بازگشت به خانه

چهارشنبه 31 فروردين 1390 ـ  20 آوريل 2011

 

سیر تحول جایگاه زن در تاریخ پزشکی

از دورهٔ باستان تا دوره‌ قاجار

الهه باقری

دسترسی به آموزش برای زنان، در تمامی سطوح، در قرن نوزدهم امکان پذیر شد که برای زنان موفقیتی ‏بزرگ به شمار می‌آمد، همچنین دسترسی به تحصیلات دانشگاهی در پایان قرن 19 میلادی برای زنان ممکن ‏شد. شورش دانشجویی «ادینبورگ» به هنگام پذیرفته شدن چند زن در دانشگاه طب از این نمونه مخالفت‌ها ‏ناشی می‌شود. در فرانسه صورتک نخستین زن انترن بیمارستان «ادوارد پیلت» ‏ به نشانهٔ اعتراض، توسط ‏پسرانِ دانشجوی پزشکی سوزانده شد. در ایران نیز وضع به همین منوال بود. ورود دختران به مدارس، حرف ‏و حدیث بسیار به همراه داشت. از فعالیت زنان ‏پزشک، ماما و پرستار تا حد قابل توجهی جلوگیری می‌شد، زن مورد قبول و ‏تأئید تحجر، پدیده‌ای غریب در ایران بود. ‏مردان متحجر، افکار غلط و پوسیدهٔ موروثی هزاران ‏سال پیش با زن به عنوان واقعیتی طبیعی و اجتماعی کنار نمی‌آید و ‏همواره نسبت به موفقیت‌های وی ‏واکنش اعتراض آمیز نشان می‌دهد. بر این اساس، این پژوهش درصدد پاسخگویی به این سوالات می‌باشد.

زنان طبیب در این دوران چه پایگاهی داشتند؟

دانستنی‌های زنان دخیل در عرصه پزشکی بر چه پایه‌ای استوار بود؟

‏‏وضعیت طبابت در میان زنان پزشک چگونه بوده است؟ ‏

 

پاسخ به این پرسش‌ها و بررسی و شرح جایگاه و نقش زنان در تاریخ پزشکی ‏می‌تواند نتیجهٔ مثبتی بر روشن کردن قسمت‌های نادیده گرفته شده از تاریخ پزشکی زنان و فعالیت‌های اجتماعی ـ فرهنگی زنان ایرانی باشد، که در اغلب منابع تاریخی باقیمانده از آن روزگاران، بدان اشاره‌ای نشده است. ‏

 

از مشکلات این پژوهش، آن بود که در فرهنگ مکتوب ایران جایگاه زنان پزشک بسیار کمیاب است. در کل تاریخ پزشکی ایران تا ابتدای دوره قاجار، جز اشاره‌‏ای مختصر، نمونة دیگری از زنان پزشک در دست نیست. ‏ در این مقاله با در نظر گرفتن سیر تاریخی از ابتدای دورة باستان تا دوره قاجار، زمینه‌های حضور زنان در تاریخ پزشکی به همراه اولین نمونه‌های زنان پزشک بررسی و تحلیل شده است. ‏اما در این نوشتار، سعی بر این است که ابتدا نقش زنان در بهداشت و درمان جامعه در محدوده بین باستان تا ‏ قاجار‏ اشاره گشته و به ‏جایگاه آنان در حوزه طبابت پرداخته شود و پس از آن، برخی عقاید خرافی در این عرصه بیان گشته و به نقل اظهار نظر سیاحان خارجی که از دوران صفویه به بعد به ایران آمده و در مورد نقش زنان در بهداشت و درمان جامعه مطالبی نوشته‌اند، خواهیم پرداخت.

 

مختصری در مورد سهم زنان پزشک در تحول جوامع بدوی: ‏

روزگاری وقتی کلمهٔ طب به کار می‌رفت، منظور تمام شعب علم طب: از طب داخلی، جراحی، کحالی‏، شکسته بندی و امثال آن‌ها بود. پس از آنکه ترقیاتی در این علم به‌عمل آمد، شعب دیگر طب از قبیل ‏بیماری‌های زنان، قابلگی، بیماریهای پوستی، بیماریهای قلب و ریه، بیماریهای گوش، حلق و بینی و... در علم ‏طب وارد شد. [نجم آبادی، 1371، ج‌1، ص5] در طب اسلامی که همواره همچون شاخه‌های دیگر آن مردان بیش از زنان برجسته‌اند در کنار هر حکیم و پزشکی می‌توان قابله و پرستاری دید. اگر به دنبال ارزش‌گذاری مثبت یا منفی آن نباشیم می‌توان گفت که این امر نشان دهندهٔ حریم زن و مرد و جداسازی طبابت زنانه و مردانه نیز هست. نکتهٔ قابل توجه این است که نقش ماما‌ها را که همه زن بوده‌اند ‏و برای این کار، گاهی دست به عملیات جراحی و سزارین نیز می‌زدند به کلی نادیده گرفته شده است. ‏ با این پیش زمینه نسبت به طب اسلامی، ‏به نظر می‌رسد آن‌چه که همچنان مورد توجه قرار نگرفته نگاهی به پزشکان ‏مسلمان بوده است. پزشکانی که صرفاً ‏نمی‌توان آن‌ها را در جنس مذکر یافت. در حالی که موارد بسیاری را می‌توان ‏یافت که زنان نیز در طب فعال ‏بوده‌اند. ‏

‏          «کلمهٔ طبابت (Medicine ) در اصل به معنای «دانش» یا عقل و حکمت «عاقله زنان» است. نام ‏‏ «مدئا» [جادوگر گیاه‌شناس اساطیری روم] مأخوذ از همین ریشه است. یک بومی می‌گفت: «راز و رمز کار ‏ساحره‌ها در این‌ است که آن‌ها گیاهانی را می‌شناسند که خواص گوناگونی دارند و برای ایجاد اثر مطلوب ‏می‌دانند که آن‌ها را چگونه با هم ترکیب کنند و بکار گیرند. این عصاره و خلاصه جادوگری است». در ‏کنگو معروف است که طبیب‌ها در کاربرد دوا و درمان‌های گیاهی کسب تخصص می‌کنند. در «آشانتی»، ‏پزشکان زن «عموماً به این دلیل که اطلاعات مبسوطی در مورد گیاهان و علف‌ها و پوست درخت‌ها دارند ‏مرجع کمک طبی هستند. در شرق آفریقا پزشکان زن همانقدر فراوانند که پزشکان مرد.» [رید، 1363، صص183 و 184]

دان مکنزی (Dan Mckenzie) در کتاب «طلیعه طبابت» از صد‌ها درمان قدیمی نام می‌برد که بعضی از ‏آن‌ها هنوز بی‌هیچ کم و کاست کاربرد دارند و بعضی دیگر مورد تغییرات اندکی واقع شده‌اند. یک مطالعهٔ ‏اجمالی ما را با تنوع عجیب این تولیدات داروئی آشنا می‌کند: اقاقیا، الکل، بادام، انقوزه، گل حنا، برگ ‏تنبول، کافئین، کامفر، زیره سیاه، دیژیتال، قسمی سنبل، تخم کتان، جعفری، فلفل، انار، خشخاش، ‏رواس، قند، سقز، افسنطین یا خاراگوش و صد‌ها ماده از این قبیل منشا خواص مفید و سودمندی شدند. این ‏تحول در تمامی مناطق روی زمین صورت پذیرفت؛ درجنوب آمریکا، شمال آمریکا، آفریقا، چین، اروپا، ‏مصر و غیره. نه تنها مواد گیاهی بلکه عناصرحیوانی به دوا و درمان تبدیل شد: برای مثال، سم مار به زهرابه یا ‏خونابه‌ای تبدیل شد که برای درمان مارگزیدگی بکار می‌آمد و چیزی نظیر پادزهر امروزی بود به عقیدهٔ ‏مارستون بتس (Bates Marstvn)؛ تا زمان کشف سولفامد‌ها و آنتی‌بیوتیک‌ها چیز زیادی بر فهرست درمان‌های عمدهٔ قدیمی ‏افزوده نشده بود. «اینکه انسان بدوی چگونه طرق استحصال، تهیه و تدارک و کاربرد تمام این دارو‌ها را ‏کشف کرد بصورت یک راز ماقبل تاریخی باقی می‌ماند.». [همان، ص184] ولی وقتی به سوی جنس ‏مونث نظر می‌افکنیم و با کارهای سخت، تجارت وسیع، تردستی و سرعت عمل زنان بدوی که با تمام شئون ‏حیاتی جامعه سروکار داشتند مواجه می‌شویم قضیه برای ما مرموز‌تر می‌شود.

نه تنها طبابت، بلکه اصول و مبادی سایر علوم پا به پای فن و مهارت زنان نضج گرفت. چایلد (Child) خاطرنشان می‌‏کند که تبدیل آرد به نان مستلزم آگاهی بر علم بیوشیمی و شناخت عنصر تخمیر بود، همچنین وی ‏‏ «درفن سفال‌گری و ترفند و هنر نخ ریسی و بافندگی، و استفاده از کتان و پنبه، اعتبار و امتیاز عمده را به ‏زنان می‌دهد.» [همان، ص 185]

وقتی یک نیاز مرتفع می‌شد، نیازهای دیگری بوجود می‌آورد و این به نوبهٔ خود با سیر صعودی نیازهای ‏روزافزون و مهارت‌های نوظهور مواجه می‌گردید. از آنجا که زحمات زنان در صنایع بدوی به حساب مردان ‏گذاشته می‌شود جای آن است که تنوع عظیم هنرهای دستی و ظریفی را که قبل از انتقال به مرد‌ها در دست‌ها و ‏مغزهای زنان شکل گرفته بررسی کنیم.

 

بررسی جایگاه زنان در دورهٔ باستان:

زن در ایران باستان از جایگاه والایی برخوردار بوده است و حضور فعال او در تمام صحنه‌های اجتماعی و حقوق او در خانواده و ‏اجتماع، از کودکی تا مرگ و از ادارهٔ خانواده تا تکیه زدن بر اریکهٔ سلطنت، بازتاب اندیشهٔ ایرانی ‏دربارهٔ زن است. در جامعهٔ ابتدایی، زن وظیفهٔ مخصوصی داشت، گذشته از آن‌که نگهبان آتشی بود که ‏احتمالاً در غار‌ها به آن پی‌برده بود، با چوب‌دستی خود درکوه‌ها به جستجوی گیاهان خوردنی پرداخت، تخم ‏گیاهان وحشی را جمع‌آوری کرد و آن‌ها را کشت داد و به طور تجربی گیاه جو و گندم را مفید یافت و به ‏ازدیاد آن‌ها پرداخت، فصول مناسب را که شاید در دوران غارنشینی می‌شناخت برای کشت انتخاب کرد. در ‏چنین جوامعی، زن زنجیر اتصال خانواده به خالص‌ترین نوع خود بود و در ضمن پزشکی و دامپزشکی اولیه ‏توسط او انجام می‌گرفت، چون او اولین گیاه‌شناس بود. [گیرشمن، 1381، صص 6-16]

آشنایی زنان به داروهای گیاهی که کمابیش قدمتی دیرینه دارد باعث شده است که به صورتی جدی زنان ‏در این شاخه به حساب ‏آورده نشوند از این رو گاهی القاب و نام‌هایی در مورد آن‌ها به‌کار می‌رود که گرچه در ‏ظاهر نمایی ناپسند برای زن امروز دارد اما ‏نشان دهندهٔ فعالیت زنان در طب است. اگرچه زنان را نمی‌توان ‏همچون مردانی که در این شاخه نام‌آور شدند در منابع مثال زد ‏و یا اگر دیده شود انگشت شمار است. بنابراین ‏حرفهٔ پزشکی تنها مختص مردان نبود، بلکه زنان پزشک نیز در این عرصه ‏حضور فعالی داشتند. ‏ویل دورانت، معتقد است که نخستین بار، زنان در جوامع اولیه به کار طبابت پرداختند. به نظر می‌رسد که ‏علاقهٔ زنان به مقولهٔ طبابت و پزشکی، تنها به دلیل انجام پرستاری از مردان و پرداختن به حرفه مامایی نباشد، ‏بلکه ورود زنان به حیطهٔ مسائل درمانی، ناشی از آشنایی آن‌ها با گیاهان دارویی بوده است. ‏‏ «چون سر و کار زنان ابتدا با زمین بوده، از گیاهان اطلاعات فراوانی به دست آورده و توانسته‌اند فن ‏پزشکی را ترقی دهند و آن را از کسب و پیشه ساحری کاهنان ممتاز سازند. از دور‌ترین زما‌‌ن‌ها، از زمانی که ‏هنوز از حافظهٔ ما خارج نشده، همیشه زن بوده که بیماران را پرستاری می‌کرده است. انسان اولیه آنگاه به ‏پزشک مرد و پیشوای مذهبی مراجعه می‌کرد که زن در انجام وظیفه خود دچار شکست می‌شد و از معالجه ‏نتیجه نمی‌گرفت.». دورانت، 1358، ص255] ‏

البته محققان دیگری هم هستند که معتقدند، زن در جوامع اولیه چون حافظ خانواده بود، هم در شناسایی ‏نباتات و ریشه‌های آن و هم در پیشبرد کشاورزی و هم در امر پزشکی نقش فعال و اساسی به عهده داشت. ‏‏ [بیانی، 1380، ص74۷۴] ‏اما کار طبابت همیشه در انحصار زنان باقی نماند و به مرور زمان در زمرهٔ امور مقدس درآمد. انسان اولیه - ‏حتی گاهی انسانهای امروزی - به هر پدیده‌ای که علتی برای آن نمی‌یافت، نگاهی حاکی از احساس ترس و ‏تقدس داشت و منشاء آن را متافیزیکی و خارج از حیطهٔ قدرت خود می‌دانست. بنابراین همین مسئله باعث شد ‏که کار طب و طبابت در طول زمان به عنوان کاری در حوزهٔ مسئوولیت انسان‌های خدایی و پیشوایان مذهبی ‏درآید. آنان علت بیماری را روح و یا یک نیروی شر می‌دانستند که بدن شخص مریض را در اختیار خود ‏گرفته است. بنابراین سعی می‌نمودند به وسیلهٔ روش‌های مختلف، از جمله آویختن طلسم، زدن ماسک‌های ‏ترسناک به صورت، پوشیدن پوست حیوانات درنده و زوزه کشیدن و... روح شر را ترسانیده، وادار به خروج ‏از بدن بیمار نمایند. [کثیری، 1388، صص14-12]

اولین و اصیل‌ترین طبیبان تاریخ بشر در واقع زن‌ها بوده‌اند. بریفودر اینمورد (Bryfvdr Aynmvrd) می‌نویسد: ‏ «رابطه زنان با امر کشت و زرع و جستجوی گیاهان و ریشه‌های ماکول یا خوردنی باعث تخصص در علم ‏گیاه‌شناسی شد که در بین ‏اقوام بدوی دامنه‌ای گسترده دارد. آن‌ها با خواص نباتات آشنا شدند و بدین گونه ‏اولین طبیبان تاریخ گردیدند.» ‏ [رید، 1363، ص185]

 

بررسی جایگاه زنان از قرن اول هجری تا عصر صفوی:

برخی از پزشکان برای مداوای بیماران زن، زنانی را به خدمت می‌گرفتند، مثلاً طبری داستان زنی را نقل ‏می‌کند که شانه‌اش زخم بود و به پزشکی مراجعه کرد ولی پزشک از مداوای او خودداری کرد و گفت: باید ‏صبر کند تا همکار زنش بیاید و زخم او را ببندد. بیشتر این زنان کار مداوای خود را از طریق سحر، جادو، دعا ‏نویسی و... انجام می‌دادند و مشتریان این زنان معمولاً دختران دم‌بخت مبتلا به مالیخولیا، می‌گرن، رماتیسم، ‏افلیج‌ها و دیگر کسانی که اطبای تحصیلکرده از درمانشان عاجز مانده بودند. یکی از جالب‌ترین روش‌های ‏آن‌ها استفاده از شیر انواع حیوانات و حتی انسان برای درمان مرض‌ها بود و اعتقاد داشتند که شیر الاغ و مادیان ‏در درمان اکثر بیماری‌ها از جمله بیماری‌های تنفسی و مزمن ریوی موثر است. شیر مادران جوانی که نوزاد آن‌ها ‏دختر بود از مرغوبیت بیشتری برخوردار بود و به نام «شیر دختر» شناخته می‌شد. دکتر پولاک می‌نویسد که ‏در میدان کاه فروشهای تهران اغلب زنان جوان عشایری و چادرنشین را می‌توان دید که از پستان‌های خود به ‏بیماران شیر می‌فروشند. [پولاک، 1368، ص72]

رونق داشتن بازار این زنان موجب شد که رازی مقاله‌ای تحت عنوان اینکه «چرا مردم عادی فال‌بین‌ها، ‏ساحر‌ها، جادوگران و دعانویس‌ها را به اطبای تحصیل کرده ترجیح می‌دهند؟» بنویسد رازی در این مقاله ‏گفته است که: «روزی یکی از همکارانش در بیمارستان از زخم کوچکی که در بند انگشتش پیدا شده و مانع ‏از آن می‌گردید که انگشت خود را خم کند شکایت داشت و اظهار می‌داشت من وقتی نتوانم یک زخم ‏کوچک خودم را مداوا کنم چطور می‌توانم زخم‌های بزرگ و جراحات دیگران را درمان کنم؟ و سپس ‏نتیجه می‌گیرد که «و این‌‌ همان حرفی است که هر زن دعانویس می‌گوید.» [الگود، 1353، ص370] ‏

درمان زنان پیوسته با مشکلاتی مواجه بود ولی گرفتن نبض همیشه مجاز شمرده می‌شد و بیمار پیوسته ‏مچ دست راست خود را به دکتر می‌داد، زیرا دست راست همیشه برای انجام کارهای شرافتمندانه بود، درحالی ‏که دست چپ برای انجام هر کاری مورد استفاده قرار می‌گرفت و ممکن بود ناپاک شود. [همان، ص385]

 

جایگاه زنان پزشک در صفویه: ‏

در دورهٔ صفویه نیز اگر چه انجام دادن تمام امورخانه به عنوان زمینه و بستر فعالیت زنان و خانواده به عنوان حدود ‏روحانی فعالیت آن‌ها به کار تلقی می‌شود ولی در این دوره مورد بررسی نیز همانند اکنون به عنوان نقش محول به ‏حساب نیامده و سامان خانه بر وجه لایق و اداره آن و تعهدخانه و اهل آن کار محسوب نمی‌شده است. یکی از زنانی که در واقع با کار و کمک خود تاریخ صفویه را آغاز کرد زنی به نام اوبه بوده است که به شاهزاده ‏خانم مارتا (عالمشاه بیگم) در کار ترتیب مراسم تدفین پسرش سلطان علی کمک کرد. در کتاب تشکیل ‏دولت ملی در ایران در این باره چنین آمده است: «ایبه سلطان و ترکمن‌های تحت فرمانش به شهر وارد شدند و به ‏جست‌و‌جوی شاهزادگان پرداختند. اسماعیل (هفت ساله) در خانه قاضی احمد پنهان شد. ‏ [هینتس، 1377، ص120]

پس از سپری شدن چهار هفته پاشاخاتون (عمه اسماعیل)، ترتیب انتقال اسماعیل را به خانه زن دیگری به نام او به ‏از طایفه ذوالقدر که پیشه‌اش زخم بندی و جراحی بود فرستاد و سرانجام صوفیان اسماعیل را با خود بردند اما ایبه ‏سلطان دستور توقیف او به زخم بند را داد. زن بیچاره را در بازار به ضرب خنجر کشتند.» ‏ [همان، ص121)

یکی دیگر از زنان معروف این دوره که از پزشکی اطلاع داشت نیز ستی النساء بیگم خواهر طالب آملی است ‏که در عقد یکی از دو برادر حکیم رکنای کاشی یعنی نصیران کاشی بود. ‏ زنان در کار پزشکی با پزشکان مرد به رقابت می‌پرداختند و در صورت احساس خطر حتی آن‌ها را از صحنه ‏بیرون می‌کردند. ‏

در دورهٔ صفویه هم تعداد ماماهای زن خیلی زیاد بود. کلیهٔ زایمان‌ها در این دوره با کمک زنان ماما صورت ‏می‌گرفت اما متاسفانه اطلاعات ثبت شده از ماما‌ها نیز فوق العاده کم است. ابن خلدون یکی از کسانی است که ‌‌نهایت ‏احترام را برای زنان ماما قائل شده است او در کتاب مقدمهٔ خود می‌نویسد ما پی برده برده‌ایم که ماما‌ها به مراتب ‏بهتر از پزشکان با بیماری‌های کودکان از بدو تولد تا زمانی که از شیر گرفته می‌شوند آشنائی دارند و این بدان علت ‏است که بدن آدمی در طی این مدت فقط بالقوه انسانی است. [الگود، 1357، ص240] ماما‌ها یا قابله‌ها به ‏وضع حمل زنان کمک می‌کنند و در مورد حاملگی‌های زنان بی‌شوهر و بیوه زنان، حتی المقدور بنحوی بی‌ضرر کار ‏سقط جنین را مباشرت می‌نمایند. ساختمان طبیعی لگن خاصره سبب شده است که زنان ایرانی همواره به سهولت وضع ‏حمل می‌کنند و این امر بخصوص در مورد زنان عشایری صادق است. به ندرت می‌شود که به اطبای اروپایی در حین ‏زایمان اجازه حضور بدهند. [سرمدی، 1384، جلد 12، صص 253 و 254]

علی بن عباس اهورازی می‌نویسد: «در دوره او پزشکان زن بدون یاری گرفتن از پزشکان مرد سخت‌ترین ‏جراحی‌های مربوط به زایمان را انجام می‌دادند. در سه فقره از مینیاتورهائی که در آن جراحی‌های مربوط به زایمان ‏ترسیم شده و در کتاب جراحی ایلخانی نوشته شرف الدین آمده است همه جراحان زن هستند. در این کتاب از زنان ‏مزبور با عنوان طبیبه نام برده شده است به نظر من این عنوان به ماماهائی اطلاق می‌شد که دارای مقام علمی بالاتری از ‏حد معمول بودند. [الگود، 1357، ص240] کحال‌ها از جراحی‌های مختلف سر رشته دارند و آن‌ها را نیز انجام ‏می‌دهند از قبیل بداخل پیچیدگی پلک چشم، کجی مِگان، سبل، تراخم، ناخنک، حتی آب مروارید را عمل می‌کنند و به ‏بعضی روش‌های خاصی نیز دست یافته‌اند. برخی ازکحالان زن نیز به علت مهارت خود در این کار شهرتی به هم ‏زده‌اند. ‏

یکی از پزشکان زن ماهر ایرانی که در عالم آرای عباسی از وی به عنوان حکیمهٔ حرم شاه عباس اول ‏یاد شده است. دختر مولانا زین حکیم یزدی و همسر حکیم عنایت الله یزدی از پزشکان معروف دورهٔ شاه ‏عباس اول است و متاسفانه این زن دانشمند که نام وی نامشخص است، طبیبی حاذق و بی‌نظیر بود و زنان حرم ‏شاه عباس را درمان می‌کرد. البته در دوران‌های دیگر هم زنان بوده‌اند که به کار طبابت می‌پرداختند اما به ‏دلیل محیط نامساعد اثری از آن‌ها باقی نمانده است. ‏‏ «حکیم عنایت الله یزدی که درسلک اطبای سرکارخاصه شریف منسلک ومعالج خوب بود، زوجه‌اش ‏که صبیه مولانا زین الدین حکیم یزدی است که به حذاقت وتصرفات ذهنی مشهور و بی‌دلیل بودوحکیمه ‏خدمه حرم محترم است و خود در خدمت اشرف زیاده از دیگر حکما قرب و منزلت و محرمیت یافته همیشه ‏به شرف مکالمه و همزبانی امتیاز داشت.». [تاریخ عالم آرای عباسی، ص955] ‏

 

وضعیت زنان ماما و قابله در دورهٔ قاجار:

اما نکتهٔ که حائز اهمیت است این است که طبابت زنان فقط مخصوص شهر‌ها و روستا‌ها نبود بلکه در میان عشایر و ایلات هم طبیبان زن کم نبودند. زنان بختیاری به امور بهداشتی و طبابت توجه می‌کردند. عده‌ای از آن‌ها در این فن مهارت داشتند و آن‌ها را معمولا حکیم می‌نامیدند. شغل طبابت در میان زنان قبایل تقریبا موروثی است. ایزابلا بیشوپ با تعجب از زنی بختیاری یاد می‌کند که جراح بسیار قابلی بوده و توانسته سه گلوله را از بدن یک مجروح بیرون بکشد. او می‌نویسد: «.. معمولا بختیاری‌ها زنان را از اشتغال به بعضی حرفه‌ها منع می‌کنند. ولی در مورد طبابت از آنان جلوگیری نمی‌کنند. حرفهٔ طبابت به طور ارثی به بعضی از زنان منتقل می‌گردد. بعضی از آنان در خارج کردن گلوله از بدن یک مجروح از شهامت‌های خاصی برخوردارند. اگر پدری از طبابت سررشته داشته باشد ترجیح می‌دهد، این فن را به دخترش بیاموزد. یک زن جراح در آن واحد سه گلوله را از بدن یک زخمی بیرون می‌کشد. دستمزد یک زن جراح بختیاری بسیار گران است. یک مرد کم بضاعت مبلغی بین پانزده تا بیست تومان و یک مرد ثروتمند درحدود چهل تا شصت تومان می‌بایست پرداخت کند.». [بیشوپ، 1375، صص 195 و 196]

دالمانی در مورد طبابت زنان بختیاری در زمان مظفرالدین شاه می‌نویسد: «این زنان ادویه لازم را خودشان تهیه می‌کنند و با حوصله خستگی ناپذیری به پرستاری و معالجه مریض می‌پردازند و در صورتی که از معالجه مایوس شوند و مریض در شرف مرگ باشد، بینی او را با خمیری که از گیاهان معطر درست کرده‌اند پر می‌کنند. ادویه‌ای که به کار می‌برند گیاه‌هایی است که خاصیت آن‌ها به تجربه رسیده است. برای معالجه جراحات، مازو را که از درخت بلوط بدست می‌آید به کار می‌برند و برای سوء هاضمه، قیر به مریض می‌دهند و برای معالجه او رام نخاعی و دماغی، شکم حیوانات زنده را پاره کرده و روی موضع متورم می‌اندازند تا با حرارتی که دارند عمل مشمع‌های طبی را انجام دهند و برای دفع تب، مطبوخ پوست بید به مریض می‌دهند. مارهای بیابانی غالبا چوپان‌ها و زارعین را می‌گزند. زن حکیم برای دفع این سم مهلک، مار گزیده را مجبور به حرکت و جنبش می‌کند و بعد مقعد مرغ زنده یا امعاء را که تازه ذبح کرده باشند بر روی محل گزیده شده می‌گذارد.». (مهرآبادی، 1386، صص531 و 532)

گرچه در دورهٔ مورد بحث ما علم پزشکی پیشرفت چندانی در جامعهٔ ایران نداشته و به جزء چند طبیب خارجی، آن هم مرد که در دربار می‌زیستند و پزشک مخصوص دربار بودند و یا احیانا در شهرهای بزرگ زندگی می‌کردند، نامی از پزشکان زن خارجی یا ایرانی به مفهوم امروزی نداریم، اما دربار وضعیت متفاوتی با وضعیت پزشکی جامعه داشت و شاه و اهل حرم هر کدام پزشک مخصوص داشتند که در موارد بیماری به آن‌ها مراجعه کرده و در برخی از موارد که لازم بود از نظریات جمعی آن‌ها که در شورای متشکل از پزشکان نامی تشکیل می‌شد بهره می‌بردند. حتی‌گاه برای راحتی اهل حرم پزشکان زن برای آن‌ها در نظر می‌گرفتند. شاردن در جایی از سفرنامه خود به این موضوع اشاره کرده است. او هنگام توصیف عمارت‌های چهارباغ می‌نویسد: «یکی از این کوچه‌ها به باغ میرزا ابراهیم طبیب شاه صفی می‌رسد که پدر و مادرش هر دو طبیب شاه عباس کبیر بوده‌اند. زن بواسطه سر‌شناسی و شهرت در حرمسرای سلطنتی به طبابت اشتغال داشت. معروف است که به شوهر این زن در سن هفتاد سالگی اجازه داده شد برای علاج بیماریهای سخت و خطرناک داخل اندرون شاهی بشود. زیرا از پیرمردی بدین سن ترسی نبود. زن وقتی دید با ورود شوهرش به حرمسرا اعتبار او از میان می‌رود و فقط دستورهای شوهرش مجری خواهد گشت روزی به شاه گفت شوهرش کنیزک هیجده ساله‌ای را آبستن کرده است. ازآن‌روز او را از ورود به حرمسرا مانع شدند.» [شاردن، 1362، صص149]

اما با توجه به تجربیاتی که بعضی زنان در زمینهٔ طبابت کسب می‌کردند،‌گاه به زنان طبیب هم برمی‌خوریم که طبابت محلی می‌کردند. در این زمینه پولاک می‌نویسد: «جراحیهای کوچک در مورد زنان بیشتر توسط جراحان زن انجام می‌گیرد و از این جراحان زن، دو تن در تهران به داشتن مهارت شهرت خاصی دارند.». [پولاک، 1368، ص402]

درجای دیگر نیز بیان می‌کند که: «برخی از کحالان زن نیز به علت مهارت خود در کار نیز شهرتی به هم زده‌اند. ماما‌ها و قابله‌ها هم به وضع حمل زنان کمک می‌کنند و هم در مورد حاملگی‌های زنان بی‌شوهر و بیوه‌زنان حتی المقدور به نحوی بی‌ضرر کار سقط جنین را مباشرت می‌نمایند.» [همان، ص405]

برخی از پزشکان زن هم در گذشته، همه دارو‌ها و خوارکی‌ها را به چهار دستهٔ گرم، سرد، مرطوب و خشک تقسیم می‌کردند و می‌گفتند که بیماری‌هایی که مبتلا به حصبه است، مرضی گرم دارد، باید مواد سرد مثلا فقط آب هندوانه بخورد. کسی که گلو درد و یا جراحتی در گلو دارد، مبتلا به یک بیماری گرم است و باید او را با مواد سرد مداوا کرد. سرما خوردگی را باید با خوراکی‌های گرم معالجه کرد و اگر بناست به او سوپ جوجه داده شود، باید از جوجه مرغ باشد. چون سوپ خروس سرد است و همچنین نبات گرم است، قند سرد و عرق نعنا گرم است [همان، ص131] و بدین ترتیب بیماری‌های خود را درمان می‌کردند. اگر هم در صورت لزوم به نزد پزشک می‌رفتند و از او دستور غدایی و دارویی دریافت می‌کردند، بعد از مدتی با تسبیح یا قرآن، استخاره کرده و چون بد آمده از آن دارو‌ها استفاده نمی‌کردند. هم چنین در بسیاری از موارد که اکثریت قریب به اتفاق بیماران کاملا به وسیلهٔ اعتقادات و توصیه‌های سنتی که به آن‌ها تلقین شده بود، مداوا می‌شدند و سلامتی خود را باز می‌یافتند. [همان، صص131 و 132]

در سفرنامة مسالک المحسنین طالبوف که از متون اجتماعی ـ تعلیمی دورة قاجار است، تنها در یک جا وقتی یکی از ‏شخصیت‌های سفرنامه مریض می‌شود، به چادر اکراد پناه می‌برد و پیرزنی کرد به کمک دخترش او را با داروهای گیاهی ‏معالجه می‌کند. [طالبوف، 1356، ص155] از این‌جا در می‌یابیم زنان چادرنشین از فنون طبابت ‏گیاهی مطلع بودند. ‏

دکتر پولاک از جراحان زنی که در اوایل دوران ناصر الدین شاه در تهران جراحی‌های معمولی را در ‏مورد بانوان انجام می‌دادند یاد کرده است و گوید دو نفر از آن‌ها در تهران شهرت داشتند ولی اعمال جراحی‌‏های بزرگ زنان را جراحان مرد انجام می‌دادند. وی در ضمن گوید چشم پزشکان زن مشهور نیز در تهران ‏فعالیت داشتند. پولاک نام هیچ یک از زنان جراح یا چشم پزشک را ذکر نکرده است. از نوشته‌های وی ‏چنین بر می‌آید که ماما‌ها در ایران فراوان بوده و اقتداری داشتند. [پولاک، 1368، صص154، 405-402] ‏

جراحی‌های کوچک در مورد زنان بیشتر توسط جراحان زن انجام می‌گیرد و از این جراحان، دو تن در ‏تهران به داشتن مهارت، شهرت خاصی دارند. با وجود این اغلب و بیشتر در موارد خطرناک از جراحان مرد ‏کمک می‌طلبند، بدین ترتیب هم بود که به من اجازه میل زدن مجرای بول، عمل سنگ مثانه دختران و زنان ‏حتی در مورد طبقات ممتاز داده می‌شد... [همان، ص402] برخی از کحالان زن نیز به علت مهارت خود‏، در کار شهرتی به هم زده‌اند. [همان، ص 405] چنان‌که خود بار‌ها دیده بودم تا حدود چهل و پنج سال پیش در دهات ایران و در برخی از محلات ‏شهر‌ها برخی اززنان مخصوصاً پیرزنان با تجربه به عنوان طبیب و قابله سنتی فعالیت داشتند و در غیاب پزشک ‏تحصیل کرده به هر حال به بیماران کمکی کرده و خدمتی انجام می‌دادند، گو اینکه گاهی ندانسته ‏آسیب‌هایی نیز به بار می‌آوردند. ‏ نور جهان، بانوی جهانگیر در امور پرستاری و مسائل عمومی پزشکی علاقه زیاد داشت و جهانگیر دربارهٔ وی می‌گفت: «تدبیر و تجربه او از این اطبا بیشتر است.» [نیرواسطی، 1353، ص 18]

 

وضعیت زنان ماما و قابله: ‏

از زمان‌های قدیم فقط زنان حق داشتند که در به دنیا آوردن نوزادان شرکت کنند و مردان آن‌ها ‏به سبب مسایل ناموسی ماماهای زن محلی و ماماهای تحصیل کرده را ترجیح می‌دادند. [‏سرمدی، 1379، ج 5، ص 295] زنان طبقات فرودست جامعه به خاطر مسائل اقتصادی و مذهبی ‏که می‌خواستند در حضور یک زن قابله آن ‏هم در خانه، زایمان صورت بگیرد، بیشتر با این مسئله ‏گریبانگیر بودند. یکی از همین مشکلات که زنان با آن ‏دست و پنجه نرم می‌کردند، تب زایمان بود. ‏چون زایمان زنان به وسیلهٔ قابله‌های خانگی صورت می‌‏گرفت و آن‌ها هم توجهی به بهداشت و ‏نظافت نداشتند. چرا که فقط می‌خواستند هر چه زود‌تر این کار را ‏انجام بدهند و زنان مجبورند بعد ‏از زایمان روی دو سنگ و بالای تلی از خاکس‌تر دو زانو بنشینند، تا از درد ‏جانکاه کمی رهایی یابند. ‏البته مسئله قابل توجه مقاومت شدیدی است که زنان ایرانی در برابر درد و بیماری ‏و سایر عفونت‌ها ‏از خود نشان می‌دهند. ‏ [پناهی، 1385، صص 129 و 130] ‏

گروهی از پزشکان روستایی و عشایری، پیرزنان و زنانی بودند که به دلیل تجربه، در کلیهٔ ‏عرصه‌های ‏پزشکی، مامایی و دامپزشکی، وارد شده و به این حرفه می‌پرداختند. در طی سال‌های ‏قرون وسطی زنان بدون ‏داشتن اطلاعی از علم طبابت از آن‌ها به نام مداواکنندگان بیماران نام برده ‏شده است. هر چند از نام و نشان آنان ‏اطلاع چندانی در دست نیست و به خصوص در مورد پزشکان ‏زن ایرانی آگاهی‌های ما بسیار اندک است. ‏برای یافتن ردپای زنان در فعالیت‌های پزشکی، توجه به ‏آوازهایی که زنان ایرانی به هنگام شیردوشی، مشک ‏زنی، کار در باغ و شالیزار و قالیبافی و... زمزمه ‏می‌کردند، حائز اهمیت است. [حجازی، 1384، ص ‏‏175] عنوان نمونه از جمله کارهایی که زنان ‏در آن به مفهوم امروزی اشتغال داشته‌اند، قابلگی است که در ‏اینگونه اشعار از آن‌ها به نام «ماماچه» ‏یاد می‌شود [همان، ص 175]

تصور بر این است که پس از مدت‌ها، رفته رفته مامایی از انحصار زنان خارج شد و دلیل آن هم این بود ‏که در کتاب‌های ‏مهم پزشکی مانند قانون ابن سینا و ذخیره خوارزمشاهی جرجانی، فصلی به اشکالات زایمان ‏اختصاص داده بود و این در ‏حالی است که زنان در آن زمان امکان مطالعهٔ پزشکی را نداشتند. [الگود، 1356، صص 424 و 425] بنابراین ‏می‌توان نتیجه گرفت که مردان نیز مامایی می‌کرده‌اند. در کتاب ‏قانون ابن سینا فصلی به امور مربوط به حاملگی و زایمان ‏و مسائل مجاری تناسلی زنان از جمله قبوض‌البول ‏اختصاص داده شده و در ذخیرهٔ خوارزمشاهی جرجانی نیز علاوه بر ‏موضوعات فوق درمان نازائی چه باردار ‏و چه با اسباب‌های طبی شرح داده شده است. [همان، ص425] ‏

 

خرافات و باورهای وهمی در علم پزشکی:

اشارات پراکندة دیگری که در باب زنان آمده است مربوط است به اعتقاد زنان به خرافات، آگاهی زنان از طب سنتی، ‏اشتغال زنان، برمبنای موقعیت اجتماعی و اقتصادی، سکونت در شهر و روستا متفاوت بود. طبابت سنتی و گیاهی در ‏میان زنان ایلیاتی و روستایی رایج بود. ‏

ورود خرافات به عالم پزشکی، چیز جدیدی نیست و بیشتر ناشی از ترس و کمبود اطلاعات در مورد منشأ بیماری است که البته خود نیاز به مبحثی دیگر دارد که از حوصلهٔ بحث ما خارج است. اما در تاریخ چند هزار سالهٔ این سرزمین، که به عنوان کشوری متمدن یاد شده است، همیشه حفظ احترام و حیثیت اجتماعی زنان به عنوان اصلی کلی مطرح و اجرا می‌گردیده است. اما در دوره‌های تاریخی مختلف روند این ارزش نیز تغییر پیدا کرده است. علاوه بر آن در بخش خرافات هم تحولاتی در افکار و عقیدهٔ زنان دیده می‌شود. یکی از دورانی که خرافات به میزان گسترده در کشور ما و به خصوص در حیطه علم پزشکی وارد شد، دوران هجوم اقوام ترک آسیای میانه و بعدا مغولان است. البته اصول عقاید مغولان تا قبل از ورود به ایران کاملا مشخص نیست. آنچه که از خلال منابع و ماخذ می‌توان دریافت این ‌است که دین غالب آن‌ها مجموعه‌ای از کارهای جادوگری و احضار روح بود که مجریان آن شمن‌ها بودند. شمن‌ها که نوعی مشاور روحانی بودند به طور کلی خرافات را رواج می‌دادند و عمدتا به کار جادوگری می‌پرداختند [اشپولر، ص176‏] در مورد تشخیص ودرمان بیماری‌ها هم نقش اصلی بر عهده شمن‌ها بود. هنگامی که یک نفر بیمار می‌شد ابتدا او را پیش شمن برده و او تشخیص می‌داد که بیماری او از انواع عادی بوده و یا ناشی از تاثیرات ارواح خبیثه و حلول آن‌ها در جسم بیمار است. اگر تشخیص بر نوع دوم بود آنگاه شمن‌ها نوع درمان را انتخاب کرده و سعی می‌کردند بر اساس آن ارواح خبیثه را از جان و روح بیمار دور نمایند. این روش‌های درمانی بسیار متفاوت و اکثرا مبتنی بر سحر و جادو بود و‌گاه شمن‌ها سعی می‌کردند بیماری را از بدن بیمار خارج کرده و به بیمار دیگری منتقل کنند. به عنوان مثال هنگامی‌که بیماری اوکتای شدت گرفت: «تولوی خان بر بالین او آمد و قامان چنانکه عادت ایشانست، افسون خوانده بودند و رنج او را به آب در کاسه چوبی شسته تولوی از غایت محبتی که با برادر داشت، آن کاسه را برگرفت به نیازی تمام گفت.... آن آب را که رنج در آن شسته بودند، باز خورد و اوکتای ریالاآن شفا یافت و او اجازت خواسته، روان شد و بعد از چند روز رنجور گشت و درگذشت.» [رشیدالدین، 1338، ج 1، ص 459‏]

در همین راستا جوینی می‌نویسد که «... در شهر‌ها و مناطق ماوراءالنهر و ترکستان اکثراً زنان مدعی پری داری هستند (یعنی اینکه اجنه با او سخن می‌گوید) و هر کس که بیمار شود یا ناراحتی داشته باشد، ضیافتی ترتیب می‌دهند و پری خان را دعوت می‌کنند و به رقص می‌پردازند تا بلکه آن بیماری و ناراحتی دفع گردد. نظایر چنین خرافات و آنچنان شیوه را بیشتر مردم عوام پیروی می‌کنند.» [جوینی، 1362، ص77‏]

ورود این‌گونه عقاید خرافی در طول زمان باعث شد تا بخش اعظم دانش طبی ما دستخوش اینگونه افکار قرار گرفته و منشا بسیاری از بیماری‌ها به سحر و جادو و موجودات وهمی، نسبت داده شود. حتی ناخوشی‌های مزمن کودکان و عدم باروری را بر اثر «چشم بد» دانسته و برای مقابله با آن‌ها فقط به طلسمات روی می‌آوردند. شاید از قوی‌ترین باورهای ایرانیان اعتقاد به نیروی چشم بد یا چشم زخم است و این مسئله را نه تنها به حسودان بلکه به ستایندگان نیز منسوب می‌کنند. اغلب ایرانیان تحسین و به‌ ویژه ستودن یک کودک یا بنای زیبا را، بدون ذکر «ماشاءالله» به عمل انجام نمی‌دهند. [ه‌مان، ص134.] همچنین بیماری صرع را تحت تاثیر جن می‌پندارند و به همین دلیل هم می‌گویند، فلانی دعایی است، دوایی نیست. [پولاک، 1368، ص423‏]

اولئاریوس دربارهٔ یکی از معتقدات رایج دربارهٔ زنان در زمان شاه صفی صفوی می‌نویسد: «.. زنانی که درد زایمان داشته و به عللی نتوانند وضع حمل کنند، دوستان و خویشانشان به مکتب خانه رفته و برای هر پسری که کار خلافی کرده و چیزی را شکسته یا ضایع کرده است، پولی به ملای مکتب خانه می‌دهند تا آن شاگرد را تنبیه و مجازات نکند و معتقدند که با این کار، جنین نیز از زندان شکم مادر،‌‌ رها شده و بیرون می‌آید. به همین ترتیب، گاهی پرندگانی را که در قفس و بند هستند، خریده و آزاد می‌نمایند.». [همان، ص442‏]

شاردن دربارهء یکی از معتقدات خرافی زنان نازا درباره مناره ته برنجی مسجد سید احمدیان اصفهان در زمان شاه سلیمان صفوی می‌نویسد: «.. زنان سترون و بانوان تازه شوهر کرده، عقیده عظیمی بدین مسجد دارند و در آن مراسم خرافی بسیار خنده آوری معمول می‌دارند، به این ترتیب که پدر و مادر زن عقیم، وی را با افسار اسبی که از روی چادر بر سرش تعبیه کرده‌اند، از خانه به سوی مسجد می‌آورند. در دست زن سترون، یک جاروی نوین و یک ظرف گلین انباشته از گردو است. وی را با چنین وضعی به بالای مناره ته برنجی هدایت می‌کنند و او هنگام صعود روی هر پله‌ای، یک گردو می‌شکند. مغز آن را در ظرف گذاشته، پوستش را روی پله‌ها فرو می‌ریزد و موقع پایین آمدن، پلکان را جارو می‌کند و آن‌گاه ظرف و جارو را به محراب مسجد می‌برد و مغزهای گردو را با کشمش در گوشهٔ چادر خویش می‌نهد و بعد راه خانه خود را پیش می‌گیرد و به مردانی که مواجه می‌شود و از آن‌ها خوشش می‌آید، اندکی از آن گردو و کشمش تعارف می‌کند و تمنی می‌نماید که میل فرمایند. ایرانیان عقیده دارند که بدین طریق، سترون شفا می‌یابد و به زبان خویش آن را گره گشودن شلوار می‌خوانند.» [مهر آبادی، 1386، صص442 و 443]

بنابر گزارش کارری، در مورد اعتقادات خرافی در مورد بچه دار شدن در زمان شاه سلطان حسین می‌نویسد: زنان نازا برای اینکه بچه‌دار شوند از زیر چوبه‌دار مجازات مردانی که اعدام شده بودند، با دادن پولی بابت این کار به شاگرد میر غضب رد می‌شدند. عقیده راسخ دیگری که در میان زنان متداول بود این بود که اگر از روی جوی فاضلاب حمام مردانه چند مرتبه به این سو و آن سو بپرند حامله شدن آن‌ها به سرعت انجام گرفته و حتی ممکن است که این زن‌ها در حمام آبستن شوند. [ه‌مان، ص 444‏]

یک گردشگر خارجی می‌نویسد که «بسیاری از درمان‌ها از ساده لوحی تمام عیار مایه می‌گیرد. قطعه کاغذی که آیه‌ای از کتاب مقدس بر آن نوشته شده باشد. معالج تب است. اگر بر پوست تخم مرغ پخته‌ای تعمیدی از الله نوشته شود و آن را بیست و چهار ساعت زیر بغل نگه دارند، همه دردهای درون را درمان می‌کند. [سرنا، ص137.] پاچه خر یا بز آبستن می‌تواند دافعه بعضی بیماری‌ها باشد. اگر زنی قطعه کوچکی از پوست گرگ همراه داشته باشد آبستن نمی‌شود. در این صورت می‌تواند به هر نحو بخواهد، هوس‌های خود را تسکین دهد و از عواقب آن بیمی نداشته باشد. قطعه الماسی که به گردن آویخته شود، نور چشم را تقویت می‌کند. لمس کردن این سنگ ترس را از بین می‌برد. هم چنین الماس دافع صرع است. بی‌هیچ دردی موجب افتادن دندان‌های کرم خورده می‌گردد و زنان آرزومند فرزند را، مادر می‌کند. زنانی که درد زایمان دارند باید نخی از میان ریشه درونج گذارنیده و آن را روی زهدان خود بیاویزند تا دردشان تسکین یابد. مدفوع گرگ که با شراب سفید مخلوط شده باشد، قلنج را درمان می‌کند، اگر به همین معجون عسل بیفزاید و آن را قرقره کند دافع درد گلوست.». [همان، ص، 138 ‏]

در دورهٔ ناصری خرافات در میان تعداد اندکی روشنفکران کاسته شد. اما در مورد زنان ایلاتی هنوز ادامه داشت به خصوص که از دیدگاه آنان همهٔ فرنگیان پزشک و جادوگر هستند. [بابن و هوسه، 1363، ص57] عین السلطنه در شرح خاطرات خود در مورد روزی که بیمار شده بود و زن‌ها برای او دواهای زنانه و آب دعا آورده بودند می‌نویسد: «نوبه و لرز، سخت شدیدی کردم و پهلو درد و سرفه عارض شد که نفس بسیار به سختی بیرون می‌آمد و گاهی به طوری سخت پهلو درد بر می‌داشت که از هر حرکت و گفتار تا پنج، شش دقیقه باز می‌ماندم. با این حالت تا دو ساعت از شب رفته که اسباب رفتن مهیا شده بودم به دواهای زنانه و آب و دعا و تربت حضرت امام خامس (ع) و آب قفل و گرد ضریح حضرت معصوم (ع) اکتفا شد.». [عین السلطنه، 1374، ج اول، ص312‏]

 

نتیجه گیری:

گرچه زنان از بدو تاریخ تاکنون همواره وظیفه حفظ و حراست خانواده خود را در برابر انواع مشکلات از جمله بیماری‌ها داشته‌اند و ‏گرچه اولین پزشکان زنان بودند ولی از آنجا که زن همیشه محکوم به ماندن در خانه بوده است و جوامع شرقی مردسالار، اندیشهٔ هر ‏مانوری را از زن ایرانی سلب و او را به موجودی خانه‌نشین و منزوی تبدیل نموده است، لذا زنان نتوانستند به جایگاه شایسته خود در تاریخ ‏دست یابند.

به مرور زمان گرچه دانش پزشکی زنان در‌‌ همان حیطه اولیه باقی نماند و تجربیات جدید آن‌ها سینه به سینه منتقل شد و از نسل‌های گذشته ‏به نسل‌های بعدی افزون‌تر گشت، اما ورود کاهنان و پیشوایان مذهبی به این حیطه و همچنین محروم بودن زنان از تحصیل علم و دانش باعث ‏گشت تا تجربیات دیگر ملل که از طریق کتب و نوشته‌ها منتقل شده و در مراکز اموزشی تدریس می‌گشت، صرفا در اختیار مردان قرار ‏گرفته و زنان به‌‌ همان تجربیات سنتی خود بسنده کنند. این تجربیات به مرور با هجوم اقوام گوناگون به ایران، با تجربیات شفاهی دیگر ملل ‏مخلوط گشت و آمیزه‌ای از خرافه و تجربیات عملی پزشکی شد که البته در خیلی از موارد هم مثبت بود. شخصیت از دست رفتهٔ زن ایرانی را باید خود زنان بازگردانند. زنان ایرانی باید بدانند که در چه جایگاه و موقعیتی ‏قرار دارند، تا بتوانند شخصیت اجتماعیشان را که سال هاست نادیده گرفته شده، دوباره بیابند و در آینده‌ای نزدیک ‏حضور فعال و زنده‌یی در عرصه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ادبی و... داشته باشند. ‏‏ امید که سایهٔ نگاه جنسیتی از قلم محققان این سرزمین، محو شده و در سایه برگزاری چنین همایش‌ها و انجام چنین ‏تحقیقاتی، در آینده نقش زنان در تاریخ اجتماعی ایران بیش از گذشته آشکار گردد. ‏

 

منابع و مأخذ:

1. الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران از دورهٔ باستان تا سال 1934م.، مترجم محسن جاویدان، تهران: اقبال، 1352.

2. الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، مترجم باهر فرقانی، تهران: امیرکبیر،

3. الگود، سیریل، طب در دورهٔ صفویه، مترجم محسن جاویدان، تهران: دانشگاه تهران، 1357.

4. بیانی، شیرین، دین و دولت در عهد ساسانی، تهران: انتشارات جامی، 1380.

5. بیشوپ، ایزابلا، از بیستون تا زردکوه بختیاری، مهراب امیری، تهران: انتشارات انزان، 1375.

6. پناهی، فرشته، زن ایرانی در سفرنامه‌ها، چاپ دوم، تهران: جاجرمی، 1385.

7. پولاک، یاکوب ادوارد؛ سفرنامه پولاک ((ایران و ایرانیان))، ترجمه کیکاووس جهانداری، چاپ دوم، ‏تهران: انتشارات خوارزمی، 1368. ‏

8. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به همت منصور ثروت، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1362‏.

9. حجازی، بنفشه، زنان ترانه بررسی حضور زن در ترانه‌ها و اشعار عامیانه ایران، تهران: قصده سرا، 1384.

10. خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران: انتشارات شرکت نسبی حاج محمد حسین اقبال ‏و شرکا، 1338.

11. دورانت، ویل و آریل، تاریخ تمدن، جلد اول، مشرق زمین گاهواره تمدن، ترجمه احمدآرام، تهران: نشر اقبال‏، 1358.

12. سرنا، کارلا؛ مردم و دیدنیهای ایران «سفرنامه کارلا سرنا»، غلامرضا سمیعی، تهران: نشر نو، 1363. ‏

13. ‏ سفرنامه شاردن؛ بخش اصفهان، ترجمه حسین عریضی با مقدمه علی دهباشی، تهران: انتشارات نگاه، 1362.

14. عین السلطنه، قهرمان میرزا؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، به کوشش: مسعود سالور و ایرج افشار، ج‌اول، تهران: ‏انتشارات اساطیر، 1374.

15. رید، ئولین، انسان در عصر توحش، مترجم محمود عنایت، تهران: انتشارات هاشمی، 1363.

16. سرمدی، محمد تقی، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر، ج 5، تهران: انتشارات سرمدی،1379.

17. سرمدی، محمدتقی، دایره المعارف، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر، ج12، تهران: سرمدی، 1384.

18. طالبوف، عبدالرحیم، مسالک المحسنین، تهران: شبگیر، 1356.

19. کثیری، مسعود، درآمدی بر پیشینهٔ پزشکی اصفهان، اصفهان: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی اصفهان، 1388.

20. گیرشمن، رومن، ایران از آغاز تا اسلام، مترجم محمد معین، چاپ چهاردهم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1381.

21. مهر آبادی، می‌ترا؛ زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی، چاپ دوم، تهران: آفرینش، 1386. ‏

22. نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران قبل از اسلام، ج اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371.

23. نیرواسطی، حکیم، تاریخ روابط پزشکی ایران و پاکستان، تهران: انتشارات مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1353.

24. وهوسه، بابن، سفرنامه جنوب ایران، محمد محسن خان اعتمادالسلطنه، تهران: دنیای کتاب، 1362.

25. هینتس، وال‌تر تشکیل دولت ملًی در ایران، چاپ سوم، تهران: خوارزمی، 1377

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/fschool/more/28071/

 

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com