|
||||
آرشيو موضوعی ===============
|
تاريخ: 7 آذر 1386 ـ 28 نوامبر 2007 آنچه خود داشت این عبارت علاوه بر معنای طبیعی خویش یاد آور کتابی است که احسان نراقی نوشته بود و نام آن اشارهء پرمعنایی به بیت مشهور حافظ داشت که می فرمود:ـ
«سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد» در میان مجموعهء کوناگون و رنگارنگی که در دو دههء آخر حکومت پادشاهی در ایران به کوشش های نظری اشتغال داشتند اگرچه از نحله ها و طیف های ناهمگون و گاه متضاد و متنافر فکری تشکیل یافته بودند و گروهی از آنان در جبههء مخالفان سیاسی نظام و جمعی دیگر در درون حکومت یا در«تعامل» با دستگاه سیاسی حاکم به ورزش اندیشه یا تولید فکر می پرداختند، با اینهمه غالب آنها در یک نقطه اشتراک نظر یافته بودند و همچنانکه پیش از این اشاره شد، پادشاه وقت را نیز بر سر این «نقطه» با خود همراه کرده بودند. محل تلاقی و نقطهء اشتراک این گروه های چندگانهء فکری و روشنفکری در ایران سالهای چهل و پنجاه ظاهراً در همین فرمول جادویی برگرفته از شعر حافظ یعنی در عبارت «آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد» بروز می یافت و متبلور می شد. فرمولی که غیرت بومی را در برابر جهش های حیرت آور و پی در پی مغرب می نهاد و استیصال و درماندگی مشرق زمینی ما رابه پرچم «من آنم» ها و رجز خوانی ها و «پدرم روضهء رضوان...» ها مبدل می کرد . البته طرح عبارت «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد» جنبهء ایجابی داشت و مفهوم سلبی آن در فرمول غوغاگر و عوام فریبانه و مشهور«غربزدگی» ظاهر می شد . به عبارت دیگر شعار «غرب زدگی» صورت سلبی «آنچه خود داشت...» بود که جلوهء «صلح آمیز» تری داشت. «آنچه خود داشت...» جمله ای خبری بود که ایرانیان را دعوت به جستجو در سنت و رجوع به میراث گذشتگان می کرد بی آنکه انگشت اتهامی به جانب دیگران نشانه رود حال آنکه شعار «غرب زدگی» به معنای «لعنت برغرب و مظاهر مدنیت او» بود و نفرت و بیزاری از غرب در آن موج میزد!ـ و بدین گونه این گروه های گوناگون جامعهء روشنفکری به رغم اختلافات اساسی در شخصیت های فردی و ارزش های فرهنگی و جایگاه اجتماعی و دلبستگی های سیاسی یا ایدئولوژیک خود، کمابیش در یک مسئله هم سخن و هم آواز بودند و این مسئله نیز همان «غرب ستیزی» بود که زیر شعار « بازگشت به خویش» طرح و عنوان می شد و پی آیند و اصولاً هدف ِ دیگری جز نفی ارزش های مدرنیته نداشت !ـ به هر حال گروهی از پایگاه تحجر و فوندامانتالیسم به غرب می نگریستند وسودای بازگشت به دوران های سپری شده را در سر می پروراندند. از این رو آرمان های مغرب ستیز آنان در کنارعَلَم و کتل هایی بروز و ظهور می یافت که به پاس و در دفاع از ارزش های کهنهء جامعهء ایران و در تقابل و به جهت نفی ارزش های مدرنیت برپا کرده بودند. و از آنجا که این گونه شعار ها در ظاهر خود به جلوه و جلای ضد استعماری آراسته بودند ، ازجاذبهء فراوانی برای جلب عوام برخوردار می شدند و در فریفتن کم سوادان ساده لوحی که ما بودیم و نسل های پیش و پس از ما بودند کارساز می افتادند. زیرا طرح کنندگان آن ها همواره پیشانی خود را به انبُرِ« تقوی ملی» یا« درد دین» داغ می کردند و در«نمازهای دشمن شکن بومی بر ضد بیگانگان » صف می بستند .ـ جمعی با تکیه بر روحیات درویش مسلکانهء خود به «معنویات شرقی» و «اشراقیات» و «استشراقیات» توجه داشتند و از این دریچه بود که آئینهء خودستایی و سپاسگزاری مبالغه آمیز در برابر هویت شرقی خویش می نهادند و به سائقهء دریافت های کج و معوجی که از متفکران غربی در«نقد مدرنیته» پذیرفته بودند یا به تأثیر ازمکتوباتی که برخی از مغربیان سرخورده یا برخی «مُستشرقین شیفته » و سوداوی [مثل «رنه گنون» (René Guénon 1888-1904)ـ فرانسوی که به«شیخ عبدالواحد یحیی» مصری تغییر نام و ملیت داده بود] منتشر می کردند، به حال ِ جهان مدرن وبه حال ارزش های راسیونل (مبتنی بر عقل) حاکم بر غرب دل می سوزاندند و ، مشکلات خاص جوامع غربی را مشکلات اساسی ما ایرانیان می انگاشتند و اینگونه ذهنیات و حواس گیتی نگر خود را به دستگاه فتوکپی وارونه کاری بدل می ساختند که داعیه نواندیشی و نواندیشه پردازی داشت چرا که بازهم به قول مولانا «سوراخ دعا گم » شده بود! زیرا جنابان اندیشه ورزان و نظریه پردازان عصر در غالب موارد ، توسعه طلبی سیاسی و اقتصادی سرمایه داری مهاجم غربی و تجاوز استیلاگر استعماری را به ماهیت وجودی غرب و مدنیت مدرن منتسب می داشتند و به جای نقد دولت های استعماری یا راهیابی درجهت مقابلهء سیاسی و ملی دربرابر سیطره جوئی های سیاسی و اقتصادی سرمایه سالاری زمانه ، گرز رستم یا نیزهء ابومسلم برمی داشتند ، زره و خِفتان «بازگشت به خویش » می پوشیدند و به نام مبارزه با «غرب زدگی » به جنگ مدرنیت و دستاورد های فرهنگی و علمی و حقوقی و مدنی جهان مدرن می رفتند.ـ
به هرصورت
هچنانکه گفتیم ، هریک از این نحله های فکری ، از شعارهای :«آنچه خود
داشت...»(نام کتاب نراقی) «بازگشت به خویش» (نام کتاب شریعتی)،
«غرب
زدگی»(نام کتاب آل احمد) یا «آسیا در برابر غرب»( نام کتاب داریوش شایگان)
تفسیر و
تعبیر خود را داشت و هرکسی از ظن خود« یار شرق»یا« دشمن غرب» می شد: برخی از
پایگاه تحجرو احساس غربت در جهان مدرن به «غربة الغربیه»ء(رسالهء معروف شیخ
شهاب الدین سهروردی) خود گرفتار شده بودند ، برخی با تکیه بر روحیات صوفیانه
و درویشیگری
«بهشت گم
شدهء مشرقی» خود را جستجو می کردند و گروه دیگری در سرمای سوزان جنگ سرد
ودرمیدان ستیزه جویی با غرب به جهاد ایدئولوژیک و سیاسی و انترناسیونالیستی
خود می اندیشیدند و «امپریالیسم جهانخوار» و «سگ های زنجیری او » را مورد
نفرت و عناد قرار داده بودند !ـ و انقلاب اسلامی از همین نقطه بیرون جوشید و سر برآورد . درست مثل طوفان نوح که از تنور پیرزنی برخاسته بود!ـ
همین اشتراک نظر
بود که در سال 1357 به یک اجماع دهشتناک سیاسی و به یک بیعت شوم با گذشته
گرایی و تاریک اندیشی بدل شد و انقیاد خفت بار ملت ایران در برابر استبداد
روحانیت خودکامه را به ارمغان آورد:
نـبـُرد افـکارُم
از بــیــگانــه فـیـضـــی
اين مطلب زيرنويسی است برای يک رباعی از مجموعهء رباعياتی
که سحر آن را به نام
دوبیتـــی
هــای فیلســـوف اُلاســـلام، می نويسد
|
نويسنده: م. سحر
|