بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

سه شنبه 18 اسفند 1388 ـ  9 فوريه 2010

 

نگاهي بر نظريات استاد جلال گنجه اي

علي سالاري

از استاد جلال گنجه اي، مسئول کميسيون مذاهب در شوراي ملي مقاومت (که دکتر اسماعيل نوري علاء بدرستي از آن بعنوان شوراي تشخيص مصلحت مجاهدين ياد کرده است[1]) مقاله اي در سايت سکولاريسم نو منتشر شده است.[2]

مقدمتاً ياد آور شوم که شخصاً به آقاي گنجه اي ارادت دارم، نام ايشان را اولين بار زمان اول انقلاب وقتي که دانش آموز سال دوم دبيرستان بودم، از بزرگترها که در تهران دانشجو بودند شنيده بودم. از ساليان قبل توقعم اين بود که ايشان هم وارد بازار داد و ستد نوانديشان ديني شود و در جاي خود مثل آقايان سروش، کديور، قابل، اشکوري، مصطفا ملکيان ـ که هرکدام، با تمرکز بر وجه خاصي از چالش مذهب با مدرنتيه و سکولاريته و حقوق بشر و دموکراسي، به ارائهء گفتماني همت گمارده و با تزي (دين حد اقلي و حد اکثري - سروش، نفي ولايت فقيه - کديور، شريعت عقلاني - قابل، روزآمد کردن گفتمان شريعتي - اشکوري، تقرير حقيقت و تقليل مرارت- ملکيان) شناخته مي شوند ـ دريافت هاي جديد و تز خود را نيز در مورد رابطه و رويارويي دين با چالش هاي مذکور ارائه مي داد و از اين راه کمکي به ارتقاء سطح آگاهي عمومي، حد اقل طيف چپ مذهبي ايران مي نمود. ولي اين موضوع از نظرم پنهان نبود که ايشان هم قاعدتاً مقهور اين تلقي اشتباه (راستش نياز نمي بينم دنبال سند و مدرک بگردم چون خودم سالياني در صفوف  آنها بوده و با افکار و عقايدشان زندگي کرده و مأنوس بوده ام) باشند که در درون مجاهدين غالب بوده و هست، بدين مضمون که "در شرايط حاکميت ديکتاتوري مذهبي ولايت فقيه، کار فرهنگي کاري انحرافي ست و اصل مبارزهء تمام عيار با رژيم را خدشه دار مي کند!"، و بعبارتي همه چيز را بايد گذاشت براي بعد از انقلاب و سرنگوني!

اين موضوع مرا بياد خاطره اي انداخت، در سال ١٣٥٩ وقتي به اصرار رابطين سازماني، درس و دبيرستان را رها کرده و بطور حرفه اي وارد کار در تشکيلات انجمن سازمان در بيرجند شدم، روزي يکي از دوستان قبل از انقلابم، که در اصفهان با هم زندگي مي کرديم (او دانشجوي پزشکي بود و من دانش آموز اول دبيرستان، و وقتي مرا ديد پزشکي اش را تمام کرده و در جهاد سازندگي بيرجند کار مي کرد) مرا در خيابان ديد و پرسيد "درست را کي ادامه مي دهي؟" گفتم "بعد از انقلاب". گفت: "مگر انقلاب نشده؟". گفتم: "اين انقلاب ملاخور شده"، گفت: "بگذار نتيجهء همين انقلاب را اول ببنيم و ميوه هايش را بچينيم، اگر خوب بود اين تجربهء خوب را تکرار کنيم و به فکر انقلاب بعدي باشيم". خلاصه، از آن روز که به فکر انقلاب ديگر بوديم تا حالا حدود سه دهه مي گذرد. قرار بود که رژيم را اول سه ماهه، بعد شش ماهه، سپس هر ساله سرنگون کنيم، ولي نشد که نشد. از درون آن اطاق هاي فکر و تحليل و تصميم و استراتژي پردازي سازمان هم هيچ کس حتا خاطره اي هم ذکر نکرد و بيرون نداد که بعد از سه دهه برنسل سوخته و مردم ايران روشن سازد که چه کساني، براساس کدام داده ها و تئوري ها و تحليل ها به سرنگوني سه ماهه و شش ماهه مي رسيدند و نسلي را براي تحقق آن ايده ها و راه حل هاي غلط هزينه کردند.

