بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 17 ارديبهشت  1389 ـ  7 مه 2010

 

مرگ بهمن بيگی،

مرد قيام عليه بی سوادی عشاير

ناصر کرمی

Nasser.karami@gmx.de

محمّد بهمن بیگی 1921 میلادی در خانواده ای تُرک زبان از ایل قشقایی در استان فارس دیده به جهان گشود. در کتاب "بخارای من، ایل من" خود، تولدش را چنین بیان می دارند: «...من در یک چادر سیاه در فاصلهءِ شهرهای لار و فیروزآباد فارس در بیابانی با قهر و آشتی طبیعت به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کرهءِ شیری نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایّام اجنه و شیاطین از شیههءِ اسب وحشت داشتند. هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت. من در چادر با تیر تفنگ و شیههءِ اسب زندگی را آغاز کردم. در چهار سالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتّی یک شب در شهر و خانهءِ شهری به سر نبُردم...»

محمّد بهمن بیگی ده سال بیشتر نداشت که بنا به سیاستِ امنیّتِ ملّیِ حکومتِ مرکزی، پدرش محمود خان کلانتر، همچنین مادرش به تهران تبعید می شوند، بناچار او هم به تهران می رود. دورانِ بسیار سخت و غم انگیز یازده سال تبعید را در بخش اوّلِ کتاب "بخارای من، ایل من" تحتِ عنوان "بوی جوی مولیان"، شرح داده است. دورانِ دبستان و دبیرستان را با برخورداری از هوش سرشار، با رتبه اوّلی، دو کلاس یکی کردن را در تهران می گذارند. دورهءِ کارشناسی حقوق را در 1943 میلادی در دانشکدهءِ حقوق به پایان می رساند. با پایانِ جنگِ دوّم جهانی و تبعید رضاشاه، تبعیدهایِ تهران به خانه هایشان بازگشتند. محمّد بهمن بیگی با وجودِ پیشنهادِ وکالت در دادگستری هایِ چند شهر و  اشتغال بکار در بانکِ ملّیِ ایران، طولی نکشید که تهران را رها کرد و به ایل خود در استان فارس باز گشت.

محمّد بهمن بیگی در 1946 میلادی کتابی بنام "عرف و عادت در عشایر فارس" نوشت. در صفخات 65 و 66 این کتاب به شرایطِ اسفبار اجتماعی و سیاسی نیمه مستقل و سرکش جامعهءِ فئودالیته و عشایر جنوب کشور، بویژه ایلِ قشقایی که پیوسته برای حکومتِ مرکزی بحران آفرین بوده اند پرداحته و به حکومتِ مرکزی پیشنهاد داده است که بجایِ لشکر کشی و پرخاش و تحقیر، دامن زدن به خشونت که نتیجه ای جز ویرانی، خونریزی و برادرکُشی ندارد، حکومت باید با اعلام عفو عمومی، به با سواد کردن و تربیتِ نسل جوانِ این مردمان همّت گمارد. برای برقراری امنیّت و بهبودی زندگیِ شایسته و کسب اعتمادِ این مردمان نسبت به حکومت مرکزی، فرستادن آموزگار، کتاب، پزشک، دارو، از هر تانک و توپ و از هر سرنیزه و تفنگ مؤثرتر خواهد بود. تنها با ایجاد مدرسه های سیّار و متحرک و با گذاشتن قلم در دستِ فززندانِ آنها، آنوقت میشود اسلحه را ازدستِ این مردمان بیرون آورد و بستر آرامش عمومی را فراهم ساخت.

