بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

18 شهريور  1386 ـ  9 سپتامبر 2007

 

روشنفکران دينی و تبعيض

 

عبدی کلانتری

 

چندی پيش (15 شهريور 1386) سميناري در حسينيهء ارشاد تهران برگزار شد که در آن روشنفکران ديني سرشناس ايران زير عنوان «آسيب شناسي روشنفکري ديني» مشکلاتي را که تجدد و عصر مدرن پيش پاي آنها گذاشته، مورد بررسي قرار دادند. اما در ميان مباحث مطرح شده، از مسألهء تبعيض در جامعهء ديني سخني به ميان نيامد.

رفع تبعيض يکي از مهمترين چالش هايي است که مدرنيته در هر جامعهء سنتي يا دين مدار بر سر راه دين داران متعهد به دموکراسي مي گذارد. محمدرضا نيکفر، در مقاله اي که به مناسبت همين سمينار نوشته شده مي نويسد: «آنچه مهم است، نقد تبعيض است. مي‌توان جهاني را بدون تبعيض تصور کرد و پرسيد که اگر ديني در آن پا مي‌گرفت، چگونه مي‌بود آن دين؟ روشنفکر ديني مي‌تواند با تصوري از آن، الاهيات سياسي و ديگر شکل هاي بروز دين‌هاي عالم تبعيض را نقد کند. امکان ‌هاي نقد از زاويه رد ستم و تبعيض فراوان‌اند.»

 

تبعيض و «هويت»

تبعيض به معني جدا کردن خود از ديگري، يا برتر دانستن خودي بر ديگري، انواع گوناگون دارد، از جمله تبعيض نژادي و قومي، تبعيض جنسيتي، تبعيض عقيدتي، تبعيض ملي، و تبعيض ديني. تبعيض نه تنها جداسر و جدايي طلب است، بلکه با خصومت نيز همراه مي شود. اين خصومت مي تواند به خشونت بينجامد. تبعيض خشونت آميز گاه اشکال مرگبار پيدا مي کند.

 

تبعيض زماني بروز مي کند که يک گروه بخواهد هويت خود را تشخص ببخشد و متمايز کند، يا اين هويت را در ميان هويت هاي ديگر برکشد و امتياز ويژه برايش تدارک ببيند؛ يا اينکه آن گروه هويت خود را در خطر ببيند و بخواهد به دور خود حصار بکشد.  با تبعيض، مرزبندي هاي هويتي پر رنگ تر و اختلاف ها برجسته تر مي شوند. هويت گروهي هرچه جامدتر و تصلب يافته تر باشد، کمتر در معرض خطر امتزاج، «آلودگي»، و رقيق شدن خواهد بود. هويت تثبيت يافته، براي اعضاي گروه امنيت روحي يا امنيت وجودي مي آورد و چه بسا آنها را از هراس مرگ و ناشناخته هاي جهان ماوراء نيز رها سازد.

 

تبعيض و «انحصار حقيقت»

يکي از اشکال مهم تبعيض را مي توانيم در رابطهء اديان با يکديگر مشاهده کنيم. برنارد لوييس، پژوهشگر شرق شناس بريتانيايي ـ آمريکايي مي نويسد: «تعريف يهوديت از هويت خود و ديگري، که در عقيده و عمل بروز مي کند، توسط دو دين ديگري که به دنبال آن آمدند يعني مسيحيت و اسلام ــ که به مدت هزار و چهارصدسال دنياي حوزهء مديترانه را در تصرف خود داشتند يا برسرش منازعه مي کردند ــ اقتباس شد. اين سه دين، ميراث بزرگي را به اشتراک در تصاحب خود داشتند که  همان ميراث [فرهنگي ـ ديني] خاورميانهء باستان و يونان و روم قديم، درکنار مکاشفات و سنن نبوي قوم يهود بود. اما پنداشت هاي متقابل و رويکردهاي اين سه دين در قبال يکديگر بسيار متفاوت بود.» (لوييس*، ص ۱۷۵)

 

برنارد لوييس در اينجا تمايزي قايل مي شود ميان «جهانشمولي حقيقت» و «انحصار حقيقت». دين يهود [و بعدها سکولاريسم مدرن] مدعي هستند که حقيقت هاي آنها جهان شمول اند يعني قابل انطباق با نيازهاي همهء انسانها هستند، اما ادعا نمي کنند که فقط خود آنها حقيقت را در انحصار خويش دارند. درحاليکه مسيحيت و اسلام، هم مدعي انحصار حقيقت هستند و هم جهانشمولي آن. در انحصار داشتن حقيقت ديني به معني آن است که رستگاري اخروي، خارج از حيطهء آن حقيقت امکان پذير نيست.

 

برنارد لوييس مي نويسد: «پنداشت يهودي از ديگري [مردمي که به کيش و آيين ديگري تعلق دارند] با پنداشت مشابه مسيحيان و مسلمانان از ديگري، تفاوت دارد و، از اين نظر، يهوديت به اديان آسياي شرقي و آسياي جنوبي نزديک تر است ــ اين تفاوت آن جاست که يهوديان ادعا مي کنند حقايق ايمان آنها جهانشمول است، اما مدعي نيستند اين  حقايق انحصاري اند. آيين يهود فقط براي يهودي ها و کساني که خود داوطلبانه مي خواهند  به يهوديت بپيوندند، معتبر است. طبق گفتهء معروفي از تلمود، پارسايان همهء اقوام و مذاهب به بهشت خواهند رفت [چه يهودي باشند چه نباشند]. روحانيان يهودي به شما مي گويند قبل از آنکه ده فرمان به حضرت موسا داده شود، در زمان حضرت نوح هفت فرمان صادر شده بود که به تمام اقوام انساني تعلق داشت. فقط دو فرمان آن، يعني منع بت پرستي و کفرگويي، خصلت تئولوژيک داشتند؛ ساير فرمان ها، از جمله ممنوع بودن قتل، دزدي، و ظلم، همه به قواعد بنيادي همزيستي اجتماعي مربوط مي شدند. به دليل اينکه يهوديت ادعاي انحصار حقيقت را ندارد، طبق اين آيين، آمرزش و رستگاري اخروي نيز براي غيريهوديان [به طرز مشابهي] قابل حصول است، البته در چارچوب باور به تک خدايي و اخلاقيات آن.» (لوييس، ص ۱۷۵)

 

برخلاف يهوديت و آيين هاي خارج از اديان سامي، در مسيحيت و اسلام، دين داران مدعي انحصار حقيقت و جهانشمولي حقيقت ديني شان هستند و تبليغ و ترويج اين حقيقت، وظيفهء الاهي آنها تلقي مي شود. اگر آييني برآن باشد که به تنهايي، متولي آخرين کلام خدا است، از ديد خود، دو گروه را به طور اخص «کذاب» معرفي مي کند. يک دسته اديان و مذاهبي که پس از آن آمده اند. دستهء ديگر، گروههايي اند که از دين مبين برگشته اند. بر اين اساس، افراد و گروههايي با عنوان «الحادي»، «رافضي»، يا «بهايي» هدف شديدترين تبعيضات قرار مي گيرند.

 

تبعيض و «کفر»  

برنارد لوييس مي نويسد: «مسيحيت و اسلام، هريک جداگانه مدعي بوده است که خود به تنهايي متولي آخرين کلام خدا و آخرين کتاب او به بشريت اند. هيچ يک از اين دو دين، رستگاري واقعي را خارج از مرام خود به رسميت نمي شناسد. طي چهارده قرن مقابله ميان اسلام و مسيحيت، بزرگ ترين نزاع ها ميان اين دو، و آشتي ناپذيرترين اختلاف ها ميان پيروان اين دو دين، ناشي از تفاوت هاي آنها نبود بلکه درست از مشابهت آنها برمي خاست. بسياري از اديان ديگر، به طور فعال در صدد جلب ديگران به کيش خود نيستند. مسلماً آنها دست رد به سينهء مشتاقان نمي زنند اما بار اين مسؤليت و وظيفهء ديني را نيز بر دوش خود احساس نمي کنند که مردمان ديگر را، در اقصا نقاط دنيا، از آيين هاي ديگر برگردانند و به کيش خودشان بگروانند. برعکس، مسيحيان و مسلمانان، هريک بر اين باور بودند که حقيقت آيين آنها، تنها حقيقت جهانشمول است و مأموريت مقدس آنها اين است که اين آيين را به تمام بشريت تسـري دهند.» (لوييس، همانجا)

 

در بسياري از اديان، از جمله آيين هاي پرطرفدار هندو و کونفوسيوس، لفظ «کافر» و لامذهب (اينفيدل) معناي چنداني ندارد. وقتي آييني ادعاي انحصار حقيقت و جهانشمولي آن را داشته باشد، به طور منطقي «ديگري» را ضدحقيقت تلقي مي کند و براي شناسايي و خوارداشتنِ آن ديگري (غير خودي) از الفاظ کفر، الحاد، رفض، و نظاير آنها استفاده مي کند.

 

تبعيض و «ارتداد»

با وجود اين وجه تشابه ميان مسيحيت و اسلام، از يک تفاوت بنيادي ميان اين دو نبايد چشم بپوشيم. دو مفهوم الحاد (هه ره سي) و ارتداد و ترک دين (اپاس ته سي)، با شدتي که در مسيحيت مطرح بوده اند، در اسلام مطرح نبودند. از لحاظ تاريخي، تاجايي که به شاخه ها و شعبه هاي دروني يک دين مربوط بوده، و نيز رفتار در قبال اقليت يهود،  اسلام در مقايسه با مسيحيت به مراتب مداراجوتر بوده است. دليل آن بوده که در اسلام، برخلاف مسيحيت، مرکزيت سلسله مراتبي وجود نداشته است. پاپ اعظمي در کار نبوده. در مسيحيت، انشعاب و گسست کامل (سکيزم/ سيزم) وجود داشته؛ استقلال کليساي ارتدکس، استقلال کليساي يوناني از رومي، و پس از آن جدايي پرتستانتيسم از کاتوليسيسم، شقاق هاي جدي و دوران سازي بوده اند که اصل دين را شقه مي کرد. معادل چنين انشعاب هاي بزرگي در اسلام وجود نداشته است.

 

به عقيدهء برنارد لوييس، بيشتر ادبيات جدلي و پولميک هاي دروني اسلام، توسط مسلمانان عليه خودشان نوشته شده، نظير مناقشات تئولوژيک ميان فرقه هاي شيعي، سني، علوي، اسماعيلي، دروز، و غيره. اين جدل هاي کلامي، عميق تر و پيچيده تر از جدل هاي مشابه مسيحيان عليه يهوديان بوده است. هرچند انحراف فرقه اي در اسلام خطرناک تلقي مي شده، اما انشعاب بزرگ به معني مسيحي آن که عقوبت ارتداد کامل را طلب مي کرده، در جوامع اسلامي وجود نداشته است. به همين روال، مداراي درون ـ ديني در ميان فرقه هاي اسلامي به مراتب بيشتر از مسيحيان بوده است. در تاريخ اسلام، معادلِ تفتيش عقايد و آدم سوزي هاي قرون وسطاي مسيحي وجود نداشته است. تبعيض تنها متوجه عمل خروج از دين مي شده.

 

تبعيض و «پيگرد»

برنارد لوييس با تأييد اينکه جامعهء اسلامي طي تاريخ به مراتب از جامعهء مسيحي مداراگرتر بوده، هشدار مي دهد که اين مدارا گري را نبايد به معني نبودن تبعيض تلقي کنيم.  تبعيض وجود داشت اما پيگرد (پرسه کيوشن) به معني مسيحي آن وجود نداشت. مسلمانان دگرانديش نيازي نمي ديدند که، مثل آنچه در جوامع مسيحي رايج بود، از زير تيغ دهشتِ راست کيشي رسمي و حمايت شده از سوي حکومت مرکزي، بگريزند و به سرزمين هاي ديگر پناه ببرند. برنارد لوييس اضافه مي کند، «خصلت و ميزان مداراي مسلمانان را نبايد نادرست درک کنيم. اگر منظور ما از مدارا، فقدان تبعيض باشد، در آنصورت حکومت هاي اسلامي مداراگر نبودند، و درحقيقت چنين تساهلي، نه تنها امتياز محسوب نمي شد، بلکه به معني قصور از انجام وظيفه تلقي مي گشت. هيچ گونه برابري، نه در عمل و نه در نظر، ميان کساني که کلام الله را اطاعت مي کردند و آنها که به انتخاب خود از کلام الله تخطي مي ورزيدند، قابل تحمل نبود. تبعيض جنبهء ساختاري و سراسري داشت و توسط آموزهء ديني و فقه و با رضايت عمومي بر جامعه تحميل مي شد. اما از طرف ديگر، پيگرد بسيار نادر و غيرمعمول بود. ما در تاريخ اسلام مواردي مشابه با کشتارهاي جمعي، تغيير دين به زور شمشير و آدم سوزي هايي که در تاريخ مسيحيت، پيش از برآمدن سکولاريسم، رايج بود، نمي بينيم.» (لوييس، ص ۱۸۲)

 

بايد به گفتار برنارد لوييس اين را اضافه کنيم که تحميل مذهب به زور شمشير و قتل عام، در مواردي، از جمله در عصر صفوي براي استقرار شيعه گري، در تاريخ ما نيز به وقوع پيوسته اما نه با دامنهء آنچه در مسيحيت روي داده است. گذشته از اين، طي دو سه دههء اخير در کشور ما، با نهادي شدن الاهيات سياسي شيعي، مفهوم مداراي اسلامي نيز دستخوش تحول شده است. مرز مجاز و غير مجاز تنها جنبهء ديني و تئولوژيک ندارد بلکه با وفاداري به نظام سياسي و بيعت با کادر رهبري آن در آميخته، به نحوي که شباهت آن به مسيحيت سياسي قرون وسطا بيشتر شده؛ ارتداد ديني و ارتداد سياسي يکي شده، هردو به معني خيانت به نظام سياسي و دشمني با اسلام دانسته مي شوند. اگر زماني ملحدان و زنديقان تا اندازه اي شامل مداراي اسلامي مي شدند، اکنون همانها در مقام معاند سياسي و ايدئولوژيک، با عنوان مفسد، محارب، و منافق، خارج از حوزهء مداراي اسلامي قرار مي گيرند.

 

از «مدارا» تا برابری

تفاوت اساسي ميان مدارا يا تساهل ديني از يک سو و برابري سکولار از سوي ديگر در اين است که، به گفتهء برنارد لوييس، «مدارا يعني گروه حاکم، چه ديني باشد يا نژادي يا از نوعي ديگر، اين اجازه را به اعضاي بعضي از گروهها مي دهد که تا اندازه اي از حقوق و امتيازات اعضاي خودي برخوردار باشند.» (همان، ص ۱۷۹) اما نه تا آن اندازه که از هرلحاظ برابر محسوب شوند. درحالي که برابري سکولار شامل همهء حقوق سياسي و مدني مي شود. جان لاک، فيلسوف انگليسي در «نامه اي دربارهء مدارا» که در سال ۱۶۸۹ ميلادي به چاپ رسيد، اصل برابري سکولار را در جامعهء مسيحي چنين توضيح مي دهد، «نه فرد مسلمان، نه يهودي، و نه فرد بي دين، هيچيک نبايد به خاطر باورهاي خود از حقوق مدني و [شرکت در] جامعهء سياسي محروم شوند.» اصلي که جان لاک برآن تأکيد مي گذارد، يعني برابري سکولار، براي اولين بار در قانون اساسي ايالات متحدهء آمريکا ضمانت حقوقي پيدا کرد.

 

با آنچه دربارهء تبعيض در جامعهء ديني گفتيم، روشن مي شود که روشنفکري ديني، نه تنها مي بايد مداراجويي و تساهل را به جامعهء ديني به نحوي بازگرداند که شامل کليهء اقليت ها، از جمله بهاييان، و بي دينان، و همچنين اقليت هاي جنسيتي بشود، بلکه مهمتر و فراتر از آن، بايد تلاش ورزد برابري حقوقي کامل آنها را هم در عرصه هاي سياست و جامعهء مدني تضمين کند. در غير اين صورت، هم دين داري او و هم روشنفکري اش، در برابر ظرفيت هاي برابري خواهانهء مدرنيتِ سکولار رنگ مي بازند.

 

*Bernard Lewis, Islam and the West, Oxford University Press, 1993

 

برگرفته از سايت «نيلگون»

بازگشت به خانه

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630