بازگشت به خانه

جمعه 4 مهر  1389 ـ  27 سپتامبر 2010

 

با تحقیر عقل انسانی، نمی‌توان علوم انسانی تأسیس کرد

گفتگو با محمد برقعی

گفتگوگر: بخش انديشهء راديو زمانه

بخش انديشهء راديو زمانه: دکتر محمد برقعی، متولد شهر قم 1321، در رشته مردم‌شناسی در دانشگاه منچستر تحصیل کرده و اینک در واشنگتن دی-سی به تدریس علوم اجتماعی اشتغال دارد. "سکولاریسم از نظر تا عمل" (تهران، نشر قطره، ۱۳۸۱) اثر دکتر برقعی از کتاب‌های بحث‌انگیز سال های اخیر بوده است.

 

پرسش: صادق لاریجانی، رئیس قوه‌ی قضاییه و از معممان بانفوذ، گفته است که «چه معنی دارد در کشور روانشناسی و جامعه‌شناسی ترویج کنیم.» او و کسان دیگری چون او می‌خواهند روانشناسی و جامعه‌شناسی اسلامی تأسیس کنند. شما به عنوان جامعه‌شناس در مورد این خواست و تلاش آنان چه می‌گویید؟

پاسخ: این ادعا به خوبی نشان می‌دهد که چگونه وقتی یک حکومتی دین‌سالار می‌شود یا دینی حکومت‌مدار می‌شود، سقوط می‌کند و بر خلاف انتظار، به جای آنکه ارزش‌های دینی ارزش حکومت شوند، دین تابع مصالح حکومت می‌شود. تا پیش از انقلاب ادعا می‌شد که اسلام مروج آزادی، مشوق علم و مدعی داشتن معیارهای انسانی برای اداره امور جهان است به حدیث نبوی "به دنبال علم بروید حتی اگر در چین باشد" اشاره می‌شد و یا به آیه "هاتو برهانکم" در خطاب به مدعیان دین و بر شمردن نام دانشمندان و متفکران زاده تمدن اسلامی در مقابله با افتخارات علمی غرب.

ولی حال کار حکومت دینی به تخطئه علومی رسیده که ما را درفهم از جامعه و فرد توانا می‌کند. اینکه اقای خامنه‌ای می‌گوید این علوم باید تعطیل یا محدود شوند، زیرا سبب سستی ایمان دانشجویان وشک و تردید آنان نسبت به اعتقاداتشان می‌شود، خود بیانگر درجه احساس ضعف و زبونی و بی‌مایگی مدعیان در برابر این علوم است و الا اگر مکتبشان، همان‌طور که آیت‌الله مکارم شیرازی مدعی است، برای همه امور بهترین پاسخ‌ها را دارد، پس این هراس چیست و چرا با بستن دهان رقیب می‌خواهند نظر خود را حاکم کنند.

به یاد دارم روزی با یکی از علمای صاحب نام نشسته برمسند قدرت در همین مقوله بحث می‌کردیم. در آخر که چاره‌ای جز پذیرش بی‌مایگی حوزه‌های دینی نداشت و اعتراف به اینکه از دانش لازم برای اداره امور کشور بهره ندارند، در دفاع گفت اینها همه تقصیر غرب و ایادی او یعنی حکوت‌های مستبد گذشته بوده که مانع رشد علمی و فکری علما شده‌اند.

 

به او گفتم: گیرم که چنین باشد و لذا شما فنون جدید را فرا نگرفته‌اید و در زمینه علوم انسانی هم به همین دلایل بی‌خبر مانده‌اید، ولی در یک زمینه حداقل شما می‌باید توانا باشید و آن دانشی است که سنت هزار ساله در حوزه‌ها داشته و عمده مشروعیت شما در جامعه به آن بستگی داشته و روزی اصلی شما را تامین می‌کرده و آن مجموعه‌ احکامی است که فقه‌اش می‌خوانیم.

بگویید چرا وقتی به حکومت رسیدید آن قدر در این زمینه فقیر و ناتوان بودید که خلخالی‌ها قاضی صاحب‌نام شدند و ناطق نوری به قول خودش در حالی به مسند قضاوت در دادگاه گروه "فرقان" نشست که دانش یا تجربه ای در این زمینه نداشت و می‌خواست هر چه زودتر سر و ته دادگاه را جمع کند تا مچش باز نشود.

بعد هم مجبور شدید، دوره‌های شش ماهه برای طلبه‌ها بگذارید که هر چه زودتر این ماشین قاضی‌سازی تولید قاضی کند و بهترین محصولات آن هم شده قاضی مرتضوی و قاضی حداد، و آنقدر کار این قضات فله‌ای مسخره است که خودتان وقتی از قضات با سواد می‌خواهید نام ببرید، از قضات زمان شاه یاد می‌کنید.

شما حتی یک "داور " و حسن امام جمعه هم نتوانستید، عرضه کنید. کافی است یک نگاه به کارهای فلسفی اقای جواد لاریجانی با مفهوم من‌ درآوردی‌شان به نام "عقلانیت اسلامی" و حکم قاضی پیرعباسی در مورد محکومیت خانم سارا توسلی − که در مقاله آقای محمد نوری زاد، " وقتی عبید زاکانی بر مسند قضاوت می‌نشیند" آمده − بیندازید تا معلوم شود که جامعه شناسی یا روانشناسی اسلامی چه تحفه‌ای می‌تواند باشد.

اما اگر آقای خمینی می‌تواند شاعر صاحب اعتباری باشد، چرا آقای خامنه‌ای مدعی خلق و نقد ادبی و مبتکر جامعه‌شناسی و روانشناسی اسلامی نباشد.

 

پرسش: شما در پاسختان به ناتوانی یا احیانا کاهلی و کم‌کاری حوزویان پرداختید. اصل مسئله سر جای خود می‌ماند، و آن ایده‌ی تأسیس علوم انسانی "اسلامی" است. فرض کنیم، در حوزه تعداد قابل توجهی از "فضلا" باشند با تیزهوشی و پرکاری و احاطه‌ی کسی چون ابن‌سینا. فرض کنیم، اینان هیچ آلودگی‌ای هم به دستگاه نداشته باشند. اگر بگویند بر آن‌اند نسخه اسلامی تک‌تک علوم انسانی را تأسیس کنند، شما به آنان چه می‌گویید؟

پاسخ: سخن از کاهلی و کم استعدادی نیست که بسیاری از آنان خود را وقف آموختن کرده‌اند و صاحب استعداد و هوش بالا در میان آنان کم نیست. سخن بر سر شیوه نگاهشان بر جهان و فلسفه حاکم بر فکرشان هست.

کسانی که انسان را ناقص العقل می‌دانند و نقل را بجای عقل اساس قرار می‌دهند، توان گشودن دروازه‌های اندیشه‌های تازه و کشف افق‌های ناشناخته را ندارند. درست است که هر نظام علمی و هر دانشی از زیر بنا و اصول فکری حاکم بر آن پیروی می‌کند، حتی علوم دقیقه از جمله نظریه بیگ‌ بنگ حاصل فرهنگی است که جهان را ابدی نمی‌داند و به آفرینش باور دارد.

لذا سؤالاتی از این دست به ذهن عالمان هند و چین نمی‌گذرد. اما دانشمندان علوم انسانی به ویژه جامعه‌شناسان با آگاهی کامل به این مطالب بیشترین تلاش را می‌کنند که در روند مطالعه فرد یا جامعه تا حد ممکن مانع دخالت باورهای شخصی‌اشان در پزوهش‌هایشان بشوند. اینان دریافته‌اند که با یک زیر‌بنای ثابت فکری به بررسی انسان و جوامعشان با این‌همه گوناگونی‌شان نمی‌توان پرداخت.

اما اگر جمهوری اسلامی یا علمای دینی ادعایی جز این دارند، باید آن را ثابت کنند و از آن روی که فرض محال محال نیست، اینان نخست باید نشان دهند که جامعه‌شناسی و علوم انسانی اسلامی در واقع می‌تواند وجود داشته باشد و جهان پس از دیدن محصول علمی آنان است که در درست و نادرستی این ادعا داوری می‌کند والا هر شارلاتانی ادعای توان نزول باران و کنترل نیروها را دارد که به گفته شیخ اجل سعدی " تا مرد سخن نگفته باشد - عیب و هنرش نهفته باشد".

بالاخره اگر پشتوانه این ادعا قدرت حکومتی نبود که دهان‌ها را ببندد و هر یاوه‌ای را به زور بر جامعه تحمیل کنند، می‌گفتیم جهان بازاره مکاره است پر از گوهر و خرمهره، بگذار هر که هرچه می‌خواهد بگوید، از هیاهو چه باک که گفته‌اند:

"دلیران نترسید ز اواز کوس - که دو پاره چوب است و یک پاره پوست"

همه‌ این سخنان درست، اما همچنان که در پرسش قبلی آمد، باز اصل مسئله بر سر جای خود می‌ماند. شما لطفا منتزع از این رژیم و عوامل و سیاست‌هایش، به خود ایده‌ علوم انسانی اسلامی و از جمله جامعه‌شناسی اسلامی بپردازید و بفرمایید در این ایده چه اشکالی می‌بینید.

با هر بینشی از انسان و جهان می‌توان در هر یک از رشته‌های علوم انسانی از جمله در جامعه‌شناسی مکتبی ایجاد کرد مثل جامعه‌‌شناسی مارکسیستی، اقتصاد مارکسیستی و ... دراین مورد هم مدعیان نوع "اسلامی" این رشته‌ها باید معلوم کنند ارزش‌ها و مبادی فکری آنان و تعریفشان از انسان و جهان چیست. اگر خدا مرکزی را می‌خواهند جایگزین انسان‌مداری کنند، این به چه معنا است؛ و تازه این امر به تنهایی علوم را اسلامی نمی‌کند.

موضوع بر سر علوم انسانی است، پس باید نشان دهند که آیا اصولاً مسلمانان برسر تعریف از "انسان" اجماع دارند؟ همان گونه که اقای محمد مجتهد شبستری بازنموده، در نمونه "عقل انسانی" که بنیانی‌ترین مطلب برای پایه‌ریزی هر یک از این علوم است، اجماعی نزد مسلمانان وجود ندارد.

بخشی "اهل جواز" هستند، یعنی عقل انسان را مجاز در فهم امور از جمله فهم از خدا، مبانی عقیدتی، احکام دینی، تعیین راه رشد، تشخیص صلاح فرد و جامعه می‌دانند، در مقابل بخشی به دلیل اینکه عقل انسان را ناتوان از درک درست آنها می‌دانند، بر آن هستند که باید در فهم همه این امور به وحی مراجعه کرد. این دسته عقل را تابع نقل می‌دانند. هر یک از این دو گروه فهم دیگری از اسلام را نادرست می‌داند.

این دو گونه انسان‌شناسی همه‌جا در طول تاریخ اسلام دو گونه اسلام را ایجاد کرده است: از ستیز معتزله و اشاعره تا جنگ خونین پیروان نظرجواز و عدم جواز در میان متدینین در سی سال گذشته درایران.

بر همین قرار می‌توانیم دریابیم که تعریف‌های متفاوت مسلمانان از ماهیت اخلاق، از جمله مسئله خیر و شر، دو نوع علوم انسانی و دو گونه جامعه شناسی اسلامی متضاد ایجاد می‌کند. دسته‌ای می‌گویند چون خداوند عادل است پس کار خلاف عدل نمی‌کند و دسته‌ای معتقدند هر چه آن جانان کند نیکو بود. و این پرسش هم مطرح است که آیا سرنوشت انسان و جهان مقدر است و به قول حافظ "در کارگلاب و گل حکم ازلی این بود- آن شاهد بازاری وین پرده نشین باشد".

این دو نگاه، دو سیاست رشد متفاوت را توصیه می‌کند و دو نوع آسیب شناسی فردی و اجتماعی و دو نوع برنامه‌ریزی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را ایجاد می‌کند.

کوتاه کلام آنکه درعالم فرض می‌توان علوم انسانی اسلامی ایجاد کرد اما در واقعیت، این امر خیالی و ادعایی بیش نمی تواند باشد. تجربه 14 قرن گذشته هم نشان داده است که ما علم تاریخ، فلسفه، هنر، سیاست، علوم اجتماعی، برنامه‌ریزی، اقتصاد و روانشناسی "مسلمانان" را داشته‌ایم نه چنین چیزهایی با صفت ذاتی "اسلامی"، هرچند از سر تساهل به دلایلی چون مباهات تاریخی مسلمانان و آسان کردن دسته بندی، آنها را "اسلامی" می‌نامند.

 

پرسش: علوم انسانی، با رویکرد فکر در عصر جدید به انسان پا گرفته‌اند. آنها به اصطلاح شما انسان‌مدار هستند نه خدا مرکزبین. آیا این انسان‌محوری را مانع اصلی شکل‌گیری چیزی به نام علوم انسانی اسلامی می‌دانید یا اختلافات اساسی‌ای که میان مسلمانان در مورد مسائل بنیادینی چون خیر و شر و آزادی و تقدیر وجود دارد؟

پاسخ: نه، من انسان‌مداری را مانعی در راه ایجاد علوم انسانی اسلامی نمی‌دانم زیرا هم علوم انسانی بر اجرای اصول خود پافشاری بسیار نکرده‌اند و هم مکاتب ایجاد شده در این علوم در عمل بسیار متحول شده‌اند. علوم انسانی نه تنها انسان‌مدارانه، بلکه بر مبنای ادعای علمی بودن خود باید فارغ از هر بینش مکتبی عمل کنند.

مارکسیسم چنین نبود. در مورد ویژگی" انسان مداری"، تنها اشتراک علوم انسانی با این مکتب آن بود که این مکتب مخلوق ذهن بشر است و مابقی آموزش‌های آن از جمله جبر تاریخی و شروع و نهایت مسیر حرکت جهان آن کپی برداری از ادیان ابراهیمی است، ضمن انکه شرایط بی‌تفاوت بودن علمی را هم ندارد و مسیر حرکت و پایان راه پژوهش معین است.

با وجود این، در جو مساعد سیاسی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفت و بعد هم که مُد شد، دانشمندان بسیاری بر سر توجیه و تبیین آن سر و دست شکستند و چنین شد که شاخه‌های مختلف علوم انسانی مارکسیستی ایجاد شد.

ممکن است کسانی بگویند چون مارکسیسم توسط انسان ایجادشده قابل تحول و تغییر است و مارکسیسم موجود فرسنگ‌ها با مارکسیسم اولیه فاصله دارد، در حالی که ادیان ابراهیمی از جمله اسلام چون بر وحی استوارند چنین نخواهند شد. این کسان از تاریخ دین و اندیشه‌های نو در آن بی‌خبرند و اسلام سنتی و حاکم کنونی را به کلیت اسلام سرایت می‌دهند.

دیدیم که با وجود قصه آفرینش انسان و خلق جهان در شش روز، نظریه تکامل داروین از سوی دین داران پذیرفته شد و بسیاری مسیحیان مؤمن معتقد شدند که فهم دو هزار ساله‌شان از تورات و انجیل درمورد همجنس‌گرایی بر خطا بوده. آن اشارات من به این مسائل در سوالات پیشین به همین منظور بود.

در اینجا هم اشارات من به مسئله خیر و شر و آزادی و تقدیر برای تعیین حد پذیرش عقل است. انسان غیر مجاز تابع نقل است و از تبعیتی این چنین، علوم انسانی نمی‌جوشد و حد اکثرش می‌شود همین علوم موجود با رنگ و لعاب اسلامی و اضافه کردن چند آیه و حدیث برای عوام‌فریبی و همه را ابزاری کردن برای سرکوب متفکران مخالف.

خود به یاد دارم در دیداری در اوایل انقلاب، آیت الله مصباح یزدی چون دانست رشته تحصیلی من مردم‌شناسی است و او هم به‌عنوان اهل فلسفه دغدغه شناخت انسان را دارد، گفت که می‌توانیم طرح مردم‌شناسی اسلامی را بریزیم. اما وقتی من همین مسئله عقلانیت مستقل از وحی و تنوع باورهای انسانی و عدم داوری در مورد آنها را مطرح کردم و از آسیبی که یسوعیون بر فرهنگ‌های بومی جهان از سر تعصب دینی وارد آوردند، گفتم نتیجه گرفت این دانش ضد اسلامی است و جالب آنکه با همین تعریف آیت الله منتظری و همچنین ایت الله قاضی چه رسد به آیت‌الله طالقانی، آن را هم‌خوان با اسلام دیدند.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com