برگردم به اصل مطلب، لب کلام ايشان در مقاله اي مه در سايت سکولاريسم نو منتشر شده اين ست که:

1. در صدر اسلام، در جامعهء آنروز عرب، حکومتي (شاه و شيخ و فرمانروايي) نبوده است و سران قبايل و عشاير در جنگ و نزاع و رقابت و سازش با همديگر، امورات زندگيشان را حل مي کرده اند.

2. قرآن و پيامبر حرفي در مورد تشکيل حکومت نگفته اند،

3. سوم اينکه شوراي ملي مقاومت هم در پي حکومت مذهبي نيست و دين و دولت را از هم جدا مي خواهد.

بنظر نگارنده، اين هر سه نظر استاد در مورد سه مقولهء بالا، حد اقل، ناقص و اشتباه اند.

نخست، در مورد اينکه در جامعهء آنروز عربستان حکومتي نبوده (چون شاه و فرمانروا و غيره نداشتند و سران قبائل حاکم بودند) به اين دليل اشتباه است که ايشان نگاه تاريخي به امر حکومت و مراحل تکوين و تکامل حکومت در تاريخ تمدن ها بدست نمي دهند. اگر اين برداشت را داشتند، فکر نمي کردند که حاکميت سران قبائل، نوعي حکومت نيست! در اين رابطه مي خواهم بطور خلاصه توضيح دهم که همانطور که تمدن بشري در زمينهء تکامل ابزار توليد، از کشف آتش و آهن به نانو تکنولوژي و انقلاب ارتباطات راه برده، در زمينهء مناسبات اجتماعي و روش حاکميت سياسي نيز از حکومت عشيره اي و قبيله اي (بعد از دوران غار نشيني تا انقلاب کشاورزي)، حکومت هاي قومي (از انقلاب کشاورزي تا اختراع قنات)، حکومت هاي مذهبي (از اختراع قنات تا انقلاب صنعتي)، حکومت هاي ايدئولوژيک (از انقلاب صنعتي [و فرانسه] تا انقلاب ارتباطات [و فروپاشي بلوک شرق])، و دموکراسي (در دوران جهاني شدن ارتباطات و اطلاعات) را طي کرده است. بديهي است که اين مراحل بطور همزمان و يا در همهء جوامع بطور همسان پيموده نشده و فاکتور هاي مهمي مانند وضعيت جغرافيايي، آب و هوايي، منابع زيرزميني، رشد ابزار توليد و مبارزات سياسي و اجتماعي دروني و نيز سياست هاي منطقه اي و بين المللي در کم و کيف و پس و پيش افتادن اين مراحل موثر بوده اند. براين اساس، درست تر آنست که گفته شود جامعهء آنروز عربستان بدليل عقب مانده تر بودنش از جوامعي مانند ايران و روم، و حتا نظام هاي قوم محور بين النهرين، يک نظام عشيرتي- قبيله اي متعلق به دوران هاي قبل از انقلاب کشاورزي بود (مثل اينکه که انقلاب کشاورزي در صحراي خشک عربستان اتفاق نيافتاده باشد).  پيامبر اسلام هم همان سيستم حکومتي عشيره اي را با مقداري اصلاحات ابقا کرد و ادامهء حاکميت را بعد از فتح مکه عملاً به همان اشرافيت قريشي سپرد که با حاکميت بني اميه ادامه يافت و در زمان اشغال و تسلط شان بر ايران، مي خواستند همان سيستم مديريت (عشيرتي و قبيلگي) را با قهر و سرنيزه بر ايرانيان نيز تحميل کنند و همه را عرب و مسلمان و مطيع، و در غير اينصورت، بردهء خود سازند. (در اينکه علي و ابوذر و برخي ديگر از صحابهء پيغمبر راه عثمان و معاويه را نرفتند، انتخاب خودشان بوده و ربطي خاص به اسلام و محمد و قرآن ندارد، راه معاويه و عثمان به همان ميزان اسلامي و قرآني ست که راه علي و ابوذر). تا اينکه عمدتاً به همت ايرانيان، عباسيان روي کار آمدند و عملاً راه و رسم حکومتي ساسانيان را در پيش گرفتند.

دوم، رابطهء بين سه مقولهء دين، اسلام و حکومت را بايد از هم متمايز نمود، هرکس به ماوراء الطبيعه اعتقاد دارد و ـ مثلاً ـ بگويد "لااله الا الله"، فردي ديندار است. از يک نظر، دينخويي و يا ديانت، بدين مفهوم، يک نوع نگرش فکري ست که جواب سئوالات و چالش هايش را کم و بيش در متافيزيک و وحي و الهام و قرآن و سنت انبيا و اوليا مي جويد و، بدين روال، مانع کنکاش ذهني و تفکر فلسفي و استدلال عقلاني و بکارگيري علم، بويژه در حيطهء مسائل انساني (تاريخ، فرهنگ، جامعه شناسي، سياست، اقتصاد و غيره )، مي گردد. اين رويکرد ديني در تاريخ امتحان خوبي پس نداده و در دوران مدرن مقهور فلسفه و سپس علم شده  است.

در عين حال، مي توان برداشت متفاوتي نيز از دين داشت، و آن هم حفظ جوهره و مضمون بنيادين و مترقي دين با همان مضمون و محتوا (و نه شکل) آغاز ظهورش؛ زماني که روابط اجتماعي و حکومتي تمدن هاي کهن مبتني بر تسلط عشاير و قبايل و نيز اقوام در خاورميانه به منتها درجهء رشد خود رسيدند و از درون و بيرون بجان هم افتاده و راه چاره و علاجي نيافتند، مذاهب توحيدي (زرتشتي، يهودي، مسيحي، و اسلام) بمثابه چتري فراگير، آن عشاير و قبايل و اقوام را به وحدتي بالاتر سوق دادند و منشاء پيدايش تمدن هاي بزرگتر مذهبي شدند.

مشکل زماني پيدا شد که اين مذاهب، هرکدام خود مدعي حکومتي جهاني شدند و باز در درون و بيرون به جنگ هاي خونين مذهبي در غلطيدند، به بن بست رسيدن حکومت هاي مذهبي سبب فراروييدن جنبش هاي ايدئولوژيک- فلسفي رفرميستي و انقلابي دوران مدرن بعد از رنسانس بود که، با نگاه و نگرش فلسفي و خردمدار، دنياي تنگ و تاريک و سراسر تبعيض و فساد مذهبيون حاکم را به چالش گرفتند. جنگ هاي سي سالهء شمال و جنوب اروپا بين کاتوليک ها و پروتستان ها که به قرار داد «وستفاليا» منجر شد، و جنگ جهاني اول که در آن پنج امپراطوري مذهبي فروپاشيدند، نقاط عطفي در به عقب راندن حاکميت سياسي مذاهب در اروپا بودند.

امروزه، اگر خواسته باشيم مضمون و جوهرهء اصلي دين و اعتقاد به ماوراءالطبيعه و متافيزيک را حفظ کنيم، قطعاً بايد به اين سئوال بيانديشيم که کدام خدا، در دوران جهاني شدن بکار انسان امروز مي آيد؟ اگر آن خدا انسان محور، هستي مدار، جهانشمول است و تبعيض قومي و مذهبي و ايدئولوژيک و جنسيتي را بر نمي تابد، پس مقدمش گرامي باد و مي تواند خداي همگان در مسجد و خانقاه و کليسا و کنيسه و کلبه و نمازخانه و مي خانه باشد. در غير اينصورت، خدايي که از حکومت عده اي بر عده ای ديگر، مذهبي بر مذاهب ديگر، قومي بر اقوام ديگر، ايدئولوژيي بر ايدئولوژي هاي ديگر و يا جنسيتي بر جنسيت ديگر دفاع کند، خداي رحمان و رحيم و رحمت للعالمين نيست و نمي تواند باشد. 

گفته شد، هرکه به ماوراء الطبيعه معتقد باشد و مثلاً بگويد لا اله الاالله، با هر کم و کيفي، فردي ديني است. تا اينجا دين را با امور عرفي دنيا، طبيعيات و حکومت، اصولاً کاري نيست و همه را مي خواهد زير يک چتر فراگير بنام الله، که هيچ بارقهء مادي اختلاف انگيز ندارد، جمع کند. منتها، وقتي کسي مي گويد "محمد، رسول الله" علاوه بر باور به دين مسلمان نيز هست و آنچه محمد در مورد امور عرفي، دنيوي و حکومتي و اجتماعي مردم گفته است، را با هر کم و کيفي قبول دارد. ضمناً فکر و ذکر و عملکرد پيامبر در اين موارد مختص و متعلق به خود اوست که مي تواند درست و يا غلط باشد و ربطي به اصل متافيزيکي دين ندارد. همانطور که بعد از پيامبر، کسي که معتقد به "علي ولي الله" باشد شيعه است که شيعيان خود بر سر بسياري از امامان اختلاف داشتند. آنانکه گفتند "لاحکم الا للله"  خوارج شدند و آنها که به حکم شورا و حکمين گردن نهادند اهل سنت. اين تقسيم بندي تا دوران ما ادامه داشته و مثلاً مجاهدين با "فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيما" خود را مثلاً از پاسداران رژيم که شعارشان "واعدوا لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله وعدوكم» است متمايز ساخته اند.

در تمام اين دوران بعد از پيامبر اسلام، دعواي اصلي درون اسلام نه بر سر راه و رسم حکومت و حقوق و مطالبات مادي و عرفي مردم بلکه بر سر اسلام و حق  جانشيني پيامبر بوده است. بلافاصله بعد از وفات پيامبر، علويان، عمدتاً شيعه، در مقابل امويان عمدتاً سني و عباسيان، که بدليل رابطهء خوني خود را وارث پيامبر مي دانستند، بروز کرد، مخالفين اصلي امويان، براين سياق، شيعيان و بعد هم خوارج، بعلاوهء شاخه هاي مذهبي ايرانيان مثل زرتشتيان و مزدکيان بودند. عمدهء هم و غم شيعيان هم بعد از واقعهء کربلا برسر خونخواهي و باصطلاح مبارزه براي احقاق حق اولاد علي عليه جريان باطل (ساير نحله هاي فکري اسلامي) بوده است. و هنوز هم انقلابيون و ارتجاعيون مسلمان، فارغ از تحولات مدرنيته و دوران جهاني شدن، بر همان طبل خونخواهي و جنگ حق عليه باطل مي کوبند.

اجمالاً، فکر مي کنم که بهترين خدمت را به تمدن اسلامي عباسيان کردند که نه سني بودند و نه شيعه. آنها در دوران خلفاي طرفدار معتزلهء خود، که سه دهه هم بيشتر طول نکشيد، بزرگترين نهضت فلسفي و علمي تاريخ اسلام را خلق کردند. در عين حال، سياست آنها در سرکوب ايرانيان، اعم از زرتشتي و مزدکي، شيعيان و خوارج اصلاً قابل دفاع نيست، ولي آيا اگر شيعيان که هم و غمشان خونخواهي شهداي کربلا و جانشيني اولاد علي بود، و يا خوارج اگر به حکومت مي رسيدند مي توانستند همان دستاوردها را خلق کنند و چنين نهضتي را، براي دوراني مشابه، حمايت و تحمل کنند؟ آيا اگر امامان شيعه به حکومت مي رسيدند مي توانستند محصولي برتر و بالاتراز پيامبر اسلام (که همان حاکميت عشاير و قبايل را ابقا کرد) به مسلمانان عرضه کنند؟ واقعيات تاريخي چنين مصداقي را گواهي نمي دهند. اگر چنين بود چرا در آن جاها که شيعيان و خوارج به حاکميت رسيدند چنين نهضتي ممکن نشد؟ آن دوران حمايت از فلسفه و علم و مدرسه و کتابخانهء بغداد، يعني دوران همان سه  چهار خليفهء طرفدار معتزله، حدود سه دهه طول کشيد، درست برابر دوراني که مجاهدين شيعه امروزي، در عراق مستقر بوده و مقر و شهر با امکانات امروزي دارند؟ واقعاً آيا اندک دغدغه اي در مورد فلسفه و علم داشته اند و يا اينکه پرداختن به اين مقولات را فرعي و غير ضرور و روشنفکرانه و انحرافي شمرده و در اين زمينه، نه تنها دستاوردي بدست نداده اند، بلکه هرکه حرفي غير از آنان زده را تحمل نکرده اند. خلاصه مي خواهم نتيجه بگيرم که دين، و اعتقاد به ماوراء الطبيعه اصولاً نمي تواند و نبايد ملاک قضاوت در طبيعيات و امور عرفي و دنيوي باشد، و خير و شر همهء دخالت هاي از اين نوع، چه از جانب پيامبران و يا جانشينان و مدعيانشان، باشد، نهايتاً بپاي خودشان نوشته شده و خواهد شد. هيچکدام آنان در امور دين و دنيايشان از اشتباه و خطا بري نبودند از بررسي علمي و نقادانهء آنها گريزي نيست.

با اين توضيح، فرض بر اين مي گيرم که تلقي دکتر نوري علاء، که در نوشته اي در مورد همين مقالهء استاد گنجه اي، دفاع آن شورا از جدايي دين از دولت را دفاعي مصلحتي مي داند، درست نباشد، و سازمان و شورا در اين مورد صادق، و براستي خواهان رفع تبعيض و حکومت مذهبي در آيندهء ايران هستند، پرسش نگارنده اينست در مورد تبعيض و حکومت مطلقهء ايدئولوژيک چطور؟ آيا در روش و منش سازمان وشورا فکر و نظر منتقد و مخالف قابل تحمل و آزاد است؟ يا در مناسبات امروز و ايران مد نظر فرداي آنان جايي جز براي حاميان و هواداران و اعضايشان نخواهد بود؟ آيا آن ميزان از تحريم و محدوديت و سانسور و بسته بودن که در رسانه هاي جمعي اينها، وجود دارد، در مطبوعات حکومتي ديده مي شود؟ خلاصه، فکر مي کنم مبارزه با ديکتاتوري از هرنوعش، و توسط هرکس، چه توسط مدافعان اسلام سنتي و متحجر، و چه مدافعان اسلام مدرن و انقلابي، را بايد مد نظر و در دستور کار قرار داد. کما اينکه، متقابلاً رويکردها و برداشت هاي دموکراتيک، چه در برداشت هاي سنتي و يا مدرن از اسلام، را بايد تقويت کرد.

‏دوشنبه‏، هشتم مارس 2010‏

1. لينک مقالهء استاد گنجه اي: http://www.newsecularism.com/2010/02/28.29.Sunday-Monday/022810.Jalal-Ganjei-Religious-Belief-Against-IRI.htm

2. لينک مقالهء دکتر نوري علاء:  http://news.gooya.com/society/archives/101357.php

وبلاگ نويسنده

www.alisalariweblog.blogspot.com

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com