بازتوليد ِ تبعيض و خودکامگی اسلامی
آسيب شناسي روشنفکر دينی
رامين احمدی
تبعيض
يکي از آسيبهايي که روشنفکران ديني به جامعه ي روشنفکري ايران وارد کرده اند تقسيم آن به خودي و غيرخودي است. تبعيض يکي از پايه هاي مهم جمهوري اسلامي است که روشنفکران ديني معتقد به نظام در جمع کوچک روشنفکري خود بازتوليد ميکنند. عدم تساوي حقوقي بين زن و مرد، آخوند و غيرآخوند، فقيه و غيرفقيه، شهروند ملزم به ولايت فقيه و غيرملزم به ولايت فقيه، شيعه و سني، مسلمان و اقليت مذهبي، ديگرجنس خواه و همجنس خواه، در جمع روشنفکران ديني اصلاح طلب به خودي و غير و حتي اصلاح طلب خودي و غير تسري ميابد.
اولين کارکرد چنين تقسيمي وادار کردن روشنفکران به قبول قانون اساسي و ولايت فقيه است. روشنفکران ديني مدعي اند عدم التزام به قانون اساسي جمهوري اسلامي مساوي آنارشيسم و بي قانوني است. بين خود و آنها که حاضر نيستند قانون فرمانبرداري از ولايت امر را بپذيرند خط ميکشند و مخالفان را افراطي ميخوانند و به همکاري با سرکوب گران متهم ميکنند. آنها اغلب به تبليغ اين نظريه مشغولند که مخالفان قانون اساسي ولايت فقيه باعث سرکوب بيشترميشوند. مدعي هستند در مقابل اگر"افراطيون" از خر شيطان پايين بيايند و التزام خود را به قانون اساسي و ولايت فقيه اعلام کنند البته سرکوب کمتر ميشود. يک نمونه از اين گفتمان را اينجا نشان ميدهم:
".... آن گروه که از آنسوي پشت بام افتاده و پذيرش التزام به قانون اساسي از جانب اصلاح طلبان را نفي کرده و در عمل شعار نفي و بي قانوني سر ميدهند، ناخواسته در زمين اقتدارگرايان خيمه زده و توپ را به سوي دروازه ملت شوت ميکنند. آنان غافلند که در بازي نفي قانون اساسي، بازنده اصلي ميدان، اکثريت مردم، اصلاح طلبان و تحول خواهان خواهند بود. روي ديگر سکه عدم التزام به قانون اساسي دادن چک سفيد است به حريف براي نقض گسترده تر مواد دموکراتيک قانون اساسي، بيشتر ناديده گرفته شدن حقوق اساسي ملت و زير پا گذارده شدن هرچه وسيعتر حقوق بشر" ( عيسی سحرخيز- روز - ۲۴ مرداد ۸۶ )
دومين کارکرد اين تبعيض و سرزنش قرباني به خاطر سرکوب نظام حاکم، تبليغ بي اعتنايي به نقض حقوق دگرانديشان است. چرا که اين" افراطيوني" که با نپذيرفتن قانون اساسي به رواج سرکوب ميپردازند مستحق دفاع نيستند. دوران سرکوب وحشيانه آنها يا فراموش ميشود و يا برچسب دوران طلايي سازندگي يا اصلاحات بر آن ميچسبد. هيچيک از روشنفکران ديني حتي آنها که حاشيه امنيتي دارند همچون خانم شيرين عبادي، از اعدام دسته جمعي فرزندان ملت در زندانهاي سراسر کشور نمينويسد و خواستار محاکمه آمران و اجراکنندگان آن که امروزه به مقام وزارت در کابينه احمدي نژاد رسيده اند، نميشود. اعدامها و کشتارهاي دهه هاي پيش که سهل است حتي و حشيگري ها و شکنجه و کشتار دوران خاتمي نيز بايد به سرعت فراموش شود. نمونه :
" دوران خاتمي دوران زندگي زيبايي براي مردم ايران بود. اصلا اصلاحات همان چيزي بود که در دوران خاتمي اتفاق افتاد. به همين دليل من نميتوانم بگويم که اصلاحات شکست خورد." ( ابراهيم نبوي - روز - ۸ آبان ۸۶ )
اما اگر ما از دريچه چشم خانواده قربانيان به اين دوران زيبا نگاه کنيم وقايع را گونه اي ديگر ميبينيم. در اين مورد نظر پرستو و آرش فروهر و سهراب مختاري با روشنفکران ديني اصلاح طلب ما فرق ميکند. همانطور که آقاي مرعشي ميتواند مرتب از دوران طلايي ياد کند و در باب کرامات سردار سازندگي سخن سرايي کند اما قضاوت سايه سعيدي سيرجاني و سارا نوري دهکردي متفاوت خواهد بود. ميزان زيبايي و طلايي بودن يک عصر سياسي بستگي به رعايت عدالت و رسيدگي به جنايات حاکمان قبلي و توقف اعدام و شکنجه مخالفان سياسي دارد.
وقتي روشنفکر ديني با چنين شيشه کبودي بر چشمان دنيا را ميبيند، طبيعي است که نقض حقوق بشر تنها از نقص حقوق او آغاز ميشود. دوران زيبا دوران آزادي اوست. بنابراين براي او دوران حاضر حکومت آقاي احمدي نژاد يک واقعه عجيب و بي سابقه، يک اتفاق ناگهاني است:
" ما تا به حال با سخنراني ها و نوشته هايمان تلاش ميکرديم تا از حکومت ويشگون بگيريم به اين اميد که از خواب برخيزد و به تقاضاي عيني جامعه پاسخ دهد. اما اينک وزنه اي چند تني از بالا رها شده و به سوي حکومت در حرکت است. بنابراين شرايط کاملا تازه اي در حال ظهور است که ممکن است ما نقشي براي بازي در آن نداشته باشيم " (احمد زيدآبادي)
در خدمت خودکامگان
اين ادعاي من که روشنفکران اسلامي اصلاح طلب و از جمله نوع ملي مذهبي آن در خدمت نظام جمهوري اسلامي قرار دارند و به باز توليد هژموني آن ميپردازند تنها سخن يک " غيرخودي" در خارج از مرزهاي کشور نيست و ميتوان شکلهاي مختلفي از اين بحث را در نوشته هاي اصلاح طلبان " خودي داخل کشور" نشان داد. احمد زيدآبادي يکي از روشنفکران اصلاح طلب ملي مذهبي مينويسد: «ما، يعني مجموعهء کساني که نام خود را اصلاح طلب گذاشته ايم، در کجاي بازي سياسي در ايران قرار داريم؟» نويسنده پس از نقدي صادقانه بر عملکرد اصلاح طلبان مينويسد :
«به گمانم با يک حساب سرانگشتي ميتوان به اين نتيجه رسيد که ما با اصرار بر اين روش عملا به صورت نيرويي در دست رقيب درآمده ايم و شايد بتوان گفت که برخي از محافل آنها ما را به بازي گرفته اند». (احمد زيدآبادي - روز - ۲۸ مرداد ۸۶)
اما اغلب اصلاح طلبان بر خلاف نويسنده سطور بالا از اين به بازي گرفته شدن چندان ناخرسند نيستند. در واقع هدف اصلي آنها بازتوليد روابط حاکم بر جمهوري اسلامي است بدون اينکه حاضر باشند به نقش خود در بنياد گذاشتن سيستم ترور و وحشت و تبعيض و انحصار طلبي بپردازند.
«جناح خط امام پيشين درصدد است تا بدون نياز به نقد اصولي انديشه و عمل خود در سي سال اخير و صرفا با لعابي از روشنفکري و اصلاح گرايي مناسبات اجتماعي-سياسي سه دهه گذشته خود را به گونه اي ديگر بازتوليد کند». (حشمت الله طبرزدي - گويا نيوز)
براي برخي از آنها نظام جمهوري اسلامي بر دو پايه استوار است يکي پايه سرکوب فيزيکي و يکي پايه جلب موافقت و همراهي مردم از طريق انتخابات و جذب بخشي از جامعه بسوي گروههاي اصلاح طلب. فضاي سياسي يعني عرصه بازي سياسي در جمهوري اسلامي براي آنها يک پايه تماميت گرا دارد و يک پايه دموکراتيک. روشنفکر اصلاح طلب ديني به اين هر دو پايه نياز دارد. پايه اول به قلع و قمع روشنفکران غيرمذهبي و کساني که خواهان تغيير رژيم هستند ميپردازد و پايه دوم در فضاي امن و ساکت پس از سرکوب به روشنفکران اسلامي اصلاح طلب اجازه حضور ميدهد و اينگونه است که حاکميت دوگانه مشروعيت ميابد. سعيد حجاريان که مدافع نظريه " مشروطه طلبي" است چنين مينويسد.
«ميتوان به طور کلي سه نوع استراتژي اتخاذ کرد. يک استراتژي جمهوريخواهي است که عرصه را پايه دموکراتيک حاکميت ميپوشاند و پايه ديگر آن جايي در عرصه نخواهد داشت. استراتژي ديگر سلطنت طلبي است که برعکس جمهوريخواهي، عرصه را پايه تماميت گرا ميپوشاند و پايه دموکراتيک حاکميت در عرصه جايي نخواهد داشت و استراتژي سوم مشروطه طلبي است که حضور هر دو پايه حاکميت به رسميت شناخته ميشود اما مرزهاي هرکدام کاملا مشخص است و تقسيم کار سياسي در عرصه انجام ميشود. به بيان ديگر حاکميت دوگانه کارکردي ميگردد..» (سعيد حجاريان - اصلاحات در برابر اصلاحات - صفحه ۱۲۹)
مشارکت در سرکوب
نتيجه جا باز کردن براي پايه سرکوب رژيم و تقسيم کار بين پايه سرکوب و پايه به اصطلاح حجاريان " دموکراتيک" پذيرفتن نقض حقوق بشر و سکوت در برابر سانسور و سرکوب آزادي بيان و آزاديهاي فردي است. روشنفکر اسلامي اصلاح طلب با مشارکت در سرکوب آزادي بيان، با سکوت در برابر انجام وظيفه ي پايه تماميت گرا در واقع آن بخش از وجود خويش را که روشنفکر مي نامد به معامله ميگذارد. ادوارد سعيد در کتاب " نمادهاي روشنفکري" مينويسد:
«پايه اصلي روشنفکر سکولار عدم سازش بر سر آزادي انديشه و بيان است. اگر او دفاع از آن را کتار بگذارد و يا محدود شدن هرکدام از پايه هاي آن را تحمل کند در عمل به جوهر روشنفکري خيانت کرده است. از اين روست که دفاع از آيه هاي شيطاني سلمان رشدي چنين موضوع کاملا مرکزي و مهمي شده است هم به خاطر خودش و هم به خاطر محدوديتهايي که عليه حق بيان خبرنگاران، داستان نويشان، مقاله نويسان، شاعران و تاريخ نويسان ميتواند بوجود بيايد.»
براي روشنفکران اسلامي اصلاح طلب، حفاظت از اين جوهر روشنفکري هرگز مطرح نبوده است. چه آنها اين جوهر را از آغاز نداشته اند. اينجا بحث مهم آرامش دوستدار در به بن بست رساندن مفهوم روشنفکر ديني و نشان دادن ناممکن بودن اين پديده، کليدي است. روشنفکر ديني از آغاز روشنفکر نيست. خطوط قرمزي دارد که در عرصه انديشه بايد رعايت شوند پس عبور از آنها در عرصه بيان در جامعه مستحق مجازات است. مذهب آنها تنها بخشي از هويت و اعتقادات قلبي آنها نيست بلکه پديده اي سياسي است که در صحنه سياست نه تنها سهمي از قدرت ميخواهد بلکه حفاظت هاي ويژه نيز لازم دارد. وقتي روشنفکران اسلامي از دموکراسي سخن ميگويند منظورشان همان دموکراسي رايج در غرب نيست. آنها راحت تر هستند اگر به جاي دموکراسي کلمه مردم سالاري و به جاي حقوق بشر کلمات حقوق انساني به کار برده شوند. براي مسخ مفاهيم و تحريف آنها، براي بومي کردن و دست برد در آنها، تغيير نام گام اصلي است.
هما ناطق در تحقيق جنگ فرقه ها در انقلاب مشروطيت از تقي زاده و تاريخ اوايل انقلاب مشروطيت نکته اي جالب را نقل ميکند:
«اما برخي از مجتهدين، از جمله آقا ميرزا صادق مجتهد تبريز خود چنين آينده اي را از پيش ديده بودند. هنگامي که آزاديخواهان از او خواستند با مشروطيت همراهي کند و به مخالفت برنيايد از آنان پرسيد اين چيزي که شما ميخواهيد چيست و معني آن کدام است؟ گفتند حکومت ملي. قانع نشد که آخر اين چيز که از ممالک ديگر آمده، آيا در آنجا اسمي به زبان خود آنها ندارد؟ گفتند کونستيستيون. گفت بهتر است همين کلمه را بگوييد. که نميتوان بعدها تفسير و تحريف کرد. اما اگر کلمه عربي مشروطه را بگيريد اختيار کار و معني آن را به دست ما داده ايد و ما خواهيم گفت "شرط يشرط ما شارط ذاک مشروطه" يعني مشروطه به نبودن آزادي و حکم علما». (الفبا- جلد ۳ - صفحه ۴۸)
اما ميرزا صادق مجتهد به بيان هما ناطق به راستي کدام آينده را از پيش ديده بود؟ فکر ميکنم آينده اي که او ديده بود از آينده مشروطيت و انقلاب مشروطه فراتر ميرفت. او آينده مردم سالاري و حقوق انساني را نيز ديده و ظهور پديده هايي مانند «حقوق بشر اسلامي» را پيش بيني کرده بود. ديده بود که روشنفکران اسلامي طرفدار مردم سالاري از سرکوب آزاديهاي فردي، آزادي بيان و آزادي قلم حمايت کرده بودند. آنگاه که به حکم خميني (عالم علماي زمان) انجام شده بود. آنگاه که خميني فرمان داد:"بشکنيد اين قلم ها را " صدايي از روشنفکران اسلامي اصلاح طلب به گوش نميرسيد. هنگامي که خميني فتواي قتل سلمان رشدي را صادر کرد، از نهضت آزادي تا سروش و از خاتمي تا حجاريان و گنجي و کديور کسي به اين تروريسم دولتي در روز روشن معترض نشد و فتواي او را غيرانساني نخواند. کتابهاي شادروان سعيدی سيرجاني نويسنده و محقق شجاع ايران در دوره وزارت آقاي خاتمي در وزارت ارشاد خمير شدند و نويسندگان و آزاديخواهان برجسته ايران در دوران رياست جمهوري آقايان رفسنجاني و خاتمي به قتل رسيدند.
در هيچ دوره اي از جمهوري اسلامي از آغاز تا به امروز روشنفکران اسلامي از آزادي بيان و انديشه بي هيچ قيد و شرطي دفاع نکردند. چرا که ازادي بي قيد و شرط بيان و انديشه، هژموني جمهوري اسلامي را به خطر ميافکند و آنها حيات خود را به حيات نظام وابسته ميدانند. آنها سوداي اقتدار نظام را داشتند و نه خيال تضعيف آن را. عبدالله نوري در دفاعيه خود ميگويد " اگر دل ما براي پيشرفت اسلام ميتپد بدانيم که اين رويه ها به چهره دينداري لطمه ميزند. اگر براي حفظ نظام اسلامي اين کارها را ميکنيم دچار خطاي سيستماتيک شده ايم زيرا نظام سياسي با همين شيوه ها ضعيف ميشود. "
و اکبر گنجي مينويسد: «آنها که خود را براي شرکت در مراسم ترحيم اصلاحات و خواندن فاتحه آماده کرده اند بايد بدانند که اگر چنين سودايي علم شود آن مجلس، مجلس ترحيم همهء ما خواهد بود».
آداب مردن در مراسم ترحيم
حالا مراسم ترحيم اصلاحات است و آقايان هنوز نمرده اند چرا که اين مرگ نيازمند اندکي صداقت با خويش و معرفت و شجاعت است. آقاي حجاريان مينويسد: «اصلاحات مرد پس زنده باد اصلاحات!»
اکبر گنجي آنقدر درباره اصلاح پذيري و ناپذيري نظام سخنان متناقض گفته است که با رمل و اسطرلاب هم نميتوان اين احکام صادره را از هم جدا کرد. به اين سخنان متناقض در زير اشاره خواهم کرد. کسي که آداب مردن را بلد نيست نام نيکي از خود به يادگار نخواهد گذاشت. اصلاح طلبان نتوانستند سربلند با مرگ روبرو شوند. از قدرت بيرون بيايند و اعتبار خود را بين مردم حفظ کنند. از پس اين همه رسوايي، از پس راي دادن به هاشمي رفسنجاني حالا خود را براي انتخابات آماده ميکنند. اين همه را ميتوان در نوشته هاي آنها نشان داد :
«اگر اصلاح طلبان نتوانند اهداف اعلام شده راپيگيري کنند ديگر ماندن در حکومت وجهي ندارد و کم کم اين تصور پيش ميايد که اصلاح طلبان براي داشتن مقامي در حکومت مانده اند که اين از نظر اخلاقي هم نکته حائز اهميتي است. اگر نتوان اقدامي انجام داد نهايتا به آنجا ميرسد که اين اعتبار اصلاح طلبان هم گرفته ميشود بدون کارکرد و اعتباري و با کمترين هزينه اخراج خواهند شد». (عباس عبدي-اصلاحات در برابر اصلاحات - صفحه ۸۰ )
و آنگاه که در کمال بي اخلاقي و براي چند صباحي بيش ماندن بر سکوي قدرت اصلاح طلبان ماندند و اعتبار خود را از دست دادند و با کمترين هزينه اخراج شدند، در مراسم ترحيم - اين مرده - زندگان نيمه متحرک را - اما خود آنان چگونه توصيف ميکنند؟
«بايد اعتراف کنم که ما اصلاح طلبان بيش از هشت سال است که مانند اسب عصاري دور خود ميچرخيم و واژهها و عباراتي را مدام تکرار ميکنيم. مخاطبان ما هم عموما کساني هستند که خود از آگاهي لازم در مورد آنچه در جريان است و آنچه بايد در جريان باشد برخوردارند و به نظرنميرسد نوشته ها و گفته هاي ما کمک شاياني به آنها بکند». (زيدآبادي-روز - ۲۸ مرداد ۸۶)
«واقعيت فعلي ما اصلاح طلبان اين است که دور هم جمع نمي شويم. دستور کار مشترکي نداريم و جز نق زدن هاي تکراري به حکومت کاري نميکنيم. در عين حال اگر دور هم نيز جمع شويم در نگاه يکديگر احمق جلوه ميکنيم». (زيدآبادي - روز - ۱۶ مرداد ۸۶)
اصلاح پذيري و انقلاب
گفتمان ديگر روشنفکران اسلامي که نقش مهمي در بازتوليد هژموني جمهوري اسلامي دارند گفتمان اصلاح پذيري نظام است. در اين گفتمان نظام جمهوري اسلامي اصلاح پذير است چون انتخابات برگزار ميکند و هميشه حداقل به برخي از اصلاح طلبان امکان انتخاب شدن ميدهد.
وجه مهم ديگر اين گفتمان اصرارش بر تروريست خواندن و خشونت خواهي همه مخالفاني است که اصلاح طلب نيستند. اين بخش از گفتمان اصلاح پذيري نظام اسلامي از آن رو اهميت دارد که خواهي نخواهي و پس از شکست پروژه اصلاحات، درباره اصلاح پذيري نظام حتي در بين صادق ترين اصلاح طلبان شک و ترديدهايي ايجاد ميشود و وظيفه اين استدلال است که راه ريزش نيروها را ببندد و بگويد که آز آن طرف راه نيست.که اگر پروژه اصلاحات چندين بار ديگر هم شکست خورد بازهم بايد دو دستي به اين استراتژي چسبيد چرا که غير از اين تنها راه خشونت و خونريزي و تروريسم باقي ميماند.
براي روشنفکران اسلامي اصلاح طلب، انقلاب فقط به شکل کلاسيک آن يعني انقلاب فرانسه و يا مانند چنبش هاي چريکي آمريکاي لاتين ميتواند وجود داشته باشد. از منظر آنان بدون گيوتين و مسلسل انقلاب نميتوان کرد. براي رسيدن به چنين نتيجه اي روشنفکر اصلاح طلب و حتي ملي مذهبي ناچار است که نگاه خود را نسبت به انقلاب بهمن ۵۷ نيز تغيير دهد. مهندس بازرگان و يارانش که انقلاب اسلامي را شامل دو حرکت ميدانستند که در حرکت اول بي خشونت و با تکيه بر اتحاد ملي باعث سقوط ديکتاتوري شاه شد و در حرکت دوم به خشونت و تفرقه و انحصار طلبي کشيده شد. اما روشنفکر اصلاح طلب و ملي مذهبي امروز تمام روند انقلاب ايران را از پيش از پيروزي انقلاب تا بعد از آن روندي يکپارچه ميداند تا خشونت هايي را که پس از پيروزي انقلاب و با حمايت خود انجام شده را بخش اجتناب ناپذير و لاينفک انقلاب بداند. اين گفتمان براي موفقيت خود روي دو واقعيت مهم سرمايه گذاري ميکند:
۱- حافظه جمعي مردم انقلاب را مساوي انقلاب اسلامي و حکومت آخوندي ميداند.
۲- در ذهن مردم ايران و جامعه روشنفکري آن، تصوير دقيق و روشني از انقلابهاي دموکراتيک سه دهه اخير از آفريقاي جنوبي، شيلي، فيليپين ، لهستان و ديگر اقمار شوروي سابق تا صربستان و قرقيزستان و از جنبشهاي بي خشونت از هندوستان تا آمريکا و لبنان و مصر وجود ندارد.
به زور تحريف تاريخ و جنگ رواني و تبليغاتي بايد اين نظر را در افکار عمومي و در جامعه روشنفکري جا انداخت که اين انقلابها همه با توطئه و نقشه آمريکا انجام شده اند. اگر نتوان اين مساله را نشان داد آنگاه مدعي ميشوند که وضع آن کشورها با کشور ما بسيار تفاوت دارد و اگر هيچ يک از اين دو را نتوان نشان داد آنگاه مدعي ميشوند که اين جنبش ها شايسته نام انقلاب نيستند و همان اصلاحات مورد نظر روشنفکران اسلامي اند. تمام تلاش روشنفکران اسلامي اصلاح طلب بر اين است که جنبشي گسترده در جامعه روشنفکري ايران براي براندازي بي خشونت شکل نگيرد. باز هم به سراغ نوشته هاي آنان ميرويم تا عناصر گفتمان "اصلاح پذيري و انقلاب" را نشان دهيم :
«درباره نظام جمهوري اسلامي دو قضاوت وجود دارد: کساني که اين رژيم را ذاتا يک رژيم اصلاح ناپذير ميدانند و به دنبال آنند که با تروريسم اين رژيم را براندازند. اما به گمان من رژيم جمهوري اسلامي ايران يک رژيم اصلاح پذير است و شاهد مدعاي من انتخابات رياست جمهوري در سال ۷۶ و انتخابات شوراها در سال ۷۷ و انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال ۷۸ است. علاوه بر اينها حضور مطبوعات متنوع، نشر کتاب، بهبود وضعيت حقوق بشر، تحمل مخالفان و فعاليت هايشان برخي ديگر از شواهدي است که نشانگر اصلاحات در ايران است». (اکبر گنجي - کنفرانس برلين - فروردين ۷۹)
اما شش ماه بعد، در حاليکه به نظر ميرسيد دورنماي اميدوار کننده اي براي اصلاحات و اصلاح طلبان وجود ندارد اکبر گنجي نوشت : «شکست اصلاحات به معناي عدم امکان پاسخگويي به مطالبات مردم در چارچوب نظام جمهوري اسلامي است. لذا شکست اصلاحات عين شکست نظام است. چرا که نظامهاي اصلاح ناپذير مردم را به سوي انقلاب هاي خشونت بار سوق ميدهند». (گنجي - اصلاح گري معمارانه - ۲۵۷)
وآنگاه يکسال و نيم بعد و در فروردين ۸۱ نوشت: «اينک طرفداران مردم سالاري با اين پرسش کليدي روبرو هستند. آيا امکان اصلاح ساختاري نظام جمهوري اسلامي ايران و تبديل آن به جمهوري تمام عيار وجود دارد. به اين پرسش از دو منظر ميتوان پاسخ گفت : ۱- از منظر فلسفي امکان چنين تحولي عملا محال نيست. ۲- از منظر قانون اساسي . آيا در چارچوب قانون اساسي و ساختار نظام جمهوري اسلامي امکان اصلاح نظام و تبديل آن به جمهوري تمام عيار وجود دارد؟ خير. دلايل اين امر به قرار زير است..».
و آنگاه پس از برشمردن دلايل خويش نتيجه گيري ميکند: «نکات ياد شده نشان ميدهد که در چهارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي و نظام مبتني بر آن، امکان تاسيس نظامي دموکراتيک وجود ندارد. دموکراسي يا جمهوري اسلامي به همان معنايي که در همه دنياست با قانون اساسي ما تعارض بنيادين دارد. لذا اگر کسي صادقانه به قانون اساسي اعتقاد داشته باشد نميتواند مردم سالاري را طلب کند . دموکراسي خواهي درچهارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ناممکن است». (گنجي - مانيفست جمهوري خواهي - صفحه ۵۷)
و دليل اين همه بند بازي روشنفکران ملي مذهبي و اصلاح طلب ها که رفتارشان به گفته عباس عبدي "متکي به آموزه هاي انقلابي - اسلامي است " چيست؟ چگونه اينها ميخواهند در روز روشن و پس از شکست اصلاحات، از جبهه اصلاحات خارج شوند، درباره تغيير نظام و دموکراسي شعار دهند و آنگاه تغيير نظام و جنبش دموکراسي و نافرماني مدني همه را دوباره به نفع اصلاح طلبان و به سوي آنها مصادره کنند. آيا انگيزه اين مانورهاي از جبهه اصلاحات خارج شدن و آنگاه جبهه اصلاحات جديد گشودن تحول دروني آنان است يا براساس استراتژي اصلي آنها يعني حفظ نظام مقدس صورت ميگيرد؟
انحصار طلبي روشنفکر اسلامی
رژيم جمهوري اسلامي را از همان روزهاي آغازش ميتوان با خصوصيت انحصار طلبي افراطي ازبسياري از رژيم هاي اقتدارگراي ديگر متمايز کرد. ميزان و گستره اين انحصار طلبي گاه شگفت انگيز است. دليل اصلي سرکوب مخالفان و رقيبان روحانيت از آغاز بوسيله آقاي خميني جز انحصار کامل ميدان قدرت سياسي نبود. شاگردان اصلاح طلب و ملي مذهبي او نيز از اين خصوصيت ويژه برخوردارند. تاريخ اين انحصار طلبي را از زبان خود اصلاح طلبان بشنويم:
«قشري که بعد از انقلاب حاکم شده، حدود سه چهار هزار نفر هستند که قدرت بين آنها دست به دست ميگردد. و اگر از پستي کنار بروند به جاي ديگر منتقل ميشوند، حذف نميشوند. اين گروه همچون کاست قدرت عمل ميکنند که اين خود مانعي بر سر راه و کارهاي دموکراتيک است». (علوي تبار- اصلاحات در برابر اصلاحات - صفحه ۷۵)
اما اين کاست قدرت در حوزه روشنفکران اصلاح طلب اسلامي ما نيز وجود دارد. آنها به شدت انحصار طلب هستند و ميخواهند يکه تاز ميدان اپوزيسيون باشند. مبادا که جريان مخالفت با رژيم از کنترل آنها خارج شود و به دست کساني بيفتد که به حفظ نظام مقدس علاقه اي ندارد. در تيرماه ۷۹، عباس عبدي در مقدمه اي بر کتاب «اصلاح گري معمارانه» اکبرگنجي مينويسد:
«انقلاب و دگرگوني ناگهاني و بنيادي نوعي خصلت عارضي است که متاثر از بسته شدن فضاي اجتماعي است. بنابراين به ميزاني که صاحبان قدرت اين فضا را بسته مينمايند و در مقابل مطالبات عادي جامعه مقاومت ميکنند بديهي است که تقاضاي مردم را براي درخواست کالاي انقلابي تر بالا ميبرند و اکبر گنجي هم چنين کالايي را عرضه نکند به طور قطع کسان ديگري خواهند بود که اقدام به عرضه مينمايند. از اين حيث شايد نتوان اکبر گنجي يا امثال او را در جبهه اصلاحات با افراد آرامتر اين جبهه سنجيد. بلکه بايد گنجي را با کساني مقايسه کرد که اگر گنجي نبود آنان مشابه کالاي گنجي را به صورتي که خود ميدانستند عرضه ميکردند».
عمق انحصارگرايي روشنفکران اصلاح طلب را ميتوان در اعتراف شگفت انگيز بالا مشاهده کرد. هراس از آن است که مبادا در جامعه اي که روز به روز بسته تر ميشود و تقاضاي مردم براي درخواست کالاي انقلابي بالاتر ميرود مردم به سوي کسان ديگري جز اصلاح طلبان بروند. پس استراتژي حفظ نظام حکم ميکند که عده اي از آنها مانند گنجي ژست خروج از حاکميت بگيرند و اصلاح طلبي و حفظ نظام را در بسته بندي ديگري متناسب با تقاضاي مردم عرضه کنند مبادا بازار از انحصار کاست قدرت خارج شود.
کسي که نوشته هاي اصلاح طلبان را به دقت خوانده باشد ميداند که استراتژي انحصار بازار براي حفظ نظام چيز تازه اي نيست. بيش از شش سال پيش و در جزوه اي از بحث هاي دروني اصلاح طلبان ، عبدي به اين استراتژي به روشني اشاره کرده بود:
«بنابراين به اصلاحات دائمي معتقدم و قطعا خشونت را نفي ميکنم. در ضمن بايد کوشش کرد نيروهايي از درون انقلاب و نظام به صورت ذخيره بمانند تا مردم بتوانند به آنها مراجعه کنند، در غير اينصورت هيچ آينده اي براي جامعه متصور نيست». (عباس عبدي-اصلاحات در برابر اصلاحات - صفحه ۸۱)
سوال مقدر اينجاست که امروز چه کساني از درون انقلاب و نظام نقش نيروهاي ذخيره را برعهده گرفته اند تا به عنوان مرجع مردم باقي بمانند؟ روند "ذخيره سازي" روشنفکران اصلاح طلبان ما چگونه است؟ آيا اين کار را به تنهايي انجام ميدهند يا از مشارکت و مساعدت نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي نظام نيز بهره مندند؟
ارسالی نويسنده