بازگشت به خانه

چهارشنبه 20 بهمن 1389 ـ  9 فوريه 2011

 

سه پنجره و چند پرسش!

ايراندخت دل آگاه

پس از يك روز پرفراز و فرود، نشسته بودم پيش روي جعبه جادويي. جعبه اي كه مي گرداندمان در دهكدهء جهاني و از ميان پنجره هايش، گوشه هايي از آن چه را نشان مان مي دهد كه در اين دهكده پرهياهو مي گذرد.

پنجره نخست را گشودم؛ رو به ينگه دنيا، رو به آمريكا. 

در يك گفت و شنيد دو نفره، مجري ايراني برنامه اي، ميهمان اش را برده بود زير باران پرسش ها. چه باران زيبايي؛‌ سرنوشت را مي سازد ريزش اين باران. كاش از ديرباز ياد گرفته بوديم بايستگي و سودمندي پرسشگري را.

ميهمان با شنيدن برخي حقايق رنگ مي داد و رنگ مي گرفت. گاه از حقيقت شنوي ها رنگ مي باخت و گاه در بيراه گويي هايش برافروخته مي شد. به هر روي مي كوشيد همچون هميشه با معركه گيري، از دادن پاسخ هاي درست بپرهيزد.

چهره ميهمان بيگانه نيست. او يكي از مردان نمكي است -  مرد نمكي، نه مرد نمكين – از همان ها كه امروزي ها مي گويند در عصري دور «فريز» شده است. ولي من زيبا ديدم بنويسم «نمكي» يعني كسي كه در دوره اي نه چندان دور در بخشي از نمكزار تاريخ برپا مانده، بي آن كه ذهن اش نفس بكشد. شگفت انگيز است. اين همه سرزمين سبز و شاداب در تاريخ باشد و آن وقت كسي در نمكزار خشكش بزند!

مانند هميشه به نام «ماركس» شناسان و به كام «استالين» ستايان داد ِ سخن داده بود و از جنايت ها و خيانت هاي محمدرضا پهلوي پرده ها بر مي داشت. مجري برنامه هم كه پيدا بود از قماش او نيست، مي كوشيد به قدر اندكي هم شده، بي طرفي را رعايت كند. از اين رو اقدامات فرهنگي و اجتماعي و گام هاي مهم اقتصادي شاه را بر مي شمرد و مي گفت درست است شاه مانع از فعاليت هاي سياسي بود ولي نمي توان انكار كرد كه او در زمينهء فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي كارهاي مهمي انجام داده است. پس چرا روشنفكران ما چشم بر اين همه خدمات او بسته بودند و برخي شان هنوز هم از تاييد آن كارها ابا دارند؟ چرا نمي آمدند و در ميان آن همه انتقاد، از اين فعاليت هاي مثبت هم براي مردم سخن نمي گفتند؟ چرا به رغم ايجاد تحولات مهم و ارزشمند پس از سال هزار و سيصد و پنجاه، همه اين روشنفكران خاموشي گرفتند و پيرو مكتب جلال آل احمد سخن گفتن در بارهء رفتارهاي مثبت رژيم پيشين را تحريم كردند؟ چرا روشنفكران با مردم صادق نبودند؟ آيا اگر حقايق گفته مي شد باز هم خميني و دنبالچه هايش مي توانستند بر سر اين مردم حاكم شوند؟

از آنجايي هم كه مي ديد ميهمان اش همچنان در كوچه چپ سير مي كند و آسمان و ريسمان مي بافد براي طفره از پاسخ درست به پرسش ها، مثال هايي هم مي آورد بلكه او را مجاب كند به راستگويي. مثال هايي از ارزشمند بودن ايجاد كانون پرورش فكري كودكان و.. و.. گرفته تا مصاحبه هاي تند شاه و خط و نشان كشيدن هاي آشكار و پنهان اش براي غربي ها دربارهء تعديل بهاي نفت و عدم تمديد قرارداد كنسرسيوم  و... و... كه از سال هزار و نهصد و هفتاد و سه ميلادي آغاز شده بود.

به عنوان بيننده احساس كردم مجري مي كوشد به اين مرد نمكي سالديده بفهماند كه روشنفكران ما چندان هم بيگناه نبودند در سقوط ملت ايران به دام عنكبوت حكومت ديني. روشنفكراني كه انگشت شماري شان دليري اعتراف به خطاهاي فكري، كلامي، قضاوتي و رفتاري خود را داشته و دارند.

افسوس كه مرد نمكي ثقل سامعه كه نه، ثقل حافظه داشت - و دارد - و زير بار پاسخگويي درست نمي رفت و در ِ سخنان اش را بر همان پاشنه بويناك كژانديشي مي چرخاند.

به تنگ آمدم و پنجره دوم را گشودم؛ رو به اروپا.

رسانهء دولت فخيمه مصاحبه اي داشت با يك از سركرده هاي اخوان المسلمين. سيما و هيبت آن مرد كه بيخودانه ذهن آدمي را مي بُرد به سوي بازجويان ندامتگاه (!) اسلامي اوين، اشتياق ديدن برنامه را مي كشت. با اين همه گوش سپردم تا ببينم او چه مي گويد در اين دهكدهء بلبشو.

خانم مجري نظر او را پرسيد دربارهء سخنان تازهء سيد علي خامنه اي در نماز جمعه؛ و اين كه وزير خارجه مصر به اين سخنان اعتراض كرده و گفته كه سيدعلي با توجه به جناياتي كه در ايران صورت مي گيرد، حق ندارد در امور داخلي مصر دخالت كند و سخنان او را خصمانه و نفرت انگيز خوانده است .

ميهمان كريه المنظر پاسخ داد كه با توجه به اعتراضات اخير مردم مصر، وزير خارجه مي بايست بركنار مي شده و مجاز نبوده كه در اين باره موضعگيري كند و افزود كه او – يعني وزير خارجهء مصر - نمي داند كه «ما مسلمانان همه باهم پيوند داريم»! پس ما از اظهار نظر خامنه اي خرسند هستيم.

عجبا! بيخود نيست كه برخي نكته سنجان مي گويند سر سيدعلي و اخوان المسلمين به يك جا بند است و بايد نگران آيندهء مصر شد.

تكان دهنده تر آن كه اين شبه بازجو، دربارهء احمدي نژاد گفت كه من آرزو مي كردم چنين رييس هيات دولتي در كشورم امور جاري مملكت را در دست مي گرفت و از حق هسته اي دفاع مي كرد.

نمي دانم مقصود اين برادر مسلمان از حق هسته اي، بمب هسته اي بود يا انرژي هسته اي!

يادم آمد در خبرهاي مربوط به ارائهء لايحهء بودجهء دولت ايران به مجلس آمده است كه در اين لايحه بيست و يك ميليارد دلار انحراف وجود دارد. با توجه به سخنان اين نمايندهء «برادران مسلمان» مي شود فهميد اين بيست و يك ميليارد دلار بناست چه جوري منحرف شود!

دل آشوب شدم از شنيدن اين مصاحبه و حالم وقتي بيشتر به هم ريخت كه در بخش خبري اين پنجره ديدم شيخ مهدي كروبي و ميرحسين خان موسوي در دفاع از اعتراضات مردم مصر درخواست مجوز راهپيمايي داده اند. لابد بناست مهر تاييد بگذاريم بر سخنان اين بازجونماي مسلمان مصري.

البته چه بسا باز هم بناست در روز معين و مكان معين بخشي از خشمي كه در دل مردم جمع شده تخليه شود، مبادا تراكم اين خشم سرانجام منجر به يك انفجار بزرگ گردد و رژيم اسلامي به خطر افتد!

بي ادبي نباشد ولي پدربزرگم هميشه مي گفت « خريت، نه تنها علف خوردن است ».

پنجره سوم را گشودم. اين بار رو به خانهء همسايه؛ رو به بخشي از آسيا.

جار و جنجالي به پاست در رسانه هاي تركيه. موضوع از اين قرار است كه بازيگر جوان اين كشور به نام «دِفنه جوي فوستر» پس از آن كه شب را در يك ديسكو با دوستان اش سپري مي كند، به همراه يكي از آن ها كه مردي جوان است راهي خانه مي شود. در آن جا حال اش به هم مي خورد و تا آن مرد بتواند پزشك بر سر بيمار حاضر كند، زن جوان از دست مي رود. پس از اين مرگ ناگهاني، يكي از روزنامه نگاران اسلامگرا به نام «هينجال اولچو» با قلم سرشكستهء خود به ميدان ناموس پرستي پريده و فرياد بر مي آورد كه اصلا چرا اين زن مشروب نوشيده و چرا به خانه آن مرد رفته است؟ و مي افزايد زني كه فرزند دارد بايد شب را در خانه خود بگذراند و... 

اكنون روشنفكران مسوول و روزنامه نگاران آزاد انديش به ميدان آمده اند و به اين همكار كج انديش خود مي تازند كه زندگي خصوصي يك انسان به تو چه ربطي دارد؟ تو چكاره اي كه در يك كشور آزاد مي گويي مردم چگونه زندگي خصوصي بايد داشته باشند؟ چرا مي گويي برخي كارها براي مردها قباحت ندارد و براي زن ها دارد؟ هر كسي حق دارد نوع زندگي اش را خودش انتخاب كند بي آن كه به زندگي ديگران آسيبي وارد سازد.

آن ها از اين روزنامه نگار مدافع «تملك زهدان زن» مي پرسند آيا مطمئني كه آن ها براي رابطهء جنسي به آن جا رفته بودند؟ آيا فكر سالم و اخلاق به ما توصيه نمي كند كه به سادگي دربارهء كارهاي ديگران قضاوت نكنيم؟ در ذهن مان آن ها را محاكمه و محكوم نكنيم؟ آيا نبايد هر نوع احتمالي را در قضاوت هايمان لحاظ كنيم و به بهانهء دفاع از ناموس (!) به زندگي هر كسي سرك نكشيم. آيا اين رفتار مخل آزادي انسان ها نيست؟

حتا برخي از آن ها تندتر رفته و خطاب به همكارشان نوشته اند: آن زن يك بازيگر مورد علاقهء مردم بود؛ يك بازيگر بسيار حساس. زندگي خصوصي خودش را داشت. ولي حتا اگر يك فاحشه هم باشد، كسي به تو اجازه نمي دهد كه دربارهء يك تن فروش هم چنين اظهار نظر كني. آيا هرگز به خانواده آن زن انديشيده اي؟ چه كسي اين حق را به تو داده كه دربارهء نوشيدن مشروب يا رابطه هاي خصوصي ديگران قضاوت و اظهار نظر كني؟ زندگي خصوصي هر كسي به خود او مربوط است. از اين گذشته مگر نه آن كه تو مي گويي مسلماني؟ چه كسي به يك مسلمان اجازه داده كه پشت سر كسي حرف بزند كه ديگر زنده نيست تا از حق خود دفاع كند؟

هاج و واج اين بحث ها شدم. براي اين بحث به ظاهر ساده – ولي در اصل ژرف و تفكر انگيز - در رسانه هاي ديداري تركيه هياهويي برپاست، تحليلگران و كارشناسان به ميزگرد دعوت مي شوند، در برنامه هاي گوناگون بريده هاي جرايد خوانده مي شود و برخي برنامه سازان از اظهار نظرهاي مردم در شبكه هاي اجتماعي مانند فيس بوك و تويتر سخن مي گويند. انگار هر كسي احساس كرده كه اين شتر چه بسا در ِ خانه او هم بخوابد و پس از مرگ اش نسبت هايي به او داده شود كه سزاوارش نيست. بسياري باور دارند كه اگر بذر انگ چسباني رشد كند، هيچ پيشاني در امان نخواهد بود از چسباندن ننگ. آموخته اند كه دفاع از حقوق يك انسان، دفاع از حقوق همه آدميان است، حتا اگر آن يك نفر زنده نباشد!

با خود فكر كردم تركيه قبله آمال نيست. چرا كه هنوز نمي توان آن را توسعه يافته خواند. از زمان روي كار آمدن باند اسلامگراي رجب طيب اردوغان، وضع بدتر هم شده است. او تحمل يك انتقاد كوچك از خود و اعوان و انصارش را ندارد. بگير و ببند روزنامه نگاران – كساني مانند مصطفا بالباي - و كشتن عدالتخواهان و  آزاد انديشان– مانند هراند دينك - تشديد شده است، با اين همه، گاهي وضعيت اين ملت به شدت حسرت انگيز است. زيرا آن ها دارند اندك اندك درس هايي را مي آموزند و آموخته اند كه ما گويي هزاران سال با آموختن شان فاصله داريم. درس هايي چون دموكراسي براي كشور و دفاع از آزادي ها و حقوق بشري همه آحاد ملت.

روشنفكران تركيه بويژه اين درس ها را به خوبي آموخته اند. از اين رو بنا ندارند بازي را به يك «سلطان» واگذارند؛ سلطانی اسلامي كه همهء خطاها و نابرابري ها را به گردن جناح مخالف – يا دشمن! - مي اندازد و قتل هاي روشنفكران و متفكران را به گردن «فاعل مجهول»؛ فاعل هاي مجهولي كه در طي هشت سال حكومت اين سلطان مسلمان هرگز شناسايي و بازداشت نشدند.

تا امروز او توانسته از اين راه، خود و همراهان اش را از انتقادهاي مردمي در امان نگاه دارد. ولي تا چه هنگام؟ كسي نمي داند. چرا كه متفكران و روشنفكران هنوز زنده اند!

به راستي اين مايهء اميد است براي يك ملت كه روشنفكران اش بيدار باشند. زيرا تا زماني كه روشن انديشان نسبت به افشاي حقايق و دفاع از آزادي همه انسان ها و مقابله با پايمالي حقوق مردم  خاموش ننشسته و ميدان را خالي نكنند، يك كشور – حتا با اكثريت مسلمان - به آساني به دامان حكومت ديني – از هر نوع اش كه باشد – فرو نخواهد افتاد. متفكران و روشنفكران ضامن سلامت يك جامعه و بقاي دموكراسي اند.

تماشاي اين سه پنجره مرا در لاك خودم فرو برد. با خود فكر كردم پيش از برآمدن حكومت سياهكار و تباه انديش اسلامي، فكر چند نفر از روشنفكران جامعه ما واقعا «روشن» بود؟ و چند نفر از آنان كوشيدند كه واقعيات را ببيند و بازگويند؟ چه شماري از آنان كوشيدند از منافع فردي و گروهي و سازماني خويش چشم بپوشند و مدافع حقيقت شوند؟ و چند نفر كوشيدند مردم را از فرو افتادن به چاه تاريك حكومتي ايدئولوژيك بازدارند؟؛ فرو افتادن به دامان سياه خميني، از سراب حكومت ديني.

مهم تر آن كه اكنون چاه بزرگتري در پيش است. به راستي چند نفر از روشنفكران ما امروز آماده اند كه حقايق را بگويند و از سخنان و رفتار درست – حتا اگر صاحب آن همفكرشان نباشد - دفاع كنند؟ 

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com