تاريخ: 9 تير
1384 ـ 30 جون 2005
مشکل جدايي دين و دولت نيست،
مشکل ما مشکل جدايي خودمان از خودمان است!
آرامش دوستدار، فيلسوف ايراني مقيم آلمان و نويسنده کتابهايي چون، درخشش هاي
تيره و امتناع تفکر در فرهنگ ديني، روز چهارشنبه 29 ژوئن، در ميزگردي تحت
عنوان دين و دولت در پارلمان اروپا سخن گفت. اين ميزگرد در چارچوب کنفرانس
"ايران پس از انتخابات" برگزار ميشد و دوستدار در کنار مهرداد درويش پور،
آنجليکا بير، سيمون کاونی و امید نوری پور به ايراد سخن در مقوله مورد تحقيق
خود پرداخت. به رغم فرصت کوتاه وي در اين جلسه، او به صراحت و خلاصه نقطه
نظراتش را در زمينه موضوع بحث طرح کرد. در زير متن کامل سخنان او را مي
خوانيد.
صحبت جدايي دين از دولت است و معني اش اين است که بهتر است دو چيز با هم
نباشند، دين و دولت. معناي بعدي آن اين است که براي تحقق بخشيدن به چنين امري
يکي از اين دو عملا بايد از صحنه خارج شود. يعني از تمام اموري که به
کشورداري، سياست، جامعه سازي و مناسبات حقوقي همه افراد جامعه مربوط مي شود.
آنچه اين مناسبات را در واقع تنظيم و تعيين مي کند و مسئول حفظ و ماندگاري
آنهاست، قانون نام دارد نه احکام. هيچ کس حق ندارد در مقابل قانون تخطي کند
يا از قانون فراتر رود. قانون در وهله اول و آخر، ناظر است بر دمکراسي و
آزادي فرد.
در کشورهاي اسلامي يا با قوانين نيمه ديني سر و کار داريم يا با قوانين تمام
ديني که کشور ما مورد دوم است. هيچ کشور اسلامي نتوانسته تاکنون دين را به
جايش بنشاند. يعني آنرا از تمام صحنه هايي که ذکر کردم خارج کند و اين طبيعتا
علل گوناگون دارد.
لااقل از 1400 سال پيش که ما ديني بوديم و مانديم گرفته تا انواع و اقسام
فشارهايي که از دين بر مي خيزد و بکار برده مي شود. اما اشتباه است اگر خيال
کنيم که دين را مي شود با گفتگو، با استدلال، با مباحثه واداشت که خود را از
صحنه خارج کند و چون اسلام هم به سبب احکامش و هم به سبب گونه پديداري و
برقراريش، تنها دين متجاوز در سراسر تاريخ بوده، از صحنه که خارج نمي شود
هيچ، خودش را دولت واقعي مي داند و مدعي آن است.
اما اينکه ما در فرهنگمان روشنگري نداشته ايم و انقلابي چون انقلاب فرانسه
نيز به همچنين، تا مسئله دين را از نظر فکري و سياسي حل کند البته درست است.
غلط اين است که در نگرش ها از فرهنگ خودمان، روشنگري ببينيم و بيابيم، مثلا
در عرفان! چگونه؟ و به چه دليل؟ و به چه مناسبت؟
غلط تر از آن اين است که خيال کنيم مي شود روشنگري را از غرب وارد کرد و
مسائل خودمان را که از آن غرب نيستند بلکه از درون فردي و برون اجتماعي ما
جوش مي زنند و فطري شده اند، حل نمود. روشنگري همواره انديشيدن است در مسائلي
که مربوط به يک جامعه مي شوند. بنابر اين کالا يا ابزار نيست که از غرب وارد
کنيم تا مشکلات ما را حل کند. آن هم به اين يک دليل قاطع که هيچگونه
خويشاوندي و مشابهتي ميان فرهنگ ما و فرهنگ غرب وجود ندارد. کار کردن براي
راهبان مسيحي از هر فرقه اي که بوده باشند تکليفي بوده است ديني و روحانيت ما
در عوض، به معناي اعمش، جز برخي از طلبه ها که سرشان در کار درس خودشان بوده،
يکسره انگل بوده است و مردم را يا سرکيسه و تحميق مي کرده، يا در حماقت خود
نگه مي داشته است.
اين حرفه و تکليف ديني از آن روحانيت اسلامي است. از روضه خوان محله گرفته تا
گردانندگان توليت ها. اين است که با آموختن راه جستجو و انديشيدن، از غربي
ها، بايد زمين فرهنگ دين خودمان را بکاويم، شخم بزنيم تا درونش آشکار گردد.
طبعا جدايي دين و دولت، گام بسيار مهمي است براي حرکت بسوي دمکراسي و آزادي
شخصي و اجتماعي. اما باورمان نشود، که اين کار از طريق گفتگو و مباحثه تحقق
مي يابد. هيچ چيزي سخت جان تر از دين در آدمي وجود ندارد. بنا بر اين، اين
وظيفه روشنفکران است که فرهنگ ديني ما را زير و رو کنند و هر روز و هر بار
بيشتر اعماق آنرا بيرون ريزند. تا چشم مردم باز شود و يکي بر شمار بينايان
بيافزايد. هيچ اشکالي ندارد که بتوان دين را با قهر از دولت جدا ساخت و آنرا
به جاي خود نشاند، کاري که در حال حاضر به دشواري تصور پذير می نمايد. اما
اين کار با قاطعيت نسبي و بصورتي نيم بند به ترتيب در دوره رضاشاه و محمد رضا
شاه صورت گرفت. نمونه سخت گير و آشتي ناپذير آنرا مي توان در نقش ارتش ترکيه
ديد، ارتشي که، برخلاف ارتش ايران که با امرايش ملک و فرمانبر شاه بود، چون
سازمان مسلح دولتي در استقلال تاسيس يافت و نيرومند گشت، و بارها هر توطئه
خزنده يا شورنده اسلامي بر ضد دولت و جامعه را با موفقيت سرکوفت.
اما هيچ چيز جاي روشنگري را نمي گيرد. حکومت دوره پهلوي بدون دخالت دادن ارزش
هاي مثبت و منفي آن، گواه زنده آن است. طرف روشنگري ما، نه روحانيان اند و نه
باصطلاح آنها که نام مضحک ملي - مذهبي بر خود گذاشته اند. طرف روشنگري ما
فرهنگ ماست. که ما را پديد آورده و همچنان پديد مي آورد و مي پروراند. بگونه
اي که هريک از ما، بدون آن، تهي و بي محتوي مي شويم. مشکلي که نهايتا مشکل
ماست، مشکل جدايي دين و دولت نيست، مشکل ما مشکل جدايي خودمان از خودمان است!
يعني از درونمان و از بيرونمان، از فرهنگ ديني مان.
برگرفته از سايت «گويا نيوز»
http://news.gooya.com/society/archives/032249.php
|