  برابر با برنامه های ریزیهای جدّیِ حکومتِ وقت برای مبارزه با بیسوادی در کشور که از پشتیبانی ایالاتِ متحدهءِ آمریکا هم برخوردار بود، محمّد بهمن بیگی در نتیجهءِ درخواستهایِ نوشتاری و گفتاری خود از حکومتِ وقت، موفق شد 1953 میلادی اوّلین دبستانِ سیّار و متحرک را برایِ کودکان و بزرگسالانِ ایل قشقایی در استان فارس در چادری سیاه برپا کند. طولی نکشید که این برنامه برایِ سایر نقاط دور افتادهءِ روستایی، کوهستانی، و عشایریِ استان فارس در پیش گرفته شد. این سیستم آموزشی 1956 میلادی از سویِ وزارت آموزش و پرورش کل کشور برای مبارزه با بیسوادی در سراسر جغرافیایِ عشایر نشین و محروم ایران، پذیرقته شد و به تصویب رسید.

برای آموزش و پرورش آموزگازانِ این مدارس متحرّک و سکون، دانشسرای تربیّتِ معلّم در شیراز مرکز استان فارس، در نزدیکی های دانشگاه پهلوی و  در صد متری کاخ سلطنتی خیایان ارم ایجاد گردید. معمولأ آموزگاران از زنان و مردانِ جوان عشایری و قبیله ایِ خود انتخاب میشدند. در ادامه دبیرستانی در خیابانِ اختر معدل شیراز تأسیس گردید که در کنکوری با استعدادترین دانش آموزان از مدارسِ عشایری و روستایی را بعد از پایانِ دورانِ دبستان بطور شبانه روزی با سرمایه گذاری حکومتِ وقت آموزش و تربیّت میکرد. فارغ التحصیلانِ این دبیرستان معمولأ رده هایِ اوّل کنکور سراسری و رشته های ممتاز دانشگاهی را بخود اختصاص میدادند. رشته هایِ گوناگونِ دانشگاهِ شیراز، بویژه دانشگاهِ پهلوی هر ساله شمار قابل توجهّی از اینگونه دانشجویان را در خود می پذیرفت. این دبیرستان حتّی از دبیرستانِ دانشگاهِ پهلوی که هم با هوش ترین دانش آموزانِ استان فارس را می پذیرفت و دبیران و استادانِ آنها همه خارجی بودند و به زبان انگلیسی تدریس میشد پیشی گرفته بود. چنانکه قشر اشرافی دولتی و غیر دولتی استان فارس تلاش میکردند که فرزندانِ خود را به این دبیرستان عشایری بفرستند.

زمانی نگذشت که با همکاریِ حکومتِ وقت، بویژه توجّه شایانِ شخص اوّل کشور، یک دبستان در چادر سیاهِ ایلِ قشقاییِ محمّد بهمن بیگی، به اداره ای بزرگ در شاخه هایِ مختلف بنام: « ادارهءِ کل آموزش عشایر ایران » تبدیل گشت، و استانهایِ مرزی ایران: آذربایجان، کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، خراسان، ترکمن صحرا، و سایر مناطق روستا و عشایر نشین ایران مرکزی، جنوب و شمال ایران را در بر گرفت.

نام و آوازهءِ محمّد بهمن بیگی با نام ادارهءِ کل آموزش عشایری از مرزهای ایران هم گذشت. بارها تیتر صفحهءِ اوّل روزنامه ها و مجلّاتِ علمی فرهنگیِ مشهور اروپا و آمریکا سیستم آموزشی ادارهءِ عشایری و معرفی بنیادگذار آن بود. مجلّه ای صاحب نام خارجی نوشت: "کاری را که محمّد بهمن بیگی در پیش گرفته است به مانند این هست که با دستی خالی کوهی ستُرگ را بر کوهِ عظیم دیگر بگذارند". او با سربلندی این حرکتِ بزرگِ تاریخی را قلم و گچ در دست و با اراده ای آهنین به سرانجام رساند. محمّد یهمن بیگی 1973 میلادی جایزهءِ مبارزه با بیسوادی یونسکویِ سازمان ملّل متحّد را دریافت کرد. سندِ دریاقت این جایزه در صفحهءِ 45 کتاب  "به اجاقت فسم ( خاطرات آموزشی)" ایشان آورده شده است. روش ساختاری و تدریس دبستانهایِ عشابری را سازمان ملل در کشورهایِ عقب مانده و درحال رشدِ جهان برای مبارزه با بیسوادی بکار گرفت و گسترش داد.

محمّد بهمن بیگی می توانست دورانِ تبعیدی سخت و نداریِ پدر و مادر در تهران را بهانه قرار دهد و مانند تعدادی از هم تباران و سرانِ ایل قشقایی در لباس جبههءِ ملّی و یا حزب توده با تحریکِ دوبارهءِ بخش عظیمی از ایل قشقایی با پشتیبانی کشورهای خارجی و عرب خاورمیانه، در صددِ تضعیف و براندازی حکومتِ ملّیِ مرکزی بر آید. امّا محمّد بهمن بیگی نه راه و روش فئودالیتهءِ بازدارنده قبیله ای را در پیش گرفت، و نه روش مدرک داران آنزمان آنهم رشتهءِ حقوق، که مانند مگسانِ گردِ شیرینی به دور حکومتِ مرکزی به چابلوشی و نوکر صفتی جمع شده بودند را بر گزید . او نخواست که با مقام و آسایش مسئول سفارت ایران در اسپانیا و ایتالیا شود، او راه پر مشقتِ دشت و بیابان با گرد و غبار  آنرا بر تن پذیرفت تا به همنوعانِ خود صادقانه خدمت کند.

محمّد بهمن بیگی چنانکه خود در گفتار و نوشتار بارها یادآور شده است، هدفمند پا به عرصهءِ سیاست ورزی مرسوم نگذاشت و پیوسته خود را فردی فرهنگی میدانست. تنها هدفش با سواد کردن مردم عشایر و محروم ایران بود. می خواست مشعل راهنمای زندگی و هدایتگر آزادی و آزاده منشی را به بخش بزرگی از ساکنان ایران عرضه کند. با وجود این، راه و روش و نتایج مفید برخاسته از انتخابِ محمّد بهمن بیگی را، تمام احزاب سیاسی تا کنون ایران و سیاستمداران طراز اوّل آن در سیاست ورزی خود از گذشته تا به امروز، هرگز چنین مؤثر و پایدار عملی نکرده اند و نخواهند کرد.

محمّد بهمن بیگی در کتاب "اگر قره قاچ نبود" خود، دیدگاه فلسفی و سیاسی، و علل انتخاب کار و بیشهءِ آموزشیِ خویش را کوتاه اینچنین بر روی کاغذ می آورد: «... کلیدِ مشکلاتِ ما در لابلایِ الفبا حفته است و من اینک شما را به یک قیام دعوت میکنم. پس از سالها سیر و سیاحت، غور و مطالعه، دلسوزی و دردمندی به این نتیجهءِ قطعی رسیده ام، و شما را هم به یک قیام دعوت میکنم، قیام برای با سواد کردم مردم ایلات...».

رهبری کشور و افرادِ دلسوز دربار که آرزوی پیشرفت و سربلندی و سعادت، و رسیدن به تمدن بزرگ کشور را در سر می پروراندند، به پندار و عزم راسخ محمّد بهمن بیگی پی برده بودند و از هیچ  کمک و کوششی به او دریغ نکردند. به تمامی خواسته های محمّد بهمن بیگی جواب مثبت داده میشد. هر ساله چند عدد صفر دیگر بر رقم بودجهءِ ادارهءِ کل آموزش عشایر ایران افزوده میشد تا بیسوادی در کشور ریشه کن شود. این شخص اوّل مملکت، کابینه و دربار، استاندار و فرماندار، وزیر آموزش و پرورش، و یا ساواک نبود که برای محمّد بهمن بیگی دستور کار صادر میکرد، این آقای بهمن بیگی بود که طرح و برنامه میداد، مشورت میکرد و بدون چون و چرا به مرحلهءِ اجرا در می آمدند.

جایگاه، ارج و منزلتی که محمّد بهمن بیگی تنها و تنها بخاطر خدمات ارزشمندِ خود نزدِ شخص اوّل کشور و خانوادهءِ سلطنتی داشت را هیچ وزیر و وکیلی و هیچ سیاستمداری نداشت، به همین مناسبت بیشتر افراد دربار، وزراء و نمایندگان مجلس، و افراد سرشناس کشور با دیدهءِ حسادت و رقیب به ایشان می نگریستند. بخشی از افرادِ حزب توده، نهضت آزادی، جبههءِ ملّی، سازمانهای رادیکال مذهبی و غیر مذهبی که موضع گیری نا مطلوب خاصّ خود را نسبت به ایشان داشتند.

درخشانترین صفحاتِ خدماتِ خاندانِ پهلوی به ایران مبارزه با بیسوادی و تأسیس ادارهء کل آموزش عشایر ایران میباشد که برنامهءِ اجرایی اش را با اعتماد کامل و در جوّی بسیار صمیمانه به دانشمند و استاد محمّد بهمن بیگی واگذار کرده بودند. بارها خانوادهءِ سلطنتی با شادمانی و سرفرازی در همان چادرها ساعتها شاهد پرسش و پاسخ اعجاب انگیز کودکان در دروس مختلف بودند.

محمّد بهمن بیگی پُل ارتیاطی بین حکومت وقت و جامعهءِ فئودالیته و عشایری کشور بود. مردم دار بود. زبان و دردِ همنوعانش را درک و حس میکرد. با آرایشگر ایل، خوانین قدرتمند منطقه، با روشنفکران سواد دار و بیسواد، مدرک دار و بی مدرک، با کدخدایان و ریشفیدان ارتباط  مستقیم داشت. او وکیل یاغیان و ستمدیدگان ایل و عشایر از سوی حاکمانِ زمانِ بود. دفتر مدیر کُلی آموزش عشایری او در شیراز برای مردم ایل و عشایر به عدالتخانه ای تیدیل شده بود. هرگاه که مأموران دولتی به مردم ایلی و عشایر و به بزرگان آنها بی عدالتی میکردند و ابزار زورگویی و درشتخویی و روش توهین را بکار میگرفتند، روانهءِ دفتر مدیرکل در شیراز میشدند. بارها بوده است که دفتر مدیرکل به دادگاهی تبدیل میشد، که مردم عشایر و مأمورانِ بلند پایهءِ دولتی حضور بهم میرساندند و نقش بلند پایهءِ قاضی و وکیل دادگستری بودنِ محمّد بهمن بیگی  را طرفین دعوا پذیرقته بودند. آقایِ مدیر کل در صفحهءِ 211 کتاب "بخارای من ایل من" خود، یکی از چنین برخوردها و صحنه هایی را بین مردم عشایر و مأموران دولتی تحتِ عنوان "ملا بهرام" به رشتهءِ تحریر در آورده است. که خوانندهءِ آگاه به مسائل را همزمان به خنده و گریه وامیدارد.

مردمان عشایر جنوب و جنوب غربی کشور که بارها لشکرکشی ارتش حکومت مرکزی را در هم شکسته بودند، و به خداوندگار هم باج نمیدادند، تسلیم کلام و قلم محمّد بهمن بیگی شدند. به کلام و پیمانش اعتماد داشتند. محمّد بهمن بیگی خود با خانواده ای اصیل و سرشناس از مردمانِ بومیِ استان فارس وصلت خانوادگی برقرار کرد و ایل قشقایی را با مردم شهری و غیر شهری استان فارس درآمیخت. این عمل بهمن بیگی باعث شد که مردم استان فارس از هر قشر و طبقه به مردمانِ ایل قشقایی احترام  ویژه ای بگذارند.

محمّد بهمن بیگی به جغرافیای ایران، به ایرانی بودن، به طبیعت زیبا و سحر آمیز استان فارس، به زبان فارسی  و به پارسی سرایان که مرز آنرا گسترش این زبان تعیین میکرد، سخت مهر می ورزید، قامت بلند، فراز و نشیب ها، و چین و خمهای زیان فارسی را بخوبی میشناخت. شاید سعدی و حافظ را بیشتر از هرکسی درک میکرد، با آنها با زبان خودشان سخن میراند و گلاویز میشد، با آنها روزگار میگذارند، فردوسی را می ستود. همچنان که با خطی بسیار زیبا به روانیِ جویبارها و به زلالی آب چشمه ساران استان فارس که به آنها عشق می ورزید مینوشت، بلاغت و فصاحت کلام داشت. در سخنش تحلیل و اثبات بود، در حالیکه هدفمند شنونده را به اوج احساسات و تفکر بالا میبرد در همان لحظه پیوسته پیامی را داشت و ناخودآگاه مسئولیّتی را بر دوش شنودگانِ آشنا و غیر آشنایِ خود برای قیام علیه بیسوادی و خدمت به کشور و همنوعان میگذاشت. سخنانش گاهی اوقات آدم را به گریه می انداخت، یا خود از گفته های خویش گریه را آغاز میکرد تا دیگران را هم به گریه بیندازد، میخواست اراده و شجاعت و نیروی حرکت را در وجود بیافریند، در سخنوری استاد بود. روانکاو زبردستی بود.

به زبان و ادب فارسی تعصب داشت، در صفحهءِ 125 کتاب: " به اجاقت قسم (خاطرات آموزشی) خویش، در مورد زبان فارسی چنین مینویسد: «...من با آنکه در خانواده ای تُرک زبان بدنیا آمده ام عاشق بی قرار زبان فارسی هستم، (ص 126) مصر کهنسال تسلیم زبان بیگانه شد، مشرق مدیترانه و شمال آفریقا راهی جز این نیافت، آسیای صغیر اسیر زبان تُرکی عثمانی گشت، لیکن زبان فارسی دوام آورد و پرچم ایران از قله های فتح و ظفر فرود نیامد. (ص 127) یکی از عللِ پایداری زبان فارسی، قدرتِ طبیعی خودِ زبان هست، زیان فارسی زبانی است جادوگر و افسونکار. زبانی است به نرمی حریر و به سختی فولاد، من فکر میکنم که قسمت مهمی از راز بقایِ زبان فارسی در ذات و طبیعتِ خودِ این زبان نهفته است. کلماتش کوتاه و نرم و شیرین هست. این کلمات باهم دعوایی ندارند. به یکدیگر انس و الفت می ورزند. به راحتی در آغوش هم قرار میگیرند. می غلطند، می لغزند، باهم بازی میکنند و از بازیها، نرمشها و لغزشهایِ خود آهنگی مطبوع به وجود می آورند و تکلّم را به ترنّم نزدیک میسازند. من برای آنکه از قافله عقب نمانم با چند زبان خارجی آشنا شده ام. زبان مذهبی و مادری را نیز از یاد نبرده ام. من در هیچیک از این زبانها سازش و آمیزش کلمات و عبارات را با موسیقی به اندازهءِ فارسی ندیده و نیافته ام. گفتم که عاشق زبانِ فارسی هستم و به عاشق ها اگر هم مبالغه کنند نمی توان خرده گرفت. (ص 129 ) به هرحال من عشقی افسانه ای به زبان فارسی داشتم و این زبان فاخر و فصیح را مایهءِ فخر و استقلال معنوی و فرهنگی کشورم می پنداشتم...». محمّد بهمن بیگی به سه زبان انگلیسی، فرانسوی، و آلمانی احاطه و آشنایی کامل داشت و به حرکتهای ادبی و هنری جهان پیرامونی پیوسته در ارتیاط بود.

 با انقلاب 57 ادارهءِ کل آموزش عشایر ایران منحل شد. محمّد بهمن بیگی مدتی را مخفی بسر برد. در نهایت بعد از 26 سال که مسئولیّت مدیر کل ادارهءِ آموزش عشایر ایران را بر عهده داشت بازنشسته و خانه نشین گشت، امّا خانه اش مانند شاه چراغ شیراز، زیازتگاه عاشقان ادب پارسی، خدمتگزاران راستین مردم، کلاس درس دانشجویان پبر و جوان بود. با آنکه به آمریکا و خارج سفرهایی داشته و به ایشان پیشنهادهایی هم شده بود، حتّی در بدترین شرایط از ایران و استان فارس و مردم ایل و عشایر دل برنکند و گفته اند: " من میخواهم باقیماندهء عُمر و زندگی ام را در کنار سعدی و حافظ بسر کنم". امّا در این مدّت روشهای آموزشی، تجربیّات و خاطراتِ 30 سالهءِ آموزشی و فرهنگی خود را در چندین کتاب با ادبیّاتی بسیار شیوا و هدفمند ساده جمع آوری کرده است.

گویند که در این اواخر محمّد خاتمی رئیس جمهور سابق در سفری که به شیراز داشته است، به خانهءِ شخصی محمّد بهمن بیگی رفته اند و به نشانهءِ احترام بالاترین نشانِ جمهوری اسلامی را به ایشان تقدیم کرده اند. امّا من به یقین میدانم که محمّد بیگی دردِ سنگین و بزرگی را در سینه با خود به خاک سپرده است. آن هم دردِ بیکرانِ به دربند کشیدن، به زندان افکندن، و اعدام شمار قابل توجّهی از دست پروردگان، دانشجویان، دانش آموزان، آموزگاران، دبیران، مهندسین، پزشکان، ادیبان، حقوقدانان از همان زنان و مردانی که  الفبا را در همان دبستانهای عشایری و روستایی آموخته اند، می باشند. محمّد بهمن بیگی یکایک آنها را می شناخت، فرزندان ایشان بودند، آنها درختانِ به بار نشسته ای بودند که در نو نهالی با دست خود آنها را در باغ آرزوی خویش کاشته بود، تیمارشان داده بود. اکنون به یک بار قیچی شدند. آنها دیگر نه تنها عصای دستِ پدران و مادرانِ ایلی و نه فقط مشعل دارانِ قبیله و عشایر بودند، آنها سرمایه های ملّی و پایه های استقلال واقعی کشور ما بودند. سالهای 60 زندان عادل آباد شیراز پُر بود از افرادی با چنین پیشینه هایی. اهدای نمادِ جمهوری اسلامی درد و زخم محمّد بهمن بیگی را صد چندان کرده است، ایکاش اینکار را هم نمی کردند.

بدون شک محمّد بهمن بیگی یکی از ماندگارترین چهرهءِ فرهنگی، ادبی، و سیاسی و بنیادگذار واقعی انقلابات اجتماعی در قرن گذشته و تاریخ آیندهءِ ایران خواهد بود. او هزاران زن ایلی و عشابری را در رشته های علمی مرسوم در کشورهای پیشرفتهءِ جهان به مقام والایی رساند. محمّد بهمن بیگی سکوی پرش و پُل گذار جامعهءِ فئودالیته و عشایری به عصر مدرنیته بود. او نمادِ آموزگار راستین دورانِ مدرنیتهء و راسیونالیسم یا خردگرایی طبقهءِ روشنفکر جامعهءِ ایرانی در هر مرحلهءِ تکاملی است. او بنیادگذار سبک جدید خدمتگراری به همنوعان و پاتریوتیسم ایرانی است. او یک ایرانی کامل بود و هست.

روز شنیه گذشته اوّل ماه مه 2010 میلادی، در روز معلم، آموزگار کودکان، نوجوانان، جوانان، و بزرگسالان ایل، همان معلّم بزرگ جامعهءِ ایرانی، محمّد بهن بیگی در شیراز چشم از جهان فرو بست و اینک در دیار کوروش کبیر، در کنار سعدی و حافظ قصد آرامش ابدی را دارد. حتمأ مردم سراسر استان فارس از ایلی و عشایر، از روستایی و شهری و از هر طبقه ای، و مردم استانِ وفادار به ایشان یعنی کهگیلویه و بوبر احمد، و سایر استانهای همجوار، با گل باران کردن راه، او را تا پیوستن به هم زبانانِ سخن سرا و غزل سرایش همراهی خواهند کرد.

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز / مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

         |مارس 2010| آلمان|

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com