بازگشت به خانه

جمعه 4 آذر 1390 ـ  25 نوامبر 2011

 

اندر طايفه‌ء پريشانانِ ناپشيمان

رامين پرهام

دوستی توجه مرا به مقاله‌ای از يکی از دو اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاهِ کلمبيا، حسين کمالی، جلب کرد. اين مقاله، تحت عنوانِ "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی"، فرصتی شد تا نقدِ پيشِ روی را به نکاتی و به ويژه به فضایِ فکریِ غالب بر متنِ اسلام‌شناسِ کلمبيا نوشته، آن را به نقدِ کلیِ عرب‌زدگی در نخبگان و در جامعه‌یِ روشنفکریِ ايران درآورم. عرب‌زدگی می‌گويم همچون وبازدگی "و اگر به مذاق خوشايند نيست، بگوييم همچون سرمازدگی يا گرمازدگی"... اين را نيز يادآور شدم تا خواننده متوجه منظورم و سلفِ فکریِ عرب‌زدگی در نخبگان و در جامعه‌یِ روشنفکریِ نيم‌قرن اخير بشود. طايفه‌ای که همچنان، يکه‌تاز اين ميدان است...

لبِ کلام مقاله‌یِ اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا در اين جمله خلاصه می‌شود: "حقيقت اين است که جنگ زشت است". اگر عبدالله شهبازی، يکی از نزديکانِ اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاهِ کلمبيا، پرده از اين حقيقتِ بزرگ (!) برداشته بود و گفته بود آنچه را که در "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی" گفته شده است، زحمتِ نقد يکی از تاريخ‌نگاران رسمیِ نظام و همکارانِ دستگاه‌هایِ اطلاعاتیِ آن را به خود نمی‌دادم. چرا که عبدالله شهبازی، پس از سی سال پهلوی‌ستيزی و يهودستيزی و بهايی‌ستيزی و غرب‌ستيزی، آن هم با امکاناتِ مرکز اسنادِ انقلابِ اسلامی و تحتِ عنوانِ تاريخ‌پژوهی، کارش مدت‌هاست که از نقد گذشته است. ولی نقدِ مؤلفِ "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی" لازم است چرا که وی، به همراه مُرادِ خود، حميد دباشی، هر دو اسلام‌شناس بوده و در کنار تدريس در دانشگاه کلمبيا، هر دو از همکاران باسابقه‌یِ جرس نيز به شمار می‌روند.

آ         آری "جنگ زشت است". چه حقيقتِ بزرگی! می‌گوييد نه، از ناپلئون و از کلاوسِويتز جويا شويد! ولی چه بجا می‌بود اگر اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاهِ کلمبيا قدری فراتر از "جرج بوش دوّم و دفتر بيضی‌شکل کاخ سفيد" رفته، به اين پرسش نيز پاسخ می‌داد که آيا هر جنگی زشت است و يا تنها جنگ بر عليه اسلام و مسلمين چنين است؟ به عنوان مثال، ايشان، دقيقا چون اسلام‌شناس هستند، نظرشان در رابطه با آيات ٢٩ و ٣٠ از سوره‌ی التوبه، در ميان نزديک به ٥٠ آيه‌ای که در کتاب مقدس مسلمين به ستايش و آموزش جنگ بر عليه کفار اختصاص يافته است، چيست؟ آيات ذکر شده از سوره‌ی التوبه چنين می‌گويند:ه

قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ

يعنی: با کسانی از اهل کتاب که ايمان به خدا، و نه به روز جزا دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم کرده حرام می‏شمرند، و نه آئين حق را می‏پذيرند، پيکار کنيد، تا زمانی که جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند. (ترجمه‌ی مکارم شيرازی)

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَی الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ کَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ

يعنی: يهود گفتند: "عزير" پسر خدا است! و نصاری گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخنی است که با زبان خود می‏گويند که همانند گفتار کافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ می‏گويند؟! (ترجمه‌ی مکارم شيرازی)

ابوسفيان زشت است ولی کاروان‌هایِ ابوسفيان نوشِ جانِ بَدریّون که سوره‌یِ الأنفال و غنايم غزوه‌یِ بَدر برای ايشان است!

اسلام‌شناسِ محترمِ دانشگاهِ کلمبيا! اگر جنگ از نوع "صليبی" آن زشت است، آيا جنگ از نوع "حلالی"اش زيباست؟ لشکرکشیِ اهلِ قريش به مدينه، برای جلوگيری از راهزنی و تاراجِ کاروان‌هایِ تجاری در حجاز، زشت است؛ ولی اگر محمد در مدينه جنگِ شرعی را نظريه‌پردازی کرده و به مکّه لشکر بکشد، جنگ زيباست؟ اگر "حِلاليون" و اصحاب و انصار اسلام به زادگاه و گهواره‌یِ تاريخیِ دين و آيين يهودامسيحايی لشکرکشی کنند و شهری را قرن‌ها پيش از اسلام با تار و پود اين آيين عجين شده به زور شمشير کج اسلام "بيت‌المقدس" کنند، لابد جنگ زيباست؛ ولی اگر نصاری و يهودی به اورشليم بازگردند تا خانه‌یِ تاريخیِ قوم و دين و خدایِ خود را از دست مسلمين بازپس گيرند، جنگ زشت می‌شود؟ اگر اسلام، قرن‌ها پس از مسحيت، اصلی‌ترين عنصر ايمانیِ مسيحيان يعنی رابطه‌ی انسانی و پدر - فرزندیِ عيسی با خدا و پدر آسمانیِ خود را با نظريه‌پردازی و با شمشير به چالش بکشد، جنگ زيباست؛ ولی اگر نصاری به دفاع از فرهنگ و تمدن و آيين خود در برابر عثمانی در دروازه‌های شهر ویَن بيايستد، جنگ می‌شود زشت؟!

عقبه‌یِ اين فکر غلط در ميان روشنفکر و نخبه‌یِ ايرانی به قدری ژرف است که آل‌احمد نيز، با تمام بی‌سوادی‌اش در زمينه‌یِ فرهنگ و تمدن مغرب‌زمين و با پشتيبانی فکریِ علی شريعتی، بی‌سوادی ديگر در همين زمينه، در شکست عثمانی در "قرن نوزده ميلادی" (!) در "برابر دروازه‌های شهر وين"، اشک می‌ريخت و ناله‌یِ "غرب‌زدگی" سر می‌داد! چهار دهه پس از آن دو و ميراث ويرانگر فکری و سياسیِ آنان، چه خوب می‌شد اگر اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاهِ کلمبيا قلم‌رنجه فرموده، به خواننده‌یِ "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی" توضيح می‌داد، کدام جنگ از منظر وی زيباست و کدام جنگ زشت است؟

در همين رابطه، يعنی در ارتباط با جنگِ زشت و جنگِ زيبا، بايد به نکته‌یِ ديگری در اين مقاله در همين جا اشارتی بکنم. اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاه کلمبيا، در فرازی ديگر از مقاله‌ی اخير خود، به "طاقِ نصرتِ" ضدّايرانیِ صدام در بغداد اشاره کرده، می‌گويد: "همان طاقِ نصرتی که چهل و پنج متر بيشتر از زمين جاده ارتفاع دارد، و به هيبت دو دست برافراشته شده که تيغه شمشيرها را به هم حمائل نهاده‌اند، و در پای آن پنجاه هزار کلاهخود جنگی هست". آن چيز که در اين بخش از گفتار اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا قابل تأمل است اين است که وی از بُردن نام عربی و رسمیِ اين "طاقِ نصرت" طفره می‌رود. به ديگر عبارت، اسلام‌شناس ايرانی به خواننده‌یِ "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی" يادآوری نمی‌کند که اين "طاقِ نصرت" نام‌اش قادسيه است! پرسش ما در اينجا از اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا اين است: نخست اين که چرا نام رسمیِ اين طاق را در متنِ مقاله‌یِ اخير خود نيآورده‌ايد؟ و دوّم اين که آيا قادسيه، يعنی جنگی که در قرن هفتم ميلادی به فروپاشی امپراتوریِ ايرانیِ ساسانی منتهی شد و اسلام را با شمشير کج آن به ايران آورد و جزيه گرفت و درفش کاويانی و صليب پارسی‌اش را به عُمَر داد تا آن را بسوزاند (تاريخ بلعمی)، جنگی بود زشت يا زيبا؟

د       در فراز ديگری از همان مقاله، اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا به "سطحيگری و پوچی غالب در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی" می‌تازد. در اينجا، بايد اذعان کنم که با اسلام‌شناسِ کلمبيا هم‌عقيده‌ام. با وی هم‌عقيده‌ام چرا که به راستی اگر ٢٥٣٥ شاهنشاهی "پوچ" نمی‌بود، ٢٥٣٧ شاهنشاهی به جای تمدن بزرگ، آن "هيچِ" بزرگِ تاريخی را که انقلابِ اسلامی نام نهاده‌اند، به ارمغان نمی‌آورد. با وی هم‌عقيده‌ام چرا که به راستی، از کوزه همان برون ترآود که در اوست. با وی هم‌عقيده‌ام چرا که به راستی، خلايق هر چه لايق! براستی که محمدرضا شاه پهلوی، شهبانو فرح پهلوی، هويدا، خسروداد، رحيمی، صديقی، بختيار، مديرانِ عاملِ سازمانِ برنامه و بودجه و شرکتِ ملیِ نفتِ ايران و بيمه‌یِ ايران و کانونِ پرورشِ فکریِ کودکان و نوجوانان و کارآفرينانی چون خيامی (ايران ناسيونال) و القانيان (پلاستيک سازی پلاسکو و صنايع پروفيل آلومينيم) و ماهفر (داروسازی و پخش داروی ماهفر) و عبدالرحيم جعفری (انتشارات اميرکبير) و ... می‌بايست که جای خود را به امثال خمينی، سنجابی، قطب‌زاده، احمد سلامتيان، معصومه ابتکار، رحيم صفوی، محسن رضايی، باهنر، رجايی، کديور، مهاجرانی، خامنه‌ای، خاتمی، ابطحی، شمخانی، رفسنجانی، بادامچيان، عسگراولادی، رفيق‌دوست، نقدی، طائب، حاج مهدی عراقی و ... می‌دادند تا ايرانی، يعنی توده‌ی ايرانی و جوان و زن و دانشجو و کارگر و دهقان و اهل کوچه و بازار، بفهمد که "پوچ" يعنی چه و منظور از "هيچ" براستی چيست. استاد محترم اسلام‌شناسیِ دانشگاه فخيمه کلمبيا! حق با شماست! از کوزه همان برون ترآود که در اوست.ه

ا         اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا، همان کسی که در گرماگرم مرحوم جنبش سبز، يعنی در پاييز 88 و در خزان "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران"، در مصاحبه‌ای نگرانی خود را از "به انحراف" کشيده شدن آن حرکت و "ناخالصی‌های" آن و "خروج از چارچوب‌هایِ مدنی" ابراز داشته و بر "الله اکبر و شعارهای اسلامی" و "ارزش‌هايی که در اين 30 سال" به نسل جوان "عرضه شده است" اصرار می‌ورزد، در فراز پايانیِ مقاله‌یِ خود، سنتِ مسلط و پايدار و سگ‌جانِ روشنفکریِ دهه‌هایِ اخير را به جا آورده، نوشته‌یِ خويش را با ...تاختن به اسراييل خاتمه می‌دهد! وی با قرض گرفتن از "فرهيخته فقيد"، يعنی ادوارد سعيد فلسطينی، می‌گويد: "روشنفکرانی [که] بدون پرسشگری در خدمت قدرتند؛ هر چه قدرت قهارتر، پرسشگری اينها ضعيفتر. کسی که شيفته خويشتن است و از شفقت بر ديگران بويی نبرده است، و نشانی از همدردی با مصائب ديگران در او نخواهی يافت ... امپرياليسم بريتانيا، اشغالگری وحشيانه دولت اسرائيل، و زورگويی امريکا لحظه‌ای او را به تأمل وا نمی‌دارد..."ه

با        با خواندن اين بخش از نوشته‌یِ اسلام‌شناسِ ايرانیِ دانشگاهِ کلمبيا، ياد دوست و همکار وی، حميد دباشی، افتادم که در پاسخ به پرسشگریِ دانشجو و فعالِ ايرانی، سعيد قاسمی‌نژاد، که در مناظره‌ای تلويزيونی در باره‌یِ نزاع اعراب و اسراييل از "منافع ملیِ ايران" سخن گفته و جانانه دفاع می‌کرد، سخت برآشفته، فرياد می‌زند: "آقا، اين حرف‌هایِ آريامهری چيست شما می‌زنی؟ منافع ملی يعنی چه؟!" با خواندن "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی" و تاخت و تاز نهايی آن به اسراييل، ياد سخنرانی شيرين عبادی در اجلاس نوبل افتادم. خانم عبادی در آن فرصتِ تاريخی و در نزديک به ٢٠٠٠ واژه سخنرانیِ خويش، نه تنها بخش عمده‌ای از آن را به حمله به اسراييل اختصاص داد که کلمه‌ای حتی در محکوم کردن وحشيگریِ حکومتِ اسلامی عليه ايران و ايرانی بر زبان نيآورد! حتی يک کلمه!ه

پ       پس، پرسش من از اسلام‌شناس دانشگاه کلمبيا، که گويا نه پريشان است و نه پشيمان، اين است: کدام کشور در اين شش و اندی دهه‌یِ گذشته بيش از ديگران به فلسطينيان ظلم و در قبال آنان وحشيگری کرده است؟ اسراييل يا، فی‌المثل، اردنِ هاشمی که نيروهای‌اش، در سپتامبر ١٩٧٠، در کشتار معروف به "سپتامبر سياه"، بين 3000 تا 20000 فلسطينی را قتل‌عام کردند؟ آيا کويت، در پسِ آزادسازیِ اين کشور از اشغالگرانِ بعثیِ عراق توسطِ نيروهایِ آمريکايی، بيشتر نسبت به فلسطينيان، يعنی به حاميانِ صدام، وحشيگری کرد، يا اسراييل که حزب و جامعه‌ی مدنی و نماينده‌یِ فلسطينی را در خود جای داده است؟ و آيا اسلام‌شناسِ ايرانیِ کلمبيا تا به حال سَرَکی به اردوگاه‌هایِ فلسطينیِ مستقر در کشورهایِ برادرِ عربِ مسلمان زده‌اند تا ببينند "وحشيگری" و تبعيض يعنی چه؟

ح       حال، استاد محترم اسلام‌شناسی، اجازه دهيد تا در پايان پرسش را از ديدگاه آريامهری و قاسمی‌نژادی مطرح کنم. از اين منظر، پرسش من از شما و ياران‌تان، که هيچ فرصتی را در تاختن به اسراييل از دست نمی‌دهيد، چنين می‌شود: اگر قطعاتِ يدکیِ هواپيما و بالگردان‌هایِ کبرا و توپ‌هایِ صحرايی و گلوله و موشکِ ضدّتانک و غيره از اسراييل به ايران در جريان قادسيه‌یِ دوّم نمی‌بود، و در حالی که، به اذعان صريح خودِ فرماندهانِ سپاه، عراق از تمامیِ کمک‌هایِ مالی و نظامی و حتی از پشتيبانی "داوطلبان از تمامیِ کشورهایِ عرب" در جنگ صدام عليه کشورمان برخوردار بود، بر تعداد کلاه‌خودهایِ ايرانی در پایِ طاقِ نصرتِ قادسيه در بغداد، تا چه ميزان افزوده می‌شد؟ اگر يورش نيرویِ هوايیِ اسراييل به اوزيراک، نيروگاه اتمیِ صدام، در تابستان 1981، نمی‌بود، سرنوشتِ نيروهایِ ايرانی در قادسيه‌یِ دوّم چه می‌شد؟

تخلفِ «معلول» از «علت محال» است، استاد محترم! و معلول همواره متلازم با علتِ خود باشد. بی‌علت نيست که جنبش سبز مُرد. بی علت نيست که حکومتِ اسلامی سی و دو سال است که بر جان و مالِ ايرانی چيره است. بی علت نيست که نان از سفره‌ی ايرانی ربوده شده و سی سالی‌ست راهی غزّه و لبنان و دستگاهِ تا بُن ّ استخوان فاسدِ فلسطينيان می‌شود. ويران شدنِ ايران در اين سی و دو سال معلولِ تفکر و مکتبی است که به راستی شما، اسلام‌شناس دانشگاه فخيمه، يکی از برجسته‌ترين نمايندگانِ آن می‌باشيد.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com