بازگشت به خانه

جمعه 16 ارديبهشت 1390 ـ  6 ماه مه 2011

 

جنگ هست اما زرگری نیست

کورش عرفاني

زرگری است یا واقعی؟ مردم را سرکار گذاشته اند یا براستی بجان هم افتاده اند؟ اینها برخی از پرسش هایی است که این روزها پیرامون جنگ درون حاکمیت میان باند احمدی نژاد و مافیای خامنه ای شنیده می شود. اما پاسخ کدام است؟ بدیهی است که می توان رویاپردازانه با این پرسش برخورد کرد و این یا آن جواب را داد، اما نگاه واقع بینانه به ما می گوید که نه به توطئه اندیشی صرف دچار باشیم و نه در ورطهء خوشخیالی ساده لوحانه سقوط کنیم.

هر چند که جنگ و دعوا ظاهری سیاسی دارد اما درون مایهء آن اقتصادی ست. در کشوری که رشد اقتصادی آن به صفر درصد رسیده است، آمار بیکاری اش از 30 درصد عبور کرده، نیاز عاجل آن به سرمایه گذاری برابر با 200 میلیارد دلار است و در نهایت مردم آن هر روز فقیرتر و خشمگین تر می شوند، چه کسی می تواند باور داشته باشد که حکومت کردن آسان است؟ بحران کنونی هیچ شباهتی به بحران های گذرای قبلی ندارد. این بحران سخت، ساختاری، و ماندگارست و بدون تغییر و تعمیر نمی تواند برطرف شود! اما بحث در مورد پیشبرد این تغییر است. اختلافات ناشی از دشوار شدن مدیریت است.

علم مدیریت می آموزد که در موقعیت بحران باید مراجع تصمیم گیری را به حداقل و فرمانبری بی پرسش را به حداکثر رساند. دیدیم که بعد از جریان 11 سپتامبر کنگرهء آمریکا بر اساس همین سفارش مدیریتی، اختیارات فراوانی در اختیار رئیس جمهور این کشور قرار داد تا او، بعنوان فرماندهء کل قوا، بتواند بحران را مهار کند. ایران نیز به سوی بحران می رود و لازم است که قدرت متمرکز شود و از شکل چند پاره و تضادبخش خود بیرون آید. اما مشکل اینجاست که، برخلاف آمریکا که مراجع قدرت تعریف شده اند و می توانند بر سر تمرکز آن توافق کنند، در ایران پراکندگی مراجع قدرت آنقدر است که هر کس بخواهد آن را متمرکز سازد باید توانایی حذف و بزانو درآوردن آنها را داشته باشد، چون با زبان خوش یا بر اساس قانون کسی حاضر نیست قدرت اش را به مرجع قدرت دیگری احاله دهد. مشکل دیگر اینکه دیگر کسی در ایران توانایی جلوه کردن بعنوان قطب را در مجموعهء متشتت و از هم پاشیدهء قدرت ندارد. ولی فقیه که متوهم به داشتن این نقش بود اکنون می بیند که مقامی که قرار بود فقط  نقشی اجرایی برای فرامین وی داشته باشد چگونه در مقابل او قد علم کرده و می خواهد بعنوان مرجع متمرکزساز قدرت های پراکنده مطرح باشد. یعنی بجای تبعیت از ولی فقیه می خواهد ولی فقیه را به تبعیت از خویش وادارد.

بازی قدرت که تا اینجا به دلیل پهن بودن سفرهء غارت هر مافیایی را در گوشه ای از کشور سیر می کرد اینک بسیار سخت و پیچیده شده است و باید بازتعریف شود. در طول بیست سال گذشته باند ولی فقیه هر نفس کشی را خفه کرده بود: مخالفان داخلی را، رفسنجانی را، خاتمی را، اصلاح طلبان را و ... اما این بار به زیر دستی سرکش برخورده است که فرق اش با آن قبلی ها این است که از توان نظامی برخوردارست، یعنی قدرت اجرایی دارد. بعبارت دیگر، می تواند بروی مقام معظم اسلحه بکشد. در این صورت باید دید که آیا ولی فقیه باز می تواند به آن آسانی رقیب جدید را از صحنه بیرون براند؟ تا اینجا سپاه هر کس را که ولی فقیه اراده می کرد تهدید و تنبیه و نابود می کرد، اما اینک این خود سپاه است که در مقابل او قد علم کرده و باج قدرت می خواهد.

پس امروز نیروی تعیین کننده نه ولی فقیه است، نه مجلس و نه اعوان و انصار آنها؛ سپاه است. اما سپاه پاسداران برای آنکه نقش تعیین کنندهء خویش را ایفاء کند باید بر چند دستگی های درون خویش فائق آید. سپاه را می توان به سه بخش تقسیم کرد: بخش فرماندهان عالیرتبه که دست نشاندگان خامنه ای هستند، اینان به ولی فقیه وفادارند چون مقام و موقعیت خویش را از او گرفته اند، اما می دانیم که فرماندهء بدون نیرو قدرتی ندارد. بخش دوم فرماندهان میانی هستند که به همت باند احمدی نژاد بال و پر گرفته اند و دارای ثروت و مقام شده اند. اینها به احمدی نژاد وفادارند و قدرت عملی دارند. بخش سوم نیروهای پایین سپاه هستند که از هر جناحی که در سطح بالای سپاه برنده جلوه کند پیروی خواهند کرد و یا این که باید از بدنهء سپاه خود را بکنند و بیرون بیایند.

ولی فقیه نظام از این تقسیم بندی خبر دارد. بنابراین باید مراقب باشد که فرماندهان وفادار به خود را نسوزاند، زیرا اگر آنها اعتبار عملی خویش را از دست بدهند دست باند احمدی نژاد برای یک حرکت تهاجمی و کودتاوار باز می شود. خامنه ای و یاران اش باید ببینند چگونه می توانند به گونه ای عمل کنند که هم دردسر احمدی نژاد و اطرافیان اش را کم کنند و هم فضایی برای به خطر افتادن کل نظام فراهم نکند. این بازی سخت در یک شرایط آسان ممکن بود، اما در شرایط کنونی که پایه های رژیم به واسطهء احتمال شورش مردم فقیر و خشمگین از یک سو و به دلیل تحریم ها و احتمال رویارویی جهان غرب با او زیر سوال است، چگونه می توان جراحی بدنه ی نظام را بدون خطر خون ریزی و مرگ صورت داد؟

در نهایت اما اگر قرار باشد که پیکر بیمار نظام جمهوری اسلامی شانسی برای حیات داشته باشد این جراحی ضروری به نظر می رسد. رژیم به سان بیماری است که از ترس اتاق عمل و عوارض آن، جراحی را به عقب انداخته است. اینک اما غدهء سرطانی سپاه تبدیل به آن چیزی شده است که می تواند کل نظام را از کار بیاندازد. آخوندها، و ولی فقیه در رأس آنها، به عنوان مکانیزم دفاعی بدنهئ نظام، متوجه خطر شده و به دنبال راه حل هستند. لیکن این مریض در کنار دره ای نشسته است که نیازمند یک لگد از جانب مردم است تا او را به ته درهئ سقوط بفرستند.

جان کلام اینکه: رژیم مردنی و رفتنی شده است. اینک با من و توی ایرانی ست که تصمیم بگیریم چه موقع ضربهء نهایی را به او را وارد آوریم؛ ضربه ای که باید حساب شده و سازمان یافته باشد. و هر چه زودتر بهتر! چرا که این بیمار پلید و بدکار، برای حفظ خودش، تا آخرین لحظه حیات ننگین اش، راهی جز کشتن و بباددادن ندارد.

26 آوريل 2011

www.korosherfani.com

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com