3 بهمن 1386 ـ 23 ژانويه 2008 |
دين و مدرنيزم
پايگاه «انديشهء قم»
مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزهء علميه
چكيده
گستره و تسلط فرهنگ و تمدن غرب بر مشرق زمين و انفعال و تاثيرپذيرى برخى از مشرق
زمينيان، بحث و كاوش در اين باره را ضرورى مىسازد . به علاوه نسبت ميان فرهنگ
اسلامى و فرهنگ مدرن و سازگارى يا تضاد و ناسازگارى ميان آن دو، شناخت مؤلفههاى
جهانبينى مدرن را براى مسلمانان امرى مهم و حياتى مىگرداند . اين نوشتار در صدد
تبيين رابطه ميان انديشه اسلامى و مدرنيسم است .
مقدمه
آشنايى با جهانبينى مدرن و تمدن و فرهنگ جديد غرب براى مشرق زمينيان از چند جهت
ضرورى مىباشد:
1- تحول سريع و فراگير فرهنگ غرب، دنياى مدرن را از سدههاى پيشين تمدن مغرب زمين،
به صورت چشمگيرى ممتاز ساخته است . اين تحول فراگير كه به دنبال خويش، تكنولوژى و
صنايع مختلفى را پديد آورده، سبب شد كه بهرهورى انسان دنياى مغرب زمين از جهان
مادى بسيار راحتتر و گستردهتر شود . به سخن ديگر، قرار گرفتن دنياى مادى در مركز
توجه تمدن غربى و به دنبال آن سعى و تلاش همه جانبه براى تسلط بر طبيعت، موجب گشت
كه انسان غربى، ابزار و تكنولوژى بسيار قوى و دقيقى را بوجود آورد و در اين مسير
چنان قرين توفيق گشت كه عصر مدرن را به صورت كاملى از اعصار سابق جدا نموده استبه
طورى كه گويا انسان جديدى - از نوع ديگرى غير از انسان نوع سابق - پديد آمده است .
مشاهده اين پيشرفتها - اگر بتوان بهرهورى هر چه بيشتر از عالم طبيعتبدون توجه به
معنويت را پيشرفت، نام نهاد - از سوى مشرق زمينيان و نيز ورود تكنولوژى و صنعت غرب
به كشورهاى شرقى، سبب شد كه بسيارى از متفكرين، كاملا تحت تاثير تمدن مغرب زمين
قرار گيرند و با تاثيرپذيرى كامل از آن و از دست دادن هويت اصلى خود، با اعتقاد به
اين كه تنها راه صحيح ترقى بشريت، همان طريقى است كه تمدن غرب و جهان مدرن پيموده
است، سعى نمودند از آن دفاع كنند .
2- از سويى ديگر، دنياى نوين غربى، با روحيه تكبر و قدرتمدارانه خود، فرهنگ و تمدن
خود را از جهات مختلف بر فرهنگ و تمدن كشورهاى ديگر تحميل نموده است . به اعتقاد
آنها هيچ فرهنگى ارزش بقا ندارد و از اين جهتبا توسل به شعارها و ابزارهاى مختلف
سعى نمودند تا با رخنه در فرهنگ ديگران و استحاله آنها، همه دنيا را تابع فرهنگ
خويش سازند . و در اين مسير از روشها و اهرمهاى مختلف اقتصادى، سياسى و فرهنگى بهره
مىبرند .
3- آنچه كه بر ضرورت شناخت جهان مدرن و انديشههاى بنيادين آن مىافزايد شرايط و
وضعيتحاضر فرهنگ جهان اسلام بويژه وضعيت فرهنگى ايران اسلامى ما مىباشد . حضور
غير مشروع جهانبينى نوين با لوازم گوناگون آن در عرصههاى مختلف فرهنگ اسلامى
ايران و نيز رشد فزاينده گرايش به آن جهانبينى، پژوهش دقيق و همه جانبه در شناخت
انديشههاى مدرن و بنيادهاى معرفتشناختى، انسان شناختى، هستى شناختى و اخلاقى آن
را بيش از هر زمان ديگر لازم مىسازد .
آنچه كه بر حساسيت و اهميتبيش از پيش آن مىافزايد ويژگى اسلامى و هويت دينى فرهنگ
ما مىباشد . از اين رو بايد بررسى نمود كه آيا جهانبينى مدرن، با جهانبينى
اسلامى سازگار است و يا اين كه بنيادهاى جهانبينى نوين، با جهانبينى اسلامى در
تعارض است؟
آيا مىتوان از اسلام قرائت و تفسير جديدى ارائه نمود كه با انديشه مدرن در زير يك
سقف اعتقادى به حيات خويش ادامه دهند و براساس آن، قرائتها را از دين اسلام به
قرائتسنتى و قرائت مدرن تقسيم نمود؟
آيا آموزههاى اخلاقى مدرن، نظامهاى اخلاقى رقيب و از جمله نظام ارزشى اخلاقى اسلام
را از صحنه فردى و اجتماعى انسانها بيرون مىنمايد و يا اين كه بدون تعارض با اخلاق
اسلامى در كنار او در حيات فردى و اجتماعى مسلمانان حضور مىيابد؟
معرفتشناسى جهانبينى نوين، انسانشناسى نوين، اقتصاد مدرن و . . . كه بر بنيادهاى
خاصى استوار هستند نيز در معرض پرسش يادشده قرار دارند .
پاسخ دقيق به پرسشهاى يادشده و تبيين نسبت ميان جهانبينى اسلامى و جهانبينى مدرن
از مباحثبسيار اساسى و براى انديشمندان اسلامى و حقيقت جويان نيز حياتى مىباشد .
از اين جهت، اين نوشتار درصدد آن است تا با تبيين رابطه و نسبت ميان دو جهانبينى
مورد بحث، گامى در جهت روشن نمودن حقيقت مساله - در بضاعت اندك خود - بردارد .
بديهى است كه بحث پيرامون اين مساله، بسيار گسترده است و پرداختن به آن در اين مقال
كوتاه ميسر نخواهد بود . بدين جهت در اين نوشتار سعى مىنماييم تا با تبيين برخى از
اعتقادات جهانبينى مدرن و نيز مقايسه كوتاه آن با انديشههاى اسلامى از مساله مورد
بحث - هر چند به صورت اجمالى - ابهامزدايى نماييم .
نگاهى گذرا به انديشه مدرن
در عرصه انديشه بشرى، ابهام مفاهيم و الفاظ بكار رفته در بحث، از دامهاى مهلك و
عقلسوزى است كه با توسل به آن ظلمهاى بسيارى بر انسان و افكارش رفته است . از اين
رو تبيين مفاهيم كليدى بحث و ابهامزدايى از آن و نيز تعيين معناى مورد بحث از ميان
معانى محتمل و مختلف الفاظ، ضرورت هر بحث و كاوش صحيح و دقيق مىباشد .
در اين جا نيز، چهار مفهوم اصلى بحثيعنى: مدرن، مدرنيته، مدرنيسم و مدرنيزاسيون را
از منظر انديشمندان بويژه متفكرين غربى توضيح مىدهيم و گمان نگارنده آن است كه در
پرتو اين تبيين، پرسش اصلى اين نوشتار - يعنى نسبت ميان جهانبينى اسلامى و جهان
بينى مدرن - پاسخ خويش را به راحتى پيدا خواهد نمود .
1- مدرن (2)
واژه مدرن كه در فارسى به معناى جديد است از جهت لغت، از ريشه لاتينى
modo-
» اخذ شده و به معناى -of
today- يعنى
امروزين يا امر بالفعل و حاضرى است كه به جاى امر موجود در گذشته نهاده شده و مورد
قبول همگان مىباشد . (3)
اين واژه در استعمال عرفى خود، وصف اشياء قرار مىگيرد، در اين حالت، شىء مدرن،
شىاى است كه جايگزين شىء قديمى شده است . از اين رو اولين كشتى بادبانى كه
جايگزين كشتى دراز و كم ارتفاعى كه با پارو رانده مىشد، گرديد، روزى مدرن بوده است
. همچنين كشتى بادبانى تندرو، قبل از كشتى بخار و كشتى بخار قبل از كشتىاى كه با
قدرت اتمى حركت مىكند، روزگارى مدرن بودهاند .(4)
اما در اصطلاح، واژه مدرن به معنى شكل و صورت فرهنگى و اجتماعى خاصى مىباشد كه
اولا از جهت تاريخى، امر جديد و تازهاى است و ثانيا هر آنچه را كه مبتنى بر سنت و
دين مىباشد كنار زده و تنها عقل ابزارى جداى از وحى را پذيرفته است و بدين جهت
كاملا از آداب و سنن قديمى، امور وحيانى و دينى، سحر و جادو و خرافه و . . . بريده
شده است .
عليرغم اختلافاتى كه در زمينه شروع دوران مدرن، در ميان انديشمندان و متفكران غربى
به چشم مىخورد، همگى بر اين امر اتفاق نظر دارند كه دوران قرون وسطا، دوران مدرن
نبوده بلكه دوران مدرن پس از زوال و افول قرون وسطا آغاز شده است .
به اعتقاد نويسندگان غربى، جهانبينى قرون وسطايى، جهانبينى دينى و كاملا
تحتسيطره دين بوده است (5) و انسان قرون وسطايى جهان مادى را همانند گهوارهاى
مىدانسته كه با دو طناب و از دو سر به امور ديگرى بسته شده و به آنها متصل بوده
است; يعنى از يك طرف جهان مادى را به خداوند مرتبط و وابسته مىدانسته و از سويى
ديگر آن را به معاد پيوند مىداده است . از اين رو، انسان قرون وسطايى، هر پديدهاى
را در عالم ماده با توجه به ارتباط آن با مبدا و معاد، تفسير مىكرده است .
براساس تفسير دين حاكم در قرون وسطا - يعنى تفسير مسيحيت - از انسان، آدم و حوا پس
از خوردن از درخت نهى شده، دچار گناه شده و به هبوط و سقوط در زمين مجبور مىشوند .
(6) آنها در زمين به ناچار براى رهايى از گرسنگى و تشنگى تلاش كرده و در زندگى
مشترك خود، فرزندان و انسانهاى ديگرى را پديد مىآورند .
براساس گناه آدم و حوا، فرزندان آن دو - يعنى جميع انسانها - داراى فطرت و ذاتى
تبهكار و گنهكار شدهاند . (7) اين ذات بد انسان، هميشه او را به سوى شر و گناه و
ظلم سوق داده است و در نتيجه خود انسان نتوانسته استخويشتن را از گناه و بدبختى
رهانيده و خود را اهل نجات سازد . به همين جهتخداوند خود، دستبه كار شده و در
تاريخ انسان مداخله كرده است; يعنى شخص خداوند به صورت جسمانى و مادى در آمده و از
مريم متولد شد تا اين كه چهره متجسد خداوند در سى سالگى توسط يحيى معمدان، تعميد
يافته (8) و تبليغ دين را آغاز مىكند و پس از سه سال تبليغ، توسط كاهنان يهودى
دستگير شده و نزد پيلاطس - فرماندار اورشليم - جهت محاكمه و سپس به سوى صليب و مرگ،
فرستاده مىشود . (9)
پيلاطس به تقاضاى كاهنان اعظم يهودى و مردم حاضر او را به اعدام محكوم مىكند و
بدين ترتيب تراژدى مرگ عيسى در اواسط روز جمعه به وقوع مىپيوندد .
چون روز شنبه تعطيل بود، بعضى از زنهايى كه همراه عيسى به اورشليم آمده بودند در
روز يكشنبه به بازار رفته و براى معطر كردن قبر عيسى ماده خوشبويى تهيه كرده و به
محل قبر او مىآيند ولى وقتى كه به نزديك قبر مىرسند ملاحظه مىكنند كه پوشش قبر
باز شده و جسد عيسى در داخل قبر نيست.
در حقيقت عيسى به وعده خود عمل كرد و همان طورى كه خود به ياران خويش فرموده بود او
در روز سوم، صعود كرده و نزد پدر خود در آسمانها رفت. (10)
اين واقعه غمناك و
تراژدى تاريخى، يعنى كشته شدن فرزند خدا، در حقيقت فديهاى است كه خداى پدر با
برنامه و طرح پيشينى و ازلى خود، جهت نجات بشريت انجام داده است . به بيان ديگر،
عيسى با كشته شدن خويش، كفاره همه گناهان ذاتى بشريت را پرداخت كرده است . (11)
بدين جهت، هر كس كه به عيسى ايمان آورد اهل نجات خواهد بود به طورى كه نجات نيز
منحصر به همين طريق مىباشد .
مسيحي ها اين اعتقاد خود را به بعضى از سخنانى كه به عيسى نسبت داده مىشود مستند
ساختهاند . در كتاب مقدس (عصر جديد) از قول عيسى نقل شده است:
«هيچ كس نمىتواند نزد پدر رود جز از طريق من» (12)
اما در حدود قرن سوم ميلادى، بسيارى از مسيحيها، به جاى عيسى مسيح، كليسا را مطرح
ساختند و معتقد شدند كه بيرون از كليسا، نجات معنا ندارد . (13)
مطابق تفسير فوق، سعادت و خوشبختى بشريت صرفا با پيروى از تعاليم كليسا و دين
مسيحيت ميسر است و انسان در صورت عمل به وظيفهاش مىتواند به زندگى آسمانى اميد
بندد و در كنار خداوند و فرشتگان و قدسيان زندگى كند و الا عذاب ابدى و شكنجه و آتش
نصيب او خواهد شد . (14)
علاوه بر انسان، جهان ماده و پديدههاى طبيعى نيز در قرون وسطا با رويكردى دينى
تفسير و تبيين مىگشت .
بلاهاى طبيعى مانند سيلها، زلزلهها، طوفانها و نيز مريضيهاى عمومى به اين سبب پديد
مىآمده كه بشر، در اعمال و رفتار خودش، به وظيفه دينى خود عمل نمىكرده و مرتكب
گناه مىشده است . بدين جهت در نگاه قرون وسطايى، هدف و وظيفه اصلى علوم تجربى،
شناخت جهان و شناخت اسرارى بود كه خداى متعال در خلقت جهان بكار برده بود تا از اين
طريق بر خدا شناسيش بيفزايد . (15)
در يك سخن همه وجوه انسانى و طبيعى عالم با رويكردى دينى معنا پيدا مىكرد، و همه
علوم تجربى و نيز تمام علوم انسانى مانند اقتصاد، روانشناسى، فلسفه و . . . رنگ و
بويى دينى داشتهاند .
اما آنچه كه در اين مقام در خور و شايسته توجه مىباشد اين است كه چرا نزد
انديشمندان غربى، فرهنگ قرون وسطا و انديشههاى حاكم بر آن، مدرن و نوين تلقى
نمىشود؟
ممكن است در گمان عدهاى پاسخ پرسش مهم فوق اين باشد كه چون در طول دوران قرون وسطا
- كه تقريبا ده قرن به طول انجاميد (16) - هيچ انديشه جديدى مطرح نگشت و همه
متفكرين بعدى مقلدان انديشمندان سابق بودهاند و بدين جهتبه دوران قرون وسطا، مدرن
اطلاق نمىشود .
ولى روشن است كه چنين پاسخى بسيار سطحى و معلول عدم دقت كافى است; زيرا نمىتوان
باور كرد كه در طول ده قرن، در انديشه يك امت (كه مشتمل بر كشورهاى مختلف اروپايى
بوده است) هيچ انديشه جديدى مطرح نشده باشد . چنانچه شواهد تاريخى مختلف نيز برخلاف
ادعاى فوق، گواهى مىدهد .
در قرن سيزدهم، انديشههاى فلسفى و بويژه كلامى قرون وسطا شخصيتبسيار برجستهاى
مانند توماس آكوئنياس را به خود مىبيند كه انديشههاى كلامى جديدى - نسبتبه
متفكرين قبلى - ارائه كرده است .
به علاوه در ابتداى قرن هفتم، اسلام ظهور نموده و تمدن جديدى را به بشريت عرضه كرده
استبه طورى كه با نفوذ به اروپا مردم آن سرزمين با تمدن اسلامى آشنا شدند و روشن
است كه اين تمدن، كاملا جديد و با آموزه هايى مغاير با آموزههاى يهود و
مسيحيتبوده است . از اين رو پرسش ياد شده به صورت جدىترى اذهان متفكرين را به
چالش مىكشاند كه چرا به انديشههاى جديد در قرون وسطا و نيز به انديشههاى اسلامى،
واژه مدرن اطلاق نمىگردد؟
عنايت و دقت كافى در پرسش فوق و پاسخى كه انديشمندان غربى به آن دادهاند ما را به
اين نكته بسيار مهم رهنمون مىسازد كه در ديدگاه متفكرين غربى و نيز جهان مدرن، هر
امر جديد و هر انديشه نوينى، مدرن نمىباشد بلكه انديشه مدرن، انديشهاى است كه
داراى ويژگى خاصى و از هر گونه قيدى بويژه قيود دينى كاملا رها و آزاد باشد و تا
زمانى كه آموزههاى دينى و وحيانى بر انديشهاى حكومت كند هر چند آن انديشه نسبتبه
انديشههاى متفكرين سابق، انديشه جديدى باشد باز هم مدرن نخواهد بود . به همين جهت،
تمدن جديد اسلامى كه در قرن هفتم در صحنه حيات بشرى ظهور كرده است، جديد و مدرن
نمىباشد .
بنابراين، ماهيت اصلى يك انديشه يا فرهنگ مدرن آن است كه آن انديشه يا فرهنگ به هيچ
روى تحت تاثير آموزههاى دينى نبوده و از هر گونه قيود و انديشه دينى رها و آزاد
باشد، چنان كه نويسنده مقدمه، كتاب «دين و مدرنيته» مىنويسد:
«جهان مدرن وقتى آغاز شده است كه بشريت تلاش نموده است تا خود را از تاثير دين رها
و آزاد نمايد.»(17)
در واقع، انسان مدرن، انسانى است كه برخلاف انسان دينى و غير مدرن كه هر امرى را از
يك سو به خداوند و از سوى ديگر به معاد مرتبط و متصل مىساخته است، او تيغى به دست
گرفته و از يك طرف اتصال خودش را با مبدا قطع كرده و از طرف ديگر رابطهاش را با
معاد بريده است . در ديدگاه انسان مدرن آنچه كه شايسته توجه و هدف تلاشهاى نظرى و
عملى انسان مىتواند واقع گردد همين دنياى مادى است و بس .
انسان بايد سعى نمايد تا زندگى خويش را در اين دنيا سامان دهد و در اين مسير از هر
امرى كه به نفع رفاه و خوشبختى همين دنيايى اوستبهره برد . بدين جهتبايد به سراغ
طبيعت و امور ديگر رفته و در صدد شناخت آن برآيد ولى اولا نبايد به هيچ منبع
معرفتبخش ديگر - مانند كتب مقدس - توجه كند و فقط بايد به معرفتى كه از حس و
مشاهده و عقل محاسبهگر او حاصل است اعتماد كند . در اين رهگذر هيچ معرفتى از نقد
مصون نبوده و هيچ كس نمىتواند ادعاى عدم خطاپذيرى كند . علاوه بر اين براى
معرفتبه هر ادعايى بايد بتوان به صورت باز و معتبر، مبانى و علل آن ادعا را مورد
بررسى و تحقيق قرار داد . از اين رو اگر ادعايى مبتنى بر امور غيبى و مستند به آنها
باشد هيچ گونه اعتبارى ندارد . (18) در واقع هيچ مرجع قابل اعتمادى غير از عقل
مبتنى بر حس و تجربه وجود ندارد و در جهان خارج نيز هيچ شىاى بالاتر و وراى آنچه
عقل انسان با كمك حواس ظاهرى خود اثبات مىكند موجود نيست . (19) ثانيا هدف معرفت،
رمزگشايى از معانى موجود در بافت و ساختمان جهان نيست تا از اين طريق بخواهيم طبق
طرح و هدف خداوند عمل كنيم بلكه معرفت عبارتست از هر آنچه كه در ما قدرت پيشبينى و
ضبط و مهار طبيعت را ايجاد كند، تا از اين رهگذر بتوانيم زندگى مطمئنتر و شايد
راحتترى داشته باشيم . و بدين ترتيب، ارزش معرفتيك ارزش ابزارى است . (20)
در رفتارهاى عملى و تعيين خط و مشى و ارزشهاى زندگى نيز انسان صرفا بايد به خودش
اعتماد كند و هيچ موجود ديگرى و يا هيچ منبع معرفتى دينى، حق دخالت در تعيين
ارزشهاى زندگى را ندارد . و اگر چه ممكن است انسان در تشخيص خود اشتباه كند ولى
ارتكاب اشتباه مستلزم و مجوز آن نيست كه مرجع ديگرى از بيرون براى انسان جهتها و
ارزشهاى زندگى را تعيين سازد . (21) به ديگر سخن، انسان معيار همه چيز است
.(اومانيسم) (22)
انسان محور شده در دنياى مدرن با نفى هرگونه موجود مجرد و ماورايى و در نتيجه نفى
وجود روح مجرد براى انسان، در صدد تعيين ملاك در همه جهات نظرى و عملى است و در اين
جهت هيچ نيازى به منابع ديگر غير از عقل خود ندارد . به عبارت ديگر به اعتقاد انسان
مدرن، دين و آموزههاى دينى حق دخالت در هيچ يك از حوزههاى معرفتى بشر - اعم از
نظرى و عملى - را ندارد . نكته ديگر اين كه همه چيز بايد تبيين اين دنيايى پيدا كند
(=سكولاريسم).
(23)
بنابراين به عنوان مثال در تعيين ملاكهاى اخلاقى نيز انسان بايد صرفا سود دنيوى و
مادى خود را در نظر گرفته و از آن جهت كه يك وجود مادى صرف بوده و هيچ ارتباطى با
مبدا و معاد ندارد در مورد آن داورى كند. از اين رو هر چه كه انسان در تشخيص خود
خوب بداند و به دنبال آن بوده و آن را بخواهد خوب است و از هر چه كه متنفر مىباشد
آن امر بد است . به سخن ديگر مرجع تشخيص خوبىها و بدىها و تمام ارزشهاى اخلاقى،
اميال و خواستبشر است، چنان كه بنتام در اين مورد مىگويد:
«خوب يعنى خواستنى و بد يعنى نخواستنى» . (24)
به همين جهت است كه در بعضى از كشورها و جوامع مدرن عمل قبيح همجنس بازى يك فعل
اخلاقى منفى و بد تلقى نمىشود; چون فعل بد، كارى است كه مورد نفرت فاعل آن بوده و
فاعل، آن را نخواهد ولى وقتى كه فاعل يا فاعلانى آن را خواستهاند آن عمل خوب
مىباشد . بديهى استبراساس اين معيار، هر عمل زشت و كثيفى كه مورد خواست كسى واقع
شود - تا مادامى كه مضر به آزادى ديگرى نباشد - خوب است هر چند اين عمل كاملا عملى
ضد انسانى و به صورت تمام عيار حيوانى باشد .
نتيجه آن كه دنياى مدرن وقتى آغاز گشته است كه انسان و خواستها و اميال او محور همه
عالم شده و تمام تلاشهاى عملى بشر نيز نقش ابزارى داشته و هدف آن تسلط هر چه بيشتر
بر عالم طبيعت و زندگى راحتتر و به سخن ديگر ارضاى هر چه بيشتر و بهتر اميال مادى
بشر مىباشد . و به هيچ روى آموزههاى دينى و ماوراء طبيعى در حيطه حيات بشر دخالت
ندارد . بنابراين مدرن شدن به معنى كنار زدن دين و رها شدن از دين و خدا و وحى و
معاد است.
در نتيجه هر انديشه و امر جديدى، مدرن نمىباشد .
از اين رو اگر
انديشهاى تحت تاثير دين بوده و حتى اگر در زمان قبل سابقهاى نيز نداشته بلكه در
زمان حاضر مطرح شده باشد باز هم يك انديشه سنتى است و انديشه مدرن نمىباشد ولى
برعكس اگر انديشهاى، انسان و عالم ماده را محور همه امور قرار داده و در صدد نفى
هرگونه مرجعيتى - چه دينى و چه غير دينى - وراى عقل ابزارى معتمد بر حس بشر باشد
چنين انديشهاى مدرن است هر چند كه در زمانهاى قبل نيز سابقه داشته باشد; به عنوان
مثال، انديشه انسان محورى در حدود دو هزار و ششصد سال قبل توسط سوفسطائيان مطرح شده
است . اين جمله پروتوگوارس مشهور است كه:
«انسان مقياس همه چيز است» . (25)
در عين حال اين انديشه، يك انديشه مدرن بوده و توسط جهانبينى دنياى مدرن كاملا
پذيرفته شده است.
همچنين، همجنس بازى كه در دنياى جديد و جوامع مدرن به عنوان يك عمل مثبت تلقى
مىشود - و منافى مدرن بودن نيست - عمل و رفتارى است كه قرآن آن را به قوم حضرت لوط
عليه السلام (يعنى چند هزار سال قبل) نسبت مىدهد . (26)
تامل در موارد فوق اين نكته مهم را روشن مىسازد كه قديمى يا جديدى بودن يك انديشه
يا رفتار دلالتبر مدرن بودن يا عدم آن ندارد بلكه ملاك مدرن بودن، بريدگى از هر چه
غير انسان است - مانند خدا و دين و سنتهاى ديگر - و محور قرار دادن انسان و اميال
او مىباشد . و در يك كلام، دنياى مدرن يعنى اعتقاد و باور به علم و عقل آدمى به
جاى اعتقاد به حقيقت وحى و خداوند . (27)
2- مدرنيته (28)
براى واژه مدرنيته كه در لغتبه معناى «تجدد» و جديد شدن مىباشد در اصطلاح
تعريفهاى گوناگونى ارائه شده است كه در اينجا به برخى از تعريفهاى بيان شده اشاره
مىنماييم:
الف) مدرنيته، اعتقاد به اين امر است كه انسان، موجودى مختار، آزاد و عاقل
بوده و مىتواند سرنوشتخود را تحت كنترل خود درآورد . (29)
ب) مدرنيته يعنى روزگار پيروزى خرد انسانى بر باورهاى سنتى (اسطورهاى،
دينى، اخلاقى، فلسفى و) . . . ، رشد انديشه علمى و خردباورى (راسيوناليته)، افزون
شدن اعتبار ديدگاه فلسفه نقادانه همراه با سازمانيابى تازه توليد و تجارت،
شكلگيرى قوانين مبادله كالاها و به تدريجسلطه جامعه مدنى بر دولت . (30)
به اين صورت نيز مىتوان مدرنيته را تعريف نمود كه:
مدرنيته (جديد شدن) عبارت است از يك جريان و تحول در زمينههاى فرهنگى، اقتصادى،
اجتماعى، علمى و . . . كه با محوريت انسان و تكيه بر آزادى همه جانبه او و نيز
اعتماد به عقل بشرى و اصالت دادن به فرد، در صدد تحليل همه اشياء اعم از طبيعت،
ماوراء طبيعت، ارزشها . . . برآمده است و با انديشه تغيير و نو كردن دائمى حيات همه
جانبه انسانى، هر آنچه كه در مقابل او واقع شود - مانند دين، آداب و رسوم و ساير
سنتها را - نفى مىكند.
3- مدرنيسم (31)
اين واژه كه در لغتبه معناى «تجدد گرايى» است در اصطلاح، جهانبينىاى است كه
براساس آن، مدرنيته و مؤلفههايش تبيين و توجيه مىگردند . برخى از مهمترين
ويژگيهاى اين جهانبينى كه در زبان انديشمندان غربى به صورتهاى گوناگون بيان شده
است عبارتند از:
1- از لحاظ معرفتشناختى، مشاهدهگرايانه (32) و آزمايشگرايانه (33) و
تجربىگرايانه (34) است . به عبارت ديگر، يگانه راه وصول به معرفتحقيقى را مشاهده،
آزمايش و تجربه حسى ظاهرى مىداند . (35)
2- فقط به عقل ابزارى، جزيى و استدلالگر قائل است . (36) و يگانه شانى كه اين عقل
دارد اين است كه گزارههايى را كه حاصل مشاهده، آزمايش و تجربه حسى ظاهرىاند در
قالب استدلالهاى منتج منطقى بريزد و نتايج جديدى ارائه كند تا با شناخت جهان، در
پيشبينى حوادث آينده سعى كند و به دنبال آن، جهان طبيعت را ضبط و مهار سازد . (37)
از اين رو چنين عقلى در باطن خود، عقل عملى است .
3- ماديگرايانه (38) است; يعنى به عوالمى غير از عالم ماده و ماديات قائل نيست .
(39) اين موضوع وجود شناختى البته نتيجه گريزناپذير دو ويژگى قبلى است; چون بنابر
اين كه فقط از راه مشاهده، آزمايش و تجربه حسى ظاهرى بتوان، به معرفتحقيقى
دستيافت و عقل نيز، كارى جز سر و سامان دادن به مواد خامى كه از آن راه بدست آمده
است نداشته باشد طبعا به تدريج آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه استبا «واقعيت»
و «موجود» يكسان و معادل گرفته مىشود و لازمه اين معادله هم چيزى نيست جز اين
اعتقاد كه آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه نيست، موجود نيز نمىباشد .
يا لااقل لا ادريگرى (41) دارد . (42)
5- انسانگروانه (43) است; يعنى خدمتبه انسان را يگانه و نخستين هدف مىداند . و به
عبارت ديگر انسانيت را در جايگاه خداوند مىنشاند و معتقد است كه همه چيز و همه كار
بايد در خدمت انسان باشد . (44)
6- آزاد انديش (45) است; يعنى مخالف هر گونه تعبد نسبتبه هر شخص است و هيچكس را
فوق سؤال و چون و چرا نمىداند و از همه دليل و برهان مطالبه مىكند . (46)
7- به لحاظ اخلاقى عاطفهگرا (47) است; يعنى احساسات و عواطف را خاستگاه همه افعال
اخلاقى و يگانه داور خوبى و بدى و درستى و نادرستى اخلاقى مىداند . (48)
4- مدرنيزاسيون (49)
مقصود از مدرنيزاسيون - يا متجدد سازى - فعاليتى آگاهانه و اختيارى در جهت تحقق و
پياده كردن مؤلفهها و فرهنگ مدرنيته در جوامعى است كه فاقد آنها هستند .
فعاليت و فرايند متجدد سازى، مستلزم تغييراتى در زمينههاى اقتصادى، سياسى و
اجتماعى در كشورهاى توسعه نيافته با نايتبه مدل و الگوى پيشرفته و پيچيدهتر
سازمانهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى كشورهاى غربى مىباشد .
اين فرايند از طريق تئوريهاى جامعه شناختى، مورد مطالعه و تعريف دقيق قرار گرفت و
براساس اين تئوريها، جوامع به دو نوع تقسيم شده است:
مطابق اين تئوريها،
جامعه سنتى (كه مىتوان آن را به تعبير ديگر جامعه «روستايى» ،
«عقب مانده» يا «توسعه نيافته» ناميد) و جامعه مدرن (يا «جامعه شهرى» ، «توسعه
يافته» يا «صنعتى»).
همچني ساختارهاى اجتماعى جوامع مختلف براساس قوانين عمومى و مشابه خاصى، حركت كرده
و داراى روند دائمى پيشرونده است و بدين جهت، تمام جوامع از يك روند تاريخى مشابهى
- يعنى گذر از يك نوع به نوع ديگر - تبعيت مىكنند . بر اين اساس، چنين فرض شده است
كه جوامع سنتى بايد تابع الگويى باشند كه جوامع غربى آن را به كار بستهاند و در
حقيقت، تئوريهاى متجدد سازى در صدد آن هستند كه سازمانهاى جوامع غربى و متغيرهاى
اين جوامع صنعتى را مشخص كرده تا آنها را در كشورهاى توسعه نيافته به اجرا در آورند
. (51) (Moderniztion
= Westernization)
و پيشفرض هاى زيربنايى متجدد سازى عبارتند از: سكولاريسم، ماترياليسم، فردگرايى و
اعتقاد به پيشرفت از طريق علم تجربى و تكنولوژى.(52)
رويكردى اجمالى به اسلام
در اينجا صرفا به بعضى
از مؤلفههاى دين اسلام اشاره مىشود:
1- در دين اسلام، خداوند به عنوان موجودى ماوراى طبيعى و مجرد و خالق يگانه جهان
هستى و بىنياز مطلق، مورد پذيرش واقع شده و وجود خداوند امرى غير قابل شك تلقى شده
است . قرآن، از زبان پيامبران نقل مىكند كه:
«قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات والارض» (53)
يعنى: فرستادگان آنها در جوابشان گفتند آيا در خدا كه آفريننده آسمان و زمين
استشك مىتوان كرد؟
2- جهان، ماهيت «از اويى» دارد; يعنى واقعيت جهان واقعيت «از اويى» است . فرق است
ميان آن كه چيزى از چيزى باشد بدون اين كه تمام واقعيتش «از اويى» باشد; مانند
فرزند نسبتبه پدر و مادر، كه از آنهاست ولى واقعيت وجوديش غير از واقعيت اضافه و
نسبتش به پدر و مادر است . اما جهان ماهيت از اويى دارد; يعنى به تمام واقعيتش،
انتساب به حق است، واقعيتش و اضافه و نسبتش به حق يكى است و در حقيقت معنى مخلوق
بودن همين است . همچنين اين جهان ماهيتبه «سوى اويى» دارد; يعنى همان طور كه از
اوست، به سوى او هم هست . پس جهان در كل خود يك سير نزولى را طى كرده و نيز در حال
طى كردن يك سير صعودى به سوى اوست:
«انا لله وانا اليه راجعون» (54) يعنى: همه از آن خدا هستند و به سوى او باز
مىگردند .
«الا الى الله تصير الامور» (55) يعنى: همانا اشياء به سوى خداوند، صيرورت مىيابند
.
3- جهان داراى نظام متقن على و معلولى، سببى و مسببى است . فيض الهى و قضا و قدر او
به هر موجودى تنها از مسير علل و اسباب خاص خود او جريان مىيابد .
علاوه بر اين، نظام على و معلولى به علل و معلولات مادى و جسمانى منحصر نيست . جهان
در بعد مادى خود نظام على و معلوليش مادى است و در بعد ملكوتى و معنوى خود، نظام
على و معلوليش غير مادى مىباشد . و ميان دو نظام نيز هيچگونه تضادى نيست و هر
كدام مرتبه وجودى خود را احراز كردهاند . ملايكه، روح، لوح، قلم، كتب سماوى و
ملكوتى وسائط و وسايلى هستند كه به اذن پروردگار، فيض الهى از طريق آنها جريان
مىيابد .
4- جهان به صورت يك پارچه، يك واقعيت هدايتشده استبه طورى كه تمام ذرات جهان در
هر مرتبهاى كه هستند از نور هدايتبرخوردارند، غريزه، حس، عقل، الهام و وحى، مراتب
هدايت عامه جهانند:
«قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (56)
يعنى: موسى به فرعون گفت: پروردگار ما آن است كه به هر چيزى آن نوع خلقتى كه
شايستهاش بود عطا و سپس آن را هدايت كرد .
5- بعد از اين جهان،
جهانى ديگر است، و آن جهان، جهان ابديت و جهان پاداش و كيفر اعمال است .
تقريبا دو هزار آيه در قرآن (يعنى يك سوم قرآن) در مقام بيان جهان آخرت و كيفيت
اثبات معاد و دفع شبهات نسبتبه آن و كيفيت نعمتها و عذابهاى اخروى است .
در بعضى از آيات قرآن به پيامبر دستور مىدهد كه نسبتبه وقوع قيامت قسم ياد كند:
«زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم وذلك على
الله يسير» (57)
يعنى: كافران گمان كردند كه هرگز برانگيخته نمىشوند بگو به خداى من سوگند البته
برانگيخته و سپس به آنچه عمل كردهايد خبر داده مىشويد و اين بر خدا بسيار آسان
است .
6- در ديدگاه اسلامى انسان داراى روح مجرد است:
«و قالوا اذا ضللنا فى الارض انا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون، قل يتوفاكم
ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون» (58)
يعنى: گويند آيا پس از آن كه ما در زمين نابود شديم باز از نو زنده خواهيم شد؟ بلى
در حقيقت آنها به ديدار خدايشان كافرند . بگو فرشته مرگ كه مامور قبض روح شماست جان
شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مىگرديد .
روح انسان يك حقيقت جاودانه است و انسان نه تنها در قيامتبه صورت زنده محشور
مىشود، در فاصله دنيا و قيامت از نوعى حيات كه حيات برزخى ناميده مىشود و از حيات
دنيوى قويتر و كاملتر استبهرهمند مىباشد . در قرآن، حدود بيست آيه به حيات انسان
در حال پوسيدگى بدن در فاصله مرگ و قيامت دلالت دارد . (59)
7- ميان اعمال و رفتار دنيوى انسان و زندگى و حيات اخروى او رابطه مستقيمى وجود
دارد:
«بلى من كسب سيئة واحاطتبه خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون والذين آمنوا
و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون» (60)
يعنى: آرى هر كس اعمالى زشت اندوخت و كردار بد بر او احاطه پيدا كرد چنين كس اهل
دوزخ است و در آن آتش به عذاب جاويد گرفتار است - و آنهايى كه ايمان آوردند وكارهاى
نيك و شايسته كردند آنان اهل بهشتند و در بهشت جاويد هميشه متنعم خواهند بود .
8- عقل انسان در اين دنيا براى هدايت او و سعادتمند ساختنش كافى نبوده و به
پيامبران نياز دارد:
«كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق
ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه وما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم
البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين ءامنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله
يهدى من يشاء الى صراط مستقيم» (61)
يعنى: مردم (در آغاز) يك دسته بودند سپس خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را
بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مىكرد با آنها نازل ساخت تا در
ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند داورى كند، تنها كسانى كه كتاب را دريافت داشته
بودند و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن
اختلاف كردند . خداوند آنهايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه مورد اختلاف
بود به فرمان خودش رهبرى كرد . و خداوند هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت
مىكند .
در موردى قرآن، انكار نزول وحى بر انسان را مستلزم عدم شناختخداوند مىداند:
«و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء قل من انزل الكتاب
الذى جاء به موسى نورا وهدى للناس» (62)
يعنى: آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: خدا هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده است
. بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد نازل كرد؟ كتابى كه براى مردم نور و هدايتبود
.
9- از نكات ياد شده، بدست مىآيد كه انسان براى سعادتمند شدن و رهايى از جهالت و
بطلان و بندگى هوى و هوس و شيطان بايد به خداوند ايمان آورد و به تمام دستورهاى او
از نماز، روزه و . . . عمل كند و در اخلاق نيز تابع ارزشهاى الهى باشد نه هوى و هوس
گذراى خود .
و در يك سخن، انسان براى اين كه از سطح حيوانيتبيرون آمده و انسان واقعى شود كاملا
بايد به دستورهاى سعادت آفرين الهى كه در اسلام نازل شده است گوش فرا داده و در
حقيقت تسليم محض باشد . و اگر در موردى دستورهاى الهى و پيامبر (ص) با هوى و هوس
انسانى سازگار نگرديد نبايد تابع هوى و هوس خود گردد بلكه بايد تسليم فرامين خداوند
و رسولش باشد:
«و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و
من يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا» (63)
يعنى: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم
بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را
كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است .
به همين جهت قرآن روح دين را، تسليم و عبد خداوند بودن و اسلام مىداند و غير آن را
- هر چه باشد - باطل مىانگارد:
«ان الدين عند الله الاسلام» (64)
يعنى: همانا دين نزد خداوند، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است .
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الآخرة من الخاسرين» (65)
يعنى: و هر كس جز اسلام (تسليم در برابر فرمان حق) آيينى براى خود انتخاب كند از او
پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است .
نتيجه بحث
هر چند كه در بيان جهانبينى مدرن صرفا به تعاريف اكتفا شده و نيز در بيان
جهانبينى اسلامى نيز تنها به برخى از اصول اسلام اشاره كرديم ولى اندك تاملى در
مباحثبيان شده، مربوط به جهانبينى مدرنيته و نيز مباحث اجمالى پيرامون اسلام،
كاملا روشن مىسازد كه مبانى و مؤلفههاى جهانبينى مدرن، به طور صريح و آشكار با
جهانبينى اسلامى در تعارض است .
چگونه اعتقاد به خداوند به عنوان يك موجود مجرد و ماوراء طبيعى و نيز اعتقاد به
ملائكه با انديشه ماترياليستى دنياى مدرن و منحصر نمودن هستى در موجودات مادى
سازگار است؟
چگونه حصر معرفتبه معرفتهاى تجربى در انديشه مدرن با ادعاى ضرورت نياز بشر به
معارف وحيانى كه از ناحيه خداوند ارسال مىشود مطابق مىباشد؟
ادعاى جهانبينى مدرن كه انسان محور همه عالم است و معرفتهاى نظرى و عملى و
ارزشهاى اخلاقى تابع اميال و خواهشهاى اوستبا ادعاى دين اسلام كه انسان بايد
خواهشها و اميال خود را محور ارزشها ندانسته و تابع صرف و تسليم محض و عبد خداوند
باشد در تعارض آشكار است .
و در نهايت اين كه وقتى به اعتراف صريح و آشكار انديشمندان غربى، دنياى مدرن وقتى
آغاز شده كه بشريتسعى كرده است تا خود را از تاثير دين و آموزههاى آن رها سازد و
وقتى اساس و مبناى دنياى مدرن، مساوى گرفتن موجود با مادى بودن و نفى خداوند و
تشكيك در او مىباشد به سهولت روشن مىشود كه:
ادعاى اين كه بايد از اسلام، قرائت مدرن ارائه كرد و اسلام را با مدرنيته و
جهانبينى مدرن سازگار ساخت، در واقع مستلزم نفى كلى دين و اساس اسلام - يعنى خدا ،
وحى ، ملائكه ، آموزههاى دينى و عبوديتخداوند - است .
به عبارت ديگر تركيب: اسلام مدرن، پارادوكس غير قابل حل بوده و سعى و تلاش در مدرن
كردن اسلام، جز تمناى محال، امر ديگرى نيست .
توجه تفصيلى به مؤلفههاى جهانبينى مدرن، تعارض آن را با مبانى اسلامى بيشتر آشكار
ساخته و ادعاى فوق را به صورت كاملترى روشن و اثبات مىسازد كه اين مهم را به مقال
و مجال ديگر واگذار مىكنيم .
البته اين نتيجهگيرى به معناى انكار نكات مثبت تمدن غرب نيست و نيز بدان معنى نيست
كه از ديدگاه نويسنده، اسلام با پديدههاى نوين و مدرن مطلقا ناسازگار است.
پىنوشتها:
1) پارادوكس اسلام مدرن
2.
MODERN
3.
Lawrenc CAhoone,
From Modernism to postmodernism, (Blachwell), 1996,P.11.
4)
Alex Inkeles, a
model of modern man, in Moderinty critical concepts, v.2, (Routledge). 1999.
P.94.
5) ر . ك: والتر ترنر، استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلى، انتشارات
حكمت، 1377، ص 22 .
6.
The Fall of man
7) نامه به مسيحيان روم، باب 5/12- 20 و نامه اول به قرنتس، باب 15/22
8) متا، باب 3/13- 16 و لوقا، باب 3/21 .
9) مرقس، باب 14/43- 72 و باب 15/1 و متا، باب 26/47 تا آخر و باب 27/1- 2 .
10) مرقس، باب 16 و متا، باب 28 .
11) نامه به مسيحيان روم، باب 3/25 و باب 4/25 و باب 5/1- 6، و نامه اول به قرنتس،
باب 1/13 و 18 و 23 تا آخر .
12) يوحنا، باب 6/14.
No one comes to the Father except through me
13.
Extra
ecclesian nulla salus.
PHilip L.QuiNN, Religious Pluralism, in Routledge
Encyclopedia of philosophy, v.8, (ed. Edward craig, London and new yourk),
1998.pp.4
- 260.
14) گروه نويسندگان زير نظر ماروين پرى - تاريخ جهان، تحول انديشه، تمدن و فرهنگ
جهان، ترجمه عبدالرحمن صدريه، انتشارات فردوس، چاپ اول، 1377، صص 205- 204 .
15) ر . ك: هرمن رندال، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات
علمى فرهنگى، تهران، 1376، ص 274 .
16) برتر اندراسل - تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندرى، نشر پرواز، چاپ پنجم،
1365، ج 1، ص 429 .
17.
RALPH MCINERNY, Modernity and Religion, (London), 1994. p.ix.
18.
. (Ed,
by Vern L. Bullough and timoth J. madigan), 1994, P.51.
19.
Hussain
nassr, Traditional Islam in the modern world, (London and new york). 1987.
P.101.
20.
West David, An Introduction to continental philosophy, (First
Published by polity press). 1996, P.13.
21.
Will Kymlicka, liberalism,
community and culture, (Oxford, new york), 1989, PP. 12-13.
22.
Humanism
23.
Secularism
24) آنتونى آربلاستر، ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس فجر، نشر مركز، چاپ
سوم، 1377، ص 202 .
25) فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم، انتشارات سروش، تهران، چاپ دوم،
1368، ص 106 .
26) عنكبوت/35- 28 .
27) خوسه ارتگااىگاست، انسان و بحران، ترجمه احمد تدين، شركت انتشارات علمى و
فرهنگى، چاپ اول، 1376، ص 126 .
28.
Modernity
29.
Alex Inkeles, Amodel
of modern man, in Modernity critical concepts, v.2, ( Routledge). 1999, P.1.
30) ر . ك: بابك احمدى، مدرنيته و انديشه انتقادى، نشر مركز، چاپ اول، 1373، صص 11-
9 .
31.
Modernism
32.
Observationalistic
33.
Experimentalistic
34.
Empiristic
35) ر . ك: برتر اندراسل، پيشين، ج2، ص732 و والتر ترنر، استيس، پيشين، صص 104-
102 .
36.
Rationalism
37.
Hussain Nassr, ibid.
38.
Materilistic
39.
Paul Kurtz, ibid, P.P 1-50
40.
Atheism
41.
Agnosticism
42.
Paul Kurtz, ibid, P.P 1-50
43.
Humanistic
44) در اين زمينه مانند موارد سابق كتاب بسيار فراوان است و حداقل مراجعه كنيد به:
Tony
Davies, Humanis, (First Published, London and new york), 1997, P.105
45.
Free thinking
46.
John mon Fasani, Humanism Renassance, in Encyclopedia of
philosophy, v4, ( Routledge, London and new york), 1998, PP. 30-599.
47.
sentimentalistic
48) آنتونى آربلاستر، پيشين، ص 202 .
49.
Modernization
50.
Westernization
51. (John
L. Esposito, Islam and secularism, the
Twenty - First century, (new york university press), 2000,p.1
52.
Louis
J.contor, modernization and Development, in the Oxford Encyclopedia of the
modern Islamic world, v.3 (ed. John L.Esposito, New York - Oxford), 1995, P.123.
53) ابراهيم/10 .
54) بقره/156 .
55) شورى/53 .
56) طه/50 .
57) تغابن/7 .
58) سجده/11- 10 .
59) در ذكر موارد ششگانه فوق از نوشتههاى شهيد مطهرى بهره بردم . ر . ك: شهيد
مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، انتشارات صدرا، قم، صص 228- 221 .
60) بقره/82- 81 .
61) بقره/213 .
62) انعام/91 .
63) احزاب/36 .
64) آل عمران/19 .
65) آل عمران/85 .
محمود نبويان - مجله رواق انديشه، ش7
برگرفته از پايگاه «حوزه»:
http://www.andisheqom.com/Files/newkalam.php?idVeiw=26875&level=4&subid=&page=5
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |