بازگشت به خانه

دوشنبه 19 دی 1390 ـ  9 ژانويه 2011

 

اپوزيسیون سازی کنترل شده و رويکرد به انحلال طلبی

مهران امير احمدی

در روزهای اخیر خبری در برخی از سایت های ایرانی منتشر گشت مبنی بر درخواست مقامات روسیه از دستگاه های امنیتی ایران برای انتقال تجربیات خود درسرکوب تظاهرات خیابانی به روسیه بحران زده. شاید در نگاه سطحی بتوان از کنار این خبر، مانند صدها خبر دیگر ، سهل انگارانه عبور کرد ولی وقتی به عمق این رویداد کمی دقت کنیم متوجه این نکته می شویم که جمهوری اسلامی به واسطهء تجربیاتی که در سرکوب مطالبات مردم ایران به دست آورده،هم اکنون صاحب یک تکنولوژی بی بدیل گشته که حتی روس ها که خود ید طولایی در پیشرفت آن دارند، دست به دامان جمهوری اسلامی گشته اند.

این در حالی است که شواهدی موجود است مبنی بر اینکه ایران در سرکوب مردم سوریه از یک سو و نیز کنترل گروه های سیاسی در لبنان به نفع حزب الله، نقشی بارز و آشکار داشته است.

برای نگارنده در طول این مدت همواره این سوال پیش آمده که چطور حاکمان فعلی سوریه به رغم اینکه در طول سرکوب مطالبات مردم سوریه در طول این یک سال، نزدیک به 6000 هزار انسان را به طرز فجیعی قتل عام کرده اند ولی نه تنها به کامیابی نرسیده بلکه شواهد از سرنگونی قریب الوقوع ایشان خبر می دهند. این در حالی است که در انتخابات سال 88 ریاست جمهوری، به رغم اینکه شاهد حضور میلیونی مردم در اعتراضات خیابانی بودیم، جمهوری اسلامی با کشتار کمتر از 100 نفر توانست به طرز ریاکارانه ای مطالبات مردم را سرکوب کند. به راستی راز این توفیق چیست؟

به نظر می رسد سران جمهوری سلامی تجربه های فراوانی در طول 32 سال اخیر کسب کرده اند که اکنون توان آن را دارند تا با کمترین هزینه نسبت به سایر کشورها اینگونه در سرکوب ملت ایران توفیق یابند. به طوریکه می توانند خود را صاحب یک تکنولوژی بی مانند بخوانند که خیلی از دولت های استبدادی خواستار واردات آن به کشور خویش می باشند . تعجب نکنید ایران اکنون علاوه بر صدور تروریسم و بنیاد گرایی اسلامی، سر آمد رویکرد سرکوب در جهان معاصر هم هست!

نگارنده هنوز رخداد 25 خرداد 88 از ذهنم پاک نشده است که چگونه، به رغم بوجود آمدن فرصتی بی نظیر برای تحقق مطالبات مردم ایران، نا گهان با فرمان سران جنبش سبز یا مشاوران و نزدیکان شان، در تهرانی که مملو از جمعیت بود و قریب به سه میلیون نفر در آن حضور داشتند، مردم در چشم برهم زدنی خیابان ها را ترک کردند تا حاکمان فعلی دوباره به ادامهء حیات خویش امیدوار باشند. بهتر بگویم، سران جنبش سبز در واقع با فرمان ترک خیابان خود جنبشی را که از ایشان عبور کرده بود سرکوب کردند.

در اينجا اجازه دهيد تکه ای از يکی از مقالات ديگرم را بازگو کنم: «توجه داشته باشیم که در بیست و پنجم خرداد 88 حکومت هیچگاه تجربه ی مواجهه با چنین خیل عظیمی از مخالفان را نداشت؛ از این رو به آسانی معترضان می توانستند پایتخت را در زیر پاهای پیروز مندانه خود تصور کنند. ناگفته نماند سران حاکمیت با نظارهء تظاهرات میلیونی به یکباره غافلگیر گشته و خود را آماده وداع با اریکه قدرت کرده بودند تا اینکه فرمان تر ک خیابان ها توسط سران جنبش سبز اعلام گشت. در واقع شریان های مسدود گشتهء حاکمیت با این فرمان به یکباره باز گشته و امید به بقا و ماندگاری ایشان لحظه به لحظه تقویت گشت.

«بهتر بگویم، دوستان با این تصمیم قدرت را دوباره به غاصبان فعلی بخشیدند. و در پی آن، انحصار طلبان در طول این یک سال و اندی، تجربه های فراوانی جهت سرکوب مخاطرات احتمالی بدست آوردند. یعنی یاد گرفتند که چگونه با جمعیت های میلیونی مواجه شوند.

«لازم به یاد آوری است، همچنان که ابزار ها و شیوه های اطلاع رسانی مبارزان بهبود یافته به همان اندازه شیوها و ابزار های سرکوب نیز ارتقا یافته اند . اتفاقا حاکمان به خاطر تسلط بر امکانات مخابراتی و اطلاعاتی، قدرت مانور بیشتری نسبت به مبارزان داشته و دارند.

«به هر حال حاکمیت با تجربه اندوزی های متوالی طوری عمل کرد که مردم نتوانند به آسانی هسته های مقاومت و تشکیل تظاهرات میلیونی در 25 بهمن و یکم اسفند سال 88 را شکل دهند. به تعبیر دیگر، سران جنبش سبز عملاً فرصت ترمیم، بازسازی و یادگیری را برای سرکوب ملت دو دستی تقدیم حاکمان فعلی ایران کردند. برگرداندن سه میلیون ایرانی پر شور و حرارت به خانه که حاظر بودند برای تحقق مطالبات خود دست به هر کاری بزنند خطایی جبران ناپذیر است که هیچگاه در پیشگاه ملت ایران بخشیده نخواهد گشت. چنین رویکردی نه تنها موجبات قوت عاملان سرکوب گشته بلکه موجبات یاس و نا امیدی مردم و حتی فعالان سیاسی را فراهم آورده است»(*)

و اما چرا سران جنبش سبز در این موقع حساس چنین رویکردی را در پیش گرفتن؟ آیا غیر از این است که ایشان نیز بسان حاکمان فعلی از یک تغییر اساسی که منجر به انحلال جمهوری اسلامی می گشت در هراس بودند؟ مگر غیر این است که ایشان نیز خط قرمزی به عنوان شاکلهء جمهوری اسلامی و اندیشه های خمینی ـ ولی نعمت ابدی خویش ـ را در مسیر حرکت خود ترسیم کرده بودند؟

با این تفاصيل، برای نگارنده و هزاران ایرانی این حق وارد است که فرضیهء اپوزوسیون سازی قانونی را مطرح کرده و از دل آن به نتایجی هرچند اندک برسیم. از این رو به نظر می رسد جمهوری اسلامی با روی آوردن به رویکرد اپوزوسیون سازی در قالب نیروهای منتقد در چارچوب قانون اساسی! از سال ها قبل به آیندهء خویش نگریسته است.

این رویکرد بعد از جنگ و از سال 1368 توسط هاشمی و خامنه ای بطور مشترک کلید خورد. این دو، با کنار زدن رقیب اصلی خویش، یعنی منتظری و سایر جناح ها، در واقع طراحان اصلی این جریان بودند. بطوریکه بعد از تقسیم قدرت کم کم عرصهء فعالیت های مطبوعاتی باز تر گشت و به مرور زمان، احزابی پدید آمدند که برغم اختلاف سلیقه و منافع، حداقل در یک نکته اشتراک و توافق اساسی داشتند. آن نکته چیزی نبود جز اعتقاد راسخ به چارچوب و ارزش های جمهوری اسلامی به خصوص خط مشی آیت الله خمینی! هرچند که بعد ها رویکردهای تصنعی (که از آنها به عنوان حزب سازی و اپوزوسیون سازی کانالیزه شده می توان نام برد) موجبات شروع جنگ قدرت بین بانیان این تئوری، یعنی هاشمی و خامنه ای، را فراهم آورد که تا به امروز نیز ادامه داشته و از دل آن جریاناتی همچون اصلاح طلبان حکومتی مجال بروز پیدا کردند.

ناگفته نماند که بسیاری از نیروهای خوش فکر، روزنامه نگاران و اهل اندیشه از اینکه حاکمیت بالاخره فضایی برای تنفس، هرچند مقطعی فراهم آورده، ذوق زده شدند. این امیدواری حتی به اپوزوسیون خارج از کشور نیز سرایت کرد؛ به طوریکه بسیاری که سوابق مبارزاتی بلندی در جدال با جمهوری اسلامی داشتند خود را به اردوگاه اصلاح طلبان حکومتی نزدیک کرده تا شاید به خیال خویش از این معبر، اسب رویاهای خویش را به سوی تغییرات اساسی و بنیانی در آینده ایران بتازانند.این در حالی است که تمام رشته های ایشان در طول این سال ها پنبه گشته و اکنون با ناکامی به این رویکرد می نگرند.

باری، اصلاح طلبان، در طول این سال ها در واقع یکی از محورهای اساسی بالانس قدرت به نفع ماندگاری جمهوری اسلامی گشته و در غیاب حضور نیروهای پیشرو و مترقی داخل و خارج از کشور، سوار بر مطالبات مردم گشتند تا اسب مطالبات مردم با افساری که از قبل توسط حکومت برایشان تعبیه شده بود، هیچگاه به مقصد نرسد.

تاسف بار تر اینکه جوامع بین المللی نیز به تدریج از اپوزِسیون مترقی خارج از کشور روی بر گردانده و روی به اصلاح طلبان آوردند. اصلاح طلبان نیز کوتاهی نکرده و همواره اپوزيسیون خارج از کشور را به نا آگاهی از شرایط داخلی متهم کرده و شرایطی را فراهم آوردند تا خریداری برای نظرات اپوزوسیون انحلال طلب در دنیا پیدا نگردد. توجه و رویکرد رسانه های پارسی زبان پرمخاطب خارج از کشور نیز به این رویکرد بیش از پیش یاری رساند.

جالب اینکه مستبدان دیروز صالحان امروز گشتند و مبارزان دیروز نادانان امروز برشمرده شدند. ناگفته نماند که یکی از توفیقات اساسی مستبدان دیروز، همین رسانه های پرمخاطب فارسی زبان خارج از کشور بودند . اگرچه باید یاد آور شد که بدنهء میانی و فوقانی جنبش اصلاح طلبی، بسیار صادقانه با مسایل روبرو می گشت به طوریکه خود در نهایت فریب این بازی ریاکارانه را خوردند. بسیاری از روزنامه نگاران، روشنفکران، نویسندگان، کارگران و دانشجویان که بیش از همه آقایان هزینه دادند، در واقع قربانی این رویکرد گشتند.

باری اصلاح طلبان تا آنجا که توان سعی و کوشش داشتند در تضعیف اپوزيسیون کوتاهی نکردند و برخی هنوز که هنوز است، به رغم اینکه از فضای آزاد خارج از کشور استفاده می کنند، از تلاش برای کنار زدن اپوزيسیون خارج از کشور دست بر نمی دارند.

اکنون نيز، به رغم اینکه اصلاح طلبان پتانسیل خود را در موازنهء قدرت از دست داده اند، رویکرد «اپوزيسیون سازی کنترل شده» همچنان به حیات خود ادامه می دهد؛ اما این بار نه توسط «اصلاح طلبان» بلکه از دل «اصولگرایان مذهبی» به رهبری احمدی نژاد، که از آن به عنوان جریان انحرافی نام برده می شود. در واقع جریان انحرافی امتداد جریان اصلاح طلبی تحت قالبی دیگر است که در ماهیت، ادامهء بازی ریاکارانه ولی فقیه کنونی است. به نظر می رسد سران این جریان خود از این بازی که از اتاق فرمان رهبری کنترل می شود بی خبر باشند و این امر بر ایشان مشتبه شده که در واقع جریانی دیگر با مفهوم اصلاح طلبی اصول گرایانه اند. نکتهء ظریف اینکه تمامی روسای جمهور در طول این سال ها در نهایت خود به اپوزيسیون قانونی این نظام بدل شده اند. آیا این مضحک نیست که هاشمی، خاتمی، موسوی تبریزی، محتشمی پور... و سرآخر احمدی نژاد اپوزيسیون نظام قلمداد شوند!

باری، به نظر می رسد که بازیگردان اصلی رویکرد اپوزوسیون سازی کنترل شده، به خوبی دست خود را بازی کرده و هنوز که هنوز است برخی خوش باورانه، بسان کودکان شیرین عقل، گوشهء چشم شان به تحولاتی است که از دل این بازی ممکن است سر برون آرد .

این در حالی است که اکنون و به تدریج لایه های پر رنگی از جامعهء داخل کشور، که قبلاً کورسویی به این تنازعات تصنعی داشتن، به تدریج خود را از این دوئل ساختگی دور می سازند. ریزش شدید در بین سطوح میانی و پایینی اصلاح طلبان و تمایل به نیروهای انحلال طلب که خواهان برچیده شدن ساختار کنونی اند، تائید کنندهء این نکته است؛ در حالی که سران اصلاح طلبی هنوز که هنوز است به نقطه مشترک خود با محافظه کاران ـ یعنی وفادارای به جمهوری اسلامی و اندیشه های خمینی ـ تاکید می ورزند. این تناقض، یعنی حرکت سر و بدنه اصلاح طلبی به دو سوی مخالف، خود نشان از این حقیقت دارد که سران جریان اصلاح طلب توان لازم برای رهبری بدنه خود را ندارند چرا که بدنهء این جریان، با عبور از رویکرد اپوزوسیون سازی کنترل شده، به طرز آشکاری در صداقت بانیان جریان اصلاح طلبی دچار تردیدند و به سوی اپوزوسیون اصیل و انحلال طلب روی آورده اند.

لازم به یاد آوری است که به همان اندازه که سران جریان اصلاح طلب در صدد بودند تا از تودهء مردم و بدنهء خود برای ماندگاری نظام سوء استفاده کنند بیش از آن خود مردم، روزنامه نگاران و روشنفکران از ایشان برای تضعیف پایه های نظام بهره بردند؛ چیزی که بانیان این جریان به طور ضمنی بار ها به آن اعتراف کرده اند. هنوز یادمان نرفته که خیل عظیمی از رأی دهندگان در صف های طولانی رأی گیری همواره این نکته را با خود نجوا می کردند که باید از بین بد و بدتر باید بد را برگزید. به دیگر سخن، مردم هیچگاه اصلاح طلبان را به عنوان گزینهء مطلوب تلقی نکرده بلکه در نگاه شان ایشان همیشه بد بودند ولی نه بد تر!

باری به نظر می رسد که مردم، حداقل بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، از گزینهأ بد هم عبور کرده و به این نتیجه رسیده اند که هیچ جریانی در چارچوب جمهوری اسلامی آن ها را به آرزو هایشان نخواهد رساند. از اینرو بر اپوزوسیون خارج کشور است که اختلافات را کنار گذاشته و حول مشترکات خود، که کم هم نیستند، اتفاق نماید تا خلاء بوجود آمده هرچه زودتر پر گردد. یادمان باشد که راز ماندگاری جمهوری اسلامی در طول این سال ها، علاوه بر سرکوب غیر انسانی مطالبات مردم با روش های خشونت آمیز، اتفاق نیروهای داخلی بر یک خط قرمز ـ یعنی وفاداری به ساختار شکلی و محتوایی جمهوری اسلامی ـ بوده است.

و اما این همه را از این جهت بیان کردم که بگويم جريان حرکت تحولات به سمتی در حال شکل گرفتن است که مردم و قشر وسیعی از لایه های اجتماعی به درکی مشترک از ضرورت برچیده شدن نظام جمهوری اسلامی رسیده اند؛ هرچند که، به واسطهء فشار های موجود، مجال بآشکار کردن آن را ندارند. بنابراین، اپوزيسیون ـ از چپ تا لیبرال و یا هر گروه سیاسی دیگر ـ باید از خلاء موجود بهرهء کافی را برده و بیش از اینکه نکات افتراق را در يکدیگر جستجو کنند به مولفه های مشترکی بیاندیشند که کم هم نیستند.

یادمان باشد که سرعت تحولات شتاب قابل توجهی به خود گرفته و گذر سهل انگارانه از کنار آن گناهی است که از نظر تاریخ و خالقان آن، یعنی مردم، به سادگی قابل بخشش نیست.

شنبه ۷ ژانویهء 2012

 

*- امیر احمدی، مهران. آیا دستان بی سخاوت تاریخ فرصتی دیگر به ملت ایران خواهد داد؟ نشریه بانگ، شماره 14 (متعلق به کانون نویسندگان ایران در تبعید) 1389

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com