بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 2 دی1390 ـ  23 دسامبر 2011

 

 

جهان همواره از نو زاده می‌شود...

آنچه نسلی که من نیز به آن تعلق دارم تجربه کرده، شگفت‌انگیز است. از عرصه تکنیک تا سیاست، از تغییرات جوّی تا تحولات پزشکی. این نسل، در ایران، نه تنها در کشور خود، دو رژیم و یک جنگ را تجربه کرده‌ است، بلکه در منطقه و جهان شاهد تغییر و تحولاتی شده که زمانی ناممکن به نظر  می‌رسیدند.

 نابودی  اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پایان جنگ سرد و روی آوردن کشورهای بلوک شرق به دموکراسی و  اقتصاد بازار، ریاست جمهوری یک رنگین‌پوست در آمریکا و ردیف زنان سیاستمدار در رأس قدرتمندترین کشورهای جهان و پذیرش پدیده پنهان همجنس‌گرایی به مثابه یک موضوع بشری، و آمیزش ملل و اقوام و مذاهب از نژادهای گوناگون به طور کلی، همگی تا چند دهه پیش تصورناپذیر بودند.

بر این همه باید تکنولوژی ارتباطات را افزود تا به دامنه افسانه‌ای تغییرات سه دهه اخیر پی برد. تو گویی گذار جهان از قرن بیستم به بیست و یکم گذر از مرزی بوده که دو هزار سال گذشته را نیز برای همیشه به آن سوی تاریخ سپرده است، همان گونه که ژولیوس سزار از «روبیکُن»* عبور کرد و هرآنچه پس از آن روی داد، از جمله ظهور عیسای نصرانی، دیگر در آن قالب و مجموعه‌ای نمی‌گنجید که پیش از این، جهان در آن جای می‌گرفت.

این رویدادها اما باید با تحول فکری همراه شود تا بتواند آنها را توضیح دهد و با طرح پرسش‌های تازه به جست و جوی پاسخ‌های نوین بر آید. نه دین و نه ایدئولوژی‌های موجود هیچ کدام قادر به توضیح آنچه امروز جهان در نوزایی دگرباره خود از سر می‌گذراند نیستند چرا که اینها، خود نیز، به آن سوی تاریخ، به قرون گذشته، تعلق دارند.

 

اندیشه‌های سپری شده

رشد اسلامیسم و بنیادگرایی در واقع پاسخی به این جاگذاشته شدن در آن سوی تاریخ است، آن هم در شرایطی که قایق‌های شکسته آپارتاید ملی (فاشیسم) و آپارتاید طبقاتی (کمونیسم) غرق می‌شد و موج بلند دموکراسی، جوامع دربند را به ساحل امن می‌رسانید. با اندیشه‌های سپری شده نمی‌توان به توضیح پدیده‌های جدید پرداخت. این است که شادی و ذوق‌زدگی  زودرس و ناپخته اسلامیست‌ها و  چپ‌گرایان را درباره اعتراضات مردم جوامع سرمایه داری باید به حساب ساده‌اندیشی و «ایمان» آنها گذاشت که برای همه حال و همه شرایط پاسخ‌های «معتبر» در آستین دارند.

در این تغییر و تحولات شگرف که سال های نخستین قرن بیست و یکم را رقم می‌زند، جهان بار دیگر از نو زاده می‌شود. ولی برای این زایش، آنچه کهنه بود باید بمیرد. کسانی که فکر می‌کنند با دین و ایسم‌های موجود می‌توانند به توضیح موضوعات و رویدادهای جدید بپردازند، ثابت می‌کنند که به اندیشه و بازتولید آن اعتقادی ندارند زیرا در عمل به آنچه می‌آویزند که دیگران یک بار به جای آنها اندیشیده‌‌اند و پاسخ‌های لازم را در اختیار آنان نهاده‌اند! درست در همین نکته است که دین و ایدئولوژی‌های سیاسی سرنوشت و کاربرد مشترک می‌یابند چرا که پیروان آنها این واقعیت را درک نمی‌کنند که آنچه به عنوان توضیح و پاسخ در چنته دارند، حاصل اندیشه و تجربه فرد یا افرادی است که هرگز شاهد رویدادها و تغییراتی نبوده‌اند که نسل‌های پس از آنها تجربه کرده‌اند. پس این پیروان چه بسا بدون آنکه بخواهند یا بر آن آگاه باشند، در گذشته و در فکر و تجربه دیگران بسر می‌برند!

فاشیسم و کمونیسم نیز در حقیقت، تجارب ناکام و خونینی بودند در پیاده کردن اندیشه‌هایی که در گذشته زاییده شده و به گذشته تعلق داشتند! شکست اسلامیسم نیز چندان متفاوت از آن دو نخواهد بود. اگر آپارتاید شیعی خمینی با به دست آوردن قدرت در کشور مهمی مانند ایران زمینه‌های گسترش بنیادگرایی اسلامی را در منطقه و جهان فراهم آورد، ناسیونالیسم جمکرانی به همراه آپارتاید طبقاتی (مستضعفان به جای طبقه کارگر) آن را با یک پشتک و واروی سیاسی به ملغمه‌ای از فاشیسم و کمونیسم تبدیل کرده است که با زرنگی منشاء خود را نه به نیروهای مادی بلکه به قدرت موهوم آسمان و افسانه ظهور وصل کرده است تا همچنان بر شانه پایگاه اصلی خود استوار بماند: تفکر عامیانه که ترسو و به دنبال پاسخ‌های حاضر و آماده است! حاملان تفکر عامیانه اما الزاما نه عوام که ممکن است بی‌سواد و یا فرودست باشند، بلکه درست مانند فاشیسم و کمونیسم، می‌توانند هنرمند، ادیب و یا تحصیل‌کرده بهترین دانشگاه‌های جهان و هم چنین ثروتمند باشند. این گروه فکری، منافع خود را در پاسداری از اندیشه‌های سپری شده می‌یابد.

 

اندیشه‌های در راه

آری، جهانی را که همواره نو می‌شود، با دین و ایسم‌های موجود نمی‌توان توضیح داد. مسائل‌اش را نیز نمی‌توان با اندیشه‌های سپری شده پاسخ گفت اگرچه موضوع ازلی و ابدی اندیشه چیزی جز مضمون اصلی فلسفه نیست: توضیح آنچه هست، و جستجو برای یافتن آنچه باید باشد.

«آنچه هست» شرایط کنونی و امروزی است که چه بسا تا همین دیروز، چنین نبوده است. «آنچه باید باشد» شرایطی است که باید فردا و آینده را بنا کند. و این همه برای چه؟! برای زندگی بهتر که معنایی جز امنیت، عدالت و رفاه ندارد (و همه اینها مفاهیمی نسبی هستند و نه مطلق).

تمامی فعالیت‌های بشری از آنچه برای بقا ضروری است تا کار فکری و آنچه تفریح و سرگرمی نامیده می‌شود تنها بر بستر وجود این سه تصورپذیر است با این توضیح لازم که حدی از امنیت و رفاه بدون عدالت می‌تواند وجود داشته باشد در حالی که عدالت بدون امنیت و رفاه امکان‌پذیر نیست. با همین معیار است که می‌توان به اندازه‌گیری قد و قامت جوامع و نظام‌های حاکم بر آنها پرداخت.

کشورهایی هستند که در آنها یا هیچ کدام از این سه وجود ندارد یا فقط یکی از آنها به تنهایی راه را بر آن دو دیگر بسته است: امنیت! کشورهایی هستند که توانسته‌اند اندکی از امنیت و رفاه را بدون عدالت تأمین کنند. جوامعی دیگر، ترکیبی از هر سه را به درجات متفاوت تأمین کرده‌اند. در برخی نیز حد بالایی از هر سه تحقق یافته است.

با این همه آنچه هر کشور، به ویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری، در قلمرو مرزهای خویش تحقق می‌بخشد، از ناعادلانه بودن جهان نمی‌کاهد. اگر زمانی می‌شد این بی‌عدالتی را با اندیشه‌های سپری شده توضیح داد، لیکن مدتهاست که هیچ ایسم مذهبی و غیرمذهبی قادر به توضیح و حل آن نیست به ویژه آنکه مسائل نژادی و طبقاتی بیش از پیش به قرون گذشته می‌پیوندند.

امروز جهان با ظهور لایه‌های اجتماعی و مناسبات تازه‌ای روبروست که پیش از این، تصوری از آنها وجود نداشت. مگر آنکه پیروان ایسم‌های زمینی و آسمانی معتقد باشند که توضیح و حل همه مسائل را پیشاپیش دارند! و اگر چنین ادعایی ندارند، پس باید از مرزهای فکری خود بگذرند.

جهانی که از نو زاده می‌شود، اندیشه‌های نو نیز به دنیا می‌آورد. رابطه جهان واقعی و اندیشه، یک رابطه پویا و متقابل است. هر دو در عرصه ملی و جهانی به بازتولید یکدیگر می‌پردازند. هر دو حامل تفاوت و تناقض در درون خود هستند. از برخورد همه اینهاست که، برای نمونه، ما نخست شاهد تابستان ایرانی، سپس بهار عربی و آنگاه اعتراضات اجتماعی در سرمایه‌داری‌های پیشرفته می‌شویم. انگیزه و نیروی محرکه همه آنها یکی است: امنیت، عدالت، رفاه! فقط بودن یا نبودن بستر آزادی‌های قانونمند است که به آنها در کشورهای مختلف، شکل‌های مختلف می‌بخشد.

دیر یا زود، امنیت و رفاه نسبی به دست آمده در کشورهای غربی، موضوع توزیع عادلانه ثروت را در آنها به محور توقعات جامعه تبدیل می‌کرد. همان لایه‌های نوظهور، از مدیران مؤسسات و آفرینندگان تکنولوژی‌ تا هنرمندان و ورزشکارانی که درآمدهای نجومی دارند، بدون آنکه به همان اندازه، از جمله پرداخت مالیات، نقش خود را در چرخه تولید ایفا کنند، در برابر مردمی قرار می‌گیرند که بدون کار و فعالیت آنان، چرخ‌های جامعه از حرکت باز می‌ایستد. اما چه چیز این دو طرف را به هم پیوند می‌دهد و یا به عبارت دقیق‌تر، از یکدیگر جدا می‌سازد؟ پاسخ مشکل نیست: مناسباتی که در آن سیاست به ابزار اقتصاد تبدیل شده است و ساختاری که در آن، پشت هر دولت، محافل اقتصادی معینی جبهه گرفته‌اند! این اما نه پدیده جدیدی و نه مختص سرمایه‌داری و کشورهای غربی است.

هنگامی که لیبرالیسم در مفهوم اقتصادی شکل گرفت، اندیشه نویی بود که برای  مناسبات نو پاسخی شایسته داشت. لیبرالیسم بود که دریافت سرمایه‌داری بدوی که حقوقی برای زحمتکشان قائل نبود، آینده‌ای ندارد و سود بیشتر کارفرما تنها زمانی تأمین خواهد شد که کارگران از حقوق معینی برخوردار شوند. بخشی از بهبود وضعیت زحمتکشان در قرن گذشته مدیون مبارزات آنها بود، بخش دیگرش اما، درست مانند حقوق و نقش زنان، ضرورت تکامل مناسبات سرمایه‌داری بود. آن دوران اما بسر آمد بدون آنکه آنچه به درست یا غلط «نئولیبرالیسم» نامیده می‌شود، پاسخی مناسب برای پرسش‌های تازه داشته باشد.

حال باید منتظر بود تا در زمانی که معلوم نیست، شاید دور، شاید نزدیک، اندیشه‌ای وارد میدان شود که به این نتیجه رسیده باشد که مناسبات اقتصادی کشورهای پیشرفته و هم چنین جهان را نمی‌توان به شکلی که هست حفظ کرد. جهانی‌شدن،  خیابان یک‌طرفه نیست. هنگامی که شوق  دستاوردهای سودمندش برای کشورهای غربی فرو نشست، معلوم خواهد شد که پیامدهایش می‌تواند نه تنها بر مشکلات آنها بیفزاید، بلکه مسائل کشورهای دیگر را به آنها منتقل کند! کدام یک از ایسم‌های موجود، به جز آرمان و آرزو و شعارهای توخالی، برای چنین جهانی،  پاسخ عملی و مناسب دارد؟!

جهان اما این پاسخ را درست مانند هزاران سال گذشته، از درون مناسبات جدید و ورای سیاست و اقتصاد موجود که، به نظر من، دموکراسیِ بیشتر و نقش مستقیم شهروندان را در حکومت و تنظیم مناسبات اقتصادی، بیش از پیش ضروری می‌سازد، بیرون خواهد کشید. پاسخی که باید به زندگی بهتر بیانجامد. وگرنه برای این جهان پر تلاطم، فلاسفهِ‌ سالخورده خسته‌اند و پیامبرانِ صدها ساله بسی خسته‌تر!

15 دسامبر 2011

--------------

* روبیکُن رود کوچکی در ایتالیا که ژولیوس سزار 49 سال پیش از میلاد بر خلاف دستور سنا از آن عبور و امپراتوری روم را  تصرف کرد. وی پنج سال بعد با همدستی نمایندگان سنا و توسط پسرخوانده‌اش، بروتوس، به قتل رسید. «عبور از روبیکُن» به معنای عمل بازگشت ناپذیر است.

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630