بازگشت به خانه

چهارشنبه 13 ارديبهشت 1391 ـ  2 ماه مه 2011

 

بیائید همه‌ی مسئولیت‌ها را به گردن آیت‌اله خمینی بیندازیم!

(درباره‌ی «راهبرد تازه‌ی شبکه‌ی خویشاوندی»)

فرهاد جعفری ـ مشهد

اگر به منظور «کسب وجهه‌ی سکولار نزد افکارعمومی داخل و خارج» و «نشان‌دادن میزان آمادگی برای تغییر» بتوان «شیعه»(ی اسلام سیاسی) بود اما «خاتمیت» را «قطع ارتباط وحیانی انسان و خدا پس از فوت پیامبر اسلام» تعریف کرد و بدین‌ترتیب، تلویحاً بر «فقدان ارتباط وحیانی امامان شیعه» مهر تائید گذاشت و آنان را «زمینی» کرد؛ آنگاه چرا به‌همان سادگی و با همان میزان از «شجاعتِ مورد نیاز برای روشنفکردینی‌بودن!» [که اخیراً و توسط هاشمی رفسنجانی، بدان توصیه شده است] نتوان از پدیده‌ای چون «آیت‌اله خمینی»، «نظرات و رهنمودهایش» و «نحوه‌ی حکمرانی وی» عبور کرد؟!

کاری که آقای «صادق زیباکلام» (استاد دانشگاه، مسلمان سیاسی انقلابی‌مآب، روشنفکر دینی متصل به شبکه‌ی خویشاوندی، چهره‌ی نزدیک به هاشمی رفسنجانی / پدرعروس آقای احمد توکلی) همین چندروز پیش مرتکب شد بدون آنکه با جار و جنجال و شانتاژ سیاسی و تبلیغاتی رسانه‌های متصل به این شبکه روبرو شود.

خودتان خلاصه‌ای از گفتگوی تازه‌ی ایشان را بخوانید:

 

[مرحوم امام خمینی در مورد عربستان، حجاب و خیلی مسائل دیگری هم نظراتی را ابراز کرده‌اند. سئوال این است که آیا ما باید طابق النعل‌بالنعل فقط با همان نظرات به جلو برویم؟!

[... من نمی‌توانم اختلاف جمهوری اسلامی با آمریکا یا غرب را درک کنم زیرا جمهوری اسلامی ایران هیچگاه نگفته که ما با غرب دشمن هستیم همچنانکه ایران با فرانسه و انگلستان رابطه دارد. این وسط تنها یک کشور به نام آمریکا وجود دارد که ما با آن مشکل داریم. «مشکل ما با آمریکا نمی‌تواند ایدئولوژیک باشد» زیرا اگر می‌بود مثل القاعده و کمونیست‌ها ما در آنصورت با کل غرب می‌بایستی در تضاد می‌بودیم ولی نیستیم.

[... شما چند تا از این جنبش ها و جریان ها را نام ببرید که در ضدیت با آمریکا ایران را الگوی خود قرار داده اند؟! چند تا از کشورهایی که با آمریکا می‌جنگند و مرشد آنها جمهوری اسلامی‌‌است را خواهش می‌کنم نام ببرید؟! من تا جایی که می‌دانم حتی یک مورد کشوری وجود ندارد که از ایران الهام گرفته باشد... همه اینها تصورات خود ماست... مگر ما با روسیه یا چین که مراوده داریم آنها از ما امتیاز می‌گیرند؟! مگر ما با هر ابرقدرتی رابطه داریم منجر به گرفتن امتیاز می‌شود؟!

[... آمریکا می‌گوید که پشت سر اسراییل هستیم و نمی‌گذاریم که اسراییل نابود شود. «می‌شود شما بفرمایید که این مساله به ایران چه ربطی دارد و شما چه کاره هستید؟!». اگر یک فلسطینی این سخن را بگوید برای من قابل درک است اما« شما چه کاره هستید که می‌گوید چرا آمریکا دارد از اسراییل حمایت می‌کند؟!»

[... این ما بوده ایم که ظرف سی و سه سال گذشته «همیشه گفته ایم که اسراییل باید نابود شده و از صحنه روزگار محو شود» یا اینکه «اسراییل غده سرطانی است». چه زمانی اسراییل گفته است ایران اسلامی‌ باید نابود شود؟! شما یک فکت از سخنان افراد «صهیونیست» بیاورید که ایران باید نابود شود... رسما و علنا می‌گویم که اسراییل باید نابود شود اما اسراییل هیچگاه این سخن را نگفته است.

[... شما نمی‌توانید «از پاپ کاتولیک‌تر» باشید. شما به اندازه فلسطینی ها می‌توانید جلو بیایید.  زمانی که فلسطینی ها شعار نابودی اسراییل را نمی‌دهند شما نمی‌توانید پیشقدم شوید. شما از حماس و جهاد اسلامی که انقلابی‌تر نیستید. حماس و جهاد اسلامی نمی‌گویند اسراییل باید نابود شود بلکه می‌گویند که کشور مستقل فلسطینی باید در کنار اسراییل به وجود بیاید. شما یک نقل قول از حماس برای من بیاورید که گفته باشد که اسراییل باید محو شود.

[... ما به سراغ این می‌رویم که آمریکایی‌ها علیه ما دشمنی می‌کنند (مانندِ) سرکوب مخالفان، نابودی کشاورزی با اصلاحات ارضی، از بین بردن فرهنگ ملی (در زمان پهلی دوم). سوال مهم این است که چقدر از این اقدامات را آمریکایی ها کردند و چقدر را محمد رضا پهلوی. من به عنوان کسی که تخصص ایران را دارد با قاطعیت می‌گویم که 99 درصد از کارهای صورت گرفته توسط محمد رضا پهلوی انجام شد که البته بسیاری از این کارها درست بوده. کما اینکه بعد از انقلاب نیز دنبال ش.د همچنانکه اصلاحات ارضی همان بند جیمی بود که بعد از انقلاب ما دنبال کردیم. من این فرض را می‌گیرم که همه اینها علیه منافع ایران بوده. «چه کسی گفته که این اقدامات را آمریکایی ها کردند در حالیکه بیشتر آنها فکر خود شاه بوده است؟!».

[... در پرونده دیگر شما می‌گویید که «آمریکایی‌ها تا دقیقه نود از شاه پشتیبانی کرده و دستور کشتار دادند و 17 شهریور را به وجود آوردند». «این سخنان خلاف حقیقت است» ... اینگونه نبود که به شاه بگویند که بزن و بگیر و ببندد... برخلاف ما طرفداران انقلاب اسلامی که بر این باوریم که «آمریکا تا دقیقه آخر از شاه حمایت کرد»؛ اما «همه شواهد و قرائن موجود حکایت از آن دارد که این ارزیابی درست نیست».

[...اولین ملاقات رسمی بین ایران و آمریکا در الجزایر صورت گرفت. بین آقای برژینسکی و ونس و رابرت گیتس و جونیور که نت جلسات رسمی را می‌نوشت. از ایران مهندس بازرگان ،دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع و دکتر ابراهیم یزدی حضور داشتند. آقای برژینسکی تاکید می‌کند که ما انقلاب ایران را به رسمیت می‌شناسیم و دشمنی و بغض با شما نداریم و ما یک دشمن مشترک به نام اتحاد شوروی داریم و در عین حال قراردادهای زیاد تسلیحاتی در زمان شاه منعقد شده که باید در مورد آن مذاکره کرد. «چه کسی گفته است که آمریکا از همان روز نخست می‌خواسته ایران را سرنگون کند؟!».

[... دشمنی زمانی به وجود آمد که گفتمان انقلابی و تند که ملهم از آرا چپ مارکسیستی، چریک فدایی، پیکار و مسعود رجوی و .. بود به مد گفتمان غالب و مسلط تبدیل شد. در این میان جریانات رادیکال اسلامی نیز چنین شعارهایی را می‌دادند و پیشقراولان این جریان «دانشجویان مسلمان خط امام» بودند. من معتقدم مسلمانان انقلابی برای عقب نیفتادن از مارکسیست ها و چپ ها از آنها رادیکال تر شدند و حاصل این «تندروی» اشغال سفارت آمریکا شد... جمهوری اسلامی از این «آمریکاستیزی» بهره گرفت تا ضمن قهرمان شدن «بتواند مخالفان خود را سرکوب کند». (یعنی به این‌ترتیب) می‌توانست ملی‌گراها و نهضت آزادی و دیگران را سرکوب کرده و اصلا انگ مستبد نبودن و مرتجع بودن به آنها نچسبد.

[... این که چرا مسئولان جمهوری اسلامی در دام ضد آمریکایی بودن افتادند «برای اینکه برای آنها منفعت به دنبال داشت». برای اینکه با استفاده از این مساله، «به‌راحتی می‌توانستند لیبرال‌ها را کنار بگذارند». سود آن خیلی زیاد بود اما زیان گسترده آن این بود که آمریکا ستیزی را در جمهوری اسلامی نهادینه کرد. که به جز ضرر و هزینه هیچ چیزی برای ایران نداشت. من هرچقدر فکر می‌کنم که آمریکا ستیزی که از سال 58 شروع شد چه سودی برای ایران داشت نمی‌توانم چیزی را پیدا کنم. نه تنها سودی نداشت بلکه من بر این باورم که اگر آمریکا ستیزی راه نیفتاده بود چه‌بسا صدام به خودش اجازه نمی‌داد تا به ایران حمله کند.

[... «ما بودیم که به آمریکا اعلان جنگ کردیم و ما بودیم که دشمنی کردیم»... شما باید بدانید که ما دیگر دارایی در آمریکا نداریم. به یک روایت 11 میلیارد و به روایتی دیگر 13 میلیارد دارایی داشتیم. اینکه چرا این دارایی ضبط شد به این دلیل بود که «شما از سفارت آمریکا بالا رفتید و کاری برخلاف عرف دیپلماتیک انجام دادید» و سفارت آمریکا را گرفتید و بعد «دیپلمات های آمریکایی را 444 روز گروگان نگهداشتید».

[... «چه کسی به شما اجازه داده که بالای دیوار سفارت آمریکا بروید؟!»... هیچ وقت این سخنان بیان نمی‌شود که ما با دست خودمان چه بلایی بر سر کشور آورده‌ایم درحالی‌که در اوج اختلافات، کارتر حاضر شد از اختیارات ریاست جمهوری استفاده کند و شکایاتی که قرار است علیه ایران انجام شود را کان لم یکن کند و در نهایت موافقت کنگره و سنا را بگیرد تا کسی نتواند عیه ایران شکایت کند. ما در برابر این اقدام کارتر گفتیم که «ما می‌خواهیم توی دهن آمریکا بزنیم».

[...(آمریکایی‌ها) در عراق و گینه بیسائو دخالت نظامی کردند. در ژاپن سلاح هسته‌ای به کار بردند. این چه ربطی به شما دارد؟! ما کاسه داغتر از آش هستیم «از پاپ کاتولیک‌تر» هستیم؟! خود ژاپنی‌ها فقط سری جدا با آمریکایی ها دارند. خود آقای نوری مالکی با آمریکا رابطه ای خوب دارد اما در ایران به آمریکا می‌گویند شما به عراق حمله کردید. خود عراقی‌ها به آمریکایی‌ها کاری ندارند.

[... هرکسی خواست راجع به گروگان ها مذاکره کند «ما زدیم تو دهنش» و گفتیم نه. آقای رمزی کلارک دادستان کل آمریکا که به امام و بسیاری از ایرانیان کمک کرد و موضوع آنها را از نظر حقوق بشری مطرح کرده بود؛ وجهه خود را گرو گذاشت تا در مورد گروگان ها وساطت کند. در اخبار ساعت 2 بعد از ظهر اخبار اعلام کرد که هواپیمای وی حق ندارد در فرودگاه مهرآباد بنشیند. بنابراین هواپیما مابین فرودگاه استامبول و تهران بازگشت داده شد. یاسر عرفات و دبیر کل سازمان ملل متحد و نماینده پاپ آمدند «ما توی دهن‌شان زدیم».

[... برخی نیز می‌گویند آمریکا خواسته کودتا کند. «عقل هم چیز خوبی است»... «شما وقتی می‌گویید که آمریکا و اسراییل نابود شوند» آیا انتظار دارید که آمریکا برای شما گل میخک بفرستد؟!... من براین باورم که به‌جز ضرر و زیان، هیچ نفع دیگری ضدیت با آمریکا برای ما نداشته است

[... امام گفت «هرچه در مورد جنگ گفتم» پس گرفتم و آبرویی اگر داشتم با خدا معامله کردم. برای اینکه «ما هشت سال چیزهایی را در مورد جنگ می‌گفتیم که درست نبود». نباید گذاشت که همان اتفاق جنگ تکرار شود که به‌خاطر آن بغض گلوی امام خمینی را گرفت.

[... مسئولان در کشور ما مرتب دیواری را دور خود کشیدند که بسیار بلند شده و دیگر به‌راحتی نمی‌توانند از آن بیرون بیایند... آقای هاشمی به دلیل «تیزهوشی» که دارند، از همان ابتدا هم با داستان آمریکاستیزی موافق نبودند و آن را جدی نگرفتند... هاشمی تلاش داشت مشکل ما را با آمریکا در قضیه مک‌فارلین حل کند اما سیدمهدی هاشمی کار را خراب کرد. تاریخ آن نامه مشخص نیست فقط آقای هاشمی گفتند من این نامه را به امام نوشتم. حدس من این است که این نامه بعد از توطئه مک‌فارلین نوشته شده است... آقای هاشمی می‌دانست که وضعیت آمریکا به‌گونه‌ای شده است که به‌جز امام هیچ‌کس نمی‌توانست آن را حل کند.

[... اماراتی که روزگاری از ما گاو و گوسفند وارد می‌کرد امروز به قطب اقتصادی تبدیل شده است. امیر قطر در پارس جنوبی دو برابر ما صادرات نفت و گاز دارد. این به دلیل برخورداری از تکنولوژی برتر است درحالی‌که ما به‌دلیل تحریم از آن محروم مانده‌ایم... باید به مسئولان کمک کرد که بحث آمریکاستیزی را کنار بگذارند. از دو حالت خارج نیست. یا اینکه خودشان بر این باورند که باید رهایی پیدا کرد یا اینکه خودشان هم اعتقاد دارند که باید با آمریکا مبارزه کرد... آمریکا به کدام کشور گفته است شما باید نوکر باشید. یا اینکه شما حق نمازخواندن ندارید و پرچم‌تان باید شیر و خورشید باشد؟!

[... در «دی ماه 57» بین«سفیر آمریکا در ایران» و آقای«موسوی اردبیلی» و «مرحوم مهندس بازرگان» و «شهید بهشتی» ملاقات صورت گرفت و ملاقات‌ها هم درست بود. «ما نباید اینها را پنهان کنیم»].

 

اما چه جالب که: درست همزمان با این «روشنفکر دینی متصل به شبکه‌ی خویشاوندی» در داخل [که آشکارا، با لحنی کنایه‌آمیز «اغلب سیاست‌ها و راهبردهای موردنظر آیت‌اله خمینی درخصوص جنگ و قطع رابطه‌ با آمریکا و گرذوگانگیری سفارت آمریکا» را به باد تمسخر و انتقاد گرفته، و در انتها نیز از روی یک «مذاکره‌ی تاکنون افشانشده در یک‌ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی» نیز برمی‌دارد]؛ یک «تحلیگر سبز دینی» (نزدیک به پاره‌ی میانی شبکه‌ی خویشاوندی/ عضو دفتر تحکیم وحدت) نیز درحال پیش‌بردن همین پروژه است!

با این تفاوت که اگر سخنان اولی (زیباکلام) «روبه خارج» بیان شده، متن دومی (علی افشاری) «رو به داخل» دارد و در پی بر کرسی‌نشاندن این استدلال است که‌ «نمی‌توان اقتدارگرایی سیاسی را تنها ناشی از نتایج ذاتی و برونداد طبیعی "نظریهء ولایت فقیه" دانست بلکه عامل تعیین‌کننده، شخصیتِ ذاتی ولی‌فقیه و ثانیاً قرائتِ فردمحورانه از آن است» و در انتها نتیجه می‌گیرد: «فرق است بین فقیهی که اعمال ولایت را بر اساس بینش استبدادی جلو ببرد و فقیهی که موازین دموکراسی  را برای بسط ولایت قبول کند»!

خودتان خلاصه‌ای از نوشته‌ی آقای افشاری در سایت «سکولاریسم نو» را بخوانید:

 

[رابطه‌ی بین «تئوری ولایت فقیه» و «تمامیت‌خواهی سیاسی» امری پیچیده و چند وجهی‌ست. گوناگونی نظریات پیرامون ولایت فقیه عامل دیگری‌ست که داوری در این خصوص را دشوار  می‌سازد. اگرچه می‌توان بین آن دو نزدیکی و قرابت مفهومی مشاهده کرد اما «نمی‌توان اقتدارگرایی سیاسی را تنها ناشی از نتایج ذاتی و برونداد طبیعی نظریهء ولایت فقیه دانست». در این میان شخصیت و ویژگی‌های فردی فقیهی که بر منصب ولایت می‌نشیند، اهمیت بسیار دارد و چه‌بسا عامل تعیین‌کننده در شدت بروز خشونت سیاسی  و اقتدارگرایی است... نظریهء ولایت مطلقه فقیه، و بخصوص قرائت فردمحورانه از آن، چون یک فرد را در جایگاه تعیین سرنوشت سیاسی یک ملت قرار می‌دهد و تشخیص او را درست‌تر از عقل جمعی بشمار می‌آورد (...) و در نهایت نظر یک مجتهد را در برداشتی مطلق انگارانه معادل تمامیت اسلام  جلوه می‌دهد؛ لذا مصداقی بارزی از توتالیتاریسم است. اما تحقق تمامیت‌خواهی در قالب نظریه ولایت مطلقه فقیه بستگی تامی نیز با خلقیات و باورهای شخص ولی فقیه  دارد... «دیدگاه اقتدارگرایانه و تمامیت‌خواه آیت‌اله خمینی» نقشی مهم در «جباریت سیاسی ناشی از نظام ولایت فقیه در جمهوری اسلامی» داشته است. به بیانی ساده‌تر «آیت‌اله خمینی چگالی  خشونت را در تئوری ولایت فقیه افزایش داد»...]

 

نویسنده؛ سپس به بررسی «سه ویژگی شخصیتی عمده در آیت‌اله خمینی» می‌پردازد که به ارزیابی وی در برداشتِ به‌زعم وی تادرستِ «مساوی انگاشتن تمامیت‌خواهی و خشونتِ سیاسی با نظریه‌ی ولایت‌فقیه» سهمی موثر ایفا کرده‌اند:

 

[نخستین ویژگی، «مطلق انگاری وی» است که «گویی هرچه می‌اندیشد عین اسلام است» و نظر خود را برتر از دیگر مراجع و عالمان اسلامی به‌شمار می‌آورد...

[ویژگی دوم «محوریت دادن به کسب قدرت سیاسی و حکومت در اشاعه و گسترش دین» بود.«او» برای حفظ و توسعه حکومت دینی، آنچنان اهمیت قائل بود که آن را فراتر از  احکام ثانوی اسلام و  نظرات علمای بزرگ شیعه قرار داد. لازمه بقاء و شکوفایی  اسلام، تصرف انحصاری قدرت سیاسی  است که در آن اسلام‌گرایان دست بالا را داشته باشند و با استفاده از قوه قهریه دولت  مانع ترویج اندیشه های غیراسلامی گردند. در «بینش وی» جایی برای آزادی و انتخاب آگاهانه و نامحدود افراد وجود نداشت. «او» آخوندی ارتدوکس بود که حکومت را حق انحصاری روحانیت می‌دانست...

[ویژگی سوم  «اعتقاد وی به اعمال خشونت بر علیه مخالفان اسلام» بود. «وی» ابایی از «دعوت آشکار به ضرب و جرح و قتل کسانی که به زعمش افکار الحادی را اشاعه می‌دادند و یا  مخالفت با حکم خداوند می‌کردند، نداشت». آیت‌اله خمینی، «عمیقا به فایده‌مندی اعمال خشونت برای حفظ و گسترش اسلام باورمند بود». وی «از معدود مراجع تقلید معاصر» بود که «نسبت به حفظ جان مردم و ریخته‌شدن خون افراد حساسیت نداشت».

[از «منظر او» پیشبرد اهداف سیاسی و تشکیل حکومت اسلامی آنقدر ارزش داشت که «جمعی نیز قربانی شوند و خون آنها نهال مبارزه برای حاکمیت احکام خداوند را آبیاری کند». همچنین «وی» در «سرکوب خونین و حذف مخالفین اسلام» کوچکترین تردیدی نداشت. «منظور از مخالف اسلام نیز مخالفان دیدگاه خاص وی بودند». هرآن‌کس که «رو در روی وی و نحوه حکمرانی مطلوبش» می‌ایستاد فرقی نمی‌کرد یک مرجع طراز اول باشد یا یک کمونیست دو آتشه، بسته به جایگاهش «یا مورد ترور شخصیت واقع می‌شد» و «حقوق اجتماعی و سیاسی اش لگدکوب می‌شد»، یا «در بند اسیر می‌گشت» و  یا «جان و مالش ستانده می‌شد». او «.... در برخورد با مخالفان تاثیرگزار نداشت» تاجایی‌که حتی حکم داده بود اگر سیدحسین خمینی (نوه‌اش) خواست با استفاده از اسلحه مانع از اجرای فرمان او مبنی بر بازگشت تحت‌الحفظ از مشهد به تهران شود، او را با تیر بزنند!

[... «باور وی به اقتدارگرایی سیاسی و خشونت طلبی» نقشی مهم در این برخوردها داشت. در تمام دورانی که گروه‌های موسوم به حزب اله به تجمعات قانونی و مسالمت آمیز گروه های سیاسی غیر خط امام حمله می‌کردند و با چوب و چماق و سلاح سرد به جان مردم می‌افتادند «وی هیچگاه این برخوردها را محکوم نکرد». حتی حاضر نشد از آیت اله لاهوتی که یکی از نزدیکان و مدافعان  وفادار او در پیش از انقلاب بود و سال ها زندان و شکنجه را برای حمایت از وی تحمل کرده بود، وقتی وی توسط مدافعان حزب جمهوری اسلامی و مخالفان بنی صدر در نماز جمعه  مورد ضرب و شتم قرار گرفت دلجویی کند.

[همچنین  بنام حمایت از او برخوردهای سنگین، موهن و شنیعی با روحانیت منتقد از جمله آیت اله شریعتمداری، شیخ مرتضی حائری یزدی ،آیت اله حسن قمی، آیت اله احمد خوانساری، آیت اله رستگاری، آیت اله سید صادق روحانی، علامه نوری ،  آیت اله سید عبداله شیرازی، آیت اله حسینعلی منتظری، شیخ طاهر عیسی شبیری خاقانی و ... صورت گرفت...].

 

نویسنده در انتها می‌نویسد:

[نظریه ولایت فقیه، خود به خود به اقتدارگرایی سیاسی منجر می‌شود و به شکل بنیادی با دموکراسی و مردم سالاری در تعارض است. بخصوص از این منظر که قدرت مطلقی را در دستان «یک فرد» می‌گذارد اما در عین حال «چگونگی اعمال ولایت فقیه می‌تواند تفاوت های مهمی را ایجاد کند». به عنوان مثال «فرق است بین فقیهی که اعمال ولایت را بر اساس بینش استبدادی جلو ببرد و فقیهی که موازین دموکراسی  را برای بسط ولایت قبول کند». کافی است تصور شود به جای آیت الله خمینی  یکی از فقهای برجسته مثل  آیت الله شریعتمداری ،  آیت الله منتظری موخر ، آیت الله سید صادق روحانی و یا آیت الله طالقانی ولی فقیه می‌شدند. قطعا برونداد نظام ولایت فقیه تفاوت پیدا می‌کرد اگر چه هیچگاه به  دموکراسی و حاکمیت ملی منجر نمی‌گشت].

 

و «دقیقاً همزمان» با آقای زیباکلام در داخل و آقای افشاری در خارج کشور؛ آقای «سیدنیکاهنگ کوثر» نیز در سایت خود (خودنویس)؛ مطلبی تحت عنوان «قیام خمینی و اصلاح‌طلبان خمینی‌محور» به قلم خود منتشر می‌کند که دارای همان رویکرد است. سیدنیکاهنگ کوثر، مطلب خود را با بازنشر «نامه‌ای از آیت‌اله خمینی به اعلی‌حضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر» و درخصوص اعتراض وی به «اعطای حق رای به زنان» آغاز می‌کند تا از همان ابتدا، اعتبار اخلاقی و انقلابی‌مآبانه‌ی آیت‌اله را به چالش گرفته باشد:

 

[...آیت‌الله خمینی خطاب به «اعلیحضرت همایونی» می‌نویسد: «حضور مبارك اعليحضرت همايوني، پس از اهداء تحيت و دعا، به طوري كه در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي اسلام را در راي دهندگان و منتخبين شرط نكرده و به زنها حق راي داده است و اين امر موجب نگراني علماء اعلام و ساير طبقات مسلمين است. بر خاطر همايوني مكشوف است كه صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است. مستدعي است امر فرمائيد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمي مملكت است از برنامه‌هاي دولتي و حزبي حذف نمايند تا موجب دعاگوئي ملت مسلمان شود».

[خب، «مشروعیت سیاسی ...» که انگار بر محور نقض حقوق انسانی زنان می‌چرخیده. وقتی هم به قدرت رسید؛ قدرتش با «نقض حقوق انسان‌ها» و (...) و «تبعیض علیه غیرخودی‌ها» بیشتر شد. ولایت فقیه را هم که (...) به مردم تحمیل کرد. «دروغ» در مملکت‌مان نهادینه شد. «فساد» زیر سایه مذهب مشروع شد. «خوردن حق دیگران» با بهانه‌های انقلابی و ارزشی عادت شد.

[حالا من مانده‌ام جماعتی که خود را روشن‌فکر می‌نامد، چرا (...). به نظر من، برای آینده ایران، اگر معیار اعلامیه جهانی حقوق بشر و مسوولیت‌پذیری و تن دادن به قواعد دموکراتیک باشد؛ بخش عمده آقایان را باید از همین الان بازنشسته کرد.

 

[... هدف از طرح این بحث، رفتن به سوی تفتیش عقاید نیست. هر کسی حق دارد عقیده‌ای داشته باشد. اما وظیفه روزنامه‌نگاران، عیان کردن معیارهای گروه‌های سیاسی و سابقه آنها و میزان مسوولیت پذیری است. باید از آقایان سوال کرد که نظرشان در باره نامه آیت‌الله خمینی به «اعلیحضرت همایونی» چیست!

[دیروز، نازیلا فتحی، خبرنگار سابق نیویورک تایمز در ایران نیز در این پنل حاضر بود و حرف جالبی زد(...). حالا در نظر بگیرید که «مقتدای اصلاح‌طلبان»، یک (...) ست که (...) بسیار بیشتر (...)، و از نظر بخش اعظم چپ‌های حکومتی، دوران (...) خمینی، «طلایی» است! از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم! مرحمت فرموده ما را مس کنید!].

.

.

فارغ از آنکه «نه در همه‌ی موارد، اما در مواردی با نقطه‌نظراتِ نویسندگان مطالب بالا در مطالب یادشده موافق هستم»؛ باید خاطرنشان کنم که:

تا همین چندی پیش؛ «عدم عبور از آیت‌اله خمینی» (به‌عنوان اصلی‌ترین و بنیادی‌ترین خط قرمز)  آن‌چنان برای نظم الیگارشیک مهم و حیاتی‌ بود که «نخست‌وزیر محبوب‌ آیت‌اله خمینی» [به‌رغم آنکه درجریان رقابت‌های انتخاباتی 88، تحتِ مجوزهای حکومتی از «بسیاری خط قرمزهای ایدئولوژیکِ نظم الیگارشیک» عبور کرد، و به‌رغم آنکه می‌دانست با عبور از آیت‌اله خمینی و دوران حکمرانی وی، «میلیون‌ها رای دیگر» هم به رای خود خواهد افزود] اما هیچ‌گاه به آن تن نداد بلکه به‌عکس، بر آن پای فشرد و حتا مدعی آن شد که «می‌خواهد ایران و ایرانیان را به دهه‌ی نورانی شصت (دهه‌ی حکمرانی آیت‌اله خمینی) ببرد»!

اما اکنون چه شده است که برخی نویسندگان و چهره‌های متصل به لایه‌ی دوم نظم الیگارشیک؛ به این آسانی، و «تابدین‌حد بی‌پروا»، از او و نظرات وی عبور کرده و تقریباً «تمامی سیاست‌ها و راهبردهای دوران حکمرانی آیت‌اله خمینی» را به چالش می‌کشند؟!... و چگونه است که «فقط ظرف دو روز»؛ ناگهان، «سه یادداشت و گفتگو در اشاعه‌ی یک فکر» از سه چهره‌ی متمایل به نظم خاندانی منتشر می‌شود که پیش از آن، اقدام مشخص و برجسته‌ای در این زمینه نداشته‌اند؟!

و چگونه است که: مطلب آقای افشاری که آشکارا تبلیغ‌کننده‌ی «این ولی‌فقیه نه، آن ولی‌فقیه‌ها»ست؛ «بدون هیچگونه کم و کاست» و «اصلاح و ادیت»ی، در سامانه‌ای (سکولاریسم نو) منتشر می‌شود؟!... سامانه‌ای که مثلاً: برخی مطالب نگارنده را در شکل و حالتی (بسیار مقطع و کاملاً گزینش ‌شده) منتشر می‌کند که «مبادا یک ‌وقت خدای ‌ناکرده» جمله‌ای (به‌سودِ احمدی‌نژادِ عوام!) در آن یافت شود که منطبق بر تحلیل سردبیران این سامانه نیست! [یا جهت اطلاع بیشترتان: این سامانه از انتشار نامه‌ی من به آیت‌اله خامنه‌ای خودداری کرد با این استدلال که: «طرف خطاب نامه‌ی شما آیت‌اله خامنه‌ای‌ست و این یعنی به‌رسمیت‌شناختن ولی‌فقیه که ما ازش معذوریم»!].

 

اعتراضی به نحوه‌ی درج مطالب خود در این سامانه ندارم. مدت‌هاست که به درک کاملاً روشنی از "اپوزیسیون خارج کشور و نحوه‌ی عملکردِ اغلب آنان" و چرائی "آن نحوه عمل‌کردن‌ها" رسیده‌ام و برایم عجیب نیست که مطلبی در این سامانه‌ها منتشر شود که می‌خواهد خواننده‌ی خود را به چنین منازلی برساند: [... «نمی‌توان اقتدارگرایی سیاسی را تنها ناشی از نتایج ذاتی و بروندادِ طبیعی "نظریهء ولایت فقیه" دانست. بلکه عامل تعیین‌کننده، اولاً شخصیتِ ذاتی ولی‌فقیه و ثانیاً قرائتِ فردمحورانه از آن است» یا : «فرق است بین فقیهی که اعمال ولایت را بر اساس بینش استبدادی جلو ببرد و فقیهی که موازین دموکراسی را برای بسط ولایت قبول کند»!].

 

حتا برایم عجیب نیست که اکنون، خواننده‌ی این مطلب از سردبیر آن سامانه (تحت عنوان «آداب گفتگو با حریفان»!) باشم و حیرت نمی‌کنم که همان ابتدای نوشته چنین بخوانم: [گروه هائی از اپوزيسيون ما، تفاوت بين دو اردوگاه عمدهء سياسی اصلاح طلب و انحلال طلب را همچون تفاوت مذهبی ِ«دارالاسلام» و «دارالکفر» می بينند، هرگونه گفتگوی بين اردوگاه های متخالف سياسی را «گناه کبيره» تلقی می کنند، آن را نوعی سازش و وادادگی و حتی خيانت تلقی کرده و در ريشه های «واقعه» همواره به کار يافتن توطئه مشغول اند. يکی از ابزارهای کار سياسی ورود به گفتگوهائی است که با رقيبان و حريفان انجام می شوند ـ علی الخصوص اگر اين کار بصورتی شفاف و در حضور مردم باشد...].

بلکه می‌خواهم توجه‌تان بدهم به این موضوع که:

«نظامیانِ جمهوری‌خواه» مدت‌ها پیش از آیت‌اله خمینی و میراث وی (نظم خاندانی) عبور کردند. نخستین‌بار در «13 خرداد 88» (در جریان مناظره‌ی تاریخ‌ساز میان رئیس‌جمهور و میرحسین موسوی). سپس به‌نحوی آشکارتر در «14 خرداد 89» (در جریان وقایع مبهبوت‌کننده‌ در آرامگاه وی). و نهایتاً به‌شکلی نمادین و معنادار در «12 بهمن 90» (در جریان برگزاری مراسم سالگرد ورود آیت‌اله خمینی به ایران).

اکنون؛ به‌گمانم باید از خود بپرسید: «چه تحولاتی درخصوص مناسبات شبکه‌ی خویشاوندی حاکم بر ایران با پاره‌ای از اشخاص و جریان‌های اپوزیسیون رخ داده است که "عبور از آیت‌اله خمینی" ـ نه لزوماً میراث وی یعنی نظم الیگارشیک ـ را الزامی ساخته است؟!». یا بهتر بگویم: «چه تفاهمات و توافقاتی درنتیجه‌ی کنفرانس‌های دربسته و درباز اخیر میان دو طرف صورت گرفته است که "عبور شبکه‌ی خویشاوندی روحانیون و روحانی‌زادگان از آیت‌اله خمینی" یکی از نتایج اولیه‌ (یا شروطِ) آن است؟!».

و البته که باید از خود بپرسید:

«شبکه‌ی خویشاوندی»، در قبال این «پرداختِ خود» [«عبور بی‌پروا و بی‌مهابا از آیت‌اله خمینی» و «انداختن گناه همه‌ی خطاها و ستم‌ها بر دوش وی و نحوه‌ی حکمرانی نخستین ولی‌فقیه»] چه «پرداختِ متناظر»ی را از سوی «اپوزیسیون خارج‌کشور» انتظار می‌برد؟!

به‌نظرم مطالعه‌ی «فقط پاراگراف آخر» از نوشته‌ی «آقای افشاری» که در سامانه‌ی اینترنتی «سکولاریسم نو» منتشر شده است، بتواند به‌تان کمک کند که پاسخی برای این پرسش بیابید!

 

توضیح:

مطالبی که در بالا به‌شان استناد کرده‌ام، بسیار بلند بودند و از این جهت، نمی‌توانستم آنها را به رسم‌الخطی که در گفتمگفت رعایت می‌کنم نزدیک کنم. گرچه که کمی دراین‌باره کوشیدم اما خسته شدم و رهاشان کردم.

 

افزونه 1:

در مطلب آقای افشاری دو چیز جالب است. اول: اصرار نویسنده به نسبت‌دادن خشونت و تمامیت‌خواهی به «نظریه»ی ولایت فقیه! و دوم: استفاده از تعبیر «موخر» برای آیت‌اله حسینعلی منتظری! («آیت‌اله منتظری موخر»!)... که خب؛ هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند. نه؟!

بد نیست آقای افشاری، از این پس درباره‌ی بسیاری از حاکمان سه‌دهه‌ی گذشته از این تعبیر استفاده کند. مثل: هاشمی موخر، موسوی موخر، خاتمی موخر، کروبی موخر، هادی غفاری موخر، عبداله‌نوری موخر، نوری‌زاد موخر، مهدی خزئلی موخر، ... الی آخر!

http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1059

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه