بازگشت به خانه

دوشنبه 22 آذر 1389 ـ  13 دسامبر 2010

 

«سازمان یابی دیگرگون» و هستی انسان در افق آن

شاهین نصیری

این نوشته درآمدی است به بازخوانی فرایند سازمانیابی. اما چشم انداز اصلی این متن با روند سازمانیابی جوانان و دانشجویان ایرانی در جهت اعتراض به ساختار سرکوب در این کشور پیوسته است. در همین راستا ابتدا خواننده با نقدی روایی از  انسان در جایگاه هستنده ای سازمانیافته روبرو خواهد شد. در ادامه الگوهای موجود سازماندهی مدرن بررسی می شود. در پایان دیدگاه و روشی دیگرگون  از پدیده سازمانیابی و افق مقاومت ارائه خواهد شد.
 
 
بشر و امرسیاسی

 دیدگاه امروزی درباره ی سیاست در گستره ی نهاد های سیاسی و رهبران آن تعریف می شود. بسیاری بر این باورند که رهبران سیاسی، حتی از نوع کنونی در ایران، رسالتی دارند تا صدای مردم را شنیده و خواست و اراده آن ها را نمایندگی و اجرا کنند. اما وجود چنین دیدگاهی در افکار عموم، برآمده از نگرشی نادرست به سیاست و به خصوص امر سیاسی است.

 تاویل اندیشه ی سیاسی یونانیان نشان می دهد که نقطه ی تفاوت انسان با دیگر حیوانات نه در زیست اجتماعی بلکه در سیاسی بودنش است.[1] بنا بر این اندیشه، نه انسان بلکه انسان ها بر زمین زندگی می کنند. با آنکه انسان نسبت به دیگری در شرایط نابرابر و با توانمند ی های نامتقارن زاده می شود، اما در مرزهای  «پُلیس»[2] (شهر) که بر حق[3] و قانون بنا شده از حقوقی برابر بهره مند می شود. لازم به ذکر است که  برای یونانیان مفهوم «برابری در برابر قانون»[4] نه در طبیعت انسان بلکه تنها در گستره ی پلیس (شهر) قابل درک است. بنابراینT تنها شهروندان از حقوق برابر بهره مند می شوند.[5] بر این اساس پلیس (شهر) مکانی است برای حفاظت از شکنندگی فرد[6] و برای جاودانه شدن نسبی میرایان.[7] «بودن با دیگران» شرط قطعی زیست سیاسی انسان است. در نتیجه غیرسیاسی شدن انسان مترادف می شود با به حداقل رسیدن وجودی انسان در حوزه ی عمومی.

 

ُارگانیزم سازمانیافته

در پی اپوخ (دوران ِ)[8] روشنگری، چرخش تعریف انسان در قالب  «ارگانیزم»[9] تحولی را در سرشت بشر ایجاد کرد. انسان مدرن نظام مند ترین نمونه از نوع خود است. برای انسان مدرن سازمان و برنامه ریزی یک پیش نیاز است. اُرگانیزاسیون (سازمان) همانطور که از تبارشناسی این واژه قابل فهم است کلیتی است در مقابل دنیای بیرون. ارگانیزاسیون پوسته ای است که به واحد های تشکیل دهنده ی آن کلیت می بخشد. نگاه به سازماندهی در دنیای مدرن بر نظارت از «بالا به پایین» بنا شده است. این نظارت در جهت اتصال، ارزشگذاری و توزیع دستگاه برنامه ریزی انجام می پذیرد. چنین سازمانی دارای یک کاربرد ابزاری در جامعه است. همچنین نهاد مدرن، گرایشی درونی به انبساط، هم از نظر کمی و هم ازنظر کیفی دارد .[10] سرمشق سازمان مدرن، ساختار برنامه ریزی شده، طبقه بندی شده و بوروکراتیک آن است. دلیل تعیین کننده ای که سازماندهی بوروکراتیک و برنامه ریزی شده را از شکل های دیگر سازماندهی متمایز می کند، برتری تکنیکی این شیوه بر اشکال دیگر است. مکانیزم توسعه یافته ی بوروکراتیک همان نسبتی را با دیگر اشکال سازماندهی دارد که تولید ماشینی با تولید غیرمکانیکی. دقت، شفافیت، سرعت، ثبات، وحدت، پایداری، کاهش اصطکاکات درونی، هزینه های مادی و انسانی از شاخص های سازمان بوروکراتیک است. رابطه ی «وسیله – هدف» در چنین نحوه ای از سازماندهی به اوج خود می رسد.

اما شکل گیری نهاد مدرن، تحولی دیگر را نیز بازنمایی می کند. در نهاد مدرن  نظام بخشیدن، طبقه بندی اطلاعات و انسانی در حدی است که نیروهای انسانی به نیروهای مفید و غیرسودمند تفکیک می شوند. به طوری که نیروهای مفید اصطکاک در بینابین چرخ دنده های سازمان را کاهش داده و نیروهای بی فایده، بایگانی شده و جایگزین می شوند. سازمان ضرورتاً کلیتی را در برابر جزء انسانی نمایندگی می کند.[11]

دیگر الگوی سازمان مدرن، تقسیم کار در سلسله مراتب سازماندهی مدرن که «تقسیم عمودی» نام دارد، در واقع عبارت است از ایجاد اصل «رهبری» در سازمان. سیاست در دنیای مدرن هدف محور است. نهاد، سازمان و حزب در این راستا ابزاریست برای احقاق هدف.

بسیاری از ما با این گزاره آشنا هستیم که «کار ِ گروهی و امکان سازماندهی بدون داشتن اهدافی مشترک و شفاف میسر نیست». ارتباط چنین رویکردی را ماکس وبر با مفهوم «عقلانیت هدفمند»[12] به وضوح  بیان کرده است.

در این روزها هر جنبشی با رهبران کاریزماتیک آن تعریف می شود و خواست یک حرکت یا جنبش به خواست و ارادهء رهبران آن تقلیل می یابد. نباید فراموش کرد که بسیاری از سازمان ها و احزاب ایستای امروزی، هویتی مستقل از سوژه های فعال در آن را به خود گرفته اند. در چنین شرایطی ساختار نهاد حتی با اهداف اولیهء وجودی ِ خود بیگانه می شود و در تضاد با این اهداف قرار می گیرد.

 

سازمان یابی دیگرگون

اما سازمان (از هر نوعی) را تنها نمی توان یک کمک وسیله ای (جعبه ابزاری) دانست که ما را به یک هدف خاص می رساند. سازمانیابی خود بخشی از هدف[13] است. نه تنها سازمان یک ابزار نیست بلکه هدایت کنندهء یک کنش جمعی نیز هست.  از آنجا که هر تعریفی از سازمانیابی، افقی[14]برای کنش در گستره ی سازمان را تعیین می کند، می بایست به روند شکل گیری سازمان نیز توجه کرد. بنابراین روند (متد) سازمانیابی از اهمیت خاصی برخوردار است. متد[15] همان مسیری است که در راستای آن تجربیات انسان در حوزه ی عمومی فعلیت می یابد.

سازمانیابی پویا و دیگرگون، از متدهای تام گرا، که قصد هویت سازی های فراگیر و ساختگی را دارند، دوری می جوید. برای به نتیجه رساندن یک کار جمعی از جنسی دیگر، از یک طرف نیاز به کاوش و تحلیل نقادانه ی راه حل های ابزاری- تکنیکی سازمانی موجود می باشد. در همین راستا، از طرف دیگر، می بایست پایه ریزی های نوین را بر اساس کنش متقابل پیشنهاد کرد. کنش متقابل قلمرویی اجتماعی است که در آن هنجارهای اجتماعی حاکم اند. این هنجارها برخلاف قاعده های تکنیکی همواره به ارتباط و دیالوگ انسانی وابسته اند.[16]

سازمانیابی در این راستا در جایگاه فرایندی متداوم قرار دارد که  نتیجه ی برقرای دیالوگ در منزلگاه یک کنش زبانی ست. این کنش زبانی در یک گفتمان[17] گسترش می یابد. گفتمان، تولید و سازمان دادن معنا را در یک بستر اجتماعی تعیین می کند. معنایی که در ابتدا بین دو یا چند گوینده ردوبدل می شود، سرانجام عمومی می شود و نهایتاً در نهاد «کریستالیزه» می شود. در چارچوب نهاد، کنش های انسانی بستگی به آن قاعده های گفتمانی دارد که فعالیت های متکثر انسانی را به هم پیوند می زند. یک تجربه ی تاریخی مشترک (از جمله تجربه ی سرکوب از هر جنس) و یا قرار گرفتن در یک شرایط خاص تاریخی (مانند فعالیت ها و اعتراضات پیشا و پسا انتخاباتی) می تواند نیروی مولدی باشد برای سازمانیابی. از آنجا که پدیده ی سازمانیابی رابطه ای متقابل با شرایط اجتماعی خاص  را داراست، ضرورتاً افق های زمانی و مکانی محدوده ی این فرایند را تعیین می کنند. این محدودیت نشان می دهد که در گستره ی کار جمعی چه می توان و چه نمی توان به انجام رساند. اما فرایند سازمانیابی تنها به قرارگرفتن در یک موقعیت مشخص  یا تجربه ی تاریخ مشترک وابسته نیست، بلکه اشکال سازمانیابی به انگیزه های کنش گران شکل دهنده ی آن کار جمعی نیز باز می گردد. سازمانیابی دیگرگون، شیوه ای از کار جمعی را طلب می کند که امکانات و در عین حال مسئولیت های بیشتری را پیش روی تک تک واحد های فعال قرار دهد.

در فضایی که منافع مادی به طور مستقیم دراین گونه از سازمانیابی دخیل نیستند، به جستجوی بستری نیاز است که نیروهای مختلف را به هم پیوند زند. در روزگار ما آنچه نیروهای مختلف را به هم پیوند می زند دیگر بر ایدئولوژی استوار نیست. از طرف دیگر دوران ما دورانی است که نهاد دین به گورستان زئوس تبدیل و بنیادگرایی به ابزارهای ویرانگر تکنولوژیک مسلح شده است. افزون بر این، دوران ما دوران از هم گسیختن شالوده های متافیزیکی ارزش هاست (خدا، انسان تاریخ و ...). امروزه بنیان ارزش های استعلایی انسانی به اخلاقیات پراگماتیک تقلیل یافته است که تنها به واسطهء آن تعادل (بالانس ِ) قدرت، در جهت برقراری امنیت، ثبات ، بازتولید و توزیع نیروهای اقتصادی صورت بندی می شود. در چنین شرایطی سخن گفتن از و توجیه یک کار جمعی بر اساس ارزش بسیار دشوار می گردد.

 

سازمانیابی و افق مقاومت

سنت سرکوب شدگان به ما می آموزد که «وضعیت استثنایی» که درآن زندگی می کنیم یک «حکم واقع» است. قدرت و سلطه را تنها نمی توان در گستره ی توزیع نامتقارن در نظر گرفت، بلکه قدرت و سلطه بخشی از کنش بشر را در بر می گیرد. بنابراین، یک قدرت نهادینه[18] شده نیاز به چالش کشیده شدن دارد و امروزه خلاء نیروی منسجمی که تداوم بقای نهاد قدرت را به چالش بکشد بیش از پیش احساس می شود.  یک کار جمعی خارج از کشور می تواند نه از برای تأمین منافع خاص ملی یا طبقاتی بلکه در جهت احقاق نیازها و ارزش های سرکوب شدگان شکل بگیرد و یک ارتباط متقابل در بین واحدها می تواند مبارزات را به سمت یک خواست جمعی ببرد.

در این راستا سازمانیابی مستقل جوانان و دانشجویان در وهله ی اول اعتراضی است به یک ساختار که هر آنچه از نظر کیفی و کمی متفاوت است را بی رحمانه سرکوب می کند. چنین سازمانیابی نوينی در برابر یکسان سازی های جزمی می ایستد. تبدیل شدن چنین گفتمانی به گفتمانی انتقادی توان رویارویی با آگاهی کاذب تعریف شده در چارچوب دستگاه ایدئولوژی حاکم  را خواهد داشت. از آنجا که هژمونی ایدوئولوژیک طبقه ی حاکم کنش ارتباطی را بسیار محدود و حتی ناممکن می کند، می بایست به صورت مستمر در جهت  گسترش فضای دیالوگ و گفتمان انتقادی کوشید.

همانطور که در بالا اشاره شد، آنچه «سازمان یابی دیگرگون» را از نمونه های موجود آن متمایز می کند آن است که در آن به سازمان به عنوان یک ابزار نگاه نمی شود، از شیوه های تام گرای مهندسی اجتماعی می پرهیزد، و سازمانیابی فرایندی محسوب می شود به سوی ساختن.[19] این ساختن پیش از هر چیز کنشگران درگیر در این روند را دگرگون می سازد.

در اصل، هدف از سازمان یابی خود سازمان یابی است. سازمانیابی کنش متقابل انسانی است. تبدیل شدن چنین روندی به یک دستگاه مکانیکی که رویکردی تخصصی به امر سیاسی در آن حاکم است حیات سازنده آن را به خطر می اندازد. سازمانیابی به جای «شعار محور» بودن، «کنش محور» است. و پروسه های  مشارکتی در چنین مجموعه ای نیازمند محوریت ارزشی آن می باشند.

«سازمان یابی دیگرگون» بیش از آنکه معطوف به مداخله ی مستقیم در سیاست حرفه ای و قدرت نهادینه شده باشد، خود را به چشم اندازی رهایی بخش ناظر بر جنبش های مردمی ارتقاء می دهد و درجهت رویارو شدن با تضادهایی که تا کنون حل نشده اند گام بر می دارد. مقابله با واپس ماندگی های اخلاقی- فرهنگی، همانند سنت پرستی، استبداد فکری، و دگراندیش ستیزی، در جوامعی که ایدئولوژی تمامیت خواه برآن مسلط است را نباید خرد انگاشت.  چنین پدیده ی ویرانگری را با راه حل های تقلیل گرایانه و یا با ارائه ی شعارها و بیانیه های سیاسی نمی توان برطرف کرد.

تاثیرگذاری درآفرینش، انتقال و نقادی محصولات فرهنگی از مهمترین وظایف کار جمعی است. ایجاد چنین بستری در کار جمعی فرصتی را برای انسان به وجود خواهد آورد که به واسطه ی آن نابرابری های نهادینه شده در ساختار اقتصادی و بازتولید آن، عدم وجود فرصت های واقعی برای مشارکت داوطلبانه در پروسه ی سیاستگذاری و قانونگذاری به چالش کشیده شود. بنابراین می توان در برابر ساختارهای منسجم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سرکوب کننده، زبان مقاومت را پایه ریزی کرد.

آنجا که خطر است، نجات بخش نیز همانجاست.[20]

سپتامبر 2010

http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/4440-1389-09-09-23-31-45.html

 


[1]Zoon Politikon

[2]Polis, (latin res publica)

[3] Nomos (νόμος)

[4] Isonomia (σονομία)

[5]Recommended reading on this notion: Hanna Arendt, On revolution. New York, Penguin, 1962, Part 1, chap. 1

[6] ανθρώπινος

[7] H, Arendt. The Human Condition, Chicago, University of Chicago Press, 1958, p. 56

[8]Epoche (ποχή)

[9] Organismus: assembly of instruments (όργανον)

[10] M,Weber. The Theory of Social and Economic Organization, New York, The free press,1947, Part III

[11] T. Adorno. The Culture Industry, Routledge, 1991,  Part 4 (Culture and Administration)

[12] zweckrationalität

[13] Telos (τέλος)

[14] Horizon

[15] Method

[16] J. Habermas. Knowledge and Human interests, Boston, 1971, p.28.

[17] Discourse

[18] Institutionalized power

[19] Poísis  )ποίησις(

[20]F. Hölderlin: “Wo aber Gefahr ist, wächst, Das Rettende auch”

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com