بازگشت به خانه

چهارشنبه 28 دی 1390 ـ  18 ژانويه 2011

 

جامعهء سنتی ایران و امکان سکولاریته

داریوش ایزدیار

آینده سیاسی و اجتماعی ایران بر چه مبنایی استوار خواهد شد و دین و ساختمان مذهبی چه جایگاهی در حکومت و جامعه آینده خواهد داشت؟ ستون هایی که جامعه ایرانی پس از گذار از استبداد دینی، پیکر خود را بدان تکیه خواهد داد از کدام ریشه و ماهیت تغذیه خواهد نمود? نیاز به گفتگو و تبادل اندیشه و تعامل فرهنگی در این زمینه، و نیل به چشم اندازی عمومی و تمام نما از آینده ای قابل پذیرش برای همه گرایش های موجود اکنون بیش از هر زمانی  احساس می شود. چرا که زمینِ حاصلخیز گذشته، اکنون سترون و بی بار گشته و بلا و آفات از همه سو، این سرزمین پر نعمت را از تک و تا انداخته است.

امروز با نتایج فاجعه باری که دینِ سیاسی و حاکمیت دین مدار بر مردم و ملتی فرودست و بی تکیه گاه فرو بارانده است، از یک سو جریان و هجمه ای در اطراف جهان از جانب ایرانیان مخالف حکومت به راه افتاده که هدفش تنها یک چیز است: به زمین افکندن دین و گردن زدنِ مذهب و به ویژه انحلال و نابودی اسلام و چه بسا همه ی باورمندانِ به آن. در کنارِ این گرایش های افراطی و بی منطق که تداعی کننده ی افتادن از سر دیگر بام است، هستند افراد و جمع هایی که آن هدف را با شیوه های اخلاقی تری دنبال می کنند و یا دست کم ظاهر خود را به اشکال موجه تری آراسته اند. اما در این میان تعداد کسانی که به دور از تعصب و نفرت، و فارغ از جنجال های روزآمد و حتی خودنمایی های فخرفروشانه ، معضل را در شکل ماهوی اش مورد کنکاش قرار می دهند و به دنبال چاره و نجات، از راه تعقل و خردورزی به شیوه ای که در جهان متمدن امروز پسندیده است می گردند بسیار اندک است. به هر روی، سخن ما با این دسته اخیر است چرا که معتقدم آن دیگران به هیچ پاسخ و گشایشی دست نخواهند یافت که وضعیت را دهشتبارتر از گذشته و حال نکند. پیش از آغاز ذکر چند نکته حیاتی به نظر می رسد:

یک – مقولهء دین، در آیندهء نوین ایران واجد چه نقش و منزلت و جایگاهی می تواند باشد؟ با پذیرفتن پیش فرضِ «جدایی دین از حکومت و سیاست» در آیندهء اجتماعی کشور، اصولاً در جامعهء سنتی ایران با پیشینه و سابقه خاص آن، چگونه و با چه روش هایی می توان جایگاه دین را تا حد امکان به شخصی ترین وجوه اجتماعی فروکاست؟ آیا امکان بومی سازیِ فرایندهای طی شده در تاریخِ روشنگری و دموکراسی خواهی معاصر غربی در کشوری مانند ایران وجود دارد و یا به واسطه اصلاح ساختار مذهب تشیع، می توان به تدریج آن مذهب را به همان جایگاهی که مسیحیت در کشورهای مترقی اروپایی دست یافته منتقل ساخت؟ بدیهی است که یافتن پاسخ چنین پرسش هایی، نمی تواند امری شخصی و فکری باشد بلکه عملا فرایندی زمان بر، جمعی و تجربی است گرچه که می بایستی مانند تجربه تاریخی غرب، ابتدا در حوزه اندیشه آنها را سبک سنگین کرده و مورد سنجش و واکاوی قرار داد.

دو - از آنجا که حل چالش امروز سرزمین مادری با توجه به ویرانی های فاجعه باری که استبداد دینی در این چند سال به بار آورده و همچنین ساختار اجتماعی و توده ایِ نا به سامان و عقب مانده کشور، نیاز به هم اندیشی ها و تعامل های دامنه دار و متمادیِ همه قشرها، گرایش ها، حزب ها و گروه های موجود و محتمل در داخل و خارج ایران دارد، من تنها از زاویه ای  که عرض خواهم کرد به موضوع خواهم نگریست و بنا به توانایی و تخصص خویش، یک جنبه از واقعیت را آشکار خواهم ساخت. همچنین افراد دیگری که هر کدام در جنبه ای توانایی تحلیل و تدبر دارند مقدمات مذکور را از زاویه های دیگری مورد واکاوی و موشکافی قرار خواهند داد. در این روش با تداوم منظرهای متفاوت، امکانات موجود کشورمان چه به لحاظ تاریخی و فرهنگی چه به لحاظ اجتماعی و سیاسی، از پرده برون افتاده و در صورت دستیابی قشر متفکر و اندیشمند و روشنفکر ایرانی به فرهنگ تعامل و گفتمان، قادر خواهیم شد از دل آن راهکارها را بیرون کشیده و به رفراندومِ عقلانیت جمعی بگذاریم.

سه- من از نظرگاهِ یک باورمند به مذهب تشیع، امکاناتِ موجود در این مذهب از جهان بینی اسلامی را جهتِ نیل به سکولاریسم یا لائیسیته و یا مفاهیم عملی دموکراسی لیبرال، بر پایه ی  به حاشیه و انزوا راندنِ مذهب در جامعه و انفکاک و جدایی آن از پیکره دولت و حاکمیت سیاسی و مدنی تا حد توان آشکار خواهم ساخت. لازم به ذکر است که با توجه به محدودهء دانش و آگاهی ام که در چارچوب تاریخ و تحلیل فلسفی شیعه مقید است، در این جستار تنها به زمینه های موجود در این دین (مانند آن چه درباره مسیحیت در اروپا اتفاق افتاد) خواهم پرداخت و بدیهی است باقی قضایا که تحقیق و کنکاش در پیامدها و امکانِ بهره مندی از مقدمات تبیین  شده در این نوشتارها  در حوزه سیاسی و اجتماعی امروز ایران می شود، بر عهدهء صاحبنظرانِ دانش های اجتماعی و سیاسی است.

و آخر آن که به اعتقاد من، مذهب شیعه اگر بیش از مسیحیت اروپایی، قابلیت اصلاح و نوسازی جهت ایجاد جامعه ای بر مبنای اندیشه های سکولار نداشته باشد کمتر از آن نیز نخواهد داشت. البته مقصود من از شیعه، آن مذهبی است که می کوشم تحت حقیقت تشیع در این نوشتار آفتابی اش کنم نه آن چه که پس از صفویه به عنوان دینِ حکومتی در عرصه اجتماعی عرض اندام کرد و نه حتی تشیعی که فقهای متقدم تاریخ  سعی در مصادره اش به سود خود داشته اند. آن شیعه ای که به قول هانری کوربن، همچنان که در آغاز در غربت زاده شد دوباره دچار آن غربت گشته و نیز تا پایان مذهب کسانی خواهد بود که در این جهان غریبند. و این مفهوم با آن چه که سردمداران حکومت دینی و ملاهایِ شیعه ی درباری نمایان ساخته اند تفاوتی کهکشانی دارد.

بگذارید همینجا آرزو و امیدواری غریبی که در دل دارم و شاید در دل همه ما به گونه ای متفاوت موج می زند را ابراز کنم. امروز در کشور ما آن اصول و باورهایی که برخوردار از  ریشه های دیرینه و کهنی در روح و ضمیر ما بوده اند چنان خدشه دار شده که انگار گمان و پندارِ همزیستی دوستانه در جامعه ما به آرزویی دور و بعید بدل شده است. چنان است که کوروش کبیر در ذهن و جان ما چنین حرمتی می یابد چرا که فرهنگ مدارا و تسامح و بردباری آن هم از جانب شاه شاهان و شهریار بزرگ سرزمینی پهناور، برای ما که از آن خلق و خو بریده ایم بسیار غرورانگیز می نماید. تصور آن که اقوام گوناگون با مذاهب و فرهنگ های متفاوت و گونه گون، همه صاحب حقوقی یکسان و برابر باشند بدبختانه برای ما به امری دور و بعید تبدیل شده است. بدین سبب است که اگر نه یقین دست کم گمان دارم همین مقدمه ذکر شده در بالا، در بسیاری از مخاطبان آتش و همهمه ای برانگیخته و درصددند تا تنها از نوشتاری که در پی می آید ایراد و اشکال و خبط و خطایی بیابند و آن را مورد تردید و انکار قرار دهند چرا که از نظر ایشان شاید کسی که باورمند به دینی از دین ها و مذهبی از مذاهب باشد نخواهد توانست حرف دل آنها را بیان کند و آزاد اندیشی و انسان مداری را پیگیری نمايد. چرا که هر دین باوری آنها را به سویِ کینه هایی که از مصائب امروز در دل شان راه یافته و همه به نام دین محقق شده است سوق خواهد داد و جای هیچ تسامحی را در دل خود باز نگذاشته اند که سخن تازه ای را بشنوند و یا از فریب دیرینه ای برهند.

شاید سازِ ناکوک «نواندیشی دینی»، که به غلط با روشنفکری دینی مصطلح شده، و پیشینه و سابقهء قائلان به آن جان شان را خسته باشد. اما بنده خود را نواندیش دینی نمی دانم و گرچه برای فردی مانند دکتر سروش حرمت بسیار قائلم، دست کم به خاطر تفسیر مثنوی اش که بارها شنیده ام، اما با آرا و به طور کلی جهان بینی ایشان در بنیان موافق نیستم؛ گرچه که اگر سخن و نظر تازه ای ارائه دهند آن را با اشتیاق خواهم خواند. ما مردمانی هستیم که اندیشه ها را با انگ و برچسب می رانیم و این بزرگترین مانع اندیشه ورزی در ایران معاصر بوده است.  به قول نیچه و بسیاری از بزرگان فرهنگ کهن ما، پیش داوری ها دشمن آزاد اندیشی است و کینه و غضب، مروت و انصاف را بر باد می دهد. پس از شما مخالف عزیز و دشمن گرامی و مخاطب بخرد تقاضای بردباری و متانت دارم و آرزویم این است که بر هدفی متعالی و بزرگ، با هر اختلاف و تنافری که در اندیشه و گرایش و سلیقه داریم گرد هم آییم و آینده ای شایسته و بایسته را برای خویش و جامعه بزرگ ایرانی رقم زنیم.

از آن جا که این مقدمه طولانی شده شايد خالی از فایده نیباشد که هدف اصلی را از فتح این باب به اختصار بیان کنم. امروز دیگر بر هیچ خردمند و فرزانه ای پوشیده نیست که ستون های حکومت مذهبی در ایران رو به سستی و زوال نهاده و دیر یا زود کاخ استبداد دینی فرو خواهد ریخت. در تاریخ معاصر ایران مشابه چنین موقعیت هایی دارای سابقه است اما نتیجه و پیامد آن چندان دلخواه و خوشایند نبوده است. به برکت نظام اسلامی، اکنون ایرانی های بسیاری در کشورهای دیگر و دور از وطن به سر می برند و آشنایی و تجربهء آنها از فرهنگ و جوامع متمدن، آرزوی بهره مندی و دسترسی به فرهنگ مدنی آن کشورها در سرزمین پدری را در ایرانیان جلای وطن کرده بیش از پیش نمودار ساخته است. حتی ایرانیان داخل کشور با توجه به دسترسی به اطلاعات به واسطه فناوری های مدرن روز، در عطش نیل به آزادی های فردی و حقوق مدنی می سوزند و آگاه و ناآگاه بر یک طبل می کوبند. بسیاری از آنها کلام برخی روشنفکران را تکرار می کنند که دوای همه دردها برقراری حکومت سکولار بر پایه دموکراسی و حقوق مدنی است. ما هم از خدا می خواهیم که مدد کرده و این امر محقق شود. اما بدون تعمق در واقعیات جامعه این امر تنها در مرحله کلام باقی خواهد ماند. بدون اندیشه در مبنا، ریشه و مفهوم کلماتی که به کار می گیریم و امکان و قابلیت تحقق آن در جامعه و شناخت ویژگیها و موانع آنها، بی تردید این راه نیز به بیراهه خواهد کشید.

باری، تجربهء جوامع غربی امروز دیگر پیش چشمان ماست. به مدد اینترنت و عصر ارتباطات، آگاهی از تجربیات دیگران و چالش ها و موفقیت هایشان به آسانی در دسترس است. اصلاح دینی و روشنگری در غرب با تکیه بر اومانیسم و به مدد تجربه ی انقلاب های اجتماعی، به وضعیت امروز منتهی شده و باید دانست که همه اینها ابتدا، اندیشه هایی خام دستانه در حیطه تئوری و نظریات فلسفی بوده و به مروز زمان با چاشنی تجربه های جمعی، حاصل داده است. آن چه موجب بدفرجامی جامعه ایرانی در تجربه های مشابه گشته، بی توجهی توده به نظرات اندیشمندان، و فرو غلتیدن روشنفکران در تعصب و انتقامجویی و خود رایی، و غفلت از تاریخی نگری و عقل گرایی بوده است. در همان اوان انقلاب 57 نیز بوده اند کسانی که تمام قد به مخالفت از جمهوری اسلامی پرداخته اند و یا خواهان جمهوریِ تامه و یا جمهوری و نظام دموکراتیک بوده اند. ( به عنوان نمونه نامه مصطفی رحیمی به آیت الله خمینی را ببینید ) همان طور که در مقاله دیگری گفته ام، مفهوم جمهوری نیز در تاریخ شکل گیری خود در جوامع غربی، دچار تحولات و فراز و فرودهای بسیاری گشته و مبنای حکومت هایی متفاوت در قالبهایی از دیکتاتوری گرفته تا دموکراتیک گشته است. لذا اگر فرهنگ گفتگو و دیالکتیک فلسفی در جامعه اندیشگران ایرانی ایجاد می شده و مردمان عادی نیز بت پرستیِ کهن خویش را از سر می نهاده و پیوندی با فرهنگ و تاریخ خویش برقرار می ساختند و شفافیت و روشنی در مواضع و مفاهیم وجود می داشت، امروز دیگر ما در جایگاهی نبودیم که مجبور شویم از صد سال پیش، تاریخ خود را بیاغازیم و دوباره مورد تجربه قرار دهیم.

حال گذشته ها گذشته و این که این امر را مورد تأکید قرار می دهیم بدان جهت است که خطای گذشته را امروز تکرار نکنیم چرا که می دانیم ملتی که از تاریخ خود درس نگیرد محکوم به تکرار آن می گردد. و ما امروز همین دوران محکومیت را طی می کنیم. در مقالات دیگری، ویژگی های استبداد پدرسالار را در سرکوب جوانی به عنوان نماد و نمود اصلاحات تبیین کردم و تاریخ فرزندکشی را در استبداد دینی کاووسی نمایان ساخته ام و قصد تکرار ان را ندارم. تنها باید اضافه کنم که ما تنها به واسطه بازاندیشی در ارزش ها و سنت های بومی و نقد و داوریِ فرهنگ اجتماعیِ نهادینه و ریشه یافته در کشور، قادر به بازسازی و اصلاح ساختار نابسامان و نامتناسب امروز جامعه خواهیم گشت نه با تقلید و انتقالِ کلیت محصولاتِ قوام یافته فرهنگ غربی به پیکر اجتماع ناهمگون خود. لذا جز به واسطه شناخت تنگاتنگ از عرصه های مدنی و تاریخیِ زیسته شده در جامعه ایرانی، به راهکار و چاره جویی دست نخواهیم یافت. یکی از علل ناکارآمدی تحلیل های جامعه شناسان غربی درباره جامعه ایرانی، عدم آگاهیِ کامل ایشان از جزئیات و زیر و بم های ساختار سنتی اجتماعی در ایران است و بدیهی است اتکای صرف به آرای این دست از اندیشمندان غربی برای حل چالش های موجود در کشور چاره ساز نخواهد بود حتی اگر این تئوری ها در غرب، به ارزشمندی طلای ناب باشند.

این بدین معنا نیست که فرآیندهایی همچون سکولاریته، دموکراسی، حقوق مدنی و جامعه آزاد در ایران قابل حصول نیست. بلکه سخن بر این است که این مفاهیم را نباید در حکم غایت های تام و یگانه ای برشمرد که جز در سبک و سیاق غربی قابل تعریف نباشند. با نگاهی به نمونه های شرقیِ این مفاهیم در کشورهایی چون ژاپن، کره و یا حتی هند، درخواهیم یافت که این امر قابل دستیابی است اما تنها به واسطه اجماعِ همگانی بر سر حداقل اشتراکات و یا اصول اولیه ی مفاهیمی خاص. همچنین توجه به فرهنگ عمومی جامعه غیر قابل اجتناب است و بدیهی است که آن مفاهیم در بستر این فرهنگ می بایستی حاصل شوند و این میسر نخواهد شد مگر آن که از پیش فرهنگ عمومی جامعه را مهیای پذیرش آن مفاهیم کرده باشیم.

پرداختن به جزئیات بماند برای مطلبی ديگر.

http://my.gooya.com/permalink/3765.html

 

بازگشت به خانه

 

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com