بازگشت به خانه       \پيوند به نظر خواندگان

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 14 مهر ماه 1391 ـ 5  اکتبر 2012

 

جنگ بزرگ در «عصر ظهور»

نظرها دربارهء اینکه با حمله به ایران، آتش جنگی بزرگ در خاورمیانه شعله‌ور شود که چه بسا «جنگ جهانی سوم» نام گیرد، متفاوت است. من آن را به دلایل مشخصی که پیش از این در مقالهء «جنگ برای بازار و بازرگانی/ ژوئن 2010» توضیح دادم، بسیار محتمل می‌دانم. گروهی اما «جنگ» را بلوف و رجزخوانی می‌شمارند که طرفین برای ارعاب یکدیگر به کار می‌برند. گروهی دیگر آن را تاکتیکی و برای کسب امتیاز طرفین از یکدیگر ارزیابی می‌کنند. گروهی نیز به وقوع آن اطمینان دارند به ویژه آنکه در حال حاضر و با توجه به واقعیات موجود، نمی‌توان مدعی وجود یک صلح کامل و تمام عیار در منطقه شد. همین که عده‌ای مرتب دَم از جنگ می‌زنند و عده‌ای نیز به دفاع از صلح برمی‌خیزند، نشانگر وضعیت زرد و وضعیت بلاتکلیف «نه صلح، نه جنگ» در منطقه است که بی‌تردید بر مناسبات اجتماعی تأثیر گذاشته و با فلج کردن فعالیت‌های جاری، خود، به فراهم آمدن زمینه‌های جنگی یاری می‌رساند.

در این میان، دخالت‌های نظامی و شبه ‌نظامی ِ عملاً فعال رژیم جمهوری اسلامی در سوریه، که «دیده‌بان حقوق بشر» اعلام کرد شمار کشته‌شدگان آن از مرز  سی هزار تن گذشت (بیش از 21 هزار غیرنظامی و بیش از هفت هزار نیروی دولتی) و لبنان که دولت‌اش خواستار پاسخگویی جمهوری اسلامی درباره حضور سپاه پاسداران در آن کشور شد، و هم چنین سخنان و تهدیدهای ماجراجویانه مقامات سیاسی و نظامی رژیم، موضوع را از بلوف و رجز و کسب امتیاز فراتر می‌برد.

سخنان احمد وحیدی، وزیر دفاع جمهوری اسلامی، که روز چهارشنبه 29 شهریور منتشر شد، تنها یک نمونه از انبوه تهدیدها و هم چنین اعتراف‌هایی است که گاه رژیم مجبور به تکذیب آنها می‌شود اگرچه در عمل، درستیِ آنها را تأیید می‌کند.  وحیدی گفت: «شهدا راه را برای ما فراهم کرده‌اند تا بتوانیم در پناه ولایت، اعتصام و تحت رهبری ولایت به بزرگترین جنگ که در عالم بشریت مطرح است وارد شویم. از آنجا که این جنگ در عصر ظهور محقق می‌شود، برای این جنگ بزرگ همهء امکانات را در اختیار داریم و آماده‌ایم». وی هم چنین گفت: «جمهوری اسلامی ایران می‌رود تا به برکت مکتب الهی، اهل بیت، رسول اسلام (ص) و رهبری که ناشی از رهبری الهی است صحنهء جدیدی را در عالم خلق کند». «شعر» خوانی احمدی نژاد در سازمان ملل (26 سپتامبر) نیز بیان دیگری از این تفکر ماجراجویانه و خطرناک بود.

 

جنگ‌های کوچک جهانی

جنگ‌های «کوچک»، که مانند جنگ‌های بزرگ در آنها کشتار و ویرانی و جنایت و معاملات اقتصادی و داد و ستدهای سیاسی صورت می‌گیرد، ظاهراً همیشه در سراسر جهان جریان داشته و دارد و کسی آنها را جدی نمی‌گیرد حتا اگر مجموعهء تخریب و جنایت در آنها به اندازهء یک جنگ جهانی باشد! اما یک جنگ «بزرگ» که پای کشورهای قدرتمند را مانند جنگ‌ جهانی اول و دوم به میان بکشد و چهرهء جهان را تغییر دهد، مقدماتی لازم دارد که شاید تا کنون شکل گرفته و یا هم اکنون در حال شکل گرفتن باشد. تناقض اما در اینجاست: هم اکنون پای کشورهای قدرتمند در میان هست! تفاوت اما در چیست؟

از درون جنگ جهانی اول، اتحاد شوروی به عنوان مهم‌ترین پیامد آن سر بر آورد. اسناد کمک‌های میلیونی قیصر آلمان به «لنین» رهبر بلشویک‌ها، برای پیروزی انقلاب اکتبر 1917 چند سال پیش توسط آلمانی‌ها منتشر شد.

از درون جنگ جهانی دوم، بلوک شرق با محوریت شوروی‌ها شکل گرفت و «جنگ سرد» آغاز گشت. «جنگ سرد، با پایان جنگ جهانی دوم، اقدام به تنظیم توازنی میان دو قطب سیاسی و اقتصادی «شرق» و «غرب» نمود که بنا به سرشت سرمایه داری (که کمونیسم نیز خود، زاده و فرزند مرتد و سرکش آن بود) نمی‌توانست بیش از همان چند دهه‌ای دوام آوَرَد که عملاً آورد. از آن پس، یعنی از حدود بیست سال پیش، مقدمات جنگ سوم خود به خود فراهم می‌آمد. جنگی که ممکن است هرگز به شکل جنگ جهانی اول و دوم در نگیرد، لیکن عملاً در جریان است». (از مقاله «جنگ برای بازار و بازرگانی»).

بحران‌هایی که جهان سرمایه ‌داری، با تکیه بر امکانات خود، هر بار می‌تواند بر آنها غلبه کند، گاه تنها با جنگ می‌تواند آنها را پشت سر نهد. هر دو جنگ جهانی اول و دوم اگرچه دستاویزهای سیاسی (ترور ولیعهد اتریش توسط صرب‌ها، و مبارزه با فاشیسم) داشتند، لیکن در پس آنها دلایل اقتصادی خوابیده بود که در بحران‌های اقتصادی قرن بیستم ریشه داشت.

با گسترش دموکراسی و لیبرالیسم در جهان، نظام سرمایه‌داری توانست بر اساس امکانات این دو روش سیاسی و اقتصادی، تا به امروز بر بحران‌های مناسبات خویش غلبه کرده و از بروز یک جنگ بزرگ، یک جنگ جهانی دیگر، جلوگیری کند. یا بهتر بگویم، توانست آن جنگ جهانی را به شکل جنگ‌های منطقه‌ای و خارج از مرزهای اروپا و آمریکا، و در آسیا و آفریقا «سرشکن» کند!

 

فرصت‌های بزرگ جهانی

این فرصت و امکان بدیع برای «سرشکن» کردن جنگ در آسیا و آفریقا را، بر خلاف دو جنگ جهانی اول و دوم که اروپا را به خاک و خون کشید، بنیادگرایی اسلامی در اختیار جهان صنعتی و پیشرفته قرار داد تا با وجود تلفات انسانی و خسارات نجومیِ مادی و نظامی که متحمل می‌شود، نه تنها جبهه را در خودِ کشورهای مسلمان نشین بر پا دارد، بلکه با استفاده از ناآگاهی عمیق جوامع اسلامی و اعتقادات کور آنها که به سادگی می‌تواند مورد سوء استفاده خودی و ناخودی قرار گیرد، ایشان را علیه خودشان نیز بسیج کند.

درست است که روند جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) که اقتصاد در آن نقش مرکزی بازی می‌کند، سبب شد تا دموکراتیزه کردن یا دموکراتیزه شدن جوامع در حال رشد و حتا عقب مانده در دستور کار قرار گیرد (بدون دمکراسی  و الزامات آن نمی‌توان چرخه‌های اقتصادِ آزاد را در آن کشورها به حرکت در آورد) و این به سود نیروهای آزادی‌ خواه و مدافع حقوق بشر در آن جوامع است، لیکن تجربهء دههء اخیر (از جنگ افغانستان در اکتبر 2001 و جنگ عراق در مارس 2003 به این سو) نشان می‌دهد بر خلاف تصوری که در آغاز می‌رفت، دمکراسی‌های قدرتمند چندان هم مایل به گسترش دمکراسی واقعی و تمام عیار در کشورهای در حال رشد و همچنین عقب مانده نیستند (وجود مقدمات و الزامات فرهنگی و اجتماعی در این کشورها موضوعی دیگر است).

این واقعیت را در مماشات دولت‌های این کشورها با اسلام ‌گرایانی می‌توان دید که گمان می‌رفت با تغییر و تحولات اجتماعی، با جنگ و یا بدون جنگ، باید از نقش آنها در حکومت و حاکمیت کاسته شود، حال آنکه آنها نقش خود را زیر عنوان «اسلام ‌گرایان میانه‌رو» بیش از پیش در قوانین اساسی کشورها حک می‌کنند! شاید با توضیح زیر بتوان صورت مسئله را روشن‌تر بیان کرد:

مسئلهء مردم خاورمیانه و اساساً کشورهای مسلمان نشین این است که آنها از یک سو با بنیادگرایی اسلامی و از سوی دیگر با حکومت‌های غیر دمکرات و خودکامه، اعم از اسلامی یا سکولار، روبرو بوده و هستند! ساقط کردن حکومت‌های خودکامهء سکولار و جایگزین ساختن آنها از طریق جنگ یا بدون جنگ، با اسلام‌گرایانی که ظاهراً دوستِ جوامع غربی به شمار می‌روند، خطر بنیادگرایی اسلامی را نه از سر مردمان این کشورها بلکه از غرب دور می‌کند! بهترین مثال در این مورد، عربستان سعودی است که همهء قوانینی که بنیادگرایان اسلامی به دنبال اجرای آن هستند، از قصاص تا احکام و قوانین زن‌ستیزانه، همواره در آن کشور اجرا می‌شده بدون آنکه هرگز از زمامداران آن به عنوان بنیادگرایان اسلامی یاد شود، در حالی که هستند!

از این رو، این نتیجه‌گیری ناگزیر است که معیار بنیادگرایی را در عمل، دوستی و دشمنی اسلامیست‌ها با غرب تعیین می‌کند و نه رابطهء سرکوبگرانه و پر از تبعیض آنان با مردمان خودشان! درست همان گونه که بن لادن و طالبان نیز تا زمانی که «دوست» بودند، بنیادگرا نامیده نمی‌شدند! اینک نیز در جمهوری اسلامی، هم دار و دسته رفسنجانی و هم دار و دسته احمدی‌نژاد تلاش می‌کنند «دوستی» خویش را به غربیان ثابت کنند و راه را در داخل حکومت برای رابطه با آمریکا بگشایند. و دقیقاً همین معادله است که باید تغییر یابد، زیرا اگرچه ممکن است اسلام‌گرایان کمتر خونخوار را بر مردم حاکم کند اما آنها هرگز حامل دمکراسی و حقوق بشر برای جامعه نخواهند بود.

ولی آیا رابطه‌ء دوستانهء‌ اسلام‌گرایان با غرب، از جمله اسلام‌گرایان ایران، راه را بر یک جنگ بزرگ در «عصر ظهور» خواهد بست؟ این چه حرفی است؟! ما در میانهء این جنگ قرار داریم! مسئله بر سر آغاز آن نیست، بر سر این است که چگونه، با چه کیفیت و کدام نتیجه می توان آن را پایان داد!

27 سپتامبر 2012

--------------------------------------------------------------------------

خبرگزاری العربیه، دیده بان حقوق بشر

http://www.alarabiya.net/articles/2012/09/26/240275.html

خبرگزاری ایسنا، سخنان احمد وحیدی وزیر دفاع رژیم

 

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.