بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 21 اسفند ماه 1391 ـ  11 مارس 2013

اخلاق سیاسی

پرویز دستمالچی

انسان در جمع زندگی می ‌کند و هر فرد یا گروه دارای منافع و علائقی است که می‌تواند با منافع و علائق فرد یا گروه دیگر در هماهنگی، یا تعارض باشد. در گذشته دور، حدود دو هزار سال پیش، جمعیت دنیا دویست میلیون نفر و متشکل از واحدهای کوچک و پراکنده بود. در آن دوران هرکس یا گروه، درجمعی متشکل از(حداکثر) چند هزار، دور از دیگران، به‌عنوان واحدی بسته و بدون ارتباط با دیگران، "حق" داشت پندارخویش یا گروهش را تنها حقیقت مطلق دنیا بپندارد. نه علمی وجود داشت و نه دانشی ونه تبادل اندیشه و فرهنگ. افکارو اندیشه‌ها، یا پندارها و برداشتها، در دایره‌ای بسته و محدود همانجا دور می ‌زد. این واحد بسته، برای تنظیم امورجمعی خود، اخلاق وسنتی داشت که همه آن را، کم وبیش، می ‌پذیرفتند. دنیا هنوز دهکده کوچک جهانی نشده بود.

در سده نوزده جمعیت دنیا به یک میلیارد و ششسد نفر رسید و اکنون، درسده بیست و یک حدود هفت میلیارد است. رشد جمعیت، همراه با دگرگونی بنیادین روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی، تجمع میلیونی انسانها در شهرها، و نیز پیدایش وسایل و تکینیک‌ مدرن حمل و نقل، ارتباطات و رسانه‌های گروهی انسانها را به‌هم نزدیک(از نظر فیزیکی) و نزدیک‌ تر کرد و بازهم بیشتر نزدیک خواهد کرد. اکنون انسان دیگرنه‌ تنها در واحدهای کوچک و جدا ازهم زندگی نمی ‌کند، بل مجبوراست در واحدهای میلیونی، درشهرها، درکنارهم و با هم زندگی کند. اگر تا "دیروز"، مذهب ساکنان یک دهکده، یا شهر یا حتا یک کشور تنها شیعه(یا...) بود وارزشهای ویژه ای برای زندگی داشت که با ارزشهای"دهکده" دیگرهمخوان نبود، هنوز امکان زندگی با هم و درکنار هم موجود بود، زیرا میان آنها ارتباط چندانی وجود نداشت. هر کس، بنابرپندارها واعتقادات خویش، جدا از دیگران، زندگی می ‌کرد. امروزهمه مجبورند درکنارهم و با هم و درهمسایگی هم در دِه یا شهر، یا در یک واحد سیاسی (کشور) یا اتحادی ازکشورها و… زندگی کنند. بچه ها با هم به مدرسه می روند.

وظیفه سیاست سازماندهی و تنظیم امور این واحدها است تا همه بتوانند، با حقوقی یکسان، در کنار هم زندگی کنند. اگر برتری خواهی یک گروه دینی- مذهبی یا…، در شرایطی که در ارتباط با دیگران نبود، ممکن بود، زیرا همه کم و بیش دارای یک مرام و مذهب بودند و چیز دیگری نمی ‌شناختند، امروز این امر دیگر ممکن نیست. زیرا رشد جمعیت، تمرکز درشهرها و کوچک شدن دنیا از راه ارتباطات و رسانه‌های گروهی و… هزاران"حقیقت" را در کنار و در برابر هم نهاده است. اگر قرار باشد هرگروهی برای تحقق "حقیقت" مورد نظرش "جهاد" کند، در آن صورت جنگ همه با همه است و پیروز نه "حقیقت"، که نیروی "قوی" تر خواهد بود. وجنگ، که نه "نعمت"، بل مصیبت و بدبختی است، یعنی شکست کامل تلاش انسان برای همزیستی مسالمت آمیز، که خود جنایتی سازمان یافته علیه بشریت است. "حقیقتی"(دینی یا غیر دینی) که برای اثبات خویش نیازمند اِعمال بزرگترین جنایتها باشد (جنگ)، آشکارا حقیقتی جنایتکاراست. "حقیقتی" که انسان را در برابر انسان قرارمی ‌دهد و آنها را بنابر تعلقات نژادی، دینی و مذهبی، قومی و ملیتی و… به‌ خوب وبد تقسیم می‌کند و با اِعمال قهر، به‌ ویژه قهرعریان حکومت قصد به ‌کُرسی نشاندن وتحقق حقیقت مطلق اش را دارد، "حقیقتی" است که کمتر ازهمه حقانیت دارد. پیروان اینگونه "حقایق"، کسانیکه "صراط المستقیم"، و تنها براساس جهان بسته خویش، حرکت می کنند و به چپ و راست خویش نمی اندیشند و شاید اصولن آنها را نمی بیند، راننده ای را می ماند که برای رسیدن به مقصد، "حسی" و بی چراغ در تاریکی و در بیراهه می راند. باید پذیرفت که مرز جهان هر کس(جهان بینی من)، محدوده دانسته های او است، که هیچ است. تجربه سد سال اخیر بشریت نشان می دهد که راه دست یازیدن به عالی ترین شکل تکامل، خرد است و علم. یعنی هنگامیکه انسان از شناخت"حسی" عبور و با تکیه برعلم ودانش به شناخت عقلی برسد. و این ممکن نیست، مگر انسان بپذیرد که معیار سنجش خرد نه "خدا"، که خود انسان است. وبهره گیری ازخرد آموزشی- پرورشی است، با کسی زاده نمی شود.

امروز، شرایط زندگی جمعی و میلیونی انسان با هم و درکنار هم می طلبد که "ارزش"ها از"حقوق" جدا شوند، تا فرد بتواند با بهره‌گیری از حقوقِ برابر قانونی(که جمع، حکومت، آن را تأمین و تضمین می‌کند) درمحیطی سالم و آزاد به‌ انتخاب ارزشهای خویش(که فرد آن را تعیین می‌کند) بپردازد. حقوق مساوی دربرابر قانون(برای همه)، همراه با ارزش انتخابی فرد، پیش شرط زندگی مسالمت آمیز با هم و در کنارهم است. پیش شرطی که پایه "عدالت حقوقی" در جامعه است و هرکس، چون در تساوی حقوقی با دیگران است، آن را پذیرا خواهد شد. تمام جوامع باز و مدرن بر روی تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون بنا شده اند. تساوی حقوقی در برابر قانون، یعنی کنار نهادن تبعیضها(به هر دلیل: با دین یا بی دین، مسلمان یا نامسلمان، شیعه یا سنی، زن یا مرد، سیاه یا سفید، و... )، سکوی پرش برای گسترش و تعمیق عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی است. ولایت فقیه از اساس ناقض اصل تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون است. انسان در ولایت فقیه، از نگاه حقوقی، حداقل به ده مقوله تقسیم، طبقه بندی، و براساس آنها برتر یا بدتر است. عدالت را نمی توان بر روی بی عدالتی بنا نهاد و میزان سنجش برای حقوق و ارزش نه "الله"، که خرد انسان خود بنیاد است.

ارزش و حقوق، هر دو قواعد لازم و ضروری برای سازماندهی زندگی مدرن جمعی‌اند. ارزش، در معنای عام، یعنی تمام آن "چیزهائی" که انسان برای کسب آن تلاش می ‌کند. تمام آن چیزهایی که پاسخگوی نیازها، آرزوها و رویاهای او است. ارزش می ‌تواند مادی یا معنوی یا اجتماعی (احترام، اقتدار، آتوریته و…) باشد. ارزش، ‌هنگامیکه به "خوب " و"بد" رده‌ بندی شود، موضوع اخلاق می ‌شود. ارزشهای "اساسی"، ارزشهائی هستند که برای یک زندگی مسالمت‌آمیزلازم و ضروری ‌اند. یعنی هرجمعی، جامعه‌ای، نیازمند "بندهائی" است که آن جامعه را به‌ هم پیوند دهد و با هم نگه دارد. بدون قانون، و بدون ارزشهای اجتماعی، یعنی معیارهای زندگی مشترک و مورد پذیرش همه، هیچ جمعی پایدار نخواهد ماند. دگرگونی در ارزشها، همواره درطول تاریخ زندگی اجتماعی انسان وجود داشته و درآینده نیز خواهد داشت. ارزشها می ‌توانند دگرگون شوند یا حتا از میان بروند. جامعه می‌تواند، بنابر نیازها، ارزشهای جدید تولید کند. درانجیل و تورات وقرآن… نه‌ اثری ازحقوق بشر بود، نه از حقوق اساسی، نه از دمکراسی، و نه از تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون، نمی ‌توانست هم باشد، زیرا اینها تمامن نتیجه معرفت و شناخت انسان و شرایط نوین پس از کتابهای"مقدس" هستند. امروز درجامعه مدرن، ایمان یا بی ایمانی به‌ خدا، خداباوری یا خدا ناباوری، ازحقوق اساسی انسان است، که تا دیروز نبود و مجازات مرگ داشت. هیچکس به ‌دلیل "کفر" یا کفرگوئی، یا انتخاب دین ومذهبی دیگر، نه از حقوق اساسیش محروم می ‌شود و نه کشتن او واجب و"حلال" می‌گردد. آزادی اندیشه و بیان آن از حقوق اساسی انسان شده است. و همچنین آزادی دین ومذهب یا مرام و مسلک.

زندگی جمع بدون روابط و ضوابط، یعنی بدون قاعده و قانون، ممکن نیست. اخلاق مجموعه رفتار و معیارهائی است که ما و پیرامونیان ما آن را معتبر می ‌دانند. اخلاق قانون نانوشته است.اخلاق عمومی، یعنی آداب و رسوم و سُنت. یعنی قواعد و قوانین نانوشته رفتارِ فرد درجمع، یعنی قواعدی که رعایت یا عدم رعایت آنها آزاد است. معیارهای اخلاقی، قانون وضع شده (حقوق موضوعه) نیستند، رابطه میان افراد جامعه با یکدیگر است. رابطه کوچکتر با بزرگتر، جوان با پیر، شاگرد با معلم، فرزند با پدر یا مادر و…،. راستگویی و درستکاری، فضیلت است، اگر کسی ناراستگویی و نادرستکاری کرد، قانون "مجازاتش " نخواهد کرد. ارزشهای اخلاقی نیز، چون دیگر ارزشها، از بستر اجتماعی منتج می ‌شوند، انسانی اند، با شرایط و نیازها می آیند و با شرایط و نیازهای نوین می روند، یا باید بروند تا روند زندگی مختل نشود. یعنی "ارزش" ها در خدمت فرد و جامعه هستند و نه برعکس. هم فرد و منافع وعلائق او مهم است و هم مصالح و منافع جمع. میان ایندو باید تعادل ایجاد شود. فرد بی چهره از امت واحد، اندیشه تامگرایانه است که آن را در تمام نظامهای تامگرا، در نازیسم، فاشسیم، استالینیسم و خمینیسم، می توان دید. دمکراسی یک ارزش سیاسی نوین است. حقوق بشر یک ارزش سیاسی و اجتماعی جهانشمول، مطلق ونوین است. عدالت یک ارزش اجتماعی است، همچنانکه تولید یک فیلم یک ارزش فرهنگی است. قانون اساسی، قانون مدنی، تقسیم کار اجتماعی و… ارزشهای رایج دیگری هستند که زندگی اجتماعی انسان را تنظیم و ممکن می سازند.

ارزشهای اخلاقی به‌ ما می آموزند چه چیزی "خوب" یا "بد" است. یعنی کدام عمل را اجازه داری(به زبان دینی، حلال است)، بستگی دارد (مستحب) یا اجازه نداری (حرام)، البته از نگاه فرهنگ رایج. پس هر سیستم اخلاقی، هراخلاقی، مجموعه‌ ای از قواعد، مجموعه ای از امور مُجاز، واجب و ممنوع است.

علمِ اخلاق (اتیک)، علم رفتار انسان است. در زبان عامیانه، اتیک (علمِ اخلاق) اکثراً با خودِ اخلاق یکسان گرفته می‌شود. اِتیک نه اخلاق، بل فلسفه اخلاق است، یعنی اخلاق ونیزعلمِ اخلاق با هم است. علم اخلاق به یک عمل مشخص نمی پردازد، بل درجستجوی اصول اخلاقی و معیارهای لازم برای سنجش رفتار و کردار"درست" است. یعنی، علمِ اخلاق به ما می‌آموزد با چه معیارهائی می ‌توانیم امری را"خوب" یا "بد" ارزیابی کنیم. علمِ اخلاق به بررسی عمومی یا انتزاعی(تجریدی، ابستراکت) اخلاق می ‌پردازد، یعنی معیارهای سنجش اخلاق(در پندار و گفتار و کردار) را بررسی می‌کند.

پس، موضوع علمِ اخلاق، موضوع پندار، کردار و گفتار انسان در کل و در رابطه با انسانهای دیگر است. در رابطه با انسانهای دیگر، زیرا این امرمعیار و میزان سنجش انسانیت و انسان بودن است. ویژ‌گهایی چون نژاد، قوم، جنسیت، ملیت، دین ومذهب، زن، مرد، و…، همه تنها یک اتفاق هستند. تنها انسان بودن(بیولوژیک) اتفاقی نیست. در واقع علمِ اخلاق به ‌قضاوت اخلاقی در باره پندار، کردار و گفتار انسان نمی ‌پردازد، بل درسطحی عمومی- انتزاعی به‌ تجزیه و تحلیل روش و روشهایی می پردازد که براساس آنها قضاوتهای اخلاقی از کردار و رفتار انسان به‌ وجود می‌آید. به‌ دیگرسخن، علمِ اخلاق رفتار و کردارِ فرد را در رابطه با انسانهای دیگر مورد بررسی و قضاوت قرار می ‌دهد. پس علمِ اخلاق باید در پی "ارزش" ها و معیارهایی باشد که تأمین و تضمین‌ کننده منافع همه انسانها، یعنی همه افراد جامعه باشد و نه تنها بخشی از آن. معیار سنجش اخلاق نمی تواند و مجاز نیست میان خداباور و خدا ناباور، میان نامسلمان با مسلمان، سنی با شیعه، زن با مرد، سفید با سیاه، فقیر با ثروتمند، و... تفاوت بگزارد.

علمِ اخلاق از خود می ‌پرسد منشاء و معیار برای سنجش ارزشهای اخلاقی کدامند؟ سرچشمه معیارهای پنداری، کرداری و گفتاری ما ازکجاست؟ آیا این سرچشمه و میزان برای سنجش، نیروی برفراز انسان و ترس از اوست؟ آیا منافع فرد تعیین‌ کننده معیارهاست یا منافع جمع؟ آیا ارزشهای اخلاقی و معیارهای سنجش مطلق‌اند؟ یا با تغییر زمان و پیشرفت و دگرگون شدن شرایط زیست، و درنتیجه رُشد معرفت انسان، آنها نیز باید تغییر‌کنند و دگرگون شوند تا بشر راحتر زندگی کند؟ آیا اخلاق سنتی پاسخگوی نیازهای انسان مدرن و زندگی مدرن است؟ آیا انسان تعیین‌ کننده معیارهاست یا نیروی برفراز او؟ آیا مجازات شلاق یا سنگسار واجب است، زیرا که حکم و ارزشی "الهی" است و خدشه ناپذیر. ارزش و حکمی که گویا برای سلامت جامعه لازم و ضروری است، زیرا در انسان ترس ایجاد می کند، ترسی که گویا بازدارنده خواهد بود؟ آیا " قواعد" یا ارزشهای‌ اخلاق از پیش، برای همه وبرای همیشه روشن شده اند؟ آیا معیارهای سنجش و ارزشها باید آزاد و انتخابی باشند یا اینکه انسان مجبور به‌ پذیرش آنهاست. میزان برای سنجش اخلاق و اتیک کدام است؟ دستورات "الهی" یا معیارهای انسانی؟. خدا یا خرد؟ آیا معیار، "رضایت خدا"، و "ثواب درآخرت" است؟ یا معیار، انسان و فراهم آوردن شرایط همزیستی مسالمت‌آمیز برای او دراین دنیا است؟ معیاری که درستی منطقی آن برای همه(نه تنها برای بخشی) مورد پذیرش باشد.

اخلاق و علمِ اخلاق قواعد و معیارهای سنجشی‌ای هستند که انسان براساس آنها و با تکیه برتجربه و خِردِ نقادِ خویش شرایط یک زندگی بهتر برای همه را فراهم می‌کند. در دنیای مدرن، انسان و خدشه‌ ناپذیری شرف و حثیت او تنها معیار سنجش اخلاق وعلمِ اخلاق است. بنابراین، "خوب" آن فضیلتی است که برای(همه) انسانها خوب و "بد" آن عملی است که برای همه انسانها بد باشد( نه تنها برای بخشی، مثلن برای سفیدان خوب و برای سیاهان بد، برای شیعه خوب و برای سنیان بد، برای مردان خوب و برای زنان بد باشد). انسان خودش معیارهای خوب و بد، یا معیار"فضیلت" های اخلاقی را تعیین می‌کند. معیار اخلاق وعلمِ اخلاق برای انسان آزاد، نه اوامر و دستورات از"بالا"، نه عادت و سُنت، نه ترس از"عذابی سخت"، نه سهمی از"بهشت" و…، هچیک از اینها نیست. انسان آزاد، انسانی رها از"امرونهی" و عادت، انسانی فارغ از ترس از"مجازات" با آتش جهنم یا پاداش"بهشت" است. یعنی او رها از مجموعه معیارهای(اجباری) بیرونی، و تابع معیارهای(آزاد) درونی، تابع وجدان انسانی و آگاه خویش است. او براساس خردِ "خویش" با اراده‌ ای آزاد، تصمیم می‌گیرد. تنها معیار او خدشه‌ ناپذیری شرف و حیثیت انسان وسعادت و سربلندی اوست. برای او آن "چیزی" خوب خواهد بود، که برای برای دیگران نیز خوب باشد: "یک سوزن به خود بزن و یک جوالدوز به دیگران".

رفتارِ براساس"عادت" یا "سُنت"، یا آنچنانکه "رسم" است، یا تابع "امر و نهی" بودن یا تقلید کردن و…، همگی دارای یک وجه مشترکند: همه از بیرون می آیند. درچنین حالتی، انسان نه براساس اراده و تصمیم آزادانه خویش، بل براساس" فشار" از بیرون رفتار میکند. رفتار انسان براساس "امر به ‌معروف و نهی از منکر"، رفتاری براساس نیروی فرا انسانی می شود. احکام و موازینی که برای او تعیین شده اند.

می ‌گویند، آن نیروی برای "فراز" ما منشاء این معیارها است. آیا واقعن هست؟ سنگسار و قصاص می کنند، زیرا گویا آن نیروی ازلی و ابدی آن را خواسته است. زنان را تحقیر و حقوشان را پایمال می کنند، البته باز هم با استناد به آن نیروی برفرازما. دگراندیش را می کشند، زیرا او نباید به مقدسات و مقدسان شک کند، شکی که خود اصولن اساس و پایه خرد وعلم و جوامع مدرن و بازاست. تقلید از دیگران یا "مراجع"، برگشت به دوران کودکی انسان است. یعنی دورانی که انسان کوچک (کودک)، به دلیل عدم بلوغ، مجبور به پیروی از بزرگترهاست. فرد بالغ، برای تعیین خوب و بد، خِردِ را بکار می‌گیرد. درغیر اینصورت، او از خود سلب آزادی خواهد کرد. سلب آزادی که او خود مقصر آن است. خِردِ نقاد انسان معیارومیزان سنجش است، و استفاده از خرد نتیجه آموزش و پرورش است. اگر انسان می ‌خواهد آزاد باشد، باید آزاد بیاندیشد ومجاز به بیان آن باشد. انسان آزاد باید، ابتدا، خود را از اجبارات بیرونی رها کند. اخلاق و علمِ اخلاقِ یک انسان آزاد رها از سیستم شلاق و نان قندی، یعنی رها از سیستم "مجازات" و"پاداش" است. پاداش یا مجازاتی که از بیرون به او تحمیل و برای او تعیین شده اند. از سوی چه کس یا کسانی؟ فرقی نمی‌کند. کسیکه رفتار خویش را بنابرمیل و معیارهای قضاوت دیگران برای کسب "پاداش" یا فرار از"مجازات" نظم میدهد، عملن نه آزاد که "برده‌"ای(نامرئی) دراختیار اراده بیرونِ از خویش است.

عنصراصلی و سازنده جامعه مدنی انسان آزاد و خود بنیاد(قائم به خویش) است. پذیرشِ(حتا اجباری) معیارهای "بیرونی" در تضاد با آزادی انسان و حق حاکمیت برسرنوشت و پیرامونش است. آزادی انسان از یکسو، یعنی حکومت حقوق او را به رسمیت بشناسد و در امور شخصی- خصوصی اش دخالت نکند و از سوی دیگریعنی اینکه فرد حق تصمیم‌گیریِ مستقل داشته باشد و نیز پذیرای مسئولیت در قبال تصمیمات و نیز حتا پیامدهای ناخواسته اش باشد.

انسان، سازنده و همزمان محصول جامعه است. اما در جامعه، بنابرکوچکی و بزرگی‌اش، سدها یا میلیونها منافع وعلائق فردی وجود دارند که باید در چارچوب مصالح و منافع عمومی عمل کنند. پس هیچ عضوی از اعضای جامعه به این معنا که هرچه دلش خواست انجام دهد یا ندهد، آزاد نیست. مرز آزادی و خواستهای او، حقوق دیگران و نیز مصالح و منافع عمومی است. مرز آزادی هرکس "نوک بینی" دیگری است. پذیرش این واقعیت که آزادی انسان بیکران، و بی درو پیکر نیست و مرز آن حقوق دیگران است، اساس اخلاق و معیارهای اخلاقی را تشکیل می‌دهد. اما این امر نه از سر ترس، بل انتخابی آگاهانه و با هدف تنظیم یک زندگی مشترک و مسالمت‌آمیز، یک نیاز و ضرورت است. زیرا اصولن هدف و محتوای علمِ اخلاق (اتیک) تنظیم بهتر زندگی جمعی ومسالمت‌آمیز است. یعنی علمِ اخلاق تلاش می کند که انسان "بهترین" را انجام دهد. اما ریشه اخلاق و اِتیک در آزادی انسان است، آزادی انتخابی که در برابر"جبر" از بیرون یا ازدرون قرار دارد.

انسان آزاد باید رها از"رسوم وعادت" ، یعنی رها و آزاد از جبر بیرونی و نیز رها از فرمانهای بیگانه از او باشد. آزادی یعنی حق تصمیم‌گیری و انتخاب میان خوب و بد. حیوان آزاد نیست. او انتخاب نمی کند. عمل او غریزی است. انسان انتخاب می‌کند و برای انتخاب باید آزاد باشد. نظام سیاسی باید آزادیها را تضمین کند تا انسان بتواند آزاد انتخاب کند. نظام سیاسی باید بگونه ای سازماندهی شود که تمام شهروندان ساختار آن را "حق" بدانند وآنرا آزادانه بپذیرند. پذیرش آزادی، یعنی پذیرش مسئولیت. زیرا آزادی و مسئولیت دو روی یک سکه‌اند. اخلاق انسان (پندار، کردار و گفتار) امری یک بُعدی و"صراط‌ المستقیم " نیست. رفتار انسان (اخلاق او) همواره تحت تأثیر و شرایط محیط زیست اوست. راه و روش یا معیارهای زندگی، از فرد به فرد، از گروه به گروه، از قوم به قوم، از ملت به ملت و…، متفاوت است. حرکت حیوان غریزی است و ربطی به جمع یا محیط او ندارد. اما، درجمع اسلامی، در جائی حجاب لازم و ضروری است، درجای دیگر روسری کفایت می کند و درجای دیگر زن مسلمان باید "حجاب فطری" داشته باشد و درمحیطی دیگر حجاب به تمامی کنار نهاده می شود. یعنی، فرهنگ جامعه(سطح شعور و دانش افراد) تعیین می کند که "الله" چه گفته است، و به این فرهنگ باید خرد را نیز افزود.

قانونمندی زندگی اجتماعی به سادگی قانون درعلمِ (مثلن) مکانیک نیست. در تئاتر نقش هر کس از پیش روشن است. در زندگی اجتماعی معیارها به روشنی "بازی" در تئاتر نیست. فضیلت سکوت می تواند خوب یا بد باشد، مانند "حجاب اسلامی" . اطاعت می ‌تواند خوب یا بد باشد، بسته به‌ شرایط. به‌عبارت دیگر برای"انسان خوب" بودن، تکلیف نا روشن است، اما رفتارها را باید براساس فضیلت های جهانشمول بنا نهاد. فضیلتی که همه جا و برای همه معتبر باشد و نه تنها برای "شیعیان مکتب اصولی"، یا کاتولیکها.

نیّت خوب داشتن حتا می تواند دنیائی را به نابودی بکشاند، که به گواهی تاریخ کشانده است. نیّت خوب اولین شرط پایه‌ گزاری یک زندگی مسالمت‌آمیز جمعی است. اما هرچند شرطی لازم است، ولی کافی نیست. حزب‌الله با "نیّت خوبِ" بردن انسان به ‌بهشت اسلامی، به آرمان شهر" انسانیت"، دست به جنایت می ‌زند. آیا می توان نقش "خدا" را بازی کرد و انسان دیگری را کشت؟ او ازسرترس از "خدا " به وظیفه "امر به معروف و نهی از منکرش" عمل می کند تا ثوابی کرده باشد و برای آن، به عنوان پاداش، به بهشت برود. کسی که برای" پاداش" یا از سرترس از مجازاتی که در انتظار اوست(دراین یا آن دنیا فرقی نمی‌کند) کاری انجام می دهد یا نمی ‌دهد، تنها یک برده است و نه انسانی آزاد. به او از"بیرون" فرمان می ‌دهند و او اطاعت می‌کند. پس آداب و رسوم، گفتار و حدیث و…، هیچ یک معیاری برای سنجش اخلاق یا اتیک نیستند این معیارها بسیار گوناگون و حتا متضادند. تنها معیار معتبر و جهانشمولِ علمِ اخلاق که باید اخلاق را با آن محک زد، انسان و خدشه‌ ناپذیری شرف و حیثیت اوست. و انسان می تواند زن یا مرد، خداباور یا خدا ناباور، مسلمان یا نامسلمان، سیاه یا سفید باشد. اخلاق و اتیک باید درخدمت انسان باشد و نه در جهت محدود کردن یا سرکوبی او. شرف و حیثیت انسان، یعنی پذیرش و احترام به هر فرد، تنها به ‌این دلیل که او از نظر بیولوژیک یک انسان است. یعنی احترام به دیگران و رعایت حقوق آنها، بدون در نظر گرفتن نژاد، جنسیت، رنگ، دین و مذهب، عقیده و…، شرف و حیثیت انسان امری عمومی و برای تمام انسانهاست، زیرا هر انسان موجودی برای خویش تک وغیر قابل تکراراست. شرف و حیثیت "همزاد" انسان است، همه بهرمند از آنند، بدون در نظر گرفتن مقام ومنصب یا اصل و نسب.

گفته شد که علمِ اخلاق در پی تعیین معیارهای سنجش برای اخلاق است تا با کمک آن بتوان شرایط زندگی بهتر ومسالمت‌آمیز انسانها درکنارهم را ممکن ساخت. هدف از زیستن، زندگانی خوب است. زندگانی گذرا، زندگی برای "دارباقی" بی ‌معناست. اساس زندگی، لذت از نعم مادی و معنوی است. انسان نه دارای جسم، بل خودِ جسم است وجسم نیازهای خود را دارد که بدون ارضای آنها، زندگی شاد و لذت بخش ممکن نخواهد بود. انسان هم دارای نیازهای مادی و هم معنوی است. او هم نیازمند غذا است و هم نیازمند عشق یا احترام و…، سرکوب آنها، تحت هر نام و بهانه‌ای، دشمنی با انسان است. ترس از لذت و تمتع، یکی از قدیمی ترین ترسهای اجتماعی انسان است که همواره از سوی والیان مسجد و کلیسا و کنیسا به آن دامن زده می شود ومورد سوءاستفاده دین سالاران قرار دارد.

زندگی دارای یک مفهوم اساسی است، خود زندگی. انسان بدنیا می آید، زندگی می ‌کند و سپس از میان می رود. زندگی ادامه دارد و پیش می رود. زندگی جای تکرار و تصحیح ندارد. آنچه رفت بر نخواهد گشت. باید همواره پیش از عمل، اندیشید. زندگی مانند علوم دقیق، مانند ریاضایات نیست، زندگی هنر است. در دوران زندگی نباید در فکر مرگ و شهادت بود. اینکه مرگ مفهومی دارد؟ اینکه پس ازمرگ دنیائی وجود دارد؟ کسی نمی ‌داند. کسی از "دار باقی" بازنگشته است. عده‌ای می ‌گویند که گویا باید چنین باشد. آیا دانش آنها علم اثبات شده، یا تنها یک پندار است؟ پنداری به قدمت نیاز انسان برای جاودان بودن و برای پاسخ به پرسش مفهوم زندگی. اما، ما در این دنیا زندگی می کنیم. زندگی را باید با هدف بهره گیری مادی و معنوی دراین دنیا و برای این دنیا سامان و سازمان داد. کشتن دیگران برای رفتن به بهشت، قتل است و نابخشودنی، حداقل از نگاه انسان، به"خدا" کاری ندارم. و "خدا"ی هرکس در تناسب با سطح آگاهی و شعورش شکل می گیرد. و "اصولگرایان"(بنیادگرایان) بدانند که هراصلی، دیر یا زود، زمانی پایه های خود را از دست خواهد داد و استفاده بیش از حد مجاز از"اصول"، همچون داروی شفابخشی است که اگر سروقت قطع نشود، ضرر خواهد زد، در درجه اول به خود اصولگرایان. دنیای امروز، دنیای بسته دیروز نیست تا "اصول" تداوم هزاران ساله داشته باشد. بشریت، درسد سال اخیر، بیش از مجموع ده هزار سال گذشته پیشرفت و ترقی داشته است، در تمام زمینه ها، از جمله"ارزش" ها و حقوق، و تعریف از انسان و جایگاه او. رفت و برگشت یک نامه از نیویورک به تهران، سد سال پیش، حداقل چهارماه زمان لازم داشت، و اکنون چهار ثانیه. برخورد اندیشه ها نیز با همین سرعت در جریان است.

تصور از زندگی و هدف از آن می‌ تواند به‌ تعداد زندگان باشد. هرکس حق دارد پندارهای ویژه خویش را داشته باشد. "زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است"، یک تصور، و "تارُک دنیا شدن"، تصوری دیگر، و تلاش برای بهره‌گیری از نعم مادی، تصور سوم و…، هرکس باید آزاد باشد تا محتوا و راه و روش زندگیش را خود تعیین کند. خوشبختی انسان تعریف عام و عمومی ندارد، فردی است. تنها یک راه، آن هم "اجباری"، بی ‌پایه است. و اجبار را می توان هر"جبریتی" ، الهی یا غیر الهی تعریف کرد. جبر"خوشبختی" را می تواند مسجد اعمال کند یا حکومت، یا در یک ترکیب نامیمون هر دو، حکومت دینی. اخلاق وعلمِ اخلاق باید تنظیم‌ کننده امورما دراین دنیا باشند. ما، دراین دنیا، باید برای این دنیا بیاندیشیم. زنده‌گان اجازه ندارند زندگی را تحقیر ومرگ را تقدیس کنند، بل برعکس، زنده‌گان زندگی را تقدیس می ‌کنند. برای انسان زندگی پیش از مرگ مهم است، پس ازمرگ، درآن دنیا، اگر دنیائی باشد، برای آن در همانجا چاره‌ای خواهیم اندیشید.

علم اخلاق باید به‌ بیان مضار ومزایای رفتارهای اجتماعی بپردازد. اما فراموش نشود که اخلاق و اتیک هردو نیز، خود محصول انسان و جامعه هستند. یعنی اخلاق و اتیک نباید تبدیل به امری "مقدس" و برفراز انسان شوند. علمِ اخلاق ابزاری برای زندگی بهتر انسانهاست. کسانیکه " لذت "و بهره‌گیری از نعمات زندگی را" گناه "می دانند، یا با زندگی بیگانه‌اند، یا "چون به خلوت می روند آن کار دیگرمی کنند". زیرا، بدون بهره‌ گیری مادی و معنوی، احساس سلامت و خوشبختی ممکن نیست. مبارزه انسان، پیشرفت و ترقی و…، همگی در خدمت زندگی بهتردراین دنیاست. به‌ زندگی اندیشیدن، تنها به‌معنای زندگی خویش(من) نیست. زندگی وجود دارد، اما برای همه. باید زیست و به دیگران نیزامکان زیستن داد. وظیفه اخلاق نه "سرزنش" دیگران، که تصحیح رفتارخود است. آزادی انسان، اساس و پایه علمِ اخلاق نوین در دنیای مدرن، در سده بیست و یک است. اخلاقی که در تطابق با جامعه باز و حقوق بشر است.

"وجدان" انسان نیز در رابطه‌ای تنگ با آزادی است. "وجدان" یعنی مجموعه ای، سیستمی از ارزشها، از "خوبها" و "بدها". ناراحتی وجدان هنگامی رُخ می دهد که انسان عملی برخلاف "اصول" خود انجام داده باشد. بدون آزادی درانتخاب، ناراحتی وجدان نیز معنای خود را از دست خواهد داد. زیرا در آنصورت "اصول" یا ارزشهای اخلاقی ما "عمومی" شده‌اند، از بیرون و تحمیلی هستند. همه آنگونه و براساس آن معیارهای "فرا فردی" عمل می ‌کنند. وچون همه آنگونه می کنند، پس می پندارند که باید خوب باشد، باید " درست" باشد: همه سنگسار می کنند، همه "تقیه" می کنند، همه حقوق غیر شیعه را نقض می کنند، همه رشوه می گیرند، همه قصاص را می پذیرند، و...

علت وجود علمِ اخلاق، و نیز اخلاق، اختیار و آزادی انسان است. او آزاد است انتخاب کند، پس در برابرانتخاب خویش و پیامدهای خواسته (یا حتا ناخواسته) آن مسئول است. ارزشی که از بیرون به انسان تحمیل شود، هم ازاو سلب آزادی می‌کند و هم او را مبرا از پیامدهای آن خواهد ساخت. انسان زمانی خود بنیاد، قائم به ذات وخویشتن خویش می‌شود که از "توده"، از امت نیازمند چوپان، از مقلد بودن بیرون آید. درجمع زندگی کند، اما فرد باقی بماند. "امت واحد" با خواستی یکسان، متحد الفکر درشکل یک ایدئولوژی، پایه نظام تامگرا است، از فاشیسم تا خمینیسم، فرقی نمی کند. و در نظام تامگرا زور بر حق، قانون و اخلاق تقدم دارد. تامگرایی اصولن قیامی است برعلیه خرد و آزادی.

اخلاق فردی- اجتماعی، اخلاق سیاسی نیست. علمِ اخلاقِ اجتماعی مربوط می ‌شود به‌ رفتار فرد و آزادیهای او. در اخلاق فردی-اجتماعی، پذیرش معیارهای اخلاقی وظیفه نیست، فردی و اختیاری است. فرد می ‌تواند دربرابر "بزرگترها" از جای خویش بلند شود یا نشود. یعنی اخلاق وعلمِ اخلاق به‌ فرد می ‌پردازد، به این معنا که انسان (فرد) با حقِ آزادی انتخابش چه کند. اخلاق سیاسی برخلاف اخلاق (فردی)، به ‌امورجمع می ‌پردازد. یعنی در رابطه با منافع و مصالح جمع عمل می ‌کند تا زندگی جمعی را به‌ بهترین شکل ممکن سازد.

درسیاست، برخلاف "علم" اخلاق، نتیجه مهم است ونه اعتقاد "قلبی" یا "عقلی" فرد. یعنی، نتیجه عملکرد تعیین‌ کننده است و نه انگیزه آنها. سیاست، برخلاف پندار رایج درمیان ما، هم "پدر" دارد و هم "مادر". کسانیکه سیاست را به‌عنوان امر"بی ‌پدر مادر" تبلیغ می ‌کنند، نه سیاست را میشناسند و نه معیارهای اخلاقی آن را. سیاست "علم" اداره امورعمومی جامعه است و هیچ جامعه ای بدون سیاست و سیاستمدار قابل تصور نیست. انسان برای اداره جامعه نیازمند قانون، اجرا و قضاوت است. مهم، حقانیت دمکراتیک قدرت ومنشا قوای حکومت است. و قدرت همچون آب دریا است، هرجرعه که نوشیده شود، نوشنده را تشنه تر خواهد ساخت. پس با قانون و اخلاق نوشنده (سیاستمدار صاحب قدرت)را باید کنترل کرد. و قرارداد اجتماعی میان حکومتگران و حکومت شوندگان، که "امضای" انسان(ملت) در زیرآن است، ابزاری است دمکراتیک برای تنظیم امورعمومی جامعه وصاحبان قدرت که نه مقدس است ونه برفراز انسان. اما، "قراردادی" که منتصب به "وحی" و با امضای "خدا" باشد، دیگر قرارداد نیست، جبریت است و صاحب قدرتش غیر قابل کنترل. دامن زدن به پندار "بی پدر و مادر" بودن سیاست کارحکومتگران را آسان و زمینه روانی پذیرش یا تحمل "خلافکاریها" را از سوی حکومت شوندگان آسان می کند.

اما، سیاستمداران همواره در معرض تماشای مردمند، و به درستی باید باشند. یعنی هر خطای آنها فوری مشاهده خواهد شد، و باید بشود. تفاوت است میان یک کاسب متقلب(امرخصوصی، اخلاق فردی) با سیاستمدار متقلب( امرعمومی، اخلاق سیاسی)، یکی مسئول دکان خویش است و دیگری مسئول اداره امورعمومی جامعه(یا می خواهد بشود). سود و زیان یکی تنها متوجه او است، و دیگری متوجه جامعه. درمیان سیاستمداران نیزمی تواند، کم و بیش، همان میزان "خطاکار" یا "شارلاتان"وجود داشته باشد، که درمیان سایر مشاغل. اما، دیگران درمعرض تماشا و قضاوت دائمی و عمومی قرار ندارند.

برای علمِ اخلاق (اتیک) انگیزه‌ها بسیار مهم و تعیین‌کننده‌اند. زیرا فرد رفتارش را منتج از انگیزه‌ ای درست انتخاب می کند. اما، سیاست به‌ نتیجه می ‌نگرد. برای سیاست مهم نیست چه کسی و با کدام انگیزه یا دلیل مست رانندگی نمی ‌کند. مهم این است که او به ‌هنگام مستی رانندگی نکند. از سرترس ازپلیس، مجازات مالی، ترس از تصادف، خسارت و…، اما برای علم اخلاق، برای اخلاق فردی، انگیزه "خوب" فرد با هدف یک انتخاب آزادِ درست، تعیین‌ کننده است. یعنی در اینجا انسان آزادانه و نه ازسرترس یا مجازات، بل از روی خِرد و درجهت منافع خویش و جامعه، از میان دو امکان، مستی یا هوشیاری به ‌هنگام رانندگی، یکی را انتخاب می‌کند. عمل او، عملی مسئولانه در برابر آزادی او، در برابر دیگران است. سیاست برای رسیدن به‌ نتیجه‌ ای معین، حتا اِعمال قهر (قانونی، مالی، قضایی، و…) می‌کند. سیاستمدار تمام آنهائی را که مست رانندگی نمی کنند شهروندانی "خوب" می‌داند. علمِ اخلاق تنها آنکسانی را"خوب" می ‌داند که آزادانه و از روی خِرد تصمیم به‌ عملی گرفته‌اند که به ‌نفع فرد وجامعه است. اخلاقِ سیاسی دارای سه محور اساسی است:

• درستی اهداف و برنامه‌های سیاست برای جامعه، برای تمام شهروندان

• درستی ابزار تحقق برنامه ها و اهداف. هف وسیله را توجیه نکند

• درستی و درستکاری سیاستمداران. تجمیع اخلاق فردی با اخلاق سیاسی

علمِ اخلاقِ سیاسی، خود را در درجه اول در نظام حکومت، در نهادها و ساختارهای نظام بیان می‌کند و نه درسیاستمدار. سیاستمدار باید، به‌عنوان فرد وعضوی از جامعه، دارای همان معیارهای اخلاقی باشد که برای یک جامعه مدنی و مدرن لازم و ضروری است. اخلاق سیاسی، یعنی برقراری نظم و ساختار سیاسی که همه آن را "حق" بدانند و یا حق یکسان برای همه در برابر قانون قائل شود. نظام سیاسی باید حافظ شرف وحیثیت تک تک شهروندانش باشد و نه تنها گروهی از آنها، مثلن تنها شیعیان. حکومت(حکومتگران)هرگز نباید شهروند را تبدیل به‌ ابزار رسیدن به‌ اهداف گویا "عالی ‌تر" یا "الهی" کند، زیرا انسان وسیله نیست، خود هدف است. دریک نظام سیاسی غیرعادلانه، نظامی که انسانها را بنابر تعلقات نژادی، دینی، مذهبی، جنسیتی، قومی یا…، به خوب و بد تقسیم می‌کند و میان آنها درحقوق و جایگاه اجتماعی- سیاسی اشان، دربرابرقانون، تفاوت وتبعیض می‌گزارد، باید، با- یا بی قانون، مقاومت کرد. حق مقاومت شهروند، یعنی مقاومت، مخالفت، عدم رعایت و حتا زیرپا گزاردن قانونی که حق نیست. مقاومت در برابر حکومت جابر حق انسان است. برده داری درآمریکا را تنها یک جنگ چهار ساله میان شمال و جنوب از میان برد. و جدایی نژادی میان سیاهان و سفیدان(برتری قانونی سفیدان بر سیاهان و محرومیت سیاهان از حقوق اساسی و مدنی)را یک مبارزه مدنی همه جانبه دردهه سالهای شصت. مقاومت می‌تواند غیرفعال، یعنی تنها سرپیچی از قانون و دستورات حکومتگران(فردی یا جمعی، اعتصاب، بایکوت، تظاهرات و…)، یا مقاومتی فعال درخارج از محدوده "قانونی" حکومتگران تا(حتا)استفاده از قهرعلیه ارگانها و نهادهای حکومت باشد. و قهرحتمن و تنها به ‌معنای اعمال خشونت نیست. درجامعه مدنی، سرپیچی شهروندان از قانون و قانون‌ شکنی آگاهانه برای کسب حق حاکمیت خویش، شیوه‌ای به‌حق است. باید همواره در نظر داشت ناقض حقوق‌ بشر و نیزناقض "قرارداد اجتماعی" کیست، حکومتگران یا حکومت‌شوندگان؟ اگر حکومتگران به ناحق حکومت می ‌کنند و ارگانها و نهادهای حکومت ناقض حقوقِ برابرهمه شهروندان است، و حکومتگران حق مقاومت قانونی را از شهروندان سلب می ‌کنند، پس مقاومت خارج از محدوده "قانون" حقِ هرشهروند است. جامعه و نظم سیاسی محصول انسان است، نه برعکس. اگر شهروندان با رای و رفتار خود حکومتی(حکومتگرانی)را نخواستند، باید برود، اگر نرفت، "قیام" حق ملت است.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=51502

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه