بازگشت به خانه

دوشنبه 1 خرداد 1391 ـ  21 ماه مه 2011

پيوند به نظر خوانندگان

بخش اول    بخش دوم

آيا اميدی به «سپاه پاسداران» هست؟

(بخش سوم و پايانی)

امير سپهر

zaadgaah@gmail.com

طرح حل «آرتش شاهنشاهی ايران» در سپاه پاسداران

پس از اين که دانستيم نخستين عناصر تشکيل دهنده سپاه ابدآ «احساسات ميهنی» نداشته و، به تبع آن هم، اين نهاد هرگز با «تفکری ايران دوستانه» و برای «پدافند از منافع ملی ايران» پی ريزی نشد، اينک بجاست که بدانيم فاتحان رسمی ايران برای «آرتش» بجای مانده از نظام شاهنشاهی ايران چه نقشه هايی در سر داشتند. برای همان نيروی کلاسيک تربيت يافته با انديشه هايی «ميهن پرستانه» و کارآمدی که خود رهبر انقلاب اسلامی و مريدان وی هم به نيکی مي دانستند که در هيچ زمينه ای کوچکترين سنخيت و شباهتی به خود آنان، طرفداران و سپاهيان ايشان ندارد.

پيش از آن اما بايد اين حقيقت تاريخی ـ البته ناخوشايند برای عده ای ـ را هم بياورم که در آن روزگار «روان پريشی ملی» دوران انقلاب و بويژه، پس از سقوط ايران، يکی از تراژدی های بزرگ و دردآور اين بود که تندترين حمله ها و زشت ترين توهين ها به «آرتش ملی ايران» نه از سوی خمينی و مريدان نزديک وی و نه حتا از جانب دار و دسته لمپن ها، بل که اتفاقآ از سوی به اصطلاح «روشنفکران» و گروه های به خيال خود، «مردمی» صورت ميگرفت.

همچنان که افراطی ترين جانبداری ها از «تشکيل سپاه» و بويژه، «مسلح کردن آن» در برابر «آرتش» هم از سوی همان کسان و گروه ها بود. پند تلخ تاريخ را هم بنگريد که به محض قدرت يابی سپاه پاسداران، درست همان کسان و گروه هايی که برای تشکيل آن بيش از همه گريبان چاک داده و حنجره پاره کرده بودند، اتفاقآ خود از نخستين و بزرگترين قربانيان اين نهاد ضدملی گشته و بسياری از ايشان حتا جان شيرين بر سر اين ناآگاهی و انحراف تاريخی خويش نهادند.

 اين دشمنی نابخردانه و هيستريک به اصطلاح «روشنفکران» و «خلقی ها» با «آرتش» هم تا بدان اندازه ژرف بود که آنان، جدای از خواست «انحلال کامل ارتش»، حتا خواستار اعدام انقلابی تمام ارتشيان ايران بوسيله دادگاه های فرمايشی آيت الله خمينی نيز بودند. بويژه دو گروه چريکی «سازمان مجاهدين خلق» و «سازمان چريکهای فدايی خلق» هنوز يک پارچه، طبيعی است که از اين دو گروه هم بسيار بسيار افراطی تر، از سوی عوامل داخلی پيدا و نهان اتحاد جماهير شوروی و در راس آنها هم «حزب توده» و همچنين به اصطلاح «روشنفکران کمونيست!» ايرانی.

نخستين «ديوار نوشته» ها هم با مضامينی چون: «ارتش ضدخلقی نابود بايد گردد»، «انحلال ارتش خائن، خواست خلق قهرمان ما است»، «ارتش امپرياليستی، نابود است»، و همچنين: «سپاه پاسداران، بازوی نيرومند خلق ما است»، «ما از سپاه حمايت می کنيم» و از آنها هم نابخردانه تر و تاسف بار تر، «سپاه پاسداران را به سلاح های سنگين مسلح کنيد»... با آرم های همين سه گروه بر ديوار های پايتخت نقش بست.

از آن هم بدتر، بزرگترين شيفته‌گان «شيخ صادق خلخالی» هم در آن زمان، همين سه گروه و مثلاً «روشنفکران» بوده و آن روضه خوان جانی را به کشتن شمار بيشتری از آرتشيان و آنهم به شکل سريع تری تشويق و ترغيب ميکردند. اين عشق و حمايت گسترده «چپی ها» از وی «به خاطره کشتار های کور و جنون آميزش» هم تا بدانجايی پيش رفت که آنان بهنگام برگزاری نخستين انتخابات مجلس شورای اسلامی روضه خوان ها، در نشريات خود، «رای به خلخالی» برای راهيابی بدان مجلس را «وظيفهء انقلابی» هر روشنفکر و «نيروی مترقی!» خواندند.

آنچه آوردم اما، هرگز بدين مفهوم نيست که آيت الله خمينی و ياران وی دوستدار و يا حتا خواهان حفظ آرتش بودند. روشن است که آن طايفه هم از اين نيروی مسلح کلاسيک ايران به شدت بيزار بودند. ليکن از آنجايی که اين دسته خود را صاحب اصلی انقلاب و ايران دانسته و به تبع آنهم، آرتش را نيز جزيی از غنيمت های جنگی خويش بشمار مياورد، نسبت به آن گروه های بيرون از دايره قدرت، در اين باره موضع نرم تری داشت. مهم تر از آن هم با توجه به اين که در آن زمان جز همان آرتش، هيچ نيروی متشکلی دگری وجود نداشت، طايفهء خمينی با وجود عدم اعتماد به اين نهاد، از ترس همان گروههای مدعی خلقی و روشنفکران هم که شده، جز تکيه نسبی به همين نهاد، راه دگری پيش روی خود نمی ديدند.

اصولاً همين عدم اعتماد به آرتش بدليل «ناهمگونی ريشه ای جنس آن» با سران انقلاب هم يکی ديگر از بنيادی ترين دلايل تشکيل سپاه و جايگزين کردن تدريجی آن با ارتش از سوی دستگاه خمينی بود. البته با استفاده از دانش نظامی ارتشيان و حل آهسته آهسته آن در سپاه. چرا که آنان بخوبی ميدانستند که ارتشی با ساختاری چنان مدرن و تربيتی «ملی گرايانه» و با آن شمار افسر تحصيل کرده در بهترين آکادمی های نظامی جهان و با آن همه کادر متخصص دوره ديده در خارج، هرگز به مشتی روضه خوان و عده ای حاجی بازاری و گروهی چاقوکش «همگی هم کاملآ بيگانه با آيين کشورداری و بويژه، نظامی گری»، سواری نداده و دير يا زود هم بر عليه آنان خواهد شوريد. همچنان که عمليات پايگاه شاهرخی که به «کودتای نوژه» شهره گشت، بخوبی نشانگر اين واقعيت شد.

 با ديده ها و شنيده های شخصی خود هم، امروز با اطمينان کامل می نويسم که چنانچه جنگی در نمی گرفت، ما اينک تنها همين «سپاه پاسداران انقلاب» و برادر خونی آن، «سازمان بسيج مسضعفان» را بعنوان نيرو های مسلح ايران در صحنه می داشتيم، ليکن آنچه نقشهء انحلال آرتش را دگرگون ساخته و باعث مانده گاری آن عقاب تيزچنگ به شکل کبوتر بی بال و پر کنونی شد، تنها و تنها درگرفتن ناگهانی آتش جنگ ميان ايران و عراق بود.

 زيرا آرتش تا دندان مسلح و مدرن صدام حسين زمانی به ايران يورش آورد که آن پروسه «حل ارتش در سپاه» تازه آغاز گشته بود. از اين روی هم رژيم نوپای برخاسته از انقلاب، سخت خود را محتاج به اين نيروی کارآمد ملی می ديد. يعنی درست به همين نيرويی که از ديد و حتا بگفتهء خود خمينی، «تربيت ملی» و بويژه، «ايران دوستی» اش، «مخالف اسلام» بود و گناهی نابخشودنی.

پس از آغاز جنگ هم اسلاميون اتفاقآ با زيرکی تمام، با تحريک همان «رگ ميهن پرستی» در آرتشيان هم بود که بخوبی توانستند درست از آن نيرويی حداکثر استفاده را بکنند که تا آنروز، اتفاقآ بيشترين ستم ها و توهين ها را هم در حق آن رواداشته بودند. چرا که وقتی آرتش مطئمن شد که ديگر مسئله «بود و نبود ايران» در ميان است، به يک باره تمامی آن توهين ها و بيدادگری ها را فراموش کرده و در راه پدافند از مردم و ميهن خود، از هيچ جان فشانی دريغ نکرد.

 تا بدانجا که حتا بيشترين پرسنل آن هم که کاری ترين زخم ها را از قبيله خمينی خورده و خلع درجه و از آرتش اخراج گشته، اموالشان به غارت رفته، زندانی شده، با توهين تازيانه خورده و سپس هم از ترس جان به خارج گريخته بودند، داوطلبانه به ايران بازگشته، راهی جبهه های جنگ شده و بسياری از ايشان هم جان شريف خود را فدای حفظ و سرفرازی مُـلک و مـلت خويش کردند.

پس ترديدی نيست که طرح انحلال تدريجی آرتش به موازات گسترش سپاه و افزايش توان رزمی آن را تنها «شروع جنگ» بر هم زد. اين برهم خوردن اجباری اما نه به کنارنهادن آن طرح، بلکه تنها به تغيير شيوهء پياده کردن آن انجاميد. يعنی به «تخريب و هم رنگ سازی» تدريجی منش، محتوا و شکل آرتش «با خود رژيم»، البته با استفاده هم زمان از دانش و نفرات آن در جنگ. همچنان که «آرتش شاهنشاهی ايران» با پرسنلی بسيار مدرن، شيک و خوش فکر وارد جنگ ايران و عراق شده و به شکل «ارتش جمهوری اسلامی ايران» از آن جنگ خارج شد. يعنی در شکل و شمايل يک نيروی کپک زده و چرکين پر از لات و روضه خوان و مداح و زيارتنامه خوان ريشو و متحجر و بدترکيب.

رژيم اسلامی اما به آن ميزان بسنده نکرده و پس از جنگ هم با بازنشسته کردن اجباری تمامی افسران و درجه داران استخوان دار آرتش، با تصفيه های پی در پی و نشاندن روضه خوان های متحجر و عوامل بی دانش سپاه و لمپن های بسيج بر جای آنها، آن تشکيلات را آنچنان مسخ و ويران کرد که چنانچه گفته شود «ارتش کنونی ايران» عملآ به شکل يک نيروی سمبليک فاقد قدرت عملياتی در آمده، ادعای درستی خواهد بود. در صحنهء داخلی هم که اصلآ يک نيروی کاملآ خنثی و حتا فاقد سلاح. به تبع آنهم، بدون هيچ امکان تأثيرگذاری احتمالی در معادلات آتی درونی.

توجه داشته باشيد که اين پروسهء به لجن کشيدن تدريجی «آرتش کلاسيک ايران» در سه دههء گذشته هم، در حاليست که علی رغم الدرم بلدرم و هرزه درائی های فراوان سپاه پاسداران، اين تشکيلات نتوانسته حتی ده درصد از آن قدرت نظامی کوبنده ای را بيابد که «آرتشی شاهنشاهی ايران» در سی و سه سال پيش از آن برخوردار بود. همچنان که بر اساس بررسی های سازمان های رسمی بين المللی، در رده بندی «توان نظامی» کشور های جهان هم، جايگاه «نيروی های مسلح ايران» از «رتبهء پنجم» سی و سه سال پيش، امروز به رتبه «شصت و دوم» سقوط کرده است.

تنها برای بهتر نشان دادن «ادامهء همچنانی» اين پروسهء به لجن کشيدن آرتش، در اينجا خبری را مياورم که هم امروز، بيست و نهم ارديبهشت ماه سال نود و يک خورشيدی با تيتر «ارتش ایران و حوزه علمیه 'تفاهم نامه همکاری' امضا کردند» بر روی همه سايت های سازمان های خبری داخلی و خارجی آمده است:

 «به گزارش روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی، بین محمد علی آل هاشم، رئیس «سازمان عقیدتی و سیاسی ارتش»، و مرتضی مقتدایی، «مدیر حوزه های علمیه»، "تفاهم نامه همکاری" امضا شده است. براساس این گزارش، این تفاهم نامه شامل شناسایی، نیازسنجی، جذب و به کار گیری طلبه جهت استفاده بهتر از "توانمندی های" آنان در ارتش است. آقای آل هاشم در جلسه امضای تفاهم نامه همکاری، همچنین گفت که طبق دستور رهبر جمهوری اسلامی برای افزایش آگاهی روحانیون شاغل در ارتش، برای آنها در روزهای تعطیل کلاس هایی برگزار می شود.» پايان خبر.

 

خون سالاری، تبارسالاری و قبيله سالاری در ساختار سپاه پاسداران

پس از مسئله آرتش، اينک وقت آن رسيده است که نيم نگاهی هم به چگونه‌گی فربه گشتن سپاه پاسداران افکنده و آن نهاد اينک به «اژدهای غارت و جنايت» مبدل شده را بيشتر و بهتر بشناسيم. نهادی را که امروزه عملآ هم جز زورگويی، جز سرکوبگری، جز بگير و ببند و جز جنايت و غارت، هيچ رسالت دگری را برای خود برسميت نشناخته و اصلآ سرزمين ايران و همهء دارا و ندار ملت آنرا هم پشت قباله ای مادر خود ميداند.

بويژه به روش عضوگيری آن که درست هم به سياق پذيرفتن فردی تازه در «خانواده ای مافيايی» بود و هست. يعنی پس از اطمينان کامل از وفاداری آن فرد به آن «تشکيلات مافيايی» و آماده‌گی وی برای دزدی و باجگيری و قاچاقچی گری و آدمکشی برای آن باند. اين سرسپرده گی به سپاه و ويژه‌گی هايی که برشمردم البته شامل بخش بزرگی از جوانانی که دوران سربازی خود را در اين سازمان گذراندند و می گذرانند، نبود و نيست. چه که آن بخش بزرگ، پس از خاتمه خدمت زيرپرچم، به دنبال کار و زندگی خود رفتند و خواهند رفت.

 ليکن همان گذراندن خدمت زيرپرچم در اين تشکيلات، يکی از بهترين و مطمئن ترين راه های «عضوگيری» برای سپاه است. چرا که در آن زمان نزديک به دو سال، بخش «عقيدتی سياسی» سپاه مستقر در مراکز نظامی آن، فرصت کافی می يابند که تک تک آن جوانان را زير نظر گرفته و از ميان آنها سرسپرده ترين های به رژيم و مستعد ترين ها برای بزهکاری و آدمکشی به نفع  سپاه را شکار کنند. برای همين هم بود که نوشتم «بخش بزرگی» از سربازان سپاه پس ار خاتمه خدمت بدنبال کار و زندگی خود ميروند، نه همگی آنان.

مجاری مطمئن ديگر برای سپاه پاسداران که اين تشکيلات از راه آنها کسانی را به درون خود راه ميدهد در درجه نخست مجرای «هم خونی»، سپس مجرای «هم تباری» و آنگاه مجرای «خويشی» است. يعنی هر سه حالتی که کاملآ هم «کپی برابر اصل» همان ساختار «سازمان های مافيايی» است. اين کپی برداری هم نه دانسته و عمدآ، بل که نادانسته و برآمده از نوع ساختار خود سپاه پاسداران است. چه که اين نوع ساختار، ويژه‌گی ذاتی و مشترک تمامی سازمان های بزرگ تبهکاری و آدمکشی در همه جای جهان است و کاملآ هم قابل کنترل و مورد اعتماد.

بدان قرار، امروزه بی گمان در هيچ کجای اين جهان تشکيلاتی به بزرگی سپاه پاسداران را نمی توان يافت که در آن، اينهمه «هم خون» و «هم تبار» و «هم فبيله» وجود داشته باشد. تا بدانجا که اينک خانواده هايی در ايران وجود دارند که از بيست عضو بالغ آن، پانزده تن عضو سپاه هستند و پنج تن دگر هم عضو «بسيج مسضعفان» وابسته به همان سپاه. امری که البته در اصل، ناشی از ذات خود جمهوری اسلامی بوده که اين شيوه از همان ابتدای تأسيس سپاه پاسداران هم، تبعآ در ساختار اين بزرگترين و امين ترين نهاد نظامی آن نيز ساری و جاری گشته.

پس استخوان بندی سپاه پاسداران کنونی امروزه هم درست بسان ديگر ارگان های برساخته رژيم روضه خوان ها، ترکيبی از عناصری‌ست که همگی به گونه ای با هم پيوندی نسبی يا سببی دارند. يعنی از برادران، پسرعمو ها، پسرخاله ها، پسردائی ها و پسر عمه ها، باجناق ها، شوهرخواهر ها و برادرزن ها، پدرزن ها و داماد ها و در دورترين حالت هم، همشهری های نزديک به هم و بچه محل های کاملآ آشنا و صميمی باهم. و اين درست همان ساختاری‌ست که آرتش علوی سوريه هم آن را داشته و بيش و کم، حزب الله لبنان نيز همان را داراست .

آنچه هم که به چگونه‌گی عضوگيری سپاه در سالهای نخست تشکيل آن برميگردد، دستکمی از اين مکانيزم مافيايی کنونی نداشت. زيرا کسانی که پنج ـ شش ساله نخست استقرار اين رژيم را خوب بياد دارند، بدون شک اين را هم بخاطر مياورند که در آن روزگار، فردی حتا برای گرفتن «شغلی در آبدارخانه يک نهاده نيمه دولتی» هم، جدای از قبولی در «امتحان ايدئولوژی»، ميبايد از فيلتر های گوناگونی هم گذر ميکرد. از فيلترهايی چون پرس جو از مسجد و روضه خوان محله، کسبه، همسايه‌گان، کميته چی ها و پاسداران کوچه و خيابان خود و گاهی همچنين از فيلتر تحقيقات از مسئولان و آموزگاران مدارس کودکان خويش.

تحقيقات هم بگونه مضمونی اين پرسش ها را شامل ميشد که: او کيست؟ فرزند چه کسی‌ست؟ آيا سابقه شرکت در تظاهرات ضد شاه را دارد؟ آيا عکس امام را بر ديوار خانه خود آويخته؟ آيا تاکنون در خانواده وی، فرد ضدانقلابی وجود داشته؟ آيا او و حتا فرزندان و همسرش مقلد امام بوده و اصلآ اهل روزه و نماز هستند؟ اگر متقاضی مرد بود، آيا همسر وی حجاب اسلامی را کاملآ رعايت ميکند؟ و اگر زن بود، آيا شوهر وی تا بحال مشروب خورده يا ميخورد؟ و، و، و. جدای از مسئله استخدام، در آن دوران حتا اگر جوانی خواهان شرکت در کنکور و ورود احتمالی به دانشگاه بود هم به ناگزير ميبايد از اين علم شنگه و تمام مسخره بازی های آن قبول بيرون ميامد. 

با فراچشم داشت آنچه به کوتاهی آوردم، اينک ژرف بيانديشيد که چنانچه کسی در چنين نظام ايدئولوژيک بستهء دارای انواع و اقسام کانالهای جاسوسی، خواهان ورود به مراکز پاسداران و گرفتن سلاح بدست و نزديک شدن مسلحانه به مقامات آن نظام ميبود، ديگر ميبايد از چگونه فيلتر هايی گذر کرده و خود خانواده وی تا چه اندازه ميبايد سرسپرده ی اين نظم اهريمنی می بودند؟! آنهم در روزگاری که خمينی حتا کودکان دبستانی را هم به جاسوسی بر ضد مادران و پدران و آموزگاران و همسايگان خودشان مکلف کرده بود.

 

جنگ ايران و عراق، آتش ايرانسوزی که با دست و کبريت خود ايرانيان افروخته شد

و اکنون به مرحله يافتن «پاسخ درست» يکی از آن «دو پرسش اساسی» رسيده ايم که مراد اصلی اين نوشته هم از ابتدا همين بود. پاسخ اين پرسش که: «آيا ما بدليل جان فشانی سپاه پاسداران در جنگ، سخت مديون اين نهاد هستيم؟» که بهترين راه يافتن پاسخ درست اين پرسش هم از ديد من، بررسی «نقش سپاه در جنگ» در «دو مقطع زمانی» است. يعنی در مقطع «پيش از جنگ» و سپس در مقطع «هشت ساله جنگ».

زيرا درست است که در «عرف سياسی» حاکم بر جهان و همهء نهاد های بين المللی، همواره، آن طرفی «مسئول آغاز جنگ» شناخته می شود که به سرزمين دگری حمله می کند. ليکن در قلمرو انديشه سياسی و بويژه از ديد يک عنصر سياسی آگاه که مفهوم «مسئوليت در سياست» را بدرستی درک می کند، مسئول اصلی کشت و کشتار ها و ويرانی های يک جنگ، هميشه آغاز کننده آن جنگ نمی تواند باشد. چرا که جنگ هرگز بخودی خود و به شکل ناگهانی شعله ور نگشته و محصول و برايند يک کشمکش طولانی لاينحل مانده است که اگر درايتی در کار باشد، بخوبی ميتوان از وقوع آن پيش گيری کرد.

به پيروی از چنين روش دانشی ـ ديالکتيکی هم هست که از ديد من، مسئولان اصلی خون های ريخته شده در جنگ ايران عراق را بايد در ميان ايرانيان جستجو کرد، نه در بين عراقيان و ديگر ملت ها. زيرا درست است که صدام حسين بطور رسمی آغازگر جنگ شناخته شد، ليکن از پشت پنجره عقل، به روشنی می شد ديد که آتش آن جنگ، خيلی بيش از حملهء صدام به ايران افروخته شد بود. حال اگر کسانی در آن موقع آن آتش را نديده و بيش از زبانه کشيدن و سوزاندن جان و سلامت دو ميليون انسان هم آنرا خاموش نکردند، اين ديگر از ناآگاهی و نابينايی سياسی خود ايشان ناشی ميشد. همچنان که سالهاست که جمهوری اسلامی آتش جنگی را بر عليه اسرائيل و آمريکا و کشور های اروپايی افروخته است و باز هم عده ای قادر به ديدن شعله های فعلآ کوتاه آن نيستند.

بنابر همين استدلال ها هم به گمان من، سهم خود ما مردم ايران و در مرحله اول هم شخص «خمينی»، «مدعيان روشنفکری»، «دست اندرکاران سياسی» و در مرحله بعد هم «عناصر سپاهی»، «گروه حزب الهی ها» و همچنين «الوات عربده کش» و سينه زنان برای خمينی، در فراهم آوردن هيمهء آن آتش ايرانسوز، هزاران بار بيش از صدام حسين و همهء حاميان شرقی و غربی وی بود.

در اين که صدام حسين در نوع خود يک هيتلر بود، جای هيچ ترديدی نيست. زيرا آنچه که آن فاشيست تنها بر سر مردم کرد و بويژه، در حلبچه آورد، براستی يک هولوکاست بود و ننگ دگری بر پيشانی بشريت متمدن. چرا که عمل او نيز، اين سان نبود که ارتشی ولو يک ميليونی را در يک «برخورد نظامی» قتل عام کرده باشد، به همين دليل هم حتا يک تن از خود عراقی ها هم بتواند برای آن جنايات هولناک، گونه ای توجيه «ميهن پرستانه» بياورد. کاری که آن بی وجدان کرد، تبلور عينی يک «نسل کشی» بود. آنهم در برابر ديده گان همه ی بشريت. از اينروی هم به باور من نه تنها خود عراقی ها، بل که اصولآ هر انسان باشرف و باوجدانی هم ميبايد از آن نسل کشی اظهار نفرت و شرمنده گی کند.

صدام آن اندازه از کرد ها نفرت داشت که می خواست اصلآ نسل آنها را از عراق براندازد. درست با همان هدف نسل کشی هم بود که آن جانی، به جز افراد کهنسال و زنان بی دفاع و مظلوم حلبچه، حتا کودکان معصوم شيرخواره آنان را هم در آغوش مادران خويش و در گهواره های خود با بمب های شيميايی به هلاکت رساند.

ليکن همان موجود بی وجدان خونخوار، از زمان عقد قرارداد هزار و نهصد و هفتاد و پنج الجزيره به ميانجی‌گری «حواری بومدين» تا زمان استقرار رژيم خمينی در ايران، ديگر با ما کاری نداشت. همچنان که ايران هم ديگری کاری با او نداشت و ميان ما و عراق هم احترام متقابل پايداری بوجود آمده بود. مفاد قرارداد ميان دولت های ايران و عراق هم بخوبی اجرا شده و ديگر هيچ اختلاف عرضی و مرزی هم بين ما وجود نداشت. اما موضع ايران پس از سقوط نظام شاهنشاهی در برابر صدام حسين و عراق چگونه شد؟

گردآمدن هر روزه  پاسداران سيه پوش و سيه دل و الوات چاقوکش حزب اللهی در حسينيه جماران، کنار رفتن پرده آن نمايش مهوع و ظاهر شدن آيت الله خمينی با يک ربدشامبر گلدار بر روی سن و دعوت و تحريک مردم عراق و سعودی و مصر و اردن و مراکش و تونس و يمن و بحرين و قطر... به قيام بر عيله حکومت های خود. ناسزاگويی به صدام و رهبران سعودی و ديگر کشور های عربی و به رهبران آمريکا و اروپا و آسيا و آفريقا و سپس هم فرياد های تأييد و کف به دهان آوردن آن روان‌باخته‌گان مريد ملای جماران و سر دادن شعار «روح منی خمينی، بت شکنی خمينی» و گريستن از عشق آن روضه خوان و شور آن سخنان سخيف و غيرمسئولانه ای که هيچ مفهومی دگری هم نداشت، الا «مداخله آشکار در امور داخلی ديگر کشور ها» و بويژه عراق و به تبع آن هم، هيچ پيامد دگری هم نمی توانست داشته باشد، مگر ايران هتاک و فضول را بر سر جای خود نشاندن.

بنابر اين، کاملآ روشن بود که آن همه ناسزاگويی ها و فضولی ها، پيامد های سهمگينی در پی خواهند داشت. به همان خاطر هم هست که نوشتم جنگ خيلی پيش از حملهء صدام به ايران آغاز شده بود و آنرا هم ما آغاز کرده بوديم، نه صدام حسين و ديگران.

آخر بدبختی بزرگ ما اين است که حتا اکثريت بخش به اصطلاح «اليت» جامعهء ما هم هنوز درک نکرده اند که در جهان امروز جنگ ديگر با غرش توپ ها و به پرواز درآمدن بمب افکن ها آغاز نمی شود، چه رسد به مردم عادی ايران. اين «مرگ بر» گفتن ها و مشت گره کردن های هرروزه، اين «پرچم آتش زدن» ها و عربده جويی ها و اين فتنه گری های گوناگون در بيرون از مرز های ايران در حال حاضر هم درست بسان حمله به ديگر کشور هاست، نه شوخی و بچه بازی! از اينروی بدون ترديد باز هم با پيامد هايی کمرشکن.

اليت جامعه ايرانی اما در اين اوضاع بسيار خطرناک چه ميکند؟ به ميان انداختن بحث هايی کاملآ انحرافی در رسانه های بزرگ و «علت» را بحال خود رها کردن و تاختن در پی «معلول». يعنی اين گراميان بجای درک مسئوليت و به تبع آنهم، گرفتن گريبان پايوران رژيم هرزهء کشور خودمان که چرا با مزخرف گويی و ماجراجويی در همه جای جهان، زمينه های يک جنگ خانمانسوز دگری را فراهم می سازند، باز هم چسبيده اند به آمريکا و اسرائيل و انگليس... که چرا خوی جنگ طلبی دارند و می خواهند به ايرانی حمله کنند که هيچ يک از موازين بين المللی را برسميت نشناخته و برای حق حاکميت ملی هيچ ملت و دولتی هم در جهان پشيزی ارزش قائل نيست!

بنابر اين، همهء نيرو های سرسپرده به خمينی در درگير شدن آتش آن جنگ و پيامد های خانمانسوز آن نقش و مسئوليت بزرگی داشتند. بويژه، سپاه پاسداران که اعضای نخستين آن از فدائيان کاملآ نزديک و مورد اعتماد روح الله خمينی بوده و بدان سبب هم، پای ثابت همهء مراسم «پرچم سوزی» ها و «مرگ بر» گويی ها. از اين ها مهم تر هم، بازو های اجرايی رژيم در دخالت در امور دگر کشور ها و فتنه گری های درون و برون آن. امری که البته در اساسنامه خود آن تشکيلات هم آمده و من در بخش دوم اين مقال آنرا به تفصيل از زبان خود بزرگان سپاه نقل کردم.

 

ميهن‌پرستی سپاهيان، دروغ يا توهم

آنچه هم که به نقش سپاه در جنگ مربوط ميشود که عده ای از آن، «سرفصلی» با عنوان «جان‌فشانی سپاه برای مردم و کشور» در «تاريخ پس از انقلاب ايران» گشوده و به اعتبار آن هم، ما ملت را به زير بار «دين سنگين سپاه پاسداران» کشيده اند، ادعايی از بن و پايه نادرست است. امری که اگر ناشی از ناآگاهی نباشد، بی شک برای تحريف آگاهانه تاريخ است و يک حقه بازی رذيلانه.

زيرا وقتی من و ميليون ها تن ايرانی ديگر چون من خود بار ها و بار ها با چشمان و گوش های خود ديده و شنيده ايم که روح الله خمينی «ملی‌گرايی»، «ميهن‌پرستی» و حتا نَفس «ايرانيت» را خلاف اسلام دانسته و به توهين آميز ترين شکل هم اين انديشه ها را ميکوبيد که تمامی آن رکيکيات هم با همان الفاظ زشت خود وی در صحفيه نور گردآوری شده و حتا بر روی شبکه جهانی اينترنت موجود و در دسترس همگان، آيا آويختن مدال «ميهن‌پرستی» به جای «تمثال مبارک آقا!» بر سينه يونيفورم های اعضای سپاه در زمان جنگ، بستن تهمت «نامسلمانی» به آن طفلکی های «فدايی امام خمينی» معبودشان و همچنين مستهجن ترين توهين به فروزه هايی چون ميهن‌پرستی و ميهن‌پرستان و خود ميهن نيست؟

و باز هم، وقتی ما ميليون ها انسان هنوز زنده و زبان دار هرگز هيچ نمادی از «ايران» و «ايرانيت» در دستان پاسداران راهی جنگ نديديم، وقتی تمام سربند های پاسداران در آن روزگار بجای نماد های ملی، جملاتی شيعی چون «يا زهرا»، «يا حسين»، «يا قمر بنی هاشم»، «يا علی اصغر» و «يا علی اکبر» و «يا زينب»... بود، وقتی خود ما هزاران بار ديديم که پاسداران بجای درفش های ايرانی، بيرق های سبز و سرخی با نوشت هايی چون «لشگر اباعبدالله»، «جان نثاران امام»، «راهيان کربلا»، «وعده ديدار در حرم شش گوشه سيدالشهدا»... در دست داشتند، آخر چگونه عده ای به خود اجازه ميدهند که به شعور و اصلآ به شأن و شرف انسانی نسل ما توهين کرده و از «ميهن‌پرستی سپاهيان» برای ما سخن گفته و از آن عناصر «ضد ايرانی» برای ما «قهرمانان ملی» بسازند!

يعنی اصلاً حتا با توجه به اساس‌نامه و شرح «وظايف اسلامی» خود «سپاه پاسداران» هم نمی شود پاسداران را «قهرمانان ملی» بشمار آورد، ولو که جان خود را هم در جنگ از دست داده باشند. زيرا جدای از اين که در آن اساس‌نامه هيچ سخنی از ««ملت»، «پدافند از ايران» و «منافع ملی» به ميان نيامده، اصلآ بتون اين تشکيلات را در آن زمان از دشمنی با «ناسيوناليسم ايرانی» و از باور به «اسلام وطنی» ريختند. همچنان که دو شعار اصلی جنگ هم در تمامی آن هشت سال، يکی: «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» بود و آن دگری هم: «جنگ جنگ تا آزادی قدس شريف»، نه آزادی ايران. حال چه رسد به شعار های شورانگيز و برانگيزاننده حس ميهن‌پرستی در مردم.

آنچه هم که در اين مورد برشمردم، درست همان وظايفی است که برای پاسداران در نظر گرفته شده، يعنی «پاسداری از اسلام»، نه ايران. به همين خاطر اصولآ حتا بکارگيری واژهء «ميهن» هم در شعار و نوشته ای در قاموس سپاهی‌گری، به معنای يک کفرورزی و گناه بزرگ بود و هست، بويژه در فرهنگ واژه‌گان نسل اول سپاهيان. اين واژه مرکب ارتجاعی و ناموزون «ميهن اسلامی» هم که مفهوم آن (بخشيدن کشور ايران به اسلام و اسلاميون) است، پس از دوم خرداد باب شد. آنهم البته بوسيلهء اصلاح طلبان، نه خود پاسداران.

همچنان که آن دگر واژهء بدترکيب «دفاع مقدس» پس از پوچ از کار در آمدن همهء آن شعار های جهان‌گشايانه رژيم، بوسيله روضه خوان ها باب شد. هدف اين يکی هم، سُريدن آرام از اوج موضع «تهاجمی» به زيرين ترين لايهء «مظلوميت». يعنی برای پوشاندن آن لاف های گنده که: «راه قدس از کربلا ميگذرد»، «بعد از قدس، نوبت آزادی حرمين شريفين در سعودی است»... و توجيه آن شکست خفت بار از عراق، آن هم پس از آن همه سال هل من مبارز گويی و رجزخوانی شبانه روزی. همچنان که در اين واژه ای از ريشه ارتجاعی هم «دفاع» از اينروی «مقدس» میشود که دفاع از «اسلام» باشد، نه «دفاع از ميهن و هم ميهن» که لابد کار مجوسان آتش پرست است!. 

بر اساس همان اصول اعتقادی هم هست که در وصيت نامه هيچ سپاهی کشته شده در جنگ، ابداً حرفی از ميهن و ميهن‌پرستی و حتا «ملت» و «مردم» هم به ميان نيامده. هر چه هست، سخن از «امت شهيد پرور» است و مناجات و روضه خوانی و اظهار غلامی به درگاه روح الله خمينی و «توهم» جنگيدن در رکاب امام زمان، آن هم بر عليه کفر و کافر، نه بر عليه دشمن ايران و ايرانی.

پس هيچ سپاهی، و بار ديگر هم مينويسم که «هيچ سپاهی» با انديشه «ميهن‌پرستی » و به خاطر «ميهن» وارد جنگ نشد تا بتواند اين ادعا را هم داشته باشد که گويا بخاطر پدافند از «نيابوم» و سرفرازی ملت خود زخم برداشته، شيميايی شده، بخشی از اندام خود را از دست داده يا موجی شده و به سبب آن فداکاری خود برای ميهن و مردم خويش هم، دينی بر گردن تاريخ ايران داشته و از ما ملت ايران هم طلبکار است.

سپاه پاسداران حتا مثلآ بسان «سپاه دانش»، و «سپاه بهداشت» و «سپاه ترويج و آبادانی» روزگار پهلوی دوم که ماموريت شان خدمت به آبادانی ايران و رفاه ايرانيان و ساخت مدرسه و درمانگاه و جاده و پل و برق و آب رسانی... بود، تا کنون از محل بودجهء خود هيچ کمکی هم به مردم ما نکرده است که دستکم از اين بابت ما خود را مديون آن بدانيم. حتا در آن زمان ها که مردم براستی هم به امکانات بی حد و حصر اين تشکيلات و کمک انسانی نيرو های بی شمار آن نيازمند بودند. يعنی به هنگام سيل و طوفان و زلزله.

 اين پرهزينه ترين نهاد ايران در اين سی و سه ساله حتا يک باب مدرسه کوچک هم در روستايی نساخته که يادگار خوبی از خود بجای نهاده باشد. تنها وظيفه اين نيروی طفيلی، پاسداری از اين نظم اهريمنی بوده و هست. آن هم به هر بهايی. همچنان که وقتی مصاحبه گر «شهروند امروز» از محسن رفيق دوست ميپرسد که: آيا در اساسنامه سپاه، خدمت به مردم قيد شده است؟» اين عضو تيم بنيان گذاری سپاه و نخستين وزير آن پاسخ ميدهد که: «خير، نيست. در اساسنامه، سپاه يك وظيفه بيشتر ندارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي حراست از انقلاب و دستاوردهاي انقلاب باقي مي‌ماند!»

از اينروی، بی ترديدی، هم آن ادعای «ميهن پرستی» سپاهيان، قلب کامل حقيقت است و خيانتی به تاريخ ايران، و هم بدهکار بودن ملت ايران به سپاهيان يک دروغ کاملآ آشکار و توهين به عقل و شعور و حافظه و حتا توهين به چشمان و گوش های چند نسل از ما، مرادم هم، همين چند نسل زنده و حاضريست که در آن دوران در ايران می زيسته و در سنی هم بوده اند که خود تمامی آن رخداد ها را به چشم و گوش خويش ديده و شنيده اند.

البته هيچ ترديدی در اين واقعيت نيست که اکثر قربانيان جنگ ايران عراق از نازنين ترين فرزندان ايران بوده و درصدی از آنها هم براستی با روانی پاک و وجدانی سلامت در راه حفظ سرزمين آباءاجدادی خود از شر دشمنان و بخاطر پدافند از شرف و ناموس مردم خود به خاک و خون افتاده و جان شريف خود از دست داده يا مجروح و معلول گشتند. ليکن اين گروه از جانباخته‌گان و مصدومان و معلولان، نه از اعضای اصلی سپاه، بل که از ميان سربازان وظيفه، درجه داران و افسران آرتش، کودکان و نوجوانان فريب خورده و همچنين نيرو های مردمی داوطلب بودند.

 

سپاه است که تا گلو به ما بدهکار است

پس من و شمای ايرانی، نه تنها هيچ بدهکاری به سپاهيان نداريم، بل که کلی هم از آن طلبکار هستيم. چرا که در اين سی و سه ساله پر از ستم و نکبت و غارت و جنايت و بيدادگری، به تحقيق هيچ گروه و دسته و نيرويی به اندازه عناصر سپاهی به مردم ايران ظلم نکرده اند. همچنان که هيچ طايفه ای به اندازه طايفهء سپاهی پول مردم را ندزديده و اين سان ايران را غارت نکرده است.

 اساساً هر ظلم و جنايت و دزدی و تجاوزی هم که روضه خوان ها و ديگر پايواران اين رژيم به مردم ما روا داشته اند، به دست همين سپاهيان بی رگ و غيرت بوده. تمام ترور های ددمنشانه سياسی هم که بدست «نيروی قدس» همين سپاه پاسداران انجام گرفته، يعنی همهء آن سربريدن ها، دست و پا بريدن ها، خفه کردن ها و قطعه قطعه کردن اعضای اپوزيسيون در خارج و داخل کشور که اصلآ در تاريخ هيچ کشوری هم سابقه ندارد.

اصلاً اگر سپاهيان «شرف سربازی» سرشان مي شد و بقول طبقه خودشان حتا يک مثقال «لوطی‌گری» هم که می داشتند، تنها از مشاهدهء همين سرکوب های وحشيانه، شکنجه ها، جوان‌کشی ها، دزدی های نجومی و بويژه اين تجاوز ها به نواميس خواهران و مادران ايرانيان در پس از آخرين نمايش انتخاباتی رياست جمهوری هم، يا شر اين نظام بربريت را از ايران بر می کندند و يا اين که آب دهانی بر اين شغل «عمله‌گی ظلم» و نان آلوده به خون جوانان و بکارت دختران معصوم ايرانی انداخته و با اسلحه هايی که در اختيارشان هست، چند تيری بر سر خود شليک ميکردند.

اما می بينيد که در اين زمان نزيک به سه سال، حتا پنج تن از اين نيروی نزديک به نيم ميليون نفری سپاه پاسداران هم از رژيم جدا نشدند که بشود بروز مبادا حسابی بر روی کمک آنان باز کرد. توجه داشته باشيد که حتا در شش ماهه نخست مبارزات مردم سوريه هم صد ها و بنا بر شواهدی، هزاران تن از نيرو های مسلح کاملآ «فرقه ای» رژيم آن کشور هم به اردوی مردم پيوستند. در تونس و مصر و ليبی و يمن همه گی «قبيله ای» هم که در همان نخستين هفته های خيزش، ده ها افسر بلند پايه و هزاران افسر جزء و درجه دار به طرف مردم خود آمدند.

  

و فرجام کوتاه سخن

و سر انجام، با آن چه آوردم، اينک لطفاً خود از خود بپرسيد که آيا نيرويی با چنان عناصری و ساختاری مافيايی و کارنامه ای از ابتدا تا انتها پر از ستم و بيداد و قتل و تجاوز و غارت هستی مردم ايران به سود خود و هودهء اين نظام ضدايرانی، ممکن است که روزی به جبههء ما بپيوندد؟ همانگونه که در لابلای مطالب هم آوردم، من نادان که چنين «توهمی» ندارم! همين.

استکهلم، هژدهمين روز ماه می سال دوهزار و دوازده ترسايی

www.zadgah.com

 

 

نظر خوانندگان

محمد: جناب سپهر مقاله بسیار جالب و آموزنده ای بود و من به نوبه خودم استفاده کردم ممنون از شما. اما یادآوری چند نکته: در بخش تاریخچه و آنچه که مربوط به نحوه تشکیل سپاه هست کاملاً موافق شما هستم؛ در زمانی که ملتی از خود بیگانه شده و منجی خود را در ماه جستجو میکرد جز آنچه که به زعم مقالهء شما در مورد فلسفه و نحوهء تشکیل سپاه اتفاق افتاد انتظار دیگری نمی توان داشت. اما نباید مسائل و تحولات را سیاه و سفید و ایستا در نظر گرفت. اکنون شرایط تغییر کرده است؛ آگاهی های عمومی اکثریت مردم ـ و بالطبع اعضای سپاه هم ـ تغییر یافته و حتی بخشی زیادی از آنها دچار تضاد عقیدتی شده اند که در فردای ایران می توانند گره از کار مردم باز کنند. اما جناب سپهر باید توجه داشته باشیم که برای آزادی و نجات ایران امید داشتن به سپاه همانقدر بیهوده است که امید داشتن به سازمان ملل و قدرت های بزرگ و سازمان های حقوق بشری. مسئله این است که ما ملت باید برای نجات خود اقدام کنیم چون هیچ دیکتاتوری با زبان خوش و خوشرویی صندلی قدرت را ترک نخواهد کرد؛ بلکه برعکس تا آنجا که در توان دارد برای ماندن در قدرت تلاش خواهد کرد، و تک تک ما وظیفه داریم که به هر صورتی که برایمان مقدور هست امکانات خود را در راه نجات خود و کشور به کار ببنیدم در آن صورت است که هم سپاه و ارتش و هم دیگر نهادهای جهانی میتوانند به کمک ما بشتابند.

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه