بازگشت به خانه

چهارشنبه 30 فروردين 1391 ـ  18 آوريل 2011

 

احزاب فولکس واگنی و گربه‌های چاق

مجيد محمدی

نوشته‌های اخير عباس عبدی در نقد جنبش سبز و رهبران آن از اين جهت اهميت دارد که ديدگاه بخشی از اصلاح طلبانی را بيان می کند که حدود سه دهه در سطوح مختلف حکومت بوده و در نيمه‌ی دوم دهه‌ی سوم جمهوری اسلامی نيز به صورت دولت سايه عمل می کردند و حتی پس از اعتراضات سال 88 و سرکوب‌ها به جمهوری اسلامی و نظام ولايت فقيه وفادار مانده‌اند. اين جريان که در تحولات آينده‌ی سياسی در ايران همچنان نقش بازی خواهد کرد بنيادهای نظری و عملی‌ای دارد که بايد آنها را شناخت، آشکار ساخت و مورد نقد قرار داد. تحليلگران مسائل ايران می توانند با قدردانی نسبت به عباس عبدی در بيان اين نقطه نظرات و با استفاده از فرصت فراهم آمده نقش و جايگاه اين بخش را روشن سازند.

 

قبض و بسط جامعه سياسی

وقتی من و آقای عبدی بيست ساله بوديم می خواستيم جامعه‌ی سياسی بسط پيدا کند و جايی نيز به ما (جوانان) بدهد و چون چنين جايی برای ما نبود انقلابی شديم. اما اکنون پس از سه دهه آقای عبدی که دو دهه در متن و يک دهه در حاشيه‌ء جامعه‌ء سياسی زيسته‌اند به ديگر نيروهای فعال سياسی می گويند چرا فضايی مثل 18 تير 1378 يا 22 خرداد 1388 را خلق کرديد يا عملتان به آنجا منجر شد تا نسل ديگری پا به عرصه‌ء سياست بگذارد (از نوعی که در ايران رواج دارد و به روش ايرانی‌اش). نه احزاب دست چپی و نه احزاب دست راستی جمهوری اسلامی چنين فضايی را بدون حضور خيابانی برای حضور "ديگران" فراهم نکرده‌اند. کاست حکومتی برای سه دهه بسته بود و اکنون کوچک تر شده است. مشکل جريان چپ مذهبی با نظارت استصوابی نيز نه تبعيض آميز بودن و خلل در چرخه‌ی نخبگان سياسی، بلکه بيرون راندن بخشی از اسلامگرايان از فرايند انتخابات بود (حق "ما" و نه حق همه).

آقای عبدی که روزی از ديوار سفارت امريکا بالا می رفت و عرف بين الملل را به چالش می کشيد حالا شده است طرفدار افزايش توانمندی و اعتبار و مشروعيت حکومت (می گويد «هر حکومتی»، اما مدلول سخن اش همان حکومت واقعاً موجود استبدادی و تماميت خواه و رانتی است)، منتها استبدادی که خود وی در جريان زاده شدن آن نقش جدی داشته است و اميد دارد که حيات ابدی پيدا کند. بدين ترتيب ايشان بايد در سن حدود پنجاه سالگی اقدامات دورهء پهلوی در بسته نگاه داشتن جامعه‌ء سياسی را نيز تاييد کنند اما نمی کنند چون آن استبداد را عباس عبدی و دوستان با نشر قطره‌ای اسناد سفارت امريکا (که ده ها ميليون آن را ويکی ليکس منتشر کرد و اتفاقی در عالم نيفتاد) پايه گذاری نکرده بودند. آنها نيز که خواهان سقوط استبداد آشنای عبدی شوند می شوند سوپر آزاديخواه.

 

اعتراض مقيد، مثل دمکراسی مقيد

آقای عبدی با اعتراضات خيابانی کنترل شده و با هدف مشخص موافقند که البته در جنبش سبز به زعم ايشان اتفاق نيفتاد. آن اعتراضات را چه گروهی و چگونه بايد کنترل می کردند؟ اين سخن در متن جامعه‌ء واقعاً موجود ايران مطرح می شود (و نه در خلاء) که تنها از ما بهتران می توانند به سراغ وزارت کشور رفته و تقاضای اجتماع کنند (و «نه!» بشنونند)، موضوعی که در دوران حکومت خاتمی نيز به ندرت با آن موافقت شده است. آنها که قدرت سياسی و نظامی دارند به خيابان می ريزند و کنترلی هم بر آنها صورت نمی گيرد. تنها نيروهايی که سياست به ارث پدری شان تبديل شده می توانند اعتراضات خيابانی را ترتيب دهند (کاملاً کنترل شده اما برای سرکوب ناهمرنگ‌ها) و اعتراضات ديگران را (با سرکوب) تحت کنترل قرار دهند و هدف آنها نيز مشخص است: تداوم برخورداری از منابع موجود ثروت و قدرت.

در طول دوره‌ء خاتمی حتی يک بار تقاضای اعتراضات خيابانی توسط گروه‌های اصلاح طلب بيرون از حکومت (کسانی که اصلاح طلبان حکومتی بر روی دوش آنها بالا رفته بودند) داده نشد چون آنها نه می توانند اين گونه تظاهرات خيابانی را کنترل کنند (نيروهای بيت مسئول اين داستانند) و نه اهداف شان با آنها تامين می شود (آنها اهل مذاکرات پشت پرده برای بالا بردن سهم خود با استفاده‌ء ابزاری از اعتراضات عمومی هستند، اعتراضاتی که ضرورتاً با نوع اعتراضات آنها تطابق ندارد). اين روش عملاً يعنی سياست ملک اختصاصی حاکمان و رقبای اصلاح طلب شان باقی بماند (بقيهء سياه لشگر دو طرف هستند) چون فقط اين دو گروه هستند که می توانند در شرايط ايده آل عبدی احتمال کسب چنين مجوزی را داشته باشند که نه نيازی به آن است و نه هيچ وقت موثر بوده است.

وقتی ايشان از کنترل سخن می گويند بالضروره موضوع به نقش پليس و نيروهای قوای قهريه و شبه نظامی‌ها مربوط می شود (چه نيروی ديگری می تواند "کنترل" کند). اين نيروها در اختيار کدام مرکز قدرت هستند؟ آقای عبدی در همه‌ء مباحثی که در مورد انتخابات داشته‌اند ولايت فقيه و ماشين سرکوب را در پرانتز قرار داده و آنها را برای آينده‌ی ايران مفروض می گيرند. اين امر البته افق ديد آقای عبدی را برای آينده‌ی ايران نشان می دهد و صرفاً يک بحث راهبردی سياسی نيست که در آن بايد واقعيات را مفروض گرفت. نيروهای خواهان تغيير در عين درک شرايط موجود افق ديد خود را کنار نمی گذارند. اگر افق ديد کنار برود همچنان که دمکراسی متعهد (استبداد دينی) پذيرفته شد اعتراض نيز به کنترل خودی‌ها يا "قبلاً خودی‌ها" مقيد خواهد شد، يعنی اعتراضی که به منافع صاحبان امروز قدرت خللی وارد نخواهد کرد و صرفاً پله‌ای است برای بالا رفتن ديگران.

 

تداوم نقش آفرينی احزاب فولکس واگنی

آقای عبدی متوجه نيستند که اگر سياست در احزاب فولکس واگنی اقتدارگرايان و اصلاح طلبان محدود شود (با پرهيز از جنبش و نگاه داشتن سياست در کاست حکومتی سابق و لاحق) مطالبات روزی به شکل جنبش اجتماعی بيرون می زند، چه خاتمی و موسوی و کروبی بخواهند و چه نخواهند. ايشان به جای محکوم کردن هواداران جنبش به خاطر هزينه‌های داده شده در سه سال اخير و مسئوليت خواهی از آنان بايد به سراغ استبداد مذهبی‌ای بروند که خود از موسسان و پاسداران آن در سه دهه‌ء اخير بوده‌اند.

دو زاری انقلابيونی مثل من، که بهره‌ای از قدرت نظام جديد نمی برند، در همان يکی دو انتخابات ابتدای عمر جمهوری اسلامی (در هجده تا بيست سالگی)، و بعد از بازداشت به خاطر همراه داشتن چند کتاب يا سخن گفتن با همسرم در درون اتومبيل، افتاد که اين حکومت از اساس تماميت خواهانه و استبدادی است اما امثال آقای عبدی به دليل همخوانی سبک زندگی شان با روحانيت و قرار گرفتن در طبقه‌ء حاکمه از سال های اول نمی توانند از اين هيولا فاصله بگيرند و همچنان می خواهند در ذيل خيمه‌ء ولايت زندگی کنند. قدرت اختصاصی در فضای بدون رقابت و زير عبای روحانيت آن چنان به دهان آقای عبدی و کسانی که مثل وی می انديشند مزه داده که پس از دوبار زندان رفتن هنوز رويای آن را در سر می پروراند و نمی تواند باور کند که آن دوره به پايان رسيده است.

 

نوستالژی عصر بازيگری

نوشته‌های عباس عبدی نه نقد تحليلی جنبش سبز است و نه نقد تاکتيک‌ها و روش‌های گروه‌های اصلاح طلب سبز برای گذار به دمکراسی و استيفای حقوق بشر. نقد او صرفاً عملی و عملياتی است: اين که چرا (اصلاح طلبان حکومتی) گذاشتند کار به جايی برسد که فشار روی ما بيشتر شود و همان سنگرهايی را نيز که در کارخانه‌ها و صنايع و شرکت‌ها داشتيم يا ارتباطاتی که با نهادهای قدرت بود و از آن پروژه يا طرحی بيرون می آمد يا سوبسيدی از وزارت ارشاد می رسيد از دست بدهيم. نقد او نه نقد يک فعال حقوق بشر است و نه نقد يک تحليل گر سياسی و اجتماعی (سخنان اين گونه را شعار و رمانتيسم می داند). انتقادی که او از سبزها دارد اين نيست که چرا مردم را به اعتراض تشويق کرديد تا حکومت ده ها نفر را بکشد يا هزاران نفر را مورد ضرب و شتم قرار دهد. اين موضوعات از منظر وی رمانتيسم است. نقد او اين است که چرا در برابر حکومتی که دوست (اصلاح طلبان سابق و وفادار به نظام) و دشمن (جوانان خسته از حکومت اراذل اوباش) را از يکديگر تميز نمی دهد قد علم کرديد. آنها را ترسانديد تا همه را سرکوب کنند.

عباس عبدی مثل ده ها هزار فعال سياسی مجبور به خانه نشينی شده و غم دوره‌ای را می خورد که از اعضای سردبيری روزنامه‌ی سلام بود و تصميم می گرفت چه کسی بنويسد و چه کسی ننويسد، کدام جمله چاپ شود و کدام جمله چاپ نشود تا بخش چپ مذهبی بر ميزان قدرت اش در جمهوری اسلامی بيافزايد. اگر همه فراموش کرده باشند همنسلان عباس آقا فراموش نکرده‌اند که وی روزی معاون دادستان کل کشور بوده است، در دوره‌ای که مخالفان را در زندان‌ها به صلابه می کشيدند. عبدی به خوبی می داند که در دوره‌ء بعد از جمهوری اسلامی شانسی برای حضور در دولت نخواهد داشت اما در صورت بقای جمهوری اسلامی ممکن است همای بخت دوباره بر سر همراهان "امام" بنشيند چنانکه در دوم خرداد چنين شد. کسی نقد را رها نمی کند و نسيه را بچسبد. سخنان عبدی صرفاً نوستالژی دوره‌ای است که چپ مذهبی در متن يا حاشيه حضور داشته و اکنون گروهی آن دنيای "بسيار قابل قبول" را بر هم زده‌اند.

 

بزرگترين موفقيت سبزها

مشکل عبدی آن است که پس از جنبش سبز دسترسی گروه‌های اصلاح طلب به منابع کمياب کشور (قدرت و ثروت عمومی) کاهش يافته است. اما طرفداران جنبش شايد ناخواسته باعث شدند حکومت بخشی از پاره‌ی تن خود را بکند و دور بيندازد؛ بخشی که به تداوم آن بسيار ياری رسانده بود. کنده شدن اين بخش اميد به اصلاح حکومت را بر باد داد و نسل بعد را آماده کرد تا منتظر زمان مناسب برای ساقط کردن حکومت بنشينند. اين موضوع برای "غير خودی‌ها" امری بسيار خوشايند بوده است چون هر چه بر تعداد اين غير خودی‌ها افزوده شود عدالت بيشتری برقرار می شود (ظلم بالسويه به عدل نزديک تر است).

مشکل جريان اصلاح طلبی درون حکومتی آن است که با برخوردار کردن پنج درصد (برخورداران از حکومت در سال‌های 60 تا 88 که اکنون بيرون رانده شده‌اند) و افزودن آن بر پنج درصد ديگر (حاکمان امروز و ابواب جمعی آنان) بر عمر استبداد دينی به هزينه‌ء بودن خود در قدرت می افزايد. اما مخالفان می خواهند دامنه‌ء حوزه‌ء سياست را بگسترانند و از اين حيث تب‌هايی مثل جنبش‌های اجتماعی را خوشامد می گويند. بدون اين تب ها گربه‌های چاق احساس خواهند کرد که شرايط گرم و نرم آنها دائمی خواهد بود و با سلب امنيت از يک ملت، خود احساس امنيت خواهند کرد.

اگر «تب اجتماعی» (يا جنبش) بد و خسارت بار است چرا هنوز آقای عبدی از يک نظام سياسی که بر آن تب بنا شده دفاع می کنند و ندای فروپاشی و براندازی آن را سر نمی دهند؟ بهتر نيست به جای بازگشت به شرايط ماقبل 88 – که آقای عبدی آرزويش را دارد - به شرايط ماقبل 57 بازگرديم؟ از کجا معلوم است که تب بعدی به بهتر شدن شرايط نيانجامد؟ البته اين انتقاد عبدی به اصلاح طلبان سابقاً حکومتی وارد است که برخی از آنها نمی دانستند مسير جنبش سبز براندازی است و از آن اصلاحات در نمی آيد و در عين حال کوره‌ء آن را برفروختند.

 

سياست شرکت بيمه نيست

کسانی که با تبعيض و تنفر مخالف‌‌اند همه‌ی انتقاداتی را که عبدی بر جنبش سبز وارد می کند از وجوه مثبت آن می دانند چون سبزها باعث شدند بخشی از وفاداران به جمهوری اسلامی از حکومت و جامعه‌ی سياسی چسبيده به آن اخراج شوند. آنها می خواهند بحران‌های سياسی در جمهوری اسلامی افزايش يابد و اين حکومت فرو بريزد. رفتار خشن حکومت موجب ريزش بيشتر در درون آن شده است. وقتی که اين حکومت فرو ريخت، جامعه فرصت دوباره‌ای برای چينشی آزادتر و دمکراتيک تر خواهد داشت. براندازان بر اين باور نيستند که اين حکومت همانا لياقت مردم ايران است که اگر فرو ريخت چيزی شبيه به آن يا بدتر از آن دوباره برقرار شود. همچنين براندازان، عالم سياست را شرکت بيمه نمی دانند تا بتوانند در فرايند سياست به کسی تضمين برقراری دمکراسی پس از سقوط اين رژيم را بدهند.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه