بازگشت به خانه

چهارشنبه 20 مهر 1390 ـ  12 اکتبر 2011

 

یادداشتی پیرامون مقالهء «چشم انداز نوینی برای امروز و فردا»

پرتو نوری علا

پس از انتشار مقاله کوتاهم با عنوان "چشم انداز نوینی برای امروز و فردا"، بعلاوهِ چند نظری که خوانندگان سایت، در بخش نظرها گذاشته بودند، از دوستان و خوانندگان مقاله ام نیز بطور خصوصی، نظریاتی دریافت کردم که پاسخگوئی به همه آنها را ضروری می دانم. در این یادداشت به سئوال خواننده ای به نام "بهنام الف" پاسخ می دهم.

بهنام الف می نویسد: "[.....] شما به خوبی آگاهید که بعد از فروپاشی کشورهای معروف به سوسیالیستی [.....] نوبت به "ایدئولوژی" زدائی رسید [.....] هر انسانی که فکر و خرد دارد به ناچار ایدئولوژی دارد بطور مثال وقتی شما میگویید "چون مذهب و ایدئولوژی در ذات خود یکه خواه است و خود را برتر از دیگران می داند، و برتری طلب، راهی جز افتادن به سرکوب دگراندیشان و منتقدان خود ندارد" این میشود "ایدئولوژی" شما [.....] ، دیگر اینکه با توسل به کدام فرهنگ سیاسی-اجتماعی متوجه شدید که "مذهب" هم یک "ایدئولوژی" هست؟

در جواب به این خواننده گرامی باید بگویم البته هر انسانی که فکر و عمل می کند صاحب ایدئولوژی است. اما برای درک بهتر این واژه، مجبورم تعریفی از ایدئولوژی به دست دهم. از اوائل قرن هیجدهم، واژه ایدئولوژی، به افکار و آگاهی هائی گفته می شد که به عنوان ایده هائی مادی، قابل تجزیه و تحلیل علمی اند و می توانند در کنار سایر علوم تجربی مثل زیست شناسی، قرار گرفته و ایده شناسی خوانده شوند. اما بسیاری از متفکرین این افکار را اندیشه انتزاعی و کاذب خوانده که با تجزیه و تحلیل به اصطلاح علمی هم راه به جائی ندارد جز منفعت طبقه حاکم. برخی دیگر ایدئولوژی را مجموعه ای از عقاید در باره پدیده ها، بویژه پدیده های اجتماعی می دانند که به روش تفکر یک فرد یا یک طبقه اطلاق می شود. عده ای نیز ایدئولوژی را مجموعه ای از ایده ها و قضاوت های سازمان یافته ای می دانند که از ارزش ها سرچشمه می گیرند و رهنمودهائی برای عمل یک گروه یا جامعه ارائه می کنند.

مارکس افکار و آگاهی های روشنفکری را زائیده ذهنیت طبقه حاکم، که تولید ابزار را در اختیار داشت می دانست. مارکس، این افکار و ایده ها را برداشت های انحرافی و آگاهی های دروغین از واقعیت های موجود، به نفع طبقه حاکم می خواند و به دیده تحقیر، در ایدئولوژی ها می نگریست. مارکس ایده های بورژوائی در باره دولت، و همچنین نهاد دین را نمونه آگاهی های کاذب، یا ایدئولوژی می خواند که توسط طبقه ای که جامعه ای را در انحصار خود دارد به تمام اعضاء آن جامعه عرضه و تحمیل می شود.

به همین دلیل مارکس خود را ایدئولوگ نمی خواند و از جملات مشهور او یکی این بود که می گفت: "من مارکسیست نیستم."

بنابراین هر گرایش سیاسی یا اقتصادی و عقیده یا باوری، خواه بطور آشکار یک سیستم فکری باشد یا نباشد، می خواهد ایده ای را تحمیل کند. و از آن جا که "ایدئولوژی"ها مختص یک گروه خاص سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اند، لذا از تکثر گرائی Pluralism دور می شوند و هر مجموعهء فکری که اساسش بر برابری افراد، عدم تبعیض، آزادی مذهب و عقیده، آزادی اندیشه و بیان، و سایر حقوق بشری نباشد، جهانی Universal نیست و تنها بر اساس ایدئولوژی یک گروه و سازمان و حزبی خاص بنا شده، که چون نمی تواند همه گان را به کیش خود درآورد، در نتیجه به سلطه گری و انحصارطلبی دست می زند. سراسر قرن بیستم مجموعه ای بی منطق و سرهم بندی شده از ارزش های گروه های خاص است.

در این جا باید اضافه کنم که اگر "سکولاریسم" در معنای جدائی مذهب /ایدئولوژی از حکومت، بر اساس مفاد حقوق بشر شکل نگیرد، خود، تبدیل به ایدئولوژی می شود. در شوروی، نه تنها مذهب، دخالتی در حکومت نداشت، که حکومت، در صدد حذف مذهب از کل جامعه، و همه گیر کردن کمونیسم بود. کسانی را که پیروی ایدئولوژی خود می دید، پاداش می داد و منتقدین و مخالفان حکومت، به شدت سرکوب می کردند. حکومت رضا شاه یا آتاتورک نیز نمونه حکومت های جدا از مذهب اند که چون به مفاد حقوق بشر نیز بی اعتناء بودند، حکومت سکولار آنان تبدیل به دیکتاتوری شد.

بنابراین مذهب هر فرد، مانند هر باور و فکر و عقیده ای، مختص خودِ او و گروه و دسته پیرامون اوست و اگر این باور، در قانون اساسی کشوری که مردمانش از صدها دین و مذهب و آئین و عقیده مختلف اند، راه پیدا کند، بصورت ایدئولوژی در آمده و طبقه حاکم برای قبولاندن آن، چاره ای جز قلع و قمع و سرکوب مخالفان و دگراندیشان ندارد.

لازم به یادآوری است که در زبان های لاتین، ایدئولوژی را به دو صورت می نویسند؛ یکی را با "آیِ i" کوچک و دیگری را با "آیِ I" بزرگ. صورت اول،    ideology بیشتر به "برنامه" های احزاب و عقاید شخصی بر می گردد مثل اعتقادات دینی و شخصی آدم ها، اما صورت دوم ، Ideology وقتی است که عقیدهء شخصی حالت سازمانی می یابد و دم ودستگاه پیدا می کند و تبدیل به «نهاد اجتماعی» می شود و ارادهء معطوف به قدرت پیدا می کند تا ارزش ها و هنجارهای خود را بر همهء جامعه تحمیل کند. اینجا است که مذهب تبدیل به ایدئولوژی می شود و ایمان فردی، جای خود را به امر به معروف و نهی از منکر می دهد.

با توجه به توضیحات فوق، مذهب و ایدئولوژی دو روی یک سکه اند که نمی توانند در یک حکومت دمکراتیک جای داشته باشند. زیرا شرط اساسی حکومت های دمکرات، سکولاریسم است و حکومت دمکرات- سکولار، تنها با رعایت مفاد حقوق بشر است که تحقق می یابد.

در پایان، نظر شما را به مقاله خواندنی دکتر عبدالله نصری با عنوان "نسبت دین با ایدئولوژی" منتشر شده در سایت "سکولاریسم نو" جلب می کنم. سکولاریسم نو، پاراگراف کوتاهی در سرآغاز این مقاله بلند می نویسد که کلید درک کل مقاله است:

"... نویسنده به خوبی نشان می دهد که چگونه و چرا بین عقاید متفکران غربی و متفکران اسلامی (دکتر شریعتی و مرتضی مطهری) تفاوتی عمیق وجود دارد. متفکر غربی ایدئولوژی را تعریف می کند، بدان نظری تحقیری دارد و آن را مفهومی علمی نمی داند و کارکردش را در جوامع انسانی منفی ارزیابی می کند؛ حال آنکه نوشته های متفکران اسلامی پر از تحسین و تکریم ایدئولوژی است. و درست بدین خاطر هم هست که علمای مذهبی فرقه شیعهء اثنی عشری مانعی در ایدئولوژی خواندن مذهب خود نمی بینند و برای هر کاری دست به برگزاری «آزمون ایدئولوژی» می زنند.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com