بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهارشنبه 19 خرداد  1389 ـ  9 جون 2010

 

دامان ما و معراج آقای کیارستمی!

آسیه امینی

 

عباس کیارستمی دو ـ سه هفته پيش روی فرش قرمز کن ظاهر شد تا جایزهء بهترین بازیکن زن این فستیوال را برای بازیگر زن فیلمش به ارمغان بیاورد. پس از این حادثهء مهم او در مقابل دوربین تلویزیون صدای آمریکا نشست به پرسش‌های خبرنگار این تلویزیون در مورد فیلمش پاسخ دهد.

پاسخ‌هایی که تنها به فیلم او و سناریوی این فیلم برنمی‌گردد، بلکه این فیلمساز برجسته ایرانی از برداشت‌هایش نسبت به دنیای زنانه و دنیای مردانه می‌گوید. اما بحثی را که او به اشاره‌ای از آن رد می‌شود بحثی است که ریشه‌ای‌تر از یک برداشت سینمایی و حتی ریشه‌ای‌تر از یک برداشت شخصی است.

عباس کیارستمی بر این باور است که برای مرد، کار حرف اول را می‌زند و مهم‌ترین علاقه یک مرد شغلش است. اما کار برای زن اختیاری است و تایید می‌کند که این زیباست. زن زیباست. زن انگیزه است برای کار مرد...

آنچه می‌نویسم نه از سر بغض و کینه است نه عصبیت. این یادداشت را پس از مرور چند بارهء مصاحبه آقای کیارستمی با صدای آمریکا می‌نویسم؛ مصاحبه‌ای که تلاش کردم با دوباره شنیدنش زوایای پنهانی را که ممکن بود گوش و چشم من از آن غافل مانده باشد، کشف کنم. اما عجبا که هیچ کشف تازه‌ای در آن نبود.

این‌که یک مرد ـ حتی از نوع هنرمند پرآوازه‌اش - از عدم فهم زن سخن گفته ‌باشد چیز عجیبی نیست. این که او از قول خودش بگوید دچار سو ‌تفاهم است عجیب نیست. عجیب اینجاست که سوء ‌فهم خودش را به حساب همه بگذارد و بگوید که هیچ تلاشی برای فهم زن نتیجه نمی‌دهد. فقط باید او را دوست داشت بدون این‌که او را فهمید.

من متعجبم و نگران. نگران هم برای خودم که یک زنم، هم برای زنانی که در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که نواندیش‌ترین مردانش چنین برداشتی از آن‌ها به عنوان یک انسان دارند و هم برای عباس کیارستمی؛ برای فیلمساز نامداری که واژه واژه حرف‌هایش از رنجی نشان دارد که ما برجان داریم و او نمی‌شناسد؛ رنجی که او با آن هم ‌زیستی مسالمت‌آمیز دارد؛ رنجی که به آن قوام می‌دهد؛ رنجی به نام استبداد.

«واقع‌بینی این است که، من کارم بدان‌جا رسیده است که بدانم هیچ چیز در مورد زن‌ها نمی‌دانم. هیچ تلاشی برای فهم زن جواب نمی‌ده. راه حل نهایی به نظر من این است که تو دوست بداری بدون این‌که بفهمی. مشکل امروز بین زن و مرد عدم تفاهم است. و چیزی نیست که قابل فهم باشد. برای این‌که دنیای مشترکی نداریم. ما دنیائی کاملاً متفاوت داریم. شاید به هورمون‌ها مربوط است. شاید به مسوولیت‌های اجتماعی مربوط است. همان‌طور که می‌دانید علاقهء مردها بیش از هرچیز به شغل شان است».

و در پاسخ به کامنت واکنشی خبرنگار که زن‌ها را هم دارای همین ویژگی می‌داند: «نه، در آن‌ها قاعده نیست، استثناست. اگر دلشان نخواهد کار کنند می‌گویند ما می‌خواهیم یک مدت پایمان را بزنیم سینه دیوار و زنانگی کنیم. ما نمی‌خواهیم کار کنیم. و کاملاً منطق دارند. ولی مردی که فکر کند می‌تواند مدتی تعطیل کند، اولین کسی که تعطیلش می‌کند همسرش است. چنین حقوقی برای مرد اصلاً در جهان در نظر گرفته ‌نشده. در طول تاریخ در نظر گرفته ‌نشده. کار برای مرد چیزی مثل نفس کشیدن است. اختیاری نیست. ولی کار برای زن هنوز اختیاری است و این زیباست، اتفاقاً به نظر من. هیچ نوع نگرش منفی، شرقی یا عصبی راجع به زن ندارم. زن زیباست. انگیزه ‌است برای کار مرد. یعنی کاری که مرد انجام می‌دهد اگر خوب انجام بدهد، بخش عمده‌اش نشئت گرفته از انرژی ‌یی است که از زن می‌گیرد. بنابراین چه جوری می ‌توانیم فکر کنیم که زن و مرد در این زمینه هم مشترکند؟»

من نمی‌دانم آقای کیارستمی  چه تلاشی برای شناختن زن کرده‌است؟ چه تلاشی برای شناختن مرد کرده‌است؟ چه ویژگی‌هایی را در این دو به قیاس گذاشته‌است؟ بر اساس چه منطق یا منبعی سخن می‌گوید؟ آیا منطق و منبع او تجربه‌های شخصی است؟ آیا ما می‌توانیم تجربه‌های شخصی‌مان را به حساب کل جهان بشری بریزیم؟ آیا مسئولیتی در برابر آن‌چه می‌گوییم متوجه ما نیست؟

من اگر در صف نانوایی مردی کنار دستم این حرف‌ها را می‌زد تعجب نمی‌کردم. اگر پدرجدم در صد سال پیش چنین می‌گفت تعجب نمی‌کردم. اما به خودم حق می‌دهم از عباس کیارستمی تعجب کنم. نه برای این که یک مرد است و در آن جامعه زندگی می‌کند، بلکه برای این‌که خواسته یا ناخواسته به یک طبقهء روشنفکر تعلق دارد. او به عنوان یک هنرمند و به عنوان یک روشنفکر وظیفه دارد به تولید فکر و تولید اندیشه‌ای در جامعه‌اش قوام ببخشد که ساختارهای پوسیده اجتماعی را می‌شکند.

ما زنان به چه زبانی باید بگوییم اگر نخواهیم مرد از دامانمان به معراج برود؟ و اگر نخواهیم که نتیجهء کار خوب آن‌ها از ما نشئت بگیرد چه باید کنیم؟!

آن‌چه او از آن به عنوان «ویژگی‌های زنانه» نام برده و آن‌را زیبا نامیده! نام دیگرش «تبعیض» است. وگرنه در هیچ جامعهء برابری شما نمی‌توانید به عنوان یک زن، از کار دست بکشید، پا به سینه دیوار بزنید و به «زنانگی» تان مشغول شوید. در جامعهء برابر شما حقوق برابر دارید و مسوولیت برابر. به عنوان یک انسان، نه مرد یا زن از شما تلقی واحدی وجود دارد. دنیای شما «متفاوت» نیست و هورمون متفاوت الزاماً دنیای متفاوت غیرقابل فهم را موجب نمی‌شود. شما جهان مشترک دارید و حقوق برابر. بنابراین کار و هر فرصت دیگری در همین محدوده تعریف می‌شود.

البته فیلمساز نامی کشورمان در بخش دیگری از این مصاحبه چنین تفکری را از اساس توجیه می‌کند: «من آدم سرزمین محدودیت هستم. هزار تا سوء  ‌تعبیر هم از این شده. ولی من با محدودیت  واقعاً مشکلی ندارم. حالا هر کسی هر چه می‌خواهد فکر کند. محدودیت‌ها در ذهن من ساخته ‌شده. مربوط به حالا هم نیست. مربوط به این سی‌ سال هم نیست. مربوط به قبل‌تر است. همه محدودیت‌های من از کودکی می‌آید...»

من نمی‌دانم چرا آقای کیارستمی عزیز از واژه‌ها درست استفاده نمی‌کند؟ نام واقع بینانه‌تر (و نه بدبینانه‌تر) آن‌چه از آن سخن گفته ‌است «استبداد» است. استبداد چیزی است که او محترمانه به آن محدودیت می‌گوید. استبداد چیزی است که می‌گوید با آن بزرگ شده ‌است، اگرچه با کلیت آن مشکلی ندارد.

استبداد چیزی است که نابرابری را رقم می‌زند و آن ‌را توجیه می‌کند. استبداد است که حقوق یک فرد را به عنوان یک انسان کامل از او می‌گیرد و بعد به او می‌گوید تو به عنوان یک نیمه بشر، می‌توانی کار نکنی و کسی- مردی- هست که جور تو را بکشد. استبداد است که به او می‌آموزد در آزای حقوق از دست رفته‌اش می‌تواند دلبری کند (شما بخوانید «انگیزه بدهد») و دستمزد بگیرد. می‌تواند متوقع باشد (شما بخوانید «زنانگی کند»). اما در ازای این توقع او رسماً حقی نخواهد‌داشت.

استبداد است که ما را دچار سوء‌ تفاهم می‌کند. چون در عین استبداد زدگی می‌خواهیم از بندها آزاد شویم. زیرا دنیای هنر دنیای تحمل‌ بند نیست. بنابراین دچار تناقض می‌شویم.

ممکن است عباس کیارستمی یا هر فرد دیگری یا هر مرد دیگری از تجربهء شخصی‌اش سخن گفته ‌باشد. اما آیا یک فیلمساز می‌تواند این همه به دور از واقعیت‌های عیان جامعه‌اش باشد؟ در زندگی شخصی همهء ما استثناهایی هم هست. اما آن‌چه عمومیت دارد این است که تبعیض‌های ناشی از نابرابری است که زن را تبدیل به موجودی می‌کند که فقط زیباست و فقط انگیزه‌است برای این‌که مرد بتواند کار کند.

عجیب‌تر این‌جاست که ایشان با افتخار می‌گوید محدودیت را پذیرفته‌است، با آن کنار آمده‌ است و مشکلی هم ندارد. عجیب است این! عجیب! ما در طول تاریخی که او از آن یاد می‌کند فقط محدودیت نداشته‌ایم. ما استبداد داشته‌ایم. اگر نمی‌تواند به هزار دلیل از این واژه استفاده کند، معانی و تعابیر را چرا تغییر می‌دهد؟

این‌که کسی زن را نمی‌شناسد برای این نیست که موجود ناشناخته‌ای است، بلکه برای این است که این موجود، امروز در تضاد با آن محدودیت (استبداد) ی است که اتفاقاً آن‌را خیلی خوب می‌شناسد و با آن کنار می‌آید.

اما ما واقعا متفاوتیم. بزرگ‌ترین تفاوت من و شما در این است که من به عنوان یک زن آقای کیارستمی را خوب می‌شناسم. ادبیات او برای من لهجه‌ای آشناست. ادبیاتی است که با آن بزرگ شده‌ام. به این سی‌سال هم مربوط نمی‌شود. سال‌هاست در جامعهء ما جریان دارد. ادبیاتی است که با آن قانون کشورم را نوشته‌اند. ادبیاتی است که با آن رادیو و تلویزیون کشورم اداره می‌شود. ادبیاتی است که در مدرسه ‌های کشورم، در کتاب‌ها و نشریات آن جریان دارد. من زبان او را می‌شناسم. برای این که استبداد است که مرا - زن را - نه به عنوان یک انسان که به عنوان انگیزه‌ای برای کار مرد و زندگی مرد می‌خواهد و آن ‌را با توجیه این‌ که «زیباست» قابل دفاع می‌داند. و متاسفم که نامدارترین مردان هنرآفرین کشورم همان ادبیات استبدادزده را تکرار می‌کنند.

اما دوست‌تر داشتم نامه‌ای می‌نوشتم که خطاب آن به آقای کیارستمی بود. دوست‌تر داشتم از او بپرسم چگونه یک هنرمند می‌تواند خودش را بتمامی در اختیار ساختارهای نادرست یک فرهنگ قرار بدهد و هیچ اعتراضی هم به آن نداشته‌باشد؟ دوست‌تر داشتم خطاب به او می‌گفتم: در شما به عنوان یک مرد هیچ چیز ناشناخته‌ای وجود ندارد که ما زن‌ها ندانیم. اما به عنوان یک اندیشمند، به عنوان یک هنرمند، نمی‌توانم باور کنم کسی چنین به توجیه استبدادی بنشیند که در ما خانه کرده‌است.

http://www.mardomak.org/news/Abbas_kiarostami/

 

 https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com