بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دوشنبه 30  فروردين 1389 ـ  19 آوريل 2010

 

مرزهای متغیر خودی ها و غیرخودی ها

تقی روزبه

سندروم قدرت درجمهوری اسلامی

مدت هاست که سیاست باند حاکم در برابر رقبای خویش بر محور «هر که با ما نیست با دشمن ماست» قرار گرفته است. پلاکارد روبرو که در تظاهرات دولتی پس از حماسه اعتراضی روز عاشورا دیده می شد و پس از آن در عرصهء سیاست داخلی به جد دنبال شده است، بخوبی معنای شعار دو قطبی کردن فضای سیاسی حول باند حاکم و قدرت های خارجی را از طریق نشاندن "خودی های دیروز" در کنار دشمنان نظام نشان می دهد. دراین تصویر سه رهبر "نمادین سبزها" بر روی پرچم آمریکا قرار گرفته و همراه با آن به آتش کشیده شدند؛ سه تصویر از کسانی که هر کدامشان زمانی مفتخر به لقب نخست وزیر محبوب امام، رئیس جمهور دو دوره ریاست جمهوری و دارای پیوند سببی و نزدیک با بیت خمینی، و بالأخره رئیس دو دورهء مجلس شورای اسلامی و هم چنین کارگزار مورد اعتماد خمینی محسوب میشده اند. و اين آخری کسی است که در زمان ریاست مجلسش کنار زدن مصوبهء اصلاح طلبان پیرامون مطبوعات، در حمایت از حکم حکومتی خامنه ای، از افتخارات آن دورهء وی محسوب می شود. در همان  تظاهرات پس از عاشورا، شعارهائی علیه رفسنجانی- که خامنه ای به دوش انداختن عبای فاخر ولایت را مدیون همراهی اوست – و علیه فرزندان وی داده شد که تاکنون هم ادامه پیداکرده و تا دستگیری و یا تهدید به دستگیری برخی از افراد خانواده وی و هم چنین فعالان سیاسی نزدیک به وی پیش رفته است. نمایندهء خامنه ای در سپاه – ذوالنور - اخیرا حتی او را خطرناک تر از اصلاح طلبان و منشأ ایجاد آن دانسته است. حمله به مراسم جماران و یا تحت فشارقرار دادن نوه های بنیان گذار جمهوری اسلامی، بدلیل حمایت آنها ازجناح رقیب، حمله به منازل و دفاتر مراجع  مخالف، تخریب مقبره های پدر خاتمی و صدوقی و... که  از یاران صدیق خمینی محسوب می شدند، و یا حمله به دفاتر مراجعی چون صانعی و طاهری و دستغیب و نمایش به آتش کشیدن شدن تصاویر خمینی در سیمای خود، همه و همه حاکی از دامنه دار شدن حریقی است که در اندرون نظام و حول تصاحب انحصاری قدرت برافروخته شده و از محدودهء آن هم فراتر رفته است.

چنین است که می توان گفت، با بکار افتادن شمشیر دو دمِ خود ویرانگری در نظام جمهوری اسلامی، مرزهای دوست و دشمن در میان طبقهء سیاسی حاکم بهم ریخته شده است. هیچ کس نمی تواند مطمئن باشد که فردا به سراغش نیایند و یا مثلا ممنوع الخروجش نکنند. برطبق برخی گزارش ها، یکی از شگردهای بازجویان برای درهم شکستن روحیهء برخی اصلاح طلبان دستگیر شده و در شرابط بی خبری آنان، پخش خبر دستگیری عناصری چون رفسنجانی و خاتمی و موسوی و... بوده است که بعضاً حتی با عکس و تفصیلات توسط چاب نسخه های جعلی برخی روزنامه ها صورت می گرفته است. فحش و هتاکی به دولتمردان کنونی و یا سابق، مثل رفسنجانی و موسوی و خاتمی وکروبی... از سوی این بازجویان یکی دیگر از همین شگردها بوده است که تا کسی نپندارد که آنها کسی هستند و ديگران با تکیه و امید به آن ها و حمایتشان می توانند، ایستادگی کرده و حریم امنی داشته باشند.

تلاش های اخیری که برای غیرقانونی اعلام کردن تشکل هائی چون جبههء مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، صورت می گیرد، در صورتی که موفق شود، نشان می دهد که باند حاکم برای ایجاد تک صدائی و تصاحب انحصاری قدرت تا کجا قصد پیشروی دارد.

فعل و انفعالات فوق این سؤال را مطرح می کند که براستی مرز بین خودی ها و دشمنان در جمهوری اسلامی کجا قرار دارد؟ و آیا اساساً مرز ثابت و تعریف شده ای، ولو به طورنسبی، در این حوزه وجود دارد؟ آیا جمهوری اسلامی دارد دشمنان خود را می سوزاند یا (بخشی) از خود را نیز همراه آن به آتش می کشد؟. شاید تعبیر درست آن باشد که بگوئیم، «سندروم قدرت» در جمهوری اسلامی اکنون به درجه ای از وخامت رسیده است که مرزهای دوستان و دشمنانش بهم ریخته است. تا آن درجه  که خود را ناچار می بیند برای زنده ماندن، بخودزنی پرداخته و بخشی از وجود خود را به آتش بکشد.

این نوع سندروم قدرت و ولع پایان ناپذیر برای انحصار هرچه بیشتر آن، عموماً درشرایطی مجال بروز می پیدا می کند که قدرت از افول خود آگاه می شود. سودای  یکدست کردن قدرت و انحصار هرچه بیشتر آن، عموماً از طریق حذف رقبا و منتسب کردن یاران و متحدین خود، که بقدر کافی تسلیم منویات باند حاکم نشده اند، به  عوامل و کارگزاران دشمن صورت می گیرد.

منطق حاکم در ساختار قدرت جمهوری اسلامی بر مبنای "الحق لمن غلب" (حق باکسی است که می تواند علبه کند) عمل می کند و بر همین مبنا حاکمیت محکوم به ریزش و خالی شدن مداوم گسل های زیر پایش است. در چنین وضعیتی دیگر از قانون اساسی و قانونیت و آنچه که باید آن را پایه وفاق جریان های درون  حاکمیت نامید، جز شبحی بی خاصیت، چیزی برجای نمانده است. رابطهء تنظیم کننده پيوندهای بین باندها صرفاً بر اساس رقابت و زور عمل می کند تا منافع مشترک این باندها و عملکردشان به عنوان اجزاء طبقهء سیاسی حاکم. در جائی که  حق با زورمندتر باشد و بدون در نظر گرفتن منافع مشترک طبقاتی، طبیعی است که سنگ روی سنگ بند نشود و تلاش برای حل بحران و گذر از هر بحران، خود مقدمهء بروز و ورود به بحرانی جدیدتر و ژرف تر باشد. در چنین شرایطی، به محض رها شدن باندی فرادست از شر باند رقیب، شاهد بازتولید رقبا و دشمنان تازه از میان  خودی های امروز می شویم.

از مهمترین نشانه های این سندروم (سندروم قدرت در حال افول) آن است که حاکميت نه فقط بدون عَلم کردن دشمنان بیرونی قادر به تداوم زیست خود نیست، بلکه بدون دشمنان درونی نیز قادر به حفظ حیات خویشتن نیست. پلاکارد فوق و آتش زدن آن، روایت  فشرده ای است از آن چه که امروز در عرصهء سیاسی ایران می گذرد.

 

تشدید بحران و گسترش تضادهای درونی جمهوری اسلامی

در این روزها مناقشات بین مجلس و دولت، حول یارانه ها، را شاهد بوده ایم. ویژگی اصلی این مناقشه دعوا بین خود اصول گرایان است که در وضعیت افت نسبی و موقتی بحران در مؤلفهء دیگر، سر بلند کرده و با عباراتی هم چون «شنیدن صدای پای استبداد» توسط مطهری و توکلی و.... و معرفی معاون ریاست جمهوری به مثابه سرحلقهء محفل فساد خیابان فاطمی، و درخواست مجلسیان از قوهء قضائیه برای محاکمهء این گونه دانه درشت ها از یکسو، و اعلام تمرد احمدی نژاد از مصوبات مجلس و اعلام جرم علیه نمایندهء مجلس بدلیل ایراد اتهام به معاون خود، و همچنین تهدید به استعفاء و یا درخواست رفراندوم حول اختلاف بین خود و مجلس پیرامون یارانه ها، از سوی دیگر، خود را نشان می دهد.

البته همه می دانیم که شروع استبداد کنونی سابقه ای 31 ساله دارد و در این میان آنچه که  تازگی دارد همانا نزدیک شدن این شتر به در خانهء «خودی ها» ست. این مساله همچنین نشان دهندهء آن است که هرچه دامنهء منازعات به درون «خودی تر ها» و اصول گرایان رسوخ می کند، از نقش خامنه ای هم به عنوان «فصل الخطاب نظام» کاسته می شود و او، در عمل، بیش ازپیش به رهبر نمادین جناح ها تنزل می یابد.

تلاش های او برای کنترل و فرو نشاندن تضادهای درونی بی خاصیت تر از هر زمان دیگری از آب درآمده است. بی شک خامنه ای و باندهای تشکیل دهندهء جناح حاکم از وجود رقابت و جنگ در بین خودی های مورد اعتماد و  "مدیریت" کردن اين رقابت تلاش می کنند و کانون ثقل بحران را از صف آرائی بین جناح حاکم و جناح مغضوب و غیرخودی شده بیرون  کشیده و به میان خودیها انتقال دهند؛ تاکتیکی که بارها در طی سالهای گذشته برای فریب سیاسی بکار گرفته شده است. اما تجارب گوناگون نشان داده اند که این بازی در عین حال نوعی بازی مرگ و زندگی  و در حکم خودزنی است؛ چرا که عملاً کنترل رقابت بین خودی ها در فضای اشباع شده و انباشته از بحران، امر آسانی نبوده و حکم بازی با آتش را دارد که هر لحظه می تواند دامنهء آن از محدودهء مقرر فراتر رود و بخاطر مواد محترقهء انباشته شده در جامعه و صف آرائی های واقعی، تبدیل به حریقی دامن گیر شود ـ همانطورکه در آزمون 22 خرداد سال گذشته شاهد انفجار این بمب در دستان حاکمیت بودیم.

اين فرایندی است که عملاً باریک تر شدن هرچه بیشتر قاعده هرم قدرت را موجب شده و آن را به قدرتی موریانه خورده و شکننده تبدیل می کند که قادر به دوام  در برابر وزش طوفان ها نخواهد بود. علاوه برانباشتگی بحران در پائین، و شکاف بین مردم و حاکمیت، عامل دیگری هم  به رقابت های درونی دامن می زند: ساختار قدرت مبتنی بر ماشین دولتی  فربه و تعیین  کننده و متکی بر رانت پر چرب و چیل نفتی دراقتصاد کنونی، برای هر باندی که بتواند دست بالا را  داشته باشد، بسیار وسوسه انگیز است. هر کسی که بر این ماشین مسلط شود، می تواند بر ثروتها و امکانات بسیار عظیم و باد آورده ای  مسلط شود که به جز آن در آرزوی هیچ تازه به دوران رسیده ای نمی گنجد،  و این همان چیزی است که هدف منازعهء باندهای درونی نظام را تشکیل می دهد.

 

ارتباط مؤلفه های سه گانه بحران

در یک نگاه کلی، بحران کنونی در سه عرصهء تنگاتنک و بهم مرتبط پیش برده می شود.

نخست، شکاف و تضاد عظیم اکثریت بسیار بزرگی از مردم با حاکمیت.

دوم، تنش رو به تشدید نظام جمهوری اسلامی با قدرت های بزرگ و با جامعه بین المللی.

و بالأخره، سوم، شکاف ها و تضادهای درونی حاکمیت.

