بازگشت به خانه               پيوند به نظر خوانندگان                پيوند به توضيحی از سپکولاريسم نو

چهارشنبه 18 مرداد 1391 ـ  8 ماه اگوست 2011

 

گونه شناسی اپوزیسیون ایرانی

فرخ نگهدار

farrokh1946(at)gmail.com

نزدیک به بيست سال پیش در مقاله ای تحلیلی تحت عنوان "تعریف، گروهبندی و خصلت نگاری نیروهای سیاسی ایران" گرایش های سیاسی کشور را بر اساس پیشینهء تاریخی به چهار نحلهء عمده، اسلام گرایان، سلطنت طلبان، ملی گرایان و چپ ها، دسته بندی کردم.

آن مقاله به علاوه پیش بینی می کرد که، زیر تاثیر تحولات اجتماعی، و راهبردهای سیاسی و جهات رفتاری مختلفی که پیش می گیرند، این نحله ها دچار دگردیسی شده و در چشم انداز تقسیم بندی دیگری، بر اساس راهبردها و رفتارها، ضرور خواهد شد. اکنون به نظر می رسد تحولات درونی آن نحله ها یک تقسیم بندی تازه را میسر ساخته است.

جمع بندی تجارب اصلاح طلبی و جنبش سبز از یک سو و تحولات عمیق استراتژیک در اوضاع منطقه و جهان از سوی دیگر بحثِ تدوین راهبرد سیاسیِ را در مجامع سیاسی به بحثِ اصلی تبدیل کرده است.

موجی که با رای دادن آقای خاتمی در انتخابات مجلس نهم ایجاد شد و بحثِ اساتید سیاسی و دیدارها و گفتگوها و نظریه پردازی ها در داخل و خارج از یک سو، و نشست های استکهلم و بروکسل، تلاش های میراث دار نظام پهلوی و نیز تظاهرات بزرگ پاریس و دیگر تحرکات برای حفظ پایگاه ها در عراق از سوی دیگر نشانهء بلوری شدن تلاش ها برای تدوین یا پیشبردِ راهبردهای سیاسی توسط طیف گستردهء مخالفان وضع موجود است.

اصلاح طلبی یا سرنگونی طلبی؟ آیا سبز راهی سوم است؟ تغییر در رفتار حکومت یا تغییرِ حکومت؟ تلاش برای مشارکت یا تلاش برای تحریم؟ مبارزه قانونی آری یا نه؟ تغییر از طریق اعمال قدرت جامعه مدنی بر حکومت؟ یا تغییر از طریق افزایش فشار خارجی بر حکومت؟ تحریم اقتصادی آری یا نه؟ حمله نظامی به کشور: مقاومت، مخالفت، یا توجیه؟

پاسخ به این پرسش ها در کلیت خود ریختِ راهبردِ strategy سیاسیِ هر گرایش سیاسی در روند سیاسی جاری را آشکار می کند.این نوشته کوششی است برای شناسایی عمده ترین گونه های اپوزیسیون در ایران بر اساس تفاوت ها در راهبرد سیاسی.

 

ارکان راهبرد سیاسی

واژهء «استراتژی» معانی و کاربردها متعدد دارد. مراد من از استراتژی، یا راهبرد سیاسی، در این نوشته مجموعهء اقدامات، رویکردها و تدابیری است که هر جریان سیاسی برای اثر گذاری بر مناسبات قدرت - از طریق "تغییرِ حکومت" یا "تغییرِ رفتار حکومت" - با هدف اجرای سیاست و برنامه ای معین در حکومت طراحی می کند. ارکان یا مولفه های اصلی هر استراتژی سیاسی را - نظر به اهدافی که پیش روست - به صور گونه گون می توان برجسته کرد. نظر به اهدافی که پیش روی این بحث است من پنج رکن زیر را در طراحی استراتژی برجسته کرده ام:

هدف: تعیین این که فعالیت های ما برای تغییر در رفتار حکومت است یا تغییرِ حکومت؛

اتحادها: تصمیم گیری در باره این که چه رابطه ای با دیگر نیروها را باید برقرار کرد؟ کدام یک را جلب کنیم، کدام یک را منزوی، و کدام نیروها را بیطرف؟

منابع اعمال قدرت: پیشبرد هر استراتژی سیاسی نیازمند "نیروی محرکه" یا "منابع قدرت" است. اقشار اجتماعی، افکار عمومی، سازمان های مدنی، تشکیلات حزبی، رسانه ها، قوای مسلح، منابع پولی و مالی، حمایت دول دیگر از این شمارند.

نظام حقوقی: نیروهای مخالف در چالش خود با حکومت لاجرم در باره پای بندی یا عدم پای بندی به نظام حقوقی حاکم بر کشور تصمیم می گیرند؛ در این باره که باید به قانون التزام داشت یا آن را کنار گذاشت.

شیوهء عمل: یعنی از چه راه می خواهیم راهبرد سیاسی خود را عملی کنیم؟ شرکت در انتخابات، تظاهرات و اعتصابات، قیام توده ای، کودتا، مبارزه مسلحانه، مداخله خارجی، از شناخته شده ترین اشکال مبارزه به شمار می روند.

هر جریان سیاسی که تکلیف خود را با این ارکان روشن نکند فاقد اراده ای معطوف به قدرت است. نیرویی که چنین نمی کند مسوولیتی در قبال امور کشور بر عهده نمی گیرد.

نیروهایی که در ارکان فوق همپوشی دارند همسو حرکت می کنند. آنها که در هر پنج رکن مشترک اند حتی می توانند به اتحاد برسند و رهبری واحد تشکیل دهند.

 

گونه های اپوزیسیون: بحث در كليات

گروه بندی نیروهای سیاسی به هر طریقی صورت گیرد حاوی مضار و مزایای خویش است.

مهم ترین زیان هر تقسیم بندی غیرواقعی کردن فاصله هاست. هر تقسیم بندی فاصلهء "خود"‌ و "دیگری"‌ را پر رنگتر، فاصلهء خود با "خودی"‌ را کم رنگتر و چشم را در دیدن اختلافات در درون "دیگری" کم سوتر می کند. هیچ نیروی سیاسی نیست که با دست زدن به تقسیم بندی در واقعیت سیاسی دست کاری نکند.

اما بدون جدا سازی و بر شمردن تمایزات تصمیم سازی و تولید ارادهء واحد غیرممکن است. این کار نخستین گام است در راه تدوین راهبرد سیاسی. برای تاثیرگذاری در اوضاع سیاسی؛ برای دسترسی به اهداف.

مدعی نیستم کلیاتی که برای تقسیم بندی اپوزیسیون ایرانی برشمردم، و خصوصیاتی برای هرگونه برمی شمارم، عین واقعیت است و جز این نیست. مدعی نیستم که هر تحلیل گر دیگری که به حقیقت وفادار باشد تفاوت ها را همان خواهد دید که من می بینم.

نوع تقسیم بندی که ارائه کرده ام، هم در کلیات و هم در جزئیاتِ، بیش از همه با دغدغه و آرمان های کسانی همسو و همخوست که نگاهی اصلاح طلبانه، صلح خواه، و توافق طلب دارند و هم از این رو می کوشند شکاف های سیاسی را چنان تصویر کنند که با آنان که درک، یا دغدغه ها و آرمان های متفاوتی دارند زاویه کمتری تولید شود.

در دموکراسی ها "اپوزیسیون" به احزابی گفته می شود که با حزب حاکم مخالف اند، نظام سیاسی را می پذیرند و به قانون التزام دارند. در ایران، تا قبل از پیدایی "اصلاح طلبان" اصلاً چنین پدیده ای نداشتیم. کسانی حاکم بودند و بقیه هم زیر سرکوب. هیچ نیرویی حق اعلام مخالفت با سیاست حاکم بر کشور را نداشت. اپوزیسیون در ایران فقط به نیروهای اطلاق مخالف نظام اطلاق می شد. فقط با پیدایش جنبش اصلاحات است که ما در ایران شاهد حضورِ انتقادیِ گروه هایی هستیم که جزء نظام و منقدِ جناح حاکم محسوب می شوند.

در درون حکومت جمهوری اسلامی ایران از بدو استقرار در سال 60 البته نوعی رقابت در بالا برای تسخیر دولت و مجلس، و یا برای تاثیر گذاری بر سیاست و مواضع رهبریِ نظام وجود داشته است. جناح چپ و جناح راست در ابتدا، و بعد هم اصلاح طلبان و اصول گرایان، در درون حکومت همواره وجود داشته اند. اما هیچ یک از آنان به معنای رایج در دموکراسی ها اپوزیسیون محسوب نمی شدند. 2 خرداد 76 نخستین روزی است که رقابت در بالا به رقابت در پائین گذر می کند.

با پیدایش جنبش اصلاحات از یک سو جمهوری اسلامی ایران اپوزیسیون داخلی پیدا کرد. و از سوی دیگر و گشایش امکانِ رقابت در پائین، نیروهای موسوم به "اپوزیسیون نظام" به تدریج به دو دسته تقسیم شدند:

- بخشی به همسویی با اصلاح طلبان درآمدند و به حمایت از آنان روی آوردند. آنها معتقد شدند فضا تغییر کرده و، علیرغم محرومیت از حق مشارکت، می توان و باید در بسیج اجتماعی بانی برای تغییرات مثبت در کشور فعال شد. آنها نیز به مشی اصلاح طلبانه روی آوردند و به حامیان جنبش اصلاحات پیوستند.

- بخش دیگر معتقد ماند که "رژیم اصلاح پذیر نیست" و "اصلاح طلبان یا کاره ای نیستند و یا با دیگران فرقی ندارند". لذا نخست باید اصلاح طلبان را منزوی کرد تا بتوان رژیم را از میان برداشت. آنها هم چنان به تلاش برای تغییر رژیم وفادار ماندند.

به این ترتیب از خرداد 76 به بعد ما در صحنه سیاست کشور عملا سه گونه اپوزیسیون داشته ایم:

1. گونه اول: از درون نظام برخاسته، قانونا حق مشارکت در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را دارا بوده و هم چنان خواهان حفظ و تقویت عناصر جمهوریت و مردم سالاری در این نظام اند.

2. گونه دوم: از حق موجودیت و مشارکت سیاسی عملاً محروم اند و لذا خواستار تضمین حقوق سیاسی خود و پیشبرد اصلاحات دموکراتیک در نظام سیاسی کشور هستند.

3. گونه سوم: آنان که اعتقادی به امکان اصلاح امور در این نظام ندارند و برچیدن نظام را وظیفه مقدم قرار می دهند.

به دنبال وقایع 88 از یک سو بخش بزرگی از نیروهای اصلاح طلب از حق مشارکت سیاسی محروم شدند، و از سوی دیگر موج اعتراضات و مبارزات مردمی، تحت عنوان جنبش سبز، با قدرتی قابل ملاحظه در صحنه سیاست کشور ظاهر شد. این تحول توانِ چانه زنیِ "گونه اول"، اصلاح طلبان، در حکومت را بشدت کاهش داده و وزن "گونه دوم"، سبزها، در سطح جامعه را بشدت افزایش داد.

از آنجا که اصول نظریات گونه اول و گونه دوم در باره روشِ پیشبرد تحولات سیاسی و اجتماعی اصلاح گرایانه، به معنای تدریجی، مسالمت جویانه و مدنی، است؛ و از آنجا که این نظر از اساس با راه و روش گونه سوم (انقلاب گرایی، سرنگونی طلبی) از اساس مغایر است، برخی صاحب نظران، با چشم پوشی بر تفاوت های هویتی و جایگاهی، برای گونه های اول و دوم از عنوان "اصلاح طلبان" استفاده می کنند. برخی دیگر، با تاکید بر تفاوت های هویتی و موقعیتی[1] و یا بنا به مصلحت سنجی های سیاسی، عنوان اصلاح طلب را صرفا برای گونه اول در نظر می گیرند و برای گونه های دوم مسامحتا از عناوین "سبز"، "تحول طلب"[2]، "مطالبه محور" و یا "جمهوری خواه" استفاده می کنند.

اما به نظر من هیچ یک از نامگذاری ها برای گونه دوم هنوز بی مشکل، پخته یا پُرکاربرد نیست. به علاوه گزینه های دیگری هم مطرح است. لذا به جاست گفتگو ادامه یابد.

"اصلاح طلب" نامیدنِ "گونه دوم" نه تنها تفاوت های هویتی و حقیقی آن با "گونه اول" را کمرنگ می کند، بلکه به این تصور دامن می زند که آن دو یک نقش دارند و یا می توانند در بالا ادغام شوند. در حالیکه، نظر به تناسب قوای جاری میان جامعه و حکومت، و نظر به ماهیت نیروی مسلط بر حکومت، این ادغام تحمل نمی شود و به حذف اصلاح طلبان از حکومت می انجامد.

از سوی دیگر اطلاق نام "تحول طلب" به دسته دوم به تصور دامن می زند که گویا تحول طلبان اصلاح طلب نیستند و این تصور از اساس اشتباه است. عناوین "جمهوری خواه" یا "مطالبه محور" گرچه رساترند؛ اما هنوز به قدر کافی همه پذیر و پُرکاربرد نشده اند.

البته اطلاق صفتِ "تحول طلب" یا "جمهوری خواه" به فعالین گونهء دوم تا آنجا که تمایزات جامعه شناختی، هویتی، عقیدتی و موقعیتیِ آنان باز گردد، کاری بسیار مفید است. اما به هیچ روی صلاح نیست که این صفت وسیله ای شود برای فاصله گیری از اصلاح طلبی و نزدیکی و همسویی با نیروهای گونه سوم.

 از این روی من در این نوشته نیروهای گونهء دوم را جریان هایی تعریف می کنم که - گرچه در مشی سیاسی مشخصا اصلاح طلب reformist هستند و مثل "اصلاح طلبان درون نظام" (گونه اول) برای بسط دموکراسی در نظام سیاسی موجود تلاش می کنند، اما از لحاظ پایه اجتماعی، پیشینه تاریخی، اصول عقیدتی، و حقوق سیاسی، از "جناح اصلاح طلب در حکومت" مجزا بوده و از نظر حکومت برانداز شناخته می شوند.

جنبش سبز، که حول "رای من کو" شکل گرفت، جنبشی خصلتا مطالبه محور‌ و لذا در ذات خود اصلاح طلبانه است. اما آنگاه که مطالبه اصلی این جنبش با مقاومت و امتناع حاکمیت مواجه و "کار" به "لباس شخصی ها" سپرده شد، برخی گروه های سرنگونی طلب فعال شده کوشیدند شعارها و تاکتیک های خود را در برخی زد و خوردهای خیابانی رایج کنند. چنین پدیده ای، برخلاف ادعای حاکمان، نه کوچکترین نشانی از لغزش و تغییر ماهیت رهبران سرشناس جنبش سبز است، و نه، برخلاف ادعای انقلابیون و سرنگونی طلبان، به معنای تغییر ماهیت جنبش سبز و عبور جنبش از مطالبه محوری به سرنگونی طلبی. این سخنی نا حق و ناعادلانه است هرگاه وقایع عاشورا نشانه تغییر مشی رهبران سبز و میلیون ها رای دهنده و روی آوردن به براندازی توصیف کنیم. عاشورای 88 محصول مشترک تندروترین نگاه ها در حکومت و در جامعه است.

 

سبز و اصلاح طلب: آیا تفاوتی هست؟

"جنبش سبز" به مثابه جنبشی مدنی و مطالبه محور پدیده ای نوظهور در حیات سیاسی کشور است. این همان جناح اصلاح طلب حکومتی نیست. اما به راستی تمایز این دو در چیست؟

* برخی بر این باورند که جنبش سبز به لحاظِ برنامه و هدف ‌باید خود را ورای اجرای قانون اساسی قرار دهد و از جمهوری اسلامی ایران عبور کند. آنها جنبش سبز را جنبشی می بینند که باید رهبری، سیاست و اهدافی رادیکال تر از اصلاح طلبی را پی گیرد. این نگاه عنوان "تحول طلب" را به جای مطالبه محور برای متمایز کردن آن از اصلاح طلبی توصیه می کند.

* برخی بر این باورند که سبزها و اصلاح طلبان به لحاظ هویتی و عقیدتی از هم متمایزند. آنها می گویند جناح اصلاح طلب بلا استثناء همه از اسلام گرایانند و پیشینه و بافتار فکریِ مشابه دارند. در حالیکه سبزها رنگین کمانی هستند و با پیشینه ها و اصول عقیدتی متفاوت. آنها بر این اساس جنبش سبز را جنبشی تعریف می کنند که درهای آن به روی راهبردهای مختلف، اصلاح طلبی و سرنگونی طلبی، باز است و هر دو در آن حضور و حق رهبری دارند.

* برخی بر این باورند که بارز ترین وجه تمایز سبز و اصلاح طلبی تفاوت در موقعیت و جایگاه آنهاست. اصلاح طلبان همواره بخشی از ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ایران بوده و تنها رقیب اصول گرایان در حکومت به حساب می آمده اند. آنها خود سازمانگر جنبش اجتماعی نبوده اند. اما بیش از جناح دیگر تحت تاثیر تحول اجتماعی و جنبش های مطالباتی ناشی از آن بوده اند. در حالیکه سبز برآمدی مردمی، و نه حکومتی، بوده که برای به دست آوردن یا گرفتن مطالبات معین از حکومت به میدان آمده اند.

بین سبز و اصلاح طلبی در روند سیاسی جاری البته تفاوت هست: سبزها بخشی از جامعه مدنی و بیانگر برآیند خواست های اقشار مدرن اند؛ اقشاری که به علت ماهیت تبعیض آلود جمهوری اسلامی از حق مشارکت سیاسی همچنان محروم مانده اند. حال آنکه اصلاح طلبان بخشی از حکومت و از جنس احزاب سیاسی پارلمانی هستند.

نسبت سبز با اصلاح طلب از زاویه ای با نسبت احزاب سیاسی (پارلمانی) و جنبش های مدنی (مثلا اتحادیه ها) قابل قیاس است. تفاوت میان سبز و اصلاح طلب تفاوتی میان «فشار از پائین» و «چانه زنی در بالا» است. ارکان راهبردهای سیاسی سبزها و اصلاح طلبان همسو و حاوی همپوشی های گسترده است.

این تحلیل که می گوید

سبزها «رادیکال»‌ و اصلاح طلبان «محافظه کار» هستند؛

یا این تحلیل که می گوید

جنبش سبز را رنگین کمانی برساخته از تمام «گونه های اپوزیسیون»، از اصلاح گرایان تا براندازان است.

تحلیل هایی اشتباه و گمراه کننده اند. این تحلیل ها خصلت مطالباتی جنبش سبز را نابود و آن را با نگاه نهادهای سرکوبگر همسو و انطباق پذیر می کند.

به بحث ها و ادعاها پیرامون تعارض و سیاسی و برنامه ای بین سبزها و اصلاح طلبان باید پایان داد. آنها وجودهای جداگانه اند، از یک جنس نیستند، اما اهداف و مواضع آنها متعارض نیست و نباید باشد. آنها مکمل یک دیگرند. جنبش سبز یک بازوی قدرتمند مردمی و عامل اصلی فشار از پائین و مطالبه محوری است. اعتماد مردم سرمایه عظیم رهبران سبز است. سبز یعنی قدرتی معادل ۱۵ تا ۲۵ میلیون رای. حتی بیشتر. اصلاح طلبانی که به این قدرت اتکاء نمی کنند هیچ اهمیتی ندارند. سبز در مقابل اصلاح طلبی نیست. سبز بازوی قدرت مند اصلاح طلبی است. 

 

تصویر کلی

ما بحث را با برشمردن 5 رُکن برای راهبرد سیاسی آغاز کردیم. در ادامه نیروهای مخالف یا ناراضی از حکومت را در 3 "گونه"ء کلی از هم تفکیک کرده و برخی جهات کلیِ مواضع، رویکردها و راهکارهای هر یک از آنان را برشمردیم.

حال می کوشیم آن مهم ترین مواضع و رویکردهایی که هر رکن از ارکان پنج گانه راهبردی را برای هر 3 گونه در یک جدول، به ترتیب زیر جمع بندی و تلخیص کنیم:‌

در آغاز اشاره شد که ادعا این نیست که تقسیم بندی های فوق با نگاه و تحلیل همه فعالان سیاسی خوانایی کامل دارد. این همخوانی ناشدنی است. زیرا تولید و تدوین این گونه جدول ها در نهایت خود نوعی سیاست گذاری است برای تسهیل تعریف خود و ترسیم روشن ترِ سایه روشن ها میان «خود» و «دیگری». هیچ توصیفی عاری از تمایل نیست.

از این روی جدول و جزئیات فوق نیز برای کسانی پذیرفتنی تر است که در مشی سیاسی، به دلیل دغدغه ها و آرمان ها، اصلاح طلب اند و با سرنگونی طلبی مرزبندی دارند. جدول فوق به خصوص مطلوب کسانی است که به دلیل موانع حقوقی و سیاست حاکم بر کشور از حق مشارکت محروم اند؛ همان کسانی که با گشایش روزنه ای به سوی تغییر، به نام جنبش سبز، به میدان آمدند اما از دو سو آماج تاراج گریِ نیروهایی قرار گرفتند که دغدغه ها یا آرمان های دیگری داشتند.

اکنون نیز تردید ندارم که همان دو نیرو با اساسات جدول فوق توافق نمی کنند.

آنها منقدان بیرونیِ این تصویر سازی اند:

در یک سو سرنگونی طلبان ایراد خواهند کرد که "جدا کردن سبز از سرنگونی طلب بی تدبیری و قرار دادن اصلاح طلبان در صف مخالفان خلاف گویی است"؛

در سوی دیگر اقتدارگرایان خواهند گفت "جداسازی اصلاح طلب از سبز و سبز از سرنگونی طلب همه حقه بازی است".

این جدول منقدان درونی هم خواهد داشت:

در یک سو برخی نگران خواهند شد که متمایز کردن سبز از اصلاح طلبی خطاست؛

در سوی دیگر برخی دیگر در نوع تمایز و در نقش و جایگاهی که برای هریک توصیف شده، خطا، یا ناروشنی، خواهند دید.

 

سالی سخت در پیش است

کشور ما در سالی که پیش روست مسیری فوق العاده بغرنج و در عین حال سرنوشت ساز طی خواهد کرد.

تحریم ها:‌ تحریم های غرب علیه ایران به اصلی ترین عامل فشار بر زندگی مردم، به مهم ترین معضل اقتصاد کشور، و به عامل بزرگ انفجار قیمت ها بدل شده است. ارتباط مستقیم میان این تحریم ها و برنامه هسته ای کشور به تدریج گسیخته می شود. رقبای منطقه ای ما و حامیان قدرتمند آنان آنها در غرب می خواهند ارتباط تحریم ها با برنامه هسته ای گسیخته تر شود. عربستان و امارات و قطر مشتاق اند آثار منفی تحریم نفت ایران بر اقتصاد جهانی را جبران کرده و بانضمام اسرائیل بر غرب فشار آورند که برنامه هسته ای از طریق اعمال تهدید و فشار نظامی مهار شود و تحریم ها تشدید شود و قدرت کشور را نشانه رود.

تحولات منطقه: با همکاری و همراهی غرب و ترکیه جریان های اسلام گرا(غیر شیعی)، که در سراسر منطقه در راستای مشارکت در حکومت حرکت می کنند. فاصله آنان، برخلاف پیش بینی رهبری جمهوری اسلامی، به تدریج از ایران بیشتر شده و در سمتِ احیای روابط با غرب سیر می کنند. این روند قدرت و نفوذ ایران، و دست آوردهای یک سرمایه گذاری سنگین سی ساله در لبنان و سوریه، را نیز در معرض تاراج قرار داده است.

جهت گیری منفی: تحت تاثیر دو روند فوق، یعنی تحریم های فلج کننده و سمت تحولات در منطقه، و در اثر سیاست های سوء و آشفتگی در مدیریت سیاسی، مناسبات با اروپا‌ گسیخته تر، نیاز امریکا به همکاری ایران محدودتر، و اتکای ما بر سیاست و بر حمایت روسیه و چین ناگزیرتر شده است. ایران دارد گام به گام از سیاست بیطرفی، نه شرقی نه غربی، فاصله می گیرد و این با موقعیت کشور و بافت اقتصاد آن تطابق ندارد.

شکاف دولت- ملت: به دنبال وقایع 88، برخلاف اکثر کشورهای منطقه، این شکاف به مراتب فعال تر شده و موثرترین لایه های اجتماعی به نومیدترین لایه ها بدل شده اند. آنها مطئمن می شوند نه رهبری کشور در مسیر درست حرکت می کند و نه نظام سیاسی برای رای آنها ارزشی قائل است. و این در حالی است که سال پیشِ رو سالِ انتخابات ریاست جمهوری است.

مسوولیت با همگان است: در وضعیت حاضر و چشم اندازهای پیش رو مسوولیت اصلی راهبردن کشور البته بر عهدهء دستگاه رهبری جمهوری اسلامی ایران است. اما خطای فاحش است هرگاه تصور شود مخالفانِ بی تاثیر یا کم تاثیرند.

ایران به وضعیتی نزدیک می شود که باز از نو دامنه عمل هر نیروی سیاسی ممکن است چنان گسترده شود که سمت عمومی رویدادها را تحت تاثیر قرار دهد. مایه امید است که هم در داخل و هم در خارج کشور در طیف گسترده نیروهای ناراضی مجرب ترین حلقه ها به تدوین، بازسازی و تطبیق استراتژی سیاسی خود با روندهای جاری

نخستین گام در قبول مسوولیت در قبال حیاتی ترین مسایل کشور تشخیص و تعریف جایگاه خویش در میان گونه های مختلف اپوزیسیون است.

ایران می تواند و باید در مسیر تحولات صلح آمیز و قانونمند حرکت کند و از درگیر کردن خود در گردبادهایی که اطراف ما را در برگرفته، بپرهیزد. مسوولیت اصلی این پرهیز بر عهده رهبری جمهوری اسلامی است. اما گونه های مخالف نیز نقشی تعیین کننده دارند. ایران در سالی که پیش روست به انسجامی بس گسترده تر از آنچه داریم نیازمند است. برای دور کردن سایه جنگ از سر کشور، برای پایان دادن به تحریم ها، برای ارتقای اقتدار کشور در منطقه، برای بازگردانیدن پویایی به اقتصاد، یک عزم و همت همگانی ضروری است.

* هرگاه در روندها و روزهای دشواری که در پیش است همه رهبران سبز و اصلاح طلب کشور عزم خود را واحد کنند؛

* هرگاه رهبری نظام دریابد که برای برون برد کشور از چنگ گردبادها فقط می توان و باید به نیروی رای آزاد و متحد مردم ایران متکی شد؛

 

* هرگاه او قانع شود که فقط با مشارکت فعال و متحد رهبران سبز و اصلاح طلب در انتخابات، نیروی ملت آزاد و متحد خواهد شد؛

* آنگاه، قدرت هایی که درچهارگوشه جهان برای سوری کردن ایران تدارک می بینند:

- خواهند دانست که با ایران از راهی جز دیپلماسی نمی توان و نباید رفتار کرد،

- و نومیدانِ چشم دوخته به ایشان نیز خواهند دانست که در ایران از هیچ راهی، جز صندوق رای، نمی توان و نباید بسوی تغییر رفت.

 

پیوست

1.  اصلاح طلبان

1. تشکل های اصلاح طلب قانون اساسی را مبنای حقوقی چالش های خود برای مشارکت در حکومت قرار می دهند. آنها بر پای بندی خود به این قانون اساسی پای می فشارند و خواهان رعایت بی خدشه حقوق ملت بر اساس قانون اساسی هستند. آنها اصلاح قوانین - از جمله قانون اساسی - را از راه های قانونی ممکن می دانند. سطح مطالبات آنان از حکومت را قانون اساسی تعیین می کند.

2. تشکل های اصلاح طلب حفظ امنیت و اقتدار جمهوری اسلامی ایران، تضمین منافع و مصالح کشور، ترمیم خدمت رسانی حکومت به مردم، و حراست از حقوق و آزادی های قانونی شهروندان را وظیفه خود می دانند و نقد آنان به رفتار جناح حاکم نیز از همین زوایاست.

3. تشکل های اصلاح - در برابر فشار و تعرض قدرت های منطقه ای و جهانی - از منافع کشور دفاع می کنند. آنها کاهش تنش و عادی سازی رابطه با غرب و متحدین منطقه ای آنان و حل اختلافات از طریق دیپلماسی را پی می گیرند.

4. رهبران اصلاح طلب در کشاکش و رقابت قدرت های شرق و غرب برای افزایش نفوذ خود در ایران جانبدار هیچ طرف نیستند. آنها منقد سیاست تشدید ستیز و تقابل با اروپا و امریکا هستند و آن را علیه منافع ملی و در جهت منافع روسیه، چین و رقبای منطقه ای ایران ارزیابی می کنند. آنها وقتی زیر فشار جناح حاکم قرار می گیرند به فشار بین المللی برای عقب راندن آن متوسل نمی شوند.

5. تشکل های اصلاح طلب انتخابات را یگانه راه توزیع قدرت حکومتی بین جناح های سیاسی می دانند. آنها منقد و مخالف مداخله ارگان های امنیتی و نظامی در امر انتخابات و مخالف اِعمالِ نظارت استصوابی هستند. آنها از انتخابات آزاد را هدفی تحقق پذیر در جمهوری اسلامی ایران می فهمند.

6. رهبران اصلاح طلب فشار از پائین، به صورت تظاهرات، بست نشینی، اعتصاب غذا و غیره را - به شرط فراتر نرفتن از قانون، و به شرط مرزبندی با سرنگونی طلبان - حق مردم می انگارند؛ اما آن را رهبری یا تشویق نمی کنند.

7. حضور در درون نظام و حق مشارکت در رقابت های سیاسی مهم ترین منبع قدرت اصلاح طلبان است. آنها شکاف ها و دسته بندی های درون حکومت را جدی دانسته روی تعامل با سایر گروه بندی های درون حکومت و رقابت های درون نظام، حساب می کنند.

8.    تشکل های اصلاح طلب از حضور در نظام، برای حراست از حقوق قانونی خود، برای طرح و پیگیری مطالبات اقشار اجتماعی حامی خویش، بهره می گیرند. ارتباط و مذاکره با جناح حاکم و جلب حمایت و حفظ اعتمادِ رهبری جمهوری اسلامی جزو اصول آنهاست.

9.    تشکل های اصلاح طلب انتقال رهبری سیاسی به خارج از کشور را بی معنا و ناممکن تلقی می کنند؛ حتی اگر همه به زندان فرستاده شوند. آنها برای تشکل ها و فعالان سیاسی اصلاح طلب مقیم خارج در بهترین حالت یک نقش حمایتی و تکمیل کننده قائلند.

10. تشکل های اصلاح طلب با احزاب و سازمان های سرنگونی طلب مرز مشخص دارند و برای انزوای آنان تلاش می کنند. آنها به گفتگو با سرنگونی طلبان تن نمی دهند.

11. رهبران اصلاح طلب روی حمایت اجتماعی نیروهای مطالبه محور حساب و تکیه می کنند. آنها مطالبات اقشار نوگرای جامعه را، در حد ظرفیت قانون، در برنامهء عمل خود بازتاب می دهند. رهبران اصلاح طلب رابطه و گفتگو با احزاب و سازمان های دگراندیشِ مطالبه محور را می پذیرند و عموما نسبت به آنان نگاهی حمایتی و مثبت را بازتاب می دهند.

 

2.  آلترناتیو سازان (سرنگونی طلبان)

1. فعالان و رهبران سرنگونی طلب شکل دهی اتحاد فراگیرِ همهء نیروهای مخالف، با هر فکر و عقیده ایِ، با هدف تاسیس آلترناتیو نظام، و شناسانیدن آن به جامعه بین المللی به منظور جلب حمایت از آن را مهم ترین وظیفه قرار می دهند.

2. مطرح ترین سرنگونی طلبان می کوشند همه گروه های اپوزیسیون را علیرغم تمام اختلافات با هم متحد کنند. آنها این کار را ممکن شناخته و تاکید دارند اختلاف بر سر نظام آتی، یا برخی سوابق، نباید مانع اتحاد همگانی شود و تحققِ هدف، یعنی سرنگونی، را به تاخیر اندازد.

3. جریان های سرنگونی طلب اختلافات و رقابت های درون نظام را عموما اختلافاتی بر سر قدرت، و یا غیر جدی، تلقی می کنند. آنها می گویند بر سر حفظ نظام و مقابله با اپوزیسیون، تمام جناح های حکومتی با هم متحدند. آنها همواره رهبری حکومت را در مرکز حمله قرار می دهند.

4. منزوی کردن اصلاح طلبان، مایوس ساختن جریان های مطالبه محور و جلب جریان های قوم گرا از ارکان مهم راهبرد سیاسی مهم ترین تشکل های سرنگونی طلب (آلترناتیو سازان) است.

5. تشکل ها و فعالان سرنگونی طلب اصلاح امور و تعدیل در اوضاع کشور در جمهوری اسلامی را ناممکن و عبث تلقی کرده و اصلاحات را به بعد از سرنگونی موکول می کنند. از نگاه آنان انتخابات کشاکشی بر سر قدرت است و تاثیری عمده ای در اوضاع کشور ندارد.

6. نیروهای سرنگونی طلب انتخابات در جمهوری اسلامی را بی معنا و به سود نظام می شمارند. آنها به شرکت در انتخابات امیدی نداشته و همواره مردم را به تحریم انتخابات دعوت کرده اند. آنها تصریح دارند که برگزاری انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی ایران محال است.

7. سازمان های سرنگونی طلب به مبارزه قانونی، و به مبارزه برای التزامِ حکومت به قانون اساسی، اعتقادی ندارند و یا برای آن اهمیتی قائل نیستند. رعایت قانون و حقوق قانونی شهروندان توسط حکومت خواسته آنان نیست. رهبران سرنگونی طلب بیشتر مشوق سرپیچی مردم از قانون و نظم حاکم اند و مسوولیت هر نوع خشونت را بر عهده حکومت می بینند[iii]. آنها بلا استثناء توسل به خشونت در برابر خشونت حکومتی را حق خود می دانند[iv].

8. رهبران سرنگون طلب مراجعه به حکومت و خط مشی مطالباتی را قبول ندارند. آنها حکومت را «دشمن» و اوضاع را مستمرا به طرف استبدادی تر شدن می بینند. زبانٍ سرنگونی طلب زبانی برای مقابله و نفی است.            

9. رهبران سیاسی سرنگونی طلب امکان استقرار خود در داخل کشور را منتفی دیده و چهره های سیاسی مقیم داخل را به تبعیت از خواسته های حکومت و یا سکوت مجبور می بینند.

10. سرنگونی طلبان برای افزایش فشار بین المللی بر جمهوری اسلامی تلاش می کنند. آنها خواهان انزوای ایران و تشدید تقابل کشورها با حکومت اند. عمده ترین گرایش های سرنگونی طلب خواهان حمایت فعال تر "جامعه بین المللی" از "اپوزیسیون نظام" هستند.

11. سرنگونی طلبان، آنها که قدرتمندترند، به بیطرفی کشور در رقابت بین شرق و غرب، اعتقادی ندارند. آنها اختلاف خود با حکومت را دنباله اختلاف میان غرب و شرق تصور می کنند. نیرومندترین گروه های سرنگونی طلب ایران را چنان می خواهند که در مهم ترین استراتژیک همچون متحد نزدیک غرب عمل کند.

 

3.  مطالبه محوران (جنبش سبز)

1. نیروهای مطالبه محور انتخابات آزاد را مطالبه مرکزی خود قرار می دهند و آن را بهترین راه تامین مشارکت همگانی و تحقق شعار «ایران برای همه ایرانیان»، و بهترین راه تضمین امنیت ملی حفظ اقتدار کشور می شناسند.

2. فعالین سبز (مطالبه محور) مبارزه مدنی، بسیج و سازمانگری شهروندان برای پیگیری مطالبات خود از حکومت - و برای قبول مسوولیت در قبال مسایل کشور- را وظیفه مرکزی قرار می دهند.

3. تشکل های مطالبه محور تلاش ها برای شکل دهی آلترناتیو، با هدف پایان دادن به نظام، را زیانبار و کج راهه دانسته و در هیچ کجا بانی یا شریک این کارها نیستند. تلاش آنها متوجه تغییر مناسبات و توازن قدرت میان جامعه مدنی و حکومت است.

4. گروه های مطالبه محور خود را نیرویی تعریف می کنند که، ضمن مطالبه حقوق قانونی خود و التزام به مبارزه قانونی، به تبعیض های مندرج در قانون اساسی، در حق دگراندیشان، زنان و اقلیت های قومی و مذهبی، معترض است و برای برابر حقوقی همه گرایش های سیاسی، و انتخابی شدن همه نهادهای حکومتی، تلاش می کنند.

 

5. نیروهای مطالبه محور «مذاکره با حکومت»‌ و «چانه زنی در بالا»‌ را یک رکن استراتژی سیاسی می شمارند. عدم ارتباط و گفتگوی آنان با حکومت به دلیل امتناع حکومت است و نه به هیج دلیل دیگر. 

6. مطالبه محوران برای رایج ساختن گفتگو میان نحله های سیاسی، به ویژه با اقتدارگرایان و با سرنگونی طلبان، تلاش می کنند؛ گفتگویی که می باید ترس زدایی و اعتماد زایی کند و از این راه فرش انداز انتخابات آزاد گردد. آنها خود را نیرویی تعریف می کنند که با "همه طرف ها" امکان و تمایل به گفتگو دارند.

7. آنها امکان و ضرورت همزیستی همه نحله های سیاسی اصیل کشور را ترویج و از حق موجودیت و فعالیت سیاسی همه جریان های سیاسی تاریخا شکل گرفته در کشور دفاع می کنند. زبان آنها با سایر نحله ها منقدانه و تفاهم جویانه است.

8. گروه های مطالبه محور قطع نظر از تمایزات فرهنگی، اجتماعی و عقیدتی - عموما نقش جناح اصلاح طلب در جمهوری اسلامی در تحول اوضاع کشور را مثبت ارزیابی کرده و از آنان در مقابل اقتدار گرایان حمایت می کنند. آنها نسبت به سمت گیری و سیاست رهبری جمهوری اسلامی بلااستثناء موضع انتقادی دارند.

9. رهبران سبز عموما از کاهش تشنج و عادی سازی مناسابت ایران و غرب استقبال می کنند. آنها «تحریم ها» را مغایر منافع کشور و مردم می دانند و با آن مخالف اند؛

10. رهبران جنبش های مطالباتی، ضمن همآهنگی مطالبات خود با منافع کشور، ازحمایت افکار عمومی در عرصه بین المللی و نهادهای حقوق بشری، برای پیگیری مطالبات خود، استقبال می کنند.

11. گروه های مطالبه محور عموما مروج، میراث دار، و پیرو سنت های جنبش چپ و جنبش ملی گرایانه مردم ایرانند. آنها جمهوری خواهند و با نظام های موروثی، اسلام گرا یا توتالیتر نسبتی ندارند.

زیرنویس ها:

1. شرح مشروح تر تمایزاتِ جامعه شناختی، هویتی، عقیدتی و موقعیتیِ بین گونه اول و گونه دوم چنین است:

گونه اول (اصلاح طلبان حکومتی): اساساً در دل حاکمیت جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته و همه به درجات تمایلات و سوابق اسلام گرایانه دارند، همچنان با اقشار سنتی و محافل حکومتی مربوط اند، اما با پیشرفت اجتماعی پیوندشان با اقشار مدرن بیشتر شده، تنها نیروی منقد یا معترضی هستند که گرچه تمایلات جدی در سمت دموکراسی از خود بروز می دهند اما همه از برپادارندگان و مدافعان نظام اند و از حق مشارکت در حیات سیاسی کشوربرخوردارند. آنها به تحولات سیاسی و اجتماعی تدریجی، مسالمت آمیز وهمپای با مردم اعتقاد دارند.

گونه دوم (جریان های مطالبه محور): همواره در لایهء مدرنٍ شهریٍ جامعه ما نقش و نفوذ غالب داشته و مطالبات آنها را نمایندگی کرده اند، هیچ گاه در جمهوری اسلامی ایران سهیم نبوده، همواره به درجات تحت پیگرد بوده و همیشه از حق مشارکت در حیات سیاسی کشور محروم مانده اند، ولایت گرا نیستند و به حکومت فقهی اعتقادی ندارند. آنها، نظر به خصلت مدنی و سطح بالای رشد فرهنگی خود، نظر به تاثیر پذیری از طبقه متوسط، عموما به شیوه های مبارزه با کمترین هزینه ها، به تحولات سیاسی و اجتماعی تدریجی، مسالمت آمیز وهمپای با مردم اعتقاد، تمایل دارند.

2. گروهی از صاحب نظران تفاوت های راهبردی strategic، میان گونه های اول و دوم را تفاوت میان اصلاح طلبی و تحول طلبی تعریف و تحول طلبی را راه سومی، میان اصلاح طلبی و انقلابیگری، تعریف می کنند که نه سرنگونی طلبانه (انقلابی) است و نه اصلاح طلبانه. آنها از واژه اصقلاب refolution - که از ترکیب اصلاح و انقلاب ساخته شده - برای مقاصد تحول طلبانه استفاده می کنند ( زنده یاد مهرداد مشایخی چنین برداشتی داشت). آنها می گویند: تحول طلبان نه اصلاح طلبند و نه انقلابی، آنها هم اصلاح طلبند و هم انقلابی. تحول طلبان، هم در روش ها و هم در سطح مطالبات، از اصلاح طلبان رادیکال ترند، اما عاری از ویرانگری ها و تندروی های و سرنگونی طلبان (انقلابی ها) اجتناب می کنند

3. در ایران خوشبختانه هیچ سازمان سراسری عمده ای فعلاً وجود ندارد که «مبارزه قهرآمیز» را سازمانگری کند؛ هرچند برخی گروه ها، مثل مجاهدین، هنوز ظرفیت ها برای توسل به خشونت علیه حکومت را در خود حفظ می کنند. گروه های عمدهء قومی نیز عمدتا چنین خصیصه ای دارند. برخی با این استدلال که سرنگونی بدون خشونت امکان پذیر نیست همه گروه های سرنگونی طلب را خشونت طلب می نامند. به نظر من این نسبت منصفانه نیست. گروه هایی خشونت طلب هستند که تاکتیک های قهرآمیز را در عمل روزمره به کار می گیرند.

4. برخی در کاربرد واژه «سرنگونی طلب» یا «برانداز» نظر به القای ضمنی خشونت طلبی، ابا دارند. این فکر درست است. اما چون سرنگونی طلبان عمدتاً خودشان آن را می پذیرد، برای بهسازی آن شاید هنوز باید کمی صبر کرد. احتمالا واژه «آلترناتیو سازان» که اخیراً به کار می رود مناسب تر باشد. برخی براندازان- به خصوص چپ های رادیکال - اما از تکیه بر دول خارجی رویگردانند. لذا اطلاق این صفت به تمام سرنگونی طلبان دقیق نیست. واژهء "عموما" را به همین حساب آورده ام.

http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2012/august/05/article/-f4e0da0da8.html

 

توضيحی از سکولارسم نو: در سراسر اين مقاله هرگز از واژهء «سکولار» استفاده نشده است حال آنکه در حال حاضر اعتقاد به ضرورت برقراری يک حکومت سکولار در ايران آينده موضوع مورد توافق همهء نيروهای سياسی غير اسلاميست است. همين بی اعتنائی عمدی موجب شده که »چنبش سبز» صرفاً در مقايسه با «اصلاح طلبی» مورد توجه قرار گيرد و نوعی تحول درونی اين دومی تلقی شود. حال آنکه عبور کامل از حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار دموکرات خواست اکثريت مردم است. خود نويسنده اقرار می کند که «مهم ترین زیان هر تقسیم بندی غیر واقعی کردن فاصله هاست. هر تقسیم بندی فاصلهء "خود"‌ و "دیگری"‌ را پر رنگتر، فاصلهء خود با "خودی"‌ را کم رنگتر و چشم را در دیدن اختلافات در درون "دیگری" کم سوتر می کند. هیچ نیروی سیاسی نیست که با دست زدن به تقسیم بندی در واقعیت سیاسی دست کاری نکند». و نيز منصفانه می لفزايد که: « نوع تقسیم بندی که ارائه کرده ام، هم در کلیات و هم در جزئیاتِ، بیش از همه با دغدغه و آرمان های کسانی همسو و همخوست که نگاهی اصلاح طلبانه، صلح خواه، و توافق طلب دارند و هم از این رو می کوشند شکاف های سیاسی را چنان تصویر کنند که با آنان که درک، یا دغدغه ها و آرمان های متفاوتی دارند زاویه کمتری تولید شود». نويسنده اما توضيح نمی دهد که علوم اجتماعی برای پرهيز از اينگونه «زيان ها» کدام راه حل ها را پيشنهاد کرده اند. بدينسان، بنظر ما، اين نويسنده نيز بررسی واقعيت را فدای تحميل عقايد و دلخواسته های خود بر واقعيت کرده است. لازم به توضيح نيست که انتشار اين مقاله در سکولاريسم نو نشانهء توافق ما با مطالب آن نيست و بيشتر برای اشنا شدن با کوشش های منحرف کنندهء اذهان عمومی از واقعيت جاری سياسی انجام می گيرد.

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه