بازگشت به خانه         \پيوند به نظر خوانندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

جمعه 10 آذر ماه 1391 ـ 30  نوامبر 2012

esmail@nooriala.com

نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟

در مقالهء هفتهء پيش خود اشاره هائی داشتم به نظريهء جديد آقای دکتر شهريار آهی با عنوان «دوگانهء سترون» که در کنفرانس اخير ِ تشکلی به نام «اتحاد برای دموکراسی در ايران» در شهر پراگ مطرح شد. آن مطلب اما، در عين حال، بازگويندهء برداشت کلی من دربارهء تمايل غالب بر کنفرانس های اين «اتحاد» نيز بود؛ تمايلی نسبت به همکاری با اصلاح طلبان مذهبی ِ رانده شده از دستگاه حکومت در کشورمان که به احتمال زياد می تواند به ابقای حکومت اسلامی بصورتی «معتدل» و «رحمانی» و ديگر صفاتی از اينگونه بيانجامد. اين نگرانی باعث آن شده است که ما انحلال طلبان، در عين شرکت در کنفرانس های علنی "اتحاد برای دموکراسی"، بعنوان ناظر، مترصد آنيم که برای پرسش هائی چند پاسخ های دقيق تری به دست آوريم: «آيا نتيجهء مورد نظر از اين سلسله کنفرانس ها، يا موتور اصلی اين "اتحاد ِ» هنوز شکل نگرفته، نوعی کمک ِ پنهان نگاه داتشه شده به پيروزی اصلاح طلبی است؟ و آيا نه اينکه چنين کمکی ممکن نيست جز اينکه «اسلاميت حکومت» را در غالب هائی همچون حکومت اسلامی رحمانی حفظ کند؟

هفتهء گذشته، با کمال حيرت، پاسخ برخی از اين پرسش ها را نه از سردمداران «اتحاد» بلکه از آقای فرخ نگهدار گرفتم که طی مقاله ای کوشيده بود تا نشان دهد که «اتحاد» حتماً يک تشکل انحلال طلب است و نسبتی با اصلاح طلبی ندارد و با شکل گرفتن آن روند خط کشی بين اصلاح طلبان و انحلال طلبان به غايت خود رسيده است: «جمع آمد خط "اصلاح نظام" با خط "تغيير رژيم"‌ هم ناممکن است و هم به شدت مخرب. تلاش‌ها در پراگ برای نزديک کردن آن به خط و برنامه اعلام شده از طرف آقايان موسوی و کروبی همان‌قدر خراب‌کارانه است که تلاش‌ها برای نزديک کردن مواضع آقايان موسوی و کروبی به مواضع آقايان خادم و آهی. تداوم کار "اتحاد برای دموکراسی" به همه فرصت می‌دهد که بدانند ما در ايران حداقل "دو نوع اپوزيسيون" داريم که هر يک استراتژی سياسی جداگانه دارند. اختلاف نظر آقايان موسوی و کروبی با آقايان آهی و خادم رفع شدنی نيست».

هنگام خواندن اين مطالب می توانستم تجسم کنم که آقای نگهدار سری به سايت سکولارهای سبز ايران ـ بعنوان يک تشکل انحلال طلب که نظرات خود را با ترتيب و شماره بندی مطرح کرده و اتفاقاً مطالب 15 گانهء مطرح شده از جانب آقای نگهدار اغلب از آن نظرات استخراج شده است ـ زده و عامداً آنچه را ما بعنوان نگاه ها و مواضع خود ارائه می دهيم ايشان به آنها نسبت داده اند. به کلامی ديگر، اگر آقای نگهدار 15 استباط خود از انحلال طلبی را دربارهء شبکهء سکولارهای سبز اعلام داشته بودند ما «شبکه ای ها» ناچار بوديم که تشخيص درست ايشان ر ا تصديق کنيم. اما، و نکتهء اساسی در اين است، که هرچه بکاوی کمتر موری می يابی که سخنان ايشان را با نظرات سردمداران «اتحاد» نزديک کند. مثلاً، سخنان آقای نگهدار با نظريه پردازی های آقای دکتر شهريار آهی، به شرحی که می آيد، هيچ جور در نمی آيد: «برجسته کردن انحلال ‌طلبی یا اصلاح‌ طلبی یکی از پارادوکس‌های جامعهء سیاسی است. بعضی از دوستان انحلال‌ طلب تلاش می‌کنند که خط‌کشی دقیقی با اصلاح ‌طلبان داشته باشند؛ مساله‌ای که از سوی برخی اصلاح ‌طلبان هم تکرار می‌شود... ما باید سعی کنیم از پارادوکس‌ها عبور کنیم». و عبور «اتحاد» از پارادوکس، بعنوان يک هدف، يعنی ابطال نظريات آقای نگهدار.

در جوار اين مطلب بايد به واکنش آقای جواد خاتم نسبت به سخنان آقای نگهدار نيز پرداخت که می گويند: «برداشت خودم را از "نوشته"ی آقای نگهدار دربارهء کنفرانس پراگ، خلاصه می‌کنم: تقسيم "اپوزيسيون" به دو بخش "برانداز" و "اصلاح‌طلب"، تقليل "پيشبرد برای اتحاد" [کذا] به يک حزب جعلی ليبرالی...»

می بينيم که نوعی ابهام آشکار در مورد نيات آقای نگهدار در نوشتن اين مقاله وجود دارد که من هم می خواهم بخت خود را در تعبيريابی برای آن بيازمايم.

****

از نظر من، مقالهء اخير آقای فرخ نگهدار دربارهء «کنفرانس پراگ» حاوی نکات مهمی است که برخی از آنها از نظر انتقاد کنندگان به آن، بقول اصلاح طلبان اسلامی، «مغفول» مانده است! شايد لازم باشد برای بيان مقصودم کمی در مواضع سياسی آقای نگهدار توقف کنيم. آقای خادم ايشان را اينگونه توصيف می کنند: «چريک فدائی اسبق، دبير اول پيشين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) و "اصلاح طلب" دوآتشهء کنونی». من فکر می کنم کسانی که با جريانات سياسی چهل سالهء اخير آشنائی داشته باشند می توانند از دل اين توصيفات داستان ها استخراج کنند و لذا نياز بيشتری به اينگونه بسط ها نيست. اما فکر می کنم بايد چند نکته را نيز به اين اوصاف افزود.

در اينکه آقای نگهدار طرفدار حفظ رژيم کنونی هستند شکی نيست. در واقع ايشان از معدود کسانی هستند که موضع سياسی خود در اسم خود حمل می کنند و جزو «نگهداران و حافظان» رژيم محسوب می شوند و همواره نيز نگرانی خود را از اينکه «مبادا اين رژيم سرنگون شود» به صور مختلف نشان داده و نقش «مشاور از راه دور» وزارت اطلاعات و نهادهای سياستگزار رژيم را بخوبی بازی کرده اند. اما طبيعی هم هست که وقتی با چهره ای سياسی و کهن کار که ظاهراً از تهران گريخته و در لندن پناهنده است اما از «راه دور» به رژيمی که ياران خود او را درو کرده اينگونه عشق می ورزد، نمی توانيم از طرح اين پرسش خودداری کنيم که دستمايه و گوهر اين عشق در چيست؟ و ايشان بر اساس اين عشق چرا اين مقاله را نوشته و اين آدرس عوضی را داده اند؟

من، در روند جستجو برای يافتن پاسخی به اين پرسش ها، به محرکات مادی و منافع شخصی ايشان کاری ندارم (هرچند که در اين موارد هم حرف و سخن بسيار است) و تنها به محرکات ذهنی و تربيتی تکيه می کنم چرا که ايشان هم ـ مثل همه ـ بهر حال بر متن يک زمينهء ذهنی ـ پرورشی هم هست که می نويسند و اظهار نظر می کنند. برای اين کار هم می کوشم به همين مقالهء اخير ايشان اکتفا کرده و برای اين کار در اينجا به يک اظهار نظر ايشان اشاره کنم: ايشان اعتقاد دارد که: «اختلافات میان نیروهای سیاسی ایرانی (به شمول نیروهای حاکم) دنبالهء اختلاف میان غرب و شرق است».

فکر می کنم همين «شاه بيت» کافی باشد برای اينکه بپرسيم منظور آقای نگهدار از اين «غرب» و «شرق» چيست؟ آقای خادم در اين مورد اشاره ای کوتاه اما ناکافی کرده و بی آنکه به آن اهميت خاصی بدهند مختصراً چنين نوشته اند: «از نگاه ايشان [آقای نگهدار]، هنوز جهان به شرق و غرب تقسيم می‌شود،.. منظور آقای نگهدار از غرب روشن است. در شرايط کنونی بايد ديد از شرق چه تعريفی دارند. صحنهء سياسی جهان راهی باقی نمی‌گذارد که روسيهء پوتين را در "اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی" و چين سرمايه‌دار را نقش "چين کمونيست" ببينيم و رژيم جمهوری اسلامی ايران را در کنار آن‌ها و عليه غرب. جز اين است؟ [آيا] اين دريچه به‌سوی انديشهء بنيادينی باز نمی‌شود که صاحبان آن‌ها به جان برای بقای "نظام" می‌کوشند و برايشان نه منافع ملی ايران که تقابل غرب و شرق ملاک اصلی است؟ بهتر از اين می‌توان رژيم جمهوری اسلامی را به دليل "مبارزه" با آمريکا در پناه "چپ دمکرات" [تعبير آقای نگهدار از تفکر خود] گرفت؟ با حيرت تمام، فقط می‌پرسم و می گذرم».

از نظر من هيچ نبايد از اين «انديشهء بنيادين» گذشت؛ چرا که گوهر نوشتهء آقای نگهدار را همين انديشه تشکيل می دهد. توضيح می دهم: برای برخی از افراد نسل ما «پا به سن نهاده ها» ـ و حتی نسل پيشينی ما ـ، هم از آغاز جوانی، «غرب» و «شرق» دارای دو معنای ايدئولوژيک بوده اند. شرق اردوگاه نجات يافتگان از ظلم و بی عدالتی بود و غرب اردوگاه امپرياليسم و استعمار و استثمار. حتی وقتی که متفکران دوران اواخر جوانی ما نشان دادند که شرق هم نوعی ديگر از امپرياليسم را، آن هم از نوع نکبت زده اش، به جامعهء بشری هديه کرده، دلبستگی های آرمانی، سازمانی و ايدئولوژيک به بسياری از عاشقان «اردوگاه سوسياليسم شورويائی» اجازه نداد تا از تعلق خاطر يک طرفه شان به اين «اردوگاه شرقی» دست بردارند. برای اکثر آنها شرق معنائی جغرافيائی ـ ذهنی پيدا کرده بود و پس از فروپاشی شوروی و برآمدن کاپيتاليسم دولتی روسيه و چين نيز اين معنا را حفظ کرد و توانست کار را بجائی برساند که امروز، در سال های آغازين دومين دههء قرن بيست و يکم، آقای نگهدار، آن هم نشسته در سرزمين اختراع استعمار و امپرياليسم جديد، هنوز نسبت به شرق ذهنی ـ جغرافيائی ِ خود دچار نوستالژی و غربتزدگی شود. يعنی، بقول آقای خادم، امروز، با توجه به وجود دو اردوگاه کاپيتاليستی ـ امپرياليستی (و نه ايدئولوژيک) ما چاره ای نداريم جز اينکه شرق و غرب را در حضور غالب منافع اين دو اردوگاه در منطقه ای که وطن مان در آن قرار دارد معنا کنيم و اين سخن آقای نگهدار را که «اختلافات میان نیروهای سیاسی ایرانی (به شمول نیروهای حاکم) دنبالهء اختلاف میان غرب و شرق است» بر همين زمينه بفهميم. آقای نگهدار صراحتاً طرفدار حضور ایران در اردوگاه کاپيتاليست های سرکوبگر چين و روسيه و اقمار آنها بوده و نگران است که مبادا اتفاقی بيافتد و ايران به «اردوگاه غرب» بپيوندد.

حال اگر با اين عينک به دنيای آقای نگهدار بنگريم خواهيم ديد که در نزد ايشان همه چيز به دو قسمت تقسيم می شود: يا ريشه در گرايش به شرق (چين و روسيه و اقمارشان) دارد و يا متمايل به غرب (امريکا و اروپا و اقمارشان) است و ايشان هم، طبعاً، پشتيبان و نگهدار «شرق گرايان» و «غرب ستيزان» هستند. برای ايشان حکومت اسلامی و شخص ولی فقيه بدان خاطر ارزشمند و شايستهء هدايت و پندند که ايران را در اردوگاه شرق نگاه داشته و دست اردوگاه غرب را از ايران کوتاه کرده اند.

به همين نسبت، در نظر ايشان جريان اصلاح طلبی و جنبش سبز نيز به دو تمايل شرقی و غربی تقسيم می شوند. ايشان می نويسند: «به نظرم در دوره های آتی به جاست که تفاوت در نگرش سیاسی رهبران جنبش سبز (اصلاح طلب) با نگاه های مسلط بر پراگ با دقت و شفافیت بیشتر مورد موشکافی قرار گیرد.» و «اپوزیسیونِ ایران [يعنی جريان پراگ و غيره] متحدِ نیرومند غرب، و غرب متحد نیرومند اپوزیسیون ایران است».

اين دو سخن را که کنار هم بگذاريم نتيجهء طبيعی آن خواهد بود که، از نظر آقای نگهدار، «رهبران جنبش سبز (اصلاح طلب)» در اردوگاه شرق ايستاده اند. ايشان حتی در عين توصيه به حکومت که با غرب وارد گفتگو شود (و من فکر می کنم منظورشان وقت خريدن از غرب برای دسترسی به ايمنی اتمی باشد و رفتن تا چند قدمی کرهء شمالی شدن، چه از نظر دیکتاتوری و چه از نظر بدبختی و فلاکت مردم و چه از نظر منزوی شدن کامل در جهان) به سردمداران رژيم گوشزد می کنند که:

«محبوبیت اجتماعی دیدگاه های حاکم بر "اتحاد برای دموکراسی" و متحدین بالقوهء آن - علیرغم وزن اجتماعی غیرقابل انکار آن - با محبوبیت اجتماعی دیدگاه های رهبران جنبش سبز قابل مقایسه نیست. چنانکه دیدیم به محض باز شدن فضای سیاسی و رونق گیری مجدد انتخابات در ایران بخش بزرگی از شهروندان به تنگ آمدهء ما رو به سوی صندوق ها خواهند رفت و باز از طریق ارایهء رای خود تحول سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه خویش را پی خواهند گرفت».

همانگونه که ديده می شود، در پشت ظاهر خونسرد و حتی دوستانهء آقای نگهدار مردی نگران خروج ايران از اردوگاه روسيه و چين ايستاده که همهء مقالهء خود را برای جلوگيری از اين «فاجعه» تنظيم کرده است.

اما نکتهء مهم آن است که ايشان در بيان نگرانی خود، و نيز طرح راه حل برای آن، دو نوع مخاطب را در نظر دارند و به همين دليل نيز مقالهء ايشان به دو پاره تقسيم می شود. پارهء اول در مورد کنفرانس پراگ است و پارهء دوم دربارهء اقدامات لازمی که حکومت بايد برای بقای خود (و صراحتاً در برابر قدرت گرفتن "اتحاد" بدانگونه که ايشان می بيندش) انجام دهد.

****

«اتحاد برای دموکراسی" و کنفرانس های آن يکی از پديده هائی است که در متن حرکتی کلی برای گردهم آوردن اپوزيسيون حکومت اسلامی، و در پی تبديل شدن تقاضا برای اتحاد نيروها، ايجاد شورا و کنگرهء ملی، برپاداشتن آلترناتيوی در برابر حکومت اسلامی به «گفتمان سياسی روز»، ظهور کرده است، با اين ملاحظه که در جمع اين اپوزيسيون اتفاقاً اختلاف اصلی در مورد "اتحاد" و کنفرانس هايش به مسئلهء امتناع دائم گردانندگان آن از مطرح کردن فکر آلترناتيوسازی بر می گردد، بطوری که در بسياری از موارد امتناع آنان را می توان به ميل همکاسه کردن اصلاح طلبان و انحلال طلبان، آن هم برای تضعيف اين دومی تعبير کرد. من، همانگونه که گفتم، با اينکه در هفتهء گذشته در مورد نظر آقای دکتر شهريار آهی و تئوری «دوگانهء سترون» ايشان نوشته ام اما در اينجا لازم می دانم نکته ای را بر آن نوشته بيافزايم.

«سترون بودن ِ» يک دوگانگی، البته، نافی «وجود داشتن ِ» آن دوگانگی نيست بلکه دال بر آن است که دوگانگی مزبور به درد نظريه پردازی های آقای آهی برای رسيدن به «ديالوگ ملی» و «انتخابات آزاد» نمی خورد. در همين زمينه است که، از نظر آقای آهی بايد راهی را پيدا کرد که دوگانگی واقعاً موجود بين اصلاح طلبان و انحلال طلبان تبديل به «همکاری زاينده» شده و به برقراری ديالوگ ملی بيانجامد. ايشان می گويد: «ما باید سعی کنیم از پارادوکس‌ها عبور کنیم و انتخابات آزاد پلی میان این دو است».

اما آنچه ايشان نمی گويد و کاملاً مشهود است که موجب نگرانی آقای نگهدار شده به اين نکته بر می گردد که يک «پل» معمولاً مسيری دو طرفه را ايجاد می کند که ساکنان دو سوی آن می توانند به منزلگاه های يکديگر سفر کنند. تا آنجا که من می فهمم کوشش آقای آهی معطوف به کشاندن انحلال طلبان به اردوگاه اصلاح طلبان و برسميت شناختن دومی از جانب اولی است، حال آنکه نگرانی آقای نگهدار آن است که وقتی پل ساخته شد اين اصلاح طلبان باشند که از آن استفاده کرده و در اردوگاه انحلال طلبان جا خوش کنند.

علت اين نگرانی را هم باز بايد در همان دوگانه سازی های شرقی ـ غربی ايشان جست. ايشان معتقد است که نه تنها رهبر حکومت اسلامی بلکه رهبران جنبش سبز (بخصوص در طيف مربوط به آقای موسوی) نيز علاقمند به نگه داشتن ايران در اردوگاه شرق اند اما، در عين حال، می داند که بسياری از اصلاح طلبان خواهان آنند که «ايران اسلامی» براستی از شر حضور سنگين چين و روسيه خلاص شده و بصورت متحدی برای «غرب» (بدان معنا که ايشان می گويد) در آيد. از نظر ايشان خطر اصلی در جبههء اصلاح طلبی به اين دسته از اصلاح طلبان مربوط می شود که بالقوه توانائی عبور از پل آقای آهی و پيوستن به اردوگاه انحلال طلبان را دارند، بخصوص اگر دست از «اسلاميت» رژيم بردارند. آقای نگهدار می کوشد تا اين نوع اصلاح طلبان را از عاقبت کار خود بترساند.

ايشان در اين مورد در لفافه، و در ظاهر يک دوست، بسيار حساب شده سخن می گويد و می کوشد تا کل جريان استکهلم ـ بروکسل ـ پراگ را يک حرکت انحلال طلبانه معرفی کند که می خواهد با احتساب بر روی «غرب» به قدرت دست بيابد و در اين راستا کاملاً حاضر است تا با (از نظر ايشان) ديگر «دست نشاندگان غرب»، يعنی جريان مجاهدين و شورای ملی رضا پهلوی، همکاری و ائتلاف کند.

ايشان در واقع به اصلاح طلبان مذهبی می گويد که آنچه تحت نام «اتحاد برای دموکراسی» در پراگ شکل گرفته جريانی است انحلال طلب و وابسته به غرب که تنها به نيروی غرب خواهد توانست دست آوردهای شما را در اين انقلاب شکوهمند از ميان برداشته و کشور را از شرق دور و به غرب نزديک کند. ايشان حتی در يکجا اين امر را با «از دست رفتن استقلال کشور» (انگار که هم اکنون حکومت اسلامی از ايران کشوری مستقل و قائم بخويش باقی نهاده است) يکی می کند تا شايد عرق کهن مليون و ملی ـ مذهبی ها را هم بجنباند. و اشاره می کند که از اين مکروه تر اينکه عبور از پل و پيوستن به انحلال طلبان موجب می شود که انقلابيون اصلاح طلب شده مجبور می شوند تا با سلطنت طلب ها و مجاهدين همپياله شده و تحت فرمان غرب امپرياليست در آيند. ضربهء آخر هم اينکه اصلاح طلبان متمايل به غرب بايد به اين واقعيت توجه داشته باشند که، در اين «همپياله شدن»، بايد تن به هژمونی سلطنت طلبان و مجاهدين هم بدهند. ايشان می نويسند: «گرچه اتحاد برای دموکراسی موفق شده است مجرب ترین کادرهای نومید از جنبش ها و روندهای اصلاح طلبانه را در خود گرد آورد اما به لحاظ شمار هواداران در داخل و خارج کشور قادر به رقابت با طرفداران شاهزاده رضا پهلوی و سازمان مجاهدین خلق نیست. [پس] این ارزیابی واقع بینانه است که هرگاه کادرهای سیاسی مجرب و به لحاظ فرهنگی روزآمد مبنا باشد، نه سازمان مجاهدین و نه حامیان شاهزاده قادر به رقابت نیستند؛ و هرگاه زمینه و نیروی اجتماعی مبنای وزن کشی باشد اتحاد برای دموکراسی با فاصله زیاد در آخر صف ایستاده است!»

***

سپس، در پارهء دوم مقاله، ايشان می کوشد تا به حکومت بفهماند که چگونه بايد جلوی قدرت يافتن چنين تشکلی را گرفت. بخشی از آن راهنمائی چنين است:

«میزان قدرت و میدان داری "اتحاد برای دموکراسی" بیش از هر چیز به روند اوضاع سیاسی بستگی دارد. تا زمانی که نیروهای مخالف مذاکرهء مستقیم با امریکا همچنان در حکومت دست بالا را داشته باشند، این اتحاد و جریان های مشابه، که به امکان توفیق دیپلماسی در عادی سازی روابط ایران و غرب امید یا اعتقاد ندارند، زمینه ای نیرومندتر خواهند یافت. میزان اهمیت این نوع اتحاد با میزان تقابل ایران و غرب مربوط است. چنانچه اوضاع بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران مناسبات با غرب رو به وخامت رود، بخصوص اگر کار رژیم سوریه تا آن زمان یک سره شده باشد، باید انتظار داشت که، در رابطه با نیروهای ایرانی "جایگزین"، نیز تحرکات و فعل و انفعالاتی از نوع آنچه که در دوحا [پايتخت قطر] در هفتهء گذشته جاری شد، در رابطه با شکل دادن یک "اپوزیسیون گسترده تر" از اتحاد برای دموکراسی آغاز و تلاش ها برای پیوند دادن این سه مولفه از هر سو پی گرفته شود. با توجه به خارج شدن مجاهدین از لیست ترور و با توجه به پیوستن برخی کادرهایی که با رضا پهلوی کار می کنند به پراگ، نخستین پیش شرط ها در این مسیر زمینی شده است».

ايشان در پيام خود به حاکمان نشسته در قدرت و تحت حفاظت چين و روسيه، می گويد: «یک ارزیابی واقع بینانه هنوز حکم نمی کند که ایران به سمت آینده ای خواهد رفت که بنیان گذاران "اتحاد برای دموکراسی" طراحی می کنند. انتخابات بهار آتی فرصتی بی نظیر برای چرخش اوضاع و باز گشایی فضای سیاسی و نیز باب مذاکره مستقیم با امریکا و برداشتن تحریم هاست. هنوز می تواند وضع چنان شود که جنبش اصلاح طلب و مطالبه محو،ر چه در حکومت است و چه در جامعه، مهم ترین و پر قدرت ترین جناح اپوزیسیون ایران بماند».

****

بيان برداشت من از سخن آقای نگهدار همينجا خاتمه می يابد اما دريغم می آيد که اين نکته را بر آنچه نوشته ام نيفزايم که، بنظر من، وظيفهء تک تک ما انحلال طلبان است که نکات مطرح شده از جانب آقای نگهدار را ـ که آگاهانه در نوشتهء خود مواضع ما را به «اتحاد» نسبت می دهد ـ جدی بگيريم و صراحتاً اعلام کنيم که اگر بر ما ثابت شود که «پل» مطلوب آقای دکتر آهی تسهيل کنندهء آمدن اصلاح طلبان به اردوگاه انحلال طلبی است، و اگر انتخابات آزاد مورد علاقهء آقايان شريعتمداری و سازگارا و خاتم و احمدی نوعی از آن «مطالبه محوری ها» نيست که حکومت اسلامی را مخاطب و مجری کند، آنگاه مانعی در خوش آمد گوئی به هر که از طريق "اتحاد" به جمع انحلال طلبان بپيوندد نمی بينيم و لازم است از اينکه "اتحاد برای دموکراسی" هم بخشی از جنبش انحلال طلبان شود سخت استقبال کنيم؛ همانگونه که ضروری است از هر کوششی برای رهائی کشورمان از چنگال پليد روسيه و چين حمايت نمائيم.

 

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

نظر خوانندگان

م. مستار: برسد به دست آقای نوری علا. اول؛ در گرماگرم مبارزات سبزنشان مردم، و در ایامی که موسوی و کروبی به عنوان رهبران، راستین و یا نمادین، جا افتاده بودند، و من و شما و ما و همه دلدادگان و دلسوخته گان ایران زمین، گوش به کلام شان و چشم به رفتار سیاسی شان داشتیم، برای تان نوشتم، که پی روی از اینان و و در زیر لوای شان قرار گرفتن حتا در قالب انتقاد و هشدار هم اشتباه است، چرا که در این صورت ما پیرو خواهیم ماند و همواره واکنشگر. گفته بودم شما و دیگر اندیشه ورزان، نه سیاسی کاران، باید با نظریه و روشن گری، نه البته سیاه گری و سیاه نمایی و مج گیری های تاریخی و سیاسی، پیشرو باشید و با بیان و نشانیدن اندبشه درست، روح حاکم بر جو و جریان، و حتا رهبران آن، را به آن سوی بکشانید، که خواسته و آرزوهای خفته و سرکوفته و نامام مانده دمکراسی خواهان قرنی است که در پی آن است.آن بخش از داستان به ظاهرتمام شد و حکایت دنباله اش به گاه دیگر افتاد. تا کی دفتر قصه دوباره باز شود و ما به ناگاه خود رارهبر، بازیگر و یا شنونده و حتا تماشگر بازیابیم. بماند

دوم؛ پس از آن داستان بی فرجام، چرخش عجیب شما به سمت آقای رضا پهلوی و تلاشهای قلمی و عملی تان برای برساختن از ایشان، پیشوایی دمکرات، رهبری دمکراسی باور و شایسته ی راهبردی انحلال طلبانه، سخت نمایان بود و بدنما.این بار هم در همان دام افتادید. اندیشه، قلم، و باورتان به سکولاریسم _ من به آن سخت باورمندم _ و امیدتان برای دموکراسی راستین را قطره قطره به پای ساقهء نحیف ایشان می ریختید و می ریزید تا بلکه در سایهء ایشان درخت دمکراسی خواهی بار و بر بگیرد. و شما یک بار دیگر، به باور من، باختید. در برابر این ساقهء نحیف و این شاخه ی بی برگ و بار ِ باز مانده از درختی ریشه سوخته، را قبله امید خود کردید و هزاران نهال نورسته و پر نور که باید در باغ اندیشه هایتان برویند و روییده شوند را به فراموشی سپردید.

سوم؛ با آنکه اندبشه و روش سیاسی آقای نگهدار و جریان متبوع اش، برای من، یکی از بی بنیان ترین، پر اشتباه ترين و مشمئز کننده ترین جریان های سیاسی 100 سال اخیر ایران بوده است، اما با این حال، نقد و نگاه شما را نمی پسندم، چرا که در تحلیل تان، باز در مرحلهء سیاسی کاری باز می مانید و اندیشه تان را در قالب فرم ها و تعریف ها، چهارچوب ها و نشانداری (اصلاح طلب و انحلال طلب) فرو کاستید. به دیگر سخن، باز دامنهء و گستره فراخ اندیشهء سیاست ورزانه را به دایرهء کوچک سیاستکارانه کاهش دادید، باز در کنار نگهدار ایستادید، یک سیاستکار، آن هم از جنس نامرغوب ش.

اما چرا چنین می کنید؟ بهتر بگویم چرا اندیشه ورزان و نظریه پردازان عرصهء سیاست ما اینچین به کام سیاستکاران ناکام می شوند؟

پاسخ ام به این سوال را در نوشتهء بعدی بیان خواهم کرد و در این فاصله امید دارم که از نظر و اندبشهء خوانندگان عزیر و فهیم بتوانم بهره ور شوم.

پایدار باشید و پرنشاط.

 

فیروز: مطلب اصلی این مقالهء یک زرع و نیمی آقای نوری علا، به د نبال هزاران نوشتهء دیگر ایشان، سراسر حمله به جنبش سبز و اصلاح طلبی و تمام کسانی است که به نحوی می خواهند این حقیقت را بیان کنند که برای برون رفت از این وضعییت که ایران ما دچار آن است یک راه عملی بدون خطر وجود دارد و آن تقویت و پشتیبانی از جنبش سبز است، همان جنبش سبزی که با تقلب در انتخابات خرداد 88 به یکباره ملیو نها مردم ناراضی از حکو مت ولائی را به خیابانها ریخت و به دنبال آن خیابان ها از خون جوانان و آزادی خواهان پر و رنگین شد. همان جنبشی که موسوی و کروبی و زهرا رهنورد با پشتیبانی از آن اکنون مدت دو سال است در حصر خانگی در بدترین شرائط پایش ایستاده اند. جنبشی که بر خلاف فشار و سر کوب شدید حکو متی روز بروز در حال گسترش و عمیق تر شدن است. جنبشی که خاری شده است در چشم کسانی که متکی بر دخالت بیگا نگان قصد رسیدن به قد رت در کشور را دارند و مشغول آلترناتیو سازی در خارج اند. اینان با کمک های غیبی سازمان دهی می کنند و هم خود را صرف آن می کنند تا افغانستان و عراق و لیبی دیگری از ایران بنا کنند. مقالهء 170 خطی این جناب یک هد ف بیشتر ندارد: حمله به اصلاح طلبان و جنبش سبز. شکی نیست که این نویسنده یکی از صاحبان قلم و فردی کار کشته و بغایت زیرک است. او فرخ نگهدار را بهانه ای برای حمله به جنبش می کند و می خو اهد به خواننده با هزار نیرنگ بقبولاند که راه فقط جمع شدن گرد سازمان من درآوردی ایشان «سکولارهای سبز دمکرات انحلال طلب» است. و این در حالی ست که ایشان در ایران کسی را جز عمه و دائی و خالهء خودش ندارد فقط می خواهد خودش را به نحوی بعنوان اپوزسیون مطرح  نگهدارد شاید دری به تخته ای خورد. مگر نوری مالکی تا قبل از حمله به عراق کی بود؟ مگر کرزای کی بود؟ تازه این رضا پهلوی که ایشان او را «سرمایهء ملی» می داند مگر جز یک مشت بچه ارتشی های از نعمت شاه افتاده کسی را در بین جوانان کشور دارد؟ مردم ایران انقلاب کردند و بدرستی بساط جابرانهء سلطنت را برچیدند؛ شاهی که در دوران سلطنت ننگین خود، و پس از کودتای ننگین بیست و هشت مرداد سی و دو، هر حزب و گروه و سازمان مترقی و آ زا دیخواه را در هم کوبید و  تنها روحانیو ن و مرتجعین مذ هبی را آزاد گذ اشت تا هر قصبه و دهی آخو ندی داشته باشد و همین سبب شد که روحا نیون توانستند، با کمک انتلیجنت سرویس و سیا و موساد، انقلا ب را از مسیر خود خا رج نمایند و جلوی پیشرفت انقلا ب را سد کرده بار دیگر به قلع و قمع آ زا دیخو اهان دست یابند. مگر همین نویسندهء مقالهء 170 خطی در همان مسیری نبود که آ قای فرخ نگهدار بود؟ باید دید که ایشان که به فرخ نگهد ار ایراد می گیرد که: «اما طبيعی هم هست که وقتی با چهره ای سياسی و کهن کار که ظاهراً از تهران گريخته و در لندن پناهنده است اما از "راه دور" به رژيمی که ياران خود او را درو کرده اينگونه عشق می ورزد...» خوب خود ایشا ن چگونه از تهران گریختند و در امریکا شهروند شدند از مزایای قانونی بهرمند؟ اگر فرخ نگهدار را بعلت دفاع از جنبش دمکراسی خواهی موجو د در داخل توده های مردم ما متهم به عاشق بودن ایشان به رژیم ولائی می نما ئی و به تفکر (شرقی و غربی) ایشان می تازی چرا از مارک چلبی و نوری مالکی عصبانی می شوی؟ شما که خودت یک مو قع تفکر شرقی داشته ای (البته کاذبانه و فرصت طلبانه) اکنو ن بر این تصوری که با فرو پاشی اتحاد شوروی همه چیز تمام شد و دیگر این سیستم سر مایه داریست که ازلی و ابدی ست. این برداشت نمی تواند جاهلانه باشد؛ این هم از روی فرصت طلبی است. هستند رادیو ـ تلویزیون های «میهنی»! که شب و روز در این بوق می د مند که امپریالیسمی وجود ندارد، حمله ای در کار نیست، کدام نهضت سبز و.... و شما هم غالباً با آنها در گفتگو هستی. این فرصت طلبی است که شما دشمن درجهء اول مردم و کشو ر ما را نه حکومت ولائی و امپریالیسم بسر کردگی امریکا  بلکه اصلاح طلبان زندانی و در بند و چین و روسیه میدانی. نمی دانم به برنامهء رسانه ای که در همان ردیف گویا نیوز عمل می کند و سنگ انحلال را به سینه می زند توجه داری یا نه؟ باید به سخنان آقای دکتر حسین بر که جزئی از انحلال طلبان است گوش می کردی که منویا ت باطنی حضرتعالی را به وضو ح و بدون پرده بیان فرمودند: «درست است که در عراق جنگ و خونریزی شد، همچنین لیبی، و حالا سوریه ولی بعد از مدتی آنها به سمت آزادی و دمکراسی می روند!» ايشان راجع به کمک خارجی می فرمایند: «چه عیبی دارد؟ مگر خمینی کمک مالی نگرفت؟» این آقای دکتر انحلال طلب مانند شما انحلال را توسط امریکا و ناتو می خواهد. اگر شما همین خواست را نداری چرا در صدد مخالفت با چنین افکار مخرب ضد ملی بر نمی آئی؟ هستند مفسرین واقع بین که برنامهء خاور میانهء بزرگ و اشغال افغانستان و عراق و لیبی و وضع سو ریه و بدنبا ل آ ن ایران را مقد مه ای برای بزانو درآ وردن روسیه و چین می د انند. مگر هنری کسینجر، این عنصر جنگ طلب که خون صدها هزار از اهالی کامبوجیا را بگردن دارد نگفته که ایران کلید روسیه است؟ چگونه است که شما در مو رد این مسائل و نوشته ها و نظریات مطرح در روزنامه های خارجی  در این مقا لات 170 خطی چیزی نمی نویسی و تنها لبهء تیز حمله باید موسوی و کروبی باشند و به من  نوعی هم این اجازه را ندهی که انگ فرصت طلبی به شما بزنم؟ در اینکه بعد از فرو پاشاندن اتحا د شوروی (در اثر عوامل گو نا گون اشتباهات در بر قراری سوسیالیسم و محا صرهء اقتصادی و تحمیل جنگ سرد و وجود خائنینی چو ن یلتسین و ادوارد شوارتناتزه و صد ها نفر دیگر) راه سر مایه داری را پیش گرفت و اکنون مردم در شرائط نامناسب تری قرار دارند شکی نیست، ولی این شکست و عقب نشینی دال بر برحق بو دن سیستم ظالمانهء سر مایه داری ست؟ و کسانی که در آ ن زمان مدافع شوروی بوده اند (از جمله خود شما و آ قای فرخ نگهد ار) باید شماتت شوند؟ و آیا این سیستم سرمایه داری متجاوز به حقوق همهء ملل دنیا هیچ آلترناتیوی ندارد ؟ سوسیالیسم از نظر حضرتعالی مرد و رفت پی کارش؟ بی جهت نیست که در تعریف «حکومت سکولار» می فرمائید «حکومتی که بر مبنای هیچ ایدئولژی نباشد».  این جملهء غرب پسند و حساب شده ای ست، اینطور نیست؟ شرق از نظر آقای نگهدار همانا سیستم بالندهء سوسیالیسم، و غرب نظام فرتوت و کهنه سر مایه داری ست که شما خود بهتر از هر کسی این را میدانی ولی فرصت طلبی هوشیارانه حکم می کند این واقعیت را ندیده گرفته و به موسوی و کروبی و فرخ نگهد ار  بپردازی. گفتنی ها بسیار است، منتها آ  ن توانائی و تسلط بر قلم و آن رندی و زیرکی که در شما موجو د است من از آن محرو مم. بعلاوه شما از تلویزیون های «میهنی» و «گویا نیوز» و ده ها رسانهء دیگر بهره مندی و ما فریادمان فقط در گلوی خودمان است و بشکلی ما هم در حصریم. سند و مدرک هم به اندازهء کافی در گویا نیوز و رادیو تلویزیون ها موجود است تا ثابت کنند نوشته ها و حرکات سیاسی شما تا چه درجه ای ضد مردم و کشور ما و به نفع مداخله گران و متجاوزین است. به امید آنکه شخص واجد شرطی این مهم (یعنی افشای عاملان دخالت نظامی در ایران) را بعهده بگیرد.                   

 

غلامحسین عسگری، فعال کارگری در تبعید: استادم سپاس این پیر زخم خورده از شاه و شیخ به جهت تلاشها و روشنگریها و اگاهی بخشیهایت پذیرا باش و امیداست در این مسیر دشوار مفید واقع شوند که یقینا چنین خواهد بود. استادگرامی تصور می کنم از زمان تبعیدم تاکنون به خود جرأت داده ام تا در مورد مطالب مندرج در سایت ها از سوی شما جوابیه ای را نوشته باشم اما در مورد مطلبی که راجع به نگرانی های نگهدار و دوستان و همفکران اش نگاشته اید، با تجربهء پنجاه سال کارگری و بیش از چهل سال فعالیت سیاسی و شناختی که از زمان شاه و شیخ از این افراد دارم، بر این باورم آنها از چیزی نگران نیستند بلکه از خود گم کردگی در وادی بی انتهای خودساخته شان بیمارند و برای نفس کشیدن خود را به در و دیوار می زنند، چرا که هیچ انسان عاقلی، که حتی دورانی هم دردستگاه جهنمی حکومت ولایت فقیه غرق بوده، پس از رسیدن به ساحل آگاهی و نجات اکنون چون نگهدار و دوستانش فکر نمی کنند. استادم من یک از عشایرم و با ارتباطی که هنوز با قوم و قبیله ام دارم می دانم که امروز افرادی هستند در آنجا که نسبت به جنایات رژیم امام ماه نشین و بجای ماندگان تروریست اش سخن ها می گویند که با همان سادگی بر دل می نشند و هر از گاهی که با آنها درد دلی از راه دور دارم به آرامش می رسم و در دل خوشحال می شوم، و از طرفی آه از نهادم بر می آید که اگر کارگردانان پشت پرده قبل از باصطلاح پیروزی انقلاب پنجاه  هفت اجازه می دادند آن برخوردها زمان بیشتری طول می کشید و اقشار مختلف مردم به اگاهی لازم برای یک تحول بزرگ می رسیدند هرگز خمینی و باند مامورش نمی توانستند حاصل یک قرن جانفشانی ملت ایران برای رسیدن به آزادی و دمکراسی را مصادره کنند و سرنوشت آن ملت شریف را برای اهداف دراز مدت استعمار زخم خورده از تفکر رهبر بزرگ ملت ایران، دکتر مصدق، به اینجا بکشانند اما امروز خوشبختانه ما آن پشتوانه لازم را داریم و در آینده جایی برای آنانی که هنوز به بقای حکومت جهل و جور و جنایت آخوندی دل بسته اند باقی نخواهند گذاشت و آنها در همان وادی خود گم کرده سرگردان خواهند ماند و من تصور می کنم امثال نگهدارها با آن کارنامهء سوخته و مردودی که در دست دارند مالی نیستند که افرادی چون شما بر روی عملکرد آنها وقت بگذارید، هرچند که لازم است و من به شما ادای احترام می کنم چرا که می دانم سکوت در مقابل اینگونه افراد شاید رضایت شان را برآورده سازد اما دردی از آنها دوا نخواهد شد. بطور مثال می توان به حاصل تفکرات این افراد در نشست پراگ توجه کرد که بچه های دبیرستانی هم به نوشتهء آنها خندیدند. استادگرامی، من برایتان بهترین ها را می خواهم و امید است نیروهای راستین و وطنپرستان واقعی اتحادشان بگونه ای مستحکم شود که چنگ و دندان زدن امثال نگهدار خدشه ای در آن ایجاد ننماید. با سپاس.

 

بابک: شما نیز مانند دیگران در پرداختن به ف.نگهدار دچار این اشتباه شده اید که او و افکارش را تنها پنداشته اید، در حالیکه او نمایندهء نوعی تفکر و منش و کنش سیاسی است که به 30 سال پیش باز می گردد و این باند همانانی هستند که به همراه پدر بزرگ سیاسی شان کیانوری، رهبر حزب برادر، توده و حزب رنجبران هر کدام به شیوهء خود به زیر عبای امام راحل شان خزیدند و به پادوئی و کاسه لیسی دستگاه سیاسی و امنیتی امام راحل و هم پالکی هایش خدمتی شایان کردند و در دههء 60 نقش موثری در سرکوب مردم و روشنفکران مخالف رژیم بر عهده گرفتند تا امروز که همچنان بر همان پایه فکری بدنبال شرکت در قدرت حاضرند با هر کسی که حاضر باشد آنها را به پادوئی بپذیرد متحد شوند تا شاید بتوانند در خدمت حکومت دین و سرمایه به پست و مقامی برسند، چون که آنها در جامعه پایگاه اجتماعی ندارند. آنها حاضرند در سازش و همکاری با جناح راست ملی مذهبی ها که در دوران طلائی امام راحل خود ستون های سرکوب و بگیر و ببند بودند و امروز با انتقاد از دولت اسلامی از قدرت رانده شده اند متحد شوند. ملی مذهبیونی که خواهان تغیر روش و برگشت به خط امام شان هستند (دوران طلائی). این نوع تفکر توده ایسم همان روشی را پیش می برد که در زمان شاه هم حزب توده معتقد بود که باید با جناح چپ ساواک همکاری کرد برای اصلاح شاه.

 

کيا نرسی: سپاسگزارم از شما بخاطر پاسخ به آقای نگهدار. آقای نگهدار، اين همه حمايت از يک حکومت بی رحم و آدمکش ريشه در کجا دارد؟

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

  • Should be Empty:

بازگشت به خانه