بازگشت به خانه

جمعه 12 اسفند 1390 ـ  2 مارس 2011

 

از همرایی تا همبستگی، از همبستگی تا اتحاد

گزارش نشست های دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)

مقدمهء قسمت های اول و دوم

آهنیان: بحث امروز ما در مورد اتحاد است. قبل از هر چیز مقدمه‌ای را به عرض می‌رسانم. شاید این بحث دو تا سه جلسه را به خود اختصاص دهد. فکر کردم برای یک بار هم که شده، در موضوع اتحاد و همکاری در سطح جامعه سیاسی ایران، مقداری به ژرفناها برویم و به یک توافق مشخصی، چه از نظر تئوری و نظری و چه به لحاظ عمل سیاسی، برسیم.

قبل از هر چیز یادآوری می‌کنم که در این بحث هر جا که کلمه اتحاد را بکار می‌برم، صرفاً به مفهوم یک فرایند (Process) هست که در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد. اگر منظور از اتحاد نوع دیگری از آن مانند جبهه، ائتلاف، همبستگی و غیره باشد، بطور مشخص با پسوند یا پیشوند به آن اشاره خواهد شد.

وارد مقدمه بحث می‌شوم. سعی خواهم کرد که بحث را در سه گفتار جداگانه در سه جلسه دنبال کنیم. رفرنس‌ها و منابعی را که به عنوان مرجع برای این بحث به آن مراجعه اجمالی کرده‌ام، به یک تاریخچه حداقل صد ساله یا شاید بیشتر بر می‌گردد. از جنبش ضد خشونت گاندی گرفته تا جنبش‌های اجتماعی شهروندی حقوق سیاهپوستان در آمریکا (مارتین لوتر کینگ) و پس از آن انقلاب‌های کلاسیک قرن‌های نوزده تا میانه قرن بیست و تا انقلاب‌های رنگی در جوامع بلوک شرق پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پس از آن تحولاتی که به عنوان بهار عرب، در کشورهای عربی شروع شده و طبیعتاً در این فاصله جنبش سبز ایران هم قرار دارد. منبع مهم دیگر پنجاه تا شست مقاله از نوشتارهای زنده یاد استاد همایون است که از آنها به عنوان مرجع به هیچوجه نمی‌توان گذشت.

بخش اول از گفتار نخست در مورد همرایی یا اتحاد به عنوان یک فرایند است. یک فرایند دینامیک با گسترش عمودی و افقی و تصاعدی در سطح ملی با یک نقشه راه مشخص و مرحله‌ای. در این مورد بحث خواهیم کرد که رابطه دیالکتیکی اتحاد- به عنوان یک فرایند- با جنبش‌های اجتماعی در چهارچوب نظریه فوروم جنبش‌های مدرن اجتماعی یا تئوری جویبارهای همسو و مهمتر از آن بر زمینه کارزارهای مشخص اجتماعی - که هویت و ماهیت و ابعاد اتحاد را در ادامه راه مشخص، پایدار و مؤثر خواهد کرد- چگونه است و چگونه به پیش می‌رود.

پس از آن نگاهی خواهیم داشت به آسیب‌شناسی تاریخی مقوله اتحاد در جامعه سیاسی ایران و اینکه ما چه اتحادهای موفقی داشتیم و ناموفق‌ها چگونه بودند تا بتوانیم عوامل تعیین کننده تئوریک و سیاسی – عملی را کمی غربال کنیم و به نقاط مشترکی دست بیابیم.

بخش بعدی، بحثی خواهد بود در مورد ضرورت و مشروعیت اتحاد که اصولاً چرا باید به دنبال یک اتحاد به عنوان یک فرایند رفت و مشروعیت آن از کجا و به چه صورت کسب خواهد شد.

سپس به پیش شرط‌ها و زمینه‌هایی که اتحاد بر پایه آن توجیه و عملی می‌شود می‌پردازیم و در همین بافتار است که امکان یا عدم امکان و همچنین امکانات و resource های اتحاد ،آشکار می‌شود.

بخش آخر از گفتار نخست به سنجه‌ها و شاخص‌ها یا معیارها و محک‌هایی می‌پردازد که برای تعیین مبانی مشخص و بنیادی اتحاد به آن نیاز داریم. این نکته از آن نظر مهم است که تا کنون مبانی مهم ولی مختلفی به عنوان اولویت‌ها در ارائه مبنای اتحاد، از سوی نیروهای سیاسی ایرانی ، منطقه‌ای و جهانی در یک قرن اخیر مطرح شده است و هر گروه از مبانی به ساختارهای مربوطه و متفاوتی از اتحاد انجامیده است که زیر چتر آن اولویت‌های مشخص قرار گرفته است . از این رو، بازار آشفته‌ای به لحاظ نظری در این زمینه انباشته شده است. این که پایه‌ها و بتون‌آرمه زیرین مبانی اتحاد چه باشد، یک مبحث بسیار چالش‌آور و مورد اختلاف بوده و بنا بر این فکر کردم شاید بهتر باشد که ما ابتدا شرایط احراز صلاحیت یک کاندید مبنای اتحاد را بحث کنیم تا سپس بتوان بر پایه آن، به یک روش درست برای غربال و گزینش مبانی پیشنهادی، دست یافت. در همین روند است که وجوه اختلاف و تمایز از وجوه اشتراک و عام تفکیک شده، اهداف و چشم‌انداز اتحاد نیز روشن می‌شود . همچنین می‌توان گروهی از این مبناها را به عنوان اصول راهنما در ذیل و سایه مبانی اتحاد قرار داد. یعنی اگر مبانی را به عنوان یک زمین استوار که بر روی آن اتحاد ملی بنا شود فرض کنیم، اصول راهنما مانند ستون‌های برافراشته است که در چهارچوب و میانه آنها، بدنه اتحاد با ترکیب نیروها، استراتژی‌ها، تاکتیک‌ها، نقشه راه و غیره تعریف و تعیین خواهد شد. بنای اتحاد را نمی‌توان در بستر خشک یک رودخانه ، بر دهانه یک آتشفشان یا بر ریگ‌های روان شن‌زار نهاد. باید بنا محکم و بستر آن مطمئن باشد. این فشرده‌ای از بخش‌های مربوط به گفتار نخست بود. گفتار دوم در جلسه آینده بخش‌های زیر را در بر می‌گیرد:

نیروهای تشکیل دهنده اتحاد ، ساختار اتحاد و برنامه اتحاد ، مدیریت سیاسی اتحاد و اسناد یک وفاق ملی که بر بستر این مقدمات گسترده است. این اسناد باید بر پایه آن مبانی و اصول راهنمای مشخص باید باشد. آیا در جنبش‌های جهانی یک دو قرن اخیر چه اسنادی را می‌توان به صورت وجوه مشترک در زمینه مبارزاتی و حقوق بین‌الملل ثبت شده در تاریخچه جنبش‌ها یافت؟ این‌ها را برگزینیم بدون اینکه وارد اختلافات جامعه اپوزیسیونی خودمان بشویم.

پس از آن نقشه راه مطرح است یعنی این فرایندی که گفته شد چگونه مرحله به مرحله و از چه منزل‌گاه‌هایی می‌گذرد و در همین روند است که استراتژی‌ها ، تاکتیک‌ها و ابزارهای کار سیاسی در چهارچوب مبانی و اصول راهنما گزیدار می‌شوند. ضرورت ارائه یک برنامه گذار علنی، شفاف و توافق شده هرچند در نیمه جزئیات آن ، بخشی انکار‌ناپذیر و بسیار مهم از نقشه راه است که در فقدان آن ، فرایند اتحاد ابتر و سترون می‌ماند و چه بسا به تاراج و کجراهه می‌رود. حتی توافق بر کلیات برنامه دوران پس از گذار نیز - برای واکسینه کردن آینده در برابر چرخه تاریخی باز تولید استبداد- ضروری است . این که سرعت فرایند اتحاد چگونه تنظیم شود - بگونه‌ای که محتوای اتحاد در یک سرعت نامتناسب قربانی فُرم و شکل آن نشده و به نتیجه نهایی برسد، از نکات ظریف و تعیین کننده است.

در گفتار سوم در جلسه سه، یک جمع‌بندی و ارائه پیشنهادات مشخص با کمک دوستان خواهیم داشت و نهایتاً اینکه رویکرد حزب مشروطه ایران به عنوان حزب راست میانه (لیبرال – دمکرات) در زمینه فرایند اتحاد چگونه باید باشد و فکر می‌کنم که خوب است در پایان بحث گفت و گویی هم در مورد چگونگی یک مکانیزم مراقبت دائمی از فرایند اتحاد داشته باشیم.

 

گفتار نخست

گزارش نشست 117 دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)

اینکه ما اتحاد را به عنوان یک فرایند نگاه کنیم، یعنی چه؟ از زنده یاد همایون یک واژه بسیار خوبی در نوشتارها وجود دارد و آن کلمه همگرائی استراتژیک convergence - در برابر دور شدن از یکدیگر divergence به معنای گریز به پیرامون و نه به مرکز- در مفهوم یک پروسه دینامیک و تدریجی برای رفتن به سوی یک همبستگی ملی و در نهایت رسیدن به یک بدیل و جایگزین باورپذیر، می‌باشد. من بیانی رسا‌تر و بهتر از این در نظریه‌های تبیین فرایند اتحاد، نیافتم. این فرایندبه عنوان مجموعه‌ای از دگرگشت‌ها و فراشد‌های به هم پیوسته،از مراحل زیر تشکیل می‌شود:

نخست یک دیالوگ که بخش بزرگترآن تا کنون در عرصه عمومی و جامعه سیاسی ایران انجام شده و بویژه زمینه‌های ذهنی آن در جامعه ایران به طور مشخص و تقریباً قطعی وجود دارد.

مرحله بعدی رسیدن به یک همرایی بر پایه آن دیالوگ است که سپس به همکاری و در فاز بعدی وارد مرحله همبستگی یاsolidarity - وجه تمایز جنبش‌های اجتماعی مدرن هزاره سوم از انقلابات کلاسیک - می‌شود. این همبستگی در روند یک مبارزه عملی که در واقعیت‌های ملموس زندگی مردم زیسته می‌شود و در ارتباط با شبکه‌ها و پایگان‌های اجتماعی و خورده جنبش‌ها بر زمینه جنیش سراسری، نهایتاً به یک اتحاد فرا می‌روید. این اتحاد در چهره بیرونی خود را به صورت یک جایگزین یاآلترناتیو ابراز می‌کند. منظور من این است که آلترناتیو‌سازی به هیچ وجه نه تنها جایگزین اتحاد نیست که حتی هدف اولیه یا میانی در فرایند اتحاد نیز نمی‌باشد. آلترناتیو در انتهای کار قرار دارد و مصرف اصلی و موقت آن هم برای دوران گذار و برخی مقدمات پس از آن است. آلترناتیو را نمی‌توان در آغاز و یا به جای اتحاد نهاد تا چه رسد به آن که جاو نقش پیکار سیاسی مردمی یعنی مبارزه را اشغال کند.

بخش بعدی گفتار نخست در مورد ضرورت و مشروعیت اتحاد است. ما چرا به یک اتحاد نیاز داریم؟ آیا امروز با چه شرایطی مواجه هستیم که این امر را ضروری می‌کند؟ ضرورت به معنای یک کرونیزم زمانی یا به هنگامی در شرایط مشخص امروز که قابل چشم‌پوشی نبوده و برگشت‌ناپذیر است. در این خصوص نکته اول این است که اکنون در صحنه بین‌الملل، بویژه در منطقه خاورمیانه و با توجه به روند تاریخی جنبش‌هایی که در طول یک قرن به ویژه در دو سه دهه اخیر در نقاط مختلف دنیا بوده، روشن شده است که هم جامعه جهانی و قدرت‌های مطرح بین‌المللی - که ناگزیر به منافع مشخص خویش می‌ اندیشند و در یک موازنه متغیر و پیچیده در هر دوران خاص قرار دارند- و هم حکومت‌‌های استبدادی حاکم، از هر دو سو بطور انکارناپذیر و قاطع تحت تأثیر فرایند اتحاد به ویژه در دگرگشت همبستگی ملی قرار دارند. یعنی این نهایتاً مردم هستند که نقش تعیین کننده دارند. امروز در صحنه جهانی و بطور مشخص در مورد ایران، بسیاری در انتظار یک بدیل معقول و باورپذیر و واقعا مؤثر هستند. باید باز مراجعه کنیم به ده‌ها نوشتار زنده یاد دکتر همایون در مقوله همگرایی از جمله نوشتار "مکتب تازه مبارزه" که ناظر بر اصول مبارزه است. وضعیت بسیار خطرناک و حساسی که امروز ما با آن روبرو هستیم، به ویژه پس از تحریم بانک مرکزی و نفت که بزودی قابل اجرا می‌شود، ما در مورد ایران به طور مشخص با عواقب فروپاشی کشور پس از خلاء قدرت مواجه هستیم. این می‌تواند به هر یک از سناریو‌های آنارشی، تجزیه و بقا یا بازتولید استبداد بیانجامد.

اینجاست که ضرورت قطعی حق تعیین سرنوشت ایرانیان توسط مردم ایران معنای بود و نبود می‌یابد. ایران در غیاب یک آلترناتیو ملی، بناچار در چنبره سناریو‌های فوق و چرخه باطل تاریخی گرفتار می‌شود زیرا آلترناتیو‌ها و گزینه‌های تحمیلی و سلبی بر فرایند اتحاد و گفتمان اصیل و تاریخی جنبش مردمی، مسلط خواهد شد. بویژه که امروز از یک سو پس از صد سال و شاید به تعبیری بهتر، پس از سه دهه، تاکنون تا این اندازه منافع جهانی و منافع ملی ایرانیان، به نفع جنبش مردمی بهم گره نخورده بود و از سوی دیگر به لحاظ ذهنی و عینی هم زمینه‌گذار به یک دموکراسی پایدار و حقوق بشر در ایران، هرگز آماده‌تر از اکنون نبوده است. از این روی با یک فرصت تاریخی تکرارناپذیر روبرو هستیم.

نکته دیگر، سرعت افزاینده تحولات، چه در درون ایران و چه در بیرون است. بطوریکه نمی‌توان بیش از این آغاز فرایند اتحاد را به تاخیر افکند. عامل زمان تعیین کننده شده. جنبش سبز در درون ایران به رکود نسبی و دشواری‌های روزافزون در سربالایی‌های مبارزه رسیده و احتیاج به پشتیبانی - و نه جایگزینی- فوری دارد. البته دشواری‌ها در چهارچوب محدودیت‌ها و ظرفیت‌های موجود است. همه به این نتیجه رسیده‌اند که هیچ نیرویی به تنهایی قادر به سرنگونی نیست و اگر هم باشد به یک دموکراسی آینده‌دار و پایدار نخواهد انجامید. از سوی دیگر در جامعه ایران خواست افزاینده تغییر با برکناری و سرنگونی جمهوری‌اسلامی - پس از به بن بست رسیدن اسلام سیاسی و اصلاحات-اکنون ضرورت یک آلترناتیو را بیش از پیش بارز کرده است. باید به خواست قاطع ،روشن و فوری مردم برای تغییر پاسخ داد. در دهه‌های قبلی چون گفتمان اصلاحات به دلایلی غالب بود، اگر هم کسانی در اپوزیسیون به امر سرنگونی می‌اندیشیدند، در تطبیق و هماهنگی با خواست اکثریت مردم ایران به گونه‌ای شفاف و علنی و فریاد شده نبود. جنبش سبز این فریاد را آشکارا بر کشید.

در فقدان اتحاد و نهایتاً یک آلترناتیو،این خطر هست که نظام جمهوری‌اسلامی در قالب یک پروژه شبه اصلاحات، خود جانشین خود شود. این از آن نظر قابل توجه است که جناح‌هایی در داخل حکومت هستند که از امکانات گسترده و منسجمی برخوردارند که در مقایسه با محدودیت‌ها و برخی پراکندگی‌ها در صفوف جنبش، دست بازتری دارند. برای ایجاد یک مدیریت سیاسی در مبارزه مردمی منسجم و قادر به رقابت با آلترناتیوهای چه داخلی و چه بیرونی، چه در ارتباط با قدرت‌های خارجی و چه در ارتباط با حاکمیت اسلامی، نیاز به یک مدیریت سیاسی هست که از توده سیال نیروی مدنی - که منسجم و سازمان یافته نیست- بر نمی‌آید. این امر نیاز به یک فرایند اتحاد دارد تا همه امکانات و ظرفیت‌ها هم کاسه بشود.

در روند جنبش‌های صد سال اخیر در دنیا ، همیشه میزان خطر دخالت خارجی در بدترین شکل آن که حمله نظامی باشد، رابطه مستقیمی با میزان تحرک جنبش اجتماعی و با میزان خواست مردم مبنی بر تغییر کلی و ساختاری نظام به مفهوم سرنگونی یا برکناریف بوده است. این همان رابطه دیالکتیکی میان اتحاد و جنبش اجتماعی است. این رابطه ، شدت ضرورت وجود یک اتحاد و آلترناتیو را محاسبه می‌کند.

ما امروز مانند یک دهه قبل، وبه ویژه پس از انتخابات اخیر در سال 88، دیگر نمی‌توانیم آغاز یک فرایند اتحاد - و در چشم‌انداز آن یک بدیل یا یک آلترناتیو- را به عنوان موازی سازی و به زیان جنبش سبز ارزیابی کنیم. شرایط فرق کرده. باز هم تکرار و تاکید می‌کنم که هدف اولیه از فرایند اتحاد، آلترناتیو‌سازی نیست و آلترناتیو بدیل و جانشین اتحاد نمی‌باشد. یعنی اگر هم این نقد بر فرض محال وارد باشد، فرایند اتحاد به مفهوم موازی‌سازی نخواهد بود زیرا هدف تقویت و ارتقاء جنبش سراسری است.

البته این که راه سبز امید و از آن بالاتر اجزای دیگر جنبش سبز هر کدام هویت، قرائت و انتظارات ویژه خود را از جنبش دارند، به معنای توجیه موازی‌سازی نیست.

نکته دیگر آنکه امروز تحولات منطقه‌ای و جهانی با سرعت پیش می‌رود و رویدادهای تاریخی ایستادنی و برگشت‌پذیر نیست. ما ناگزیریم که چاره‌جویی و خودمان را با این روندها هماهنگ کنیم.

دیگر آنکه در چند دهه اخیر روشن شده که یک بخش اتمیزه قابل توجهی از فعالین سیاسی و مردم ایران در مبارزه‌ای که گفتمان گرایشی غالبی را دارد، حاضر به مشارکت نیستند - به عنوان مثال گرایش جمهوری‌خواهی یا پادشاهی‌خواهی - اما همین نیروها کاملاً آماده شرکت در یک پیکار ملی مردمی برای دموکراسی و حقوق بشر هستند. این به نفع ضرورت یک اتحاد است. فراتر از آن، در ایران نسخه‌های انقلابات رنگی بلوک شرق - که راهبرد اصلی آن اصلاحات تدریجی در چهارچوب آن نظام بود- و همچنین الگو‌های جنبش‌های بهار عرب - که عمدتاً برای رهایی از حکومت‌های عُرفی‌گرای ناکارامد، فاسد و لرزان است- الزاما قابل انطباق و اجرا نیست. این به آن معنی است که ما نمی‌توانیم به امید آن‌ها باشیم و باید خود در پی یک اتحاد در درون برویم. در کشورهای بلوک شرق بطور مشخص نهادهای دمکراتیک و اپوزیسیون قانونی، مستقل ، ساختار شکن و غیر خانوادگی خارج از حاکمیت‌ها وجود داشت. این عنصر در ایران غایب است.

نکته مهم دیگر آنکه بیش از این فرایند اتحاد نمی‌تواند منتظر وعده وعیدها و امیدهای تشکیل اتحادهای افقی و کوچک در اپوزیسیون ایران چه در داخل و چه در خارج بماند. تاکنون چنین چیزی در هیچ جا صورت نگرفته بلکه هر روز آتش تفرقه و پراکندگی بیشتر شده. از طرف دیگر فقط یک اتحاد است که می‌تواند یک نیروی سیال به مانند ریگ روان را به جامعه مدنی که برای مقاومت یا محاصره که مورد نیاز است فراهم کند و اینرا شکل بدهد.

عامل دیگر پیش‌بینی ناپذیر بودن رفتار جنبش سبز ایران و همچنین غیر قابل پیش‌بینی بودن رفتار حاکمیت به طور مشخص است. با آن معادلات پیچیده‌ای که آنجا مطرح است. و این به آن معنی است که ما اطمینان و قاطعیتی در مورد خاصی نداریم که یک سناریو را با احتمال نزدیک به یقین پیش‌بینی کنیم و منتظر آن بمانیم. ریسک‌های اشتباه محاسبه و گمانه‌زنی در فقدان یک ائتلاف وسیع و گسترده بسیار بالاست.

جنبش مردم ایران نیاز به دیپلماسی فعال، قوی و گسترده در صحنه بین‌المللی دارد. این یک کمبود بسیار جدی است که می‌شود با اتحاد رفع کرد. برای پیکار سراسری مردمی نیاز به کادرهای تمام وقت و متخصص با یک مدیریت سیاسی برنامه‌ریزی شده دارد. این خارج از فراینده‌گی اتحاد عملی نیست و تا کنون نیز نشده و در درون ایران هم امکان‌پذیر نیست. اینکه من به به محدودیت‌ها در درون ایران اشاره کردم، منظور این نیست که عامل درون را نادیده بگیریم. در ادامه بحث اهمیت این موضوع بررسی می‌شود که به چه علت فرایند اتحاد باید پای اصلی و عمده‌اش و نوک پرگارش در ایران باشد و این چه مکانیزم‌هایی را در نقشه راه به همراه خواهد داشت.

تاکنون سبز ایران به هیچکدام از اهداف اعلام شده رسمی خودش دست نیافته. تردیدی نیست که جنبش به دستآوردهای مهمی رسیده اما بخش سیاسی آن در رکود و حتی در خطر فروپاشی است. چه از نظر استراتژی و چه از نظر رهبری جمعی - نه رهبری کاریزما و فردی - جنبش سبز امروز دچار یک سری پراکندگی‌ها شده که دوستان بخوبی با آن آشنا هستند که چه قرائت‌ها و چه گروه‌هایی سعی بر مصادره آن داشتند. این آسیب‌ها را دیگر نمی‌توان نادیده گرفت. و نیز ابهاماتی که در برنامه‌ریزی‌ها هست. دیگر نکته آنکه یک اتحاد ملی راه را بر معامله و مصالحه نظام برای گزینه حفظ خود در آخرین لحظه، در لحظه بحران و دگرگشت، خواهد بست.

تمام این نکته‌ها در واقع اشاره به این می‌کند که باز هم به گفته زنده یاد، ما امروز با یک لحظه حقیقتی روبرو هستیم و امروز آن حقیقت این است که یک اتحاد ضروری است. باید شهامت روبرو شدن با آن را داشت. مشروعیت اتحاد به طور مشخص از پیش قابل تعیین و تعیُن نیست. این مشروعیت از یک مبارزه ملی در یک فرایند پیوسته و تدریجی و گام به گام و با توجه به دستآوردها و کارکردهایش بدست می‌آید. در پایان عرض کنم که با همه این نکته‌هایی که در ضرورت اتحاد بر شمردم، باز هم تاکید می‌کنم که هدف اولیه از اتحاد، آلترناتیو‌سازی و آنهم از بیرون، نیست بلکه تقویت و پیشبرد جنبش سبز با حفظ هویت‌ها و فرم‌های همه اجزای درونی آن است برای شکل‌گیری نهایی یک آلترناتیو ملی در چشم انداز.

نهایتاً به اینجا میرسیم که باز هم به قول زنده یاد، جنبش سبز فرمول اتحاد ایران است. در یک فرمول ریاضی متغیرهای زیادی داریم. در فرمول جنبش سبز، متغیرها همان اجزای جنبش ملی هستند و متغیر اصلی و غالب آن خواست ملی برکناری جمهوری‌اسلامی برای استقرار دمکراسی‌لیبرال در ایران است. فقدان فرایند اتحاد، کاروان جنبش سبز را که همه به آن پیوسته‌اند، در کاروانسراهای حقیر و گزینشی، متوقف و مقیم خواهد کرد. اینجاست که باید حول آن محور اصلی جمع شد.

بخش بعدی گفتار نخست، پیش شرط‌های فرایند اتحاد است .چگونه اتحادی مردم را جلب خواهد کرد؟ اگر آسیب شناسی کرده‌یم، از آن چه درس‌‌‌هایی را گرفتیم؟ پیش‌شرط‌ها و زمینه‌ها چیست؟ شاید مهمترین نکته، ضرورت ارائه یک نقشه راه مشخص برای فرایند اتحاد است و ترسیم دورنمای روشن. به عنوان مثال، در جنبش مشروطه شعار عدالتخانه، مجلس ملی، در دوران مصدق شعار ملی کردن صنعت نفت و حتی اسلام سیاسی خمینی دورنمای مشخص خودش را تعیین می‌کرد. درست یا غلط. این همان بحث یافتن یک ایده برانگیزاننده است. دورنما باید مشخص باشد. در این ارتباط بر استراتژی‌های روشن مبارزه در چهارچوب محدودیت‌‌ها و امکانات و نیز ارائه یک برنامه‌‌گذار با وفاق ملی و ضرورت جدول زمانی برای استراتژی‌ها و تاکتیک‌های مرحله‌ای تاکید می‌کنم. پلورال بودن در سراسر فراینداتحاد، یک پیش‌‌شرط انکارناپذیر است. بزرگنمایی ترس ناشی از خلاء قدرت یکی از عواملی بوده است که تا کنون مانع اتحاد شده، با این استدلال که اگر ما دنبال یک اتحاد و آلترناتیو رفته و موضوع سرنگونی شتاب بگیرد، خلاء قدرت و به دنبال آن آنارشی و تجزیه و ... می‌آید. این ترس بازدارنده را باید کنار گذاشت و اندازه واقعی‌اش را دریافت و پذیرفت و به زیادی روی و اغراق و بی عملی نیفتاد.

پیش شرط دیگر، اتحاد باید حول یک گفتمان غالب فراگیر در کنار به رسمیت شناختن هویت مستقل خُرده گفتمان‌هایی که در اجتماع و گروه‌ها و سازمان‌ها وجود دارند - شکل گیرد. تامین و پاسداری مسئولانه از بستر ضد خشونت مبارزه ، خیلی مهم است. مردم دیگر حاضر به دادن هزینه‌های بالا نیستند. مردم از اتحادی که با خشونت پیش برود و یا در برنامه‌هایش نهفته باشد، استقبال نخواهند کرد و در تئوری مبارزه مدنی نیز توجیه‌پذیر ، آینده‌دار و مقرون به صرفه در بستر تاریخی نیست. دیگر آن که اتحاد باید دارای مبانی تدقیق شده (نه با قرائت‌های ایدئولوژیک، گروهی، مسلکی )، روشن، شفاف، مشترک و پایدار باشد. در واقع مبانی‌ای که به صورت مقطعی صدق می‌کنند، نمی‌توانند به عنوان مبانی اتحاد باشند. این‌ها حداکثر می‌توانند در چهار چوب اصول راهنما مطرح شوند. پیش شرط وجود یک ساختار شبکه‌ای - اجتماعی برای جنبش اعتراضی که در پیوند با زندگی روزمره مردم، لحظه به لحظه در شبانه روز ، باشد بسیار مهم است. باید مردم برنامه مبارزه را بتوانند در چهارچوب فعالیت‌های روزمره، بدون اینکه باعث اختلالات جدی درازمدت در ادره جامعه بشود، در پیش بگیرند. در اینجا باید به نقش رهبران محلی خیلی احترام گذاشت. تأکید بر حق رأی و موضوع انتخابات و منافع ملی، دو نکته اساسی است. این‌ها در جلب مردم به سوی اتحاد بسیار مؤثر هستند. از یاد نبریم شعار «رأی من کو؟» را که در قامت ایده برانگیزاننده – که در ابتدا ماهیت انتخاباتی به جنبش سبز داد- به شعارهای ساختار شکن ارتقا یافت . به شعارهای ملی هم همه دوستان به اشراف دارند.

اینکه مردم ببینند که یک اتحاد، یک بدیل نقش قاطع و پایدار در بازتاب دادن صدای آن‌ها در جامعه جهانی داشته و حکومت را روز به روز به زانو در می‌آورد و کارکرد دارد ، بسیار جذاب و جالب است و استقبال از اتحاد را شدیدا افزایش خواهد داد. از جاست که وزن‌کشی اتحاد در هماوردی با نظام به یک اعتماد ملی، دلگرمی و امید- واژه ای که راه سبز بر خود نهاده به آن معناست که در درون برای عناصر "امید" و "اعتماد " و " ملی" چه اهمیتی قائلند- فرا می‌روید. از پیش‌شرط‌های مهم دیگر بازتاب دادن مطالبات مشخص مردم و خورده جنبش‌ها و فعالین درون کشور مخصوصاً جوانان، زنان و اقلیت‌ها، در "برنامه اتحاد" است. اتحادی که به دنبال خواسته‌های انتزاعی و کلی بافی باشد و مطالبات مشخص مردم در دستور کارش اولویت ندارد، بخت و اقبالی نخواهد داشت. اینکه مردم ببینند که چنین اتحادی نقش حمایتی و کمک رسانی به جنبش بویژه در زمینه‌های اخلاقی، معنوی، تکنولوژیک و بین‌المللی دارد - تا اینکه حالت نسخه پیچی آمرانه و تعیین تکلیف داشته باشد- پایه اعتماد و امید است.

چهره اتحاد باید شفاف و علنی باشد. تاکنون خیلی از پروژه‌هایی که در داخل و بیرون شکست خورده، از مبهم بودن چهره اتحاد و پرده‌پوشی و سیاست درهای بسته است. به عنوان مثال شورای هماهنگی راه سبز امید ، هنوز اعضای آن از مقوله اسرار است. این اعتماد نمی‌آفریند. نیروهای مشخص اتحاد باید رسماً اعلام بشوند. در مرزهای یک اتحاد بزرگ باید اتحادهای کوچک و زیر مجموعه‌ای به شکل ائتلاف، جبهه و ...به رسمیت شناخته بشوند و این‌ها بتوانند به طور مستقل با حفظ هویت‌ها در حاشیه‌های مشترک خاکستری - میان ائتلافات درونی و گرایشی با اتحاد بزرگ - در سراسر فرایند کار کنند. این همان نظریه فوروم یا جویبارهای همسو است. اتحادهای کوچک، جبهه، ائتلاف‌ها می‌باید در زمینه‌های مورد اختلاف، به طور رسمی و شفاف و مستقل، مواضع خود را اعلام کنند. این حق را باید به آن‌ها داد و برای آن‌‌‌ها رسمیت قائل شد. از دیگر پیش شرط‌ها این است که مکانیزمی باید یافت که در ارتباط با توده‌های مردم یک نگاهبانی و نظارت بر رعایت مبانی و اصول راهنمای اتحاد اعمال کند و بتواند یک نظرسنجی پیوسته برای ارزیابی میزان رسوخ اتحاد در اندیشه و قلب مردم پیدا کرده و در گزارش‌های منظم رسمی و علنی ارائه بدهد. این اتحادهای کوچک در واقع در خیلی از جنبش‌های اخیر، به صورت "فراکسیون ها" خود را نشان داده‌اند. پس باید حق فراکسیون‌ها با پلاتفورم‌های مستقل خو به رسمیت شناخته بشوند در چهارچوب فوروم ملی.

یک اتحاد باید مشارکت فعال نهادهای اجتماعی مهم کشور را- که به عنوان مثال سازمان‌های گسترده صنفی، بازنشستگی، تأمین اجتماعی، ، نهاد‌های دانشگاهی و فرهنگی هنری و روشنفکری، مذهب و روحانیت و نیروهای انتظامی از زمره آن است – تامین نماید .اتحاد باید به نهادهای اجتماعی ملی و همچنین به باورهای تاریخی مردم احترام بگذارد. رویکرد سکولاریزم انگلوساکسون مداراگر پیش شرط مهمی است. اتحاد در مواردی که چیزی را به عنوان یک عامل خطرزا ارزیابی می‌کند که در درون مردم زمینه‌های گسترده دارد که در کوتاه مدت قابل اصلاح نیست، باید حتی الامکان با آن خنثی برخورد کند. این نکته را هم باید به یاد داشت که همین نهادهای سنتی جامعه در واقع بزرگترین ضامن و ابزار ثبات و امنیت ملی در روند گذار در جنبش‌های صد سال اخیر بوده‌اند. همچنین باید به جذب و جلب و همکاری نیروهای‌‌ریزش یافته از نظام، اهمیت داد بدون آنکه اصول را قربانی آن کرد، چون هر چه فرایند اتحاد جلوتر می‌رود و جنبش مردمی قوی‌تر می‌‌شود، آن‌ها بدون پیش‌شرط به این حرکت خواهند پیوست. رویکرد آشتی ملی بسیار مهم است، به مفهوم آشتی و در اندیشه انتقام نبودن و به درون جنبش مکیدن نیروها به هزینه نظام.

اتحاد باید به عنوان یک پیش‌شرط اصلی قاطعانه و شفاف اعلام کند که حقوق بشر و حقوق شهروندی و حاکمیت و منافع ملی – سرزمینی در صدر مبانی اتحاد و نقشه راه قرار دارد. این باید بطور مشخص به عنوان شاه کلید و شاه علامت، از ابتدا مورد توافق قرار گیرد.

موضوع رهبری در اتحاد باید به صورت شفاف تدقیق بشود. بهترین آلترناتیوهایی که در جنبش‌های تاکنون، کارآیی خود را نشان داده، این‌گونه است که رأی و نظرات جمعی مردم در یک ساختار اجتماعی – شبکه‌ای و مجازی ، سایه خواهد انداخت بر اندیشه و رفتار رهبران یا سخنگویان محلی و این انتقال خواهد یافت به سخنگویان اتحاد بزرگ . این مجموعه تبلور اصل خرد جمعی یا رهبری جمعی است. این نکته که اکثریت نیروهای اتحاد باید از درون ایران و پایگان اجتماعی آنها باشد، مهم است. اما به هیچ عنوان نمی‌توان نقش امکاناتی اپوزیسیون خارج از کشور در پشتیبانی و اندیشه‌سازی و نظریه‌پردازی - فارغ از محدودیت‌های داخل کشور- را انکار کرد. نقش بیرون هم مهم است. در ترکیب اعضای اتحاد‌های چند دهه اخیر در کشورهای مختلف شاید 50 تا 70 درصد از نیروهای درون مرزی بوده است. هر اتحاد یا ائتلاف یا جبهه غیر از آن اتحاد بزرگ، باید برنامه‌های خود و وجوه تمایزش را از برنامه آن اتحاد بزرگ مشخص کند. وجوه مشترک هم باید رسماً اعلام شود. این که در ابهام گذاشت و میان چند صندلی نشست و منتظر تعبیرهای آویخته از شرایط مشخص شد، یکی از مشکلات اصلی بوده که موجب شده تا نیرو‌ها بنا به باد موافق یا مخالف سرگردان و یا جبهه‌ها را عوض کنند.

نکته خیلی مهم دیگر در پیش شرط یک اتحاد موفق این است که ترکیب، تعداد و نسبت نیروها، سازمان‌ها و شخصیت‌ها ، به معنای وزن‌کشی سیاسی و تعیین هژمونی یا گفتمان غالب تلقی نشود. وزن‌کشی فقط و فقط در ایران فردا و در پای صندوق رأی است. اخیراً در این خصوص مقاله‌هایی نوشته شده که باید وزن‌کشی و مثلا نظرسنجی کرد. حتی یک سری کارها در این رابطه شده. این کلاً زیان آور است. این وزن کشی را باید گذاشت پای صندوق رأی و رویش توافق کرد که هر‌گونه گمانه‌زنی و نظرسنجی در این مورد تفرقه انگیز خواهد بود. فعلاً اتحاد در کلیت خودش بازتاب نسبی و صرفاً تابع و آئینه یک پیکار سیاسی مردمی است و در خدمت و پشتیبان آن با الحاظ همه امکانات و محدودیت‌ها و ظرفیت‌های مرحله‌ای. نکته دیگر این که همیشه از سوی گروه‌های زیادی در کشورهای مختلف سعی شده که مواردی به عنوان پیش شرط اتحاد ذکر بشود. به عنوان مثال سازمان‌های قومی در ایران به پذیرش فدرالیسم را شرط شرکت در جنبش ملی قرار می‌دهند. مهم است بپذیریم که مواردی از قبیل شکل نظام، شکل عدم تمرکزو شیوه سرنگونی نمی‌تواند پیش شرط قرار گیرد. در اینجاست که کلمه تغییر بسیار کارآمدتر است از اینکه شیوه بلافصل این تغییر چگونه باشد زیرا در بسیاری از کشورها سرنگونی از مسیر اصلاحات رفته گرچه هدف قطعی و نهایی از ابتدا تغییر کل نظام بوده و یا اینکه برعکس گزینه حفظ نظام تا کجا و به چه قیمت معقول و قابل دفاع است.

فقط مبانی اتحاد- از قبیل حقوق بشر، سکولاریزم، دموکراسی و .. - است که نه تنها همزمان پیش شرط اتحاد نیز هستند بلکه حتی نمی‌توان به رای گذاشت. از همین زاویه است که بعداً در گفتار بعدی که وارد مبانی اتحاد می‌شویم خواهیم دید که چرا باید در تعیین آن‌ها بسیار دقیق و محتاط باشیم. اصول راهنمای اتحاد را نمی‌توان صرفا با نسخه‌برداری و شبیه‌سازی از انقلابات رنگی و بهار عرب تعیین کرد بلکه باید فرمول خاص ایران را پیدا کرد. ائتلاف بدون ارتباط با پایه‌های و پایگان‌های اجتماعی خود در درون کشور پایدار نخواهد بود. در اینجا باید نقب و کانال‌های گسترده به سوی سازمان ها و نهادهای اجتماعی در ایران زد. دیگر آن که پارادایم‌ها و گفتمان‌ها و رویکردهای نظری سنتی در مورد جنبش‌ها که امروز دیگر منسوخ هستند و مربوط به دهه‌های 40 تا 70 است، نمی‌تواند به عنوان پیش شرط قرار بگیرد و از همین زاویه است که احزاب سنتی، ملی-مذهبی، ناسیونالیست‌های افراطی، این‌ها در پارادایم‌های جنبش‌های اجتماعی مدرن در یک دهکده جهانی مبنی بر حقوق بشر، دیگر کارکرد نخواهد داشت. به قول زنده یاد، ما نباید مبارزه را به گروگان عقاید خودمان بگیریم.

چند نکته ارزشی و اخلاقی مهم در مورد اتحادها به عنوان پیش شرط که البته تکرار مکررات است. یکی جایگزین کردن فرهنگ همکاری و مدارا و تآمل با ستیز و انزوا و حذف است.

در اینجا یاد جمله‌ای افتادم در مورد اپوزیسیون که برخی فکر می‌کنند که همه عمرشان و در هر شرایطی اپوزیسیون باشند و این موضع اپوزیسیونل را نه فقط در برابر نظام حاکم بلکه با رقبای خودشان هم دارند. به اختلاف (نه تفرقه و تفرق) به عنوان یک امر پلورال و یک نقطه قوت نگاه کنیم. بپذیریم که پویش قدرت بویژه در چهارچوب ایدئولوژی و تاریخ، از مبارزه کنار گذاشته بشود. آری که احزاب سیاسی برای بدست گرفتن قدرت تشکیل می‌شوند ولی این برای دوران پس از گذار است.

نکته آخر اینکه، نگاه خیره خود را از شکاف‌های ترمیم ناپذیر تاریخی از مشروطه تا 57 و تا کنون، کنده و به امروز بنگریم و به ویژه به شکاف و گسل‌های نسلی. اینجاست که اتحاد بخت و اقبالی دارد. بدون یک اتحاد، نمی‌توان نیروهای سیال مدنی را به یک جامعه مدنی کارامد و پویا تبدیل کنیم. از این منظر می‌شود گفت که جنبش سبز تاکنون ناکام بوده و کارنامه خوبی را نتوانسته ارائه دهد. چون محدودیت‌هایش را داشته. رفع تناقضات و تعلیق اختلافات فکری – نظری و سیاسی باید بر پایه مبانی اتحاد انجام بشود. یعنی مبانی اتحاد است که اولویت‌ها را می‌چیند و اینکه چه چیز‌هایی را باید مسکوت گذاشت و چه چیزهایی را باید به رسمیت شناخت. تکیه و تمرکز اصلی یک اتحاد باید بر انباشت سرمایه در روحیه مدنی به عنوان موتور اصلی مبارزه باشد و نه در هیاهوی مخالفین و نیروهای سنتی اپوزیسیون. علاوه بر اینکه اتحاد به عنوان یک فرایند نگاه شود، باید موازنه ملی نیروها در آن به شکلی باشد که نه تنها جامعه را از انفعال اتُمیزه خارج کند، بلکه احساس امنیت و اعتماد را در مردم برای یک مشارکت مستمر و فعال برانگیزد.

شکل‌گیری نهادهای دمکراتیک و مراقبت دائمی از آن- که در نوشته‌های زنده یاد خیلی روی آن تأکید می‌شود- درتمام نقشه راه و به ویژه در دوران پیرامونی گذار، توجه فراوان می‌طلبد. موضوع رهبری جمعی به عنوان یک پیش‌شرط در اتحاد بسیار مهم است با این توضیح که "وحدت کلمه یا شعار همه با هم" برای نقطه عزیمت یک فرایند اتحاد بزرگ قابل پذیرش نیست. مفهوم دیگر همه با هم، همانا یا من یا دیگری است که بجای آن باید "هم من و هم دیگری" گذاشته شود. از این منظر، ترکیب و آرایش نیروهای اتحاد که در گفتار بعدی مورد بحث قرار می‌گیرد، اهمیت می‌یابد.

بخش بعدی گفتار امروز در مورد سنجه‌‌هایی است که بر اساس آن مبانی اتحاد گزیده می‌شود. مبانی که بستر زیرین و اصلی اتحاد خواهد بود. اینکه ما در چنبره اختلافات بر سر قرائت‌های ویژه از این مفاهیم و مبانی باشیم، یک بحث پایان‌ناپذیر و فلج کننده است. بحث‌های گسترده در مقوله آزادی، عدالت، برابری، سکولاریسم، دموکراسی و.. پایان نیافته و حتی اخیراً بحث بومی کردن مفاهیم حقوق بشری در بعضی از محافل آکادمیک دنیا مطرح است. از این رو ی، باید غربالی داشت تا از منافذ آن بتوان این مبانی و به ویژه قرائت‌های مورد چالش را، فیلتر کنیم و به یک مخرج مشترک درست برسیم. این بحث را من از این نظر وارد این گفتار کردم که به درستی در مطالعه جنبش‌های یک قرن اخیر، یک رابطه مشخصی را میان یک سری کریتورها یا سنجه‌ها از یک سو و آن مبناهای مشترک در سوی دیگر می‌بینم.

یک سنجه بسیار مهم آن است که مبنای اتحاد (در اینجا توضیح بدهم که منظورم از مبنای اتحاد مؤلفه یا ارزش‌هایی است که اتحاد بر آن بنا می‌شود . مبنا به معنای عنصر اندیشگی و فلسفی که در کار و عمل سیاسی، می‌تواند بازتابی ملموس و غیر‌انتزاعی داشته باشد) نباید از زمره و جنس مبانی آسیب‌زا و سترون و عقیم در تاریخ صد ساله اتحادهای اخیر باشد. از این نظر باید رفت و این مبانی را بررسی، غربال و جدا کرد و شجاعانه به دور ریخت . علاوه برآن، ساختارهایی را هم که ناظر بر آن مبانی هستند و بر پایه آن قرار گرفته‌اند ، می‌باید غربال کرد. دیگر سنجه آن که مبنا نباید یک مفهوم انتزاعی و کلی باشد. از دموکراسی چندین برداشت هست. باید مبناها را در فرایند اتحاد، در یک منشور وفاق ملی تدقیق کرد که منظور چیست. کار دشواری هم نیست. این مفاهیم باید تعریف شده، غیر مسلکی، غیر ایدئولوژیک و شفاف باشد. مبنا باید عمومی و فراگیر بوده واین ظرفیت را داشته باشد که موارد اختلاف را بطور نسبی و قابل قبول و باورپذیری پوشش بدهد. مبنا نباید با سایر مبانی واصول راهنما را در تناقض یاتضاد باشد.

در اینجا است که مبنا نقش یک برگ ژوکر یا شاه کلید را بازی می‌کند که آنرا با هر دستی می‌شود ترکیب کرد و هر قفلی را گشود. به این معنا که وجه اشتراک است نه وجه اختلاف و نه حتی وجه تمایز. مبنا باید یک مفهوم جهانشمول ( البته که جهان آزاد )، انکار ناپذیر، بدیهی و در عرصه نظری ایجابی (نه سلبی یا منفی)، شفاف و روشن و صریح و تغییر ناپذیر و پایدار در برش‌های درازمدت زمانی و نیز مستقل از نقشه راه باشد. تاکید می‌کنم که به ویژه باید مستقل از نقشه راه باشد. یعنی اگر ما نقشه راه را هم به دلایل قابل قبولی عوض کردیم، این منجر به تغییر و سلب اعتبار مبنا نشود. مبنا باید بتواند تمام فرایند از مبارزه تا گذار و استقرار دمکراتیک را پوشش بدهد در تمام مسیر. یک مبنا باید چند ظرفیتی یا multipotential باشد. چند وجهی و هر کدام از ا ین وجه‌ها ناظر و شاهد یر مبناهای بر گزیده دیگر باشد. با آنها مرتبط باشد و جدا یا در تناقض نباشد. یک مبنا در درون خودش هم نباید متناقض باشد.

مبنا باید به عنوان یک ارزش دارای اعتبار رفرنسی (یعنی سند مرجع و محک) برای غربال سایر موارد چه در تئوری و چه در عمل، در اکثریت جامعه جنبش‌های جهانی باشد و بتواند نقش ناظر و نگاهبان را در کل فرایند بازی کند. یک مبنا نمی‌‌تواند رابطه مستقیم و فوری با مقوله پویش یا تسخیر قدرت داشته باشد. منظور من پویش قدرت به عنوان نقطه عزیمت در فرایند مبارزه است نه پس از گذار که در آنجا اصولاً صندوق رأی به معنی مبارزه قدرت است. مبنا باید بتواند یک کارکرد تضمینی و تقویتی (و نه لرزان و خطرزا) برای مرحله همکاری پس از گذار داشته باشد. مثلا نمی‌توان فدرالیسم در ایران را به عنوان یک مبنا قرار بدهیم حتی اگر امروز آنرا مسکوت بگذاریم زیرا که پس از دوران‌گذار آن اثر تضمینی و تقویتی را برای استقرار دمکراتیک نخواهد داشت.

یک مبنا باید دارای اعتبار و پشتوانه اخلاقی و حقوقی مستند بین‌المللی بر اساس اسناد جهانی باشد. این اسناد باید به طور مشخص و روشن و اعلام شده و رسمی ضمیمه منشور وفاق ملی بشود. و به عنوان رفرنس برای موارد حل اختلاف نیز از آن استفاده شود. از مهمترین این سندها اعلامیه جهانی حقوق بشر، بیانیه منشور ملل متحد و بیانیه حقوق افراد متعلق به اقلیت‌ها است . در مورد انتخابات سند بین المجالس است. این‌ها را باید به منشور اتحاد ضمیمه کرد. در برخی از اسناد انقلابات رنگی و اسناد مربوط به بهار عرب، این اسناد را به عنوان رفرنس ضمیمه کرده‌ اند. سنجه دیگر آن که یک مبنا باید بدور از بلوک بندی‌های دوران کنونی رقابت جهانی باشد. این به این معنی است که باید مبنا سمتگیری جهانشمول و استراتژیک و مستقل از شرایط جاری و معادلات کنونی بین‌المللی داشته باشد. یک مبنا باید این خاصیت را داشته باشد که exclusive باشد، rolling out باشد به این معنی که از مبنا بتوانیم به عنوان یک ابزار برای غربال کردن گفتمان‌ها و ساختارها استفاده کنیم. این باید به گونه‌ای باشد که اگر یک گفتمان یا ساختار مورد چالش و نقد مبنا قرار گرفتند، واقعا منجر به سیر تحول و تغییر و پذیرش واقعیات در آن گفتمان یا ساختار شودو نه به درگیری و یا تغییر در مبنا بیانجامد.

مبنا باید مورد توافق مسلم همه مردم در سراسر کشور باشد. همه خرده جنبش‌ها باید بتوانند آنرا به عنوان اصل بدیهی بپذیرند. مبنا باید متناسب با ویژه‌گی‌های جنبش‌های مدرن اجتماعی هزاره سوم (نه سنتی و کلاسیک) و فرایند و ساختار آن‌ها باشد. از این نظر است که امروز ما نمی‌توانیم فرضاً بسیاری از مبانی مربوط به مثلا انقلاب اکتبر، انقلاب اسلامی، یا حتی انقلاب فرانسه را امروز مبنای یک جنبش اجتماعی قرار بدهیم. به عبارتی دیگر باید مبناها را به روز یا reseat کرد. باید برد به صفر و از آنجا آغازید. از این نظر جنبش سبز ایران به درستی در میدان اندیشه راه زیادی را رفته ودستآوردهای درخشان دارد. مبنا نباید ریشه در گرایش یا هژمونی فرد یا گروه خاصی داشته باشد یا رهبری فردی را به مفهوم کاریسماتیک - که رهبری حاکم بر پیکار و جانشین مبارزه بشود- تقویت کند. مبنا نمی‌تواند از مبانی متمایز کننده سایر اتحادهای کوچک و جبهه‌ای و ائتلاف‌ها باشد. به عنوان مثال، سازمان‌های قومی فدرالیسم را به عنوان یک مبنای اصلی و وجه تمایز خود قرار می‌دهند. چه درست و چه غلط. یا مثلا سکولاریزم لائیک ستیزه‌گر با دین نمی‌تواند از مبانی باشد. مبنا باید خاصیتmobilizer یا به عبارت زنده یاد، ایده برانگیزاننده و دارای نیروی بسیج کنندگی - چه در زمینه گفتمان و چه در زمینه هویت و مشارکت سیاسی - باشد. از این نظر ما گفتمان‌های خیلی زیادی را در صد سال اخیر داریم ، از لیبرال – دمکراسی، سوسیال - دمکراسی، سوسیال - لیبرال، لیبرال رادیکال، چپ و راست سنتی ، پروتستانیزم دینی با درجه‌ای متغیر از سکولاریسم سیاسی، حقوق بشر و مطالبات مدنی، دموکراسی به تنهایی، دموکراسی پلولار و ... همه این‌ها باید بررسی شده و مبنایی را باید بر فراز سایر مبانی برگزید که بیشترین خاصیت برانگیزانندگی و بسیج کنندگی را در عمل سیاسی داشته باشد.

یک سنجه دیگر مبنا این است که مبنا نباید به گونه‌ای باشد که سلب مشروعیت از حاکمیت جمهوری‌اسلامی را به عنوان یک دستگاه ایدئولوژیک زیر سئوال ببرد. یعنی مبنا پهلو به پهلوی ادعاهای ایدئولوژیک اسلام سیاسی نزند. این نکته از این زاویه بسیار مهم است که مشروعیت جنبش و فراینداتحاد را فراهم می‌کند. سنجه دیگر آن که مبنا باید برای مردم ملموس و عینی و نیاز روزمره باشد و بتواند ملات عینی برای همبستگی ملی شود. مبنا باید خاصیت همجوشی و حضور پیوسته در زندگی مردم داشته باشد. مبنا اصولاً باید از جنس آگاهی و خِرَد، نقاد و پرسش‌‌گر (در برابر جهل و جزم و پرده پوشی و ابهام) باشد. همچنین مبنا باید آزمون خود را در جنبش‌های موفق جهانی داده باشد. از همه مهمتر آن که مبنا‌هایی که نتوانند در یک ساختار materialize ماتریالایز شده و در ساختار، برنامه، استراتژی و نقشه راه عینیت یابند، را باید غربال کرد. یعنی یک مبنا صرفاً نباید نماد ارزشی و آرمانی باشد. به بیان روشن‌تر، یک مبنا را باید بتوان در سه حوزه اصلی سیاست، اقتصاد و جامعه ماده و ملموس کرد و نشان داد. این را بشود به برنامه تبدیل کرد.

در مورد اتحاد، رویکردهای متفاوتی را می‌شود اتخاذ کرد از همبستگی تا محاصره مدنی و تا اتحاد و غیره. از این نظر باید مبنای ما مستقل از این رویکردهای استراتژیک و نقشه‌های راه باشد یعنی مبنا باید بگونه‌ای باشد که اگر ما در محدوده این رویکردها خواستیم مانور بدهیم، فلسفه وجودی آن مبنا زیر پرسش نرود. و سنجه آخر اینکه مبناهایی که انتخاب می‌کنیم، باید به طور مشخص در دگرگونی‌های ساختاری جامعه خودش را به اثبات و پایداری رسانده باشد. به عنوان مثال، امروز رأی من کو؟ ، حق انتخاب، حق رأی یا دموکراسی، در جامعه ایران ساختاری شده. ساختار ذهنی پیدا کرده و به سرعت قابل تبدیل به ساختار عینی است اگر مانع برطرف شود. رشد طبقه متوسط و ویژگی‌های اقتصادی و مسائلی از قبیل بیکاری، فساد، تورم، این‌ها در مجموع ساختارهای اجتماعی را می‌سازند و باید بتوانند ارتباط مستقیم با مبنا داشته باشند. مثلا در جامعه امروز ایران می‌توان سکولاریسم را به مفهوم آنگلوساکسون لیبرال، به عنوان یک مبنا قرار بدهیم، چرا؟ چون ایران جامعه عرفی‌گرا هست. اما در بعضی از کشورهای بهار عرب یک سری نیروهایی آمدند این شعار را مأیوسانه دادند زیرا در دگرگونی‌های ساختاری جامعه زمینه نداشت.

در مروری اجمالی که در این جنبش‌ها و تحلیل‌های مربوط به آن انجام داده‌ام، یک مجموعة شاید ده گانه از این مبناها به عنوان وجه مشترک در آمده و البته این به آن معنی نیست که همه این‌ها می‌تواند به عنوان مبنای اصلی یا بستر زیرین باشد. تعدادی را می‌توان به عنوان اصول راهنما یا ستون‌ها قرار داد. این موارد را فقط فهرست‌وار عرض می‌کنم. در جلسه دیگر در مورد هر کدام بحث خواهیم کرد.

 

- برترین مبنا ، حقوق‌بشر و حقوق شهروندی است.

- دمکراسی، حق رأی، حاکمیت صندوق رأی یا به عبارتی حاکمیت اراده ملی و تجلی آن رفراندوم

- همه پرسی و انتخابات

- آزادی

- رفع هرگونه تبعیض

- پذیرفتن نقش غالب نیروها و جامعه مدنی و مبارزه به عنوان سرمایه اصلی.

- صلح و نفی خشونت.

- منافع ملی در سیاست خارجی. در بسیاری از اسناد بهار عرب بر این موضوع خیلی تأکید شده.

- عدالت

- ترقی و توسعه پایدار

- جامعه رفاه در یک جامعه باز ، به مفهوم خوشبختی

- سکولاریسم

- خواست تغییر نظام (سرنگونی، انحلال یا برکناری)

- پلورالیسم در چهارچوب لیبرالیسم سیاسی

- مشارکت عمومی و سراسری یا اصل مشارکت

- تمامیت ارضی و هویت ملی ( در بسیاری از اسناد انقلابات، چه رنگی و چه بهار عرب، هم هویت ملی و هم تمامیت ارضی به طور مشخص ذکر شده است )

- احترام به مالکیت خصوصی

- اصل رهبری جمعی

 

فواد پاشایی: همانطور که می‌بینید، این بحث اتحاد، همکاری، مشارکت، یک مسیر شدن، یک راه را با هم رفتن در حوزه فشار به دیوار جمهوری‌اسلامی موضوعی است که در حقیقت 30 سال است که ما را درگیر کرده و شاید دلیل نرسیدن به یک وفاق جمعی مشارکت عمومی نبوده. ولی واقعاً یکی از راه‌هایی که گفته می‌شود که خب طبیعتاً دیگران هم به این مورد به آن پرداخته‌اند و شاید صدها مقاله در این مورد نوشته شده، یکی از مطالب، در حقیقت نرسیدن ما به یک نوع همگنی و همراهی، همه ما می‌دانیم و در این مورد آگاهیم که چه می‌شود که نمی‌توانیم این دانسته‌های‌مان را روی هم بریزیم و به یک نتیجه برسیم. گره کار ما در کجاست، در حالیکه می‌دانیم آزادی کشور ما در گروِ یک همکاری در حقیقت همه جانبه است در اندیشه‌ای مختلف. چرا نمی‌توانیم به یک مسیری که با یک مشارکت می شود رفت برویم؟

 

بیت اللهی: سئوال من این است که، با توجه به اینکه حزب مشروطه ایران یکی از سازمان و احزاب سیاسی است که مسئله اتحاد را بر طبق اصول، حدود 15 – 16 سال پیش، پیش کشیده، و می‌دانیم که به رفتن راه خیلی عجیب و غریب بوده ولی اکنون شیوه دیگری پیدا کرده، بطور کلی حزب مشروطه ایران را در رفتن این مسیر چگونه می‌بینید و غرض از مذاکره آیا قبول مذاکره است، که به نظر من نیست، و آیا حزب مشروطه ایران باید قادر باشد که با سازمان‌های دیگر بنشیند و گفت و گو کند، نه حتماً اتحاد، ولی از یک جا باید شروع کرد و نشست و گفت و گو کرد با سازمان‌های دیگر، در چهارچوب و قاموس منشور حزب.

 

عسگری: متأسفانه بچه‌هایی که معمولاً در مسائل اتحاد، همانطور که آقای بیت‌اللهی گفتند، کمی بیشتر اصولگرا هستند و اصول حزب را بیشتر رعایت می‌‌کنند، می‌خواهم بدانم که گفت و گو لزوماً آیا به اتحاد ختم می‌شود یا خیر؟ و یا اصولاً چه نیازی است که همه گروه‌هایی که حتی بسیار در تضاد هستند با یکدیگر از نظر ایدئولوژی. مثل کسانی که خواهان تمامیت ارضی هستند و کسانی که دنبال فدرالیسم‌اند.

 

آهنیان: البته این بحث اتحاد را به مفهوم همان فرایندی که عرض کردم، که به این دلیل و امید آغاز کردم که ما کمتر وارد این اختلافات بشویم. بلکه بتوانیم یک بار برای همیشه کمی اصول را مشخص کنیم.

آقای پاشایی عزیز گفتند در این مورد که چرا تاکنون توفیق حاصل نشده در خصوص همکاری، در باب آسیب شناسی اتحاد و همکاری و همبستگی هزاران مطلب نوشته شده و این مشکل عمده در کشورهای دیگر هم بوده است. در دوران‌های مختلف حتی بدتر از این هم بوده. همزمان هم استبداد حاکم بوده و هم نیروهای مخالف در جنگ فیزیکی با یکدیگر بوده‌اند. ولی نهایتاً جنبش مردمی غالب شده و این‌ها بی‌ربط و بی‌موضوع و وزن‌شان را از دست دادند و در آخرین لحظات سراسیمه به دنبال مردم راه افتادند. این بحث آسیب‌شناسی را همه دوستان وارد هستند ولی امیدها زیاد است. هر چه جنبش مردمی وسیعتر می‌شود و زمینه‌های جهانی آماده‌تر می‌شود، نیروهای سنتی هم خود بخود از نظر نقش و تأثیر کمرنگ‌تر و به تبع آن، اختلافات آنان و ضرورت حل آن نیز کمرنگ‌تر می‌شود زیرا دیگر وزن و نقشی ندارند و بی‌ربط می‌شوند. همانطور که عرض کردم، دو ویژگی اصلی فرایند اتحاد آن است که نقش پشتیبانی و حمایتی دارد و گفتمان غالب آن یک گفتمان ملی مردمی است که از این اختلافات تاریخی و قبیله‌ای تا نود درصد بلکه بیشتر بدور است.

پرسیدند که آیا رویکرد حزب در موضوع اتحاد باید به چه ترتیب باشد که اینرا در جلسات بعد بحث خواهیم کرد. باید یک سری مقدمات صحبت بشود وگرنه از ابتدا بسیار دشوار خواهد بود. این سئوال که آیا غرض از مذاکره قبول آن مذاکره هست یا خیر، اینرا می‌شود پاسخ داد. مذاکره نه تنها در درون نیروهای اپوزیسیونل هرگز ناپسند نیست، بلکه تقریباً در تمام جنبش‌های مردمی صد سال اخیر مذاکره با استبداد حاکم هم با شرط مذاکره از موضع قدرت، بوده است. یعنی اینکه فقط هزینه‌ها را پایین بیاورید نه اینک اصول فروخته شود. پس شرکت در یک مذاکره به معنای تسلیم نیست اما شرکت در مذاکره به معنای پذیرش اصل مذاکره به عنوان دیالوگ هست. اشاره به این مطلب اساسی است که اتحاد در سیمای یک فروم ، مجموعه‌ای از جویبارهای همسو به صورت جبهه و اتحاد و اتئلاف‌های کوچک است. در مواردی که نیروها نمی‌توانند در موارد مشخصی که وجه تمایز یا اختلاف هست به نتیجه‌ای برسند - و تا رسیدن به صندوق رأی امکان توافق نیست، اینجاست که فراکسیون‌ها ،اتحادها و جبهه‌های کوچکتر، کاربرد سازنده و قانونمند خود را پیدا می‌کند. مهمتر آن است که حق اتحاد حول موارد اختلاف و تمایز، به رسمیت شناخته بشود. مثل اینکه می‌پذیریم در یک جامعه باز حق اجتماعات و آزادی بیان باشد. این به معنی پذیرفتن مبانی آن‌ها نیست.

پرسیدند که، ترکیب نیروها و تضادها را باید بالاخره چکار کرد؟ باز هم عرض می‌کنم که گفت و گو لزوماً به معنی متحد شدن نیست. دیالوگ اولین مرحله قبل از همراهی است و اینکه تکیه اصلی در گفت و گو نباید بر نیروهای درون اپوزیسیون به معنی نیروهای ارگانیزه باشد بلکه مخاطب اصلی دیالوگ نیروهای درون ایران به ویژه جوانان، زنان، اقلیت‌ها، و طبقه متوسط و سایر اقشار جامعه است.

در خصوص این جلسه‌ای هم که در استکلهم هست، فکر کنم که آقای دبیر کل در این خصوص صحبت خواهند کرد.

 

مختاری: آقای آهنیان، خواستم بپرسم که این‌ها در واقع یک زمینه است که باید همه به آن برسند تا یک اتحاد صورت بگیرد و آن آلترناتیو ساخته بشود. اگر یک اتفاق باعث آن اتحاد بشود، چگونه می‌شود اینرا تئوریزه کردیم، هدایت بکنیم به آن سمتی که ما دلمان می‌خواهد. مثلاً انتخابات یک اتفاق است. اگر یک اتفاق باعث یک اتحاد بشود، چگونه می‌توانیم سمت و سوی آنرا بهتر بکنیم؟

سئوال دیگر اینکه، چگونه می‌توانیم بسنجیم این چیزی را که مبنا قرار دادیم، مورد قبول مردم هم هست. چه کنش و واکنش مردم است که می‌تواند این پیغام را بدهد.

 

آهنیان: در اینکه بسیاری از پیش‌شرط‌ها و پیش زمینه‌های همبستگی ملی فراهم هست، تردیدی نیست. روانشناسی اجتماعی سیاسی حاکم بر ایران و مشکلات خود نظام، وضعیت آن را به گونه‌ای فلج کننده کرده. آیا به قول شما باید منتظر آن بود که مانند گذشته که جنبش سبز از مناسبت‌ها روزهای خاصی استفاده می‌کرد، منتظر یک انتخابات بعدی بود تا آن زمان جنبشی اوج بگیرد؟ باید یک اتحاد گسترده‌ای باشد و مبارزه موکول به آن مناسبت‌ها و اتفاق‌ها نشود. حکومت می‌تواند انتخابات را به تعویق بیاندازد، می‌تواند هر کاری با آن انتخابات انجام بدهد و در واقع بقیه باید به صورت واکنشی عمل کنند. و کنش در کار نخواهد بود.

اینجاست که باید به درستی اتحاد را شکل داد و به جنبش نقش کنشگرانه داد. اینکه ما به چه شکلی بفهمیم که مبناها مورد قبول مردم هست یا نیست، سنجه‌هایی که برای غربال کردن مبناها گفته شد، برای همین است و این که که ما اینرا از اصول راهنما تفکیک کنیم. مثلاً حقوق بشر را نیازی نیست که ببینیم مورد مردم هست یا خیر. دمکراسی، آزادی و عدالت ، رفع تبعیض، صلح، پرهیز از خشونت و ... اینها قابل رأی‌گیری نیست. خود جنبش سبز و جنبش مشروطه و این تحولاتی که در ایران هست بزرگترین گواه است بر این که این ارزش‌ها از طرف جامعه ایران پذیرفته شده است. امروز اگر جامعه ایرانی عرفی‌گراست، واقعاً عرفی‌گراست. این احتیاج به آزمودن دوباره ندارد. یک نظریه در جنبش‌ها هست و آن نظریه جنبش کارزار پایه است که تقریباً مشابه همین چیزی است که شما فرمودید. در آنجا اینطور استدلال می‌شود که احتیاج به هیچکدام از این مبناها و یک منشور سراسری و توافق و ائتلاف گسترده نیست، بلکه باید یک موضوع خاص به یک مناسبتی را بهانه کرد و حول آن یک کمپین را براه انداخت و از آن زاویه به هدف اصلی نزدیک بشوید. واقعاً هیچ جنبشی در صد سال اخیر نیست که رویکرد اصلی‌اش این‌گونه باشد بلکه بر پایه همان فوروم مبارزه بر پایه مجموعه‌ای از کارزارهای اجتماعی است. باید گفت که خُرده جنبش‌های درون ایران، کارگران، معلمان، زنان ... این‌ها مسیرهای خودشان را دارند و یک جنبش سراسری نمی‌تواند همه وظایف این جنبش‌ها را برگردن بگیرد و اصلاً کارش این نیست ولی تمام جنبش‌ها را در عین حال شامل می‌شود.

 

قطبی: من اول یکم نظر کوچک بدهم بعد سئوالم را مطرح بکنم. در مورد پیش‌زمینه‌ها و مبنا به نظر من اگر بخواهیم صبر کنیم تا اینهمه پیش‌زمینه‌هایی که همه را در بر بگیرد فکر می‌کنم که یک 30 سال 40 سال دیگر وقت خواهد گذشت. اما جناب آهنیان، در صحبت‌های‌تان چندین مرتبه به این مورد اشاره کردید، اگر درست متوجه شده باشم، که هر اتحاد و ائتلافی منظور آلترناتیو‌سازی نیست. خب، اینجا این سئوال پیش می‌آید، اگر این اتحاد و ائتلافات، آلترناتیو‌سازی نیست پس چه چیزی است؟ ما چگونه می‌تواند جامعه مدنی اینجوری بیان کنند، جامعه مدنی غرب حاضر است به مردم ایران در مقابل این رژیم کمک کند، چه چیزی را باید ارائه داد و نشان داد، حال اسم آن آلترناتیو هست،یا ائتلاف یا اتحاد، ولی چه چیزی را باید این جامعه نشان داد، و چه باید به این‌ها گفت که ما از این اتحاد از این ائتلاف به این مرحله رسیده‌ایم که یک همچین آلترناتیوی برای بعد از این حکومت وجود دارد. اگر یک چنین چیزی را نتوانیم بگوییم به این جامعه‌ها، به کسانی که حاضر هستند کمک به مردم ایران بکنند، پس به کجا پیش می‌رویم و بالاخره به چه نتیجه‌ای خواهیم رسید. آیا فقط با گفتن اینکه اتحاد پیش زمینه احتیاج دارد؛ مبنا را مردم باید قرار داد؛ ائتلاف بکنیم؛ شاید هر مذاکره‌ای قبول مذاکره نیست؛ آیا واقعاً می‌شود به راهی برای دست یافتن به یک نقطه مشترک رسید؟

 

آهنیان: بله، منظور را گرفتم، در اینکه در عمل ، نتیجه ملموس بحث ما برای جلوگیری از فروپاشی کشور چیست ؟ این یک کار پژوهشی کمی گسترده است، لذا مقداری وارد جزئیات مسائل شدیم و پیش‌شرط‌ها و پیش‌زمینه‌ها و یا سنجه‌های مبناهای اتحاد و غیره که ظاهرش ترسناک و ناامید کننده است که فکر کنیم ما که هیچکدام از این‌ها را نداریم. اما واقعاً اینطور نیست دوستان.

حالا در ادامه خواهیم دید که تقریباً تمام آجرها و قطعات این فرایند پیش‌روی ما ریخته و هست. یعنی خارج از ذهن ما واقعاً وجود عینی دارند. فقط موضوع، مونتاژ کردن این‌هاست تا تصویر در بیاید، تا بنا ساخته بشود. امروز شما کدام نیرو را در اپوزیسیون ایران سراغ دارید که با دموکراسی، با پلورالیزم، با حقوق بشر و یا با آن سنجه‌هایی که عرض کردم، مخالف باشد؟ می‌گویند مارکس واضع مارکسیسم نبود. نظریه‌های ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد مارکسیستی از دهه‌ها قبل در اروپا حتی مدون شده و پراکنده بود. مارکس این‌ها را صرفاً جمع‌آوری و تنظیم کرد و زیاد هم طول نکشید. امروز پیش‌زمینه‌ها واقعاً در جامعه ایران به صورت ذهنی و عینی وجود دارد. باز هم تأکید می‌کنم که ما این نیروهای یخ‌زده اپوزیسیون سنتی محبوس در تاریخ ایران را معیار قرار ندهیم. با مردم باید همراه شد. اگر این مواردی که عرض کردم، در گفتمان جنبش سبز جست و جو کنید، می‌بینید که تقریباً 90 درصد این‌ها علاوه بر اینکه موجود هست، بلکه بخش‌هایی هم کنار هم چیده شده. مهم آن است عده‌ای بنشینند دور هم و این مبناها را به صورت یک منشور درآورند با ضمیمه‌های اسناد بین‌الملل. امروز پیش‌شرط‌ها و زمینه‌ها برای تغییر در ایران آماده‌تر از هر زمان است. اینکه به جامعه جهانی چه باید گفت؟

دوستان، جامعه جهانی نیز متوجه شده که دیالوگ در میان نیروهای سنتی – اپوزیسیون ایران، به قول زنده یاد، گفت و گوی کران است. دست‌های تنگ و زبان‌های گشاده. این را دیگر خارجی‌ها می‌دانند، و از جامعه ایران تحلیل‌ها و آمارهای خودشان را بسیار دقیق‌تر از ما دارند. آن‌ها به قدر کافی نیروهای مختلف اپوزیسیون را - در این سال‌ها با ادعای آلترناتیوسازی در اینجا و آنجا مثل ریگ‌های روان جمع و باز پراکنده شدن- آزموده‌اند و در عمل دیگر روی این حساب نمی‌کنند. باز هم تکرار می‌کنم، منظور من از این فرایند، فرایندی است که پایه اصلی‌اش در داخل باشد گرچه بیرون هم مهم است به ویژه با این محدودیت‌هایی که در داخل بوجود آمدهاست. بیرونیان باید پلی بزنند تا این قطاری که رسیده به لب پرتگاه، بتواند از روی آن عبور کند. این به معنی این نیست که بیرون جایگزین قطار بشود. جامعه جهانی امروز سرمایه‌گذاری اصلی‌اش را روی آنالیز جامعه‌شناس‌هایش دارد می‌کند، روی منافع جهانی و ملی می‌کنند، واقعاً امروز این منافع با منافع مردم ایران تا حدی زیاد پهلو به پهلو شده. اما جامعه جهانی فقط منتظر یک بدیل به مفهوم آلترناتیو که قدرت را تحویل بگیرد نمی‌ماند. جامعه جهانی منتظر است که این فشارها زیاد‌تر بشود. نگرانی‌های جدی در جامعه جهانی در مورد ثبات منطقه و هزینه‌های احتمالی وجود دارد.

هر چه فرایند اتحاد ضعیف و ظهور آلترناتیو دورتر شود، آن‌ها هم ممکن است وارد یک سری واکنش‌های افراطی بشوند. بنابراین من فکر می‌کنم واقعاً نگاه جامعه جهانی در درجه اول به یک ارادة ملی است نه این که یک فرد یا گروهی به طور مشخص قدرت را در آنجا تحویل بگیرد. اما این هم انکارناپذیر است که مسلماً در چشم‌انداز فرایند اتحاد ، ظهور یک آلترناتیو، امری طبیعی است.

 

بیت اللهی:البته درست می‌فرمایید، سئوال اول من کمی عجولانه بود و در جلسات بعد روشن‌تر خواهد شد. ولی بد نیست که موضع حزب را هم در آن در نظر بگیریم. در مورد قبول مذاکره یا مذاکره حتماً دلیل بر پذیرش مذاکره نیست، من می‌خواهم بگویم که به این نتیجه می‌خواهم برسم که حزب آمده در 15-16 سال پیش، یک اصولی را مبنای اتحاد قرار داده. 5 اصل را مطرح کرده:

 

1- تمامیت ارضی ایران و یکپارچگی ملی

2- نهادینه کردن اعلامیه جهانی حقوق بشر

3- جدایی دین از حکومت

4- تشکیل مجلس مؤسسان

5- به رأی گذاشتن شکل نظام یا رفراندم.

 

این‌ها اصولی هستند که حزب گذاشته. پیش‌شرط نیست. اصول است. حالا با توجه به این اصول، مذاکرات – تا حالا مذاکرات زیاد داشتیم- ولی ما نمی‌توانیم در یک پوسته به نام حزب مشروطه ایران بمانیم و بگوییم این اصول ماست، این پیش‌شرط‌های ماست، حالا هر کس می‌خواهد – تازه از اول گفتم ما دستمان را دراز می‌کنیم به طرف دیگران- حالا من بحثم اینجاست، آیا ما همچنان باید در آن پوسته بمانیم و مذاکره نکنیم، و نتیجه نگیریم، که به این عنوان آیا در مثلاً در فلان جلسه که رفتیم، یک نفر تجزیه‌طلب بوده، و این که برای ما گران تمام می‌شود. من فکر می‌کنم با تجزیه‌طلب زندگی خواهیم کرد در آینده ایران، با جدایی‌خواه یا با چپ، راست و گروه‌های دیگر زندگی خواهیم کرد، خب، بحث من در این مسئله است که قبول مذاکره که نمی‌خورد با این‌ها. که بگوییم ما فدرالیسم شما را قبول داریم و شما می‌دانید که ما مخالف فدرالیسم هستیم. ولی خب مواضع دیگری هست که بشود روی آن کار کرد؟ آیا این تأییدیه به طرف ما است یا به طرف آن‌ها؟

بطور کلی بحث من این است که آیا ما باید برای مذاکره و شناخت حزب و مواضع خودمان باید شرکت بکنیم در چنین جلساتی؟ با توجه به اصولی که شما می‌ فرمایید.

 

آهنیان: در طول بحث خیلی تأکید شد روی اینکه چه چیزهایی نمی‌تواند پیش‌شرط باشد. اصلاً منظور از اینکه ما بیاییم یک محک‌هایی را بگذاریم این است که از اینهمه مبنا که در 100-150 سال اخیر کارپایه جنبش‌های جهانی بوده و به ده دوازده مورد در جنبش‌های مدرن و اخیرا شاید به 5-6 مورد تقلیل پیدا کرده و پارادایم‌های کلاسیک و منسوخ از میان رفته، آیا ما الآن از اینها کدام را انتخاب کنیم. تمام بحث همین است. آقای بیت‌اللهی عزیز، وقتی بیاییم یک سنجه‌هایی را بگذاریم و غربال کنیم، منظور همین است که این بن‌بست گشاده بشود. یکی موضوع فراکسیون‌ها و اتحادها و جبهه‌های مستقل با هویت مستقل، با مبانی متمایز کننده و مورد اختلاف است که آن باید به رسمیت شناخته بشود، منظور به رسمیت شناخته شدن همه آن مبانی نیست. منظور پلورالیسم است. البته نمی‌شود مثلاً یک انتخابات غیر آزاد را به رسمیت شناخت. این فرق می‌کند. بعضی از مسائل را حتی به همه‌پرسی هم نمی‌شود گذاشت. به جز آن مبانی مشترک در جنبش‌های مدرن جهانی هیچ چیزی را نباید پیش‌شرط قرار داد. ولو اینکه عقیده و آرمان ما باشد. برای آن می‌شود بعدها مبارزه کرد. این را ما نمی‌توانیم پیش‌شرط کنیم. این دلیل را هر کسی می‌تواند بیاورد. اینکه آیا انجام مذاکره قبول مذاکره هست یا نیست، خب اگر منظور باصطلاح دیالوگ باشد ولو این دیالوگ به نتیجه‌ای نرسد و ما روی اصول خود باشیم، این شرکت کردن و شرکت نکردن یکسان است و فرقی ندارد. همین‌طور اگر به عنوان مثال جمهوری‌خواه، جمهوری‌خواهی را پیش شرط قرار بدهد، خب، این نمی‌شود. همین‌طور شکل عدم‌تمرکز، که آیا فدرالیسم یا حکومت‌های محلی، در جایی نیامدند پایشان را روی آن سفت کنند که بگویند، آقا من این چیزی را که معتقدم، این را من نمی‌توام موکول به آینده بکنم. نه آن‌ها می‌توانند فدرالیسم را پیش شرط اتحاد قرار بدهد نه ما حکومت محلی را. این نظر شخصی من است. بنده هم می‌توانم بگویم عدم فدرالیسم پیش‌شرط من است. این کار به جایی نخواهد کشید.

 

عسگری: آقای آهنیان، وقتی شما می‌گویید که ما می‌رویم در مورد اختلافات یا نظرات‌مان صحبت کنیم، بله، می‌شود اینرا در جلسه‌ای نشست و صحبت کرد. اما گاهی اوقات می‌بینیم که جریان کمی سخت می‌شود. می‌بینیم که دعوت کننده منظور دارد. در پشت این دعوت، آن کسی که دعوت کرده از یک ارگان خاصی می‌آید، یا یک تجزیه‌طلبی پولش را از یک جایی گرفته یا دعوت کننده همان کسی است این پول را به آن تجزیه‌‌طلب می‌دهد. از این لحاظ وقتی یک همچین حالتی هست، کمی دشوار است که آدم پا پیش بگذارد. و این دشواری کمی نیست. وقتی می‌نشینند در مورد ایران صحبت می‌کنند و یک تجزیه‌طلب نمی‌پذیرد خب، یک قسمت جریان این است. بقول گفتنی، می‌گفتند که در یک حزب ممکن است نظرات مختلفی وجود داشته باشند و از راه گفت و گو می‌شود به یک نتیجه‌ای رسید، ولی یک موقعی هست که نظرات متضاد یکدیگر هستند و بسیار هم متضاد هستند. یک نفر یگانگی و یکپارچگی ارضی ایران را قبول دارد، یکی اصلاً نه یکپارچگی را قبول دارد نه یگانگی را. اینجاست که متقاعد کردن مشکل می‌شود. برای این چه راهکاری می‌توان پیدا کرد؟

 

آهنیان: به قول زنده یاد در مبارزه درجه‌ای از آرمان‌خواهی مورد نیاز هست. همان برانگیزانندگی ایده است. اما نه اینکه این آرمان نهایتاً مبارزه را به تعویق و به بن‌بست بکشاند. بخاطر همین ایشان گفتند درجه‌ای از آرمان‌خواهی. نگفتند ایده آلیست بودن و تمامیت‌خواه بودن.

باز هم عرض می‌کنم این پژوهشی که من کردم، بسیاری از قراردادها و اسناد که امضا کردند، مثلا در جنبش همبستگی لهستان در سال‌های 80 تا 89 ، همه این گرفتاری‌ها را داشتند. فکر نکنید ما یک تافته جدا بافته‌ای هستیم. ولی مجبور شدند بیایند یک سری مبانی را ولو اینکه برای همه کف است و سقف نیست، روی آن توافق کنند و به خاطر این است که می‌گویم مبناها نباید با هم تناقض داشته باشند. در تمامیت ارضی می‌تواند یگانگی ملی هم نهفته باشد. ما نمونه آلمان داریم و نمونه‌های دیگر داریم. این در جایی که این مبناها با هم برخورد می‌کنند، این‌ها آمده‌اند و موارد اختلاف را از جدول مبناهای اصلی بر داشتند و حتی از فهرست اصول راهنما هم برداشتند. این به معنی نیست این‌ها در مسیر آن فرایند به یک سری نقاط مشترک بیشتری نرسیدند . بخاطر همین عرض کردم که آن مبناها ، باید از بلوک‌بندی‌های جهانی و بازی‌های قدرت در درون و بیرون، مستقل باشد. هر نشستی - در چند هفته اخیر یک نشست در کُلن بوده، یک نشست در آمستردام بوده، نیروهای چپ کلی نشست‌ها با همدیگر دارند- این‌ها تلاش‌های منفی نیست. یعنی ما با نیت ها نباید کار داشته باشیم. در اپوزیسیون اینجا و آنجا عده‌ای سعی می‌کنند به ائتلاف هایی با هم‌اندیش‌های خود برسند. آن‌ها کارشان را بکنند. مهم این است که نهایتاً همه این اسب‌ها به یک درشکه بسته بشود. و این بر مبنای چهار پنج مورد بسیار مشخص باشد، مثلاً موضوع سکولاریسم. این را ما نمی‌توانیم بیاییم شعار لائیزم مشکل است. باید دید که با دگرگونی‌های ساختاری جامعه فعلا کدامش آنجا مقدور است. بارها صحبت کردیم که سکولاریسم هم مراحلی دارد، دمکراسی هم مراحلی دارد. در دموکراسی قرائت‌ها فرق می‌کند. همه این نشست‌ها را باید به دیده مثبت و نیمه پُر نگریست حتی اگر در موردهایی یک ارتباط هایی محتمل باشد. برای اتهام زدن و انگشت باز کردن همیشه امکان هست. من فکر می‌کنم حتی در صحنه سیاست بین‌المللی هم روی هر کدام از این موارد خاص به هیچ عنوان سرمایه‌گذاری نمی‌شود.

 

عسگری: بخش اول از صحبت‌های شما که باید تفاهم و توافق باشد، بسیار موافقم. و هیچ مشکلی ندارم که نشسته بشود و صحبت بشود و کارت. مشکل من در نهایت در آنجاست که شفافیت باید وجود داشته باشد. از همان پایه همه شفاف با طرفداران و مخالفان خودشان. یکی از مشکلات ایرانی‌ها این است که شفاف نیستند. اگر شفاف باشند نه می‌ترسند و نه اینکه می‌روند زیر آن چتری که پولش یا از موساد می‌آید یا از عربستان و نه العالم از تبلیغاتش بهره‌برداری می‌کند و ... بعد همین جنجالی که در خود حزب ما است. حتماً در جای دیگر هم همین درگیری‌ها را داشتند. مطمئنم، منتها رو نمی‌کند. همین روشن نبودن و شفاف نبودن مشکل است، آقای آهنیان.

مشکل این نیست که بنشینیم و صحبت کنیم. آقای بیت‌اللهی یک حرف درستی زدند. ما باید با آن‌ها زندگی کنیم و کنار بیاییم، بله. بروند گروه و حزب خودشان را تشکیل بدهند، موضوع سر این غیر شفاف بودن است. نه اینکه بروند بنشینند و بگویند آن یکی حق دارد بیاید، این دیگری حق ندارد بیاید و ... گزینشی عمل کردن و پشت پرده صحبت کردن و از قبل معلوم نبودن که به کجا داریم می‌رویم، این‌ها مشکل‌ساز است که تا حالا همه گرفتاری اپوزیسیون خارج از کشور هم همین بوده. چگونه می‌شود شفاف کرد؟

 

آهنیان: در شفاف‌سازی هم معتقدم که باید دید قرائت‌ها از هر کدام از این مبناها چیست. اگر یک دایره اتحاد رسم کنیم، نوک مرکزی این پرگار ، همان مقوله حقوق بشر است. مفاهیم دیگر اگر به عنوان مبناهای ارزشی در اطراف مرکز دایره پراکنده باشند، هر کدام بستگی به فاصله‌اش از مرکز تا حدی در درون این دایره قرار می‌گیرد. روی این مرکز و میزان همپوشانی مبانی باید توافق کردو هر چیزی بیرون از آن قرار گیرد غربال شود. سنجه اصلی حقوق بشر است. فکر نمی‌کم که در یک کشور، یک پاره یا صد پاره، امری مقدم بر حقوق بشر باشد. حقوق بشر برای فراهم آوردن بیشتر خوشبختی برای بیشترین مردم است. حالا در یک سرزمینی این خوشبختی اگر با تقسیم حاکمیت و فدرالیسم می‌ شود، برای آن‌ها عالی است. حقوق بشر در آنجا تقدم دارد و با آن خوشبخت هستند و حق‌شان است. ولی اگر در کشور دیگری فدرالیسم منجر به خونریزی و خشونت‌های بیشتر و نقض حقوق بشر بیشتر می‌‌‌شود، طبیعتاً در آنجا کارکرد ندارد. حالا اول کار دعوای آخر را بکنیم، نمی‌شود. موارد مورد چالش را باید از این دایره گذاشت بیرون. شکل عدم‌تمرکز را ما نباید امروز به عنوان پیش‌شرط، از هر سو که باشد، قرار بدهیم. شرکت در هر نشستی به شرطی که آن نشست یک جمع واقعا پلورال و متکثر باشد صرفنظر از اینکه نیت احتمالی چیست، به قصد صرفا یک دیالوگ کار اشتباهی نیست.

ولی مسلماً این به معنی مصالحه بر سر اصول هم نیست. دیالوگ صرف، گناه نیست.

 

فواد پاشایی: درمورد استکهلم جلسه در روز 4 و 5 است دعوت کننده هم انجمن اولاف پالمه است. حزب هم به آن جلسه دعوت شده. ولی تا چند نکته مشخص نباشد که در آنجا به چه ترتیب گفت و گو‌ها خواهد شد. بالاخره هر جلسه‌ای که برگزار می‌شود یک کسانی می‌روند صحبت می‌گیرند، باقی را جمع می‌کنند، و ... حالا پشتش توطئه است یا نیست، ما نمی‌توانیم بگوییم. می‌توانیم حدثیاتی بزنیم، نگاه‌ هایی بکنیم.

ولی در مورد شرکت در جلسه معتقدم باید به چند نکته توجه کنیم. یکی این است که در جلسه‌ای نباید برویم که اتحاد و کنگره‌سازی و شورا‌ سازی و رهبرسازی باشد و بدون اینکه بدانیم شفاف هست یا نیست، برویم آنجا بنشینیم برای اینکه یک کسانی می‌خواهند رهبرسازی بکنند. نه، در چنین جلسه‌ای شرکت نمی ‌کنیم.

در جلساتی اگر بحث و گفت و گو و کنفرانس مانند باشد و کسانی از سازمان‌های مختلف بیاید نظرش را در مورد ایران بدهد، راهکارهایش را پیشنهاد بکند، می‌توانیم شرکت کنیم و برویم آنجا نظرات، راهکارها و پیشنهادهای‌مان را بدهیم. در صورتیکه مطمئن باشیم حرف‌های ما شنیده می‌شود و پیام ما به گوش دیگران می‌رسد و وسیله نمی‌شویم برای مطالب دیگر. مطئمناً با در نظر گرفتن ایی مطالب اگر از شورا یا حزب دعوت بشود، با این دقت می‌رویم آنجا به شرطی که 1- وسیله نشویم، 2- نردبان نشویم، 3- شفاف باشد، 4 – بتوانیم پیام‌مان را بدهیم و نظرگاه‌های‌مان را مطرح کنیم. غیر از این خب، مشکل خواهیم داشت.

ولی من به دوستان پیشنهاد دیگری می‌کنم. بسیار خوب است که ما با این دقت، با این وسواس مسائل را موشکافی می‌کنیم و نگاه می‌کنیم و دنبال راهکاریم. ما‌ها که معتقدیم بر اثر تجربیات‌مان در خیلی جاها دیگران شفاف نبودند، دنبال کار خودشان بودند، دیگران دنبال زد و بند بودند، چرا خودمان در این مورد پا پیش نمی‌گذاریم. چرا خود ما دیگران را جمع نمی‌کنیم؟ چرا خود ما در مورد اینکه با دیگران در ارتباط باشیم و پای میز مذاکره بیاوریم و همکاری و مشارکت با دیگران را روشن کنیم و وادارشان کنیم کار کنند. نشستیم کاری نمی‌کنیم، هر کسی هم که یک کاری کرد با چشم مشکوک و منتقد به او نگاه کنیم. یکی از اصول منشور حزب هم هست که ما ایران آینده را با همکاری و مشارکت و ارتباط دیگران آزاد کنیم، ولی دست به سیاه و سفید نمی‌زنیم.

در این مورد هم بد نیست خودمان یک بازنگری به خودمان بکنیم و یک نگاه به خودمان بیاندازیم.

 

آهنیان: من با این چند موردی که شما گفتید و آقای عسگری گفتند در مورد معیارهای شرکت کردن یا نکردن، موافق هستم. اینکه شفاف و یک دستور جلسه معینی باشد، یک جمع پلورال و متکثر باشد، اساس بر آلترناتیو‌سازی نباشد. این خیلی مهم است. در مسیر این فرایندی که درباره آن بحث کردیم در چهارچوب آن باشد و ما اجازه داشته باشیم حرف‌مان را بزنیم خیلی مهم است. هر چیزی که هدف اولیه و اعلام شده‌اش آلترناتیو‌سازی باشد، به هیچ عنوان جایی ندارد. از سوی دیگر ما نباید به بهانه یا به دلیل حفظ اصول، خود را در انزوا و ایزوله قرار بدهیم، تمام درها را ببندیم و از همه جا بی‌خبر باشیم و از همه چیز عقب بیفتیم. باید با مردم برخاست و نشست و مراوده کرده و نظرات خود را خیلی شفاف اعلام کرد. اگر قرار باشد که برای هر نشستی یک اعلامیه قبلش بدهیم و یک بیانیه بعدش بدهیم، اصلاً یک چیز عجیبی خواهد شد. این یعنی نقض غرض از امر دیالوگ.

 

گفتار دوم

گزارش نشست 118 دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)

ابراهیم آهنیان: بحث امروز در ادامه بحث پیشین است که در آنجا موضوع " از همرایی تا همبستگی و از همبستگی تا اتحاد " را به عنوان یک فرایند یا همگرایی استراتژیک بحث کردیم و موضوع به سه گفتار کلی، طبقه‌بندی شد. گفتار نخست در باره فرایند همگرایی، آسیب‌شناسی، ضروریت و مشروعیت اتحاد، پیش شرط‌ها و زمینه‌های آن، امکان و امکانات اتحاد و در ادامه آن سنجه و معیار یا شاخص‌هایی بود که می‌توان به عنوان یک ابزار برای "غربال کردن" مبناهای اتحاد‌ها در جنبش‌های بیش از یک سده اخیر، برای تعیین مبانی اتحاد بزرگ، استفاده شود. مبانی‌ای که جهانشمول باشد و مستقل از نقشه راه، شرایط سیاسی – اجتماعی متغیر و گذرای هر عصر و بلوک‌بندی‌های داخلی و بیرونی، باشد. اینها را استخراج کنیم به عنوان مبانی پایه و موارد اضافه بر این که از توافقات و منشورهای جنبش‌های یک قرن و نیم اخیر بر جای می‌ماند را به عنوان اصول راهنما بیاوریم. زیرا در بسیاری از منشورها، توافق‌نامه‌ها و اسناد محلی، منطقه‌ای و ‌لمللی مربوط به ده‌ها انقلاب و صد‌ها جنبش در زمان و مکان‌های دور و نزدیک، اختلاف نظرها و مسائل و مبانی مورد چالش، فراوان بوده است و در بسیاری موارد در گزینش، چرایی و چگونگی و چیدمان مبانی اتحاد و اصول راهنما، تفاوت‌های چشمگیر و دامنه‌داری هست.

در پایان جلسه پیشین، مبانی و اصول کلی، فهرست‌وار ارایه شد. باید بررسی کرد که اکنون و به ویژه در مورد ایران، کدامیک از این‌ها می‌‌تواند مبنا و کدامیک اصول راهنما باشد. مهمترین بخش گفت و گوی ما در همین مورد است، مبانی اتحاد و آنکه منشور و اصول راهنما به چه صورتی تعریف و تدقیق بشود تا بتواند خودش را در ساختار و ترکیب نیروهای اتحاد، تاکتیک‌ها ، استراتژی‌ها و در سراسر فرایند و نقشه راه اِعمال کند.

پس بحث را به این ترتیب آغاز می‌کنیم که مبانی و اصول راهنما در فرایند اتحاد به عنوان یک پروسه، یک به یک ذکر شده و در هر مورد گفت و گو خواهیم کرد. در پایان یک جمع‌بندی از چیدمان مبانی و اصول راهنما پیش‌نهاد می‌شود.

شاید مهمترین مبنایی که تا کنون به طور بسیار چشمگیری به ویژه در جنبش‌های مدرن اجتماعی خود را نشان داده و بدون هیچگونه چالش از سوی دیگر مبانی، به عنوان وجه مشترک آمده است، حقوق‌بشر و حقوق‌ شهروندی به عنوان برترین مبنای فرایند همبستگی و اتحاد است.

در واقع، روح 30 ماده اعلامیه جهانی حقوق‌بشر در سه مقوله برابری، آزادی و حق انتخاب - که این آخری در واقع همان نماد دمکراسی است- خلاصه می‌شود. به عبارتی سایر مبانی به خودی خود در درون این مبنا جای می‌گیرند، اما به دلایل تدقیق نظری و تبلور مفاهیم در پراتیک سیاسی و اجتماعی، برخی از آن‌ها را جداگانه هم به عنوان مبنا آورده‌اند . وقتی به طور مشخص صحبت از حقوق‌بشر و حقوق‌شهروندی می‌شود، بیشتر منظور و تمرکز بر جنبه‌های حقوقی به معنای حقوق فردی است که البته در نهایت مفاهیم کلیدی دیگر مانند عدالت، دمکراسی، آزادی و لیبرالیسم را در درون و دامنه خود ، همراهی و ناگزیر می‌کند.

در حقوق‌بشر تکیه اصلی بر فرد است در کنار خیر عمومی. این که یک تعادل پایدار میان مسئولیت – تکلیف و حق آزادی فرد در جامعه، به وجود بیاید. این مبنا می‌تواند در موارد اختلاف و چالش در مبناهای دیگر، برای داوری و قضاوت انتخاب شود. این آن نکته اصلی است. به عنوان مثال، اگر ما از دمکراسی قرائت‌های متفاوتی داریم - مانند دمکراسی مطلق اکثریت ، تقلیل دادن دمکراسی به شکل نظام در گرایش جمهوری‌خواهی و یا مشروط و محدود کردن دمکراسی به سکولاریزم یا فدرالیسم - برای قضاوت و داوری نهایی از ترازوی حقوق‌بشر می‌توان استفاده کرد.

در ده‌ها اسناد بین‌المللی مثل اعلامیه جهانی حقوق‌بشر و میثاق‌های الحاقی آن و منشور ملل متحد و در همه اسنادی که در بیشترین جنبش‌ها به ویژه در دوران معاصر، به امضا رسیده و حتی در عمده نشست‌هایی که درحداقل ده الی پانزده سال اخیر در اپوزیسیون ایرانی برگزار شده - با تمام اختلافاتی که در مبناها و اصول آن‌ها بوده - ، حقوق‌بشر و حقوق‌شهروندی جای ممتاز، مشترک و یگانه‌ای داشته است.

مبنای دیگر، امر دمکراسی است نکته مهم آن است که آیا تقدم و تأخر دموکراسی نسبت به سکولاریسم چگونه است. نقطه عزیمت از این که سکولاریسم بر دموکراسی اولویت دارد و یا برعکس، منجر به نتایج بنیادی و دامنه‌داری می‌شود. نکته مهم دیگر آن است که رابطه وجودی و ساختاری شکل‌های بسیار گوناگون عدم تمرکز با دمکراسی چگونه است. این چگونگی به ناگزیر به نظریه‌ها و فرایندهای سیاسی مختلف، ساختارهای از بنیاد متفاوت حاکمیت و حکومت و نیز استراتژی‌های دراز مدت با دست مایه و دستاوردهای زاویه‌دار و سرنوشت‌ساز در عرصه جامعه، فرهنگ، سیاست و تاریخ ، می‌انجامد.

دیگر آنکه، دموکراسی بدون مبنای حقوق‌بشر است، کافی نیست. امروز در این نکته همه توافق دارند و این یعنی همان دمکراسی لیبرال که آمیختگی ناشی از درآویختگی این دو مبنا با هم است. در موضوع تقدم و تاخر سکولاریسم یا عرفی‌گرایی و دموکراسی بحث‌های گسترده‌ای به ویژه از منظر لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم جامع وجود دارد. در لیبرالیسم جامع یا کامپرنسیو که لیبرالیسم کلاسیک قرن نوزده بوده و اندیشه لیبرالیستی را به تمام عرصه‌های فلسفی، اجتماعی، سیاسی و مدنی، می‌کشاند، ما با خطر انحراف اندیشه با رادیکالیزم و بنیادگرایی لیبرال روبرو می‌شویم. به عبارت دیگر ممکن است در یک جامعه لیبرال ما به یک هرج و مرج و آنارشی هم برسیم و این گرایش به چیرگی آزادی مثبت – به معنای آزادی بی مرز در برابر آزادی منفی به معنای آزادی فرد تا مرز آزادی دیگران – بارها در طول تاریخ خود را اینجا و آنجا نشان داده است. از این روی، فردیت لیبرالیزم نیز با آنکه خود آفریدگار حقوق طبیعی و اساسی است، در کنار حقوق‌ بشر تکمیل می‌شود. لیبرالیسم سیاسی با نشاندن عنصر پلورالیسم یا کثرت‌گرایی - علاوه بر اکثریت گرایی- به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از چهارچوب فراگیر دموکراسی، به جای سکولاریسم، به تقدم و اولویت دموکراسی بر سکولاریسم راه می‌برد. این نکته خیلی مهمی است و بخاطر همین است که اگر اصل پلورالیسم در یک جامعة دمکراتیک رعایت بشود، سکولاریسم به یک رده پایین‌تر در چیدمان مبنا‌ها رانده می‌شود. در همان جامعه، اگر اصل سکولاریسم را در کنار یا بر فراز دموکراسی قرار بدهیم، با خطرات جدی مواجه خواهیم شد. گستره و ژرفای خطر بسته به واقعیت انکارناپذیر میزان ذهنیت دینی در جوامع گوناگون و تاثیر قاطع آن بر عرصه‌های مدنی و سیاسی، می تواند از نیش ترمزهای پیاپی بر روند مدرنیته گرفته تا تخریب دمکراسی یا استحاله آن به دیکتاتوری و تا نفی و نابودی خود سکولاریزم پیش برود. چندی پیش در دفتر پژوهش در مقایسه دموکراسی لیبرال و سکولار دموکراسی گفتگویی داشتیم که به نکات مهم دیگری در این موضوع پرداخته است.

مبنای دیگر، آزادی به معنای مرکزی آزادی اندیشه، بیان، اجتماعات و فعالیت است. در عرصه‌های عمومی از اجتماعی مدنی تا سیاسی و فرهنگی و ... نکته باز هم مهم در این رویکرد به آزادی نیز، مفهوم منفی آن است. یعنی آزادی منفی به معنی آزادی از اجبار و آزادی من محدود به آزادی تو. این نکته را بارها زنده یاد دکتر همایون در نوشته‌هاشان، در کنار دموکراسی لیبرال مطرح می‌کردند. هر نظام لیبرال لزوماً از شانس بیشتری برای دمکراسی برخوردار است تا یک نظام صرفاً دمکراتیک از شانس آزادی. دمکراسی می‌تواند راحت‌تر سر از استبداد به مفهوم رأی اکثریت منهای حقوق اقلیت در غیاب آزادی در بیاورد. آزادی مثبت با وجود افزایش خطر باز تولید استبداد از طریق پناه بردن توده‌ها به آن در فروپاشی آنارشی ، به نوعی هستی گرایانه و وجودی با بر انگیختن غریزه تنازع بقا در افراد ، مهار آزادی مثبت را می کشد . این ویژگی بی رقیب و در نهایت تعیین کننده ، در ناچیز شدن اتم‌های فرد در نبرد نابرابر با جثه عظیم دمکراسی، رنگ می‌بازد و راه بر تجاوز اکثریت به حقوق فرد و اقلیت هموارتر می‌شود. از این روی در تحلیل و وزن‌کشی نهایی و در ترازوی حقوق‌بشر، مفهوم "آزادی آزادی" بر دموکراسی سنگینی و تقدم می‌یابد. خوشا که آزادی بر حق رأی – که خود، آزادی در انتخاب است- اولویت دارد. مایه اصلی آزادی باز هم همان مبنای اول یعنی حقوق‌بشر است که موازنه میان فرد و اجتماع را برقرار و پایدار می‌کند.

مبنای دیگر حق رأی یا حق انتخاب است که بطور مشخص در انتخابات آزاد، حاکمیت صندوق رأی یا به تعبیر دیگر حاکمیت اراده ملی متبلور می‌شود. فقط شکل بیان آن فرق می‌کند. نکته مهم آن است که انتخاب یا حق رأی منبع اصلی مشروعیت یا حقانیت و حاکمیت – البته محدود به حقوق‌بشر که به رای گذاشته نمی‌شود - است . رفراندوم هم ریشه در همین مبنا دارد

مبنای دیگر، رفع هرگونه تبعیض است. می‌بینیم که برخی از خرده جنبش‌ها، مانند جنبش‌های قومی، جنبش زنان، اقلیت‌های مذهبی و دگرباشان، موضوع تبعیض در مرکز توجه بوده و اصل نفی و رفع تبعیض در صدر برخی منشورها و مبانی قرار دارد.

از دیگر اصول، نقش جامعه و نیروهای مدنی است. از سازمان‌های غیردولتی گرفته تا نهادهای اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و ... . در اینجا نقش جامعه، مقاومت و جنبش مدنی به عنوان سرمایه اصلی و شیوه پیکار سیاسی با محاصره مدنی - که آهسته و آرام موریانه‌وار پایه‌های نظام‌های استبدادی را می‌خورد، به عنوان نقش اصلی آشکار می‌شود و در درون آن اصل مسئولیت و مشارکت مردم در عرصه عمومی مطرح می‌گردد. نکته ظریفی در اینجا آن است که در نظام‌های استبدادی و در جوامع بسته امکان شکل‌گیری جامعه مدنی بسیار کمتر است و ساختارها به دشواری و به کندی شکل می‌گیرند. از سوی دیگر امروز در عصر ارتباطات و اطلاعات، شبکه‌سازی اجتماعی و فضای مجازی، در فقدان نسبی جامعه مدنی، برتری روز افزون خود را به گونه انکار‌ناپذیری نشان داده است. رابطه روشنی میان میزان فضای دمکراتیک در دسترس در ساختارهای حکومتی از یک سو و میزان جایگزینی جامعه مدنی با شبکه‌سازی اجتماعی - که نیروهای مدنی سازمان نایافته و سیال‌اند - ، وجود دارد. این رابطه در گوناگونی شیوه گذار و نقشه راه جنبش‌های مدرن اخیر به خوبی دیده می‌شود و از این جاست که نمی‌توان کورکورانه هر نسخه را در هر جا و بدون توجه به ساختارهای اجتماعی و سیاسی پیچید. علت شکست بسیاری از تلاش‌های ناکام برای اتحاد در این رویکرد است.

موضوع دیگر، اصل صلح، تعامل و اولویت منافع و امنیت ملی است. در این کادر است که موضوع تنش‌زدایی و مسئله استقلال و نفی مداخله خارجی در اشکال گوناگون مطرح می‌شود. باز هم یادی از زنده یاد کنیم که در حول و حوش جنگ عراق - که تب احتمال حمله به ایران بالا گرفت - پیشنهادی در اپوزیسیون مطرح شد که یک شورای صلح تشکیل بشود. ایشان در یک نوشتاری این مسئله را بخوبی شکافتند که راه‌اندازی یک شورای صلح و با پرچم صلح به جلو رفتن به تنهایی کافی نیست، بلکه نفی جنگ و خشونت و تجزیه کشور و خواست برکناری جمهوری‌‌اسلامی، هر سه خواسته همزمان و در کنار یکدیگر معنی دار می‌شود. ما باز امروز با همان صحنه ولی جدی‌تر و خطرناک‌تر مواجه هستیم. بار‌ها در تاریخ جنبش‌ها، صرف شعار صلح به تنهایی، به نفع حکومت‌های استبدادی یا نیروهای ذینفعی که به دنبال استقرار دمکراتیک نبودند، تمام شده است. لذا، مهم است که اصل صلح و تعامل و امر سیاست خارجی را در کنار آن دو موضع دیگر و همزمان و در پیوند نزدیک با تعهدات حقوق بشری مطرح کرد. باز در همین رابطه است که موضوع محاصره و تحریم مدنی از درون و پشتیبانی بین‌المللی از بیرون به صورت فشارهای هوشمند سیاسی و اقتصادی و به موازات جنبش سراسری و با رعایت اصل اساسی تقویت – و نه تضعیف اگر چه نا‌خواسته - جنبش مطرح می‌شود. این بخشی از برنامه صلح و ضد جنگ و ضد استبداد و در واقع نوعی موازنه منفی دو‌گانه در جنبش‌های جدید اجتماعی است. جنبش‌هایی که دیگر بازیچه و قربانی گردبادهای موسمی در موازنه قدرت‌ها نمی‌شوند و با دگرگون شدن گردونه، وجه المصالحه قرار نمی‌گیرند و هر روز بر همبستگی بین‌المللی و هوشیاری آنها افزوده می‌شود. و قدرت مردمی

مبنای دیگر، عدالت است در جنبه‌های به ویژه اجتماعی و اقتصادی و موضوع برابری در برابر قانون. حکومت قانون باید ترکیبی از حکومت قانونی و خود قانون باشد. نکته‌ای که من در خیلی از اسناد امضا شده دیده‌ام، تأکیدی است بسیار مشخص و قطعی - و حتی در جزئیات آن توافق شده- است، بر اصل استقلال قوه قضائیه و در کنار آن استقلال قضات. هر دوی اینها با هم. جالب است که حداقل هفت ماده از اعلامیه جهانی حقوق‌بشر فقط در خصوص استقلال قوه قضائیه و قضات به عنوان سنگ زیرین عدالت قضایی است.

مبنای دیگر،اصل ترقی و توسعه پایدار است، به مفهوم یک جامعه باز و مرفه. جامعه رفاه و جامعه باز در کنار یکدیگر که هدف اصلی آن تأمین بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان است. این هدف اصلی تمام جنبش‌های اجتماعی و چشم‌انداز نهایی دمکراسی لیبرال است. به قول زنده یاد همایون، خوشبختی همان ایده برانگیزاننده و بسیج کننده است. فرایافت خوشبختی و رفاه و احساس انسان برای رسیدن به این چشم‌انداز است که در جنبش‌های اجتماعی نقش اصلی را در برانگیختن و مسئولیت و مشارکت بازی می‌کند. این را از این روی تأکید می‌کنم که در بسیاری از جنبش‌های قرن نوزده تا میانه قرن بیست، موضوع ترقی و توسعه یا از سویی در سایه مسائل ایدئولوژیک و برخی مبناهای دیگر- به ویژه قرائت‌های خاص از عدالت و برابری و دموکراسی – به محاق و حاشیه رفت و قربانی شد و یا از سوی دیگر به هزینه گزاف دیگر مبنا‌ها به پیش برده شد. نتیجه در هر دو مورد همانا گرفتار ماندن در ماز تاریخ ناشاد و چرخه باطل ارسطویی و باز تولید استبداد در کسوت‌های رنگارنگ بوده است.

دگر مبنا ، عرفی‌گرایی یا سکولاریسم است که پیشتر در دفتر پژوهش در این مورد مفصل بحث کرده‌ام و همه می‌دانیم که یک سری اختلاف سلایق درحزب ما در این خصوص هست. زنده یاد، خود بر اصل جدایی دین از سیاست باور داشتند . اختلاف نظر‌ها در قرائت‌های گوناگون عرفی‌گرایی، همچنین در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران، در منطقه، درالیت فکری و سیاسی بین‌المللی و در تاریخ جنبش‌های سده اخیر، همیشه مطرح و گاه بسیار حاد و در مواردی حتی تعیین کننده بوده است. همانطور که در سخنرانی سکولاریسم عرض کردم، مخرج مشترک طیف گسترده فرایافت‌های گوناگون از سکولاریسم، از عرفی‌گرایی روادار انگلوساکسون لیبرال گرفته و تا لائیسم فرانسوی دین فشار و تا آتئیسم دین ستیز،- مخرج مشترک همه اینها – " جدایی دین از حکومت" است. تقریباً در تمامی اسناد و منشورهای جنبش‌های اخیر" اصل جدایی" به صورت جدایی دین از" حکومت" آمده است. البته حتی اگر ما به جدایی دین از "سیاست" هم باورمند باشیم - که در نهایت امر درستی نیز هست - ، باید بدانیم که آن را به یکباره نمی‌توان ایجاد کرد و در هر جامعه مراحلی خاص خود را دارد. نمی‌توان از فراز یک دره پانصد ساله رنسانس تا روشنرایی اروپایی، به یک گام پرید و به سلامت در بهشت آرزوها فرود آمد. خطر سقوط آزاد در میانه راه را باید جدی گرفت. وجه مشترک تمام دیدگاه‌های نوین سکولار این است که حکومت موضع خنثی به همراه رواداری و احترام به همه مسلک‌ها و عقیده‌ها داشته باشد.

دیگر آنکه سکولاریزم محدود به جدایی دین از حکومت نیست، بلکه جدایی از هر‌گونه ایدئولوژی است. نکته دیگر در نظریه‌های جدید عرفی‌گرایی در کشورهای به ویژه اسلامی، آن است که می‌توان و باید از آن جنبه‌های اخلاقی و معنوی دین که پهلو به پهلو و همپوشانی با اخلاق و معنویت مدنی و اجتماعی دارد، استفاده کرد. این از سوی دیگر می‌تواند عامل خطرزا باشد. به همین دلیل باید نهادهای دینی به تدریج از عرصه سیاسی و نه از سراسر عرصه عمومی و مدنی رانده شوند. این در یک لایه بالاتر با لائیسم همپوشانی کامل دارد.

مبنای دیگر، سرنگونی یا انحلال یا برکناری حکومت استبدادی است. درجنبش‌های اخیر با آمدن گفتمان یا پارادایم " تغییر" ، شکل و شیوه سرنگونی یا انحلال نیز در درجه دوم قرار گرفته است. اینک "موضوع مقدم و اصلی" تغییر است و بستگی به شرایط جنبش و در هر کشور خاص شیوه رسیدن به این تغییر، ممکن است فرق کند بدانگونه که سرنگونی را در دستور فوری جنبش قرار بدهد یا از مسیر دیگری برود. در مورد ایران با بی‌معنی شدن و به بن‌بست کشیده شدن اصلاحات، موضوع سرنگونی هم از آن پررنگی یا کانتراست بسیار بالا افتاده چون این دو مفهوم در کنار یکدیگر معنی قرینه و خاص خود را داشتند. البته که منظور تأیید گزینه حفظ نظام در نهایت نیست.

نکته مهم این است که سرنگونی در جنبش اجتماعی جانشین مبارزه نمی‌شود و هدف نهایی هم نیست بلکه سرنگونی در پروسه مبارزه قرار دارد. دیگر اینکه، در امر سرنگونی باید دوران گذار و پس از گذار را برنامه‌ریزی و به دقت در نظر گرفت. نباید تنها در این اندیشه بود که صرفاً خلاء حکومتی را از جمله با آلترناتیوسازی پر کرد. باید در درجه اول به خلاء اجتماعی و خلاء قدرت و خلاء سیاسی اندیشید و به دقت و با ضمانت کافی در فکر پر کردن آن بود و گرنه کشور و ملت با خطر فروپاشی از هر سو و تا هر جا به هر قیمت روبرو می‌شود. این عرصه، میدان "بخت آزمایی" نیست.

مبنای دیگر، تکثرگرایی یا پلورالیسم است. که مقداری بحث کردیم که تا چه حد در نظریه‌های جدید در دهه‌های اخیر اهمیت پیدا کرده و حتی دارد بر امر عرفی‌گرایی هم برتری می‌یابد. یک مبنای بسیار کلیدی است.

از دیگر اصول، مشارکت عمومی و سراسری یا اصل مشارکت است. در جنبه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره و با تمرکز ویژه بر موضوع اقلیت‌ها، بویژه اقلیت‌های قومی. جان کلام آن که اقلیت تنها و تنها در رای‌گیری و آنهم موقتا و گذرا - و با برتری بی چون و چرای حقوق برابر همه انسان‌ها بی‌هیچ امتیاز یا مزیت ویژه برای کسی یا جمعی - ، وجود دارد.

از اصول دیگر، عدم تمرکز است. در این مورد بحث‌های زیادی شده است. روح عدم تمرکز همانا توزیع دمکراتیک قدرت است.

اصل دیگر تمامیت ارضی و هویت ملی است. جالب است که در بسیاری از اسناد اپوزیسیونل در انقلابات رنگی و همچنین در بهار عرب، در منشورها یا توافق نامه‌ها هست و نشان می دهد تا چه حد موضوع همگانی است و فقط موضوع ما نیست. واقعاً در بسیاری جاها ذکر شده و من اینرا در اسناد دیده ام، مخصوصاً در اسناد کشورهای عربی در بهار عرب. خیلی شفاف و با قاطعیت تمام ذکر ‌ند و جالبتر اینکه هویت ملی را هم در کنار تمامیت ارضی آورده‌اند و اتفاقاً اسناد مرجع مربوطه آنرا هم از سازمان ملل ضمیمه کرده‌اند و این نشان می‌دهد که چقدر این موضوع از حساسیت و پشتوانه بالای عمومی برخوردار است. این را باید در امر سرنگونی و شیوه و سرعت آن در مرکز توجه و اولویت‌یابی در مبارزه نهاد. سرنگونی را با مبارزه جانشین نمی‌توان کرد و حتی صرفاً برای مبارزه نباید مبارزه کرد. امر سرنگونی به تعویق انداختنی اما نهایتاً انجام شدنی است، اما تجزیه برگشت ناپذیر است. در تعیین اولویت مبارزه، تمامیت ارضی و هویت ملی است که تعیین کننده است .همچنین در کنار آن ، انباشت سرمایه‌ملی تاریخی از جمله زیرساخت‌ها و منابع انسانی و طبیعی کشور، را نباید در معرض آسیب قرار داد. نگهداری دستاوردهای توسعه و ترقی و انباشت ملی در کنار تمامیت ارضی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در اسناد سازمان ملل حقوق برابر دولت – ملت‌ها و حفظ مرزها به طور خیلی شفاف تایید و بر آن تاکید شده است.

مبنای دیگر، دوری از خشونت است. دوری از خشونت در امر مبارزه به اشاره دارد به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت که این می‌تواند با واریانت‌ها و تاکتیک‌های تعامل و مذاکره و دیالوگ- البته بر بستر مبارزه و محاصره مدنی و از موضع قدرت و بدون قربانی کردن اصول جنبش- انجام بشود. موضوع انتقال مسالمت‌آمیز و برنامه و نقشه راه آن، مطلبی جداگانه است. در ارزیابی میزان ریسک خشونت در جنبش‌ها، میزان خشونت ارتباط مستقیم با میزان تحول دمکراتیک دارد. یعنی یک جنبشی هر چه بیشتر به خشونت آلوده بشود، احتمال استقرار و پایداری دموکراسی در آنجا کمتر خواهد بود . در همین رابطه موضوع دور نگه داشتن نظامیان از عرصه مداخلات سیاسی مانند سرکوب جنبش و کودتا اهمیت می‌یابد.

اصل دیگر ، به رسمیت شناختن فراکسیون‌ها و ائتلاف‌هایی است که در بستر فرایند اتحاد بزرگ باید شکل گیرند و یا قبل از آن گرفته‌اند.

مبنای دیگر، احترام به مالکیت خصوصی است. که مشاهده آن در اسناد انقلابات رنگی بلوک شرق در خیلی جاها، مقداری غیر‌قابل انتظار بود. البته قابل درک است برای کشوری که از یک نظام کمونیستی عبور کرده است. احترام به مالکیت خصوصی در اعلامیه جهانی حقوق‌بشر نیز بطور مشخص ذکر و تصریح شده است.

موضوع دیگر، اصل رهبری جمعی یا خِرَد جمعی است. در جلسه پیش گفته شد که نقش عرصه عمومی در انتقال نظربه رهبران و سخنگویان محلی و سپس بازتاب آن در شبکه جنبش در سخنگویی‌های رسمی و انتخابی آن چگونه است. این جاست که موضوع نوع رهبری ارتباط مستقیم با مسئله هژمونی می‌یابد. در جنبش‌های نوین، هژمونی از ساختارها و نیروهای سیاسی به " گفتمان‌ها" منتقل شده است. تردیدی نیست که در دوران ما هژمونی غالب با گفتمان لیبرالی دمکراسی از گلوگاه جامعه مدنی است.

آخرین موضوع هم که اخیراً در بعضی از جنبش‌ها به گونه فزاینده و جهانی طرح می‌شود، اصل حفظ محیط زیست است. اینک تا اینجا مجموعه مبناها و اصول راهنما بیان شد. اینکه کدام یک از این‌ها را مبنا قرار بدهیم و کدام یک را ما در زمره اصول راهنما بپذیریم، نیاز به گفتگوی بیشتر دارد.. جمع‌بندی من در این مورد و در این پژوهش به ترتیب زیر است که البته می‌تواند نقد و باز‌نگری نیز بشود. مبناها کمتر مورد چالش هستند تا اصول راهنما. مبانی اتحاد آن کف و بتون‌آرمه اصلی است که ما بر آن بنای فرایند اتحاد را می‌نهیم و اصول راهنما ستون‌هایی هستند که از این بستر فرا روییده و بدنه بنای اتحاد بزرگ را در بر می‌گیرند.

در بیشتر جاها و موارد، موضوعات زیر به عنوان "مبنا" قرار گرفته‌اند‌:

- حقوق‌بشر و حقوق‌شهروندی

- دمکراسی

- آزادی

- عدالت

رفاه و فرایافت خوشبختی -

-) ترقی و توسعه پایدار و انباشت ملی ( در مواردی به عنوان اصول راهنما آمده است

- عرفی‌گرایی یا سکولاریسم

- تکثرگرایی یا پلورالیسم

تمامیت ارضی و هویت ملی (در مواردی به عنوان اصول راهنما آمده است )-

پرهیز از خشونت –

عدم تمرکز ( در برخی به عنوان مبنا و برخی به عنوان اصول راهنما ذکر شد)

 

در بیشترجاها و موارد ، موضوعات زیر به عنوان "اصل راهنما" قرارگرفته‌اند:

 

انتخابات آزاد، حاکمیت صندوق رأی و حق رای –

رفع هرگونه تبعیض (البته در بعضی از خورده جنبش ها به عنوان مبنا ذکر شده)-

- جامعه مدنی و سرمایه مدنی

صلح و منافع و امنیت ملی و استقلال در سیاست خارجی-

)- عدم تمرکز ( در برخی به عنوان مبنا و برخی به عنوان اصول راهنما ذکر شده

- احترام به مالکیت خصوصی

- رهبری و خرد جمعی

- حفظ محیط زیست

- مشارکت سراسری

سرنگونی یا برکناری حکومت استبدادی ، گفتمان یا پارادایم " تغییر" -

به رسمیت شناختن فراکسیون ها و ائتلاف‌ها-

در فرصت بعدی در مورد ترکیب نیروها و ساختار فرایند اتحاد، تاکتیک‌ها، استراتژی‌ها، نقشه راه، ابزارها و اسناد گفتگو کرده و یک جمع‌بندی ارایه می‌شود. بررسی یک مکانیزم برای مراقبت دائمی از فرایند اتحاد و نهایتاً اینکه رویکرد حزب ما در ا ین مقوله چه گونه می‌تواند باشد. فکر می‌کنم این موارد‌ها یک جلسه دیگر بگیرد.

 

مختاری: سئوال من در مورد همین نکته آخری که گفتید هست. در واقع مالکیت خصوصی که شما گفتید، کدام مالکیت خصوصی؟ اگر مالکیت خصوصی نتیجه غارت باشد است یا باید یک نکته‌ای را اضافه کرد. کدام مالکیت خصوصی و این مالکیت از چه راهی بدست آمده؟

 

آهنیان: برداشت من از مالکیت خصوصی در اسناد بیشتر انقلابات رنگی بلوک شرق - که از زیر یوغ یک نظام با یک اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی بیرون آمده- این است که منظور بطور مشخص مالکیت خصوصی به معنای رفتن به سمت آن دولت حداقلی در مفهوم قرائت سوسیال – دمکراسی مدرن است. چون این‌ها به یکباره که نمی‌توانستند بیایند در فضاهای کاپیتالیستی وارد بشوند. مالکیت خصوصی در سرمایه‌داری مفهوم وسیع‌تری دارد. ولی برداشت من از این است که مالکیت خصوصی مسئله اصلی آن‌ها بود در آنجا. برای اینکه دولت همه اقتصاد را در اختیار گرفته بود و بطور مشخص اقتصاد سوسیالیستی بود. و در مورد ما این به هیچوجه مطلب برجسته‌ای نیست، چنین مشکلی را در این گستره‌ها نداریم.

 

فواد پاشایی: بعضی مواقع مباحثی با دوستانی که از جناح‌های چپ می‌آیند، دوستانی که در حزب کمونیست کارگری هستند، می‌بینم که بطور ضمنی با پذیرفتن اعلامیه جهانی حقوق‌بشر بطور کامل مخالفت می‌کنند، چون در آن قوانین هم مالکیت خصوصی محترم شمرده می‌شود و جناح چپی که عقب مانده، حزب کمونیست کارگری معتقد است که قوانین حقوق‌بشر همه‌اش درست نیست. ولی در رسماً در ملاء عام اشاره نمی‌کنند که با بخش مالکیت خصوصی اختلاف دارند. دوستان در استکهلم اگر اطلاعی از جلسه‌ای که امروز و دیروز در سوئد برگزار شده است، خوشحال می‌شویم که در اختیار ما بگذارند.

 

آهنیان: خوب است که دوستان فعال‌تر با این موضوع مبناها برخورد کنند، اینکه اکنون پرسش‌های زیادی نمی‌شود، شاید علت آن باشد که موضوع شفاف است و دوستان فعلا نظر مخالف یا نقد و پیشنهادی در مورد مبناها و آن ملاحظاتی که در کنار هر کدام عرض کردم، ندارند. من خود هنوز در اینکه دو سه مورد از موضوعاتی که در اصول راهنما گذاشته شده و به عنوان مبنا ذکر نشده، کاملاً قانع نیستم ولی واقعیت و نتیجه بررسی اجمالی، به آن ترتیب است. امیدوارم که در آینده در این خصوص صحبت‌هایی زیادتری بشود. در خصوص جلسه استکهلم من همین‌قدر عرض کنم که خود آن نشست و اینکه نظرها چیست، مطلبی جداست ولی از پریروز در رسانه‌های استکهلم سر و صدای که دیروز گوش می‌کردم بسیار زیادی بود.

از کشورهای زیادی بعضی افراد آمدند روی خط در موافقت و مخالفت. بطور عمده جنبه نقد و انتقاد داشت. افکار عمومی شهر هم بسیار حساس بود. منفردین هم زنگ زدند و صحبت می‌کردند و حتی تعدادی ذکر کردند که با خود مرکز پالمه تماس گرفتند و با مسئولین آنجا صحبت کردند از جمله با مسئولین ایرانی و نظرات خودشان را سعی کردند منتقل کنند. بحث‌ها خیلی زیاد بود ولی دو نکته اصلی را که رویش اشکال می‌گذاشتند و استناد هم می‌کردند به کنفرانسی که پنج نفر در این باره داشت، فکر کنم در برلین یا کلن بود، که گفته شده بود به دلائلی کنفرانس پشت درهای بسته و بدون خبرنگاران است و گزارش هم بعداً منتشر خواهد شد. بیشتر نقدها متوجه این بود و دیگر اینکه امروز هم تا آنجایی که من اطلاع دارم هنوز هیچکس نمی‌دانست که اصولاً محل برگزاری نشست در کجاست و این که از دعوت کننده‌ها چه تعداد در آنجا بودند ولی افرادی دعوت را رد کرده‌اند و روی خط رادیو آمدند و دلایل خودشان را مطرح کردند. در هر حال، من فکر می‌کنم که در این مورد شورای مرکزی به درستی با احتیاط و دقت تصمیم‌گیری کرد و وارد موضوعی نشد که اینقدر و از هم اکنون مورد چالش گسترده و عمومی قرار گرفته است. این صرفاً نظر من است. ولی امیدوارم از این نشست نکته‌های مثبتی بیرون بیاید و یک مقدار به آن سئوال‌ها هم پاسخ داده بشود. برای حزبی مانند حزب مشروطه ایران، پا در گرگ و میش و نیمه تاریک و نیمه روشن گذاشتن ممکن است هزینه‌های نامناسبی داشته باشد.

 

مفخمی: سئوال من از جناب آهنیان این است که در این نقشه راه که سکولاریسم، بخصوص سکولاریسم نو را - نمی‌گویم زیاد- ولی بهای آنچنانی در مواردی دیگر نقشه راه به آن ندارند. آیا در وضعیت فعلی ایران، در یک حکومت مذهبی صرف با تمام قدرتش معتقد است که باید در سیاست و دولت و همه چیز مردم دخالت بکند، احتیاج نیست که روی این مسئله سکولاریسم – حال به هر طریقی، نوع انگلیسی آن و یا نوع فرانسوی و یا ... – بیشتر بحث بکنیم و اینرا برای مردم روشن بکنیم؟

 

آهنیان: شاید سئوال شما این است که آیا در جامعه استبداد دینی زده ایران نباید ما موضوع سکولاریسم را برجسته‌تر کنیم؟ آیا سئوال را درست فهمیدم؟ اتفاقاً من فکر می‌کنم برعکس است چرا؟ چون‌که در هیچ مرحله‌ای از تاریخ ایران، تا این حد سکولاریسم در جنبه سکولاریسم ذهنی یا فلسفی یا سکولاریسم فردی، در مقایسه با سکولاریسم عینی یا اجتماعی یا سکولاریسم سیاسی - که بیشتر نمود قدرت و ساختار قدرت در امر عرفی‌گرایی هست- ، برجسته و فراهم نبوده است. یعنی جامعه امروز ایران بسیار جامعه عرفی‌گرایی است. اصولاً جنبش مشروطه نیز یک جنبشی با خواست‌های نسبتا سکولار بود اما امکاناتش را نداشت. به ویژه که گفتمان اسلام سیاسی و گفتمان چپ ایدئولوژیک در عرصه قدرت و سیاست در آن زمان، هنوز در بوته آزمایش نرفته بود. آری در جامعه‌ای مانند جوامع کنونی خاورمیانه که دارند بهار عرب را تجربه می‌کنند باید سکولاریسم را برجسته‌تر و هر چه صدا را بلندتر کرد. اما در جامعه ایران ذهنیت عرفی‌گرا و دگرگونی‌های ساختاری اجتماعی لازمه وجود دارد. جامعه ایران واقعاً یک جامعه عرفی‌گراست. ما در چنین جامعه‌ای باید بیشتر آن جنبه‌های انگلوساکسون و روادار دین ناستیز عرفی‌گرایی را تقویت کنیم. از سوی دیگر بحث سکولاریسم نو - جناب نوری علا واژۀ فارسی «نو» را گذاشتند- و سکولاریسم چند‌گانه یا تطبیقی از مدت‌ها پیش در جوامع آکادمیک مطرح بوده است. در سکولاریسم چند‌گانه یا تطبیقی - که من در سخنرانی مربوط به سکولاریسم توضیح داده‌ام – سکولاریسم سیاسی اولاً باید بومی بشود یعنی با توجه به شرایط اجتماعی – فرهنگی بومی و مرحله بندی گردد و به سکولاریسم به عنوان یک فرایند نگاه شود.

از این نظر فکر می‌کنم که واقعاً جامعه ایران دیگر نیازی به تأکید بیشتر ندارد و بزرگترین نقش سکولار کردن جامعه ایران را خود دین، روحانیون و مخصوصاً حکومت دینی داشته است . از طرفی بیش از حد برجسته کردن امر سکولاریسم در ایران در مرحله کنونی - که خواست عمومی و شعار سرنگونی و برکناری جمهوری‌اسلامی به نوعی اسم شب و ترجمان ایرانی سکولاریسم است و به ویژه که ارزش‌های حقوق‌بشر و دمکراسی لیبرال را در کنار خود دارد - شاید به نوعی امکانات جنبش را در قدرت مانور خود محدودتر کند . آن هم در جامعه‌ای که بسیاری از امکانات و کانال‌ها هنوز از طریق نهادهای مذهبی غیر شریک در حاکمیت فعلی اعمال می‌شود.

 

بیت اللهی: آقای دکتر آهنیان، من بر می‌گردم به سئوال دو هفته پیش. با توجه به مبناهای اتحاد که شما فرمودید، جایگاه حزب ما نسبت به منشور و اساسنامه‌اش، در این ترانس‌های اتحاد کجاست؟

 

آهنیان: البته من صرفاً نظر خود را به عنوان یک هموند عرض می‌کنم و انتظار هم این است که در چهارچوب منشور و اساسنامه گفته شود. در آن چهارچوب، به هر حال فصل الخطاب ما در عرصه نظری، اصول منشور و ملحقات آن، و در عمل سیاسی امکانات و تلاش‌های ما در چهارچوب مفاد اساسنامه است. در این تردیدی نیست. در موضوع دیالوگ- با توجه به فرایند اتحاد که عرض کردم- ، بر پیش شرط به رسمیت شناختن اتحادهای کوچک، جبهه‌ها و ائتلاف‌ها - صرف نظر از اینکه آیا مطالبات‌شان اصولاً درست است یا خیر- تأکید بسیار باید داشت. به عنوان مثال سازمان‌های قومی که فدرالیسم را حتی به صورت پیش‌شرط مطرح کرده و یک ائتلافی بر این زمینه درست می‌کنند. " اصل تشکیل ائتلاف" باید در فرایند همگرایی به رسمیت شناخته بشود. ما اگر در این اتحاد و ائتلاف می‌خواهیم باشیم، نمی‌توانیم این اصل را به رسمیت نشناسیم. به رسمیت شناختن ما به معنای به رسمیت شناختن "خواست فدرالیسم برای ایران" نیست. شما اصلی را پذیرفته‌اید که از اصول راهنما یا مبنای این اتحاد است. این است که در آنجا این نقش برجسته می‌شود. بنابر این، من فکر می‌کنم از منظر ورود به فرایند اتحاد، ما باید آن مفاهیم اصلی را که رویش توافق می‌کنیم ، یعنی مبانی منشور و اصول راهنما را، بپذیریم و این نه تنها برای ما بلکه برای هر فرد، سازمان و ائتلافی، موضوع اساسی و بنیادین است. ممکن است فرضا کسانی بگویند ما یک جمهوری‌اسلامی دمکراتیک می‌خواهیم و یک حزب دمکراتیک اسلامی هم درست کنند، یک جبهه‌ای درست کنند در بیرون یا در داخل. این را نمی‌شود به رسمیت نشناخت. ما اگر اصول و مبناهای آن اتحاد بزرگ را به رسمیت شناخته‌ ایم، این به معنی به رسمیت شناختن "دخالت دین در حکومت" نیست زیرا پیشاپیش همگی جدایی دین از حکومت به عنوان مبنای اتحاد را پذیرفته‌ایم. منظور اصلی از به رسمیت شناختن فراکسیون‌ها هم همینطور است. تأیید تمامی محتوای آن ائتلاف‌ها و فراکسیون‌ها نیست بلکه منظور شفاف‌سازی و قانونمند کردن امر دیالوگ و مبارزه و نیز بالا بردن بخت و شانس همگرایی استراتژیک است. مهم این است که آن‌ها بیایند اصول خودشان را شفاف بگویند. یعنی خط‌کشی‌ها آشکار بشود. نه اینکه امروز کلمه حقوق سیاسی‌ای بیاید که فردا به ملیت، پس فردا به ملت و در پایان دعوا به تجزیه فرا روید . این بیشتر ناشی از عدم شفافیت است. برای اینکه ما فرصت به یکدیگر نمی‌دهیم. شاید اگر به برخی فرصت داده بشود، این‌ها در چهارچوب پروسه اتحاد از خود بخود فرو غلتیدن به گرداب افراط در امان بوده و انرژی‌ها صرف زد و خوردهای داخلی نمی‌شود. پس منظور اصلی از به رسمیت شناختن این است که خط‌کشی‌ها و شفافیت‌ها انجام می‌شود. وقتی آن انجام شد، دیگر دست همه باز است. هر کسی با حفظ منشور خود و بدون عقب‌نشینی می‌تواند وارد این دیالوگ و فرایند اتحاد در چهارچوب آن بشود. خیلی از مسائل هم می‌ماند برای دوران گذار و پس از گذار. امیدوارم که یک مقدار نظر خود را بیان کرده باشم. منظور من این است که چالش بر سر" شکل "عدم تمرکز هم مانند شکل نظام ، برای آینده گذاشته شود. نه آنها می‌توانند فدرالیسم را پیش شرط قرار بدهند و نه ما می‌توانیم عدم فدرالیسم را پیش شرط قرار بدهیم. انصاف این است.

 

مختاری: آقای آهنیان، این نکته آخر شما برایم کمی مبهم است. اگر موضوع اتحاد در واقع طرف صحبت‌اش داخل ایران است، پس چه لزومی دارد ما بنشینیم با بیرون صحبت کنیم؟ نفع آن برای ایران کجاست؟ آنطور که از صحبت‌های شما استنباط کردم، پایگاه همه این صحبت‌ها بر‌می‌گردد به داخل ایران و فعالیت‌هایی که در داخل ایران است. سئوالی که آقای بیت‌اللهی فرمودند، شاید باید این کار را اینجا هم انجام بدهیم و در واقع این امر چقدر می‌تواند کمک کند به جنبش‌های داخل ایران. اگر نشد چی؟ آیا این‌ها دو بال جدا هستند که ما با بیرون یک گونه صحبت می‌‌کنیم و با داخل گونه‌ای دیگر؟ چون موضوع صحبت با اقوام که خودشان را نماینده می‌دانند، بر اساس همان حقوق‌بشری که محور است، خب، دیگر حقوق اقوام را که ما قبول نمی‌کنیم. حقوق فردی را قبول داریم. اگر بشود یک مقدار توضیح بدهید.

 

آهنیان: آقای مختاری عزیز، دکتر همایون یک مقاله‌ای دارند به اسم «فریاد کشیدن‌ها در بیابان». شما الآن اینرا که فرمودید، آن در ذهن من می‌آید و نیز نوشتار «گفت و گوی کران» - با دست‌های بسته و زبان‌های گشاده- که در آن می‌گوید که کَرها اقلا عذر دارند که نمی‌شنوند ولی گفت و گوی اپوزیسیون گفت و گومیان کران شنواست. در انتهای مقاله ایشان می‌آید که ما باز هم فریادهایمان را در بیابان خواهیم کشید. فریاد همگرایی و همبستگی را نباید برید. پاسخ من به آقای بیت‌اللهی نازنین بیشتر پاسخ به سئوال مشخص ایشان بود در باره همکاری با نیروهای اپوزیسیون آن جواب را عرض کردم. در جلسه قبل صحبت شد که تجربه جنبش‌های این چند دهه اخیر، نشان داده که نیروهای سنّتی اپوزیسیونل، هرگز نتوانستند از آن حبس تاریخی و پویش قدرت رهایی یافته و زبان جنبش‌های مدرن هزاره سومی را بفهمند.از این رو ، جنبش‌ها راه خود را رفته و این‌ها نهایتاً مجبور شدند در دقیقه نود و یک، و گاهی هم دقیقه نود، سراسیمه پا برهنه به دنبال جنبش بدوند. از موضع ضعف بدوند و معمولا در قدرت هم سهم و نقشی پایدار نخواهند داشت. بنابر این مخاطب اصلی دیالوگ و ملات اصلی فرایند اتحاد، نیروهای مدنی و خُرده جنبش‌ها، آنهم در درون کشور هستند . در بیشترین اتحاد‌ها چه در بیرون چه در داخل، آنهایی موفق بوده که ترکیبی بین شصت تا هفتاد درصد از درون کشور و حداکثر سی چهل درصد در چند مورد خاص از بیرون، داشته‌اند. پس مخاطب اصلی برای دیالوگ درون است؛ مخصوصاً نیروهای جوان، خُرده جنبش‌ها و زنان. در آنجا و با آن‌ها به قول شما ما چنین بحث‌های تاریخی بازدارنده را نداریم. با واردتر شدن به این گونه بحث‌ها در خلاف جریان همگرایی - مثلا این که اکنون با شمشیر حکومت محلی در برابر تیغ فدرالیسم به صحنه نبرد بریزیم - ما را در سن سیاست و در عرصه و افکارعمومی جنبش تقلیل و تضعیف خواهد کرد، مثل همان بازی شکل نظام. امیدوارم منظوررا رسانده باشم.

 

عسگری: صحبت‌های من دو بخش دارد. یکی مربوط به آقای آهنیان است و دیگری مربوط به گزارش مختصری است در مورد همین جلسه‌ای که در استکهلم بوده است.

اما آقای آهنیان، شما بسیار بجا اشاره کردید به آن «فریاد کشیدن‌ها در بیابان» و در مورد این گروه‌ها شما بخوبی توضیح دادید که نمی‌شود اینکار را کرد و تجربه هم اینرا ثابت کرده. مخصوصاً گروه‌های قومیتی هستند که این‌ها از بیرون و از کشورهای دیگر تغذیه می‌شوند و اصلاً اهداف‌شان متفاوت است. در نتیجه من فکر نمی‌کنم با اینگونه گروه‌ها در خارج از کشور بتوان کار کرد.

اما به چیزی که شما در این دو جلسه اشاره می‌کنید و آن هم «اصول راهنما» است، من فکر می‌کنم که شما معتقدید که هم در حزب و هم در درون اپوزیسیون یک اصولی داشته باشیم. من با اصول راهنما در درون اپوزیسیون کاری ندارم، ولی آن اصول راهنمایی که بهش اشاره کردید، بسیار عالی است. چون تکلیف همه اعضا را روشن می‌کند که در آن چهارچوب به هر طرف بتواند قدرت مانور داشته باشد. یعنی کسی که فرضاً در استکهلم نشسته یا در آلمان یا آمریکا، گذاشتن اصول راهنما دست بازتری دارد چون چهارچوب ها و مرزها را می‌شناسد.

اما در مورد جلسه‌ای که در استکهلم بود. به هر حال یک عده‌ای دعوت شده بودند و در رسانه‌ها مانند VOA در قسمت تفسیر خبر خیلی ابراز رضایت شد. اما مخالفین هم بودند که بیشتر در رادیوها نظراتشان را ابراز می‌کردند که به سه قسمت تقسیم می‌شدند. یک قسمت مخالفین حرفه‌ای بودند که همیشه با همه چیز مخالف هستند و اکثراً هم منفرد هستند. دوم، مخالفینی بودند که غیر شفاف بودن این جلسه و پشت درهای بسته برگزار شدن این جلسه و اینکه و معلوم نیست که چه خبرنگار و چه خبرگزاری در این جلسه شرکت دارد و معلوم نیست که چرا یک عده دعوت شدند و یک عده دعوت نشدند و هیچ ناظری هم در این جلسه وجود ندارد را مورد انتقاد قرار می‌دادند. گروه سوم مخالفین، بیشتر سلطنت‌طلب‌ها بودند به علت دعوت نشدن شاهزاده به این جلسه بود. ولی اینرا ابراز نمی‌کردند و انتقادهای دیگران را تکرار می کردند.

به هرحال خیلی خوشحالم که حزب پایش را از این جریان بیرون کشید و همیشه عاقلانه عمل بکند.

 

آهنیان: آقای عسگری گرامی، من نمی‌دانم آیا واقعاً شاهزاده را دعوت نکردند یا اینکه ایشان به دلایلی نپذیرفته‌اند؟ یعنی با چنین نشستی شاید به دلایلی موافقت نداشتند. اطلاعی دقیقی ندارم ولی خوب است که این مطلب را در ذهن داشته باشیم که شاید موضوع نه دعوت نشدن بلکه نپذیرفتن بوده است.

در مورد نشست هم خیلی خوب است که منتظر نتایج باشیم، اگر نتایجی از این نشست بیاید بیرون که منطقی باشد، از این اشکالات تدارکاتی و مقدماتی که همیشه در اپوزیسیون بوده - هر چند چنین نشست‌های سوال برانگیز دربسته‌ای خیلی کم بوده ست- ، شاید بتوان عبور کرد. مهم این است که محتوایی که از این نشست در می‌آید چیست و آیا چه تعداد شرکت کردند؟ چون با این تعداد زیادی که در رسانه‌ها و به صورت کتبی اعتراض کردند، باید دید که چگونه پیش رفته است.

در خصوص موضوع اصول راهنما برای حزب ، فکر می‌کنم که ما این اصول راهنما را داریم. اما کاربرد دیگر اصول راهنما در اتحاد این است که در مورد آن چیزهایی که به عنوان مبانی اصلی اتحاد به هر دلیلی نمی‌توان تصمیم قطعی گرفت- مثلاً با منشور یا استراتژی‌ها تضاد دارد؛ در موردش تردید و پراکندگی درونی دارند و عوامل فلج کننده است و مانع شکل‌گیری اتحاد است که در ضرورت‌اش این همه صحبت شد- ، یک امنیت فکری و سیاسی نسبی تا دوران گذار بوجود می‌آورد در کنار یه رسمیت شناختن شفافیت‌ها.

یک کاربرد دبگر این است که آن مواردی که روی آن توافق همگانی و کامل نیست و نسبی است، می‌تواند به عنوان اصول راهنما ذکر بشود اما باید مورد توافق نسبی همگان قرار بگیرد لذا فدرالیسم به عنوان اصول راهنما هم نمی‌تواند باشد ولی عدم تمرکز می‌ تواند باشد و باید هم باشد بدون ذکر شکل آن.

در مورد حزب ، ما در یک جایی اصول راهنما را داریم. در منشور خیلی مسائل گفته شده ولی روز بروز هر چه به جلو برویم در فقدان زنده یاد همایون- که هشدارها و راهنمایی‌ها را بسته به شرایط و سر بزنگاه می‌دادند- از کجا استخراج کنیم؟ پاسخ در ضمیمه‌های منشور است مانند قطعنامه‌هایی که داده شده. ما واقعاً در آنجا مخزن بسیار با ارزشی داریم و شورای مرکزی می‌تواند روی این‌ها کار کند و آن‌ها را فرموله کند و به عنوان مبنا بتوان از آن‌ها در موقع مناسب برای راهبردها و استراتژی‌ها استفاده کرد. حزب باید پویا باشد. حزب گلوگاه عرصه عمومی است و نه یک چیز تشکیلاتی درگیر و در بند خود – و زندانی حتی در منشوری که سال‌ها پیش نوشته است. البته تا امروز نکته‌ای در منشور حزب نمی‌بینیم که بخواهیم پس بگیریم. همه چیز در کمال تعادل و با حفظ اولویت‌ها در آنجا هست. ولی موضوع اصول راهنما این ارزش را دارد که روی آن کار بشود و همین توافق‌ها و گفت و گوها را می‌ توان پیش برد.

 

بیت اللهی: آقای دکتر آهنیان. ما یک مبنایی برای اتحاد داریم که 16 سال پیش نوشته شده که آن را در شورای مرکزی راهنما کار قرار می‌دهیم. 1- تمامیت ارضی ایران و یکپارچگی ملی بود، 2- نهادینه کردم اعلامیه جهانی حقوق بشر 3- جدایی دین از حکومت و سیاست. 4- تشکیل مجلس مؤسسان مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر 5- رفراندوم و همه پرسی برای تعیین شکل نظام. در واقع این مبنای اتحاد ما بوده و فکر می‌کنم همچنان در این قوت باقی است.

این‌ها به صورت کلی گفته شده و وارد جزئیات نخواهد شد. ولی از نظر ما جزئیات ممکن است در حرمت مرامنامه ما نباشد. به هر حال هر سازمانی برای خودش چیزی دارد. اگر جزئیات با هم منطبق می‌شدند که ما مشکلی نداشتیم. ولی همین می‌تواند مخرج مشترکی بین نیروهای سیاسی باشد.

اینجا هم یک گریزی می‌زنم، به این منظور که بالاخره این نیروهای سیاسی خارج از کشور یک شنونده‌هایی هم در داخل کشور دارند. در نتیجه، انسجام نیروهای خارج می‌تواند تقویت کننده نیروهای داخل کشور بشود و با دست بازتری و گرایش‌های مختلفی که وجود دارند پیوند موضعی در این خصوص دنبال کنند که به نفع همه هم خواهد بود. به هر حال فکر کنم که این اصول راهنمای حزب ما تاکنون بوده و واقعاً از آن هم پیروی کرده.

 

آهنیان: خب، این یک نکته خیلی مثبتی است. شما از آن پنج موردی که گفتید، سه مورد آن در این چبدمان مبنایی که گفته شده، هست. مجلس مؤسسان و رفراندوم هم درسایه اصل راهنمای حاکمیت صندوق رأی است . همه این پنج تا در آن مبناها، خیلی نزدیک و چسبیده به هم، هست. ما خوشبختانه به عنوان یک حزب لیبرال دمکرات راست میانه مدرن مشکلی با حداقل‌های لازم برای چنین فرایند اتحادی نداریم و این باعث افتخار است که اینقدر باز هستیم. در منشور نیز از مدت‌ها پیش موانعی مانند چالش بر سرشکل نظام بر طرف شده است. زنده یاد هم در این اواخر می‌گفت که دیگر حاضر نیست در این مورد صحبت کند. در مورد شکل عدم تمرکز هم باید سعی شود همین رویکرد را داشت. این نظر شخصی من است که دیگر تا ایران ، وارد این بحث نشویم.

در مورد "شیوه تغییر" سرنگونی باید با سرعتی باشد که ما را به آن سیاه چال‌های آلترناتیوسازی‌های فوری و بدون فرایند و موازی‌سازی‌ها از یک سو و خطر فروپاشی و جنگ و تجزیه از سوی دیگر، نبلعد. اصل را که بگذاریم بر تغییر، نود هم در صد می‌آید. شما بفرمایید در کشوری که گفتمان دینی اسلام سیاسی، روشنفکری دینی و اصلاحات به بن‌بست رسیده چه آلترناتیوی جز تغییر ساختاری و برکناری این حکومت هست؟ مخصوصاً در شرایط کنونی که خواست برکناری نظام، خواست عمومی جنبش اعتراضی مردم ایران است. ما که دیگر فریادی رساتر از جنبش درون نداریم. .

در مورد موضوع همگرایی و اتحاد، در نوشتارهای زنده یاد همایون ، من به 50 تا 60 مقاله در رابطه با این کار پژوهشی مراجعه کرده‌ام و شاید در یک جلسه جداگانه به همگرایی از دید زنده یاد بپردازم. این اصلاً خود یک بحث مفصلی است. واقعاً ایشان چیزی برای افزودن نگذاشته است. در همه جنبه‌ها و آنهم در رابطه با مناسبت‌های ملموس خاص که احتیاج به عمل سیاسی بوده ، مطرح کرده است. این‌ها مفاهیم انتزاعی و کلی نیست که ما بگوییم یک چیزهایی گفته شده و بعضی شکسته و بعضی نشسته خوانند. نه خیر، اگر هم ایشان نیست، ولی به روشنی و در مناسبت‌های دقیق گفته شده که رویکرد چه باشد، من فکر می‌کنم که دوران گفت و گوی درون اپوزیسیونی سپری شده است. اینرا واقعاً باید در درجه سوم قرار داد. در درجه اول و دوم باید با مردم ، با جوان‌ها، زنان، کارگران، با جامعه روشنفکری درون ایران حتی نوع دینی آن، گفت و گو کنیم. آن‌ها دارند روز بروز بیشتر فاصله می‌گیرند. قهرمانان پروتستانیسم در تاریخ سکولاریسم و مدرنیته اروپا، خود کشیش‌ها بودند. بیشترین هزینه را هم دارند آن‌ها می‌دهند. ما باید با نیروهای اپوزیسیون از گلو و از آستین مردم دیالوگ و همکاری کنیم. دو بچه که دعواشان می‌شود و توافق ندارند ، می‌روند از طریق یا پدر یا مادر با هم گفت و گو می‌کنند. ما باید به مادر خود مراجعه کنیم که ملت ایران هست. در آنجا ما اگر بتوانیم، یعنی رویکرد سعی کنیم با گذاشتن کنفرانس‌هایی که بیشتر متوجه نیروهای درون باشد دارای وزن و تاثیری برتر بشویم.

 

فواد پاشایی: ما از قدیم چند تا اصول اصلی داشتیم مبنی بر همکاری. حقوق بشر که مطمئناً پایه اساسی آن است. جدایی دین از حکومت، مراجعه به آرای عمومی، کنار گذاشتن دعوا بر سر نوع حکومت، صندوق رأی و رأی مردم را محترم شمردن، و اینکه مردم در آینده بتوانند حق تصمیم‌گیری داشته باشند و تمامیت ارضی.

متأسفانه مطالب اساسی که امروز در اپوزیسیون یکی از پایه‌های نفاق است. سازمان‌های قومی در همه جا حضور دارند. یعنی خوشبختانه یا متأسفانه، با همه ائتلاف می‌کنند و همه جا هم می‌روند. حالا نمی‌دانیم که خرج این‌ها از کجا و از چه کشورهایی می‌آید، ولی مهم حضور این‌ها در هر ‌ی است. هر کجا صحبتی است و اتفاقی، این‌ها آنجا باشند. و فقط هدف‌شان جا انداختن مطالبی است که آن‌ها به آن معتقدند. ولی ما نگاه‌مان به ایران است و ما معتقدیم که در اینجا نماینده تام الاختیار مردم‌مان نیستیم. ما حتی بر سر اندیشه سیاسی که به آن معتقد هستیم را می‌گوییم به رأی مردم می‌گذاریم و مردم را داور و قاضی اصلی می‌بینیم. ما می‌خواهیم ببینیم برای کجا و چه چیزی می‌خواهیم مبارزه کنیم. اگر به ایران خدشه‌ای وارد بشود، ما مبارزه را برای کجا می‌خواهیم انجام بدهیم. برای مشهد؟ شیراز؟ تبریز؟ در کجا؟ اگر این یکپارچگی بخواهد از بین برود.

ما که بر تمامیت ارضی ایران و یکپارچگی ایران تأکید می‌کنیم این نمی‌تواند پافشاری روی ایدئولوژی سیاسی ما باشد. پافشاری بر روی حفظ آن سرزمینی است که همه بتوانند در آن سرزمین بطور مساوی کار کنند. ما همیشه معتقد بودیم که ایران ملک مشاع همه است. یعنی یک مشهدی در کرمانشاه همانقدر حق دارد که یک کرمانشاهی در سیستان و بلوچستان حق دارد. درست است که در ایران اقوام مختلف زندگی می‌کنند یعنی این به معنی نیست که آن‌ها به آن منطقه متعلق هستند و در جاهای دیگر اختیارات و حق تصمیم‌گیری ندارند. در مورد کل ایران، همه ایرانی‌ها از همه استان‌ها و نقاط بتوانند اظهار نظر کنند و صحبت کنند. ولی خب، در فردای ایران اگر کسانی پیدا شدند که یک اکثریتی داشتند و بخواهند صحبت کنند، باید گذاشت صحبت کنند همانطور که ما حق داریم در مورد یکپارچگی صحبت کنیم. اگر کسانی فردا خواستند این مطلب را به رأی عمومی بگذارند می‌توانند تلاش‌های قانونی خودشان را بکنند همانطور که ما حق خواهیم تلاش‌های قانونی خودمان را بکنیم. آنجاست که معلوم می‌شود چه کسی می‌تواند اکثریت توجه مردم را به طرف خودش جلب کند. در عین حال که فراموش نکنیم، که معتقدم، ایران آینده نظر مردم به سوی یک ناسیونالیسم احترام به ایران خواهد بود. در ایران آینده در وحله اول به آن خاک نگاه می‌کنند و به یکپارچه بودن آن خاک توجه می‌کنند. به همین دلیل، به نظر خودم، به رأی مردم در آینده بسیار معتقدم. ولی در عین حالی که معتقدم، تلاش می‌کنم، این مطلب هیچوقت به رأی گیری نرسد. چون آن دوستان ما تلاش می‌کنند که این مطلب را به رأی گیری بکشانند. من معتقدم که تا رسیدن به آن روز این صحبت‌ها نباید مطرح بشود، و وقتی به ایران رسیدیم، بعد مردم در این مورد تصمیم‌گیری خواهند کرد.

 

آهنیان: نکته جالب در تاریخ انقلابات رنگی بلوک شرق- جریان بهار عرب هم به این ترتیب خواهد شد- این است که طبق آمار، به هیچ عنوان نیروها، احزاب و سازمان‌ها و یا حتی فراتر از آن گفتمان‌هایی که نقش اصلی را در دوران گذار و یا در فرایند قبل از آن بازی کرده‌اند ، لزوماً همان نیروهایی نبودند که پس از گذار قدرت را تحویل گرفتند. دبگر آن که تقریباً در تمامی این کشورهای بلوک شرق یک صحنه شبه اروپای غربی بوجود آمده است. در انتخابات مرتبا قدرت بین احزاب مختلف و در یک جامعه پلورال مبتنی بر ساختار بروکراتیک نظام پیشین - که امکان وجود اپوزیسیون مستقل را به آن‌ها می‌داد- ، می‌چرخد. حتی می‌بینید که آن نیروهایی که نقش اصلی و حتی بیشترین هزینه پرداز در فرایند گذاربودند ، پس از 4 یا 5 سال، کُلاً رفته‌اند ته دیگ و به قاعده هرم قدرت. گاه حتی نیروهایی بالا آمده‌اند که در آن لحظه‌ها وجود سازمان بافته نداشتند. منظور من این است که این خاصیت و کاربرد اصلی حقوق بشر و دموکراسی و بزرگترین ویژگی در جنبش‌های مدرن است که جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارد.

از این منظر است که ما باید شکیبا باشیم، و ما اساس را بگذاریم بر آن که جای مان را در دل مردم باز کنیم، ما باید خودمان را برای فردا در ایران آماده کنیم، نه اینکه - به قول زنده یاد - امروز در پویش قدرت از فاصله هزاران کیلومتر خود را سرگرم کنیم. خوشبختانه ایشان ، برای ما میراث بی‌نهایت با ارزشی گذاشتند. برخی دوستان خیال می‌کنند که ما از اول لیبرال - دمکرات بودیم و البته باز این افتخار را از زنده یاد دریغ نمی‌کنند که ایشان لیبرال- دمکرات بودن ما را کشف و رسمی کردند!. خود این هم خیلی هنر است. برخی یک عمر با کلید آویزان از جیب راه می‌روند و هرگز دری را نمی‌گشایند.

مارکس واضع مارکسیسم نبود. جمع‌آوری‌اش کرد. ایشان این میراث را برای ما گذاشتند و این تونلی است که می‌توان از آن به قلب مردم راه برد .حزب مشروطه ایران لیبرال دمکرات در صحنه سیاست فردای ایران انکار ناپذیر است. سرمایه‌ای که پشتش هست، هموندانی که شانه به شانه هستند را، انکار نتوان کرد. باید خود را برای دور اصلی بازی در ایران آماده کرد و خونسرد و گشاده نظر بود. اگر هم فردا از این نشست در استکهلم یک چیز مثبت در بیاید، باید از آن استقبال کنیم، تعصب برای چیست؟

 

مختاری: در مورد نحوه عملکرد اپوزیسیون، من فکر می‌کنم که از نظر همراهی برای اینکه یک کار گروهی انجام بدهیم، اپوزیسیون خارج از ایران ناتوان است و اینرا هم نشان داده. اما از نظر اینکه می‌تواند ایده‌های تازه را منتقل کند و در واقع ناشر این ایده‌ها باشد.

 

فواد پاشایی: حق با آقای مختاری است. ما اشکال فرهنگی داریم. ما بر مبنای تاریخ چند صد ساله‌مان، آدم‌هایی شده‌ایم یکسویه و فکر می‌کنیم آنچه را که فکر می‌کنیم و آنچه را که ما می‌گوییم درست است. و ما تنها کسانی هستیم که درست می‌اندیشیم و مخالفان ما وجود ندارند یا عقل ندارند. این طرز تفکری است که - حال من نمی‌خواهم وارد بحث اسلام ستیزی بشوم- ولی تفکری است از مذهب اتخاذ شده که مخالفین ما یا کافرند یا مرتد و فقط این طرز تفکر در 500 سال گذشته بخصوص، بر جامعه ما حاکم شده ما پذیرفتن هر حرف مخالفی عکس العمل نشان می‌دهیم. ما باید از آن مشکل تربیتی جامعه بیرون بیاییم. ما به سهم خودمان در حزب خیلی تلاش کردیم و آقای همایون در این مورد نقش اساسی داشتند و بهای سنگین حملات چپ و راست را هم پذیرفتیم. حتی حملاتی هم از درون حزب به ما شد وقتی که می‌خواستیم با دگراندیشان وارد گفت و گو بشویم. بدنه جامعه نمی‌توانست بپذیرد که ما می‌توانیم با مخالف خودمان بنشینیم و گفت و گو کنیم و از آن سالم بیرون بیاییم و نه ما بد باشیم، نه او بد باشد، نه ما ناسالم باشیم نه او ناسالم باشد. جامعه ایران الآن خیلی عوض شده ولی هنوز ته ریشه‌هایی در آن هست. هنوز همکاران گذشته انقلاب نمی‌توانند با صلابت و با صدای رسا و شفافیت بگویند که ما اشتباه کردیم. ما مبارزه کردیم برای یک کشور بهتری، ما مبارزه کردیم تا آینده بهتری داشته باشیم ولی ندانستیم و اشتباه کردیم و در حالت دشمنی خصوصی ماندیم. هنوز اپوزیسیون در حال پهلوی ستیزی هستند. هنوز اپوزیسیون درگیر با ستیز با پهلوی‌ها هستند که سی سال است از اریکه قدرت پایین هستند.

من نگاه می‌کردم به تلویزیون، آقای اکبر گنجی صحبت می‌کرد در مورد دیدگاه خاندان پهلوی به مذهب که رضا شاه چند بار سینه زده، چند بار تکیه داشته، چندبار به مساجد رفته، چند بار از روحانیون تعریف کرده، یا محمدرضا شاه چه گفته یک کدام از این گفته‌ها را این آقایان تا چهل سال پیش که مذهب احترام بالایی داشت در جامعه، نمی‌گفتند. که مبادا به خاندان پهلوی بچسبد که این‌ها مذهبی هستند که نکند توده جامعه مذهبی ایران به این‌ها نظر خوب داشته باشد. وی حالا که چندین سال است که سکولار شدن و ضد مذهب بودن در جامعه دارد مُد می‌شود، حالا آقایان یادشان افتاده پس از سی و سه سال آمار چند بار به مشهد رفتن پهلوی‌ها را در بیاورند تا نشان بدهند به مردم که این‌ها آدم‌های مذهبی بودند.

این اشکال‌ها، همه اشکالات فرهنگی هستند. ما تا از این افکار بیرون نیاییم، مشکل است که جامعه به یک خوشبختی و روشنی کامل برسد.

چهارشنبه 3 اسفند 2570

http://www.irancpi.net/sokhanrooz/matn_217_0.html

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه