بازگشت به خانه

چهارشنبه 3 اسفند 1390 ـ  22 فوريه 2011

 

رفتارهای ما ایرانیان و خودکامگی

علی عباسی

مدت های طولانی بود که فکر می کردم چرا ما ایرانیان این قدر گرفتار هستیم و چرا تلاش های ما در راه آزادی در جنبش مشروطه و انقلاب 1357 به جایی نرسید. بعدها متوجه شدم مشکل در خودکامگی نهفته هست که ریشه همه ارزش ها را در جامعه می سوزاند. در واقع بیماری مهلک خودکامگی مانند بیماری قند یا دیابت است که منجر به گرفتاری اعضای گوناگون مانند قلب، کلیه، عروق، دستگاه گوارش، چشم ها و پاها می شود. 

دراین میان اگر فرد مبتلا به پزشک مراجعه کند و این پزشک فقط بر بیماری یک عضو متمرکز شود و به مادر این بیماری که همان دیابت است توجه نکند، بی درنگ خطای بزرگی مرتکب شده است چون تمام تلاش های پزشکی برای بهبود کلی بیمار بدون درمان یا کنترل دیابت، گذرا و بی فایده است. من فکر می کنم مشکل ما هم همین است. به عبارت دیگر به درمان علامتی فکر می کنیم نه به علاج واقعی. همان طور که در نوشته گذشته به آن اشاره کردم ما تمام وجه همت خود را بر برانداختن و بی آبرو کردن خودکامه می گذاریم نه بررسی ریشه های عمیق بیماری اصلی یعنی خودکامگی و سوزاندن آن ها. به عبارت دیگر در تلاش های گذشته در راه آزادی اشتباه ما این بود که فکر می کردیم با برداشتن فرد ستمگر، ستمگری هم همراه او خواهد رفت که واقعیت پیدا نکرد چرا که ریشه زایا باقی ماند. اما چه چیزهایی باعث پیدایش خودکامگی می شوند؟

عوامل پیدایش خودکامگی بسیارند ولی در چند گروه مانند جهل فراگیر، رفتارهای نابهنجار جمعی و نداشتن احزاب سیاسی قابل تقسیم بندی هستند که البته همه آن ها با هم ارتباط متقابل دارند. از میان این گروه ها، رفتارهای ناپسند اجتماعی مد نظر این نوشته می باشد که در ادامه به برخی از آن ها پرداخته می شود.

 

1. خودخواهی

 یک نگاه ساده به رفتارهای روزانه ما ایرانیان مانند بد رانندگی کردن، گرفتن نوبت دیگری در صف ها، تحمیل نظر شخصی بر دیگری حتی در هنگام خرید میوه و غیره خود گویای همه چیز در این زمینه است. کسی که مرتکب چنین رفتاری می شود احتمالاً از عوارض آن بی خبر است. اولین عارضه آن، انتقال این ضد ارزش به سایر مردم و پیدایش یک همه گیری اجتماعی می باشد. هنگامی که جامعه ای خودخواه شد، بی تردید بی توجهی به حقوق دیگری هم در پی آن می آید و هنگامی که افرادی از این جامعه به قدرت می رسند به طور گسترده تری به این رفتار ادامه خواهند داد که نتیجه آن ناگفته پیداست. عارضه دیگر خودخواهی، ایجاد بحران تنفر نسبت به یکدیگر در جامعه است. هنگامی که افراد از هم متنفر باشند چه گونه ممکن است برای دیگری حق قایل شوند، در هنگام مشکلات به یاری هم بشتابند یا برای رفع مشکلی متحد شوند؟

 

2. دروغگویی

آرزوی داریوش بزرگ این بود که خداوند ایران را از گزند دروغ، دشمن و خشکسالی مصون بدارد. بی شک ایرانیان به دروغ به عنوان اسلحه ای کارآمد برای بقا در شرایط استبدادی نگاه می کنند و خود را بدان مسلح کرده اند. اگرچه این نابهنجار اجتماعی خود زاییده خودکامگی است ولی بی درنگ در دوام و قوام آن نیز نقش بسزایی دارد. دروغ باعث بی اعتمادی و بدنبال آن تنفر می شود. هنگامی که این بیماری فراگیر شود، آن دو مشکل دیگر هم قطعاً پدیدار خواهند گردید. در چنین شرایطی چه امیدی به اتحاد و همدلی ملی برای رسیدن به آزادی و رعایت حقوق بشر می توان داشت؟ چگونه در فردای آزادی ایران می توان به کسی اعتماد کرد که شرافتمندانه به ایرانیان خدمت کند؟

 

3. بی دقتی و سرسری کار کردن

کالاهای آلمانی و ژاپنی درتمام دنیا طرفدار دارند چون با نهایت دقت ساخته می شوند و از کیفیت بالایی برخوردارند. در مقابل محصولات وطنی که طعم تلخ آن ها را همگی چشیده ایم. خانه ای می سازیم که در مدت 20 تا 30 سال کلنگی شده که باید خراب گردد و جای آن بنای دیگری درست نمود. خودرو که می سازیم از همان روز اول یا دنده اش در می آید یا ترمز نمی گیرد یا هزار مشکل دیگر دارد. در سایر امور هم که آش همان آش است و کاسه همان کاسه. براستی چگونه می شود از چنین مردمی توقع داشت که در انتخاب و ساخت رژیم خود دقت کنند و کاری نکنند که هر 30 یا 40 سال مجبور به کوبیدن بنای خود ساخته شوند و در تمام این مدت هم زجر بکشند؟

 

4. وجدان های به خواب رفته

این مشکل با سایر گرفتاری های بیان شده در این متن ارتباط تنگاتنگ دارد. فرد فاقد وجدان بیدار، خودخواه هم می شود، دروغ هم می گوید، منفعت خود را از همه چیز برتر می داند و در سرسری کار کردن، گوی سبقت را از دیگران می رباید. یک چنین فردی اگر قدرتی بدست آورد، از استوار شهربانی شدن گرفته تا رهبر شدن، تنها یک چیز را خوب می داند، خودکامگی و دیگر آزاری.

 

5. تنبلی

ما ایرانیان توقع داریم که بدون تلاش و یک شبه ره صد ساله را بپیماییم و به همه آرزوهایمان برسیم و در این میان هر وسیله ای را هم برای نیل به مقصود مشروع می دانیم، از دروغ گرفته تا پایمال کردن حقوق دیگران. در زمینه سیاسی هم اوضاع به همین منوال است. رژیمی را بر سر کار می آوریم ولی به دلیل سست عنصری از پایش آن غفلت می کنیم تا که از ناکجاآباد سر در آورد. آن موقع هم انتظار داریم که بدون هیچ تلاش و مبارزه ای، خارجی ها به فکر ما باشند و بی هیچ چشم داشتی ما را از چنگال دیو استبداد برهانند. عجیب است که این مردم فکر می کنند که می شود دیگران بیایند و ما را نجات دهند و در عوض آن محبت، سودای چیرگی بر سرزمین ما و چپاول آن را نیز نداشته باشند. در کجای دنیا ملتی مردمسالاری را در کاغذ کادو از دیگران هدیه گرفته است که دومی آن ما باشیم؟

 

6. پر توقعی و کم توقعی نابجا

در بعضی زمینه ها بدون در نظر گرفتن واقعیت ها توقع خود را بالا می بریم. مثلاً می خواهیم استاندارد زندگی ما یک روزه به سطح استاندارد زندگی یک فرد سوئیسی برسد و اگر بنا به فرض یک حکومت خوب هم پیدا کنیم با گرفتن ایرادهای بنی اسرائیلی مانع از انجام کار او خواهیم شد. در مقابل وقتی صحبت از قانون اساسی می شود، به ناگاه متحول شده و به طرز عجیبی کم توقع می شویم. به جای آن که قوانین خود را بالاتر از حد خواسته های عادی اجتماع وضع کنیم که زمینه رشد و تعالی را فراهم کند، قوانین را پایین تر از معیارهای اجتماعی وضع می کنیم که موجب پسرفت ما شوند و در این میان بهانه این است که «شما فکر کردید اینجا اروپاست که این قدر بلند پروازی می کنید؟ با این ملت که نمی شود قوانین آنچنانی داشت.» 

 

7. برتری دادن منفعت کوتاه مدت بر نفع بلند مدت 

«سیلی نقد به از حلوای نسیه» این پندی است که گذشتگان ما که دست کمی هم از خود ما نداشتند برای ما به یادگار گذاشته اند. بر اثر بدبینی شدیدی که البته قابل درک هم هست برای هیچ امری سرمایه گذاری طولانی مدت نمی کنیم و منفعت خود را هم جهت با منافع جمع و دست یافتن به آن را تدریجی در نظر نمی گیریم. از انجام هر کاری که نفع آنی به ما برساند حتی اگر ضرر دراز مدت برای جامعه داشته باشد پرهیز نداریم. حکایت ما حکایت کسی است که در یک اتاق نشسته و چیزهای مختلف را مصرف می کند و زباله اش را در اطراف خودش می ریزد تا بالاخره در میان همان زباله ها مدفون می شود. چندی پیش کاریکاتوری دیدم که در آن چند نفر ایرانی مشغول شکستن کشتی ایران برای جمع آوری چوب و ساخت قایق شخصی خود بودند. کم نیستند کسانی که هم چیز را در داخل ایران فدای جمع آوری ثروت و انتقال آن به کشورهای دیگر برای نجات شخص خود می کنند و وقتی به کشور جدید می روند تازه یاد وطن افتاده و با فرزندانشان که ارزش های کشور جدید را دنبال می کنند مشکل پیدا کرده و حسرت گذشته را می خورند. 

 

8. خودشیفتگی ملی و خود کم بینی ملی

از یک سو ما ایرانیان با نازیدن به پیشینه تاریخی خود که الحق هم ارزشمند بود راه گزافه گویی را طی می کنیم و جملات قصاری مانند «هنر نزد ایرانیان است و بس » یا «هیچ مردمی هوش و ذکاوت ایرانیان را ندارند» بیانگر این نارسیسم ملی است. از سوی دیگر در جاهای دیگر به ناگاه ملت خود را دست کم می گیریم و به تحقیر خود می پردازیم. کم نشنیده ایم که «آقا این خیالات واهی و دموکراسی را از سر بدر کنید مثل این که یادتان رفته با مشتی ایرانی بی سواد طرف هستید. این مردم یک رضا شاه دوم می خواهند که توی سرشان بزند و آدمشان کند.». البته می توان درک کرد که وقتی جامعه ای در گذر تاریخ طولانی خود دائماً یا از خودکامگان داخلی تازیانه خورده است یا مورد حمله اسکندر، عرب، مغول، ترکها، روس ها و انگلیسی ها بوده است چگونه مانند یک فرد دچار درهم ریختگی شخصیتی شده و گاه خود کم بین است و گاه برای تسلی دل زخمی خود، خود شیفته می شود. اما علیرغم همدردی با این جامعه زجر کشیده، باید بگویم که تنها خود این جامعه توان رهایی خود را از این گرداب دارد. جامعه ما باید بایستد، تمام قد خود را در آیینه نگاه کند، نقاط قوت و ضعف خود را بشناسد و با تکیه بر داشته های خود و بدون این که خود را از سایر جوامع برتر ببیند به جراحی دمل های زشت خود و درمان آن ها بپردازد.  

 

9. فرافکنی

یکی از ویژگی های بارز ما ایرانیان محترم این است که همیشه دامن خویش را از پلشتی ها پاک بدانیم و کاسه و کوزه ها را بر سر سایر ملل بشکنیم. متاسفانه کنشگران سیاسی ما که نماینده طبقه نخبه هستند نیز از این عارضه جان بدر نبرده اند. به عنوان مثال در برنامه های مختلف می شنوییم که «همه این  بدبختی ها را ما از دست مشتی غیر ایرانی می کشیم مثل سردار نقدی شمع فروش زاده نجف، لاریجانی های زاده کربلا، خمینی روضه خوان هندی یا آیت الله شاهرودی عراقی». فرض کنیم که این چند نفر غیر ایرانی باشند، خامنه ای، احمدی نژاد و هزاران جانور دیگری که در ایران به جان مردم افتاده اند کجایی هستند؟ آیا از کره مریخ آمده اند یا یکی از افراد همین جامعه هستند که دستشان به قدرت رسیده است؟ یکی دیگر از این فرافکنی ها اغراق در زمینه نقش حمله اعراب در ویرانی ایران و تصویر یک مدینه فاضله از ایران پیش از اسلام است. اما اگر منصفانه فکر کنیم آیا تازیان فاقد تمدن از چنان ساختاری برخوردار بودند که بتوانند این همه آسیب ایجاد کنند. کشتار مزدکی ها در دوره ساسانیان هم کار اعراب بود؟ واقعیت این است که اعراب به تنهایی توان ایجاد یک چنین تخریبی را نداشتند و تاریخ گواهی می دهد که بسیاری از کارها مانند نگارش تاریخ اسلام که بعدها در دوره اسلامی انجام شد یا کار ایرانی ها بوده یا مصری ها که تمدن های بزرگ داشتند. امروزه هم اگر بخواهید دنبال مرجع تقلید باشید باید به ایران بیایید چون نجف و کربلا نشینانشان هم ایرانی هستند، و اگر در پی مفتی هستید بهتر است سری به الازهر مصر بزنید که بمراتب مفتی آن از مفتی های مکه و مدینه معروف تر است. واقعیت این است که نهاد روحانیت یا دینکاری در ایران سابقه طولانی تر از سابقه حضور اسلام در ایران دارد. در کتابی می خواندم که مغ ها، زرتشت را از قبیله خود و اهل مغان آذربایجان می دانستند و خود را به واسطه نسبت خانوادگی با وی وارث دین او می دانستند و در واقع به نوعی سید اهل بیت بودند. این طبقه دینکار که سابقه بسیار طولانی در میان آریایی ها دارد تا به امروز برجای مانده است و متناسب با دین زمان خود، به گول زدن مردم می پردازد و همواره هم دستی در قدرت داشته تا امروز که از پشت صحنه به جلوی آن آمده و تاج را بر سر خود نهاده است. مهدویت هم که همان باور سوشیانتی ایرانیان باستان است که به سایر ادیان مانند مسیحیت هم رفته است و به اسلام حجاز ربطی ندارد. به نظر اینجانب اگر به جای اسلام دین دیگری هم به ایران می آمد به احتمال زیاد ما وضع مشابهی داشتیم چون نهاد دینکاری استوار مانده است. پس بهتر نیست به جای این که مانند کبک سرمان را زیر برف فرو کنیم، شجاعانه ایرادهای خود را بشناسیم و قبول کنیم و سعی کنیم از تکرار آن در آینده جلوگیری نماییم. باید بپذیریم که این رفتارهای نامناسب و شرایط فاسد اجتماعی ما هست که منجر به پیدایش خودکامگان می شود. این افراد ملعون که امروز تصویرشان را بر پرده تاریخ می بینیم چیزی نیستند جز بخش بزرگنمایی شده خود جامعه ایرانی. برای پیروزی بر خودکامگی هیچ راهی جز شروع اصلاح از خود وجود ندارد. چه زیبا گفته است ناصر خسرو که «چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید   گفتا ز که نالیم که ازماست که برماست».   

 

10. شخصیت پرستی

یکی دیگر از مشکلات بزرگ ما که می تواند سرچشمه گرفتاری های بعدی ما هم باشد، بت سازی از افراد است. به ناگاه از یک فرد عادی چنان بتی می سازیم که حتی عکسش را در ماه می بینیم و "صماً بکماً عمیاً و لا تعقلون" به طرفداری بی چون و چرا از او می پردازیم. این کار را تا بدانجا ادامه می دهیم که کار بجای باریک بکشد. بقول ظریفی «ما ایرانی ها بلد هستیم یکی را مانند فرشته بدرآوریم  و هم او را چون دیو بیرون کنیم». جالب تر این جاست که سیاسیون ما هم دچار این مشکل هستند. موقعی که آقا بر پشت بام مدرسه آدم می کشد برای او سوت و کف می زنند تا یک به یک نوبت خودشان هم برسد. متاسفانه شدت بیماری ما بقدری است که در هر زمان شیفته نوعی از پوشش می شویم، دیروز عمامه و امروز فکل و کراوات. بر خلاف فرمایش مولوی "ما برون را بنگرییم و قال را   ما درون را ننگرییم و حال را". اگر کسی امروز پیدا شود و حرف های زیبا بزند چنان مدهوش او می شویم که ممکن است تاج را هم مجدداً برسرش بگذاریم غافل از این که قدرت همه را فاسد می کند و نهاد قدرت نباید وراثتی باشد و اساساً نباید کسی به واسطه قانون اساسی برتر از سایر افراد جامعه شناخته شود.    

 

نابهنجاری های بسیار دیگری هم هستند که یا به ذهن اینجانب خطور نکرده یا از بابت اختصار از پرداختن بدان ها پرهیز شده است. قصد من از این نوشتار، تخریب شخصیت ایرانیان نیست چون خود هم یک ایرانی هستم و این رفتارهای ناصواب را در خود و بستگان خود هم می بینم. منظور اصلی من پرداختن به واقعیات انکار ناپذیری است که دیگران از جهت ملاحظه کاری و پرهیز از برآشفتن جامعه ایرانی یا به واسطه کم اهمیت شمردن آن در حل مشکل امروز ایران از کنار آن ها بی توجه عبور می کنند غافل از این که بحرانی بودن شرایط امروز ایران دلیلی نمی شود که از پرداختن به ریشه ها پرهیز کنیم و بدون درمان عفونت فقط به دنبال کاهش تب ایران باشیم. مردم سالاری امری نیست که در یک مدت کوتاه و بدنبال یک انقلاب در جایی پدیدار شود. همه ما دیدیم که چگونه صدام سرنگون شد ولی عراق بدلیل عدم آمادگی فرهنگی برای مردم سالاری به آشوب کشیده شد و بهانه ای داد به طرفداران استبداد که بگویند «حالا صدام بهتر بود یا این وضعیت؟» از سوی دیگر، همان گونه که به دفعات در متن اشاره شد، اینجانب هم می دانم که بسیاری از رفتارهای ناپسند اجتماع ما بدلیل رشد مردم در فضای آلوده استبدادی است و ملت در واقع مصدومین این وضع هستند ولی چاره دیگری وجود ندارد جز این که ایرادهای خود را بشناسیم و با بر طرف کردن آن ها بدنبال خوشبختی بگردیم.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه