بازگشت به خانه

جمعه 9 ارديبهشت 1390 ـ  29 آوريل 2011

 

زنان مبتذل دوران پهلوی؟!

مینا ملکی

به مناسبت روز جهانی زن در رسانه‌های عمومی مطالب زیادی در مورد وضعیت زنان عرضه شد. صاحبنظران و کنشگران حقوق زنان در این زمینه به ایراد نظرات خود و به مقایسه جایگاه زنان در گذشته و حال پرداختند. جالب است که در اکثر مقالات و مصاحبه‌های روشنفکران اپوزیسیون پهلوی اکنون بعد از گذشت حتی سی و دو سال به کلیشه‌های تکراری بسیار عجیبی برخورد می کنیم که با واقعیت‌های آن زمان همخوانی ندارد و بیشتر مبین دیدگاه همچنان ایدئولوژیک این روشنفکران است.

برای مثال در سایت فارسی بی بی سی خانمی استاد دانشگاه بنام زرین باف، با بی‌مهری تمام در مورد موقعیت زنان در زمان پهلوی به اظهار نظر پرداخته است. این بانوی گرامی بدون ذکر هیچ دلیلی مشخصی قانون حمایت از خانواده سال 1967 میلادی را حتی عقب افتاده‌تر از کشورهای عربی آن زمان دانسته است و، در همین حال، بخش قابل ملاحظه‌ای از مقالهء خود را به تمجید از زنانی مانند تاج السلطنه دختر شاه قاجار اختصاص داده که، به گفتهء ایشان، به نکوهش چند همسری و وجود حرمسرا و تنبیه زنان توسط شوهران شان می‌پرداخته‌است. به گفته ایشان، حتی لغو قرارداد تنباکو را نیز باید نتیجهء رهبری و اعمال فشار این چنین زنانی (و نه تاج الملوک که اعدام شد) به شاه وقت دانست!

اما این بانوی گرامی ـ مدیر بخش مطالعات اسلامی و خاورمیانه در دانشگاه ریورساید کالیفرنیا ـ گویا از زمان تاج السطنه تا زمان انقلاب اسلامی هیچ رویداد قابل توجه و دگرگون کننده و یا شخصیت قابل ذکر دیگری در میان زنان نیافته است. با کمال تعجب از جایگاهی علمی که این بانو بر آن تکیه زده است، حتی اشاره کوچکی به مبارزات زنان، تشکیل سازمان زنان، آغاز فعالیت خود خواسته زنان در بالاترین مقامات فرهنگی، لشکری و کشوری در دوران پهلوی نشده است. زنانی مانند شهبانو فرح، فرخ رو پارسا، مهناز افخمی، لیلی امیرارجمند، قمر الملوک وزیری، پروین اعتصامی و صدها زنان پیشاهنگ و خوشفکر دوران پهلوی که در عرصه‌های گوناگون موجب دگرگونی‌های موثری شدند به دلیل نامعلومی حتی به اندازه تاج السطنه نیز قابل یادآوری نبوده‌اند.

در مقاله‌ای به همین مناسبت و در همان سایت، مهناز افخمی از اولین وزیران زن در ایران و جهان برای چندمین بار تاریخ پر فراز و نشیب مبارزات زنان از زمان مشروطه را در معرض دید و قضاوت ما قرار داده و نشان می‌دهد که چرا اتفاقاً قانون خانواده زمان شاه با تمام کاستی‌های خود یکی از بهترین آنها در تاریخ ایران و حتی خاورمیانه بوده و هست. این قانون بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن رژیم آپارتاید اسلامی لغو و با زنان همان شد که قبل از دوران پهلوی می‌شد و اکنون سی سال است که آن را شاهدیم.

در مقاله دیگری از منصور کوشان به ادعاهای عجیب و غریب دیگری بر می‌خوریم. ایشان اصلاحات رضا شاه در مورد زنان را نه نتیجهء مبارزات زنان و برآوردن یکی از خواسته‌های روشنفکران در جنبش مشروطه بلکه حاصل خواست رضاشاه برای آنکه «بتواند جنبش نوپای زنان را نیز پیش از شکل‌گیری و قدرت گرفتن خنثی کند» می‌داند. سرانجام نیز زنان تبدیل به «نمادهای مشعشع ویترین‌های به ظاهر متجدد نظام خودکامه پهلوی ‌دوم» می‌گردند. این «روشنفکر منتقد» هیچ اشاره ای به عامل اصلی عقب افتادگی زنان که همانا عامل فرهنگی است نمی کند و هیچیک از زحماتی که زنان و دولتمردان دوران پهلوی برای برداشتن موانع حقوقی و اجتماعی برای حل این معضل متحمل شده قابل ذکر هم نیست، چه برسد اشاره به صدها شیر زنی که در سایهء این اصلاحات موفق به حضور و تاثیر گذاری خود در تمام عرصه های فرهنگی و اجتماعی شدند.

‌سایر روشنفکران اپوزیسیون شاه نیز نه تنها در گذشته که در عرض این سی و دو سال کم و بیش این کلیشه‌ها را تکرار کرده و اکثراً مانند دکتر شریعتی وضعیت زنان دوران شاه را "مبتذل" نامیده‌اند. آنها ـ شامل چپ ها، ملی ها و یا ملی ـ مذهبی‌ها و حتی برخی لیبرال‌ها ـ فردیت و تنوع و چند رنگی فرهنگی را چنان که باید بر نمی ‌تافتند و هر نوع فرهنگ "غیر خودی" را نیز با اتهاماتی از قبیل "آمرانه"، "طاغوتی"، "امپریالیستی"، "غرب زده"، "ارتجاعی"، "بورژوایی"، "مبتذل"، "نانجیبانه"، "بی ناموسی" یا نظیر اینها نفی می‌کردند. در این میان فرهنگ مسلط چپ که، از نظر فرهنگی، خود بشدت از مذهب شیعه تاثیر پذیرفته و می‌کوشید خود را با آن هماهنگ سازد، با آنکه بدرستی خواهان برابری حقوقی زن و مرد، حق تحصیل و حق مشارکت اجتماعی بود اما، از سوی دیگر، در زمینهء فرهنگی غالباً با هر آنچه که به فردیت و تنوع و "زنانگی" مربوط می شد سر ستیز داشت و از حد و حدود فرهنگ شیعه چندان فرا تر نمی‌رفت. ظاهر شدن زن به گونه ای که زنانگی او را متمایز و برجسته کند مانند " آرایش کردن، پوشیدن لباس‌هایی مانند مینی ژوپ، لباس تنگ و چسبان و بدن ‌نما که خود نماد آزادی زنان در غرب بود نه تنها مورد تقبیح قشر سنتی جامعه که روشنفکران به اصطلاح سکولار نیز بود. چیزی که دفاع از "نجابت" زنانه تلقی می شد. در درون خود این گروه‌ های اپوزیسیون، حتی در کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور که می بایستی نمادی از تجدد و نوآوری می بود، زنان کمرنگ ‌ترین نقش را دارا بودند. چیزی که خود عقب ماندگی فرهنگی ایرانیان حتی در میان روشنفکران در زمینهء حقوق زنان را در مقایسه با دیدگاه‌ های رژیم وقت نشان می‌دهد.

روشنفکران سیاه نما و کفن پوش رژیم پهلوی که خواسته و ناخواسته مقهور فرهنگ عاشورایی شیعه بودند اهمیت زیادی برای نیاز به تفریح و شادی و سرگرمی "توده" هایشان نیز قایل نبودند و در فصل همیشه بی‌برگ زمستانی خود، در عزای کربلاهای شهریور بیست، کربلای بیست و هشت مرداد، کربلای خرداد چهل و دو، کربلای سیاهکل، بیش از هرچیز مشغول خراب کردن و نفی و کینه توزی و دلسوزی و غم خواری برای خود و "خلق" مورد نظر خود بودند و چندان میلی به شادی و سرور ملی در آنها دیده نمی‌شد. آنان در بهترین حالت ترویج موسیقی سنتی و موسیقی فولکوریک را شایسته می‌دانستند، البته آن هم با اما و اگرهایی مانند ساده بودن ظاهری، عدم آرایش و پیرایش متداول خوانندگان ، داشتن لباس‌های "پوشیده" یا "محلی" مقبول جامعهء مذهبی. خوانندگانی که در کاباره‌ها می‌خوانند برای این روشنفکران حتی لیبرال ‌ترین شان چیزی جز نمایش "ابتذال فرهنگی" نبودند. برای مثال، یکبار پس از انقلاب، احمد شاملو درپاسخ به محمد رضا لطفی که اشعار او را مناسب برای موسیقی گذاری و ترانه سازی ایرانی ندانسته بود در رد این ادعا در نشریهء آدینه نوشت که "حتی آن خوانندهء کاباره‌ای هم به مجموعهء اشعار من دستبرد زد." که منظور او داریوش اقبالی بود که ترانه ای بر اساس شعر پریا خوانده بود. و تازه "این خواننده کاباره ای" خود را از منتقدان رژیم شاه می‌دانست و یکبار ساواک هم با درک عقب افتاده‌اش از امنیت اجتماعی او را دستگیر کرده بود. حال تو بخوان نظر این روشنفکران را در مورد هایده و مهستی و گوگوش گرفته تا سوسن و آغاسی.

حتی خود هنرمندان هنر سنتی و فولکور نيز همکاران دیگر خود را تقبیح می‌کردند و آنها را به رسمیت نمی‌شناختند. یکی از نام آوران موسیقی سنتی هنگام پخش مثلاً ترانه های هایده یا شخصًا موسیقی "مبتذل" را قطع یا مجلس را بلافاصله ترک می‌نمود.

معلوم نیست چرا منصور کوشان بعد از این همه سال تجربه و زیستن در یکی از آزاد‌ترین کشورهای دنیا وضعیت زنان را "نمادهای مشعشع ویترین‌های به ظاهر متجدد" شاهی که "غرب را نشناخته بود" می‌نامد؟ بعید می‌دانم که چنین روشنفکرانی در کشورهای دموکراتیک میزبان خود با رسانه‌های عامه پسند یا بولواری آشنا نشده باشند. خواننده‌های محلی پاپ و راک و محلی یا برنامه های تلویزیونی بی سرو ته عامه پسند به میزان بسیار زیادی و با صرف مبالغ گزافی تولید و پخش می شود. روزنامه‌های ارزان قیمت بولواری که چاپ عکسی بزرگ از زنی نیمه لخت در کنار تیتری بسیار بزرگ از خبرهای جنجالی روز ویژگی صفحه اول غالب آنها هاست و بدون استثنا در همه کشورهای غربی بالاترین تیراژ را دارند. بیش تر مصرف کنندگان این دست رسانه‌های بولواری ارزان قیمت "توده مردم" یعنی کارگران وکاسبان وتعمیرکاران و زنان خانه دار هستند. بخش عمدهء صنعت سرگرمی و تفریح در تمامی کشورهای غربی بر همین پاشنه، یعنی عامه پسندی، می‌چرخد و روشنفکران هم در عین حال که نگاهی انتقادی به رسانه‌های عوام پسند دارند اما بیشتر با آن مدارا می‌کنند. برای سلیقه‌های متنوع هر قشر و گروهی عرضه و تقاضای خاص خودش وجود دارد. موسی به کار خود و عیسی بکار خود، یک همزیستی مسالمت آمیز که غربی‌ها در طی سالهای متمادی به آن دست یافته اند.

نظیر این همزیستی فرهنگی در زمان پهلوی دوم نیز در زمینهء فرهنگی، اجتماعی و مذهبی تا حدود زیادی در ایران بوجود آمده بود. هیچ مانع حقوقی برای آنکه زنی به شیوهء مورد نظر خود بزید، چه زیر چادر و چه با مینی ژوپ وجود نداشت. اگر مزاحمت‌هایی برای زنان وجود داشت تنها به دلیل فرهنگی بود. یعنی دقیقاً همانجایی که بیشتر هنرمندان و روشنفکرانی مانند آقای کوشان باید می‌کوشیدند آن را تغییر دهند تا رضا شاه یا محمد رضا شاه. عباس میلانی، که از جمله معدود روشنفکرانی است که بعنوان محقق بی طرف به بررسی تاریخ می پردازد، در کتاب خود، "شاه"، آزادی های مذهبی و اجتماعی دوران محمد رضا شاه را در تاریخ معاصر ایران بی نظیر می‌نامد.

اساساً این چه ویژگی است که زنان را در دید روشنفکران زمان شاه "مبتذل" می‌نماید؟ آرزوها و خواسته های نازل آنان؟ تمرکز زیاده از حد بر ظاهر و ادا و اطوارهای مد روز و تبدیل شدن به شیی در دست اربابان مد و کالا؟ آیا همین امروز در غرب این روال به مراتب بدتر و شدیدتر برقرار نیست؟ در آلمان بر اساس یک همه پرسی در سال گذشته شغلی که بیشترین تعداد دختران جوان آرزوی دستیابی به آن را داشنند نه صدراعظم، دکتر، مهندس، وزیر، وکیل، رییس جمهور، فضانورد، مدیر، دانشمند، نویسنده و یا هنرمند بلکه "مانکنی" بوده است. آن هم در کشوری که زنان بسیاری از حق و حقوق خود را تاکنون بدست آورده اند، از نظر تعداد باسوادان و امکانات زنان این جوامع بسیار جلوتر از ما هستند و بر بالاترین کرسی قدرت نیز امروز یک زن تکیه زده است. محبوب ترین شخصیت زن در انگلیس هنوز پرنسس دایانا یا "ملکه قلب ها" ست. بر اساس نظرسنجی در انگلیس بزرگترین حادثه سال جاری میلادی حتی مهمتر از زلزله ژاپن مراسم ازدواج پرنس ویلیام قرار گرفته است و این رویداد حتی در رسانه های جدی تر و روشنفکر پسندتری در سراسر اروپا مانند اشپیگل و فیگارو و گاردین هفته هاست که در میان مهمترین خبرها قرار دارد.

حال باید دید روشنفکران چپ و ملی ـ مذهبی ما که این همه به وضعیت زنان و فرهنگ در زمان شاه معترض بوده و هستند، آیا امروز با همان معیارها و همان قضاوت های سخت به فیلم های "مبتذل" هالیوودی و عامه پسند و نحوهء پوشش زنان در کشورهای غربی نیز می نگرند؟ آیا نمی بینند که در غرب نیز اکثر جوانان به جای رفتن به اپرا و کنسرت موسیقی کلاسیک به دیسکو می روند؟ آیا کوچکترین اظهار نظری از آنها در انتقاد به عکس های زنان نیمه لخت روزنامه های بولواری و یا اخبار خوشگذرانی پرنسس دایانا یا پادشاه سوئد یا سرگرمی های نسل جوان و نوجوان خوانده اید؟

واقعیت این است که بیشتر روشنفکران چپ و ملی ـ مذهبی ِ اپوزیسیون شاه در زمینهء فرهنگی وضعیت چند رنگی و دموکراتیک رایج در غرب را پذیرفته اند و این برایشان عادی شده است. اما آنها هنوز به ایران آن روز با دیدی غیر دموکراتیک می نگرند و ذهنشان در همان دوران یخ زده است. آنها فراموش کرده اند که در گذشته غالباً دچار تنگ نظری و عدم احترام به سلیقه های متنوع و چند رنگی فرهنگی بوده اند. به هر آنچه خود نمی پسندیدند و در چهارچوب فرهنگی و ایدئولوژی های آنها نمی گنجید براحتی مهر ابتذال می زدند و همهء کاسه کوزه ها را هم سر شاه می شکستند. گوش دادن به خوانندهء عامه پسند یا رفتن به کاباره، دیدن فیلم های فارسی ِ "آبگوشتی"، از دید اینان همه نشانهء ابتذال و عقب افتادگی فرهنگی بود نه داشتن سلیقه های متفاوت و چند رنگی در قشرهای اجتماعی و سنین گوناگون. آنها نمی توانستند بپذیرند که مثلاً برای بیشتر نسل جوان آن دوره موسیقی سنتی یا برنامه بی نظیر گل ها مانند زنجموره ای کسل کننده بود، که ترانه‌های با اجرای فولکوریک ـ که بعداً رنسانس خود را تجربه کردند و به روزتر شدند ـ در آن زمان بی مزه و از مد افتاده تلقی می‌شدند. فیلم هایی چون گاو و شازده احتجاب اگرچه برای روشنفکران گیرا و جالب بود، اما عامه پسند نبود و از حوصلهء قشرهای عامی خارج بود و جاذبه‌ای نداشت. بر عکس برای بخش بزرگی از مردم سینمای فردین و فروزان و بیک ایمانوردی و شهناز تهرانی و مراد برقی سرگرم کننده بود. آغاسی و ایرج و سوسن آنها را شاد می کردند، دیدن رقص جمیله، رفتن به کاباره و عرق خوری و رقص بابا کرم برایشان لذت بخش بود.

شوربختانه این روشنفکران چپ و ملی ـ مذهبی امروز نیز با وجود مشاهده و پذیرش و حتی ستایش همزیستی رایج در غرب، در مورد ایران زمان شاه هنوز همان دگم ها و سیاه و سفید بینی ها را یدک می ‌کشند. اینان کلیشه وار همهء روابط فرهنگی و اجتماعی را صرفاً دیکته شده توسط شاه (که از دید اینان سرسپرده غرب بود) دانسته و ناگزیر خود را موظف می‌دانند آن را لعن و نفرین کنند. زنان و دختران شان لباس های بمراتب چسبان تر و سکسی تر از زمان شاه می پوشند اما نوع پوشش زنان را در زمان پهلوی "قبیح" و "مبتذل" می خوانند. همان کلمات و اصطلاحات زن ستیزانه را بکار می برند که سی ـ چهل سال پیش بکار می ‌بردند. زبانی که به کلام آخوندها نزدیک تر است.

این در حالی است که زنانی که به نظر اینها "هویت" و "نجابت" خود را گم کرده و "مبتذل" شده بودند، تنها سلیقه‌ها و مدهای نسل خود را دنبال می‌ کردند و می ‌خواستند به گونه‌ای "امروزی" و متفاوت از نسل گذشته باشند. اگرچه این مد و سلیقه دنباله روی روش های زندگی در غرب بود اما از قضا همین امروز نیز در اقصا نقاط دنیا هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد و مردم دنیا چه در خود غرب و چه در کشورهای پیرامونی غالباً دنباله روی مد و روش های زندگی ای که طراحان مد غربی دیکته می‌کنند می ‌باشند. نمی‌ توان چشم خود را همه جا بر آنچه نمی‌پسندیم ببندیم و با آن مدارا کنیم اما تا به دوران زمان شاه رسیدیم یکباره چرت مان پاره شود و زبان به نفرین و انتقاد بگشاییم.

براستی آن "هویتی" که زنان ایرانی آن را "گم کرده بودند" چیست و چه کسی بخود حق می‌دهد آن را به سلیقه خودش تعیین و یا تعبیر کند؟ این روشنفکران اگر براستی به "ابتذال" زنان در دوران گذشته معتقدند باید امروز نیز هم و غم خود را به افشا و مبارزه با این مسئلهء هنوز امروزی در بعد جهانی بگذارند، در حالی که ما هرگز چیزی در انتقاد از "ابتذال" زنان امروز از آنان نمی شنویم. بسیاری از ایرانیان نسل انقلاب و حتی نسل جدید از صمیم قلب آرزوی بازگشت و یا رسیدن به همان دنیای "مبتذل" و "آمرانه" و دستیابی به همان قانون "عقب افتاده" حمایت از خانواده زمان شاه را دارند.

چندی پیش بهرام بیضایی گفته بود که ما اساسا چیزی به نام سینمای "مبتذل" فارسی نداشتیم . این گفتهء او بخصوص با نظرات انتقادی برخی روشنفکران چپ و ملی ـ مذهبی روبرو شد. برخی اورا به چرخش دیگاه گذشتهء خود و اپورتونیزم متهم کردند. گیریم که نظر بیضایی زمانی مانند اکثر روشنفکران دورهء شاه به سینمای فارسی منفی بوده باشد. چه دلیلی وجود دارد که او اکنون نیز بعد از سی ـ چهل سال تجربه و دنیا دیدگی در افکار غلط گذشتهء خود بازبینی نکند؟

پافشاری تعصب آمیز بر فتواهای گذشته که امروز دیگر نتیجه‌های مخرب خود را آشکار کرده و دیگر هیچ توجیهی ندارد نه نشانهء روشنفکری و نه منطبق به دموکراسی و تکثرگرایی است بلکه بیش‌تر نشانهء عقب افتادگی فرهنگی، خودفریبی و عوام فریبی است.

نه رژیم شاه و نه هیچ رژیم ایده آل دیگری نمیتواند کاری جز باز کردن راه زنانی را که میخواهند آرزوهای خود را عملی کنند انجام دهد.بهترین رژیم ها نیز نه می‌توانند مردم را به زور به کنسرت و اپرا بفرستد و نه نوع مشاغل و فعالیت‌های فرهنگی آنان را دیکته کنند. باید پذیرفت که سلیقه‌های عامه مردم در بیشتر موارد با سلیقه روشنفکران متفاوت است و ما چه در گذشته چه در حال در یک جامعه رنگین کمانی زندگی می‌کنیم که همه سلیقه‌ها باید در آن با روا داری بگنجد. همان چیزی که در رژیم گذشته تا حدود زیادی تحقق یافته بود: چادر همان اندازه مهم بود که مینی‌ژوپ.

http://www.khabarnet.info/index.php/article/politic/58-politic/4968-1390-02-06-00-43-55.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com