ازسوی دیگر، منشأ قدرت واقعی و پایدار حاکمیت تابعی است از سطح حمایت مردم، حمایت های بین المللی و انسجام جناح ها و جریان های تشکیل دهندهء طبقهء سیاسی حاکم. به اندازه ای که سه مؤلفهء فوق در همسازی یا در ناهمسازی با هم باشند میزان اقتدار واقعی نظام رقم می خورد و سایر عوامل و مؤلفه های قدرت نیز در تحلیل نهائی متأثر از همان سه مؤلفهء اصلی خواهند بود. این عوامل ثانوی اگرچه در کوتاه مدت ممکن است تعیین کننده بنظر برسند ولی حاکمان در میان مدت نخواهند توانست با تکیه صرف بر چنین اهرم هائی دوام بیاورند. هم چنین امکان دارد که تحت شرایط معین و توازن قوای معین، رژیم بتواند یکی از مؤلفه های بحران را از طریق تشدید سرکوب و البته و همچنین بوسيلهء بهره گیری از حفره ها و نقاط آسیب پذیر جنبش، تا حدی و بطور موقت تحت کنترل خود درآورد اما، بدلیل وجود بحران تعمیم یافته و فراگیر، قادرنیست - لااقل به این سادگی ها ـ کل بحران را کنترل نماید. در چنین شرایطی معمولاً فشار برای کنترل بحران در یکی از مؤلفه ها، بلافاصله بازتاب خود را در تشدید وجوه دیگر، نظیر تضادی های درونی و بین المللی نشان می هد و موجب می شود که، حاکمیت هنوز از کنترل وجهی آرامش نیافته به کام بحران در وجوهی دیگر فرو رود.

از این منظر، سه مؤلفه بحران همچون ظروف مرتبطه  و در پیوند با یکدیگرعمل می کنند و یا همچون تپه های شنی که در معرض طوفان سنگین جابجا می شوند، ازنقطه ای به نقطهء دیگر منتقل  می گردند، بدون آن که کل بحران فروکش نماید.

بیهوده نیست که خود دست اندرکاران رژیم، علیرغم ادعای کنترل اوضاع به مدد سرکوب دامنه دار، از سر بلند کردن مجدد اعتراضات عمومی و سراسری بیمناک هستند. بزعم آن ها، آتش فتنه فروکش کرده اما هنوز خاموش نشده و هر لحظه می تواند سر بکشد.

در مورد منازعهء مربوط به آزادسازی قیمت ها و حذف یارانه های اجتماعی نیز، صرفنظر از منافع باندی، نگرانی باندهای مخالفِ باند حاکم بیش از هر چیز ناشی از خطر محتمل شورش ها و خیزش های توده ای است.

باند حاکم، با اتکاء بر نیروی سرکوب و اهرم پخش "یارانه های نقدی" (به مثابه رشوه ای در میان بخشی از جمعیت) برآن است که می تواند مردم را فریب داده و بحران را کنترل کند. اما سایر عناصر متعلق به باندهای حاکمیت ـ همچون توکلی ـ نگران شورش مردم هستند و، به عنوان مثال، شورش اخیر قرقیزستان را نشانه ای از موجه بودن نگرانی های خود عنوان می کنند. رفسنجانی، که خود از دیرباز معمار تعدیل ساختاری بشمار میرفته است، با حمایت از آزادسازی قیمت ها، موفقیت در آن را  مشروط به ایجاد وفاق و اتحاد در صفوف حاکمیت و میان باندها می داند.

البته بی شک جراحی بزرگ یک بدن فرسوده و بیمار، همیشه خطرآفرین است. این که رژیم خود را ناگزیرمی بیند در متن یک بحران و نارضایتی عمومی و خطرناک دست به یک جراحی بزند و با   آزاد سازی قیمت ها، علیرغم داشتن تبعات سنگینی  همچون تشدید بحران واحد ها و بنگاه های اقتصادی و گسترش بیکاری و تورم تا سرحد شصت در صد، مبادرت کند، بخودی خود، ابعاد مخمصه ای که در آن گرفتار آمده و راه پس و پیش ندارد، را نشان میدهد. و همین ناگزیری، امکان انتقال مجدد بحران را به محور اصلی و تعیین کنندهء خود، و شروع برآمد نوینی از اعتراضات توده ای در گستره ای جدید را در چشم انداز قرار می دهد؛ که در صورت بهره گیری از تجربیات مبارزات سال گذشته و ترمیم نقاط ضعف و آسیب پذیر آن، چه بسا بتواند گام های بزرگی به پیش و در جهت آزادی و عدالت اجتماعی بردارد.

 27 فروردين 89 ـ  16 آوريل 2010

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

 

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com