|
||||
آرشيو موضوعی ===============
|
تاريخ: 1 تير 1383 ـ 21 جون 2004 سكولار بودن يعنى چه؟ چكيده: جامعه سكولار به اين معناست كه خداوند ديگر اجتنابناپذير نيست و جهان از نظم استعلايى پيشين برخوردار نمىباشد. هرچند اراده خداوند در چنين جامع هاى هنوز هم مىتواند در زندگى ما براى معين نمودن جاى هر چيزى در جهان حضور جدى داشته باشد، چه در زندگى اجتماعى و چه خصوصى. ما در بهترين نظم سياسى ممكن زندگى مىكنيم كه تاكنون در تاريخ بشر به وجود نيامده است. چارلز تايلور از فيلسوفان برجسته معاصر است كه در آثار خود به مسئله دين و سكولاريسم در جامعه معاصر حساسيت نشان داده است. *ما در يك جامعه سكولار زندگى مىكنيم. به نظر شما معناى اين سخن چه مىتواند باشد؟ معنايش اين است كه خداوند ديگر اجتنابناپذير نيست. اما اين سخن نبايد اينگونه تعبير شود كه ما در جامعهاى زندگى مىكنيم كه خداوند از آن طرد شده است. تصور نمىكنم هرگز خواسته باشيم در چنين جامعهاى آن هم براى مدت طولانى زندگى كنيم. كمونيستها دقيقا همين تجربه را از سر گذراندهاند. اما طبيعت اين جامعه سكولار مدرن اين است كه شديدا متكثر است. ما بايد بپذيريم كه شالودههاى تمدنى كه ما همگى در آن سهيم هستيم اكنون در دسترس همگان است. هر جامعهاى داراى يك نظم ضمنى است؛ يعنى مجموعهاى از شناختها و دريافتهايى كه اعضاى هر جامعه به كمك آنها به تجربههاى روزانه خود معنا مىبخشند. اين مجموعه استنباطها و دريافتها كه من آنها را «تصور اجتماعى» مىخوانم، از جوامع فرضى بنديكت اندرسن و آثار يورگن هابرماس و مايكل وارنر و بعضى ديگر اقتباس شده است. دليل تصورى بودن آن هم اين است كه اين مسئله بسيار اهميت دارد كه از شيفتگى براى رويكردهاى شديدا نظرى كه به نحوى به پيش رفتهاند كه گويى اين ادراكهاى ضمنى در مجموعهاى از گزارههاى صريح و روشن توضيح داده شدهاند خلاص شويم. اگر شما براى مثال فرهنگهاى سياسى متفاوت در اروپاى غربى و ليبرال ـ دموكراسىهاى آتلانتيك شمالى را در سطح نظرى با هم مقايسه كنيد، بسيار شبيه يكديگرند؛ اما در خصوص شيوههاى عمل نظام سياسىشان و همچنين در ادراك عميقتر در اينباره كه چگونه فرد در فرانسه با جامعه ارتباط برقرار مىكند و اين مىتواند در مقايسه با آلمان، كانادا و ايالات متحده آمريكا تفاوت زيادى داشته باشد. در جامعه سكولار روزگار ما اين تصور كه مبناى نظم اخلاقى نهايتاً خداوند است، مىتواند اجتماعى بودن فرهيخته و تساهلى را كه به نحو مطلوبى مشخص كننده حوزه عمومى مدرن است مورد تهديد قرار دهد. مسيحيت از چنين منظرى نه تنها تبديل به چيزى مىشود كه كسى به آن ديگر نيازى ندارد، بلكه حتى مىتوان گفت كه اكنون ديگر به يك خطر تبديل شده است. اما اين فقط يكى از استنباط هاى ممكن در خصوص مشكل سياسى ماست. استنباط هايى نيز وجود دارند كه با يكديگر رقابت مىكنند و در واقع نقضكننده يكديگرند. اما هيچكدامشان هم به تنهايى نمىتوانند استنباطهاى ديگر را حذف كنند. اين همان معناى زندگى كردن در يك جامعه سكولار است. ما هرگز آن نوع از وحدت نظر در نظم زيربنايى را كه در پيش از انقلاب فرانسه حاكم بود تجربه نخواهيم كرد. چنين چيزى براى بار ديگر در تاريخ بشر ديده نخواهد شد، مگر اينكه ما به طرز فاجعهآميزى تمدن معاصر را نابود كنيم و به عنوان انسانهاى اوليه به همان غارهايمان پناه بريم و بايد بدانيم كه هرگونه تلاش براى تكليف كردن چنين وحدت نظرى، چه از نوع ملحدانه و چه خداپرستانه، به پايانى هولناك منتهى خواهد شد كه شبيه آنرا در نظام كمونيستى ديديم.
*شما در جايى گفته ايد كه فضاى جديدى در جامعه سكولار براى خداوند وجود دارد. طبيعت اين فضاى جديد چيست؟ منظور ما از واژه سكولار هنگامى كه مىگوييم مدرنيته داراى خصلتى سكولار است، همان معناى متداول و غيردقيق آن نيست، معنايى كه حكايت از غيبت دين دارد؛ بلكه منظور توجه به اين واقعيت است كه دين يك مكان ديگرى را به خود اختصاص مىدهد؛ معنايى سازگار با اين برداشت كه تمامى عملهاى اجتماعى در زمان غيردينى و اينجهانى روى مىدهد. تدين و پارسايى در زندگى شخصى مىتواند جاى فروپاشى جهان طلسم شده را بگيرد؛ يعنى با فرض وجود مفهومى نيرومند از دخالت خداوند در زندگى، در گستره عمومى نيز فقدان زمان مقدس و يك نظم استعلايى انكارناپذير، مىتواند با مفهوم نيرومندى از خداوند در هويت سياسى ما جاىگزين گردد. اراده خداوندى هنوز هم مىتواند در زندگى ما براى معين نمودن جاى هر چيزى در جهان حضور جدى داشته باشد، چه در زندگى اجتماعى و چه خصوصى. خداوند هنوز هم مىتواند سرچشمه توان ما براى نظم بخشيدن به زندگى باشد. يك قرائت جاىگزين وجود دارد كه معتقد است ما به جامعهاى منتقل مىشويم كه در آن توافق عمومى هرچه بيشتر پيرامون روايتى غيردينى از تصور اجتماعى در جهان معاصر به پيش مىرود. اما به نظر من چنين چيزى صرفا يك رؤيا است. رؤيايى است براى كسانى كه داراى موضعى عميقا غيرديندارانه يا غيرمعتقد به دين باشند و از جهت اعتقادى قانع شده باشند كه دين به مرور كمرنگتر مىشود و هر كس همانگونه كه خود بخواهد مىانديشد. جهان سكولار براى اينگونه افراد جهانى است كه در آن همگى در نهايت به جايى خواهند رسيد كه از اساس با همديگر بر سر اينكه خداوندى وجود ندارد توافق مىكنند و اينكه اين توافق پايهاى است براى هر چيزى. اين يك سناريوى غيرممكن است و هرچه بيشتر به آن فكر كنند، مشكلاتشان هم بيشتر مىشود.
*بنابراين مسئله اصلى، وجود تعدد و چندگانگى دركهاى ممكن از نظم اجتماعى است كه نشانه تعيين كننده جهان سكولار است و نه زوال دين؟ بله، ما در بهترين نظم سياسى ممكن زندگى مىكنيم كه تاكنون در تاريخ بشر به وجود آمده است. با تمامى ايرادهايى كه به اين نظم سياسى وارد است، ما اكنون در اين احساس خود دقيق هستيم كه اين نظم به نياز اساسى بشر براى «ثابت ماندن در خوبى»، پاسخ مناسب مىدهد. اما اين درك به ويژه درك معاصر از خوبى از آن انواعى است كه مىتواند در بيش از يك روش مطرح شود. پىآمد آنچه گفتم اين است كه موضع هيچكدام از ما پايدار نيست و بنابراين در خصوص چارچوبهاى جایگزين، نگرانىهاى بسيارى وجود خواهد داشت. مردم مرتبا موضع خود را تغيير مىدهند و كودكانِ آن اشخاصى كه زمانى نظم اجتماعى را در آن چارچوب مطرح مىساختند، چارچوب ديگرى اختيار مىكنند و... . اما در چنين اوضاع و احوالى يك اشتياق فراوان براى يك چارچوب مشترك نيز وجود دارد و اين حتى ميان بسيارى از آن كسانىكه در حمايت از «گوناگونى» پافشارى مىكنند صادق است. در اينجا اندوهى براى دورانى وجود دارد كه مردم عميقا در يك ادراك مشترك از نظر مبنايى، چه در زمان گذشته و چه جديد، تثبيت شده بودند. قواعد اخلاقى براى چنين چيزى در تمدن ما، يعنى شيوهاى كه در حركت روبهگذشته تثبيت شده است، مسيحيت است. در مسيحيت هيچ مجالى براى بدعتگذارى وجود نداشته است؛ نه به اين دليل كه مردم آن دوره متعصب بودهاند، بلكه به اين دليل كه چارچوب مشترك آنها در صورت وجودِ اختلاف هاى مهم در عقايد دينى، مورد تهديد قرار مىگرفت. امروز اشتياق براى يك چارچوب مشترك، وسوسهكننده است. ما به ويژه براى يكسان تلقى كردن و يكى پنداشتن بىچون و چراى تصور اجتماعى معاصر، با بالاترين و بهترين موقعيتهاى زندگى بشر كه هرگز به دست نيامده است گمراه مىشويم. ليبراليسم جديد همين يكسانانگارى را تا بالاترين درجه ممكن كه بتوان تصورش را كرد انجام داده است. با وجود اين، همانگونه كه گفتم، من به هيچوجه با مرتجعينى كه مدرنيته را به طور كامل رد مىكنند موافق نيستم. اما هيچ نظم اجتماعى هم وجود ندارد كه همه آنچه درست و اصولى است، دربرگيرد. به همين دليل از انجيل كمك مىگيرم. منظور من در اين مورد ويژه بيشتر مانند آن كارگرانى كه در تاكستان كار مىكنند. آيا اين الگوى قابل استفادهاى براى توزيع اجتماعى است. به طور صريح جواب آن منفى است. شما نمىتوانيد به كسىكه فقط يك ساعت كار مىكند و ديگرى كه حتى تا پانزده ساعت هم كار مىكند، مزد يكسان بدهيد. اگر اينگونه رفتار شود، نمىتوان كار و كسب موفقى داشت و البته يك جامعه را هم نمىتوان به اين نحو اداره كرد. اما زندگى انسان از آن قسمى است كه گاهى شما بايد از مقررات مستقل نظم اجتماعى فراتر رويد؛ خداوند هم براى آنكه حق شما را بىكم و كاست ادا كرده باشد نيز بسيار فراتر مىرود. گاهى هم ما مجبوريم كه با در نظر گرفتن خداوند به انجام فعاليت بپردازيم و نه با بهترين نظامهاى توزيع اجتماعى.
اشاره گفتوگوى حاضر از آن رو اهميت دارد كه تعريف نسبتاً تازه و متفاوتى از سكولاريسم يا جامعه سكولار ارائه مىدهد. چنانكه مىدانيم، تفكر مدرن با گرايش سكولار همزاد است و تاكنون نيز اين همراهى و همپايى در همهجا ظهور عينى يافته است. اما با اين حال، سكولاريسم در طول حيات مدرنيته، از اوج و حضيض برخوردار بوده است. رنسانس با گرايش حداقلى به سكولاريسم آغاز شد و در قرن نوزدهم به افراطىترين شكل آنكه «سكولاريسم الحادى» بود، تغيير شكل يافت. اما در طول دهههاى اخير شاهد ظهور تعريفها و تفسيرهاى حداقلى از سكولاريسم هستيم كه اين امر ريشه در احياى مجدد دين و شكست آرمانهاى سكولار در جهان دارد. تعريف جناب تايلور از اين زاويه قابل تأمل است. وى سكولاريسم را نه جدايى دين از حوزه عمومى و اجتماعى، بلكه نفى انحصار و حاكميت مطلق دين در سامانبخشى اجتماعى مىداند. تلقى تايلور از جامعه سكولار در حقيقت نقد نگرش مسيحيت سنتى و تفكر قرون وسطايى به جامعه دينى است كه نظم اجتماعى را كاملاً در فراسوى عقل و تجربه بشرى مىنهاد و آنرا در يك الگوى آسمانى و قدسى تعريف مىكرد. تا آنجا كه مىدانيم، اين تصور از جامعه دينى كه آنرا به مثابه جامعه قدسى و آسمانى در مقابل جامعه زمينى و شيطانى تعريف مىكند، به تفكر مسيحى اختصاص دارد و دستكم در فرهنگ اسلامى سابقهاى ندارد. در نگرش اسلامى، جامعه از سنت ها يا قانونمندىهاى عقلانى برخوردار است كه انسان با اراده و اختيار خويش مىتواند هدفهاى خير يا شر را با بهرهگيرى از اين قانونمندىها دنبال كند. البته اين نظم اجتماعى و انسانى تحت ولايت تكوينى و تشريعى خداوند قرار دارد و نقش دين، سامانبخشىِ خيرگرايانه به حيات انسانى در همين جامعه عقلانى و عرفى است. روشن است كه اين سامان اجتماعى هيچ منافاتى با تكثر و گوناگونى در برداشتها و روشها ندارد. چنانكه تايلور اشاره مىكند: «هر جامعه اى داراى يك نظم ضمنى است؛ يعنى مجموعهاى از شناختها و دريافت هايى كه اعضاى هر جامعه به كمك آنها به تجربه هاى روزانه خود معنا مىبخشد». اين نظم ضمنى كه منطبق با شناختها و دريافتهاى اعضاى جامعه است، البته مىتواند از منابع دينى و ميراث معنوى يك جامعه برآمده باشد و حضور «اراده خداوندى» را براى «معين نمودن جاى هر چيزى در جهان» تجلى بخشد. بنابراين، مىتوان ادعا كرد كه تعريف وى از جامعه سكولار با تلقى رايج از جامعه دينى در عرف اسلامى، تا اندازهاى قابل جمع است. از سوى ديگر، تايلور ضمنا به لزوم يك «چارچوب مشترك» در جامعه اعتراف مىكند؛ هرچند آنرا يك «اشتياق فراوان» يا «اندوه» توصيف مىكند. اما همينكه پذيرفته است كه ليبراليسم جديد با انگاره كثرتگرايانهاش «همين يكسانسازى را تا بالاترين درجه ممكن كه بتوان تصورش را كرد، انجام داده است»، نشان از ضرورت چارچوب مشترك در جامعه دارد. به هر حال، رواج ايده «سكولاريسم حداقلى» در غرب دستكم مىتواند از سيطره تفكر سكولار در جوامع غيرغربى بكاهد و نخبگان را به انديشيدن در مورد الگوهاى بديل وادار سازد. برگرفته از روزنامه ايران با تشکر از پيام جهانگيری برای ارسال اين مقاله
|
گفتگو با: چارلز تيلور
گفتگوگر: عليمحمد طباطبائی
|