بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 18 شهريور 1390 ـ  9 سپتامبر 2011

 

 

بسی فراتر از یک دریاچه

 

می‌گویند همان دریاچه اسطوره‌ای ایران باستان است که به زبان اوستایی «چَئی چَستهَ» به معنای «سپیدی درخشان» خوانده می‌شد و کسی به درستی نمی‌دانست در کجا قرار دارد.  بعدها نام شهری را گرفت که بر کرانه‌اش بنا شد: «ارومیه» که ترکیب دو واژه «شهر» و «آب» در زبان آشوری است.

نخستین ساکنان ارومیه را عمدتا آشوری‌ها و ارمنی‌ها تشکیل می‌دادند. این ترکیب در طول سده‌ها به ترک‌ها و کُردها تغییر یافت. در دوران رضاشاه پهلوی نام شهر و دریاچه‌اش به «رضاییه» تبدیل شد. سنتی تحمیلی و متکی بر قدرت مسلط که امید است روزی برای همیشه از ایران رخت بر بندد تا هیچ هویت تاریخی بازیچه سیاست و قدرت‌ نشود. پس از انقلاب اسلامی، ارومیه پیش از آنکه به نام‌های نتراشیده و نخراشیده رژیم جدید تغییر یابد، توسط مردم به درستی نام پیشین خود را باز یافت. ارومیه و دریاچه‌اش یکی از زیباترین شهرها و نقاط ایران به شمار می‌روند و بیش از صد جزیره دریاچه ارومیه جزو اندوخته‌های طبیعی جهان در سازمان یونسکو به ثبت رسیده‌ است.

 

طلای سبز و آبی

من اهل شمالم. با سبزه و آب و باغ و درخت و جنگل اشباع شده بزرگ شده‌ام. شناخت من از محیط زیست ایران تا دوران نوجوانی، از غرب، به تهران، از شرق به مشهد و نیشابور که خانواده بزرگ پدری‌ام در آنها ساکن بودند، از شمال به دریای مازندران و از جنوب به کوه‌های البرز محدود می‌شد. برای یک ذهن ساده و کودکانه طبیعی بود که گمان کند همه جای ایران حتما شبیه همان جایی است که وی در آن بزرگ می‌شود. هنگامی که برای نخستین بار در درس جغرافیا خواندم که ایران جزو کشورهای نیمه خشک و خشک به شمار می‌رود، با آن همه آب و باران و سرسبزی که ما داشتیم، بیش از آنکه تعجب کنم، ناراحت شدم، به من برخورد! مگر ممکن است این همه سرسبزی و آب را «خشک» خواند؟! حتما اشتباه شده است!

جغرافیای واقعی ایران اما بسی فراتر از آن بود که در ذهن کودکانه من به موج‌های شیرین خزر و سرسبزی بلندبالای البرز محدود می‌شد، و هیاهوی تهران و کوه‌های سنگی و فیروزه‌ای مشهد و نیشابور، تنوعی در سبزی جنگل و آبی دریایش به شمار می‌رفت که در طول خطه شمال، هر جا که فرصت و راهی می‌یافتند، به یکدیگر می‌پیوستند.

اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه با یک تلاش جدی در زمینه درختکاری و ایجاد جنگل‌های مصنوعی به ویژه در آخرین کمرکش‌های البرز در امتداد جاده هراز به سوی استان مرکزی که نفس درختانش به آخر می‌رسید، می رفت تا این سبزی و آبی گسترش یابد. جنگل‌های مصنوعی کاج که در مسیر غربی تهران نیز به سوی شمال و استان گیلان به تدریج سر بر می‌افراشتند، باید به پاکی و تلطیف هوای پایتخت میلیونی ایران می‌انجامید که هر روز بیش از پیش در گرد و غبار طبیعی ناشی از شرایط خشک اقلیمی و هم چنین دود اتومبیل‌ها فرو می‌رفت.

افسوس که محیط زیست ایران نیز با تغییرات واپسگرایانه سال 57 به شدت آسیب دید. انقلاب اسلامی بیش از آن به «قدرت» مشغول بود و بیش از آن «سیاسی» بود که به فکر طبیعت و کشور خشکی باشد که سرسبزترین خطه آن در برابر حجم گسترده کویر و کوهستان، تنها مساحت اندکی را در بر می‌گیرد و با این همه به دلیل تنوع شگفت‌انگیز آب و هوا، از خاک «زرخیز» برخوردار است. چه ثروتی بالاتر از «نفت» و «طلای سیاه» که یازده اقلیم (شرایط آب و هوایی) از سیزده اقلیم شناخته شده در جهان را می‌توان در ایران یافت!

همین سرمایه طبیعی سبب پیدایش متنوع‌ترین گونه‌های گیاهی و جانوری در ایران شده است که برخی از آنها کاملا بومی به شمار می‌روند و تبارشان ایرانی است. از «ببر مازندران» که نسل آن در سال 1338 به دست یک شکارچی محلی در منطقه گنبد کاووس منقرض شد تا «لاله واژگون» که عمدتا در منطقه چهارمحال بختیاری می‌روید و گفته می‌شود در حال نابودی است، و «سوسن چلچراغ» از تیره زنبق که در کوه‌های البرز می‌روید و شاید از همین رو زیست آن تا کنون با خطر کمتری روبرو بوده است. همه اینها در یک مناسبات معقول سیاسی و اقتصادی، جزو سرمایه ملی و حتا «افتخارات» طبیعی به شمار می‌رود، حال آنکه بی‌لیاقتی حکومت ایران به محیط زیست و طبیعت نیز کمتر از عرصه‌های دیگر زیان نرسانده است.

تلاش‌های فردی و یا فعالیت‌هایی که از سوی برخی نهادهای دولتی صورت می‌گیرد، بدون پشتوانه مادی و علمی و ناچیزتر از آن است که بتواند این زیان را نه کاهش، بلکه حتا فقط متوقف سازد. در آخرین تلاشی که جمهوری اسلامی در سال 89 برای به اصطلاح احیای «ببر مازندران» به کار بست، روسها چند «ببر سیبری» را به قیمت کلان به سازمان حفاظت محیط زیست قالب کردند که آنها نیز، به گفته کارشناسان، به دلیل تغذیه از گوشت خر و ایدز جانوران و عدم رعایت بهداشت از بین رفتند.

 

در انتظار نوزایی

ما نمی‌دانیم آیندگان در صفحات تاریخ در باره شرایطی که اکنون ایرانیان چون آزمونی سرنوشت ‌ساز از سر می‌گذرانند، چه خواهند نوشت. ولی گذشته از سیاست و اقتصاد، می‌توان تصور کرد که دامنه تخریب فراگیر و همه جانبه‌ای که در دوران جمهوری اسلامی حتا آثار باستانی و یادگارهای ادبی و هنری و طبیعت و گیاه و جانور نیز از آن در امان نمانده‌اند، نام نیکی از آنان بر جای نخواهد ماند. حکومتی که ملتی را مانند حمله مغول و اعراب بر خاکستری نشاند که تنها معجزه یک فراخوان ملی همراه با فداکاری و ازخودگذشتگی تک تک  ایرانیان در تحقق یک برنامه «نوزایی» همه جانبه می‌تواند آنها را دوباره برخیزاند و از کابوس فلاکت امروز به آینده‌ای گذر دهد که جز با کار و فعالیت شبانه‌روزی به دست نخواهد آمد.

دامنه تخریب آگاهانه و ناآگاهانه محیط زیست طبیعی و تاریخی در سه دهه گذشته به اندازه‌ای است که گویی درست مانند فلاکت‌های سیاسی و اقتصادی به امری بدیهی و به منش رایج تبدیل شده است. تک‌صداهای اعتراض حتا گاه از خود نهادهای جمهوری اسلامی به گوش کسی نمی‌رسد. هشدار کارشناسانی که به تجزیه و تحلیل دلایل و راه‌های برون رفت از مشکلات جاری می‌پردازند، گوش شنوایی نمی‌یابد. حرص و آز سیاسی و اقتصادی و توهم اقتدار و سلطه بیش از آن سراپای دستگاه فاسد جمهوری اسلامی و گروه‌های  مافیایی آن را فرا گرفته است که به جای از یک سو، نقشه کشیدن برای اخلال در تحولات کشورهای همسایه و عربی و از سوی دیگر، آماده شدن برای تقسیم غنایم در بازار مکاره «انتخابات» اندکی به آنچه بیندیشند که بدون آن، وجود حقیر و ناچیز آنان نیز محلی از اعراب نخواهد داشت.

این همه نشان می‌دهد همه گروه‌های جمهوری اسلامی که جز مرگ و مصیبت موعظه نمی‌کنند، بر خلاف ادعاهای دینی‌شان، به شدت مادّی‌تر از آن هستند که موقعیت امروز خود را فدای نسل‌های بعدی و آینده‌ای کنند که نخواهندش دید و یا حتا این موقعیت را در راه همان اعتقاد خودشان درباره «آن دنیا» از دست بنهند که سعدی درباره‌اش گفت: «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد!»

آخر کیست که نداند تأثیرات متقابل عناصر اقلیمی بر یکدیگر چنان است که می‌تواند در طول زمان به تغییرات بنیادین منجر شود؟ مساحت جنگل‌های اروپا امروز با وجود گسترش زندگی صنعتی، بسی بیش از قرون گذشته است که جنگل‌هایش به دلیل استفاده به عنوان یکی از منابع انرژی در خطر نابودی قرار گرفته بود. آگاهی بر اهمیت محیط زیست و حفظ آن به مثابه بنیادی‌ترین منبع حیات، و هم چنین رشد اقتصادی و صنعتی، سبب شد تا در نخستین گام‌های رفاه در جوامع آزاد، چنان حفاظتی از محیط زیست صورت گیرد که امروز به عنوان مثال، در آلمان، هیچ کس حق ندارد درختی را حتا در حیاط خانه و باغ خویش زیر این عنوان که «مال خودم است» قطع کند!

نباید همه چیز را خود تجربه کرد. در زمینه  محیط زیست نیز از کشورهای دیگر و امکانات آنها می‌توان بسیار آموخت و استفاده کرد. اینجاست که نقش سیاست کلان و حکومت‌ها در منابع تصمیم‌گیری و پشتوانه مادی اهمیت کلیدی می‌یابد.

خانه ایران اما از پای بست ویران است. گویی بس نیست که مردم این کشور تاوان دوران تباهی را بپردازند که بر آن حاکم شده است. آب و خاک نیز بار این تباهی را بر دوش می‌کشند. دریاچه ارومیه که مانند بسیاری از منابع طبیعی و تاریخی ایران قربانی سودجویی، بی‌برنامگی، نا آگاهی و مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور می‌شود، تنها با یک تغییر بنیادین در این مناسبات و در اختیار داشتن امکانات گسترده فنی و مادی توسط کارشناسان، می‌تواند نجات یابد. موضوع اما تنها بر سر یک دریاچه، یک رود، یا چند میراث فرهنگی نیست که یکی پس از دیگری تخریب می‌شوند، بلکه بر سر آن رنسانس ایرانی (نوزایی) است که باید امیدوار بود شاید آن نسیمی که سالها پیش از «توفان عربی» در ایران وزیدن گرفته بود، جانی در کالبد خسته این کشور بدمد تا دوباره از خاکستر خویش زاده شود.

31 اوت 2011

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630