بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 19 فروردين ماه 1392 ـ  8 آوريل 2013

چگونگی ‌برآمدن ضحاک: داستان ناسپاسی و جنون ملی‌

فرشید مجاور حسینی‌

داستان جمشید و برآمدن ضحاک یکی از شگفت انگیز‌ترین داستان های تاریخ اسطوره‌ای ایران است که چیزی بسیار عجیب در مورد خلق و خوی ما ایرانیان می‌گوید. این داستان را کما بیش همه شنیده‌اند ولی ‌توجهات بیشتر متوجه قسمت  پایانی آن یعنی حماسه داد خواهی‌کاوه اهنگر و قیام مردم به رهبری فریدون برای رهایی از چنگ ضحاک است. اما سؤال کلیدی این است که پس از آن دوران آبادانی و سازندگی و شکوفایی علمی‌ و فرهنگی‌چگونه و با چه نیرویی هیولایی چون ضحاک به پادشاهی رسید و بر شاهی‌بزرگ چون جمشید چیره گردید.

مطابق شاهنامه فردوسی‌شهرنشینی و مدنیّت از زمان جمشید و به کوشش و ابتکار او پدید آمد. او"دیوان ناپاک"  را که بزرگترین دشمن آدمیان بودند رام کرده به کارهای مفید واداشت. پزشکی هم در زمان او دانسته شد و بیماری و مرگ از میان میرود. سیصد سال از پادشاهی جمشید می‌گذرد و مردم بی‌رنج و مرگ در اسودگی‌تمام زندگی‌میکنند.

چنین سال سیصد همی رفت کار        ندیدند مرگ اندران روزگار

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی              میان بسته دیوان بسان رهی

دوران جمشید دوران شکوفایی فرهنگی‌نیز هست کما اینکه نوروز نیز یادگار همان روزگار است. همه چی‌به خوبی‌و خوشی‌پیش میرفت تا اینکه روزی جمشید بزرگان دربار خود را فرا خوانده از خدمات خود و حقی‌که به گردن آنها دارد سخن می‌ راند و می‌گوید این آسایش، رفاه و سلامت و طول عمری که دارید همه به خاطر زحمات من است.

گرانمایگان را ز لشگر بخواند        چه مایه سخن پیش ایشان براند

چنین گفت با سالخورده مهان         که جز خویشتن را ندانم جهان

هنر در جهان از من آمد پدید          چو من نامور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی من آراستم          چنانست گیتی کجا خواستم

خور و خواب و آرامتان از منست     همان کوشش و کامتان از منست

بزرگی و دیهیم شاهی مراست          که گوید که جز من کسی پادشاست

که البته گزافه گوی هم نکرده بود . ولی‌این سخنان به خودستایی کردن تعبیر شد.

                   منی کرد آن شاه یزدان شناس     ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

این حرف باعث شد که بزرگان رنجنده از او رویگردان شوند. فره ایزدی هم از او دورشد.

همه موبدان سرفگنده نگون           چرا کس نیارست گفتن نه چون

چو این گفته شد فر یزدان از وی     بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

البته درست نبود شاه برای کارهای خوبی‌که انجام داده سر مردم منّت گذارد و دچار خودپسندی شود. به هر حال تمام آن دستآوردها متعلق به شخص شاه هم نبود و حمایت مردم، مشارکت بزرگان و به ویژه تایید الهی هم حتما نقش بزرگی‌در توفیق کار داشته است. ولی‌یک منی کردن که دلیل نمی‌شود تمام آن خدمات فراموش شود. به هر حال جمشید هم با همه بزرگی‌یک انسان بود و لابد مثل هر انسان دیگری انتظار داشت برای کارهای خوبی‌که انجام داده مردم سپاسگزار او باشند و لااقل شاه دیگری را آرزو نکنند.

 این درجه از حساسیت ایرانیان نسبت به خودستایی و نه لزوماً استبداد رهبرخود شگفت انگیز است. تاریخ اساطیری ایران آکنده است از شاهان مستبد، خودکامه، سنگدل، کم خرد و خودخواه. نمونه بارز آن کی‌کاووس است، اما هیچیک از این رذائل باعث دور شدن فره ایزدی (نماد پیمان شاه و ملت؟) از آنها نشد. البته ناگفته نماند که آنها حفظ ظاهر کرده در اوج خودکامگی و جنایت فروتنی و اطاعت زبانی‌از فرامین ایزدی و رای مردم را مراعات می‌کردند.

به هر تقدیر شاهنامه به ما می‌گوید پس از این واقعه بزرگان از دور شاه پراکنده شدند، هرج و مرج پدید امد و هر کس دعوی پادشاهی کرد. 

از آن پس برآمد ز ایران خروش       پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش

سیه گشت رخشنده روز سپید           گسستند پیوند از جمشید

برو تیره شد فرهٔ ایزدی                  به کژی گرایید و نابخردی

پدید آمد از هر سویی خسروی         یکی نامجویی ز هر پهلوی

سپه کرده و جنگ را ساخته            دل از مهر جمشید پرداخته

اوضاع برهمین منوال بود تا اینکه سپاهیان از وجود ضحاک خبر دار میشوند و گروه گروه راهی سرزمین تازیان میشوند که به او بپیوندند.

یکایک ز ایران برآمد سپاه           سوی تازیان برگفتند راه

چرا سوی ضحاک تازی؟ مگر از احوال او خبر نداشتند آیا فکر میکردند که او شاه  ایزد شناس تر و بهتری است؟ نه، همه میدانستند که او به صورت و سیرت اهریمنی است.

شنودند کانجا یکی مهترست           پر از هول شاه اژدها پیکرست

سواران ایران همه شاه جوی         نهادند یکسر به ضحاک روی

همه میدانستند که ضحاک ماردوش آدم خور است. با این‌حال وی را برای پادشاهی به ایران دعوت کرده بر او آفرین خواندند. 

به شاهی برو آفرین خواندند           ورا شاه ایران زمین خواندند

کی اژدهافش بیامد چو باد             به ایران زمین تاج بر سر نهاد

از ایران و از تازیان لشکری          گزین کرد گرد از همه کشوری

سر انجام اطراف جمشید  یک سره خالی‌میشود طوری که وقتی‌ضحاک به تخت جمشید می ‌رسد اصلا جنگی بین دو طرف روی نمی‌دهد. سپاه ایران دوش به دوش تازیان همراه ضحاک بود. جمشید به ناچاراز مقابل ضحاک می‌گریزد  و تاج و تخت شاهی را به ضحاک می‌سپارد.

سوی تخت جمشید بنهاد روی          چو انگشتری کرد گیتی بروی

چو جمشید را بخت شد کندرو           به تنگ اندر آمد جهاندار نو

برفت و بدو داد تخت و کلاه            بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه

جمشید فراری میشود و برای صد سال از چشمها ناپدید بود. تا اینکه روزی  سر از دریای چین بر می آورد که ضحاک خود را به او ‌رسانیده با اره دو نیمش می‌کند . جالب اینکه مردم پس از این همه سال  ظلم و جنایت و تجاوزی که به فرزندان آنها میشد و صد سال بندگی دیوها هنوز کینه جمشید را به دل‌داشتند و او را ناپاک دین می ‌خواندند. حال بگذریم از اینکه جمشید از منی کردن خود پشیمان شده بر درگاه ایزدی پوزش‌ها خواسته مویه‌ها کرده بود.  پس از مرگ دلخراش او نیز نه تنها کسی‌دلش برای او نمی‌سوزد بلکه برعکس احساس امنیت بیشتری هم میکنند!

صدم سال روزی به دریای چین         پدید آمد آن شاه ناپاک دین

نهان گشته بود از بد اژدها               نیامد به فرجام هم زو رها

چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ         یکایک ندادش زمانی درنگ

به ارش سراسر به دو نیم کرد           جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد

باقی‌داستان را همه می‌دانند. دوره هزار ساله آزادی فرا می‌رسد البته نه برای مردمان بلکه برای دیوان و دیوانگان که به هر جنایتی که میخواستند دست بزنند و فرزانگان و هنرمندان را خفیف و خوار و ذلیل کنند و بعد هم از آنها اعتراف محضری بگیرند "که جز تخم نیکی سپهبد نکشت".

نهان گشت کردار فرزانگان             پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند           نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز           به نیکی نرفتی سخن جز به راز

ندانست جز کژی آموختن                جز از کشتن و غارت و سوختن

اما چرا ایرانیان به این ذلت تن دادند؟ آنها که میدانستند ضحاک با دیوهای پلید هم پیمان است و آنها قصد از میان بر داشتن آدمیان را دارند آنها که میدانستند ضحاک کاری جز کشتن و غارت و سوختن نمی‌داند. آنها که خبر داشتند مزدوران ضحاک هر روز دو جوان را از کوچه و بازار گرفته کشان کشان به مسلخ میبرند تا از مغز سر‌شان برای مارهای‌ضحاک خورش بسازند. حال نمی‌خواهند سپاسگزار شاه و ولی‌نعمت خود باشند  نباشند ولی‌چرا به این اژدها فش متوسل شدند و دست به خود کشی‌جمعی زدند؟  چرا سلطه ضحاک و سروری دیوان ناپاک را به رفاه اسایش و شکوفایی فرهنگی‌و هنری زمان جمشید ترجیح دادند؟ جمشید ولو شاهی خودپسند آدم  و ‌ایرانی‌بود که در دربارش فرزانگان جاه و مقامی داشتند. ضحاک تازی چه مزیتی بر جمشید داشت؟ آیا خدا شناس تر بود؟ آیا این انقلابات و اشوبها برای معنویت و خدا جوئی رخ داد؟ اما ضحاک حتّی مدعی خدا پرستی‌هم نبود چه رسد به پیروی از فرامین او. پیشرفت کار ضحاک از ابتدا با راهنمایی اهریمن و بر پایه جنایت  قرار داشت. این دیوانگی جمعی را چگونه میتوان توضیح داد؟

          یک توضیح ان است که بزرگان آزاده ایرانی‌که از منی کردن شاه آزرده شده بودند می‌خواستند به این شاه متکبر درسی‌بدهند. اما زورشان به او نمی‌رسید. اول کارها با کار شکنی شروع شد و سپس به هرج و مرج و جنگ داخلی‌کشید. که لابد در این در گیریها شاه دچار کژی و نابخردیهایی شده جان مردم را به لب می‌رساند به طوری که حاضر میشوند برای رهایی از او به هر نیروی کمکی‌ولو خارجی و اهریمنی متوسل شوند. یعنی‌داستان شکل لج و لجبازی‌و دهن کجی به شاه را پیدا کرده بود. ولی‌ لجبازی‌به چه قیمتی؟ حال خودشان هیچ، آینده فرزندان‌شان چه؟ آنها که میدانستند مارهای ضحاک چگونه تغذیه میشوند و اگر او جای جمشید را بگیرد نوبت به مغز فرزندان خودشان می‌رسد! انها که میدانستند شبستان ضحاک چگونه با دختران "در پرده" پر میشود! این پرسشها همه معقول است ولی‌نه برای توده‌ی که دچار هیجانات و عشق و نفرت کور شده‌است. خرد برای این مردم کاربردی ندارد. به عبارت دیگر مردم در این انقلاب اساسا به نیک‌و بد و فرجام کار فکر نمی‌کردند. آنها شهریار دیگری می‌خواستند حتی اگر اسکندر یا چنگیزدیگری باشد. 

توضیح "خرد" محوری هم می‌توان برای این دیوانگی جمعی تصور کرد که در آن فرصت طلبی و رذالت "بزرگان" نقش مهمی‌ایفا می‌کند. این "بزرگان" با مشاهده بروز هرج و مرج و تزلزل در جایگاه شاه به فکر گردنکشی‌و فزون طلبی  می‌افتند. اما جنگهای داخلی‌پیروزی تولید نمیکند و "خسروان" از شاه شدن ناامید میشوند.  وقتی‌انها از وجود شاهی‌"مهیب" در آن سوی مرزها با خبر میشوند با شناختی‌که از سایر "بزرگان"  کشور داشتند میدانستند که به زودی مسابقه ای برای خوش خدمتی به شهریارنو سر خواهد گرفت و شاه ایران سقوط خواهد کرد. به همین دلیل برای تحکیم موقعیت خود و برای عقب نماندن از قافله "شاه جوی" راه خیانت را در پیش میگیرند. بنا براین تعبیر این "انقلاب" هیچ ربطی‌به آزاد‌گی و آزادی خواهی‌و معنویت جویی‌و اینگونه حرفها نداشت. انقلابی بود از سر شکم سیری، بی‌دردی و شاید تنوّع طلبی و قطعا از روی بی‌اخلاقی‌.

ایرانیان سرانجام پس از هزار سال ذلت به دنبال نواده دختری جمشید میروند و به کمک این پسر بچه آزادی خود را بدست می‌آورند. این در حالی است که قیام را کاوه اهنگر شروع و سازماندهی‌کرده بود. اگر چه در شاهنامه سخنی از عذر خواهی‌و پشیمانی مردم برای ستمی که به خود، نوع بشر، و به جمشید کردند به میان نیامده است ولی‌شاید اینکاررا بتوان به حساب پوزش آنها گذشت. 

جالب اینجاست که در قیام علیه ضحاک هیچ اثری از مشارکت "بزرگان" و پیوستن سپاهیان ضحاک به فریدون در میان نیست. این اساسا مردم کوچه و خیابان هستند که برای رهایی از ظلم ضحاک به فریدون میپیوندند. درحالیکه  در داستان به قدرت رسیدن ضحاک هیچ حرفی‌از نقش این مردم در میان نیست. وقتی‌در بیت المقدس ضحاک با "سپاهی گران همه نره دیوان و جنگ آوران" به سپاه فریدون یورش میاورد این مردم مردم کوچه بودند که در جنگی تن بتن وبا چنگ و دندان از خود و فریدون دفاع میکنند.

ز دیوارها خشت و ز بام سنگ   به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ

به شهر اندرون هر که برنا بدند  چه پیران که در جنگ دانا بدند

سوی لشکر آفریدون شدند                ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند

بر خلاف مورد جمشید شکست ضحاک به هیچ روی کار آسانی نبود. ضحاک تا روز آخر از حمایت ارتش خود برخوردار بود و می‌جنگید به طوریکه فریدون ناچار میشود او را با تدبیر به چنگ آورد.

 

 

فردوسی در پایان داستان فریدون می‌گوید:

فریدون فرشته نبود                   ز مشک و ز انبر سرشته نبود

ز داد و دهش یافت آن نیکویی     تو داد و دهش کن فریدون تویی

برگردان این موضوع در اینجا نیز صادق است یعنی‌ضحاک موجودی خارجی‌یا اهریمنی نبود. دیو هم چیزی جز مردم بد نیست (تومر دیو را مردم بد شناس؛ هر آن کو ندارد ز یزدان سپاس). ضحاک را مردم یا "بزرگان" آنها "آگاهانه" برگزیده و به جمشید ترجیح دادند.  ضحاک و ستم های او نتیجه و آینه تمام نمای پلیدیهای درون خود مردم بود.

فریدون و ضحاک ما ایرانیانیم.

اسفند 1391

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه