بازگشت به خانه

اعلام موضع

آرشيو موضوعی

تعاريف و مفاهيم

مسائل ايران

اسلام

نوانديشی دينی

دين و مذهب

مشروطيت

انديشهء شرقی

دگر انديشی

روشنفکری

زنان

حقوق بشر

آموزش

خاورميانه

ترکيه

دموکراسی

جامعه مدنی

فمنيسم

اصلاحات

مدرنيته

لائيسيته

قشر سکولار

سازمان های سياسی

===============

کويت

 

 
 

روشنفکری لائيک:

بنيان‌های نظری و چالش‌های عملی

 

ديباچه:

آيا روشنفکرانِ ناملتزم به دين با عالمانِ راست‌کيشِ ديني در يک جبهه قرار دارند؟ آيا صف‌آرايي اين هر دو گروه در برابرِ روشنفکري ديني را مي‌توان دليلي بر نادرستي پروژه‌ي روشنفکرانِ لائيک قرار داد؟ زماني عبدالکريم ِ سروش در پاسخ به انتقاداتِ محمدرضا نيکفر، او را با راست‌کيشاني چون مصباح ِ يزدي در يک جبهه قرار داد و اين هم‌سنگري را دستاويزي براي سرزنشِ منتقدِ خود ساخت. انگيزه‌ي نگارشِ اين مقاله از همان زمان در ذهنِ نگارنده نقش بست و مهمترين دغدغه‌ي آن نيز يکي تعيينِ نسبت ميانِ روشنفکرانِ لائيک و عالمانِ راست‌کيش و ديگري صورت‌بندي يک چالش در توفيقِ پروژه‌ي سکولاريزاسيون در رويکردِ روشنفکرانِ لائيک به دين است. در ادامه با نقدِ کوتاهي بر ابهامِ واژه‌ي «سکولاريزم» در بيانِ برخي روشنفکران، خاستگاهِ طرحِ چنين چالش‌اي و شيوه‌ي حل نمودنِ آن (يا به تعبيرِ دقيق‌تر، منحل نمودنِ آن) بررسي گرديده است. البته در سراسرِ مقاله نيز برخي تعارضات و تناقضاتِ دروني روشنفکري ديني بازنمايانده شده است.

 

   ۱. نمونه‌هايي چند از آياتِ کانوني و چالش‌برانگيزِ قرآن:

    تفسيرِ نوانديشانه و راست‌کيشانه از دين (اسلام)

 

۱.۱. در برخي آياتِ قرآن (1)  نوعي از يأس و نااميدي به انبياء نسبت داده شده است و اينکه حتي آنان نيز که ادعاي ارتباطِ وحياني با الله را داشته اند در لحظاتي نسبت به تحققِ وعده‌هاي الهي و نصرتِ پروردگار دچارِ ترديد مي‌گشته اند.

در نحوه‌ي مواجهه با اين قبيل آيات دستِ کم دو نوع رويکرد وجود داشته است:

 

رويکردِ اول مبتني بر نگاهِ نوآورانه (بدعت‌گزار) در دين و تفسيرِ کتابِ مقدس است. بر اساسِ اين نگاه اين قبيل حالاتِ انبياء چنين توجيه مي‌شود که آنان نيز بشر بوده اند و واجدِ تأثّرات و بيم و اميدهاي همه‌ي انسانهاي ديگر. پس در اين نوع نگاه نه تنها اين حالات، ضعفي براي رسولانِ الهي بحساب نمي‌آيد که حتي بعنوانِ شاهد به ياري پروژه‌هاي بشري نمودنِ دين که غالباً از سوي روشنفکرانِ ديني پيگيري مي‌شود نيز خواهد آمد.

 

رويکردِ دوم مبتني بر نگاهِ ارتدوکسي به دين و تفسيرِ آن است. در اينجا البته راست‌کيشان و روشنگرانِ لائيک (2) در يک جبهه قرار دارند. از ديدِ هر دوي اينان نسبت دادنِ يأس و ترس به انبياءِ الهي نشان دهنده‌ي ضعف بوده و به شأنِ رسالتِ الهي آنان آسيب مي‌زند.

 

اما تنها تفاوت در آن است که متدينانِ راست‌کيش اين نوع تفاسير از متنِ مقدس را رد مي‌کنند ولي روشنگرانِ لائيک (اينجا: دين‌ستيز) با قبولِ اين نوع نگاه، آن را نشانه‌اي از وهنِ چنين ديني مي‌دانند که حتي پيامبرِ آن نيز که بايد علي‌‌القاعده اسوه‌ي صلابتِ ايمان براي پيروان‌اش باشد، در برهه‌هاي مخاطره‌انگيزِ دعوتِ خويش، خود نيز دچارِ ترديد و دودِلي مي‌گشته است.(3)

همين جا مناسب است مطلبِ مهمي بازگو گردد. يک انتقادِ عام به روشنفکرانِ لائيک آن است که در فهم و تفسيرِ دين، خود اسيرِ همان مفروضاتِ تئولوژيکي هستند که خواهانِ نقدِ آن مي‌باشند. بعنوانِ مثال در اينجا مي‌توان اين اشکال را مطرح ساخت که اساساً چرا بايد انبياء، اسوه‌ي مطلقِ صلابتِ ايمان و داراي اوصافي فرابشري باشند. اما اين خرده‌گيري از دو جنبه قابلِ پاسخگويي است: اول آنکه روشنفکرِ لائيک وقتي به دين نظر مي‌کند سعي دارد آن را در زمينه و بافتِ ديني‌اش فهم کند. به تعبيرِ دقيق‌تر، روشنفکرِ لائيک در صدد است تا از منظرِ تدينِ تاريخي به فهمِ دين بپردازد. اين نه بدان معني ست که او خود نيز اسيرِ تئولوژي است بلکه بدين معني است که براي نقدِ دين، سعي دارد آنرا ابتدا تئولوژيک بفهمد و سپس همان مباني تئولوژيک را از منظري بيروني/غيرِ تئولوژيک نقد کند. براي روشنفکرِ لائيک ميانِ شيوه‌ي فهمِ دين و شيوه‌ي نقدِ دين، گسستِ روش‌شناختي وجود دارد. او دين را از منظري دروني/ديني فهم مي‌کند و اما پس از اين مرحله، در نقدِ دين از منظري بيروني/غير ديني وارد مي‌شود. هيچکس نمي‌تواند مدعي شود که ما تنها مخير ميانِ يکي از اين دو راه هستيم: يا دين را ديني بفهميم و در نقدِ دين نيز ناگزير ديني باشيم که چندان معناي محصلي ندارد و يا دين را غيرديني بفهميم و در نقدِ آن نيز غيرديني باشيم که باز هم بي‌معني است. وجهِ مشترکِ اين دو راه آن است که هر دو کمابيش منجر به تعطيلي نقدِ بنيادينِ دين مي‌گردند. اگر دين را درون‌ديني بفهميد و بخواهيد در نقدش هم از منظري متدينانه وارد شويد، لاجرم نقدِ جدي در کار نخواهد بود. چه شما پيشاپيش در مرحله‌ي فهم، دين را سنتي فهم کرده ايد و ناگزير از منظرِ سنتي ديگر نقدي به آن وارد نخواهد بود و اگر هم بخواهيد دين را برون‌ديني بفهميد و در نقدش هم از منظري غيرِمتدينانه وارد شويد، باز هم نقدِ جدي در کار نخواهد بود چه شما پيشاپيش در مرحله‌ي فهم، دين را مدرن فهم کرده ايد و ناگزير از منظرِ مدرن ديگر نقدي به آن وارد نخواهد بود. دستِ بر قضا روشنفکري لائيک آن‌گونه که نگارنده به آن نظر دارد، تمامِ شالوده‌اش بر اين استوار است که دين را در مرحله‌ي اول سنتي/راست‌کيشانه مي‌فهمد ولي در مرحله‌ي بعد آنرا مدرن/متجددانه نقد مي‌کند. اين نه اتخاذِ منطقي دوگانه/يک بام و دو هوا بودن، بلکه صرفاً ناظر به امکانِ گسستِ روش‌شناختي ميانِ دو سپهرِ فهم و نقدِ دين است. فهمِ راست‌کيشانه‌ي روشنفکرِ لائيک از دين، فهمي الهياتي - تاريخي ست و اين (التزام به حقيقتِ تاريخي دين) خود نوعي بصيرتِ آگاهانه است که نه در روشنفکرانِ ديني و نه در راست‌کيشانِ ديني چندان به آن اهتمامي ورزيده نشده است. جنبه‌ي دوم در پاسخ به اين اشکال آن است که روشنفکرِ لائيک حتي خود مي‌تواند به نوعي ايمانِ معنوي/غيرِديني باورمند باشد و طبعاً اسوه‌ي ايمان را نيز فراتر از بنيانگذارانِ اديان و مذاهب بداند، اما باز در نحوه‌ي نگرشش به دين آن را از منظري تاريخي/ديني فهم کند. بعنوانِ مثال او ايمانِ اسلامي را از منظرِ آموزه‌هاي خودِ اين دين بررسي مي‌کند گرچه ايده‌آلِ شخصي‌اش در بابِ ايمان با اين آموزه‌ها تفاوتِ بنيادين داشته باشد. بنابراين ادعاي اسارتِ روشنفکرانِ لائيک در بندِ مفروضاتِ تئولوژيکي که خواهانِ نقدِ آن هستند، چندان قابلِ دفاع بنظر نمي‌رسد. (4)

 

۱.۲. در بسياري از آياتِ قرآن (5) نگاهِ حداکثري به دين وجود دارد و روح ِ غالب و حال و هواي عمومي متن مقدس و رواياتِ اسلامي نيز جز اين نمي‌گويد. در اين نوع آيات بيان شده است که هيچ امري در عالمِ هستي نيست مگر آنکه در اين کتاب به آن اشارت رفته است و تفصيلِ هر چيزي را در سخنانِ الهي خواهيد يافت.

 

در اينجا نيز دو نوع مواجهه با اين مسئله قابلِ ملاحظه است:

اولي که گويا رويکردِ غالبِ نسلِ متأخرِ روشنفکرانِ ديني در جهانِ اسلام بوده، مدعي ست که دين تنها براي معني بخشيدن به زندگي شخصي متدينان آمده است و نحوه‌ي اداره‌ي اجتماع و سياستِ عمومي را اساساً نبايد بر گرده‌ي دين نهاد و چنين اموري به عقلِ جمعي و فهمِ عرفي انسانها واگذار شده است. اينان براي تئوريزه کردنِ اين نگاه، مبحثِ "انتظارِ بشر از دين" را طرح مي‌کنند و در آن نوعي نگاهِ حداقلي را که متمرکز بر حريمِ شخصي متدينان است، تنها نوعِ انتظارِ معقول از دين معرفي مي‌نمايند. (6)  

 

نمونه‌اي از اين دست تأويلاتِ مدرن را مي‌توان در سخنراني عبدالکريمِ سروش با موضوعِ "کارکردهاي دين" (۲۱/٣/۷٤) در پاسخ به پرسشي در همين زمينه نظاره کرد: سؤال‌کننده بطورِ مشخص مي‌پرسد شما که مي‌گوييد دين بايد متواضع گرديده، در حيطه‌ي اداره‌ي اجتماع و علمِ تجربي دست‌درازي نکند با مضامين‌اي از قرآن همانندِ «تبيان کل شيء» چه مي کنيد و سروش در پاسخ به‌راحتي آيه را بر اساس و پايه‌ي "انتظارِ بشر از دين" که مقوله‌اي کاملاً غيرِديني (به زبانِ سروش بخوانيد: برون‌ديني) است تأويل مي‌کند و چنين پاسخ مي‌دهد که ما ابتدا بايد ببينيم دين اصلاً براي چه چيزي و چه هدفي آمده و سپس معلوم مي‌شود که مراد از اين آيه آن است که قرآن تبيانِ هر آنچيزي ست که براي آن نازل شده است!

نقدِ رويکردِ اول:

مغالطه‌ي ميانِ تجويز و توصيف در نگاهِ روشنفکرانِ ديني به "انتظارِ بشر از دين"، مهمترين مشکلي ست که با آن دست به گريبان هستند و ناصادقانه نيز از کنارِ آن به سکوت مي‌گذرند. 

روشنفکرانِ ديني مي‌گويند "بايد از دين انتظارِ حداقلي داشت" اما کمتر متعرضِ اين نکته مي‌شوند که آيا خودِ دين نيز تنها به برآوردنِ همان حداقل‌ها متعهد شده يا اينکه بسي بيشتر از اين را در مدعاهاي خود به صورِ مختلف بيان داشته است. 

پاشنه‌ي آشيل و چالشِ هميشگي روشنفکرانِ ديني آن بوده که در جمع‌آوري مستندات و شواهدِ ديني ("ديني" يعني درون‌ديني و لاغير. تفکيک ميان "درون‌ديني" و "برون‌ديني" نيز از اکتشافاتِ بي‌ثمرِ روشنفکري ديني است. در اينجا نبايد از يک بزنگاه هرگز غافل ماند: شواهدِ برون‌ديني اساساً ديني نيستند.) براي مدعاي خود هرگز توفيق نيافته اند، به اين دليلِ ساده که شواهدِ ديني عموماً و احکامِ اجتماعي و بيشمارِ اسلام خصوصاً برخلافِ مدعاي آنان است.

رويکردِ دوم که مبتني بر نگاهِ ارتدوکسي به دين است و فصلِ مشترکِ متدينانِ راست‌کيش و روشنفکرانِ لائيک، مدعي ست که آن آياتِ موردِ بحث قابلِ چشم‌پوشي و توجيهاتِ مُدِ روز نيستند و اين يعني که تفسيرِ صحيح و منطبق با غالبِ آموزه‌هاي اسلام همان نگاهِ حداکثري به دين است که از شواهدِ آن مجموعه‌اي از آيات، روايات و حتي اظهارِ نظرهاي پيشوايانِ دين در بابِ پزشکي، نجوم و ...  را مي‌توان نام برد. (7)

 اما در اينجا از تفاوتِ مهم ميانِ راست‌کيشانِ ديني و روشنفکرانِ لائيک هرگز نبايد غفلت نمود.

راست‌کيشان مي‌گويند همه چيز را بايد از دين خواست و دين هم تمامِ اين خواست‌ها را به بهترين نحو برآورده ساخته و مي‌سازد.

در نقدِ اين رويکرد همين بس که تاريخ ِ عيني و آبجکتيوِ دين چنين توفيقي را نه تنها تأييد نمي‌کند که نشان مي‌دهد غالبِ جوامعي که دين در آنها ادعاي آباد ساختنِ نيازهاي مادي اين دنيايي را داشته، جز خراب‌آباد براي پيروانش به ارمغان نياورده است. (8)

اما دسته‌ي دوم که روشنگرانِ لائيک در آن جاي مي‌گيرند در اصلِ اين سخن که دين ادعاي برآوردنِ انتظاراتِ حداکثري را دارد و حلِ همه‌ي امور را به خود ارجاع داده است با راست کيشان در يک جبهه قرار دارند (و در مقابلِ روشنفکري ديني) اما به عکس مدعي اند که دين در اثباتِ اين ادعاي خويش در مقامِ تجربه‌ي تاريخي، شکست خورده است.

چکيده‌ي محورهاي موردِ تاکيدِ اين بخش را مي‌توان چنين بيان داشت:

- امکان و اعتبارِ گسستِ روش‌شناختي ميانِ دو سپهرِ فهم و نقدِ دين، يکي از بنيانهاي نظري روشنفکري لائيک است.

- التزام و روشنگري نسبت به حقيقتِ هرمنوتيکي و حقيقتِ تاريخي دين، از شالوده‌هاي نظري و مميزِ روشن‌نگري لائيک از روشنفکري ديني است.

- روشنفکري لائيک با تدينِ راست‌کيشانه در معتبر دانستنِ واقعيتِ انحصارطلبانه و تماميت‌خواهِ دين مشترک است.

- نقطه‌ي افتراقِ روشنفکري لائيک و تدينِ راست‌کيشانه در آن است که اولي اين واقعيت را ناحق و شکست‌خورده مي‌داند اما دومي آنرا حق مي‌پندارد و موفقيت‌آميز. از اين رو تدينِ راست‌کيشانه با ادعاي اخير، وظيفه‌ي سنگين و پيشاپيش عقيمي بر عهده‌ي خويش نهاده است.

-  روشنفکري ديني واقعيتِ دين را سلاخي و بزک مي‌کند و در غيرِواقعي نشان دادنِ واقعيتِ دين در مقابلِ تدينِ راست‌کيشانه و روشنفکري لائيک قرار دارد.

-  مهمترين بايستِ طرح شده در اين بخش آن است که دين را بايد (در معناي شايستگي تفسيري) ديني فهميد، يعني در فرآيندي از روي‌آوري به اتمسفرِ حاکم بر متن و تاثيري که اين متن در جهانِ گذشته‌ي بشري و ذيلِ عنوانِ "تاريخِ دين" برجاي گذاشته است. روشنفکرانِ ديني بمثابه‌ي مفسرانِ مدرنِ دين با متهم ساختن و گناهکار گرداندنِ معرفتِ ديني در جهانِ سنت و ادعاي پديدارگشتنِ گوهرِ دين در تفاسيرِ نوين (که هميشه از مرده‌ريگِ سنتِ عرفاني بهره‌کشي کرده است)، هم به‌روشني اسارتِ خود را در چرخه‌ي رقابتِ ديني بر سرِ تفسيرِ دين با راست‌کيشان نشان مي‌دهند (9) و هم ناراستي رويکردِ خويش را در واگرداندنِ انگشتِ اتهام از دين (دين؛ آنچه تابحال (10) در تاريخِ خويش پيام و قابليت هاي خود را محقق ساخته) به فهمِ دين از طريقِ ذات‌تراشي استعلايي براي دين و فرافکني ناکامي و نارواداري دين به معرفتِ ديني باز مي‌نمايانند. در اينجا گناهِ تمامي جنايت‌هاي ديني بر گرده‌ي معرفتِ ديني است و دين (آن ذاتِ موجود در عالمِ قدسي که پيراسته از هر کاستي و مبرا از هر اتهامي ست) همچنان پاک، معصوم و نجات‌بخش باقي مي‌ماند. گذشته از اين موارد، نحوه‌ي مواجهه‌ي متدينانِ روشنفکر با دين، يکسره آن را از تاريخِ دين جدا و بيگانه وا مي‌نماياند و همين نشانه‌اي ست بر خطاي هرمنوتيکي آنان به نامِ هرمنوتيک و فهمِ نو از متنِ نوستيز.

 

 

2. چالشِ روشنگرانِ لائيک بر سرِ توفيقِ پروژه‌ي سکولاريزاسيونِ دين‌ناباورانه:

حال با اين مقدمات مهمترين چالش براي روشنفکري لائيک رخ مي‌نمايد:

نوعِ رويکردِ روشنفکرانِ لائيک به متنِ مقدس در مقامِ تببين و تفسيرِ دين (بيانِ واقعيت‌هاي دين) با رويکردِ متدينانِ راست‌کيش در يک جبهه قرار دارد، گرچه از اينجا به بعد در تقابل با راست‌کيشان و در بحث از حقانيتِ ادعاهاي دين آنها را نظراً نادرست و عملاً دروغ ارزيابي مي‌کنند. درست برعکسِ روشنفکرانِ ديني که در مقامِ بيانِ واقعيت‌هاي دين يا سکوت مي‌کنند و يا تفاسيرِ غيرِواقعي از واقعيتِ اسلام عرضه مي‌کنند اما در مقامِ دوم، مدعي حقانيتِ ادعاهاي علي‌الفرض حداقلي دين مي‌شوند و تاريخِ دين را از اين جهت موفقيت‌آميز مي‌پندارند. در اينجا البته برگِ برنده به بهاي تزوير در دستِ روشنفکرانِ ديني ست که واقعيتِ دين را تحريف کرده و آنرا به نوعي جلوه مي‌دهند که گرچه غيرِواقعي ست اما دفاع از حقانيتِ آن و ادعاي موفقيتِ تاريخي‌اش بمراتب شانسِ بيشتري دارد تا آنچه راست‌کيشان مدعي اثبات‌اش هستند. متدينانِ راست‌کيش، اين دون‌کيشوت‌هاي عصرِ جديد، حقيقتاً خلوصِ ديني شان احترام‌برانگيز و تلاششان براي مدد گرفتن از تاريخ ترحم‌انگيز است. محقق شدنِ ادعاهاي به واقع حداکثري دين در تاريخ سخني ست که پيشاپيش شکستِ محتومي در انتظار دارد.

کوتاه سخن آنکه توصيفِ روشنگرانِ لائيک از واقعيتِ دين (منطبق بر توصيفِ متدينانِ راست‌کيش) و نيز داوري آنان نسبت به عدمِ کاميابي دين در محقق ساختنِ وعده‌هاي خويش، تضادِ ادعايي با وظيفه‌ي مهمِ ديگري دارد و آن لزومِ آماده‌سازي و تسهيلِ روندِ سکولاريزاسيون در يک جامعه‌ي ديني است.

بطورِ خلاصه رويکردِ روشنفکرانِ ديني و لائيک در پيشبردِ سکولاريزاسيون در جامعه به اين صورت مي‌تواند فرمول‌بندي گردد: (11)

سکولاريزمِ روشنفکري ديني: دين تنها براي معنا بخشيدن به زندگي شخصي متدينان آمده، پس از آنجا که خودش ادعاي دخالت در زندگي اجتماعي – سياسي را ندارد نبايد در اين حوزه ها وارد گردد و اين البته به نفعِ دين است. (جمله‌ي اخير چاشني به ظاهر ديني و در بطن ضدِ ديني سخنانِ بسياري از روشنفکرانِ ديني است. اين سخن در بطن ضدِ ديني ست زيرا عقب‌نشيني سنگر به سنگرِ دين در دورانِ مدرن را احياگري نام نهاده و از آن به "نجاتِ دين" تعبير مي‌کند.)

سکولاريزمِ روشنفکري لائيک: دين ادعاي سامان‌دادن به اجتماع و سياستِ امور را بر گرده‌ي خود دارد اما اين ادعاي دين نظراً غيرِ قابلِ دفاع و عملاً در تجربه‌ي تاريخي خويش شکست خورده است و بهرحال دين براي هر چه که آمده باشد، حقِ دخالت در اجتماع و اداره‌ي زندگي جمعي را ندارد.

اما مگر قدرِ متيقن از ادعاي مندرج در سکولاريزاسيون و مهمترين و روشن‌ترين ثمره‌ي آن جز اين است که دين بايد به حوزه‌ي خصوصي متدينان محدود گردد؟ (12)

سؤالِ مهمي که روشنفکرانِ لائيک بايد براي پاسخِ مناسب به آن جهدِ بليغي بورزند آن است که آيا وقتي بناست سکولاريزاسيون در يک جامعه‌ي ديني پيشبرده شود، تفسيرِ سکولار از دين و نفي ادعاي دخالتِ آن در اجتماع موفقيت‌آميزتر است يا تفسيرِ ارتدوکس و سلبِ حقِ دين (علي‌رغمِ ادعاي خودش) مبني بر دخالت در اجتماع؟

در رويکردِ روشنفکرانِ لائيک به دين به‌حق نوعي تحقيرِ دين و نشان‌دادنِ تجربه‌ي شکست‌خورده‌ي آفاقي آن در سامان بخشيدن به دنياي مؤمنان وجود دارد که اين رگه‌هاي آته‌ايستي (اينجا: دين‌ستيزانه) در اصلاحِ جامعه‌اي که هنوز ديني است، چندان موفقيت‌آميز نخواهد بود. (13)

براي نمونه‌اي از اين دست روشنگري‌هاي تحقيرآميز مي‌توان به نوشته‌هاي ولترمآبانه و ارزشمندِ محمدرضا نيکفر اشاره کرد. (14) از جمله اينکه نمي‌توان پذيرفت دين سعادتِ آدميان را بشارت دهد اما در طول ِ زندگي تاريخي‌اش بيشترين متدينانِ به آن در بدبختي به سر برند. و يا نقدِ بسيار تندِ او به اخلاقِ ديني و تبعاتِ اخلاق ستيزانه‌اش در زندگي ملموسِ جامعه‌ي فعلي ايران. و نيز اينکه نمي‌توان در کتابِ مقدسِ يک دين و تاريخِ آن دستور به قتل و وقوعِ کشتار را ديد و در عينِ حال آنرا "دينِ رحمت" نام نهاد. (15)

تمام چالشي که بر سرِ راهِ روشنفکرانِ لائيک وجود دارد آن است که گرچه توصيفِ آنان از واقعيتِ دين صحيح‌تر است (نسبت به روشنفکرانِ ديني) اما همين رويکرد بهمراهِ بيانِ واقعيتِ ديگري (شکستِ دين در برآورده‌ساختنِ ادعاهاي حداکثري‌اش) که نقطه‌ي افتراقِ آنها با متدينانِ راست‌کيش است، به پروژه‌ي سکولاريزاسيون در يک جامعه‌ي ديني (که حتي بر فرضِ تدينِ مينيمال و حداقلي افرادِ آن، لااقل تحقيرِ دينِ خود و پذيرشِ ناکامي آن را برنمي‌تابند) آسيب خواهد زد.

روشنگرانِ لائيک در حالِ حاضر بر سرِ يک دوراهي قرار گرفته اند:

اول: سکولاريزاسيونِ موفقيت‌آميز همراه با ارتکابِ خطاي هرمنوتيک در مقامِ تفسيرِ دين (برداشتِ مدرن) و نيز کتمانِ واقعيتِ شکستِ تاريخي دين در احکامِ اجتماعي‌اش.

دوم: سکولاريزاسيون ناموفق همراه با اعمال هرمنوتيک شايسته ‌ي ديني در مقامِ تفسيرِ دين (برداشت ارتدوکس) و نيز بيان واقعيت‌هاي تاريخِ خونريز و زندگي ستيزِ دين. 

چنين بنظر مي‌آيد که تنها راهِ موفقيتِ روشنگرانِ لائيک در آن است که براي حلِ اين معضل و نجات از اين دوراهي بتوانند راهِ سومي را براي خود ترسيم کنند و به‌نحوي التزام به حقيقت را با توفيق در عمل همراه سازند. 

چکيده‌ي محورهاي موردِ تاکيدِ اين بخش را مي‌توان چنين بيان داشت:

- روشنفکري ديني واقعيتِ خودساخته‌ي از دين را حق و موفقيت‌آميز ارزيابي مي‌کند و در اين راه البته شانسِ بيشتري نسبت به تدينِ راست‌کيشانه خواهد داشت زيرا تاريخ، برآورده شدنِ ادعاهاي حداقلي دين را بيشتر تأييد مي‌کند تا محقق شدنِ مدعياتِ حداکثري آن را.

-  در يک جامعه‌ي ديني ترويجِ واقعيتِ خودساخته‌ي از دين بوسيله‌ي روشنفکرانِ ديني، احساساتِ متدينانه‌ي جامعه را نوازش کرده و چه‌بسا سکولاريزاسيون را به‌ظاهر شتاب و مجالِ موفقيتِ بيشتري بدهد تا ترويجِ واقعيتِ تاريخي دين از سوي روشنفکرانِ لائيک که همراه است با تحقير و بيانِ شکستِ دين.

پاشنه‌ي آشيلِ روشنفکري لائيک آن است که رويکرد اش به دين واقعي و حق است اما نتيجه‌ي کار و موفقيتِ پروژه‌اش در جامعه‌ي ديني اندک و بنابراين بايد بتواند ميانِ اين دو محذور راهِ سومي براي خود بيابد. روشنفکري ديني به‌ناحق از بيانِ واقعياتِ دين کوتاه آمده و بعضاً حتي با دروغ‌پردازي اسبابِ موفقيت در عمل را فراهم آورده است اما روشنفکري لائيک با التزام به بيانِ واقعياتِ دين و طرحِ شکستِ آفاقي اسلام در تجربه‌ي تاريخي خود، با چالشِ مهم و سرنوشت‌سازِ "توفيق" و ميزانِ کارايي در يک جامعه‌ي ديني مواجه است.

 

۳. اسلام؛ دينِ سکولار يا دينِ ضدِ سکولار:

همين‌جا مناسب است به يک مبهم‌گويي معنايي و اغتشاشِ مفهومي در سخنانِ برخي روشنفکرانِ وطني در بابِ ربط و نسبت اسلام و سکولاريزم اشاره‌اي هرچند کوتاه بگردد. در سخنانِ طيفي از متفکرانِ ما (از روشنفکرِ ديني همچون محمدِ مجتهدِ شبستري گرفته تا روشنفکرِ لائيک همچون جوادِ طباطبايي) تاکيدِ فراواني وجود دارد بر اينکه اسلام با مسيحيت از منظرِ ربط و نسبت با سکولاريزم تفاوتِ بنيادين دارد. مسيحيت روي به آسمان داشت و از دنيا بازماند اما اسلام روي به دنيا نيز دارد (چه‌بسا سخنِ مبهمِ اينان که در مسيحيت ميانِ امرِ قدسي و امرِ غيرقدسي جدايي و گسست وجود داشت حال که در اسلام هر دو هماغوشِ يکديگر حضور دارند، به همين مطلب اشاره داشته باشد) و بر اين اساس، سخن گفتن از لزومِ سکولاريزم در موردِ اسلام بي‌معنا بوده چرا که اسلام خود ديني سکولار است. در موردِ اين سخنان دو مطلب گفتني است: اول آنکه سکولاريزم‌اي که در بيانِ اين متفکران آمده، مفهومي مبهم است که نه وضوح دارد نه تمايز. يعني نه مشخص است که اين سکولاريزم دقيقاً چه چيزي است و نه مرزِ آن با غيرِسکولاريزم دانسته است. دوم آنکه در اينجا يک رهزني مفهومي و بسيار مخاطره‌آميز روي داده است. اين طيف از متفکران، سکولاريزم را به معناي دنياگرايي يا رويکرد به دنيا گرفته‌اند و گويا از وفورِ احکامِ مربوط به دنيا در اسلام به اين نتيجه دست‌يافته اند که اسلام ديني ست سکولار. اما درست به‌عکس، انبوه و تورمِ احکامِ اسلام (اسلام؛ اين واپسين ثمره‌ي نگرشِ سامي به هستي و انسان) بزرگترين دليل بر تقابلِ جوهره‌ي چنين ديني با سکولاريزم بوده و در اين تقابل اسلام با شريعتِ سترگ‌اش بمراتب از نظيرِ خود، مسيحيت، پيش‌تر است. سکولاريزم بمعناي دنيايي‌گرداندنِ دين است اما در موردِ اسلام و احکامِ بيشمارِ آن در بابِ کوچکترين جزئياتِ زندگي بشر، بوضوحِ هر چه تمامتر مي‌توان ديني‌گرداندنِ دنيا را سراغ گرفت و روشن است که ميانِ اين دو مفهوم، تفاوتِ بنيادين و تضادِ جدايي‌ناپذيري وجود دارد. اسلام، دنيا را با قدرتِ هرچه تمامتر ديني مي‌گرداند و سکولاريزم سرِ آن دارد تا دين را دنيايي سازد. اسلام، معرفتِ بشري را در منظومه‌ي دين محصور مي‌سازد اما سکولاريزم بنا دارد تا دين را در پيشگاهِ فهمِ عرفي و عقلِ جمعي آدميان وادار به عقب‌نشيني سازد. اسلام هرگز ديني سکولار نبوده درست به همان دليل که دنياي انساني را با انبوهي از احکام و بايست‌هاي ديني، در کامِ خود فرو برده است. (16)

 

۴. وجهِ بنيادينِ روشنفکري لائيک: برتري حقيقت بر مصلحت

روشنفکر کيست؟ آيا وظيفه‌ي گوهرينِ روشنفکر چيزي جز نقدِ بنيادينِ روحيات و باورهاي حاکم بر مردمانِ جامعه‌ي خويش است؟ آيا چالشِ طرح‌شده در بابِ ميزانِ کارايي پروژه‌ي سکولاريزاسيونِ دين‌ناباورانه، خاستگاه‌اي جز لزومِ توجه به مصلحت در کنارِ حقيقت دارد؟ 

درباره‌ي چالشِ مذکور بايد گفت که سکولاريزاسيون اساساً در جوامعِ غيرديني موضوعيت پيدا نمي‌کند و بنابراين هميشه لزومِ جايگيرشدنِ ارزشهاي سکولار در يک جامعه، با فرضِ ديني بودنِ چنين جامعه‌اي همراه است. حال بايد پرسيد که شيوه‌ي مواجهه‌ي روشنفکرانِ لائيک با سکولاريزم اصيل‌تر است يا شيوه‌ي روشنفکرانِ ديني.

بي‌ترديد رويکردِ روشنفکرانِ لائيک به دين و سکولاريزم که طبعاً همراه است با پرهيز از شاهدسازي ديني براي بنيانهاي عصرِ جديد درست بر خلافِ روشنفکرانِ ديني، مزيتِ بزرگِ خروج از چرخه‌ي بي‌حاصلِ احتجاجاتِ ديني را در خود دارد. برخي روشنفکرانِ ديني مدعي اند که براي بنيانهاي عصرِ جديد اصالتِ في‌نفسه قائل اند و آنها را خودبنياد مي‌دانند و اين احتجاجاتِ ديني صرفاً براي تاثيري است که بر ذهنيتِ متدينان دارد. اما اين شاهدسازي‌ها به هر انگيزه‌اي که صورت گيرد، ثمره‌اش جز خود‌ويرانگري و از دست رفتنِ همان اصالتِ في‌نفسه نيست، به اين دليلِ روشن که اين شاهدسازي‌ها هميشه با شاهد هاي ديني که در مقابل، عالمانِ راست‌کيش عرضه مي‌کنند و دستِ بر قضا با روحِ دين نيز سازگارتر است، معارضه پيدا مي‌کند و بواسطه‌ي سستي دريافتهاي ديني غالبِ روشنفکرانِ ديني، ناگزير شکست‌خورده عرصه را به تلقي راست‌کيشانه واگذار مي‌نمايد. (17)

از اين رو، بي‌گمان سکولاريزمِ روشنفکري لائيک اصيل‌تر و به همان ميزان نيز محقق ساختن‌اش در جوامعِ ديني دشوارتر است. اما دشواري اين رويکرد، نبايد سببِ رويگرداني از آن و پناه‌بردن به سکولاريزمِ روشنفکرانِ ديني گردد. سکولاريزم/انديشه‌ي سکولار خودبنياد و مستقل از دين/انديشه‌ي ديني است و براي مشروعيت بخشيدن به جهان‌بيني سکولار هرگز نبايد به ورطه‌ي توجيهاتِ ديني فرو غلطيد. (18) تلاش براي تفسيرِ سکولار از دين، تابحال دين را سکولار نساخته بلکه سکولاريزم را ديني گردانده است. به‌تعبيري در اين رويکرد، بفرجام اين دين نيست که در چهارچوبِ سکولاريزم محدود مي‌گردد بلکه اين سکولاريزم است که در چهارچوبِ دين محصور خواهد گرديد.

وانگهي گويا چالشِ پيشِ روي روشنفکري لائيک، درست پيامدِ روشنفکري باشد. روشنفکر حق ندارد به بهانه‌ي مصلحت يا از دست نرفتنِ آرامشِ مردمان، با دينِ جامعه‌ي خويش همراهي کند. نقدِ دين آن‌سان که روشنفکرِ لائيک به آن دست مي‌يازد، اقتضاي نفسِ روشنفکري است. روشنفکران پاره‌ي خودآگاهِ جامعه‌ي خويش نسبت به کاستي‌ها و رذيلت‌ها هستند. اين روشنفکر نيست که بايد با جامعه همراه گردد، بلکه اين جامعه است که با تلاشِ روشنفکران به مرور باورهاي نادرستِ خويش را زدوده و با روشنفکران همراه مي‌گردد. چالشِ ميزانِ کارايي به هيچ روي مجوزي براي عدول از رويکردِ اصيل و حقيقت‌مدارانه‌ي روشنفکري لائيک به دين نيست.

اگر امثالِ ولتر و اصحابِ دائرة المعارف، رهيافتِ انتقادي خود را نسبت به دينِ مسيح با دغدغه‌ي ميزانِ تاثير در جامعه‌ي مسيحي فرانسه يا آسيب ديدنِ احساساتِ متدينانه‌ي افرادِ آن تنظيم مي‌نمودند، هرگز نشاني از عصرِ روشنگري (و به تبعِ آن، واکنشي چون نهضتِ رومانتيزم) در تاريخِ اروپا وجود نداشت. اگر بنا بود واهمه از ميزانِ تاثير/کارايي و يا همراهي جامعه با روشنفکران، در منظرِ آنان و دريافت‌هاي نظري‌شان دگرگوني ايجاد کند، بي‌ترديد هيچگاه مسيحيت در باخترزمين چنين نقادي بيرحمانه‌اي را از سر نمي‌گذراند و صد البته جامعه‌ي غربي نيز هرگز از ثمرات ِ عصرِ جديد، با همه‌ي فراز و فرودها و پديدارهاي ناهمگون‌اش، بهره‌مند نمي‌شد. روشنفکران در انتظارِ دگرگوني جامعه نمي‌مانند بلکه با تلاشِ انديشه‌ورزانه‌ي خويش، جامعه را به آستانه‌ي تحول مي‌رسانند. نقادان و روشنگرانِ بي‌رحم براي ناراستي‌هاي ذهن و روحِ جامعه، نيشترِ نجات‌بخش‌تري هستند تا مصلحانِ معنوي و ستايشگرانِ احساساتِ ديني جامعه. تاريخ هميشه به ولترها بيشتر مديون بوده است تا به مادرترزاها.

 

برای زيرنويس ها رجوع کنيد به فايل پی.دی.اف اين مقاله در آدرس زير:

http://www.nilgoon.org/pdfs/Yahya_Laic_Intellectualism_v2.pdf

 

برگرفته از سايت «نيلگون»:

http://www.nilgoon.org/articles/Yahya_Laic_Intellectualism_v2_2.html

 

 

 

 

 

 

نويسنده:

يحيي بزرگمهر