بازگشت به خانه

دوشنبه 15 آذر 1389 ـ  6 دسامبر 2010

پيوند به مقاله عبدی کلانتری

چرا با آقای عبدی کلانتری همنظر نیستم

فریدون نیکبین

درود به همه ایراندوستان

از ایراندوستی شروع می کنم تا بتوانم ارزش خاصی به این واژه داده باشم، و مقاله ای را که در زیر خدمتتان ارائه میدهم بر حول همین محور ایراندوستی شکل خواهد گرفت ؛ از نظر من سپهر روشنفکری ایران قبل از هر چیز باید منافع ایرانیان رنج کشیدۀ امروز را مد نظر داشته باشد و در رسیدن به این مقصود اصلی که همانا پدیده شناسی دردها و مصیبت های مردم ایران است ، یک روشنفکر باید ضامن شناخت و دریافت درست از جامعه خویش برای به ارمغان آوردن مجراهای نورانی که راهکارهای عملی برای حل معضلات همان جامعه باشند به حساب بیاید و اگر در غیر اینصورت عمل کند این نام بر او برازنده نیست. سپهر روشنفکری ایران البته از نوع اپوزیسیون شاه در سال های قبل از انقلاب ماهیتی نامانوس با خود مفهوم روشنفکری دارد از آنجایی که بارها شنیده شده که مثلا فلان قشر روشنفکر معضل دین زدگی را نمی شناخت و یا با جامعه خود آشنا نبود. بنده نمیدانم این چه لباس روشنفکری بر تن این اقشار می باشد که چنین نا موزون بر پیکر مردم ایران گریه می کند؛ عزم خود را جزم کرده و علاقه مندم که دیگر این افراد را با نام روشنفکر در نظر نگیرم و از آنها به عنوان بد فهم های تاریخ و اجتماع ایران نام ببرم. به همین صورت مضمون انقلاب ایران را هم مضمونی "به اشتباه شکل گرفته و جا افتاده " می دانم و به هیچ وجه اتلاق انقلاب را به آن نداده و از آن به عنوان حرکتی آنارشیست و هیجانی نام خواهم برد. البته دلایل آنارشی بودن این حرکت را در مقالۀ دیگری به تفضیل توضیح خواهم داد و سعی خواهم کرد که به واژگان جدیدی برای تعبیر و توضیح و تبیین مواردی همچون انقلاب و روشنفکر و مخالف شاه و... بپردازم.

نکته دیگری که بسیار حائز اهمیت است نوع نگاه ما به دغدغهء امروز ایران است که همانا آزاد سازی ایران در پناه شناخت درست تاریخ معاصرمان میباشد و این تاریخ معاصر البته پیوندی تنگاتنگ با دوران پهلوی دارد و اتفاقاً دوران پهلوی دوران بنیان گزاری نهادهای اجتماعی و سیاسی و ایران سازی می باشد که هر جوان بعد انقلابی نیاز مبرم به شناخت آنها را دارد و شخصاً، به عنوان یک جوان بعد انقلاب، بسیار آزرده خاطر می شوم اگر ببینم که به جای آموختن از نهاد های پایه ای دوران پهلوی، به اصطلاح روشنفکران باز هم در حال پاره کردن تار و پود هر آنچه که آن دوران با خود به ارمغان آورد می باشند.

از این جهت آزرده خاطر می شوم که ارادت من به دوران پهلوی از روی ارادت من به شخص شاهان پهلوی نمی باشد. اگرچه شاهان پهلوی شاهانی بسیار مدبر و کارآزموده بودند اما ارادت من به این دوران به دلیل دستاورد بزرگی است که مردم ایران در سایهء نظم و ترتیب اجتماعی با آزادی بسیار در ایران سازی در حیطۀ نظری و عملی به آن دست یافته اند.

با این مقدمۀ کوتاه میخواهم وارد مباحثی بشوم که تا به امروز بیشتر به شکل شعار زده مطرح بوده و کمتر در مورد آنها به بررسی عمیق پژوهش گونه دور از هیجان زدگی پرداخته شده است. در کنار بحث تحلیلی خود میخواهم باب آشنایی را بر روی دریایی از استعدادهای ایرانیانی که در دوران پهلوی زنده شد، باز کرده و اعلام موجودیتی بکنم از اقشاری از مردم ایران که مثل بنده فکر میکنند و بسیار ارزش گذار و قدر شنانس دوران پهلوی هستند و اما به آن دوران هم انتقاد دارند و لزوما هم سلطنت طلب نمیباشند و مثلا شورش آنارشیست 57 را بطور مطلق از نا کارآمدی حکومت پهلوی ندانسته و جهات مختلف را در بازیافت معانی به اصطلاح انقلاب 57 پژوهش میکنند؛ در مقابل این نگرش به رخداد های معاصر ایران نگرشی دیگر وجود دارد که اتفاقات تاریخی معاصر ایران را به شیوه سطحی و با آوردن نام ها و آمارهای دهان پرکن غربیها آنهم از قشر خاصی از خط فکری پوشش می دهند و عملا سد فکری در مقابل بازنگری به ارزش ها و اصولا درسهایی که باید از خوب و بد دوران پهلوی بگیریم، میسازند و بسیاری از جوانان ایران امروز را که از دسترسی به اسناد واقعی ایران معاصر و امکان تحقیق میدانی بی بهره اند به مسیرهای انحرافی انداخته و عملا با این کار هویت اجتناب ناپذیر 57 ساله دوران پهلوی را از آنها میگیرند.

در میان این عزیزان آقای عبدی کلانتری ید طولایی در به زیر سوال بردن شعار گونۀ دوران پهلوی دارند که مقالات ایشان شباهت بیشتری به مانیفست های جبهه ملی  و مخصوصا نهضت آزادی دارند که پر از تضاد و مغلطه بوده و کمتر قطره ای از واقع بینی و شناخت درست و جامع اجتماع ایران در آنها یافت میشود. در متنی که ایشان در سکولاریزم نو در هفته گذشته به چاپ رساندند تضاد های زیادی وجود داشت که بنده در اینجا میخواهم به مواردی از آنها اشاره کنم تا شاید از این صلابت انتزاعی که این فرد در سایۀ روشنفکرنمایی برای خود قائل شده و دست به هر ایزاری برای از بین بردن تجربیات گرانبهای ایرانیان در دوران پهلوی میزند ، تا حدی دست برداشته و به مسائل تاریخی ریزبینتر شده و به هر شخص بی اطلاعی نسبت به مسائل ایران استناد " علمی " نکند.

اول از همه نام متن ایشان "چرا انقلاب شد" بود: در توضیح انتخاب این تیتر ایشان از اولین مغلطه استفاده میکند و به این اشاره میکند که حتما ضرورتی در کار بوده که این انقلاب رخ داده که این البته در محدودۀ منطق همیشه صحیح نمیباشد! و بعد هم از بررسی رخداد های آن دوران به این نتیجه گیری نایل میاید که آنچه اتفاق افتاده است حتما مصداق یک انقلاب میباشد، برای اثبات صحبت خود دلایل کوتاه مدتی را در نظر میگیرد که از نظر او جرقه نهایی به وقوع پیوستن انقلابند و در کنار این دلایل، دلایل بلند مدتی را بررسی میکند که با یک فرسایش زمان دار مردم را به جایی رساندند که دیگر حکومت را تحمل نکنند. در اولین جمله های ایشان برای دلایل کوتاه مدت همان حرف های همیشگی را در مورد شکنجه درزندان ساواک و آمدن چند صباحیه فلان خبرنگار یا محقق  به ایران و صحبت کردن او با مخالفین رژیم می باشد که تاب و توان زندگی کردن در ایران را از دست داده اند و اصلا به این موضوع اشاره نمیکند که ماهیت اصلی این مخالفین تقریبا در 90 درصد موارد ضد انسانی، مرد سالارانه و برضد منافع ملی ایران بوده است این مخالفین توضیح درستی از مخالفت خود با شاه ندارند، درصد زیادی از آنها به دلایل حمل غیر قانونی اسلحه در زندانها هستند، افراطیون مذهبی در بین آنها بسیار دیده میشوند، هیچ علاقه ای به بازیافت فرهنگ ایران ندارند، تاریخ معاصر خود را نمیشناسند، به شریعتی اقتدا میکنند که در مورد امام زمان صحبت میکند!، حزب توده هیچ نگرش ایران دوستانه ای ندارد و هویت آن تقریبا هویت بیگانه با ایران است، نهضت آزادی در اولین روز انقلاب سفید با آزادی زن مخالفت میکند و اصولا بنابر صحبت های آقای کلانتری روشنفکران با معضل مذهب بسیار بیگانه اند: حالا خودمان کمی سبک سنگین کنیم و ببینیم که امثال آقای کلانتری در مورد کدام مخالف دارند صحبت میکنند و اصلا مگر امثال آقای کلانتری در جوامع دموکرات زندگی نمیکنند که بدانند در این جوامع پیشرفته دریافت شخص از جامعه خود هنگامی او را در مرحله روشنفکر قرار میدهد که تشخیص او از معضلات جامعه اش بسیار وسیع و همراه با شناخت از ویژگیهای گوناگون اقشار مختلف باشد . و اگر ایشان انقلاب ایران را با انقلاب های مخملی 89 و 90 میلادی اروپای شرقی مقایسه میکند باید حتما در نظر بگیرد که در هر دوی این رخداد ها ما عملا با مرگ روشنفکری  در جناح اپوزیسیون روبرو هستیم که البته ماهیت دینامیزم انقلاب دوران پهلوی در ایران اصولا احتیاجی به مخالفت این چنینی نداشت (1) چه برسد به اینکه این نوع از مخالفت را با واژه زیبای روشنفکری آزین ببندیم پس نتیجه میگیریم که بسیار بی مورد است که شخص با عاریه گرفتن اسم روشنفکری ادعا کند که مثلا کتاب خمینی را نمیشناخته یا از مارکسیزم اطلاع درستی نداشته و شاید بهتر باشد اگر نتیجه بگیریم که این اقشار به ظاهر مخالف اصولا مخالفتی با رژیم شاه نداشته اند و دغدغه ای در بازیافت و بهبود ارزشهای ایرانی و هویتی خود حس نمیکرده اند و تحت تاثیر شعار زدگی های بسیار منجمد ضد امپریالیستی به قانون شکنی پرداخته اند؛ آقای کلانتری در جای دیگر مینویسد اینها البته دلایل کوتاه مدت برای وقوع انقلاب میباشد ؛ و بنده حیرتزده شدم وقتی ایشان از واژه بی تدبیری روشنفکران سکولار استفاده میکند چطور میتواند این جمع اضداد که بسیار ناهمگن و زشت و بی معنی مینمایند ( یعنی واژۀ بی تدبیری در مقابل واژۀ روشنفکر) را ساخته و پرداخته و نه تنها در مورد آن کمی هم تامل نکرده باشد  بلکه آنرا دلیل کوتاه مدت وقوع انقلابی به این خانمان سوزی بداند که البته این اتفاق یعنی بی تدبیری روشنفکر سکولاربه هیچ وجه روی نداد و بر عکس نظر آقای کلانتری روشنفکران سکولار ایران که یکی از آنها اتفاقا مرحوم بختیار بود بسیار همت کردند در مقابله با خمینی و امثال خمینی، حال اگر در اقلیت بودند این باز معضل دیگریست که ریشه یابی آن به بی تدبیری ایشان برنگشته و دلایل جامعه شناسی عمیق در نوع حکومت و نوع اجتماع مذهبزدۀ ایران دارد، ایشان باز در جایی میگویند که جبهه ملی و نهضت آزادی هم نتوانستند گوی سبقت را از خمینی بگیرند که باز این هم مغلطه ای بیش نیست چراکه انگار جبهه ملی و نهضت آزادی خط مشیی متفاوت از شعار زدگیها و عوامفریبی های خمینی داشته اند که بتوان آنها را محکوم به بی تدبیری مقطعی کرد؛ تنها شاخه ای از جبهه ملی که با خمینی مخالف بود مرحوم بختیار بود که از نظر نگاه اپوزیسیونی با تعریفی منطقی نسبت به حکومت شاه در اقلیت قرار داشت. اینها همه گرفتاری های اپوزیسیونی بود که عملا بدون هیچ منطقی به مخالفت با شاه می پرداخت و اصلا نمی دانست دارد با چه چیز مخالفت میکند.

آقای کلانتری بعد از این مقدمه به دلایل بلند مدت انقلاب میپردازد و به صبحت های جهانگیر آموزگار اقتدا میکند که بسیار جالب بود و البته هیچ سنخیتی با حرکت شورشی 57 که به اسم انقلاب معروف است ندارد جالب اینجاست که آقای جهانگیر آموزگار در ارائه دادن دلایل به وقوع پیوستن یک انقلاب به هیچ وجه به اشکالات و کاستی های مردم نمیپردازد که البته این مفهوم در سپهر سیاسی و نظریه پردازی ضد امپریالیستها بسیار متجلی و یکی از اصول لاینفک دیالکتیک انگلسی و مارکسی در تبیین وجدان عمومی خلقهاست . حالا چرا دلایل آقای آموزگار سنخیتی با انقلاب ایران ندارد: به عنوان مثال ایشان در یک مورد میگوید انقلاب پدیده ای داخلی است؛ اما از نظر من انقلاب ایران پدیده ای به هیچ وجه داخلی نمیباشد چرا که آنچه که به عنوان موارد مطرح شده در سپهر سیاسی و اپوزیسیونی ایران در آن دوران مشاهده میشود دچار تاثیر پذیری های متعدد از نگاهی چپگرا به تمام روند های اجتماعی سالهای شصت و هفتاد میلادی در اروپا وآمریکا میباشد و حتی گوشه چشمی به مسائل ایران ندارد این البته به این معنی نیست که اپوزیسیون ایران در آن زمان مستقیما از غربیها یا اتحاد جماهیر شوروی تجهیز میشده بلکه به این معناست که اپوزیسیون شاه بسیار از ایدئولوژی چپ تاثیر میگرفت که شاید ریشه در رفتار مذهب زده ایرانیان داشته باشد: در علم روانشناسی اجتماعی معمولا تمام جایگزینی های ذهنی و اجتماعی که میوۀ تغییرات در اهرمهای قدرت در قلمروهای ایدئولوژیک میباشد با توجه به هماهنگی های ساختارهای فکری در کنه معنی همان ایده ها و ائدئو لوژیها شکل گرفته و پوستۀ رویی تغییر کرده و البته ذات همسنخ یکی میماند به عنوان مثال جامعه مذهب زده ایتالیا افراطی ترین گرایش چپی را در سالهای 70 میلادی در بطن خود دارد که منجر به حرکات تروریستی دهشتناکی در سطح این جامعه میشود ( گروه ضربت سرخ که تا کشتن نخست وزیر ایتالیا پیش میرود ) یا در جامعه آلمان نیز در سالهای 60 و 70 میلادی این حرکتهای تروریستی بسیار مشهود و قابل بررسی هستند ( گروه بادن ). شاید از این جهت باید به پدیده شناسی اپوزیسیون شاه در ایران سالهای 70 با پیشزمینۀ سنخیت بین نگرش مذهب زدۀ اقشاری از ایران با نگرش مارکسیستی گواریستی( 2)و مذهب زدگی و استبداد فکر که نتیجۀ آن است پرداخت و صد درصد نه بخاطر اینکه خود اپوزیسیون صاحب فکریست تکوین شده و پیرایش یافته از چپگرایی محقق با نظرو توجهی که به جا انداختن این موضوع در اجتماع ایران دارد. در یک کلام با توجه به شواهد تاریخی و حرکات مختلف اپوزیسیون شاه میتوانیم به این نتیجه برسیم که این اپوزیسیون کاملا بی محتوا و بیگانه با مسائل ایران است پس در مجموعه تعاریف مفهوم اپوزیسیون که در همه جا معمول است اصلا محلی از اعراب ندارد.

باز آقای کلانتری به شخصیت دیگری به نام فخرالدین عظیمی اقتدا کرده و البته با تایید حرفهای ایشان ادعا کرده که مشروطه ایران شکست خورد آنهم به این دلیل اینکه مفهوم اربابسالارانۀ شاه باقی ماند و این مفهوم باعث شد که دوباره ارباب سالاری و غلامپروری! شکل بگیرد این صحبت چه از آقای کلانتری باشد چه از آقای عظیمی بسیار خام و دور از ژرفنگری به مولفه های تشکیل دهندۀ مشروطه میباشد و عملا بی تفاوتی بزرگی است به تمام ایرانیانی که بعد از انقلاب مشروطیت ایرانی ساختند که در سال 76 میلادی مجموعه موسسات تحقیقی دانشگاه آریامهرآن یکی از سرآمدترین موسسات پژوهشی در دنیا بود حالا بماند که آقای کلانتری ادعا کرده که تمام موسسات تحقیقاتی زیر نظر ساواک و گارد شاهنشاهی بودند!؛ در همین ایران خراب به قول آقای عظیمی و کلانتری در شهر مشهد که قبل از مشروطیت فقط امام رضا و خرافات در آن یافت میشد و بس، بیشترین تعداد بیمارستان های تخصصی در سال 1974 در سطح آسیایی وجود داشت و پژوهش گرانی از اروپا و آمریکا به دانشکده عصب شناسی بیمارستان شاه رضا می آمدند و به تحصیل میپرداختند و امروز قسمت بزرگی از مفاخر ما در زمینۀ پزشکی در دنیا مدیون نوع آموزش و امکانات همین مراکز پژوهشی در سطح ایران بود و البته در مقابل این واقعیت، واقعیت تلخ دیگری وجود داشت به این شکل که ایرانیان با بورس های تحصیلی بسیار زیادی که از حکومت پهلوی میگرفتند با ملحق شدن به انجمن های اسلامی ضد انسان در غرب به مخالفت با شاه و عملا بر ضد خود می پرداختند. آقای کلانتری مرتب از نقش امپریالیسم در تاریخ معاصر ایران صحبت میکند و به نظر اینجانب عمدا از یاد میبرد که در دوران پهلوی مخصوصا در دوران رضا شاه دست همه اجانب از خاک ایران چنان قطع شد که ایرانی برای اولین بار با همت و زبردستی که در استعدادهای زنده شده خود پیدا کرد به ساختن ایران پرداخت ایشان حتی در توضیح به حکومت رسیدن رضا شاه پهلوی اغراق کرده و میگوید که انگلستان رضا خان را تشویق به کودتا کرد تا مخالفین را سرکوب کند ودر طرح این موضوع باز آدم را یاد استالینیزم سالهای 70 امثال انور خوجه میاندازد با گفتن این جمله که تاج شاهی زنگار وابستگی به امپریالیسم را داشت! در جایی دیگر به فرد هالیدی استناد کرده و میگوید که رضا شاه نخستین هدف خود را بر پایه ساخت ارتشی گذاشت که با آن بتواند همه مخالفین را سرکوب کند؛ اگر رضا شاه چنین فرد خودکامه و مستبدی بوده پس چطور میتوان قبول کرد که این همه کار عمرانی در زمان بسیار کوتاهی انجام شده و این کارهای عمرانی به مانند کارهای عمرانی چینی ها و اتحاد جماهیر شوروی و هیتلر و موسلینی نیست و در ذات خود بار ژرف و مثبتی از فرهنگ ایرانی و بنیانگزاری اجتماع و نهاد اجتماعی و مدنی را به همراه دارد خیلی جالب است که شاهی خودکامه باشد و در دستور کار خود تعلیم و تربیت را بگذارد آنهم آموزشی در پناه آزاد مردانی همچون فردوسی و حافظ و سعدی و منوچهری و بیرونی و عنصری و خاقانی و خیام ها، بسیار جالب است که شاهی خودکامه باشد و در تمام ایران مراکز صنعتی ایجاد کند، باز هم خارق العاده است که شاهی خودکامه باشد ولی در شهرهای مختلف ایران به جای مراسم عقب افتاده عاشورا  و تکایا کارنوال هایی را برای آموزش زندگی بهتر برقرار کند، بسیار دور از ذهن است که فردی خودکامه باشد و پایه های اصلاحات ارضی را در کشوری عقب افتاده بنا نهد صد در صد اگر خودکامه بود با محکم کردن بنیان های فئودالیزم بسیارراحت میتوانست به جاه طلبی های شخصیت خودکامه خود جواب دهد و البته در این مقاله امکان مطرح کردن و تحلیل تمام ارزش های دوران پهلوی را نداریم و فقط بسنده میکنیم به بعضی از مثالهایی که در بالا آورده شد ولی تحیر بنده از این است که براحتی اشخاصی مثل آقای کلانتری به نظریه پردازی در مورد دوران پهلوی میپردازند بدون اینکه واقعیت های ملموس آن دوران را بشناسند و در مورد آن پژوهش کنند در همین نقطه آقای کلانتری گریزی به دوران محمد رضا شاه میزند و چیزهای میگوید که با منطق در تضاد است مثلاً:

1. بعد از شهریور بیست به همه ثابت شد که شاه و پدرش وابسته به غرب هستند و از اینرو احزاب شکل گرفتند و شاه به محض اینکه قدرت پیدا کرد در صدد سرکوب این احزاب بر آمد!» (البته با نقل به مضمون)

اولا که دلیل حمله متفقین به ایران و استعفای رضا شاه یک واقعیت منحصر به فرد در ایران میباشد که لزوما اثبات بر وابسته بودن حکومت پهلوی ها به غرب نیست حال اگر حزبی یا گروهی این واقعیت را به شکل دیگری در ذهن مردم جا انداخت میتوان گفت که اشکال از این حزب و البته ازمردم فریب خورده نیز میباشد و از آن مهمتر شاه جوان ایران به چه دلیلی باید مخالف احزاب باشد در جایی که اتفاقا در این دوران 12 ساله او بعنوان پادشاه مشروطه به معنی پادشاه مقید به قانون اساسی عمل میکرد پس اگر این احزاب در محدوده قانون مشروطیت کار میکردند شاه ایران چه مخالفتی میتوانست با آنها داشته باشد؛ ایشان از یاد برده اند که بوجود آمدن احزاب بعد از شهریور 20 بسیار وابسته به حضور بیگانگان در ایران میباشد و حزبی مانند حزب توده کاملا بر اساس مانیفست حزب کمونست شوروی شکل میگیرد که البته بخاطر مخالفت مانیفست حزب کمونیست شوروی با نهادی به اسم پادشاهی حزب توده ایران هم به همان نسبت و بدون توجه به دستاورد های مشروطۀ پادشاهی ایران با شاه ایران مخالف است و البته در مسیر مخالفت از این عوام فریبی بهره میبرد که: شاه ایران وابسته به متفقین است؛ در همین مجموعۀ اپوزیسیونی جبهه ملی ایران هم به دلیل دفاع از تمامیت ملی و فرهنگی ایران شکل میگیرد که شاید خطر متفقینی که در ایران حضور دارند را از نظر فیزیکی و فرهنگی و استعماری روز به روز کمرنگتر کند پس دلیل به وجودآمدن احزاب در این دوران بقول آقای کلانتری به هیچ وجه مخالفت انان با شاه بقول ایشان وابسته به بیگانگان نیست واحتمال دارد این مورد را آقای کلانتری ازروی کلی گویی های حزب توده نتیجه گیری کرده باشند . یادمان نرود وقتی در مورد حزب توده و جبهۀ ملی صحبت میکینم داریم موسساتی را بررسی میکنیم که کارنامه سیاسی آنها در طول 65 سال اخیر جز هرج و مرج فکری برای ایرانیان چیزی به ارمغان نیاورده است پس وقتی آقای کلانتری در مورد احزاب صحبت میکند باید کمی از کلی گویی بپرهیزد که به هیچ وجه امروز زمان کلی گویی نیست و باید با دقت به پژوهش پرداخت.

2. باز دوباره  آقای کلانتری با پیش فرضی غلط که همانا وابستگی شاه به غرب میباشد ادعا کرده که مردم هم روز به روز بد بین تر شده و تئوری های توطئه را پرورش داده اند و درست از همین نقطه است که فکر چپی وضد امپریالیسم در ایران قوت پیدا میکند.باز دوباره تکرار مکررات است اگر بگویم که فکر ضد امپریالیتسی  به دلیل سیسیتم حکومتی و سیاسی ایران شکل نمیگیرد بلکه تنها به دلیل تاثیر پذیری قشری از ایرانیان در خارج تحصیل کرده و البته مذهب زده فکر ضد امپریالیستی در ذهن آنها جایگزین استبداد دینی میگردد.این مورد نیز در مقاله ای تفکیک شده به تفضیل مطرح خواهد شد.

3. از نظرآقای کلانتری کودتای 28 مرداد تمام آمال  ملی را از بین برد حال آنکه اقشار تشکیل دهنده قائله 28 مرداد سه گروه بودند از جبهۀ ملی، مذهبیون و حزب توده و هیچ اجماع ملی گرایانه ای در بین این سه گروه وجود نداشت که با پاره شدن زنجیره زنگ زده اتحاد این سه گروه، آمال  ملی مشروطه زیر سوال برود این حرف بیشتر شبیه مانیفست جبهه ملی آنهم در چهل سال پیش میباشد و هیچ سنخیتی با یک پدیده تاریخی ندارد.

تضاد ها در صحبتهای آقای کلانتری آنچنان زیاد است که خود این شخص جایی بعنوان فرآیند بحث های نظریش اشاره میکند که مذهبیون قدرت اصلی در قائله 28 مرداد هستند و از روی همین ادعا است که بنده سوالی از ایشان میپرسم و آن سوال اینکه: اینکه میگویید که آمال مشروطه کشته شده میتواند به دو دلیل بوقع پیوسته باشد: یا سرکوب این آمال و یا چیره نشدن دینامیزم مثبتی که آمال ملی گرایانۀ مشروطه با خود به ارمغان میاورد البته در مقابل سرکوبگران مذهبی. اگر مورد سرکوب را در نظر نگیریم پس چگونه است که مذهبیون هرچند با عوام فریبی و فریب توانستند عوام یا خواص را به طرف خود جذب کنند و پیروز شوند؟ مگر نه اینکه شما ادعا میکنید که به وجود آمدن احزاب ضد شاهنشانی قاعدتا فرهنگ سیاسی جامعه را آنچنان بالا برده بود که ملی گرایی سرآمد شعار مردم در قائله 28 مرداد بود ، حالا اگر قبول کنیم که علما و مذهبیون نقش اصلی را در سرکوب به عهده داشتند (همانطور که خود شما میفرمایید) پس اصولا علت حضوری علما در اجتماع و توافق اولیه آنها با دکتر مصدق و اصولا علت وجودی حزب توده که البته اهرمی بسیار سنگین در به حرکت در آوردن مخالفین شاه بود و تمایلات ضد ملی آن چگونه توضیح داده میشود؟

پس اگر با پیش فرض شما حرکت کنیم: باید اصولا توده و مذهبیون در اقلیت باشند که البته اینطور نیست پس ما داریم در مورد کدام مردم و کدام حزب و کدام کشورو کدام افکار سیاسی صحبت میکنیم؟ومخصوصا اگرقبول کتیم که اصولا مذهبیون بعد از 28 مرداد گوی سبقت را به هر دلیلی از دیگران گرفته و قدرت خود را بر همۀ جامعه تحمیل کردند، پس عملا شما دارید ادعا میکنید که انقلاب ایران تنها رنگ مذهبی داشته ونهضتی که آخوند ها ادعا میکنند که از 15 سال قبل از انقلاب شروع شده از نظر شما از 25 سال قبل از انقلاب 57 شکل گرفته و این ادعا قلب تاریخی است و به نا خودآگاه همیاری با دستکاریهای نهادینه شده در تاریخ معاصر است که در موسسۀ تارخ معاصر در ایران امروز به وفور یافت شده و ما را از آمال سکولاریستی وشناخت تاریخ سکولاریستی جامعۀ ایران دور تر و دور تر میکند.

4. باز از نظرآقای کلانتری قیام 28 مرداد ضد امپریالیسم انجام شده و البته شکست خورده که من در اینجا دیگر به توضیح این موضوع نمی پردازم و انرا به مقاله ای از آقای هوشنگ نهاوندی که بسیار بی طرفانه به توضیح این مسئله پرداخته که از نظر من به واقعیت بسیار نزدیکتر است ارجاع میدهم.(3)

5. در جای دیگرآقای کلانتری حکومت های پهلوی را وابسته به نیروی پلیسیشان میداند و به هیچ وجه عمران و آبادانی دوران رضا شاه که با ابزاری به اسم ارتش سازندگی انجام شد که البته بعد از انقلاب سفید پهلوی دوم نهادینه گشت را توضیح نمی دهد؛ بودجه ایران را با بودجۀ ارتش چین مقایسه کرده و البته خدمات عمرانی ارتش ایران در دو دورۀ پهلوی را به هیچ وجه بررسی نمیکند و خرید تجهیزات نظامی را تنها به عنوان جاه طلبی شاه میداند و هیچ شمایی از روش مصرف بودجه در زمینه های مختلف را که البته قسمتی از آن به ارتش تعلق میگیرد را ارائه نمیدهد. پادشاهان پهلوی را وابسته به هیچ طبقه ای نمیداند در حالیکه جا افتادن مفهوم مدرنیزاسیون که در این دروان شکل گرفته اتفاقا با پشتیبانی طبقات روشنفکری واقعی ایران از ادیب و هنرمند و هنرپرور و دانشمند می باشد. حتی آقای کلانتری در بحث خود ادعا کرده که حکومت پهلوی ها هیچ وابستگی به طبقات زمیندار و سرمایه دار نداشته اند.

 برای اثبات دور بودن صحبت ایشان از واقعیات دراین مورد خاص، در اینجا اشاره کوچک و زود گذری به خان قائن در سیستان و بلوچستان میکنم: (4)

خان قائن والی سیستان  در دوران قاجار بود که تمام منطقه کرمان و سیستان و زمینهای این مناطق زیر نظر این شخص اداره میشد این شخص یکی از آزادیخواهان دوران مشروطه است و بیشترین کمکها را از نظر مالی و انسانی و فرهنگی به حکومت مدرن رضا شاه پهلوی در بازیافت فرهنگی و اجتماعی این منطقه انجام داد این شخص اتفاقا پدر اسدالله علم می باشد.

در اقصی نقاط ایران شخصیتهای این چننینی در دوران پهلوی وجود دارند که پشتیابان های اصلی ساختارمدرنیزۀ حکومت می باشند حتی این فرهنگ آنچنان در ایرانزمین جا افتاده بود که اغلب اسامی کوچه های  و بافت های شهری نام شخصیت متمولی از همان منطقه را بر خود داشت که کارهای عمرانی از جمله ساختن مدرسه و مسجد و بیمارستان را بر عهده داشته اند این فرهنگ اتفاقا با رفتن پهلوی از ایران کاملا از بین رفت و فرهنگ سیستم پلیسی به عنوان پشتیبان امپراطور- آخوند بعد از انقلاب در ایران شکل گرفت. آقای کلانتری برای اثبات صحبتهای خود مرتب استناد میکند به پژوهشگرهای چپ که البته غرق در شعارزدگی هستند و از سخنان قصار این افراد بسیار بهره میبرد مثلا اینکه فرد هالیدی که البته بسیار مورد استناد موسسۀ مطالعاتی تاریخ معاصر ایران میباشد چراکه جهد و کوششی خاص در به لجن کشیدن پهلوی ها داشته، میگوید ایران، اقتصادی وابسته به فروش نفت داشت و فروش نفت هم مستقیما به امپریالیسم وابسته بود: با این حرف امثال  آقایان کلانتری ها کل دستاورد دوران پهلوی را به یک شعار تو خالی نسبت می دهند و از آنجاییکه که قاعدتا چرخه اقتصاد در ایران وابستگی زیادی به فروش نفت داشت ، بدون اینکه دامنۀ شکل تولید اقتصادی بعد از فروش نفت را را باز و تبیین کنند این مفهوم را صلبی شده بر سر دستاوردهای دوران پهلوی میکوبند؛ شخصیت دیگر که بسیارآقای کلانتری به او استناد میکند آبراهامیان است که کل دوران پهلوی را به سیستم پلیسی و ارباب سالاری دربارو بروکراسی تقلیل میدهد!

6. با استناد به محسن میلانی در مورد نابرابری ها در جامعه ایران صحبت میکند و انقلاب سفید را به زیر سوال میبرد و آنرا طرح مشاوران کندی قلمداد میکند! و با زهم کم اهمیت جلوه دادن و بی تفاوتی به دستاوردهای ایرانیان را تا جایی برده که میگویید شاه میخواست قشر متوسطی بسازد که خود را مدیون او بدانند و کل مفهوم انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و آزادی زنان و خانه های انصاف و سپاه دانش و بهداشت و سازندگی  را به این مفهوم پرو پاگاندای چپی سالهای 60 و 70 میلادی می چسباند.

7. به گفته آقای کلانتری سیستم حکومت شاه فاسد و رشوه خوار بود و نه تنها هیچ سعی برای از بین بردن این فساد نمیشد بلکه خود سیستم شاه ارباب سالار بود و به قول آبراهامیان از یک بروکراسی عقب افتاده بهره میبرد.آقای کلانتری حزب رستاخیز را نیز با مفهوم ارباب سالاری همسان دانسته بدون اینکه نیم نگاهی به مفهوم حزب رستاخیز داشته باشد. در چند کلمه بسیار ساده میتوان گفت که حزب رستاخیزهر چند در عمل موفق نشد و اتفاقا شاید دلایل را باز باید دوطرفه یعنی هم در درتبیین مفهوم این حزب از طرف حکومت و هم در کمکاری و عدم همکاری احزاب مخالف مردم دانست، اما در ذات، این حزب تجلی قاموسی بود که درآن سه شرط ایراندوستی، انقلاب سفید و اعتقاد به شاهنشاهی مشروطه پایه و اساس مشارکت سیاسی برای احزاب بحساب میامد ( که در محتوا از نظر اینجانب این 3 مفهوم هیچ سدی در راه آزادیخواهی و نیل به دموکراسی نبودند ) ولی چون در ظاهر در روزنامه ها و مجلات آن دروان واژۀ تک حزبی بودن رستاخیز مطرح شد بسیار برای بهره برداران احزاب مخالف شاه جذاب بود که بتوانند از این حرکت شاه به نفع خود بهره برداری سیاسی بکنند.

8. آقای کلانتری در مغالطات خود حتی به این نکته میرسد که میگوید قوه قضائیه از عملکرد مستقل محروم بود. اینجانب با توجه به سالها پژوهش در مورد پدیده انقلاب ایران ودوران پهلوی این نوع شعار زدگی را فقط در قشری از جبهه ملی و مذهبیون افراطی دیده ام و البته تا جایی به نظر اینجانب به تقلیل همۀ واقعیت ها به کارزاری دهشتناک و مخوف به اسم دوران پهلوی میپردازد و در اوج غرض ورزی که اگر بنده را ببخشید البته اسم دیگری برای آن پیدا نکردم میگوید:

9. رژیم شاه میراث دار فرهنگ واپس زده قاجار بود به این معنی که چون آزادی سیاسی را از بین برد خلاقیت تولید هنر و علم و فرهنگ را نیز کشت در اینجا حتی فکر نمیکنم که لازم باشد که در مورد دستاورد های دوران پهلوی به آوردن مثال برای اثبات صحبتهای خود بپردازم تنها به چند نکته کوچک اشاره میکنم که شاید نقطه شروعی باشد برای هر پژوهشگری برای فهم بهتر دوران پهلوی و دوری از شعارزدگی:

الف. جشن هنر شیراز و دستاورهای فرهنگی و علمی آن. مانند بازیافت موسیقی و رقص های محلی که قرنها در ایران حضورنهادینه شده نداشتند.

ب. نهاد باستان شناسی ایران که با کمک نهاد های دانشگاهی غربی تحقیقات علمی ویژه ای در قلمروی جامعه شناسی بر روی آثار تاریخی انجام میداند. مثل تحقیقات بروری شهر سوخته در استان سیستان و بلوچستان در دهۀ 50 شمسی.

ج. معماری معاصر در دوران پهلوی به استناد پژوهشگر آبان طهماسبی.(5)

د. صنایع سنگین ایران و شهرهای صنعتی مخصوصا در استان های مرکزی ایران. شهر صنعتی فولادشهر

ه. نوع نگرش به آموزش و پرورش که هیچگونه رنگ ایدئولوژیک نداشت. مشیرالدوله پیرنیا تاریخ نگار آموزشی در سطوح دبیرستانی.

و. سکولاریزم حکومتی و دستاوردهای آن. جدا بودن نهاد دین از نهاد حکومتی در همه موارد زندگی روزمره.(قانون اساسی مشروطه)

ز. روشنفکری ایرانی دوران پهلوی که بسیار متفاوت است با قشر به اصطلاح روشنفکر سالهای 70 که ژست چپی میگیرد و به جلال آل احمد اقتدا میکنند. از محمد علی فروغی تا هویدا.

ح.کوشش فراوان در خرافه زدایی با نهادینه کردن علم و مدرنیزه کردن افکار اجتماعی. بعد از انقلاب سفید در شهر ارومیه 65 مدرسه و موسسه آموزشی ساخته شد، مثال بیمارستان های مشهد که در بالا نیز به ان اشاره شد.

اینها البته موارد بسیار کمی است از آنچه که در دوران پهلوی زیر سایه آزادی در ایران دوستی و ایران سازی انجام شده است.

10. به اعتقاد آقای کلانتری چون شاه شخص خرافی بود نارضایتی مردم هم از او به طرف کانال دینی رفت و این ایدئولوژی قوی شد که پا برهنه ها را برای یک انقلاب شورانید.

آنقدر حرفهای آقای کلانتری پر تضاد هستند که من نمی دانم از کجا باید شروع کنم تا نا همگنی هایی مفهومی که ایشان در هر بار مطرح کردن فرضیه های خویش بوجود میاورد جبران کنم. و بسیار نگرانم که قشر جوان ایران که تشنه آگاهی هاست برای رسیدن به ایرانی سکولار با رعایت حقوق بشر متاسفانه به اشتباه تحت تاثیر حرفهای شعار زده این قشر باصطلاح روشنفکر قرار بگیرد. حتما آقای کلانتری بر اساس اینکه شاه میگفت که مثلا خواب حضرت علی را دیده پیش خود فکر کرده که شاه آدم خرافی است در حالی که اگر آقای کلانتری به پیشرفت جامعه ایران و فرهنگ غالب ان دوران که از لوطی فیلم فارسی تا هلیکوپتر سازی آن نظری میافکند و ویژگیهای انرا میشناخت هیچوقت اینقدر پیشداوری ساده اندیشانه ای نمیکرد . اگر ما به دقت شخصیت شاه را بررسی کنیم خواهیم دید که در ورای آن خوابهای مذهبی شخصیتی پراگماتیک و ایراندوست به معنای علاقمند به هویت ایران البته با کاستیهایی وجود دارد که این خوابهای مذهبی کاملا متعلق به فظای شخصی او بوده و تعبیر آنها نیز کاملا باز ترجمه ای مدرن و انساندوستانه دارد و اما در مورد اینکه ایشان میگوید شاه خرافی باعث و بانی ایدئولوژی مذهبی مخالفان پا برهنه بود بنده هیچ نمیتوانم بگویم چرا که ایشان چند خط بالاتر گفته که گفتان روشنفکری سالهای 70 برای به وقوع پیوستن انقلاب متعلق به ضد امپریالیست بوده است که از نظر اینجانب اگر هم دینی است ولی تاثیر پذیرفته از گفتمان چپ استالینیست میباشد ( مثال خسرو گل سرخی) و البته این تعمیم هایی که آقای کلانتری میدهند در تضاد با ادعای خود ایشان در قائل شدن به این واقعیت است که پدیدۀ انقلاب ایران سرآمد دلایل متعدد و گوناگونیست.

11. باز دوباره آقای کلانتری در اواخر بحث خود به قدرت علما در 28 مرداد اشاره کرده و باز سوالی که پیش میاید اینست که اگر گفتمان اپوزیسیون شاه در جبهه ملی و حزب توده و علما خلاصه میشده و عملا به گفته خود ایشان و دوستانشان علما بر همه قدرتهای دیگر چیره شدند پس چه نیازی به این بوده که سی آی ای و قدرتهای بیگانه بیاییند و کمک کنند به ارتشبد فضل الله زاهدی برای خواباندن صدای گروه کوچکی که آمال  ملی گرایانه داشته اند و یا شاید آقای کلانتری ادعا میکند که تمام ملت ایران در قائله 28 مرداد بسیج شده بودند و همه آمال  ملی گرایانه داشته اند که البته این فرض کاملا اشتباه است چرا که این فرض ثابت میکند که آقای کلانتری مردم ایران و طبقات مختلف اجتماع در آن دوران را نمیشناسد چراکه ملی گرایی واقعی در ذات تمام ایرانیان بود ووابسته به گروه و حزبی خاص هم نبود و عملا در همان ایرانسازی بعد از اشغال متفقین تجلی پیدا میکرد و اتفاقا دوستدار شاه مشروطۀ جوان بود حال آنکه نام نامی جبهۀ ملی طیفی از مخالفان شاه بودند که حتی در موقعیت اضطراری با کاشانی و حزب توده که هر دو به شکلی ضد ملت ایران بودند به اتحادی دست یافتند از نوع اتحاد کریم سنجابی با خمینی در مقابله با شاه که حداقل امروز احساس میکنم که همه به این نتیجه رسیده باشیم که این نوع اتحاد عاقبت ویرانگری دارد . البته تمام این مفاهیم بازهم احتیاح به بازخوانی تاریخی دارد اما تفکیک این مطلب که مخالفت مصدق با شاه نه اختصاصا به خاطر مسائل منافع ملی بلکه بخاطر نوعی لجاجت جاه طلبانه از هر دو طرف شاه ودکتر مصدق شکل گرفت بسیار مهم میباشد.

12. به قول آقای کلانتری آخوند ها فشار آوردند تا انقلاب سفید انجام نشود و اینطور که ایشان میگویند شاه هم در مقابل آنها کوتاه آمد. این را باید بدانیم که شاه هیچگاه در مقابل آخوند ها کوتاه نیامد و تمام مثال هایی از آخوندهای افراطی که در زندان بودند که البته آقای کلانتری در بحث خود آورده مصداق قانون شکنانی بودند که در مقابل انقلاب شاه و ملت مقاومت کرده و شیخ فضل الله نوری های سالهای مشروطه خواهی ایرانیان راتداعی میکردند.

13. مفهوم دیگری که حتما به تفضیل در مقاله ای دیگر به آن خواهم پرداخت همانا تجدد آمرانه است که به سیستم رضا شاه نسبت داده میشود و از دل آن مفاهیمی از قبیل مدرنیته بدون فرهنگسازی مدرن را استخراج میکنند.

من نمیدانم هموطنان عزیزم چه ایده ای نسبت به تعریف تجدد دارند که اینقدر نیمنگاهی دموکراتیکزده و حقوق بشری به مفهوم تاریخی آن ابراز میدارند که البته من در اینجا سعی میکنم به رئوس مطالبی که در شناخت تجدد موثر هستند پرداخته تا در مقالۀ دیگری به توصیف و تبیین آنها در حد بضاعت علمی خود بپردازم.

پس این نکات عبارتند از:

الف. توجه به تاخیر زمانی در بوجود آوردن رنسانسی در ایران به اسم مشروطه نسبت به مغربزمین و بررسی رفتار اجتماع ایران بر اساس این تاخیر.

ب. بررسی شکل ورود مدرنیته به حیطۀ زندگی شهروند اروپایی با توجه به انقلاب صنعتی انگلیس و آلمان و پدیده شناسی نوعی از تحمیل که جزو لاینفک مدرنیتۀ تکنولوژیزه شده میباشد.

ج. تعیین مفهوم دریافت ایرانی از مدرنیتۀ غربی و بررسی تحقق و عدم تحقق آن در دوران پهلوی و قاجاریه..

د.تحلیل قیاسی در نگرش به قرون وسطای اروپایی یعنی مسیحی با همتای شرقی اسلامی خود.

ه.تمایز صریح اسلام از مسیحیت باز با توجه به تاخیر در رخداد های تاریخی در شرق و غرب.

در آخر بد نیست به صحبت دیگری از فرد هالیدی توجه کنیم که برای آقای کلانتری محل اقتداست: در عوام ایران در سالهای 60 میلادی تحرکی در مقابل غربزدگی وجود دارد،  که البته باز اینجا مثال غرب زدگی حتما جلال آل احمد است و باز هم وای بر ما ایرانیان واین سند های  " قابل اطمینانی " که برای توجیه خود از گوشه و کناردنیا پیدا میکنیم!

این نکات را مطرح کردم تا اهمیت توجه به تاریخ را زیر ذره بین قرار داده باشم که اگر ایرانیانی همانند آقای کلانتری که بسیارهم خود را سکولار میداند گهگاهی سعی میکنند در سفینۀ روشنفکری ایران قرار بگیرند هرچه سریعتر این مطلب را دریابند که بسیاری از بنیان های پهلوی بنیانهای مادر و اصیل فرهنگ ایرانی هستند و تا زمانی که به شیوه میرحسین خامنه و رژیم کور اسلامی به شعار زدگی و تخریب آن دوران بپردازیم و بخواهیم با آوردن چند اسم غربی و غیر غربی مقاله خود را نظریه پردازانه جلوه دهیم آرزوی آزادی ایران را باید به قرنهای آینده موکول کنیم.  ما در قلمروی یک بازی با تاریخ قرار نداریم و هرچه زودتر باید تاریخ معاصر خود را با ویژگی هایش بشناسیم صد در صد انتقاد های زیادی به دوران پهلوی وجود دارد اما پدیده شناسی دوران پهلوی و انقلاب اسلامی نکته ای بسیار ژرف ترازکار آمیها و نا کارآمدیهای انقلاب سفید و قیام دکتر مصدق و دهها مولفه دیگری است که امثال آقایان کلانتری ها  بر آنها اتفاق نظردر ردسر سختانۀ بسیاری از دستاورد های آن دوران دارند.

همانطور که قبلا هم بار ها تکرار کرده ام: به عنوان جوانی که در رژیم دینکاران زنگی کرده ام از شعار زدگی در نظریه پردازی بسیار منزجرم حال میخواهد از طرف اصلاح طلبها که غیر خودیها در رسیدن به آزادی ایران هستند، باشد و چه از طرف خودیها امثال آقای کلانتری گرامی.

با تشکر فراوان از توجه شما.

اول دسامبر 2010

 

پانويس ها:

1.      دمکراسی و حقوق بشر در بافتار ایران....داریوش همایون، نوامبر 2010. فصلنامۀ تلاش.

2.      گواریستی اتلاق به ارنستو چه گوارا     http://it.wikipedia.org/wiki/Che_Guevara

1.      کودتای 28 مرداد، هوشنگ نهاوندی  

http://www.radiofarda.com/content/f35_Nahavandi_New_Book/1999361.html

2.      http://fa.wikipedia.org/wiki/ والی سیستان: خان قائن.

3.      «بازیافت معماری معاصر ایران و ریشه های جامعه شناختی مدرنیته در دوران پهلوی». پایان نامۀ دکترای آبان طهماسبی، دانشکدۀ معماری شهر رم 2010.

 

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com