نيست، از کسانی که وارد فرايند تبعيت شوند، مطالبات بيشتری طلب خواهد کرد.

مهندس موسوی در بيانيه ی شماره 17 نوشته است: "برهويت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکيد نمايم... ما سرک کشيدن به زندگی خصوصی مردم، تفتيش عقايد، تجسس، بستن روزنامه ها و محدود کردن رسانه ها را مخالف دين مترقی و رهايی بخش خود و مخالف قانون اساسی برآمده از اين دين می دانيم".

۴۵- داستان موسی و شبان در دفتر دوم مثنوی (ابيات 1817- 1720) از اين جهت در خور تأمل است. شبان خطاب به خداوند می گويد:

تو کجايی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه ات شويم شپشها ات کشم / شير پيشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پايکت / وقت خواب آيد بروبم جايکت

ای فدای تو همه بزهای من / ای بيادت هيهی و هيهای من

اين نمط بيهوده می گفت آن شبان / گفت موسی با کی است اين ای فلان

گفت با آنکس که ما را آفريد / اين زمين و چرخ ازو آمد پديد

مولوی، موسی فيلسوف را با شبانی که صورت انسانی به خدا بخشيده به مقابله وا می دارد:

چارق و پاتابه لايق مر تراست / آفتابی را چنينها کی رواست

شير او نوشد که در نشو و نماست / چارق او پوشد که او محتاج پاست

دست و پا در حق ما استايش است / در حق پا کی حق آلايش است

مولوی خداوند را صورت بی صورتی می داند که آدميان به آن صورت می بخشند. داستان موسی شبان بهانه ای است برای دفاع از خداشناسی پلوراليستی. موسی در پايان به شبان می گويد:

هيچ آدابی و ترتيبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو

شبان به موسی می گويد:

نقش می بينی که در آيينه ايست / نقش تست آن نقش آن آيينه نيست

دم که مرد نايی اندر نای کرد / درخور نايست نه درخورد مرد

دينداران به هر ميزان که خداوند را از تشبيه به انسان منزه سازند،باز هم همچنان گرفتار تشبيه خداوند به موجودی از موجودات باقی خواهند ماند. به تعبير پل تيليش، خداوند "به کلی ديگر" است. مولوی هم همين نکته را قرن ها پيش از تيليش بيان کرده است:

ور ببينی روی زشت آن هم توی / ور ببينی عيسی و مريم توی

او نه اين است و نه آن او ساده است / نقش تو در پيش تو بنهاده است

(مثنوی، دفتر چهارم،ابيات:۲۱۴۲- ۲۱۴۱)

از همه اوهام و تصويرات دور / نور نور نور نور نور نور

(مثنوی، دفتر ششم، بيت 2146)

خدای فقيهان را، فقيهان برساخته اند. خدای متکلمان را، متکلمان برساخته اند. خدای اين دو که پادشاه جهان است کجا، و خدای "به کلی ديگر" کجا؟ فقيهان به دست خود خدايی درست کرده اند که از دل آن سلطه ی زمينی اين صنف در آيد. اما اين خدای همگان نيست.

 

منبع: وبسايت راديو فردا

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com