نظريهی "وحدت ديانت و سياست"، در
ايران، بسيار جديد است و با ايدئولوژيکشدنِ اسلام پيوند دارد. اين
نظريه را در ايران، نخست، علی شريعتی بر پايهی اقتباس نفهميده و
نسنجيدهای از ايدئولوژیها سياسی جديد، بهويژه ماركسيسم مبتذل،
عرضه كرد. پيش از او نيز آل احمد -كه در قلمرو مباحث نظری مردی
عامی، سخت بیمايه و بيشتر از آن، مردِ سياسی مغرضی بود- كوشش
كرده بود از اسلام به عنوان ابزار و حربهای سياسی استفاده كند.
بنابراين، اسلام سياسی كنونی، اسلامی است كه در مسلخ
ايدئولوژیهای سياسی جديد قربانی شده است؛ نظريهی سياسی نيست،
بلكه ايدئولوژی پيكار سياسی است... جدايی دين و دولت در اسلام،
بايد به معنای ايدئولوژیزدايی از آن باشد وگرنه سكولاريزاسيون در
مورد اسلام مفهومی يكسره بیمعناست و بی سبب نيست كه در همهی
مطالب بسياری كه در اين مورد نوشته میشود، يک جملهی جدّی وجود
ندارد. نبايد فراموش كرد كه پرچمداران اين تلقی جديد از دين،
كسانی مانند عبدالكريم سروش، نخست، خود از هواداران شريعتی در
ايدئولوژيکكردن دين بودند و موضع كنونی آنان نيز از ديدگاه بحث
نظری در اين باره يكسره بیربط و در بيراهه است. در اين مورد،
برای نمونه میتوان به مقالهای از عبدالكريم سروش مراجعه كرد كه
چند ماه پيش در كتابی باعنوانِ سنت و سكولاريسم منتشر شده
است. در اين مقاله، نويسنده، "سكولاريسم" را بی آنكه اشارهای
به مضمون آن در الهيات مسيحی بكند، بهعنوان مفهومی بديهی به كار
میگيرد و آنگاه پس از توضيحاتی دربارهی ترجمهی آن واژه به
عربی و آوردن ابيات بسياری از مولوی و ديگران، نتيجه میگيرد كه به
هر حال، «عقل سكولار كافی نيست» و از اقبال لاهوری نقل
میكند كه «عقل تا بال گشوده است، گرفتارتر است». آنچه،
بر حسب معمول، در اين نوشتهی عبدالكريم سروش ناگفته میماند،
اين است كه بالاخره دعوا بر سرچيست و اين، به
قول عوام، «به نعل و به ميخ زدن»، چهفايدهای دارد؟
نظر من اين است كه امثال عبدالكريم سروش، از بيراههای كه
سالها پيش در آن گام گذاشته بودند، نمیتوانند بيرون بيايند.
ايدئولوژيکكردن دين، كوششی نادرست بود و تا زمانی كه روشنفكری
دينی دربحث از نسبت دين و دنيا در اسلام نتواند پرسش را از اين
ديدگاه مطرح كند، نخواهد توانست سخنی جدّی مطرح كند. بحثهای كنونی
روشنفكری دينی، حجاب پرسشهايی است كه بيراههی ايدئولوژيکكردن
دين ازچهار دهه پيش مطرح كرده است. روشنفكری ايران نبايد
بيراههای را دنبال كند كه روشنفكری دينی در برابر او گشوده است.
تكرار میكنم: زمان آن رسيده است كه روشنفكری ايران با اقتدای
به شعار روشنگری «جرأت دانستن» را پيدا كند. در اين راه، دو خطر،
ما را تهديد میكند: نخست، خطر جدّیگرفتن نظريههای «ازپایبست
ويران» روشنفكری دينی و ديگر، افتادن در دام كسانی كه روشنفكری دينی
را جدّی میگيرند.»