بازگشت به خانه

اعلام موضع

آرشيو موضوعی

تعاريف و مفاهيم

مسائل ايران

اسلام

نوانديشی دينی

دين و مذهب

مشروطيت

انديشهء شرقی

دگر انديشی

روشنفکری

زنان

حقوق بشر

آموزش

خاورميانه

ترکيه

دموکراسی

جامعه مدنی

فمنيسم

اصلاحات

مدرنيته

لائيسيته

قشر سکولار

سازمان های سياسی

===============

 

 

12 آذر 1386 ـ  3 دسامبر 2007

روزگار انسان- خـدايی

اساسی ترين ويژگی مدرنيزم، پندارهء انسان مداری است. اين گمانه بنيادين که انسان تنها رانندهء هستی ست، زمينه ساز همهء دستاورد های خجسته اين رويداد تاريخی ست. اين چگونگی، انسان را، که پيش از آن، " مخلوقی جايزالخطا" و بنده ای ناتوان و ناچيز پنداشته می شد و گاه از "گاوان و خران ِ بار بردار" فرومايه تر می دانستندش، به مرکزِ هستی ـ که پيش تر جای خدايان و خداوندان بود ـ کشانيد و بالاترين جايگاه و والاترين ارج را زيبندهء او دانست. چنين شد که بردگی و برترانگاری و نابرابری درجهان زشت و زننده شد و انسان امروزی، هر که و هرکجا که هست، بی چشمداشت به رنگ و شکل و جنسيت و مليت و آئين و دانش اش، دارای حقوقی بنيادی پنداشته می شود که "حقوق بشر"، نام گرفته است.

پيش تر، انسان در رده بندی ارزشی جايگاه جهانيان، هماره پايگاهی فروتر از خدايان و فرشتگان و پريان داشت. اين چنين نيز اگر نبود، بهررو، بنده خدايی آسمانی و يا زمينی بود که گسترای گذری مرزبندی شده و قانونمند داشت. اما انسان مدرن با درهم پيچيدن تومار راه ها و روش های آئِينی و دينی، خود را قانون گذارجهان می داند و دانش مدرن را ابزاری برای اين قانون گذاری. اين چشم انداز، از فرشته و ديو و جن و پری تهی ست و نه چيزی را مقدس می داند و نه جايی را بيرون از گستره پاگذاری انسان. چنين است که دوره مدرن را روزگار انسان- خدايی می توان خواند. روزگاری که ريشه درتاريخ گذشته دارد اما هيچگونه همگونی با روزگاران پيشين درپيوند با کيستی انسان ندارد.

حقوق بشر، گواهينامه برابری حقوقی همگان و رد هرگونه برتری فردی و جنسی و قومی و نژادی و دينی ست. اين چگونگی، بنياد پروسه سکيولاریزاسيون است. پروسه ای که براساس آن همگان بی هيچ پيش داروی و پيش پنداری در برابر قانون برابرند. پيش از آن حقوق فرد با چشمداشت به جايگاه وی در هرم قدرت در جامعه تعريف پذير بود. هر چه جايگاه فرد به زبانه آن هرم نزديکتر بود، حقوق وی بيشتر و تکاليفش کمتر می بود. چنين بود که "حق"، در روزگاران ِ پيشتين در بسياری از سرزمين ها، نخجيرگاه شاهزادگان و کلان تران و ارباب ثروت و قدرت بود و "تکليف"، کلاف گوريده ای که هميشه و همه جا، بر دست و پای بينوايان پيچيده میشد. بسياری از جامعه شناسان، پافشاری جهان مدرن بر حقوق بشر در برابر تاکيد ديدگاه های آئينی بر وظايف او را يکی از ويژه گی ها مدرنيزم دانسته اند.

در چشم انداز فرهنگی روزگاران پيش مدرن، انسان حلقه ای از زنجيره ای چرخ گردان جامعه پنداشته می شد و نيک و بد او با چشمداشت به نقش اجتماعی و باز دهی وی به جامعه تعرپف می شد. در آن روزگاران و نِيز در فرهنگ های پيش مدرن در همين روزگار، سخن برسر اين است که فرد چگونه خدمتی به آب و خاک خويش بايد و می تواند بکند. اين چگونگی از راه های چندی، از جمله از راه موضوع های انشا در دبستان و دبيرستان به کودکان آموزش داده می شود. همه ما در باره؛ " دلتان می خواهد وقتی که بزرگ شديد، چه کاره بشويد." انشا نوشته ايم و پيش از نوشتن می دانسته ايم که برای نمره بهتر گرفتن، چه می بايستمان نوشت. اين که،" البته از اين موضوع چنين برمی آيد که ما دلمان می خواهد وقتی که بزرگ شديم به کشورمان خدمت کنيم و وظايف خود را به نحو احسن انجام دهيم و مايه افتخار پدر و مادر و فک و فاميل و جامعه و ميهن خود باشيم". آشکار است که پذيرش اين همه افتخار آفرينی، جايی برای خود ما باقی نمی گذارد و شخصيت ِ فردی از اوان کودکی در کلاف درهم اين همگانيت نارسته می ماند.

پشتوانه فرهنگی اين چگونگی که حقوق را برای گروهی و تکاليف را برای گروهی ديگرمی داند، آيين و اخلاق و ادبيات رسمی ِ هر جامعه است. در ادبيات فارسی، پذيره هايی مانند؛ "سيد از نور و آدم ازخاک است"، گويای اين چگونگی ست. پنداره های اين چنينی، با گذر زمان، کانون های ثروت و قدرتی را در جامعه پديد می آورد که هر يک اهرمی برای کشيدن آن جامعه بسويی می شود که پايانداد آن ناموزونی و ناهنجاری نازمانمندی دگرگونی های فرهنگی و اجتماعی ست.

گسترش دانش و فن آوری مدرن که امروزه گوهر چيزی ست که جهانيان آن را " پيشرفت"، می خوانند و نماد ِ آشکار مدرنيزم می دانند، در شکل کنونی اش از زمانی آغاز شد که انسان دل از ديو و فرشته برگرفت و خود را تنها نيروی شکل دهنده پديدارهای هستی پنداشت. اين پنداره ذهنيتی را در پی داشت که در آن همه جای گيتی، گستره گام گذاری ِ انسان شد. پيش تر از آن انسان با طبيعت می زيست و نبض ذهن او با پر ِ پروانه می زد. از آن پس، انسان چون زينده ای آگاه از هستی خويش، پا درطبيعت گذاشت و خود را در سويی و طبيعت را چون گِردآمدی از سازه های خام در سويی ديگرپنداشت.

پس روزگار مدرن با تعريف تازه ای از انسان آغاز شده است انسانی که می تواند و حق دارد جهان خود را - در چارچوب قانون، تا آنجايی که آزادی ديگران را خدشه دار نکند - هرآنگونه که می پسندد، بسازد و بپردازد. از اين ديدگاه، فرد اصالت می يابد و خدای جهان خويش پنداشته می شود. پس هيچ يک از چشم اندازهای آئينی نمی تواند با اين نگرش دمساز باشد. با گذشته نيز.

گفتمان هايی چون؛ روشنفکر دينی، مذهبی ِ مدرن، دين علمی، فمينيست اسلامی، دو-واژگانی ناهمايند و ناهمخوان و يکديگر ستيز و معنا گريزند. مانند؛ خفته بيدار، سبز ِ بی زنگ و مثلث چارگوش

.

برگرفته از وبلاگ نويسنده:

http://goob.blogspot.com

 

 

نويسنده:

ابراهيم هرندی