بازگشت به خانه |  فهرست نام نويسندگان  |  اعلام موضع  |  تعاريف و مفاهيم   |  آموزش  |  اسلام  | اصلاحات |  انتخابات  |  انديشهء شرقی  |  اومانيسم |  ائتلاف نيروها | ايدئولوژی | ايران ترکيه جامعه مدنی حقوق بشر  |  خاورميانه  |  دموکراسی |  دگر انديشی | ديگر کشورها | دين و مذهب  |  روشنفکری  |  زنان  |  سازمان های سياسی  |  سکولارها  |  فمنيسم  |  لائيسيته  |  مدرنيته  |  مشروطيت  |  نقد انديشه  |  نوانديشی دينی|

 8 تير ۱۳۸۳ - ۲۸ ژوئن ۲۰۰۴

سولماز نراقى

 

قضاوت كردن كار دشوارى است. خاصه اگر معيار هاى حق و باطل در سايه دانش پيشرو نقد چنان طيف گستر انده باشند كه در دورترين نقطه از هم، نزديك ترين فاصله را به يكديگر تجربه كنند. تا رسيدن به اين مرحله راه البته بسيار است، به ويژه براى ما كه سرنوشت نقدمان با تقدير تاريخى روشنفكرى گره خورده و گاه به همان اندازه سرخورده و شرمسار از بزنگاه هاى تاريخى سر برون آورده است.

«قريتقا» يا همان «كريتيك» به معناى نقد از آن دسته واژگانى است كه حاملان نخستين آنها كسانى همچون آخوند زاده و ديگر روشنفكران آن روز بودند. ناكامى و بداقبالى روشنفكرى در ايران به فقدان زمينه نقد و فقدان نقد به ناكار آمدى اين جريان فكرى پيوند خورده است. شايد اگر روشنفكر ما كه غول بى شاخ و دم نبود و انسانى بود از جنس همگان، ميراث خوار يك فرهنگ ناآشنا به نقد و بى نصيب از هم انديشى نبود و اگر او هم از تلقى اهورا- اهريمنى و گزينش سياه و سفيد در حوزه تفكر رنج نمى برد، اين جهل مركب دامن تاريخمان را نمى گرفت.

آخوندزاده يكى از مسئله انگيز ترين پيشوايان روشنفكرى در ايران است كه على الخصوص به جهت جايگاه تاريخى اى كه دارد، طى
۱۵۰ سال بى آن كه هرگز افكارش در يك فضاى سالم و بى طرف مجال انتشار بيابد، يا كاملاً رد شده است يا به تمامى قبول.

«ماشاءالله آجودانى» در كتاب «مشروطه ايرانى» با اشاره به اين نكته كه مقالات و مكتوبات آخوندزاده زمانى كه فرصت تاريخى طرح آنها از ميان رفته بود، انتشار يافت، مى گويد: «صورت چاپ شده نامه هاى آخوند زاده نزديك به يك قرن بعد در ايران منتشر شد. اين در حالى است كه آن نوشته ها بايد در متن تاريخ عصر خوانده و فهميده مى شد و مورد نقد و بررسى قرار مى گرفت تا به يك بحث جدى و تأثير گذار مبدل مى شد.» (مشروطه ايرانى، ص
۴۳)

اما اين آخوند زاده كيست؟ ميرزا فتحعلى آخوند زاده به سال
۱۲۲۸ ه.ق (۱۸۱۲م) در شهر نخو (نوخا) متولد شد. در دوره كودكى از پدر جدا شد و نزد آخوند ملا على اصغر، عموى مادرش، مشغول به تحصيل علوم دينى شد. آخوند ملا على اصغر مى خواست او را به سلك روحانيون درآورد ولى بعد در شهر گنجه در بيست سالگى به علت آشنايى با ميرزا شفيع حكيم و شاعر گنجوى دگرگونى عميقى در افكار و شخصيت اش به وقوع پيوست. تا آنجا كه به كلى از علوم قديمه انصراف يافت و به علوم جديد گرويد. ميرزا فتحعلى آخوندزاده در مدرسه نوبنياد شهر نخو زبان روسى را فرا گرفت و در سال ۱۸۷۸م در شهر تفليس به سمت مترجم زبان هاى شرقى وارد خدمت دولت روس شد و تا پايان عمر در خدمت دولت ماند. آرين پور مى گويد: «آخوند زاده نخستين كسى بود كه معايب الفباى ملل شرقى را دريافت و رسالاتى در اين باره نوشت و نمونه هايى از خط جديد ارائه داد. او در سال ۱۲۷۴ ق. (سپتامبر ۱۸۵۷م) از تنظيم نخستين الفباى اختراعى خود كه يك الفباى بى نقطه با حروف متصل بود و به كار بردن آن را به جاى الفباى معمول پيشنهاد مى كرد، فراغت يافت و رساله اى نيز در اين زمينه فراهم كرد.» (از نيما تا روزگار ما، يحيى آرين پور، ص۳۸) البته الفباى او هيچ گاه مورد استقبال و پذيرش قرار نگرفت و آخوند زاده كه بخش اعظم عمر خود را صرف اين كار كرده بود، در آرزوى تحقق اين هدف جان سپرد.

يكى از مهم ترين آثار آخوند زاده مكتوبات كمال الدوله است كه بعدها نام سه مكتوب بر آن نهادند. مكتوبات در حقيقت شامل
۴ نامه است كه شاهزاده اى خيالى، هندى الاصل به نام كمال الدوله پسر اورنگ زيب از نوادگان بابر گوركانى در سال ۱۲۸۰ از تبريز به شاهزاده اى ايرانى جلال الدوله نام ساكن مصر نگاشته. تنها يكى از اين چهار نامه پاسخ جلال الدوله است. برخى اين جلال الدوله را همان جلال الدين ميرزاى قاجار پنداشته اند كه چنين نيست. اين كتاب در سال هاى ۱۲۸۰-۱۲۷۹ قمرى نوشته شده است. مكتوبات در حقيقت انتقاداتى صريح به فرهنگ سياست و مذهب جامعه ايران است. نگاه نوستالژيك آخوندزاده به گذشته و گرايش اش به ايران باستان و سرزنش اعراب در اين اثر به تمامى مشهود است.

صراحت آخوند زاده در بيان مخالفت خود با دين مهم ترين عامل ناكامى او بود. ولى با وجود همه انتقادات نسبت به مبانى نظرى انديشه آخوندزاده و برخى اقدامات او، ميرزا فتحعلى آخوند زاده هنوز از نظر بسيارى افراد پيشواى روشنفكرى در ايران است به طورى كه فريدون آدميت در كتاب «انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوند زاده» انديشه او را داراى «امتيازات مترقيانه بسيارى» مى داند، از جمله اين امتيازات تعليم و تربيت اجبارى و عمومى، آزادى زن و مخالفت با تعدد زوجات و ايجاد مساوات ميان زن و مرد بود. به زعم آدميت، او انديشه ساز فلسفه ناسيوناليسم جديد، مروج اصول مشروطيت و حكومت قانون و نماينده فلسفه سياست عقلى عرفى بود. آخوند زاده همچنين واژه وطن و ملت را به معناى جديد سياسى آن به كار برد. از سوى ديگر آخوندزاده نخستين نمايشنامه نويس ايرانى است. تا پيش از او نمايشنامه ژانرى ناشناخته براى ايرانى ها بود. نمايشنامه هاى آخوند زاده با وجود خامى هايى كه دارد، هنوز هم خواندنى است. به طورى كه زواياى زندگى روزمره و جنبه هاى منحط فرهنگ مردم آن روز را نشان مى دهد.

اما به راستى راز ناكامى روشنفكر و ابتر ماندن اراده آرمانى او در جامعه اى چنين محتاج تغيير چه بوده است.

به نظر مى رسد بزرگ ترين اشكال آخوند زاده همچون ساير پيشوايان روشنفكرى و اخلاف آنها لحاظ نكردن مهم ترين اقتضائات فرهنگى جامعه در به تحقق رساندن آرمان هاى روشنفكرانه بود. اتخاذ شيوه هاى راديكال و برخورد هاى خام و ساده لوحانه با معضلات اجتماعى و كوشش هاى بى ثمر در رفع آنها نمونه هايى از اين كاستى ها است.

پايدارى و نفوذ دين در ايران ناشى از سرشت تفكر شرقى است. آسيا خاستگاه و زادگاه اديان است. در چنين جامعه اى داروى روشنفكرى اگر دين را هدف بگيرد به مثابه ويروس است. جامعه چونان بدن در برابر آنچه زهر مى پندارد، پادزهر ترشح مى كند. هر چه در تزريق اين زهر اصرار شود پادزهر بيشترى ترشح خواهد شد. هر آنچه در واكنش عليه ضد خود رشد كند، شكلى افراطى و بيمارگونه خواهد يافت. روشنفكرى كه دين را ريشه تمام بدبختى هاى ملت مى داند، از ياد برده است كه همواره اين فراز و فرود فرهنگ است كه كيفيت عناصر ذاتى خود را تحت الشعاع قرار مى دهد. فرهنگ حاوى دين است و دين هم از جمله ذاتيات فرهنگ شرقى است. در مقاطعى از تاريخ كه ايران دوران بالندگى و غناى خود را تجربه مى كرد، مذهب نه تنها حضورى كمرنگ نداشت كه از جايگاهى بسيار پر اهميت برخوردار بود.

روشنفكرى كه مذهب را به تنهايى مايه سعادت يا عامل شقاوت مى پندارد نقش دين را در بسامان يا نابسامان كردن اوضاع اجتماعى و فرهنگى اغراق آميز جلوه مى دهد. سيد جواد طباطبايى اين نكته را يادآورى مى كند كه «مردمان نافرهيخته ملايم ترين دين ها را به خشن ترين ابزارها براى چيرگى بر عالم و آدم تبديل مى كنند، در حالى كه روحيه توام با اعتدال مردمان فرهيخته همچون صافى، خشونت را از ديانت جدا مى كنند... هيچ ديانتى به ضرورت مايه فرهيختگى و خاستگاه فرهنگى والا نيست بلكه براى آفرينش فرهنگى والا لاجرم بايد فرهيختگى به خميرمايه ديانت تبديل شود.» (ديباچه اى بر نظريه انحطاط در ايران، ص
۴۷۱) در چنين شرايطى وظيفه روشنفكر نه مقابله با دين كه دميدن روح فرهيختگى در جامعه است.

اما آنچه امروز نيز اهميت دارد و آخوندزاده و هم عصرانش را هنوز در مركز توجه نگاه داشته است، استمرار مشكل در مواجهه با مدنيت غربى است. شكاف دولت و ملت، مشخص كردن مرز دين و سياست و ميزان انعطاف پذيرى دين در برابر مطالبات جامعه خواهان ترقى و تامل در پروتستانتيسم اسلامى دغدغه هنوز و هميشه ايرانى است.

محمد مددپور كه «دين زدايى و تجددطلبى در آراى آخوندزاده» را با ضديت هرچه تمامتر در كتابى با همين نام «نقد» كرده است، معتقد است: «مدل سازى هاى فرهنگى ساده لوحانه اى كه امثال آخوندزاده پيشنهاد مى كنند، نمى تواند به هوش ايرانى پاسخ بدهد. انتقال ايرانى ها از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر به سادگى امكان ندارد. خاطره ازلى ما يك طرفش شاهنامه است يك طرفش تشيع و تصوف و يك طرف حكمت خسروانى. ناسيوناليسم آخوندزاده كه بر پايه رجعت به ايران باستان شكل گرفته است الگوبردارى ناقصى از بازگشت اروپا به سنت فكرى يونان و روم در دوران رنسانس است. به همان نسبت پروتستانتيسم اسلامى او هم برداشت غلطى از پروتستانتيسم مسيحى است با اين فرق كه او خيال مى كند، اين حركت معنايش نابودى عقايد دينى است.» (گفت وگو با ميراث خبر) شايد بهتر باشد ريشه تداوم اين تعارض ها و عدم موفقيت روشنفكر در حل آنها را با نقد تاملات فلسفى اسلاف آنان دنبال كنيم.

دكتر كريم مجتهدى در مقاله «ميرزا فتحعلى آخوندزاده و فلسفه غرب» مى گويد: «آخوندزاده به معنايى مبدا و سرچشمه طرز تفكرى است كه به مرور در ايران قوت يافته و منجر به پيدايى نوعى فلسفه تحصلى سطحى و علم گرايى مبتذل شده است كه از حدود لفظ تجاوز نمى كند. مولفه هاى فكرى وى عبارت است از ماترياليسم، اومانيسم، ساينتيسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم، تفكيك دين از سياست، لزوم تغيير خط و الفباى فارسى، لزوم اقتباس و تقليد از غرب در فكر و عمل. آخوندزاده با كمك زبان روسى و اندكى فرانسه كه مى دانسته از اصول فلسفه طبيعت نيوتن و از افكار حكماى طبيعى مسلك قرن هجدهم اروپايى آگاه بوده است. اين نوع افكار در نيمه دوم قرن نوزدهم در ميان گروهى از روشنفكران مختلف قفقاز و به ويژه در مركز آن يعنى شهر تفليس رايج بوده است.» (آشنايى ايرانيان با فلسفه هاى جديد غرب، كريم مجتهدى، ص
۱۹۴)

البته آنچه آخوندزاده را ذوق زده كرده بود نه علم گرايى قرن نوزدهمى كه به واقع جوهر مدرنيته غربى بود. راسيوناليسمى كه آخوندزاده از آن سخن مى گفت مفهومى بسيار كلى تر داشت و نوعى از عقل گرايى بود كه در نگاه نخست مذهب بزرگترين مانع رشد آن به نظر مى آمد. بديهى است كه مواجهه آخوندزاده با مدرنيته نمى توانسته خارج از محدوده زمانى قرن
۱۸ و ۱۹ و متفكرانى همچون ولتر، جان استوارت ميل، الكساندر دوما و هيوم بوده باشد. اما مسئله، تقليد از يك مكتب و دو مكتب نيست. اگر باور داشته باشيم كه: «مدرنيته يعنى روزگار پيروزى خرد بر باورهاى سنتى (اسطوره اى، آيينى، اخلاقى، فلسفى و...)، رشد انديشه علمى و خردباورى (راسيوناليته) و افزون شدن اعتبار ديدگاه فلسفه نقادانه كه همه همراهند با سازمان يابى تازه توليد و تجارت، شكل گيرى قوانين، مبادله كالاها و به تدريج سلطه جامعه مدنى بر دولت. به اين اعتبار مدرنيته مجموعه اى است فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فلسفى كه از حدود سده پانزدهم و حتى زمان پيدايش نجوم جديد، اختراع چاپ و كشف آمريكا تا امروز يا چند سده پيش ادامه يافته است.» (مدرنيته و انديشه انتقادى، بابك احمدى، ص ۹)؛ آخوندزاده اما چنانچه آگاهى اش از جوهر مدرنيته دقيق تر و به همان نسبت تعريف او از خرد ايرانشهرى روشن تر بود، مى توانست سرمنشاء شكل گيرى جريانى قرار گيرد كه هنوز هم آن را تجربه نكرده ايم: «مدرنيسم ايرانى».

امكان تحقق مدرنيسم در ايران بدون حذف دين از لايه هاى عميق جامعه همان دغدغه اى است كه بهتر بود از آغاز ذهن پيشوايان روشنفكرى را به خود مشغول مى كرد پيش از آنكه به مقابله با بنيان هاى دينى تفكر ايرانى بپردازند.آخوندزاده اين جوهر را تنها بو كشيده بود و هنوز نتوانسته بود آن را به تمامى درك كند. از اين رو ابزارهايش براى رسيدن به هدف، خود، هدف را نقض مى كرد.

آخوندزاده بخش اعظم عمر خود را صرف تغيير و اصلاح خط فارسى كرد. او دريافته بود كه بدبختى ملت ها از جهل آنان است. اما خام انديشى است اگر گمان شود كه حل اين معضل تنها منوط به تغيير خط است. به خصوص امروز كه تجربه ممالك شرقى و غربى خلاف اين را ثابت كرده است. به هرحال همان طور كه آجودانى اشاره مى كند: «تاريخ معاصر ايران از درون تعادل و توازن سر بر نكرد. دوره تاريخ جديد ايران از قاجار تا به امروز در بزنگاه هاى حساس تاريخى در گذرگاه هاى خشونت و افراط و تفريط شكل گرفته و ساخته شده است.» (مشروطه ايرانى، ص
۲۵) آخوندزاده و امثال او نيز فرزند همين شرايط بودند. روشنفكرى در ايران نه دنباله يك سنت ريشه دار كه محصول شرايط اضطرارى بوده است. براى دستيابى به افق هاى روشن تر، تنها راه چاره حركتى بطئى در جهت ايجاد زمينه نقد و دميدن روح فرهيختگى در عميق ترين لايه هاى جامعه است.

 

برگرفته از روزنامهء «شرق»:

http://www.sharghnewspaper.ir/830408/hist.htm

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه