بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهارشنبه 29 ارديبهشت  1389 ـ  19 مه 2010

 

دغدغهء شیشهء سفارت ها یا نگرانی بحران انشقاق

مهرنوش موسوی

آخرین باری که مسیح علینژاد همقطاران اصلاح طلب خودش را متوجه خود کرد، عذرخواهی اش از خانوادهء ندا آقا سلطان و کاسپین ماکان بابت انتشار نوشته ای بود که به واقع به درد حاشیه مجلات آشپزی بیات شده در کیوسک های روزنامه فروشی می خورد. البته قبل از این هم ما می دانستیم که حال جبههء سابق دو خرداد، و سبز شدهء امروز، باید خیلی خراب باشد که ابراهیم نبوی تئوری پرداز آن می شود و خانم علینژاد دستیار امور خارجه ای اتاق فکر. جالب اینجاست که در عرض یک هفته هم نبوی گفت غلط کرده که تز یابوی تروا را به جنبش شان داده و هم خانم علینژاد حرفش را دربارهء کاسپین ماکان و فضولی در زندگی خصوصی افراد به شیوه دم و دستگاه آخوندی حاکم پس گرفت.

این بار هم ما با احتساب اینکه دوباره ایشان عذرخواهی و به غلط کردن بیفتد، به آخرین افتضاح در سیاه نوشته ای می پردازیم که به حمله و تعرض مردم به سفارت های رژیم در خارج کشور پرداخته و آن را رد کرده است.

به نظر من اولین سئوال این است که ایشان این نوشته را خطاب به چه کسانی و به چه منظور سیاسی نوشته است؟ پاسخ من به این سئوال شامل این موارد می شود:

 

1. مخاطب این نوشته مردم ایران چه در داخل و خارج کشور نیستند

مخاطب خانم علینژاد دسته بندی ها و گروه بندی های ایجاد شده در درون جنبش سبز است، گروهبندی هایی که مدت هاست نشان می دهد در بالای این جنبش یک بحران عمیق سیاسی و استراتژیک ایجاد شده که خود این انشقاقات نتیجه و برآیند آن می باشند.

به باور من، اعدام فرزاد کمانگر و یارانش در زندان، بیشتر از هر جنبشی در درون جنبش سابق دوخردادی و اکنون سبز شدهء ملی/ اسلامی تشتت ایجاد کرده، شکاف های موجود را عمیق تر کرد. سبزها ماندند که چه بگویند؟

امثال خانم علینژاد، با صد کیلومتر فاصله، دیگر نمی توانند ادعا کنند که خواهان احیای جمهوری نوع امام هستند. حتی نمی توانند بگویند خواهان حذف ولایت فقیه هستند. نمی توانند بگویند التزام به قانون اساسی.

چرا؟ چون مردم جنازهء فرزندان شان را جلو اینها می گذارند و می گویند: بفرمائید، این قانون اساسی شما!

مانده اند که چه بگویند. و همین سکوت، همین خفت سیاسی، همین جرئت نداشتن برای رودررو شدن با مردم کافی بود تا به جان هم بیفتند. دو جبهه از دو طرف به اینها فشار وارد کرد. کیهان شریعتمداری گفت و نوشت که ما طبق نص صریح قرآن و قانون اساسی اعدام کردیم و به موسوی فشار می آوردند که اعلام کند محاکمهء محارب را قبول دارد. متن سخنان موسوی را در باره تائید اعدام های سال شصت جلویش گذاشتند و گفتند این اعدام با آنها که خودت مجری و مدافعش بودی چه فرقی دارد؟ مگر نه اینکه ایشان به قانون اساسی و امام التزام دارد؟

جبههء روبرو جبههء مردم بود. مردم گفتند گورتان را گم کنید. اعدام فرزندان مردم و جملهء خون شان به گردن شما نیز هست. نه فقط به خاطر اینکه تک تک تان در برپایی این هولوکاست اسلامی شریک بوده و هستید، رهبرتان هنوز عضو تشخیص مصلحت نظام می باشد، بیشترین اعدام ها در دولت خود شما صورت گرفته است، بل به این خاطر که تحمیل سازش و زد و بند دست بر قضا باعث جری تر شدن حکومت می شود.

مردم کافی بود نگاه کنند و ببینند که حجاریان آزاد شد، تاج زاده آزاد شد. ابطحی آب میوه خورد، ولی فرزاد کمانگر اعدام شد. مردم دیدند که فرزاد کمانگر تسلیم نشد. می توانست بشود. کافی بود مصاحبه کند. حتی اعلام کند با موسوی یا کروبی یا هاشمی است. زندان هم می ماند، اعدام نمی شد. چون هم سبزها می دانند و هم خود سران حاکمیت، که رژیم جمهوری اسلامی استراتژی امنیتی خود را اینگونه تنظیم کرده است که مخالفین ساختاری نظام را بزند، اعدام کند، به کهریزک ببرد، و همپالگی های خودش را به همکاری با خود بکشاند، چون می داند فاصلهء سیاسی زیادی ندارند. اصلاح طلب وارد زندان شده، اصولگرای دو آتشه خارج می شوند.

موضع گیری مسیح علینژاد، در کنار ترهات گنجی، درست در روز 23 اردیبهشت که روز اعلام اعتصاب و اعتراض سراسری مردم کردستان و اعتراضات خارج کشور و دانشگاه ها و جامعه کارگری بود، همچنین به همراه ورق پاره ای که موسوی انتشار داد، موقعیت آش و لاش سیاسی این جبهه را بدتر کرده و برملا می کند. گنجی رو راست گفت «سرنگون کردن همین حکومت اعدام به سود جبههء موسوم به اصلاحات و یا سبز نیست». موسوی چاره ای نداشت که، برای دربردن کل نظام و قانون اساسی مورد علاقه اش، جريان را به گردن قوه قضائیه بیندازد و طوری وانمود کند که گویا زندانیان سیاسی را از ترس "همایش الله و اکبر" آتی در 22 خرداد اعدام کرده اند ـ کسانی که این همه در زندان بودند و یک بار حتی یک کلمه در دفاع از جنبش سبز و موسوی نگفتند. بر عکس ارجاعشان مدام به تغییر، به عدالت خواهی و مساوات طلبی بود.

در پایین جنبش سبز بلبشو شد. این دردسر دائمی جنبش ملی / اسلامی است که بازی سیاسی اش را مدام بین مردم و حاکمیت شکل می دهد. چون اگر جنبشی حائل میان مردم و نظام نباشد، فشار مردم هم روی او نخواهد بود. اگر جنبشی میان مردم و نظام قرار داشت مدام در حال انشقاق و تجزیه شدن است چون پائینش را مردم به سمت خود می کشانند، بالایش در حال زد و بند با نظام است و، در نتیجهء فشار نظام تجزیه می شود.

در مواجهه با اعدام های سیاسی اخیر هم چنین شد. نظام جمهوری اسلامی رویشان فشار گذاشت و گفت به مُر همان پافشاری بر قانون اساسی باید خفه بشوید و حرف نزنید. برای همین همگی نشستند و ساکت شدند و چیزی نگفتند. مردم اما شروع به اعتراض کردند. در خارج کشور جنبش حمله به سفارت ها و مراکز رژیم دست بالا پیدا کرد. مزدوران حکومت را تار و مار کردند، در عرض 3 روز هفت سفارتخانه و مرکز رژیم مورد تعرض کمونیست ها، چپ ها، آزادیخواهان و سرنگونی طلبان قرار گرفت. اعتصاب سراسری کردستان شکوهمند، و در حالی که اینها ناخن می جویدند، برپا شد. دانشجویان دانشگاه های مختلف دست به اعتصاب زدند. کارگران به واسطهء سندیکا و اتحادیهء خود صف آرایی کردند و...

سبزها ساکت بودند. نمی دانستند چه بکنند. اگر به خیابان می آمدند و شعار «رأی منو پس بده» می دادند اول شیشه های ماشین اتاق فکر پایین می آمد. اگر نمی آمدند، که نیامدند، فضا دست رادیکالیسم جوان و نو و ساختارشکن قرار می گرفت که گرفت.

همین موقعیت باعث بیشتر شدن همهمه و سر و صدا در بالای جنبش سبز شد. یک جریانی در درون این جنبش، که می رود سایت «خودنویس» را به بلندگوی خود بدل کند، دندان لق اصلاح طلبی و براندازی مخملی سبز را کنده و فاصله خود را با سرنگونی طلبی بسیار بسیار اندک کرد. این یکی از جریاناتی است که در نتیجهء شکست استراتژی سبز و مخملی به خود شکل و هویت دیگری داد. نیک آهنگ کوثر با کاریکاتوری جلویشان اين سئوال را گذاشت که «امام خمینی تان را با این دست بیرون آمده از خاک در قبرهای خاوران چگونه توجیه می کنید؟»

تمرکز بحث در خودنویس دربارهء جایگاه خمینی دلیل دارد. خمینی چسب درونی این جنبش است. نماد قدرت یابی سیاسی اسلام در منطقه است. در مقابل این حرکت درونی راه افتادند ترور شخصیت کنند. به رسم همان سال هایی که جملگی شان در سازمان اطلاعات مشغول گیرانداختن بچه های مردم و نفله کردن شان بودند، تعرض را از درون شروع کردند. اصطلاح «سبز اللهی» در متن این جنگ به آنها اطلاق شد. افشاگری ها از یکدیگر شروع شد. به تدریج زیر پای بخش وسیعی از آنها که گیر افتاده بودند توسط این جریان درونی خالی شد.

باید اضافه کنم که خود جریان «خودنویس» و افرادی که روزمره از درون لایهء میانی جنبش سبز به آن ملحق می شوند محصول فشار مبارزه میلیتانت و رادیکال چپ در جامعهء ایران و سرنگونی طلبی در میان مردم بود. شاید بعدها لازم باشد به آقای نیک آهنگ کوثر یادآوری کنیم که تصویر تبدیل شدن همقطاران سابقش به سبزاللهی را هم مد نظر داشته باشد. اکنون شاخص این است که این ها با کمونیست ها، سکولاریست ها، با چپ جامعه ایران، و با سرنگونی طلبان چه رفتاری خواهند داشت. تراز برای نیفتادن به درون کمپ سیاه اللهی ها و سبز اللهی ها عجالتن همین است و بس.

هر کسی و هر جریانی جلو مردم بایستد، جلو کمپ مساوات طلبی و عدالت خواهی ِ ساختار شکن بایستد به سرعت تجزیه و بحرانی می شود چرا که نفس دفاع از مناسبات منسوخ شده بحران زاست.

 

2. کم شدن فاصله با خامنه ای و کیهان

این شکاف و انشقاق فقط باعث پیدا شدن سر و کله افراد و شخصیت هایی نشد که بالکل مشغول خط قرمز کشیدن بر اصل سیاست های این جبهه هستند؛ سیاست هایی که روزی ـ روزگاری خود از مدافعین اش بودند.

اتفاقی که افتاده این است که، به نسبتی که یک عده در درون جنبش سبز از سیاست های رهبری آن فاصله می گیرند، بالای جنبش سبز و ملیجک های پیرامون آنها چهرهء ارتجاعی و گندیدهء خود را بیش از پیش نشان داده و آنها نیز فاصلهء خود را با خامنه ای و کیهان کمتر می کنند.

در پاورقی سیاسی مسیح علینژاد این مسئله کاملن قابل رؤیت است، اگر چه به اندازهء گنجی جرئت برملا کردن عمق ارتجاع کثیف سیاست های خود را ندارد. مسیح علینژاد با این انشقاق در درون خودشان پلیمیک می کند.

به او می گویند حکومت اعدام کرده است، ایشان با هزار اما و اگر و اینکه اعدام سیاسی با غیر سیاسی فرق دارد و غیره سراغ این مسئله می رود. می بیند از پس بحث ها بر نمی آید.

به ایشان اعتراض در کردستان را نشان می دهند و علینژاد می داند که فراخوان اعتصاب کردستان از سوی سبزها نبود. این برای یک جنبشی که تا بحال در مقابل دول غربی با برگ مردم بازی می کرد مهم است. الان دول غربی هم می دانند که موتور محرک اعتصاب کردستان کمپ چپ جامعهء ایران بود. مسیح علینژاد هم می داند که حتی راست جامعهء کردستان و ناسیونالیسم سنتی آن ـ با تمام تلاش هایش برای اینکه به زندانیان سیاسی هویت قومی بدهد ـ میداندار نبود. جامعهء کردستان به خاطر اینکه نماد اندازه های سیاسی خودش را در شخصیت افرادی چون فرزاد کمانگر می دید به میدان آمد؛ فردی که حتی در یک نامهء نوشته شده از زندان به قومیت ارجاع نکرد، به شخصیت های شناخته شدهء جنبش ناسیونالیستی کرد افتخار نکرد، ارجاع نکرد، به جای قاضی محمد به صمد بهرنگی استناد کرد. کردستان برای فرزاد و برای شیرین و کسانی بلند شد که می دانست تسلیم نشدند، در حالیکه در این ده ماهه آوازه نشست و برخاست احزاب سنتی کرد با جناح های مختلف جمهوری اسلامی گوش فلک را کر کرده بود. او، در پاسخ به سئوال مهم اعتصاب کردستان که، به نظر من، جایگاهی بس رفیع تر از خود اعتراض به اعدام داشت، اعلام می کند که باری به هر جهت اعتصاب کردستان برای ایشان قابل قورت دادن است چون "سکوت" را تداعی می کند! من دلم میخواهد جنگ هشت روزه سنندج و مریوان را مقابل علینژاد بگذارند تا دم خروس دفاع از کشتار همین مردم از زیر حجاب وی بیرون بزند!

دقت کنید: این موضع کسی است که در مقابل این اعتصاب، ولو سکوتش بنامد، موضع سوم شخص مفرد را دارد. موضع جنبش هیچکاره است؛ جنبشی که ما در همان راهپیمایی سه میلیونی تهران صورت حسابش را کف دستش دادیم و گفتیم حواس ات باشد، این مردم به خاطر تو بیرون نزده اند، «موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است». اما آنقدر خرفت بودند که متوجه نشدند. امروز که متوجه شده اند دیر است. موضع شان تا در بیت رهبری و همسو شدن با کیهان پیش رفته است.

مسیح علینژاد اعتصاب کردستان را باری به هر جهت توجیه می کند، ولو اینکه حتی در این توجیه خودشان را لو می دهد. در مقابل تعرض خارج کشور نتوانستند ناخن جویدن را ادامه بدهند. اینجا امیدشان را روی این سوار کرده اند که در داخل کشور نیستند، نباید روزمره چشم شان در چشم مردم بیافتد تا در صورتشان تف کنند. در خارج کشور دیگر باید به دول غربی و برداشت "غرب" استناد کرد.

علینژاد دوستان سابقش را به این وسیله می ترساند. به آنها می گوید شکست شیشهء سفارت، دول غربی را به یاد تصرف سفارت آمریکا توسط جنبش خودشان می اندازد. چون می داند که سفارت آمریکا را مردم نگرفتند؛ همین دوستان اصلاح طلب خودش گرفتند.

خب، اگر دول غربی هم یاد خاطرهء "تلخ" سفارتگیری بیافتند، آلاف و علوف بودجهء 75 میلیون دلاری و جایزه های باسمه ای تابلو دار قطع می شود. چه بکنند اینها که دستشان از سفرهء علی خامنه ای قطع شده و اینجا هم بالکل وسط زمین و هوا ول می شوند؟ آدم هایی که به مفتخوری و زالو صفتی از قبل شیشه کردن خون مردم عادت دارند امورشان جور دیگری نمی گذرد. با کلک آخوندی ِ "افکار عمومی مردم غرب" ـ که نام دیگر گرفتن بودجه و حمایت از دول غربی است ـ به سراغ دلسوزی به حال سفارتی ها و شیشهء ساختمان می رود.

ایشان فقط یادش می رود که گویا همین دول غربی همین الان هم با دولت احمدی نژاد و شخص خود خامنه ای وارد مذاکره می شوند، اما برای موسوی تره هم خرد نمی کنند. این را ما نمی گوییم. عضو اتاق فکر یابوی تروای خودشان، آقای مهاجرانی، گفته است. ایشان در سایت «جرس» اعلام کرده که گویا دول غربی از اینها که ناامید شدند، دنبال ساختن و کنار آمدن با همین حکومتی هستند که اتفاقاً ـ مانند اصلاح طلبان ـ حتی از سفارت گیری آمریکا اظهار ندامت که نکرده هیچ، بل خواهان نابودی اسرائیل هم هستند!

در ثانی، اگر قرار باشد دول غربی دلشان را به مریدان امام خمینی خوش کنند، چرا باید با مریدانی که قدرت را در دست دارند کنار نیایند و دلشان را به کسانی خوش کنند که روزی یک بار به خاطر اشتباهات سیاسی شان، به خاطر نداشتن پایه در میان مردم، در حال عذرخواهی اند؟ علاقهء غرب به جناح اصلاح طلب به خاطر دوی خردادی شدن اوباما نیست، به خاطر ظرفیت هایی بود که نوید تغيير در قدرت در بالا را بدون دخالت مردم می داد.

اگر مردم با اینها نباشند و خطر یک انقلاب سیاسی دیگر خاورمیانه را به مصاف بطلبد، و اگر در بالا چنان عقب شان راندند که با بیانیهء هفدهم موسوی مشروعیت همین دولت را قبول کردند، چه خاصیت دیگری دارند که غرب با آنها بسازد؟

خانم علینژاد حتی با استدلال های خودش هم نمی تواند یک کارمند بازنشستهء سنای آمریکا را متقاعد کند چه رسد به جنبشی که می داند در آن شکست خوردند و کارشان نگرفت. در جبههء مردم که دیگر فبهی المراد است: «مردم خارج» از اسلام سیاسی می ترسند، از آن متنفرند، و محال ممکن است به جنبش الله و اکبر گویی و پخش حلوا در جلوی سفارت بپیوندند.

خانم علینژاد آمده از شیشه های سفارت دفاع کند، از عشق به حفظ سفارت، و به رخ همقطاران سابقش می کشد که خب "خمینی هر چه بود بت شکن بود". سئوال من این است که آیا دفاع از خمینی مردم غرب را می ترساند یا حمله به مراکز اسلامی؟

مردم غرب، که مورد استناد وی هستند و البته مورد مخاطب او نیستند، خودشان در مقابل نشست سران «جی هشت»، در مقابل نشست ناتو، در مقابل سیاست های میلیتاریستی آمریکا و دول غربی، صف می کشند و جانانه با پلیس و نیروهای نظامی می جنگند. فکر نمی کنم علینژاد این صحنه ها را ندیده باشد. اما مسئلهء علینژاد مردم نیستند؛ بحران درونی مخاطب است. نگرانی از یک جنبشی که زیر پایش خالی شده است. به خمینی می چسبد، هم دول غربی را نگران می کند هم مردم را منزجرتر! نمی چسبد.

سران نظام جمهوری اسلامی تحت فشارشان می گذارند که آخرین پست ها را در حکومت تحویل و به تمامن به خارج نظام اسباب کشی کنند. که در این صورت دیگر غرب هم به آنها امید چندانی نخواهد داشت. چون نبودن در چهارچوب نظام، پراگماتیسم غربی ها را برای امید داشتن به تغییر از درون، جذب نخواهد کرد.

نگرانی علینژاد شامل این اقلام است. والا به کارنامهء همین چند ماه پیاده نظام های اینها در خارج کشور که نگاه می کنید می بینید که تمام تلاش شان را کردند که دست بر قضا، برای نرسیدن دست مردم غرب به دست مردم ایران و حمایت از آنها، جنبش را از طریق شعائر اسلامی محاصره و برای شکست دادن آماده کنند.

آخر کدام آلمانی، کدام آمریکایی، یا سوئدی از یک جنبشی، در یک کشور اسلامی، آن هم در خاورمیانه، حمایت خواهد کرد که به جای سر دادن فریاد آزادی و سرنگونی اسلام سیاسی، الله و اکبر می گوید؟

اینها از قصد تلاش کردند به جنبش بر حق مردم ایران «رنگ اسلامی» بزنند تا مردم غرب حمایت نکنند، تا امکان معامله روی آن و به خون کشیدن بعدی مهیا شود. درست نسخهء برابر اصل ِ کاری که خمینی کرد. برای همین خانم علینژاد خمینی را به رخ همقطاران بریده و کنده شده از جنبش اش می اندازد. ایشان دارد از یک خاصیت سیاسی معین حرف می زند. می گوید: اگر جنبش حمله به سفارت ها دست بالا پیدا کند، نظام سرنگون می شود. نظام که سرنگون بشود پروندهء این جنبش ترانزیتی تروا بسته می شود. در ثانی اگر خمینی توانست خودش را به یک مبارزه بر حق تحمیل و آن را اسلامی کند، پس لابد سبزها هم می توانند.

ایراد و مشکل خانم علینژاد فقط این است که قدرت فهم تمایز اوضاع الان با آن سال ها را ندارد.

کلام آخر اینکه من به ایشان توصیه می کنم اگر از برداشت غربی ها در مورد خودش نگران است، به جای غصه خوردن برای شیشه های سفارت، حجابش را بردارد. چون اسلام و حجاب بیشتر افکار عمومی مردم غرب را می ترساند تا شکست شیشهء سفارت ترور رژیم اسلامی. ایشان حتمن دیده است که در ایتالیا محجبه را جریمه کردند، در بروکسل برقع را قدغن، در فرانسه محجبه را سر کلاس راه نمی دهند و اردوغان را بسیاری از همین دول غربی به خاطر التزام خودش به اسلام و محجبه بودن زنش دعوت نکردند!

به نظر من راه بهتر و "کم خشونت تری" برای ایشان جهت دادن تصویر بهتر از " ما ایرانی ها" در نزد افکار عمومی غرب وجود دارد، و آن هم این است ایشان حجابش را بردارد. مطالب خود را با عکس غیر محجبه به کیهان سبز بفرستد تا غربی ها ببینند خرج اتاق فکری را می دهند که به علائم جنبش تروریستی اسلامی ملتزم نیست.

در ثانی امیدوارم خانم علینژاد این بار نامه ای خصوصی از سفرای سفارتخانه ها برای دفاع از شیشه های شان دریافت نکرده باشد. ما حوصله شنیدن عذرخواهی مجدد نداریم.

18 مای 2010

برگرفته از فيس بوک نويسنده

http://www.facebook.com/home.php?#!/profile.php?id=100000876640999

 

 https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com