نظر خوانندگان اين مقاله       آرشيو  مقالات ماه و سال های گذشته             آرشيو صفحات اول           جستجو           بازگشت به خانه                      

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

جمعه 31 خرداد ماه 1392 ـ 21 ماه ژوئن 2013

esmail@nooriala.com

پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی

تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان

در ايران «انتخابات»ی برگزار شد، از عده ای، که برخی شان چهره های مهم سياسی حکومت بودند، سلب صلاحيت شد، هشت نفری از غربال شورای نگهبان گذشتند، دو نفری اعلام انصراف کردند و از ميان شش نفری که باقی ماندند نام «حجة السلام و مسلمين حسن روحانی (فريدون سابق!)» بعنوان رئيس جمهور منتخب ايران اعلام شد. شماری از جوانان ايران به خيابان ها ريختند و شادی ها کردند که «احمدی نژاد رفت» و «روحانی آمد»، عده ای اين واقعه را «مشت محکم مردم بر دهان رهبر» دانستند، عده ای خود را مشغول پس گرفتن ِ قسطی رأی چهار سال پيش خود ديدند، هاشمی رفسنجانی ِ رد صلاحيت شده آن را دموکراتيک ترين انتخابات خواند، اصلاح طلبان مدعی آن شدند که به مدينهء فاضلهء خود رسيده اند، رهبر و سپاه هم اين انتخابات را نماد و نمونه ای از محصولات «موکراسی دينی» خواندند و بخود و ملت ايران تبريک گفتند. طرفداران «شرکت در انتخابات بهر قيمت که شده» نيز شادی خود را از اينکه ملت ندای تحريميان را ناديده گرفتند پنهان نکرده و به تحريميان خاطر نشان کردند که از راه همين «رخنه های انتخاباتی» است که ملت ارادهء خود نشان می دهد و تحميل می کند. بدينسان، در ايران انتخاباتی انجام شد که گويا بازنده ای نداشت.

اما اين «انتخابات» برای ما «سکولار دموکرات های انحلال طلب» نيز دست آوردهای کمی نداشت. و من می خواهم، دور از هياهوی بحث پيرامون «مهندسی انتخابات» و «آزاد بودن آن» و يا درست بودن (يا نبودن ِ) شمارش آراء و غيره بر همين دست آورد اخير اشاره کنم.

***

سه سال و نيم پيش، طی گفتاری که در تورنتوی کانادا داشتم به اين نکته اشاره کردم که بين ما سکولارهای دموکرات انحلال طلب و «حکومت اسلامی» ميدان نبردی وسيع قرار دارد. آن سوی ميدان لشگر جرار و خونخوار رژيم اسلامی است، با تعداد کم و قدرت تهاجمی و آتش زياد؛ و اين سوی ميدان مائيم، بسيار گسترده تر از آنچه خود فکر می کنيم اما متفرق و پراکنده و بی مرکز؛ و به همين اگر در ايرانيم محکوم به سکوتيم يا اگر سخنی می گوئيم به داغ و درفش مبتلا می شويم و، اگر در خارج از ايرانيم، رژيم و عوامل اش در ميان مان چنان رخنه کرده و تفرق آفريده اند که مهمترين احزاب و گروه های سياسی مان تبديل به زائده ها و «آپانديس» های اصلاح طلبان حکومتی شده اند. اما اينها تمام «شرح صحنه» نيست. بين ما و «آنها» يک مانع بزرگ هم قرار دارد که راه روياروئی مستقيم دو طرف مبارزه را سد می کند و آن، وجود لشگر بزرگ اصلاح طلبانی است که در پی شکست حکومت شان در سال 1384 و برآمدن قوم الظالمين ِ اوباش احمدی نژادی، بخارج از کشور آمده اند، ژست اپوزيسيون بخود گرفته، در هر سوراخ و سنبه ای از رسانه های مکتوب و تصويری و شنيداری نفوذ کرده، و به نفع حفظ وضع موجود تا اطلاع ثانوی و رسيدن دوباره به قدرت به کشتن صدای سکولار دموکراسی مشغول بوده اند. آنها بوده اند که در بوق های ديداری ـ شنيداری کشورهای غربی، بيشتر از ما، از نبود «آزادی» و «انتخابات آزاد» و «سياست های غلط» و غيره گفته و نوشته اند و کوشيده اند رؤيای آقای مهندس ميرحسين موسوی را، در مورد احياء و اجرا کردن «اصول مغفولهء قانون اساسی جمهوری اسلامی» زنده نگاه دارند و در اين راه به گستراندن نظريهء خواست «اجرای انتخابات آزاد بوسيلهء حکومت اسلامی» پرداخته و چنان تاخته اند که سکولار دموکرات های متشتت و گردن شکسته به گرد پای شان هم نرسيده و حتی برخی شان ـ با حفظ نام و نشان سکولار دموکراسی يا حتی در ژست حداقلی ِ اتحاد برای دموکراسی (با امتناع از افزودن صفت سکولار به دموکراسی) ـ به اردوگاه اين اصلاح طلبان ِ آمده با پاسپورت رسمی به خارج کشور پيوسته اند. «اصلاح طلبان دور افتاده از قدرت سياسی» ايران را در خطر حملهء خارجی و تجزيهء داخلی يافته و فرياد برکشيده اند که با دور نگاهداشتن اصلاح طلبان از قدرت و محوم کردن مردم از درايت های سياسی آنان، اين هر دو قطعاً محقق خواهد شد. آنها اعلام کرده اند که سکولار دموکرات های انحلال طلب «چالبی ها» و «کرزای ها» ئی بيش نيستند که منتظرند تا، سوار بر تانک های امريکائی ـ اسرائيلی، در تهران بقدرت برسند. اما همان ها بيشترين لابی ها را در کشورهای غربی بر پا کرده و خواستار برسميت شناخته شدن خويش همچون آلترناتيو رژيم بوده اند.

فضائی که اصلاح طلبان و «آپانديس» هاشان در خارج کشور ايجاد کرده بودند چنان بود که بقدرت رسيدن اصلاح طلبان خاتمی چی در تهران معادل واقعی پايان حکومت جبار اسلامی و آغاز حکومت اسلام رحمانی محسوب می شد؛ حکومتی که لبخند زن و گشاده رو و اهل تعامل و تسامح و تساهل است و به کسی زور نمی گويد و چيزی را بر مردمان تحميل نمی نمايد و با گستراندن مفاهيمی همچون «دموکراسی دينی» و «نهاد های مدنی» يا «مدينة النبی ای» آسايش و خوشبختی را به ايرانيان باز می گرداند.

اين همه را گفتم تا اين سخن يار و همراهم، شکوه ميرزادگی، را در مقالهء اخيرش تکرار کرده باشم که ـ خوشبختانه ـ در انتخابات اخير گويا اصلاح طلبان عاقبت به مدينه شان رسيده اند و برای بقدرت رساندن حسن روحانی (فريدون سابق) تا حد قربانی کردن «عارف» شان هم پيش رفته اند و اکنون ـ آنچنانکه از اين همه مقاله و تفسير شادمانه جدی نويس و طنز نگار اصلاح طلب شان بر می آيد ـ به آرزوی خود رسيده و واقعيت معجزات موسی وار «دموکراسی دينی» را به اثبات رسانده اند.

و اگر اندکی دقت کنيم می بينيم که در اردوگاه سکولار دموکرات های انحلال طلب چه نفس راحت کشيدنی ممکن شده است. چرا که اگر کسی حسن روحانی (فريدون سابق) را «منتخب مردم» می شمارد و معتقد است که سپاه و رهبر در برابر درايت خاتمی و رفسنجانی کيش و مات شده و نتوانسته در نتيجهء انتخابات دست کاری کنند، خودبخود بايد پذيرفته باشد که اين يک «انتخابات آزاد» بوده است و رأی اعلام شده رأی واقعی مردم است و حسن روحانی (فريدون سابق) هم بايد از دل اصلاح طلبی اسلامی بيرون آمده باشد که اين چنين وعده می دهد که: تورم را خواهد کاست، با دنيا آشتی خواهد کرد، به استادان و فرهيختگان مظلوم احترام خواهد گذاشت، زندانيان را ـ در حد ممکن و مقدور ـ از زندان و حصر بيرون خواهد کشيد، از طريق تعامل و گفتگو تحريم های اقتصادی را رفع خواهد نمود، و آزادی را «برخواهد گرداند!»

اينگونه است که می توان هم اکنون عطر اين مژده را از نسيم صبا گرفت که برای مدتی شر «اصلاح طلبان» و «علاقمندان به انتخابات آزاد به دست حکومت اسلامی» از سر سکولار دموکرات های انحلال طلب کم شده و چه بسا که برخی از اصلاح طلبان صادق و ساده دل که می انديشيده اند حکومت اسلامی هم آدم بشو است و می توان در راستای اصلاح آن کوشيد نيز، در پی برکشيده شدن يکی از سفاک ترين امنيتی های رژيم به مقام رياست جمهوری، از اصلاح طلبی دل برکنده و به اردوگاه انحلال طلبان بپيوندند. ريزش نيروها امر تازه ای نيست و در هر تحول سياسی امکان تحقق آن وجود دارد.

با اين همه اما در اردوگاه سکولار دموکرات های انحلال طلب هنوز خبر چندانی وجود ندارد. آنها چهار سال را صرف جدل هائی کرده اند که در خارج از ايران راه حلی ندارند. در اين «خارج کشور» نه انتخاباب بين جمهوری و پادشاهی ممکن است و نه تصميم گيری در مورد چگونگی پيدايش حکومتی نامتمرکز. در نتيجه، اينگونه «اختلافات لاينحل در خارج کشور» تنها بصورت عايقی در سر راه اتحاد نيروها ـ برای برآوردن آرزوی ايجاد يک جايگزين انسانی، متمدن و حقوق بشری برای حکومت اسلامی ـ عمل کرده اند و هنوز علائمی از اينکه اين اردوگاه قصدی برای استفادهء بهينه از آنچه در ايران پيش آمده داشته باشد وجود ندارد.

***

اما انتخاب حسن روحانی (فريدون سابق) و شادمانی بخشی از مردم، يک معضل تاريخی را نيز از سر راه سکولار دموکرات ها بر می دارد. بهر حال اين يک واقعيت انکارناپذير است که بخش عمده ای از اين نيروهای سکولار دموکرات کنونی در «انقلاب مشروعهء 57» شرکت داشته و عليه شاه و له خمينی عمل کرده اند. شادمانی مردم در روزی که «شاه رفت» يا روزی که «امام آمد» واقعه ای اصيل بوده است. اينکه مردم در رفتن شاه نقل و شيرينی پخش می کردند و در آمدن خمينی خيابان ها را از برگ گل می پوشاندند واقعيت هائی تاريخی اند. و سه دهه است که اين نسل، به همين دليل، از فرزندان و نوادگان اش شکوه و شکايت و نفرين شنيده است و شرمنده از کردهء خويش يا با جان کندنی وصف ناپذير به جبران خطايش پرداخته و در اين راه مصائب و مرگ فراوان ديده است، و يا سرافکنده به کنجی، خانقاهی، ميکده ای، شيره کش خانه ای پناهنده شده و در عين حال شماتت دزدان و غارتگران رژيم پيشين را نيز تحمل کرده و کوشيده است فراموش کند که برخاستن در برابر ظلم و استبداد حق هر ملتی است حتی اگر در پشت بند آن از تحقق آرزوها خبری نباشد. در واقع ننگ تن در دادن به خمينی غرور برخاستن در برابر ديکتاتوری را شکسته است.

و حال، اين روزها، ما شاهد نمونهء کوچک تری از آن شادمانی های سال 57 هستيم. نسلی آمده است تا پيروزی «احمدی نژاد رفت» و «روحانی آمد» را جشن بگيرد و من يقين دارم که اين جشن گيرندگان نيز بزودی پاسخگو و شرمندهء فرزندان و نوادگان خود خواهند شد.

اما در اين ميان تفاوتی شگرف نيز در کار است. نسل انقلابی 57 عليه استبداد برخاست، رژيم را شکست و «بهار آزادی» را فراخواند بی آنکه تجربه ای در مورد حکومت اسلامی، به معنای حکومت آخوند ها و اراذل دور و برشان، داشته باشد؛ بی آنکه فهميده باشد که زير عمامهء سياه يک مرجع تقليد و آيت الله العظمی سر ضحاک خون آشامی قرار دارد که می تواند قتل عام کند و جنگی خانمان سوز را هشت سال تمام ادامه دهد و با خونسردی بگويد که من در پيش از پيروزی انقلاب «خدعه» کردم که آن وعده های شيرين را از پاريس روانهء ايران نمودم. نسل 57 اين همه را نه ديده و نه شنيده بود و، پس، ساده دلانه در مسير قاتل خود و فرزندان اش به پايکوبی پرداخت. اما من نمی دانم که اين جشن گيران کنونی خيابان های تهران به فرزندان خود چه توضيحی خواهند داد در مورد اينکه چرا در پی تجربهء 34 سال حکومت اسلامی و مشاهدهء صورت های غلمانی و رحمانی و قاصم الجباری آن، در سال 92 خورشيدی برای اعلام رياست جمهوری کسی که در سال 76 رهبری سرکوب دانشگاه را بر عهده داشته، همواره جزو مجلس و مجمع تشخيص مصلخت رژيم بوده، خود اعلام کرده که ـ در جريان مذاکرات اتمی ـ مغرب زمينيان را فريب داده و برای بمب سازان اسلامی وقت خريده است، به پايکوبی مشغول بوده اند؟

***

و سخنم را ـ بر مبنای انتخابات اخير ـ با نکته ای در مورد «انتخابات آزاد»، که بيش از دو سه سالی است سرهامان را گرم کرده، به پايان برم و آرزو کنم که عناصر صادق معتقد به اين نظريهء شوم نيز از خواب گران برخيزند و دريابند که چرا حداقل نتيجهء کارشان آب ريختن به آسياب دشمن خونخوارشان است، همان آسيابانی که يزدگرد ساسانی را سر بريد و از خون ايرانيان سنگ آسياب خود را چرخاند و هرگز از دشمنی با آنچه که ايرانی است دست برنداشته است.

داستان ساده است. هر انتخابی دو صورت دارد: يا «آزاد» است و يا «مقيد». يعنی، بقول شيخ ما!، انتخاب آزاد وقتی است که در آزادی انجام گيرد و انتخاب مقيد آن است که انتخاب کننده و انتخاب شونده ناگزير باشند از قيود و فيلترهائی رد شونده که جملگی سلب کنندهء آزادی آنهايند. در اين ميان شق سومی وجود ندارد و تئوريسين های تبديل انتخابات مقيد به انتخابات آزاد نيز خود بهتر از بقيه می دانند که شرط رسيدن به «آزادی انتخابات» برداشتن و رفع قيودی است که بر دست و پای انتخاب کننده و انتخاب شونده بسته شده اند؛ و، در عين حال، مجری انتخاباتی که تنها به مدد آن قيود در کار خود مشروعيت دارد نيز می داند که، بی آن قيود، اولين قربانی خود اوست.

حرفی تکراری است که بگوئيم قانون اساسی حکومت اسلامی به هزار و يک دليل، از جمله پای بندی اش به شريعت فرقهء دوازده امامی، و داشتن مذهب رسمی، و قائل شدن به حق استثنائی جماعت آخوند (خبرگان!)، و داشتن ولی «فقيه»، به هيچ روی نمی تواند زمينه ای برای انجام انتخاباتی آزاد باشد؛ چه رسد به اينکه «مجری انتخابات» حتی همان قانون مقيدساز را هم به درستی عملی نکند آنچنانکه صدای «ميرحسين» درآيد که انتخابات اين حکومت با همان قانون اساسی نمی خواند و قيودش بسا بيشتر از قيود مندرج و مستتر در آن سند است.

مثلاً، ديده ايم که اصلاح طلبان همواره از دست نظارت استصوابی (صواب بينی و صلاح سنجی ِ) شورای نگهبان ناليده اند و در اين «نالش ِ» دائم به اين عقيده رسيده اند که اگر نظارت استصوابی برداشته شود و شورای نگهبان نتواند هرکس را که خواست رد صلاحيت کند، در آن صورت کشور به انتخابات آزاد خواهد رسيد. معنای اين نظريهء جعلی آن است که اگر نظارت های افزوده شده بر قيود درونی قانون اساسی برداشته شود «انتخابات آزاد» ـ در معنای مورد نظر اصلاح طلبان ـ متحقق خواهد شد و آنها خواهند توانست به قدرت برگردند و حکومت اسلامی را چنان اداره کنند که موی از دماغ کسی جاری نشود!

و معنای «دموکراسی دينی» هم که می گويند همين «انتخابات مقيد به قانون اساسی اسلامی» است که از همه جايش بوی گند استبداد و تبعيض همه جانبه بر می خيزد.

می خواهم بگويم که دشمنان سکولار دموکراسی بهتر از خود آنها در بکار بردن کلمات و عبارات خويش آگاه و دقيق اند. وقتی خامنه ای می گويد «حضور خيره کنندهء ايرانيان در انتخابات نشان دهندهء رشد فزايندهء سياسی و پای فشردن بر "مردمسالاری دينی" است» دقيقاً مشغول يادآوری اين نکته است که شرکت کنندگان در انتخابات و جشن گيرندگان پيروزی حسن روحانی، در واقع، همهء قيود اختراعی حکومت اسلامی و فروافکنده شده بر آزادی هاشان را پذيرفته و در داخل آن است که به «دموکراسی» رسيده اند و اين «دموکراسی» ـ يا به تعبير او، اين «مردم سالاری» ـ از آنجا با دموکراسی آرمانی فاسقان و فاجران و مفسدان غربزده تفاوت دارد که به صفت شکوهمند «دينی» مقيد است.

و، بالاخره، در يک فرمولبندی نهائی، می توان گفت که «دموکراسی دينی» صورتی از انتخاب های «مقيد» است و، در نتيجه، به هيچ روی «آزادی» را بر نمی تابد؛ حتی اگر اين آزادی در مصوبهء بين المجالس پاريس در مورد «انتخابات آزاد و منصفانه» تعريف شده و حکومت اسلامی هم امضای خود را پای آن سند گذاشته باشد.

خانم ها، آقايان! «انتخابات آزاد در حکومت اسلامی» يعنی ـ حداکثر ـ استقرار «مردم سالاری دينی» که از طريق آن ـ باز هم حداکثر ـ می توان شعبده بازی همچون حسن روحانی (فريدون سابق) را بيرون کشيد و به تخت نشستن اش را در خيابان های اسلام زده به شادمانی های عميقاً غمناک نشست.

  

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

نظر خوانندگان

سام: با درود به استاد بزرگ، مقالهٔ شما را خواندم. بنده هنوز که هنوز است در این مانده‌ام که بخش عمده‌ای از وقت و انرژی هموطنانی عزیز و ارزنده بایستی‌ صرف نقد یا حذف سایرین شود؟ با این که میدانیم هدف، کار و چراغ راه اصلاح طلبان در وحله‌ٔ نخست حفظ همین نظام است و بعد بزک آن تا بشود در متاع پر رونق دمکراسی یک جاهایی‌ فروختش. پول و امکانات و اسباب‌هایی‌ نیز برایشان فراهم.بی‌ بی‌ سی‌. صدای آمریکا و .. و... هم نمونه. یک ایران شبه دمکراسی از نون شب برای غربی‌ها واجبتر تا ایرانی دمکرات، سر بلند و بر خوردار از اقتدار ملی‌ و رونق اقتصادی. اما اگر همین اصلاح طلبان و هجوم آنها به خارج کشور نبود، هنوز بین جریان‌ها و گرو‌هایی‌ که خود را مخالفین رژیم میدانند، مباحث سر نکات و مسائلی دور می‌‌زد که مایه شرم چشم و گوش و مغز و قلب و روح و روان خیل عظیمی‌ از ایرانیان بود و بس. همین انتخابات را یک جوری رصد و تحلیل و نقد کنید که توهین به درک نسل جوان و تزریق شائبهٔ‌هایی‌ اعتبار برانداز را پیش گیری کرده باشید. ارادتمند

 

درويش رنجبر: جناب دکتر نوری علا عزیز و گرامی‌؛ با اهدا سلام. اصل دعوای ما با حکومت اسلامی، بر گرفته از جمعه گردی این هفته، چنين است: « بين ما سکولارهای دموکرات انحلال طلب و حکومت اسلامی ميدان نبردی وسيع قرار دارد». اما این "نبرد وسیع" چگونه باید به سر انجام رسد؟ تمامی نوشتهء حضرتعالی در پاسخ به این پرسش گنگ است. فکر نمی کنم درایت ملتی کهنسال با چنان پیشینه تاریخی از جمله دارا بودن قدیمی‌‌ترین دیوانسالاری جهان که توانست قوم مهاجم عرب را در هاضمه فرهنگی‌ خود هضم کند و از اسلام چیزی من در آوردی به نام شیعه [با عنایت به سلسله جانشینی از پدر به پسر که یاد آور پادشاهی موروثه است] بسازد که از نظر گاه اکثریت مسلمانان جهان انحراف از اسلام حقیقی‌ تلقی‌ می‌‌گردد، و همینطور قوم مهاجم مغول را به شیوه‌ای دیگر در هاضمه فرهنگی‌ خود هضم کرد، این بار نیز پس از هجوم "انقلاب مشروعه 57" در یک پروسه تاریخی‌ دست کم 35 ساله در حال هضم کردن آن در هاضمه فرهنگی‌ خود می‌‌باشد این چنین شایسته خوار شمردن باشد. می‌ دانم از علاقه قبلی‌ خودم به حضرتعالی و همینطور از درجه بیزاری من از این رژیم آگاه هستید. به زعم اینجانب سوای از اینکه مردم به "فریدون" رای دادند در این انتخابات ورقی بزرگ از اوراق تاریخ ایران رقم خورد. به ضرس قاطع هم اکثریتی که به فریدون رای دادند و هم بخش قابل توجهی‌ از بدنه رژیم بدین امر پی‌ برده اند که رژیم ولایت فقیه جوابگوی نیاز جهان امروز نیست. توجه به فرمایید آقای عبد الله نوری که امروز خانه نشین است در طول همان دوران به اصطلاح اصلاحات در آن استیضاح تاریخی‌ گفت "آیا ما فلسطینی تر از فلسطینی‌ها هستیم؟ هنگامیکه یاسر عرفات با اسرائیل مذاکره می‌‌کند چرا ما باید کاسه داغ تر از آش باشیم؟" عبد الله نوری اضافه کرد حکومتی که از برگزاری ختم بازرگان می‌‌ترسد قابل دوام نیست. وقتی‌ اجزای رژیم این چنین اصول سیاست خارجی‌ رژیم را به چالش می‌‌کشد چرا نباید استقبال کرد؟ مگر آیت الله  منتظری به حقوق شهروندی پیروان دیانت بهائی اشاره نکرد؟ چنین امری در طول 160 سال از ظهور این دیانت از سوی یک مرجع شیعه بی‌ سابقه است. مگر همین امر جوهر سکولاریزم مورد نظر من و جنابعالی نیست؟ جناب دکتر؛ به ایران سوگند من کمتر از جنابعالی دغدغه ایران را ندارم ولی‌ احساس می‌‌کنم بر خورد چکشی با راهی‌ که دست کم 18 میلیون ایرانی‌ به عنوان وسیله استفاده کردند خدای نکرده به بیش از نیم قرن مبارزات آزادی خواهانه شما لطمه بزند. چه کسی‌ تصور می‌‌کرد نخست وزیر محبوب "امام" بیش از دو سال در کوچه اختر حبس شود؟ اینها از شگفتی‌های این ملت است که او را به جلو هل دادند. گور پدر روحانی کرده ولی‌ مردم به درایت در یافتند بر اساس مناظره سوم می‌‌توان از روحانی "کلیدی" ساخت و یک گام به پیش رفت. بد نیست به شعار‌های مردم توجه شود "امشب شب شادیه / جای ندا خالیه"، "حسن کلید رو رو کن / اوین را زیر و رو کن" حیف است این نکات ظریف از دید حضرتعالی پنهان بماند. با احترام

 

محسن ذاکری: با درود خدمت آقای رنجبر. من اندیشیدم آیا باید این نگرشم را در جواب شما، که مطلب خود را برای آقای نوری علا فرستاده بودید، بنویسم یا نه؟ اما دو مورد من را به این اقدام کشاند. نخست اینکه شما پیام خود را گروهی فرستاده بودید و طبعاً من با دریافت پیام شما خود را درگیر آن پیام می بینم و آن را گوشزدی به خود نیز، اگر که چون نوری علا بیاندیشم میدانم. پس حق پاسخ را برای خودم منظور میدارم. دوم آنکه مقاله ای را با عنوان «هوش سیاسی روی صندلی عروسی و عزا» زیر دست دارم و آماده است. اما بدلیل همان ملاحظاتی که شما نیز بر شمردید در انتشار آن تعلل ورزیده ام. تا اینکه جمعه گردی های جناب نوری علا منتشر شد و دیدم در همان راستا است منتهی با دید رفتار شناسی اجتماعی دیدگاهم را نگاشته ام. هوش و عقل را من یکی نمیدانم. از سوی دیگر، من و شما در فضای آزاد سیاسی نفس می کشیم. آیا در فضای آزاد سیاسی آمریکا و اروپا، حرکت سیاسی هست که نقد نشود، تمسخر نبیند، کنایه نشنود، کاریکاتور نگردد؟ نه نیست! تازه در این جوامع که حزبی هست و اصولی هست و قانونی هست و کتاب و حسابی! حال چرا باید و بخاطر استقبال مردمی که سالهاست تحت بسته ترین سیستم سیاسی به انتخاب بین بد و بدتر تن میدهند، از نقد حرکت آنان بر حذر ماند؟ اما جناب رنجبر عزیز، باور دارم انحلال طلب هستید و باور دارم شادی فراز جدیدمان در کنار هم را صمیمانه تقسیم خواهیم کرد. از این رو مینگارم. من با دید شما نخست مشکلی دارم که گفتنش دیگر سخت نباید باشد. من «مردم» ایران را مقدس و عاری از اشتباه نمیبینم. من در جایگاه یک سکولار و گیتی مدار و انسان مدار هیچ چیزی را بر روی این پهنه هستی و در خط تاریخ انسانی منزه از نقد نمیدانم. حتی ملت ها را. همهء ملت ها در سنواتی از تاریخشان با درک غلط از شرایط سیاسی و با نشنیدن ندای گزیده هایشان اشتباه کرده اند. ملت ما نیز. دوم اینکه، ما از همین فردا که نه، از روز پایان یافتن رای گیری، با دو مصاف سیاسی جدید در ایران روبرو هستیم. اول آنکه مهندسی انتخابات با خامنه ای بود یا با خاتمی، دوم آنکه برندهء این انتخابات چه کسی است، خامنه ای، خاتمی یا مردم. بزودی برندهء انتخابات در میدان زندگی اجتماعی – سیاسی مردم مشخص خواهد شد. بی شک اجماع نظر بر سر این برنده غیر ممکن است. آنکه برای نحیف کردن تحریم ها و فشار اقتصادی رای داد، باید منتظر شرایط بهتری باشد. آنکه برای فضای سیاسی بازتری که از شانزده سال پیش تاکنون برای آن کوشش کرده است و یا خواهان آن بوده است، نباید امیدی چندانی ببندد. آنکه برای آزادی های اجتماعی رای داد باید منتظر شدت و حدتی باشد تا زمان نزدیک شدن به انتخابات چهار سال دیگر. و کسی هم که با هدف دست یابی به همهء این فرجه ها رای داد، منتظر میماند و سبک و سنگین میکند. اما، نظام معتبر شد. نظامی که من و شما خواهان انحلال آن هستیم، جان یافت. به بیانی این مردم بزرگ با تاریخ شکوفا و با شعارهای بران، هر چهار سال یکبار حق دارند سیاسی شوند و سپس حماسه ای را بیافرینند. قالیباف و یا روحانی، نتیجه جز این که نبود جناب رنجبر؟ انتخاباتی با آبرو و بی نقص و بی ایراد هم برگزار شد ( خامنه ای گفت: ببینید اگر بخواهم میشود). آیا استقبال مردم از «حداقل ها» باید اینگونه بزرگ شمرده شود؟ و تا کی؟ استقبال از حد اقل ها همیشه و دائما درست نیست. روی مهم تر این جمعه گردی ها، به هم سر آمدن باتلاق شانزده سالهء اصلاح طلبی بود. شانزده سال خاتمی همه را آرام و بی حس کرد، اما این دارو تمام شد و این بیماری خشکید. با پوزش از همهء اصلاح طلبان «مردمی» که امروزه دیدنشان انسان را بیاد شعر « آنکه می نشود یافت آنم آرزوست» می اندازد، باید بگویم این فتنهء شانزده ساله که شخص خاتمی پشت آن بود دیگر عمرش را کرد. اصلاح طلبان نیز دیگر آن اردوبندی دولتی و مردمی را ندارند. امید که تابو ها و سنت ها و فرهنگ وعشق های ما ایرانیان ما را از لیاقت «مدرن» بودن دور نسازد. با احترام.

 

درويش رنجبر: دوست نادیده و بزرگوارم جناب ذاکری. از بذل توجه به نامه اینجانب بسیار سپاسمندم. قدر مسلم در کوران برخورد نظریات و تضارب آرا می‌‌باشد که همای خرد جمعی بال می‌‌گشاید و ما کشتی شکستگان را به ساحل نجات خواهد رساند. باز هم قدر مسلم انکار نقد رفتار جمعی از جمله کنش جمعی اخیر در جریان "انتخابات" امری به غایت غیر خردمندانه است. در میانهء قیاس فضای سیاسی اروپا و آمریکا با ایران و اینکه در جهان آزاد هر حرکت سیاسی به نقد، تمسخر و کاریکاتور کشیده می‌‌شود یک نکته باریکتر از مو وجود دارد. اینها (غربی ها) بر بستری از راهی‌ که بیش از 400 سال کوبیده شده و هموار گشته نشسته‌ا‌ند ولی‌ ما در حال بر ساختن آن راه هستیم. به همین دلیل در نبود بستری 400 ساله و در حالیکه در مسیر بسترسازی قرار داریم هر آنچه شما نقد یک حرکت سیاسی می‌‌خوانید از دید من جهت دهی‌ به مسیر بسترسازی می‌‌باشد که در صورت محاسبهء نادرست می‌‌تواند مسیر برساختن آب بستر را به نا کجا آباد کشاند. نکتهء دوم اینکه من با شما موافق هستم که کنش جمعی یک ملت می‌‌تواند اشتباه باشد و ما نباید با هاله‌ای از تقدس به خرد جمعی بنگریم. در عین حال یک نکته باریکتر از مو وجود دارد و آن هم اینکه، به زعم من، اشتباه جمعی بسیار شایسته تر از تحمیل عقیدهء فردی حتا به اصطلاح مصلح می‌‌باشد. در اشتباه خرد جمعی فرصت تصحیح هست ولی‌ در اشتباه ناشی‌ از تحمیل عقیدهء فردی نه تنها فرصت تصحیح نیست بلکه آن "مصلح" با اشتباه خودش جامعه‌ای را به نابودی می‌‌کشاند. نکتهء سوم آنکه، ایراد ما ایرانی‌ها این است که رخت تاریخ را به قامت کوتاه عمر شخصی‌ خودمان می‌‌دوزیم. محمد رضا شاه هم می‌‌خواست در طول عمر چند دههء خود از ایران سویس بسازد. این امر غیر ممکن است. مگر امکان دارد تاریخ ملتی 3000 ساله را به کوتاهی عمر محمد رضا شاه فرو کاهید؟ محمد رضا شاه با کدام زیر ساخت می‌‌خواست ایران را یک شبه سوئیس کند؟ آیا با زرق و برق انداختن در گوشه‌ای از تهران، از جمله گشایش بوتیک‌هایی‌ که محل خرید قشر بسیار نازکی از جامعه بود، ایران شد سوئیس؟! نکتهء چهارم اینکه، اکنون که ما نیرو‌های سکولار دمکرات انحلال طلب در صدد بر گزاری کنگره مورد نظر هستیم و به هوشمندی تمام آن را با یک صد و هفتمین سالگرد انقلاب مشروطه هماهنگ ساخته‌ایم تا بدین وسیله حضور خود را در سپهر سیاسی ایران به اثبات برسانیم، جا دارد با الهام از همان انقلاب که به زعم من دروازهء ورود ما به جهان مدرن بود به نکات زیر دقت کنیم تا پیوستگی این روند تاریخی‌ با واقعیت‌های امروز حفظ شود: الف- انقلاب مشروطه بر آیند شدت اضمحلال ایران در پایان دوران قاجار و دینامیسم جامعه به سوی تغییر بود. این دو عامل در حال حاضر بصورت دو فاکت اساسی‌ در ایران امروز وجود دارد. 35 سال حکومت آخوندی ایران را مضمحل کرده و دینامیسم تغییر بخوبی قابل مشاهده است؛ ب- بر اثر شدت اضمحلال ایران اواخر قاجار حتا بسیاری از شاهزادگان قاجار و مستوفی‌ها [به کلام امروز عبدالله نوری ها] لزوم تغییر را حس کردند و با انجمن روشنفکری زمان مثل امثال سید حسن تقی‌ زاده‌ها همراهی کردند. بنا بر این مشروطه صرفاً از لولهء تفنگ ستار خان و باقر خان محقق نشد. جیم- همراهی دو آخوند مقیم تهران (بهبهانی و طباطبایی) و آخوند‌های مقیم نجف مانند آخوند خراسانی و آیت الله صالحی مازندرانی در پیشبرد مشروطه بسیار موثر بود. چیزی شبیه آیت الله بیات زنجانی و دستغیب در شیراز امروز. باید گفت حاصل همین "انتخابات" بسیار کنترل شده فضایی ایجاد کرده که جامعهء مدنی فرصت بهسازی خواهد داشت. خانهء سینما، انجمن صنفی روزنامه نگاران، کانون وکلا، تشکلات کارگری، زنان و دانشجویی فرصت ابراز وجود خواهند یافت. دوست عزیز، دموکراسی آجر به آجر بنا خواهد شد و بنای دیکتاتوری نیز آجر به آجر ویران خواهد شد. ویرانی بنای دیکتاتوری در 48 ساعت از 20 تا 22 بهمن بهمنی دیگر بر سر ما آوار خواهد کرد. در خاتمه این نوشتار را با یک سوال به پایان می‌‌برم: آیا صدور فرمان مشروطیت به دست مظفر الدین شاه به دوام و قوام حکومت قاجار منتهی‌ شد یا به زوال آن؟ این انتخابات نیز بر خلاف تصور شما زوال حکومت دینی را تسریع کرد به شرط آنکه رخت تاریخ را در قامت عمر کوتاه خودمان ندوزیم. با سپاس و مهر میهنی.

 

کوروش: دکتر نوری علا عزیز؛ با تشکر از مقاله شما و نکات درست و ارزنده آن. در ادامه بحث انتخابات اخیر با نگاهی به همین انتخابات و آمار و کمی تحلیل میشود گفت که همین تلاش های اوپوزیسیون واقعی سکولار دموکرات تا حدود زیادی جواب داده و پروژهء تحریم انتخابات موافقت آمیز بوده است. طبق آمار حدود 55 میلیون نفر واجد شرایط رای بودند، بدون در نظر گرفتن خارج نشینان که تعداد کمی هم نیستند. 35 میلیون رای دادند که میشود 20 میلیون تا اینجا تحریم کردند وتا همین جا بیشتر از 18 میلیون آقای روحانی میشود. از آن طرف میگویند که 17 میلیون در مجموع به کاندیداها اصول گرا رای دادند که با کمی تامل میشود گفت دروغ است که خود مهندسی و تقلب در این انتخابات را هم ثابت میکند. چرا رهبری بیاید و شانس خود را با 17 میلیون رای و انقدر نزدیک به 18 میلیون روحانی بین چندین کاندیدا اصول گرا تقسیم کند، رای رهبری بسیار از اینها کمتر است و خود آنها هم این راه میدانستند، این را میشود از انتخابات قبلی نیز استخراج کرد. حداقل 10 میلیون این 17 میلیون ساختگیست و رای واقعیی ملت ایران نمی تواند باشد. پس در کل 30 میلیون ایرانی این انتصابات مسخره حکومت اسلامی را تحریم کردند، و با قاطیت به حکومت ملا یان چه اصلاح طلب چه مرتجع آن نه گفتند. و اما آن 18 میلیون رای آقای روحانی هم به طور حتم اکثرشان نه به روحانی که به دام بازی "بد و بدتر" اصلاح طلبان افتادند و نه به روحانی که به نیامدن یک احمدینژاد دیگر رای دادند. مردم خوشحال و رقصان در خیابان هم از کجا معلوم که اصلان همگی رای دادند، در سال 88 هم بودند بسیاری که در خیابان ها بودند والی رای نداده بودند، مگر ندا رای داده بود؟ در کل این نتایج بسیار امید وار کننده است و اوپوزیسیون واقعیی سکولار دموکرات و افرادی مآنند شما تاثیر خود را گذاشته و اکثریت ملت ایران با 30 میلیون رای قاطعانه به حکومت اسلامی نه گفته است. امروز باید به ملت ایران و اوپوزیسیون انحلال طلب سکولار دموکرات تبریک گفت. حال نیز شانسی فراهم شده که این روباه مکار، روحانی را با ان شعارها انتخاباتا یش در عمل رسوا کرد تا بساط این دغل بازان اصلاح طلب نیزبرای همیشه در بین آن اقلیت هنوز ساده دل برچیده شود. پاینده باد ایران.

 

جوان ایرانی: با درود به آقای نوری علا. من یکی از ملیون ها ایرانی داخل کشور هستم که در نمایش انتخابات رژیم اسلامی شرکت ننموده ام و از هواداران برقراری حکومتی بر پایه سکولار دموکراسی هستم. من مقالهء شما را خوانده ام و با آن موافقم؛ فقط ذکر چند مورد را لازم می دانم و خواهشمندم به من پاسخ دهید. شما نوشته ايد: «من نمی دانم که اين جشن گيران کنونی خيابان های تهران به فرزندان خود چه توضيحی خواهند داد در مورد اينکه چرا در پی تجربهء 34 سال حکومت اسلامی و مشاهدهء صورت های غلمانی و رحمانی و قاصم الجباری آن، در سال 92 خورشيدی برای اعلام رياست جمهوری کسی که در سال 76 رهبری سرکوب دانشگاه را بر عهده داشته، همواره جزو مجلس و مجمع تشخيص مصلخت رژيم بوده، خود اعلام کرده که ـ در جريان مذاکرات اتمی ـ مغرب زمينيان را فريب داده و برای بمب سازان اسلامی وقت خريده است، به پايکوبی مشغول بوده اند؟» من با اطمینان کامل به عنوان کسی که از نزدیک ناظر جشن شنبه شب بود باید عرض کنم به جرأت بیش از نود درصد شرکت کنندگان در این جشن که در خیابان های ایران حاضر شدند برای شادمانی انتخاب شیخ حسن روحانی به خیابان نیامده بودند بلکه برای فریاد زدن مطالبات خود، از جمله آزادی زندانیان سیاسی و برقراری فضای آزادتر در کشور آمده بودند، آمده بودند تا اعتراض خود را به هشت سال سرکوب و خفقان و تحقیر اعلام کنند. خیلی ها که شرکت کرده بودند اساساً در انتخابات شرکت نکرده بودند. در واقع آنان هر وقت به خیابان می آمدند با گلوله و باتوم مواجه می شدند و شنبه شب را کورسویی از امید دیدند که بدون هراس از گزمه ها شعارهایشان را سر دهند مردم ایران به حدی از بلوغ فکری و سیاسی رسیده اند که می دانند. اصلاح طلبان مذهبی با اصولگرایان فرق خاصی ندارند و می دانند این یکی با پنبه سر می برد و آن یکی با دشنه. آقای نوری علای گرامی، نسل امروز، بر خلاف نسل 57، دیگر خدعهء جماعت مدهبی را باور نخواهد کرد. زیرا که دست شان رو شده است.

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

  • Should be Empty:

بازگشت به خانه