بازگشت به خانه

جمعه 29 مهر 1390 ـ  21 اکتبر 2011

 

خاک می خواهیم یا آزادی؟ چرا انحلال و چرا سبز؟

محسن ذاکری

روی سخن این نوشتار تنها با ایرانیان خارج از کشور است

تازگی ها از این «ردیف» در گوشمان نجوا و در چشممان مدام نمو می کند که: «سبز گفتی! اصلاً حرف اش را نزن! من از هر چه سبز و از این بازی هاست بدم می آید!» يا «آقا! چرا سبز؟ رنگین کمان! آبی! بنفش! چرا رنگ سبز که می تواند اقتدای به موسوی و کروبی فهمیده شود؟ مردم دیگر سبز ها را هم نمی خواهند!»

در اين میان هستند کسانی هم که می گویند هر جا نام اسلام دیده می شود رنگ سبز هم دیده می شود، پس، ما سکولار  اسلامی که نمی توانیم باشیم! این ادغام و بد تفهیمی به ضرر ماست!

ما سکولارهای سبز، پند و اندرز دیگری نیز می گیریم که: «این بند انحلال جمهوری اسلامی را از اساسنامه تان بردارید، تعداد هواداران تان صد برابر می شود! امکان تبادل نظر با دیگر طیف های خواهان دگرگونی در ایران هم راحت تر می گردد! تدبیر باید داشت!»

راستی! چرا سکولار سبز؟ چرا سکولار انحلال طلب؟

 

انحلال طلبی وظیفه ای است به دوش همهء آنهایی که با آنچه در ایران می گذرد تضاد بنیادین و غیر قابل انکار می بینند. خواهان انحلال جمهوری اسلامی بودن، یعنی پشت نکردن به همهء ارزش هائی که هموطنانمان برای شان در طول این سال ها از جان و مال و عزیزان خود گذشتند. یک ایرانی، کافی ست در طول همین چند هفتهء گذشته بیاندیشد که جمهوری اسلامی با یک هنرپیشه زن، مرضیه وفا مهر، و با یک دانشجو، پیمان عارف، چه کرده است. آنگاه می بیند انحلال جمهوری اسلامی را خواستن یعنی کمترین ادای احترام و دین به این اسیران فرهیختهء دربند یک جمع ستم پیشه. انحلال برای جمهوری اسلامی خواستن یعنی تمکین کردن به این واقعیت تلخ که دیگر حکومت ایران راهی برای امید به بهبود و جبران باقی نگذاشته است.

خط قرمزی نمانده است که جمهوری اسلامی در برابر معترضین و مخالفین خود از آن نگذشته باشد. حکومتی که می گوید «اگر با من نباشی دشمن من هستی!» چگونه راه دیگری را برای مخالفان اش باقی می گذارد جز انحلال آن را خواستن؟ ما چطور؟ خط قرمزی یا مرزی برای خود قائل هستیم؟ آیا اگر انحلال طلب نباشیم فرق مان با اصلاح طلب ها در چیست؟

انحلال جمهوری اسلامی را خواستن یعنی درک از زمان تکنولوژی اطلاعات و نگاه دوختن به سیر تصاعدی پیشرفت کشورهایی که قابلیت پیشرفت دارند. یعنی نه گفتن به روند تکان دهنده ای که مافیای جمهوری اسلامی، یک کشور نفت خیز را به یغما می برد و طبقهء متوسط آن را گرفتار آبرو کرده است و طبقهء فقیر آن را فراموش شدهء قضا و قدر. 

این حکومت اگر در صحنهء سیاست جهانی لایق انحلال نبود پس از سی سال عربده کشیدن و پیش بینی نابودی اسراییل، امروز عقل اختیار می کرد و می شنید که اسراییل دم مرگ، چگونه به ازای یک اسیر اسراییلی هزار اسیر فلسطینی را آزاد می کند!

اگر سخن از انحلال این حکومت سر تا پا آلوده به خون بیگناهان نرانیم، چگونه یاد و وام خود را به آن جوانان شجاع جنبش سبز که کشته و اعدام و شکنجه شدند ادا نماییم؟

دلایل ایرانیان خارج کشور برای حذف بند انحلال از اساسنامهء سکولارهای سبز چیست؟ بی تعارف و با پوزش از همهء خوانندگان، باید بگویم بیشترین دلیل این تعارض با بند انحلال، جز یک مقولهء ساده نیست: داشتن خیال راحت برای مسافرت به ایران! ‌هستند هموطنانی که دلایل قابل قبولی برای مسافرت به ایران دارند. اما نه همه! پس، راستی این گزینه ها تا کدام روز و تا کدام واقعه می توانند قابل قبول باشند؟ تا کی برای اینکه یورو را به ایران ببریم و دیداری با عزیزان داشته باشیم، باید چشم بر آنچه در ایران می گذرد ببندیم یا اینکه دست بر چشم از لای انگشتان به آن بنگریم؟

شاید بگویید در ایران بسیاری نیز راحت و فارغ زندگی می کنند و این ها مشکلات عده ای است که در همهء کشور ها پیدا می شوند. آری، اما، ما که در کشور های دموکراتیک زیسته ايم و می دانیم آزادی و برابری چه نعمتی است چرا آن را برای کشور خود نخواهیم؟ چرا از یاد می بریم چگونه تخلفات و قانون شکنی در دنیای دموکراتیک منجر به سرنگونی دولت ها و سیاستمدارها می شود و در ایران ما قاضی مرتضوی ها مدام ترفیع می گیرند؟

اروپائیان به دنبال منافع خودشان هستند. آمریکا هنوز یک استکبار جهانی را نمایندگی می کند. چین و روسیه نیز بلدند برای منافع شان وتو کنند. اینها، جملاتی است که سال هاست از زبان هموطنان می شنویم. داخل و خارج كشوری هم ندارد. ما ایرانیان خارج از کشور چطور؟ ما بدنبال چه هستیم که بی تفاوت و با مدارا جمهوری اسلامی را به حال خود گذاشته ایم؟ دوستی دانا و دلسوخته که خود را سبز هم می داند و از ایران بتازگی خارج شده است با لحن ملامت باری می گفت: شما خارج کشوری ها، خاک می خواهید، نه آزادی!

 

و اما مشکل رنگ سبز! رنگی که مخالفان اش ریشه هایش را در مردابی می جویند و من دیدن این رنگ را پس از سال ها بر نوک چنارهای بلند می خواهم. اساس انقلاب های مخملی یا رنگی بر این بنا شد که طرفداران دگرگونی ها و انقلابات، خواهان پر و پا قرص  دوری از خشونت نیز بودند. پایان عمر حکومت کمونیستی 40 سالهء چکوسلواکی در سال 1989 نام انقلاب مخملی را بر جریدهء تاریخ سیاسی جهان نگاشت؛ انقلابی که 17 نوامبر 1989 شروع شد و در 19 دسامبر همان سال قدرت حزب کمونیست آن کشور را خنثی کرد. انقلاب بدون خشونت گرجستان و کناره گیری ادوارد شواردنازه در سال 2003 نام انقلاب گل رز را برای اولین انقلاب رنگی دست چین کرد.

جمهوری اسلامی یکی از خشن ترین حکومت های تاریخ کشور ما بوده است و فرزند یک انقلاب خونین. در طول سال های پس از انقلاب بطور مداوم خشونت در شکل های متفاوت اش در ایران به اجرا و نمایش و به تایید رسیده است. از سنگسار بگیرید تا تعزیر، از تهدید بگیرید تا شعارهای مرگ و نابودی طلبانه. هر جمعه هزاران نفر در میدان های کشور فریادهای «مرگ بر...» سر دادند. فکر کنید! هر جمعه، یعنی سالی 52 بار و در 30 سال 1560 روز این افراد فریاد زده اند: مرگ بر.... مرگ بر....

هر تابستان زنجیر و اسید و مشت و لگد بر تن و صورت زنان و دختران آن مملکت پسندیده جمعی از مردم و قابل اجرای بسیجیان و حزب الله بوده است. حتی در دوران سید خندان بی غیرت نیز سیم و کابل بر گردن نویسندگان آزادیخواه، در تاریکی های بیابان ها جان می گرفت و زن شکنجه گر سابق رژیم نیز خود شکنجه می شد. در پس این سال های دخمه های ترس و وحشت، و جنگل های وحشی و تاریک و ترسناک، از پس صیانت و قدرت چشم های خونخواری که ردای نجات اسلام و مظلومان جهان را بر دوش داشتند، چند میلیون انسان یک شگفتی فراموش نشدنی را برای ابد به جریدهء تاریخ سیاسی ایران و جهان، خوشنویسی کردند؛ انسان های که زیر سی سال سن داشتند و در دل و دست های عابران و ناظران و شاهدان ترس و وحشت و خشونت پرورش یافته بودند. در لای دست ها و دل هایی پرورش یافته بودند همچو مرغکی سپید که جوجه هایش را از خون و فغان بیداد گرگ ها محفوظ می دارد.

این سیل چند میلیونی، همهء ما خارج کشوری ها را به دیدن آنچه که آن را به عمر خود مقدور نمی دیدیم دعوت کردند؛ جهانیان را وادار کردند با نگاهی نو به جوانه های سبز شدهء ایران آینده بنگرند و در شناخت آن دقیق شوند. دل ها را امید بخشیدند و سرها را بلند گردانيدند. مخملباف ها را اروپا گوش شنیدن اش شد و تظاهرات خارج از کشور جانی دگرگونه یافت. بسیاری نشان دادند اگر بی تفاوتند از سر ناچاری است و ابداً دلخوشی از رژیم، آن هم پس از سال های دوغاب پاشی سید خندان، ندارند. این نسل که یاد گرفته بود خشونت بد است، با ادب و منطق و با پایبندی به هدف اش برای شرکت در انتخابات به میدان آمد و تظاهراتی میلیونی را در سکوت و آرامش چون ساحری بر چشم جهانیان پاشید! این حرکت دیگر ادامهء حرکت نامگذاری و ردا بخشی سید خندان نبود. نمی توانست باشد. و وام و وفای ما به این حرکت، حرف امروز و فردا نیست. جنبش سبز فرای اندیشهء سیاسی و دورنگری های خاتمی و موسوی حرکت خود را آغاز کرد و ادامه دارد.

تعمیم دادن مسائل نیز در دوران پسامدرنیسم باید با دوران های قبل و با اردوگاه های محصور دوران جنگ سرد فرق داشته باشد. هر چه سرخ است دیگر از آن کمونیست ها نیست. مالبورو هم سرخ است. پرچم ترکیه هم سرخ است. دایرهء پرچم ژاپن هم سرخ است. حتی اگر همهء کشورهای اسلامی و در و دیوار منزل موسوی سبز باشند، سبزی جنبش سبز ربطی به آنها ندارد، مگر اینکه در انتخاباتی آزاد مردم تعیین کنند سبز این جنبش، سبز علوی است. ثانیاً، جمهوری اسلامی و بسیاری از قسم خوردگان مکتب لنین و استالین نیز یک امریکا، یک لولوی هیولایی درست کرده اند و هر چه به آن مربوط شود را تعمیم به شر و بد و غلط می دهند. چرا ما نیز باید هر آنچه را با اسلام در سر و کار است قابل پرهیز بدانیم؟ انسان پسامدرن، انسان دگم نیست. کوه نیست، آب است.

مفاهیم و بار معنایی و نگاره شناسی واژه ها نیز با زمان و از راه ترویج اندیشهء انسان ها دگرگون می شوند. مگر نه اینکه می، میخانه، یار، ساق سیمین، زلف، دختر رز، خال لب و چشم خمار تقبیح شده های فرهنگ و زبان ما بوده اند؟ امروز، با دور اندیشی و همت بزرگان ادب ما، در کجا قرار دارند؟

رنگ سبز نیز قرار نیست تا ابد رنگ علوی ها باشد! روزی مردمی به فرزاندان شان می گویند غلام همت سبزهای آزادمنش باش که از هر رنگ تعلقی آزاد بودند و ماندند.

این یک استراتژی مرموزانه و زیباست؛ و ما، همانگونه که آوای سکولاریسم را با شکستن کدهای حرکت و تغییر شعارهای سبزها شنیدیم، رنگ اتحاد و عمومیت آنها را پاس بداریم و بگوییم این رنگ ایرانیان وطن پرست آزاده است.  

چهارشنبه 27 مهر 1390 خورشیدی

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com