|
||||
آرشيو موضوعی =============== |
تاريخ: 2 مرداد 1386 ـ 24 جولای 2007 خدا حافظ ترکيه؟!
در ترکيه هم همه چيز، مثل يک بازی / نمايش خطرناک، شروع شده؛ يک بازی که «شخصيت» هاي اصلی اش زنان هستند. تا چند سال پيش در ترکيه هم، مثل ايران قبل از انقلاب، مسلمانانی بودند که به اعتقادات مذهبی شان پابند بودند و نماز می خواندند و روزه می گرفتند. زنانی بودند که حجاب داشتند اما داشتن اين حجاب، مثل همان روزه و نماز، نه به عنوان نمايشی سياسی که به عنوان امری مذهبی رعايت می شد. آن که حجاب داشت نه کاری به حزب و گروه و دسته ای داشت و نه برای رضايت گروه و دسته ای روسری اش را بالا و پايين می کشيد. خودش بود و خدايش و مذهبش؛ درست مثل اين همه ی مسيحیان مذهبی در سراسر کشورهای اروپايی و آمريکايی که شيوه ی پوشيدن و نپوشيدنشان، و حتی شيوه ی عبادت کردن شان، ربطی به کسی ـ چه حزب و چه فرد ـ ندارد. رابطه ای است بين خدا و خودشان؛ بين مذهب و خودشان. اما در ترکيه هم، مثل ايران قبل از انقلاب، حجاب زنان اولين وسيله بود برای مبارزات سياسی اسلاميست ها. من می خواهم، نه به عنوان يک سياستمدار، و نه به عنوان يک تحليل گر سياسی ـ که هيچ کدامش نيستم ـ بلکه به عنوان يک زن برابری خواه و آزادی طلب که سال هاست شاهد تحولات سياسی کشور خودمان و کشورهای خاورميانه بوده ام، نگاهی به مسيری بياندازم که چيزی به نام «انقلاب اسلامی» را به پيروزی رساند؛ و می خواهم نشان دهم آنکه اين پيروزی را ميسر کرد و نتيجه اش بالاترين ضايعات تاريخی را برای ما زنان ايرانی بوجود آورد خود ما زنان بوديم؛ بی آن که بدانيم به چه سمت و سويي کشيده می شويم. گيسومان را داديم دست انقلابيون مذهبی که از پوشاندن آن پرچمی درست کنند برای پيروزی های خود. همچنين، می خواهم نشان دهم که چگونه تحولات کنونی ترکيه نيز با همان پرچم و بر شانه های زنان ترک است که به راهی می رود که توقف و بازگشت از آن هوشياری و شانسی عظيم می خواهد. دو نظريه برای آن چه به عنوان انقلاب در ايران پيش آمد وجود دارد؛ يکی اين که اين انقلاب ريشه در حرکت هايي مردمی داشت و ناشی از نارضايتی هايي بود که از فقدان آزادی های سياسی در ايران سرچشمه می گرفت و آنگاه، در نزديکی های پيروزی، بوسيله مذهبيون از مردم ربوده شد. نظر ديگر اينکه اين انقلاب از ابتدا هم ماهيتی مذهبی داشت و در راستای مخالفت با گرايش های غربی و مدرنيستی، که حکومت نماينده و مظهر آن شده بود بوجود آمد. طرفداران اين هر دو نظريه دلايل مختلفی را می آورند، از دخالت کشورهای خارجی در شکل گيری اين انقلاب و شعله ور کردن نارضايتی مردم گرفته تا ترس از حضور اتحاد جماهير شوروی و کشيدن کمربند سبز به دور ايرانی که امکان کمونيست شدنش وجود داشت و نيز تا داستان قدرتمند شدن ايران به عنوان يک کشور نفت خيز و لزوم فرو کوفتن سر آن بخاطر منافع غرب. اما من، بی آن که بخواهم در مورد اين نظريه ها سخن بگويم، قصد دارم نگاهی بياندازم به آنچه که به عنوان «مذهب» وارد اين حرکت، يا انقلاب، يا قيام، يا هر آنچه که شما نام می گذاريد شد. کسانی که می خواهند به شکل گيری مذهب در انقلاب 57 بپردازند به دو نام حتماً اهميت بسيار می دهند: شريعتی و آل احمد، به عنوان دو نمونه از هواداری از چيزی ظاهرا شرقی و مخالف يا رويارویی با غربی شدن و يا غربی بودن اما، در اصل، به عنوان مذهب اسلام در مقابل مذاهب ديگر. وقتی که اين دو نام وقتی مطرح بود هنوز شخصی به نام آيت الله خمينی از هيچ اهميت عمومی برخوردار نبود. يعنی، او تنها به عنوان يک معمم تندرو مطرح می شد که با شاه مخالف بود. در عين حال، جای کتمان نداشت که مخالفت او با شاه درست بر سر «اصلاحاتی» بود که بيشتر به آزادی زنان و به خصوص حجاب و حضور زنان در اجتماع مربوط می شد. به دليل هم سخنان او، جز در محدوده ی قشر به شدت مذهبی و ـ از نظر فکری ـ عقب مانده ی جامعه، خريدار نداشت. اما شريعتی و آل احمد، چون ظاهری امروزی داشتند، هواداران بسياری پيدا کرده بودند؛ هوادارانی که البته آنها را بيشتر بصورت شفاهی و «زبان به زبان»، می شناختند و نه لزوما از طريق خواندن کتاب هاشان.. نمايش مذهبی بودن هم از سه چهار سال قبل از انقلاب در جامعه رايج شده بود و تا روزهای انقلاب با سرعت گسترش پيدا کرد. مد مذهبی از برخی از گروه های سياسی که راه امام حسين و شهادتش را تبليغ می کردند شروع می شد و تا به ضد غربی بودنی روشنفکرانه و طرفدار شرقی بودنی عارفانه می رسيد. اما شديدترين و گسترده ترين و مسری ترين اين مدها حجاب زنان بود. از چند سال مانده به انقلاب دو دسته با حجاب اسلامی (غير از آن جمعيتی که سال های سال به عنوان رفتاری مذهبی هميشه حجاب را رعايت می کردند) در اجتماع ظاهر شدند: يک دسته دختران جوانی بودن که، با روسری هايي سفت و سخت بسته، در کوچه و خيابان ظاهر می شدند و با همان شکل به دانشگاه می رفتند؛ يعنی، به جايي که فقط چند دهه قبل از آنها مادر بزرگ هاشان خود را به زمين و زمان زده بودند تا درهای آن را به روی خود باز کنند و با هزار بدبختی توانسته بودند چادر و روبنده از سر برگيرند تا به آنجا پای بگذارند. يک دسته هم زنان مرفه و يا زنان به اصطلاح طبقه بالا بودند که با چادر های توری بدن نما و آرايش هايي قجری (چشمانی به شدت آرايش شده و لبانی با رنگ های نامحسوس) به زيارتگاه ها می رفتند، بر سر سفره های پر تجمل حضرت عباس می نشستند و در «حسينيه ارشاد» رفت و آمد داشتند که در آن از عرفان آرام بخش و نرم مذهب اسلام گفته می شد. آنها از سخنان سخنرانان فهميده نفهميده می گذشتند و ساعتی بعد، چادر از سر بر گرفته، به رستورانی در همان حوالی می رفتند تا شام فرانسوی يا ايتاليايي بخورند و از ارزش های شرقی شدن و عليه غربی بودن بگويند يا بشنوند.
اين مد مذهبی نمایی، در هر دو شکل خود، با قدرت گرفتن انقلابيون اسلامی گسترش
پيدا کرد و هر چه هم که پيش رفت پوشش ها از حجاب تفننی به حجاب سفت و سختی،
به نام «حجاب اسلامی» تبديل شد. و همپای جريانی که آيت الله خمينی را از عراق
به پاريس برد، تعداد حجاب دارها بيشتر شد. در روز ها عاشورا و اربعين تقريبا
اکثر زنانی که در تظاهرات شرکت می کردند، حتی آنها که در عمرشان يک بار هم
حجاب نداشتند. چيزی روی سرشان می انداختند، شايد، همرنگ جماعت شوند.
حتی آنها که می گفتند «همه آزادند تا هر چه می خواهند بپوشند» اين را هم
اضافه می کردند که هر کس به سراغ ما می آيد (در پاريس) بايد حجاب اسلامی
داشته باشد. هنوز آيت الله خمينی در دو قدمی آمدن به ايران بود و به پرسش همه
ی روزنامه نگاران غربی درباره حجاب جواب های گنگ و سر بالا می داد که يک خانم
خبرنگار جوان و پرشور ايرانی خودش را به پاريس رساند تا از او بپرسد که « پس
از آمدن شما به ايران زن ها چه وضعيتی خواهند داشت؟» اما اطرافيان «آقا»، قبل
از همه چيز، يک روسری بزرگ به سر او انداختند مبنی بر اينکه «نمی شود خدمت
آقا بی حجاب رفت». خبرنگار اما، با هر وضعی بود، بالاخره توانست اين حرف را
از آقا بيرون بکشد که «حجاب اجباری نخواهد بود!» ـ حرفی که فقط چند ماه لازم
داشت تا بيهوده بودنش روشن شود.
اکنون «حجاب اسلامی» از يکسو در بين «حاکمين» حکم همان بازوبندی را پيدا کرده
که اس اس های هيتلری به بازوشان می بستند، و در بين «محکومين» همان ستاره ای
است که يهودی ها مجبور بودند به لباس شان بدوزند تا مشخص شوند. حجاب اکنون
مثل همان پوسترهای تبليغی است که بر روی اتوبوس ها که به همه جا می روند نصب
می کنند. چگونه می توان نشانه های حضور اسلام سياسی را بهتر از اين در جهان
پراکنده کرد؟ کدام نشانه ای چشمگير تر از حجاب زنان است؟ نشانه ای که نيمی از
عقب مانده ترين بخش های جمعيت های مسلمان جهان آن را به همه جا می برند؛
لشکری کم سوادتر و محروم تر و در بند تر از زنان کشورهای مسلمان در کجا يافت
می شود؟ لطفا به اين چند تا خبر کوچک مربوط به سال های اخير توجه کنيد: در آگوست 2005، يعنی درست دو سال پيش، روزنامه ی لس آنجلس تایمز خبر پخش و فروش مايوهای اسلامی را در ترکيه انتشار داد، همراه با عکس دو زن مايو پوشيده ی خندان و آرايش کرده با مايوها و سر بندهای «اسلامی» رنگارنگی که بيشتر به لباس های بالماسکه های فرنگی شبيه بود تا به پوشش اسلامی. به گزارش همين نشريه، در ميان استقاده کنندگان از اين مايوها از خانم اردوغان، همسر نخست وزير پيروز ترکيه و همسر وزير خارجه که می گويند قرار است رئيس جمهور ترکيه بشود، نام برده بودند. اگر در ايران از «يا روسری يا توسری» شروع کردند در ترکيه اين وظيفه بر عهده ی «مايو اسلامی» گذاشته شده بود.به شباهت اين مايوهای مطابق مد روز اسلامی با چادرهای بدن نمای خانم های متنفذ و در قدرت ايران قبل از انقلاب توجه کنيد. دراکتبر 2005 سازمان امور مذهبی ترکيه برای اولين بار دو زن را به عنوان معاونين مفتی های بزرگ خود انتخاب کرد. اين دو زن از ميان 48 زن داوطلب در پانزده استان و انتخاب شدند. (مفتی در ترکيه معادل مجتهد و آيت الله در ايران است و معاونت اين زنان، در واقع، به معنای آيت الله بودن خود آنهاست). درست همان زمزمه هايي که از قبل از انقلاب تا چند سال پس از انقلاب درباره ی زنان وابسته به روحانيون (که بعدا هيئت حاکمه جديد را تشکيل دادند) برقرار بود. در پانزدهم دسامبر 2006 روزنامه های ترکيه از «امری حيرت انگيز و غير اصولی» نام بردند که دولت جمهوری اسلامی از مقامات آن کشور خواسته بود: «اگر می خواهيد که اجازه دهيم هواپيماهای جمهوری اسلامی به شهر توريستی آنتانيا رفت و آمد کنند بايد مراقبت کنيد که زن های ايرانی در آنجا با حجاب باشند و به دريا نروند و در هتل هايي مشخص اقامت کنند». در واقع به زبان روشنی می گفتند که: « اگر می خواهيد اجازه دهيم هواپيماهای جمهوری اسلامی به شهر توريستی آنتانيای شما رفت و آمد کنند و، بيش از يک ميليون توريست در سال، پول نفت را بياورند و در هتل ها و گردشگاه های آن جا خرج کنند، شما هم، متقابلاً، بايد مراقب باشيد که زن های ايرانی با حجاب باشند، به دريا نروند، و برای اطمينان خاطر آن ها را مثل دسته ای مرغ در هتل هايي بريزيد که جمهوری اسلامی تعيين می کند. اين هتل ها، که به نام "حرم سلاميك" مشهورند، با وجود ظاهر شيک خود، به شکل حرم های قرون وسطی و بطرزی کاملاً اسلامی ساخته شده و کار می کنند و، مالکيت شان هم با سرمايه داران وابسته به سردمدارن جمهوری اسلامی است». اگرچه در آنزمان، يعنی کمتر از يک سال قبل، روزنامه های ترکيه اين امر را «حيرت انگيز و غير اصولی» خواندند، اما اکنون حدود سی «هتل ـ حرمسرا»، يعنی هتل هايي با پرده های جدا ساز ساحل زن و مرد، در آنتانيا وجود دارد که اکثر آن ها متعلق به سرمايه گزاران ايرانی يا عرب است.
اين نمونه های کوچک نشان می دهند که کشور ترکيه به چه سرعتی به سوی داشتن
حکومت مذهبی می رود و البته اين بار برادر و معلمی چون حکومت ايران را نيز در
کنار خود دارد.
اما واقعيت آن است که او از يک امر مذهبی که آن را غير سياسی می داند به
بهترين شکلی در راستای اهداف سياسی خود استفاده می کند و در اين راه از هيچ
سوء استفاده ای از مفاهيم محترم تمدن بشری امتناع نمی کند. به راستی هنگامی
که در يک جامعه سکولار (که معنا و پايه و مايه دموکراسی است) بخواهند از
«نبود آزادی و دموکراسی» سخن بگويند از کدام آزادی می توانند نام ببرند و
فقدانش را به عالم نشان دهند جز اين که بگويند زنان ما نمی توانند «پوشش
آزاد!» داشته باشند؟ اما اين يک گروگانگيری اخلاقی و عاطفی است؛ به راستی
کدام انسان باورمند به حقوق بشر و آزادی حاضر است بگويد که من با «آزادی پوشش
مخالفم؟» کدام انسان متمدنی می تواند به کسی بگويد چه بپوش و چه نپوش؟ و اگر
مسئلهء «حجاب زنان» نبود «حزب عدالت و توسعه» ی آقای ادروغان به چه چيز ديگری
متوسل می شد تا ثابت کند که مخالفين او مخالف دموکراسی اند؟ من به اين نکته باور دارم که محال بود آيت الله خمينی به پيروزی برسد اگر که مرکز ثقل حرکت ها را بر شانه های زنان ايران نمی گذاشت و از گيسوان آن ها پرچمی برای اسلام سياسی خود نمی ساخت؛ و نيز باور دارم که آقای طیب اردوغان هم به اين پيروزی اخير انتخاباتی نمی رسيد اگر که بهانه ای به نام حجاب اسلامی نداشت. و اکنون هم باور دارم که اگر زنان ترکيه داستان بلایی را که سياست بازان اسلاميست بر سر زنان ايران آوردند را نديده بگيرند بايد به زودی به ترکيه نزديک به يک قرن سکولار هم بگوييم «خداحافظ!» برگرفته از سايت شکوه ميرزادگی: http://www.puyeshgaraan.com/Shokooh/shokooh.htm
|
نويسنده: شکوه ميرزادگی
|