بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 

 

جدال ها و چشم اندازهای جنبش زنان

اعظم کم گويان

ايران پس از انقلاب ٥٧، شاهد حضور جنبش زنان به عنوان يک واقعيت قدرتمند سياسى و يک جنبش ضد مذهبى که احکام اسلامى و حکومت مذهبى در ايران را طى نزديک به دو دهه اخير، روزمره به مصاف مى طلبد، بوده است.

يکى از مهمترين اهداف جمهورى اسلامى در جريان سرکوب انقلاب ٥٧ و به قدرت رسيدنش، اسلامى کردن روابط اجتماعى، کنترل روابط دو جنس، جدايى کامل زن و مرد و برگرداندن کامل زنان به خانه بود. اما در اجراى اين هدف، با جامعه اى مواجه بود که با جوامع بدوى و قبيله اى صدر اسلام در شبه جزيره عربستان، تفاوت هاى اساسى اى داشت: يک جامعه تازه صنعتى و سرمايه دارى شده با نهادهاى اقتصادى و اجتماعى رشد يابنده، دستگاه دولتى، و حضور زنان در زندگى اجتماعى، در مدارس، دانشگاهها، کارخانه ها و بيمارستانها و انواع سازمانهاى مختلف دولتى و غير دولتى بود. به خانه راندن اين توده وسيع زنان که مهمتر از همه در انقلاب ٥٧ فعالانه شرکت داشتند، با اجراى شعار و سياست "يا روسرى يا توسرى" ممکن نشد. اين را حتى متحجر ترين و عقب مانده ترين آيت الله ها بزودى دريافتند.

از اين رو جمهورى اسلامى در کنار عربده کشى هاى حجت الاسلام ها در نماز هاى جمعه عليه زنان، و در کنار فرستادن گشتهاى اسلامى رنگارنگ به خيابانها و کمين براى زنان، در کنار سرکوب زنان و اعزام گله هاى حزب الله عليه آنان در هر اوضاع تنش آميز سياسى، دهها کميته و کنفرانس و سمينار و کنگره و نهادهاى مختلف دولتى و غير دولتى و نشريه و مجله زنانه، نظير "شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان"، "دفتر امور زنان در نهاد رياست جمهورى"، "کميسيون امور بانوان در وزارت کشور، و انواع نشريات و مجلات زن روز، پيام هاجر، راه زينب، نداى زن و ... را سازمان داد. اما بالا رفتن آمارهاى مربوط به دستگيرى زنان "بدحجاب" و قتل زنان در چندين مورد، فعاليت هاى کميته مساجد، مدرسه ها، و دانشگاه ها و اجراى روزمره پاشيدن رنگ و اسيد به صورت زنان و حمله به آنان با چاقو و تيزبر، همگى نشانه شکست هدف رژيم در اسلامى کردن روح و وجدان و ذهن مردم، زنان و جوانان بود.

زنان عليه اسلام: مقاومت منفى و تلاش اثباتى عليرغم کمپين مخرب و همه جانبه سياسى و اجتماعى رژيم اسلامى عليه زنان در قريب به دو دهه اخير، زنان در همه عرصه هاى زندگى اجتماعى، تلاش براى حفظ شان و حرمت انسانى و حق طلبى شان را به حکومت مذهبى و سنتها و اخلاقيات واپسگرا تحميل مى کنند. زنان تحصيل مى کنند، ورزش مى کنند، مى نويسند، کار مى کنند، و موانع و سنتهاى پوسيده را با مقاومت و تلاش به مبارزه مى طلبند و فضا را براى زندگى و فعاليت هايشان باز مى کنند. اين تلاش و سرسختى، مساله حقوق زن را در سياستهاى رژيم اسلامى، محورى کرده است.

مهمترين نقطه تمرکز مقاومت و مبارزه زنان طى دو دهه اخير، عليه حجاب بوده است. حجاب، نقطه تمرکز سياستهاى رژيم اسلام عليه زنان و محور تحميل ارتجاعى ترين احکام و تحميل وحشيانه ترين نوع نابرابرى جنسى به زنان، طى دو دهه اخير، هر روزه مورد تعرض آنان قرار گرفته است. هفتاد درصد شعارهاى اسلامى روى ديوارهاى شهرهاى ايران و بويژه تهران در مورد تحميل حجاب به زنان است. با گذشت نزديک به بيست سال از عمر رژيم اسلام، حجاب هنوز بايد تحميل شود. "بد حجابى" و ظاهر غير اسلامى زنان، نفس راحتى براى رژيم و گشت هاى مختلف و متعدد آن باقى نمى گذارد. هنوز هم مامورين اسلامى، زنان را در ابعاد صدها و هزاران نفر، در شهرهاى مختلف ايران دستگير مى کنند.

طى سالهاى دهه نود به اين سو، رژيم اسلامى فعالانه در کمين زنان معترض بوده است و درگيرى هاى متعددى بين زنان معترض به حجاب و مامورين اسلامى در شهرهاى مختلف ايران، اتفاق افتاده است. در اين درگيريها زنان معترض به حجاب، روزانه در ابعادى صدها نفره از سيصد نفر تا هشتصد نفر دستگير شده اند. هنوز هم اين گشت ها به صورت و لباس زنان "بد حجاب"، رنگ و اسيد مى پاشند. سالانه دهها هزار زن بخاطر سرپيچى از اوامر زن سيتز و سياست آپارتايد جنسى اسلام، تنبيه و قربانى شده و مورد بى حرمتى قرار مى گيرند.

نکته بسيار با اهميت و قابل توجه اين است که هشتاد درصد کسانى که به عنوان "بد حجاب" دستگير مى شوند، نه زنان شهرى و مدرن محصول جامعه قبل از حاکميت اسلام، که اتفاقا زنان و دختران جوانى هستند که در زمان حاکميت رژيم اسلامى بدنيا آمده و پرورش يافته اند. عليرغم تحميل و فشار همه جانبه سياسى و مذهبى رژيم بر آموزش و پرورش و مدارس و خانواده و خيابان ها و فرهنگ جامعه، عليرغم تقويت فرهنگ مردسالارانه و حمايت از زورگويى مردان نسبت به زنان در خانواده و جامعه، و برخلاف ادعاى ژورناليسم رسمى و وقيح و مفسرين غربى، اين زنان و دختران جوان، نه تنها حجاب و "ترقى خواهى" اسلام را هضم نکرده اند، بلکه به عنوان بر هم زننده نظم اجتماعى اسلام، توسط گشتهاى جمهورى "متجدد" اسلامى دستگير و زندانى مى شوند و شلاق مى خورند.

زهرا رهنورد، که از جانب فمينيسم غربى، مفسرين و ژورناليسم رسمى، لقب مدرنيست و رفرميست هم گرفته، از زنان نخبه اسلامى، سردبير سابق مجله راه زينب (اطلاعات بانوان سابق)، کسى که علنا و رسما، پاشيدن رنگ به روى زنان "بد حجاب" و دستگيرى آنان در خيابان ها را از برادران اسلامى اش درخواست کرد ( و چه بسا ايده پاشيدن اسيد و کشيدن چاقو بر زنان را هم بطور غير علنى مطرح کرده باشد)، ده سال پس از روى کار آمدن جمهورى اسلامى، در مورد موفقيت رژيم در تحميل حجاب مى گويد: " ما در مساله حجاب پيروز نشديم، ما نتوانسته ايم حمايت زنان از ارزش هاى اسلامى را جلب کنيم" ( ٥٤)

مقاومت زنان در مقابل اوامر و احکام مذهبى و وحشيگرى حکومتهاى اسلامى، در جوامع اسلام زده خاورميانه، طى چند دهه اخير، فقط مختص به ايران نبوده و امر عمومى ترى شده است. قدرت گرفتن مذهب و فعال شدن سنتهاى اسلامى در چند دهه اخير و تاثيرات توحش بار آن بر زندگى زنان، زنان و جريانات سکولار و ترقى خواه در اين جوامع را به مبارزه براى دفاع از حقوق انسانى و از بين بردن تبعيض و نابرابرى جنسى کشانده است.

در پاکستان، از زمان اسلاميزه کردن همه جنبه هاى زندگى اجتماعى مردم توسط رژيم ضيا الحق و با ادامه همين روند در رژيم بى نظير بوتو، در الجزاير با قدرت گرفتن شيخ هاى مسلمان و جبهه اسلامى آن و تغييراتى که نفوذ اسلام را در قوانين خانواده و زندگى فردى و اجتماعى زنان، تامين مى کرد، زنان به جدال عليه جبهه شيخ هاى رستگارى در الجزاير و مسلمانان مرتجع در پاکستان برخاسته اند. در فلسطين، زنان با پشت کردن به ارزش هاى ناسيوناليستى و مذهبى که نقش مادرى زن و زن به عنوان سمبل آرمان فلسطين و غيرت ملى را در فرهنگ مردم فلسطين محورى کرده، به مبارزه براى کسب حقوق خود روى آورده اند.

تلاش ناسيوناليستها و اسلامى ها براى اعمال حجاب و شعائر اسلامى به زنان، تحت عنوان حجاب، سمبل مقاومت ملى و رجوع به ريشه هاى اسلامى، گنجينه و ميراث ملى و نشانه وفادارى سياسى زنان به آرمان جنبش فلسطين و انتفاضه و ... با بى اعتنايى و مقابله زنان روبرو مى شود. مبارزه عليه قوانين و احکام اسلامى، مدت زمانى است که در مصر و سودان آغاز شده و تلاش هاى زيادى براى ممنوع کردن قوانين مذهبى و ضد زن خانواده در اين کشورها و به عقب راندن سياستهاى ضد زن اين دولتها آغاز شده است. زنان در اين جوامع، دير زمانى است که معنى حجاب بعنوان سمبل شرف ملى و ميراث مذهبى و رابطه اين سمبل ها و "گنجينه ها" را با تحميل توحش بر زندگى شان دريافته اند.

به درجه اى که اسلام حاکميت خود را بر زندگى و شئونات مردم در اين جوامع تحميل کرده، به همان درجه هم ضرورت اسلام زدايى را از زندگى مردم مقدور و اجتناب ناپذير کرده است. هر اندازه وحشى گرى خود را به زنان تحميل کرده، مقاومت ضد مذهبى عميق تر و بيشترى را موجب شده است. هر اندازه بختک مذهب بر کليه وجوه زندگى زنان در اين جوامع سنگينى کرده، به همان درجه آنان را به ضرورت زدودن مذهب از زندگى شان واقف کرده است. موقعيت بحرانى جمهورى اسلامى در ايران، بعنوان قوى ترين نمونه حکومت مذهبى و ارتجاع اسلامى در منطقه، و تغييراتى که در موقعيت سياسى و اجتماعى کشورهاى خاورميانه ايجاد شده و حرکت هاى جنبش زنان عليه يکه تازى اسلام در اين کشورها، هرچه بيشتر به نزول جريانات اسلامى شهادت مى دهد.

به موازات اين بيزارى و انزجار عمومى در بين مردم و بويژه زنان از اسلام و مذهب، تاريخا جرياناتى از درون و بيرون اسلام، براى حفظ بنيان هاى آن در مقابل اعتراض مردم، براى جلوگيرى از حاشيه اى شدن مذهب در زندگى فردى و اجتماعى زنان و براى تداوم تبعيض طبقاتى و نابرابرى جنسى در اين جوامع سر بلند کرده و به فعاليت دست زده اند. در چنين اوضاعى، محافظين و مدافعين اسلام، منطقا از دريچه هاى ديگرى وارد شده و تقلا مى کنند، گندکارى هاى جمهورى اسلامى و ساير جبهه هاى اسلامى را به اسلام نوع بد، "سمى"، غير "معتدل" و بنيادگرا نسبت بدهند و اصل و اساس اين مذهب ارتجاعى را حفظ کنند.

اين جريانات که بطرزى نادرست، و يا به عمد، از جانب اسلام شناسان و شرق شناسان و مجامع دانشگاهى، پرچمدار رفرم در اسلام معرفى شده اند، ربطى به هيچ گونه رفرمى در اسلام يا هر امر اجتماعى ديگرى نداشته اند. اينها نه تنها اسلام را بر اساس زندگى اجتماعى معاصر مردم و نيازهاى معنوى و اجتماعى آنان تغيير نداده و اسلام "خوبى" در اين جوامع مستقر نکرده اند، بلکه برعکس، زمينه ساز حاکميت توحش مذهبى در قالب جمهورى اسلامى در ايران، سودان اسلام زده تحت حاکيت نميرى، نفوذ روز افزون اسلام در مصر و تونس و الجزاير و مراکش شده اند. در سايه آرمانهاى اين اسلاميست هاى "مدرن" و "رفرميست"، زندگى زنان بيش از از پيش در معرض وحشى گرى اسلامى و تحميل ارتجاع خالص و ناب قرآنى قرار گرفته است.

تلاش هاى اين شخصيت ها و جريانات نه تنها مبتنى بر سرسوزنى تغيير در احکام اسلامى به نفع زنان و مردم نبوده است، بلکه و اتفاقا در مقابله با روى آوردن مردم به ارزشهاى مدرن و بى اعتنايى شان به اسلام و ارزش هاى واپسگرا، شکل گرفته و فعال شده و اسلام ارتدوکس و ناب را بر مردم تحميل کرده اند. اينها در شرايط نبود آلترناتيوهاى سکولار و کارگرى، در اوضاع بحرانها و تنگناهاى هاى اجتماعى و با پرچم بازگشت به صدر اسلام محمدى، توانسته اند خود را به مردم تحميل کرده و جاى پايشان را در زندگى مردم باز کنند. اين جريانات زمينه ساز حاکميت سنتهاى مذهبى نظير ارتجاع پان اسلاميستى امثال خمينى شدند.

بخش قابل توجهى از اين تلاش و تقلاها از جانب طيف هاى مختلفى از فمينيستهاى غربى، زنان مدافع جمهورى اسلامى و دلخور از "زياده روى" هاى آن و در جهت حفظ بيضه اسلام عزيز، انجام مى شود. محور اين تلاش ها، بر آشتى پذيرى اسلام با حقوق زن، "رفرم" در قوانين جمهورى اسلامى، و امتزاج مدرنيسم و حقوق شهروندى مردم با "دين مبين اسلام" متمرکز شده است. اين تقلاها، فمينيسم اسلامى نام گرفته است.

فمينيسم اسلامى

نزديک به دو دهه مبارزه و مقاومت زنان در مقابل آپارتايد جنسى، حجاب، و دستجات چاقو کش و اسيد پاش اسلامى در خيابانها، حکومت اسلامى را وادار کرد که در کنار اعمال و فرامين ارتجاعى اش در مورد زنان، کنفرانس ها، کنگره ها و سمينارهاى و نشريات زنانه تشکيل داده و بخشى از دختران و زنان آيات عظام و مقامات حکومتى را بعنوان شواهدى بر مقام منيع و رفيع زن در اسلام، پشت ويترين خود قرار داده و به مقام و منصب هاى پائين و بى ارزشى بگمارد. زنان و دخترانى که بعدها از جانب محافل آکادميک و ژورناليسم رسمى و مفسرين غربى به لقب فمينيست اسلامى مفتخر شدند.

اين زنان با دستاويز قرار دادن نفرت و مقاومت ميليونها زن در مقابل حکومت اسلامى، تلاش دارند آخوندها و مقامات اسلامى را به دادن قدرت و پستهاى جدى حکومتى به خود متقاعد کنند. اينها براى وزير و قاضى و رئيس جمهور شدن تلاش مى کنند و از يکى دو سال پيش، فقه جمهورى اسلامى را با فقه اسلامى در قرآن، متناقض مى بينند. اينها کسانى مانند مريم خزعلى دختر آيت الله خزعلى (رئيس شوراى نگهبان)، که حمله به دفتر نشريات و انتشاراتى ها را بعهده داشته، ملکه يزدى، دختر آيت الله يزدى، مشاور رئيس قوه قضائيه در امور زنان و مدافع سرسخت حق اسلامى مردان در امر طلاق، زهرا رهنورد، همسر موسوى نخست وزير سابق و از اقوام نزديک خامنه اى، مبتکر ايده پاشيدن رنگ و اسيد به زنان بى حجاب، اعظم طالقانى، دختر طالقانى، مريم رجايى همسر رجايى اولين نخست وزير اسلامى، فائزه و فاطمه رفسنجانى دختران رفسنجانى، فريده مصطفوى دختر خمينى، و ... هستند. اينها، مدافعين سرسخت قوانين اسلامى اند، نشرياتى چون پيام هاجر، فرزانه و زن روز را منتشر مى کنند و در نهادهاى زنانه اسلامى به تبليغ حقارت زن در اسلام مشغولند و کارشان مجيز گويى جمهورى اسلامى در اعمال توحش به زنان است. اينان مستقل از اينکه خود تا چه اندازه حضورشان را در دستگاه دولتى جمهورى اسلامى جدى مى گيرند و يا محافل غربى چه لقبى به آنان اعطا مى کنند، چيزى جز زهرا خانم هاى تحصيلکرده و با "اصل و نسب" اين رژيم نيستند. اينها سمبل حقارت و توحش ضد زن و مجيزگوى تحميق و اسارت خود در اين نظام اند.

بجز زنان و دختران آيات عظام و مقامات حکومت اسلامى، بخش ديگرى از زنان در ايران هم فمينيست اسلامى نام گرفته اند. اهم تلاش اين دسته که در انتشار مجله زنان در ايران منعکس مى شود، دادن تفاسير متفاوت از آيات قرآنى و مجاب کردن آيات عظام و مجتهدين متحجر به قبول اين تفاسير و در نتيجه ايجاد تغيير در قوانين اسلامى به نفع حقوق زنان است. چيزى که افسانه نجم آبادى (آذر طبرى)، از فمينيستهاى سرشناس ايرانى (دست اندرکار نشريه نيمه ديگر)، آن را زبان بازى يا بازى با زبان قرآن، مورد تحسين و ستايش قرار مى دهد. فعاليت اين دسته از زنان در ايران، معطوف به تفاوتهاى ميکروسکوپى بين آيت الله هاى مرتجع در حکومت اسلامى است. اينها مى خواهند با بازخوانى و زبان بازى با قرآن، معنى آيه هاى سوره نسا و کلماتى مانند "قوامون" و اضربوهن" (در مورد قيمومت و تسلط مردان بر زنان و کتکارى زنان از جانب شوهرانشان ) را تغيير دهند و "رفرم" کنند.

فمينيسم "سکولار" و دفاع از مذهب و زن ستيزى

افسانه نجم آبادى (آذر طبرى)، از فمينيستهاى ايرانى و دست اندرکار نشريه نيمه ديگر، و از نظريه پردازان فمينيسم اسلامى، حضور و شرکت زنان در زندگى اجتماعى، اشتغال، هنر و ادبيات و ورزش و تحصيل و ... را تحت عنوان تلاش زن نمونه اسلامى، محصول امتزاج اسلام "غير قشرى" با حقوق زنان و ناشى از انعطاف جمهورى اسلامى نسبت به حقوق زن مى داند. نجم آبادى مى گويد: " ساده انگارى است اگر جوش و خروش زنانه اى را که در ايران مى گذرد، به قالب اسلام - زنورى به شکل دو جايگاه متباين و دو مقوله متخاصم متصور شويم" ( ٥٥)

نجم آبادى در ادامه مى گويد رهبران جمهورى اسلامى با "حريفى توانمند" (همان زنان نمونه اسلامى) روبرو شده اند و چون رهبران جمهورى اسلامى مدعى اند که نظام اسلامى رهگشاى مشکلات زندگى زنان است، در نتيجه در شرايطى قرار گرفته اند که بايد "شايستگى اسلام و رستگارى انديشمندان و دولتيان اسلامى" را در خدمت به "رفع ظلم اجتماعى از زنان" و "نهى زن ستيزى فرهنگ غالب" قرار دهند. (٥٦) بعبارت ديگر زنان نمونه اسلامى، رهبران جمهورى اسلامى را در رو دربايستى قرار داده اند تا اسلام را در ظرفيت رفع ستم از زنان و مخالفت با زن ستيزى به کار بگيرند.

نکته قابل تعمق اين است که بسيارى از فمينيستهاى "سکولار" مشابه نجم آبادى، در غرب حضور زنان در زندگى اجتماعى و مقاومت آنان در مقابل سياستهاى شکست خورده جمهورى اسلامى براى به خانه راندن شان را به حساب جمهورى اسلامى و قابليت انعطاف اسلام و ترقى خواهى آن مى گذارند. بسيارى از اين مدافعين دروغين حقوق زنان، حضور زنان متعلقه مقامات جمهورى اسلامى و آيت الله ها و تلاش شان براى کسب مقام در دستگاه دولتى جمهورى اسلامى را به حساب پيشرفت حقوق زن در جمهورى اسلامى و نشانه تحول مقام زن در اسلام و رفرم پذيرى اسلام مى دانند. حضور چند زن مرتجع در يک نظام سراپا ارتجاعى، متحجر، مردانه و زن ستيز نه پيشرفت زنان، که تف کردن بر ارزشهاى انسانى و خواست برابرى طلبى زنان است.

پروين پايدار (ناهيد يگانه) از دست اندرکاران نشريه نيمه ديگر، و از همين طيف فمينيستهاى "سکولار" حتى تا آنجا پيش رفته که حضور زنان حزب اللهى در تظاهرات هاى رژيم و گله هاى حزب الله براى سرکوب روزنامه ها مترقى، زنان و آزاديخواهان و دفاع از جنگ، با شعار "خمينى عزيزم بگو که خون بريزم" و شعارهاى مشابه را دستاورد و نشانه تغيير و تحول در موقعيت زنان و حضور آنان در فعاليتهاى سياسى واجتماعى مى دانند.

خانم پايدار استدلال مى کند که تا زمانى که زنان در کليه فعاليت هاى اجتماعى چه با جنبه هاى مترقى و غير مترقى، حضور مساوى با مردان نداشته باشند، جايى براى آنان در روابط اجتماعى حاکم بعنوان افراد مستقل و مسئول وجود نخواهد داشت. "بى ترديد در جامعه ايران در آستانه قرن ٢١، هنوز نيز شرکت زنان در امور اجتماعى و سياسى به خودى خود مهم است. امروزه اگر چه به دليل اينکه روابط اجتماعى حاکم از ايده برابرى حقوق زن و مرد تا حدى برخوردار است و شرکت زنان را در امور اجتماعى و فرهنگى مى پذيرد، رژه يک عده زن با شعار "خمينى عزيزم بگو که خون بريزم" به نظر ما مستهجن مى رسد، ولى جامعه هنوز به حضور زنان در عرصه سياست و دانش و هنر احتياج دارد. حال اينکه دانش و سياست و هنر آنان مورد پسند ما هست يا نيست، مساله ديگرى است. چرا که تا زمانى که زنان در کليه فعاليت هاى اجتماعى - هم جنبه هاى مترقى و هم مرتجع حضور مساوى با مردان نداشته باشند، جايى براى آنان در روابط اجتماعى حاکم به عنوان افراد مستقل و مسئول وجود نخواهد داشت." ( ٥٧)

نستا رمضانى، کارشناس مسائل زنان در خاورميانه ، نيز در همين مورد معتقد است که حضور زنان در مراسم عزادارى هاى مذهبى و تظاهرات هاى رژيم و نماز جمعه و شرکت زنان در حمايت از رژيم و فعاليت هاى پشت جبهه آنان در زمان جنگ ايران و عراق، نشانه مشارکت زنان در زندگى اجتماعى است و نهايتا به رهايى آنان منجر مى شود. چرا که زنان در طى اين پروسه به آگاهى سياسى و جنسى مى رسند.

شايد اين استدلال در تبيين موقعيت زنان در جامعه فئودالى و مناسبات پوسيده عهد قاجار و قبل از انقلاب مشروطه، و در دورانى که زنان در مخالفت با قراردادهاى استعمارى براى اولين بار براى يک امر سياسى و اجتماعى از خانه بيرون آمده، به مبارزه سياسى کشيده شده و در بست نشينى ها و اعتراضات مشابه شرکت کردند، خالى از منطق نمى بود. اما در جامعه صنعتى و سرمايه دارى شده ايران در سال ٥٧، با پشت سر گذاشتن انقلابى که ميليونها زن با توقعات انسانى در آن شرکت کردند و دو دهه پس از آن، در دورانى که يک ميليون زن در مشاغل مختلف اشتغال دارند، ميليونها زن به تحصيل در مدارس و دانشگاهها مشغولند، و جامعه زن را نه در پشت چاقچور و در اندرونيها که بعنوان معلم، ، مهندس، دکتر، پرستار، وکيل و وزير، کارگر، ورزشکار، نوازنده و نويسنده و خواننده و ... ديده است، اين استدلال بشدت پرت و عقب مانده است.

طبق اين استدلال بى پايه، لابد رژه و پشتيبانى ميليونى زنان از رژيم هاى فاشيست در آلمان و ايتاليا موجب پيشرفت نسبى حقوق زنان در غرب شده است يا اگر زهرا خانم هاى بيشترى توسط جمهورى اسلامى تربيت شوند و به خيابانها اعزام گردند، زنان به حقوق بالاترى مى رسند. اگر زنان در عزادارى هاى مذهبى و شرکت در تظاهرات هاى گله هاى حزب الله رژيم اسلامى به خودآگاهى جنسى و زنانه مى رسند، حتما زهرا خانم وردست صادق قطب زاده، اکنون مى بايد به يکى از نظريه پردازان جنبش فمينيستى تبديل مى شد!

اين طيف، بجز درصد بسيار کمى از زنان روشنفکر غيرمذهبى، همه زنان در ايران را مسلمان و خواهان نفوذ و کنترل اسلام بر زندگى شان مى خوانند. اينها مى گويند مساله زن به معنى غربى آن در ايران، مساله زنان طبقات متوسط و بالاى جامعه است، چرا که ميليونها زن "مسلمان"، توقعى بيشتر از اين، از زندگى شان ندارند، وضع شان نسبت به زمان رژيم گذشته فرق چندانى نکرده، چون اکثرا شاغل نبوده اند، خواستار امتيازات و حقوق خاصى نبوده اند و گذشته از اين "محجبه" هم بوده اند و حجاب اجبارى جمهورى اسلامى، مشکلى براى اکثريت زنان ايجاد نکرده، چه بسا آنها احساس "راحتى" بيشترى" هم ميکنند، چون با آن، انس و الفت بيشترى دارند! از نظر اينها، تنها مشکل زنان، انحصار طلبى جمهورى اسلامى و آخوندهاى "قشرى" است.

اين زنان "سکولار" و مدافع حقوق زن، مردم در جوامع اسلامى را در برخوردارى از سکولاريسم و حقوق برابر زنان، بالغ و لايق نمى دانند. از نظر اينها، جدايى مذهب از دولت، رهايى زنان از نابرابرى جنسى، آزادى پوشش و ساير حقوق فردى و اجتماعى زنان، مختص جوامع غربى است. اين زنان "سکولار" مدافعين زن ستيزى حکومتها و جبهه هاى اسلامى در جوامع اسلام زده هستند.

اين زنان فمينيست در ادامه همين استدلال و براى اثبات قابليت امتزاج کليسا و اسلام با حقوق زنان، به ارتقاى مقام و منصب زنان در کليسا و کنيسه و رسيدن زنان به مقامهايى مانند کشيشى در انگلستان و خاخامى در آمريکا اشاره مى کنند و مى گويند اين فشارهاى فزاينده جنبش زنان بود که باعث شد سلسله مراتب قدرت مذکر و مرد سالارانه در کليساها و کنيساها فرو بريزد و زنان به اين مقام و منصب ها منصوب شوند. خاخام هاى فمينيست مى گويند مرد سالاران مانع شده اند که زنان به ظرايف و دقايق فقه و کلام و سطوح عالم دانش تالمودى آشنا شوند. مرد سالاران با تکيه بر شريعت يهود (هالاخى) مانع ارتقاى زنان به مقام خاخامى مى شده اند و انگيزه اصلى آنها مرد سالارى است که آن را پشت موانع شرعى پنهان مى کنند. و فمينيستهاى "سکولار" نتيجه مى گيرند که ديگر بايد اقتدار انحصارى مرد سالاران بر متون دينى، بر کليساها و کنيساها، و مساجد و منابر و اجتهاد و فتوا به پايان برسد.

فمينيست هاى "سکولار" ايرانى هم فمينيسم اسلامى و تلاش زنان مرتجع براى بالا رفتن از نردبان اسلام را با کوشش زنان کشيش و خاخام در يک رده قرار داده و مجموعه اين تلاش ها را در خدمت اصلاح طلبى و ارتقاى موقعيت زنان نتيجه مى گيرند. برخى از اين فمينيستها مانند نيره توحيدى حتى معتقدند که فمينيسم اسلامى، وظايف به مراتب حساس ترى از خواهران کشيش و خاخام خود برعهده دارد چرا که روند تحولات در ايران به نفع زنان و تجددگرايان به پيش مى رود و جرياناتى مانند سروش و مجله زنان در ايران، رسالت فضاى باز سياسى و امتزاج اسلام با حقوق زن و تجدد طلبى را بر عهده دارند. بعنوان يکى از نشانه هاى اين روند، به نتيجه انتخابات مجلس در ايران که در آن کانديداهاى زن راى زيادى آورند، اشاره مى کنند. ( ٥٨)

واقعيت اين است که براى فمينيسم، مدتهاست که احکام مرد سالارانه مذاهب و آموزش هاى زن ستيزانه انجيل، تورات و قرآن نه بمعناى تعاليم کهنه و پوسيده مسيحيت، يهود و اسلام در توجيه نابرابرى جنسى زن و مرد و در خدمت به مناسبات نابرابر اجتماعى موجود، بلکه در جنسيت کشيش ها، خاخام ها و آيت اله هاى مرد که سلسه مراتب قدرت را در دست گرفته اند، خلاصه مى شود. گويى مرد سالارى و زن ستيزى نه در سرشت اسلام و کليسا و کنيسه و موقعيت حقير زنان در اين اديان، که بايد در دستگاه جنسى و نوع کروموزوم هاى کشيش ها، خاخام و آخوندها جستجو شود و سلسله مراتب مذکر اين اديان با سلسله مراتب مونث جايگزين شود تا اين بار خاخام ها، کشيشها و آخوندهاى زن، احکام زن ستيز انجيل و تورات و قرآن را بر زنان تحميل کنند. تا اين بار آخوندهاى فمينيست آيه هاى شريفه سوره نسا و بقره و الاحزاب و يوسف و نور را در مورد کتکارى زنان و قوامون و اضربون را براى زنان تفسير کنند و خاخام هاى فمينيست، پيشنماز دعاى معروف تورات شوند که طبق آن، مردها روزى چند بار خدا را شکر ميکنند که آنان را زن نيافريده است. واقعيت اين است که براى جنبش فمينيستى، مدتهاست که "مرد سالارى"، به دستاويزى براى کسب مقام و منصب زن در تقابل با مرد، در همه شئون زندگى تبديل شده است. براى اين جنبش، مرد سالارى چيزى جز اسم رمز کاريريسم زنانه و به مقام و منصب رسيدن شان نيست.

مدافعين امتزاج مدرنيسم با اسلام و جستجو براى يافتن لوتر اسلام در ايران، ميگويند از آنجا که انقلاب صنعتى و شکل گيرى سرمايه دارى در ايران، ملى، موزون و اصيل نبوده، چون سرمايه ملى در مقابل استعمار خارجى و امپرياليسم از رمق افتاده، در نتيجه قادر به استقرار دمکراسى، پارلمان، حقوق شهروندى و برابرى حقوق زنان با مردان نشده است. از اين رو طبعيتا زنان در غرب يک نوع حقوق دارند و در خاورميانه و جوامع اسلامى حقوق آنان نه تنها از نوع ديگرى است، بلکه توسط اسلام و خود آخوندها هم تامين مى شود. از نظر اينها، منطقا، طبقه کارگر رسالتى در برقرارى جدايى مذهب از دولت، حقوق برابر زن و مرد و برقرارى آزاديهاى سياسى و سکولاريسم ندارد، پس وظيفه روشنفکران سکولار اين است که با همکارى اصلاح طلبان مذهبى، اسلام و مدرنيسم را با هم آشتى داده و در نتيجه تغييراتى به نفع حقوق زنان به همت آيت الله هاى "متجدد" و زنان اسلامى اصلاح طلب بوجود آيد. نتيجه گيرى سياسى اين بينش اين است که روشنفکران و نيروهاى سکولار بايد به زبان آخوندهاى غير قشرى و در همکارى با آنان، حقوق زنان را از "انحصارطلبان" مذهبى گدايى کنند.

نکته ديگر اينکه پس از گذشت چند قرن از رشد و گسترش سرمايه دارى در همه نقاط جهان، رشد علم و صنعت و تکنولوژى، برقرارى سکولاريسم بعنوان ارزش ها و نرمهاى اجتماعى، مارکسيسم و انقلابات کارگرى در جوامع مختلف، اين زنان هنوز بدنبال لوتر آن هم از نوع اسلامى اش مى گردند. اينها رسالت تحقق سکولاريسم و جدايى مذهب از دولت و تامين حقوق زنان را نه بر عهده کارگران و مردم آزاديخواه و محروم آغاز قرن بيست و يکم ، که در همکارى با امثال عبدلکريم سروش و شهلا شرکت و آخوندهاى غير قشرى جستجو مى کنند.

مردم را فريب ندهيد! انسانيت، علم، پيشرفت و ترقى از زمان عصر روشنگرى و لوتر گامهاى بلندى برداشته و نمى شود با تئورى بورژوازى ملى و مترقى، آشکارا مردم را به قهقرا برگرداند. اگر سرمايه دارى موزون، اصيل و ملى شما نتوانست مذهب را از دولت جدا و حقوق برابر زنان را تامين کند، سرمايه دارى "ناقص"، "غير اصيل" و "وارداتى"، و "خارجى" طبقه کارگرى را در ايران و ساير جوامع مشابه بوجود آورده که بيشتر از هر نيرويى در تامين سکولاريسم ، برابرى زن و مرد و تضعيف مذهب ذينفع است و قادر است برخلاف شما که به آخوندهاى "غير قشرى" دل بسته ايد، تمام زنان و نيروهاى آزاديخواه را به مبارزه براى تامين اين آرمانها، بسيج کند.

يکى ديگر از جلوه هاى قائل شدن به اسلام رفرميست و معتدل، اعتراض به بنيادگرايى اسلام بعنوان عامل بيحقوقى زنان در جوامع اسلام زده است. اين اعتراض در خدمت حفظ جوهر زن ستيز اسلام و مصون نگه داشتن بنيان هاى اسلام از تعرض ضد مذهبى زنان و مردم معترض در اين جوامع است. از نظر اينها اسلام فى النفسه اشکالى ندارد، اين زياده روى ها و افراطى گرى بنياد گرايان است که ايجاد اشکال کرده است. اين روى ديگر سکه نسبيت فرهنگى است که آن را مورد بحث قرار مى دهيم.

منجلاب پسامدرنيسم و نسبى گرايى فرهنگىتهاجم همه جانبه بورژوازى جهانى به سوسياليسم و برابرى طلبى که با فروپاشى بلوک شرق، مرگ سوسياليسم اعلام گرديد، تاثير عميقى در صف بنديها و معادلات سياسى و ايدئولوژيک و از جمله در فضاى فکرى و سياسى محافل مختلف روشنفکرى و دانشگاهى گذاشت. در فضاى سردرگمى و نبودن ايده آلهاى انسانى، نه فقط يک آينده انسانى و روشن براى بشريت در محاق ابهام فرو رفت، بلکه دستاوردهايى نظير قائل بودن به حقوق شمول، برابرى زن و مرد، سکولاريسم، حقوق شهروندى مردم و ... نيز مورد ترديد قرار گرفت.

پسامدرنيسم که بويژه در منجلاب دنياى پس از جنگ سرد به هويت بخشى از روشنفکران و محافل تا ديروز چپ و مدافع ارزشهاى انسانى تبديل شده، جهان شمولى و حقانيت دستاوردهاى بشر در زمينه تمدن و حقوق فردى و اجتماعى و اشاعه اين ارزش ها در جوامع غير غربى محکوم مى پندارد. نسبى گرايى فرهنگى، يکى از نتايج اين بينش است. نسبى گرايان فرهنگى وجود يک مسير همگون با ارزش هاى جهان شمول براى پيشرفت بشر را مورد ترديد قرار داده و معتقدند که فرهنگ هاى متفاوت در مکان ها و زمانهاى متفاوت، مسيرهاى متفاوتى را طى مى کنند. حاصل و نتيجه سياسى اين بينش، برقرارى آپارتايد اجتماعى و ابدى ساختن عقب مانده ترين سنتها و مذاهب است. اين بينش، شنيع ترين و زننده ترين جلوه هاى فرهنگ هاى واپسگرا را براى مردمى که تحت تسلط آن فرهنگ بناچار قرار گرفته اند، قابل درک، موجه، ابدى و لازم الاجرا مى داند.

مدافعين اين بينش، نه تنها جدايى مذهب از دولت، برسميت شناسى حقوق فردى و شهروندى مردم و برابرى زن و مرد و ساير ارزش هاى انسانى را قابل انتقال به مردم غير اروپايى و غير غربى، نمى دانند، بلکه ضرورت و حکمت اين آرمانها را بعنوان دستاورد تمدن بشرى مورد ترديد قرار مى دهند.

از اين روست که بسيارى از فمينيستهاى "سکولار" و "مدافع حقوق زن"، به همصدايى با رژيم هاى متحجر و واپسگرا برخاسته اند. از اين روست که در بهترين حالت، تنها به بنيادگرايى رژيم هاى اسلامى، اعتراض مى کنند. از اين روست که راسيستهاى وارونه اى شده اند که ظاهرا در دفاع از مردم در مقابل سلطه فرهنگ هاى غير خودى، زنان را لايق توحش و زن ستيزى اسلام مى دانند. به همين دليل نماينده مجلس شدن چند زن متعلقه آخوندها و مقامات حکومت اسلامى را، ارتقاى مقام زن در اسلام جا مى زنند. از اين روست که حجاب، سنگسار و ختنه زنان در جوامع اسلامى خم به ابرو نياورده که آنها را بعنوان فرهنگ خودى مردم ، ابدى و ازلى مى کنند.

براى کسى که ذره اى به حقوق زن سمپاتى داشته باشد و با جهنمى که براى زنان در ايران ساخته شده، آشنايى داشته باشد، عمق رذالت و اشمئزاز اين تحليل ها جاى ترديد ندارد. اين زنان فمينيست و "سکولار"، قربانى رژيم هاى جنايتکار مذهبى نيستند. از تمايلات، عواطف و آرزوهاى سرکوب شده زنان در زير لگد اسلام و حکومت مذهبى، چيزى نمى فهمند. عطش مفرط زنان به نابودى وضع موجود، محو مذهب، نوخواهى و تجدد و آزادى را نمى درک نمى کنند. اينها به هرنوع آزاديخواهى، دفاع از ارزش هاى انسانى و اصل برابرى زن و مرد بى ربط شده اند. اين زنان، حاميان دروغين زنان هستند. اينها قهرمانان دنياى تاريک، بدون برابرى خواهى و ايده آل هاى انسانى هستند. اينها به همصدايان و همدستان ارتجاع اسلامى عليه زنان محروم جوامع اسلام زده ه تبديل شده اند.

اسلام خلقى و ضد امپرياليست

دفاع از اسلام "مترقى"، يک جريان ايرانى صرفا ايرانى نيست و قدمت آن به ساير کشورهاى خاورميانه منجمله و بويژه به مصر بر مى گردد. خانم نوال السعداوى، فمينست سکولار و سرشناس مصرى، و مورد تحسين فمينيستهاى غربى، اسلام را نوعى فرهنگ و وسيله تماس با "توده هاى خلق" توسط رفرميستها وانقلابيون در مبارزه عليه امپرياليسم مى داند. خانم السعداوى، اسلام عصر محمد و " واقعى" را نوعى سوسياليسم، فراخوانى به آزادى بردگان و روى آورى به آزادى و عدالت مى داند. او "بديهاى" اسلام را به قشريونى که اسلام را بدنام مى کنند، نسبت مى دهد. خانم السعداوى با تفسيرهاى من درآوردى، اسلام را مثبت، و متجدد مى کند و هرگونه تلاش براى افشاى نقش مخرب و ضد انسانى مذهب را توطئه امپرياليسم و سيا مى خواند. اين خانم سکولار معتقد است که اسلام ظرفيت پذيرش و امتزاج با آزادى و سوسياليسم را دارد.

خانم السعداوى مى گويد: " ايجاد هر ابهامى در تعاليم اسلام، هر تعبير غلطى از اصول اساسى اسلام، هر اقدام ارتجاعى يا سياسى توسط حکام اسلامى، موجب آب ريختن به آسياب توطئه هاى امپرياليستى عليه مردم مى شود" و در اين رابطه از تبليغات ضد حجاب امپرياليستها مثال مى آورد و زنان را از مبارزه بر عليه حجاب که چرخ توطئه امپراليسم را فعال مى کند، برحذر مى دارد. ( ٥٩)

لازم به ذکر است که خانم السعداوى از چادرهاى سياه زنان حزب الله و طرفدار رژيم اسلامى در انقلاب ٥٧ در ايران و ترقى خواهى جمهورى اسلامى به شگفت آمده و اين رژيم ارتجاعى "ضد امپرياليست" را تحسين مى کرد. خانم السعداوى اکنون به صف مداحان فرقه مسعود و مريم ، اپوزيسيون اسلامى اسلام سابقا "خوب" خمينى که وعده جمهورى دمکراتيک اسلامى مى دهد، پيوسته است.

در مقابل مدافعين اسلام "خوب"، "خلقى" و "ضد امپرياليستى" و همه نوع مدافع ريز و درشت تحميل ارتجاع مذهبى به مردم، راسيستهاى مدافع نسبيت فرهنگى و کليه اپورتونيستهايى لامذهب و سکولار، سوالات جدى اى مطرح است:

آيا اصولا مذهب و حکومت مذهبى (از هر نوعش، با حقوق فردى و مدنى انسان سازگارى دارد؟

در جامعه اى که دولت اسلامى، مذهب را با تمام ظرفيت سرکوبگرانه اش در مقابل مردم قرار داده، يک جهنم واقعى براى زنان درست کرده، ١٥٠ هزار نفر را اعدام کرده، هزاران نفر را شلاق زده، سر و دستشان را بريده، سنگسار و به ضرب چماق و اسيد و شلاق، مردم را خفه کرده، چه جاى مدرنيسم و رفرميسمى باقى گذاشته است؟

آيا آنطور که اين جريانات ادعا مى کنند با بحث و ديالوگ و جمع آورى امضا مى توان حقوق زنان را از زير دست و پاى شريعت و مجتهدين متحجر جمع کرد؟

آيا مذهب بدون فشار تحولات سياسى و اجتماعى پيشرو عقب مى نشيند؟

چرا مبارزه عليه مذهب، عليه کليت و بنيان هاى زن ستيز و ضد انسانى آن است و به مبارزه عليه مذهب "بد"، ضدخلقى" و بنيادگرا محدود نمى شود؟

رفرم در مذهب يا باج دادن به مذهب؟

بدلايل سياسى و تاريخى گوناگون که قبلا مورد بحث قرار گرفت، سکولاريسم در خاورميانه و جوامع اسلام زده، همواره جريانى ضعيف بوده است. خاورميانه، سنتا محل نشو ونماى نظريه پردازان اسلام خلقى، خوب و معتدل بوده است. مصلحين مذهبى و غير مذهبى اى نظير محمود محمد طه در سودان، قاسم امين و محمد عبدو و نوال اسعداوى در مصر، فاطمه مرنيسى در مراکش، و ... اين افراد و جريانات، اسلام را براى پيشبرد امور سياسى و اجتماعى شان بدست گرفته و مدعى سازگار کردن آن با نيازهاى مردم و تحولات و پيشرفتهاى اجتماعى شده اند. خانم سعداوى که خود لامذهب و سکولار است، از معجزه اسلام خلقى و ضد آمريکايى خمينى و چادرهاى سياه زنان اسلامى در انقلاب ايران، به هيچان آمده بود، اکنون در دفاع از رئيس جمهور مريم رجوى، اسلام خلقى و اپوزيسيون ديگرى را عليه اسلام سابقا خوب خمينى تبليغ ميکند. خانم فاطمه مرنيسى، جامعه شناس لامذهب و فمينيست مراکشى، سالهاست که دارد از طريق جمع آورى امضاى زنان مراکشى، حقوق زن را از آيات عظام و آخوندهاى مرتجع مراکشى گدايى ميکند. دستاورد همه اين انواع مدافعين مذهب، براى بشريت و زنان در جوامع اسلام زده، چيزى جز تداوم حکومت هاى آدمکش مذهبى، ختنه زنان، سنگسار و چشم درآوردن و دست و پا بريدن و کتابسوزان و تداوم مصائب زنان نبوده است.

رفرم در سرشت هيچ مذهبى نيست. اين را تجربه دهها بار حکومت مذهبى "خلقى"،"ميانه رو" و اپوزيسيون، پيش روى مردم گذاشته است. اين همواره فشار تحولات مادى و اجتماعى پيشرو بوده که مذهب را به عقب رانده به سنتى پوسيده تبديل کرده است. هر زمان فشار نيروهاى سکولار، کارگر و سوسياليست کم شده، مذهب دخالت و ميدان دارى را آغاز کرده است. اگر فشار تحولات اجتماعى که از عصر روشنگرى و گسترش علم و تعقل در مقابل خرافات کليسايى نبود، اکنون مسيحيت، تسمه از گرده مردم در غرب کشيده بود و از دولت هاى سکولار و سکولاريسم در غرب اثرى در ميان نبود.

مدافعين اسلام رفرميست، و پشتيبانان لوتر اسلام، اين واقعيت ساده را نمى توانند بفهمند که شورش لوتر در مقابل کليساى کاتوليک و دربار کشيشان، پاپها و اسقفها در ايتاليا، نه از ذات ترقى خواه و خواهان تغيير مسيحيت، که اتفاقا بدليل قدرت گرفتن نيروهاى مادى ضد مذهب، پا گرفتن علم و بيرون آمدن آن از حيطه اقتدار کليسا، رشد فلسفه ماترياليستى در مقابل ايده آليسم و ساير خرافات ماورا الطبيعه، و تنفس علم در فضاى خارج از قدرت اسکولاستى سيسم کليسا و در يک کلام، آن نيروهاى اجتماعى که رشد و تکامل و پيشرفت زندگى مردم به آنان وابسته است، شکل گرفت. اين فشار تحولات مادى و اجتماعى، رشد علم و تعقل و نياز جامعه و مردم به تغيير وضع موجود بود که شورش لوتر عليه زورگويى و فساد دربار مسيحيت در ايتاليا را موجب گرديد.

عقب راندن ارتجاع مذهبى نه با باج دادن به مذهب، نه جستجو براى لوتر اسلام در آستانه قرن بيست و يکم، نا با ساختن چهره اى انسانى از مذهب، بلکه فقط با دفاع صريح و بى قيد و شرط از ارزش هاى انسانى ممکن است. نسبت دادن جنايات و زن ستيزى حکومت هاى مذهبى به جناح قشرى مذهب، چيزى جز تحت الشعاع قرار دادن مصائب ميليونها انسان و ضديت با ابتدايى ترين ارزش هاى انسانى نيست.

آينده فمينيسم اسلامى

يک حکومت اسلامى ديگر، اين بار با روايت عبدالکريم سروش و شهلا شرکت و با همکارى فمينيست هاى "سکولارى" مانند نجم آبادى و توحيدى، بجاى جمهورى اسلامى خمينى و نهضت آزادى و شريعتى در ايران، محلى از اعراب نخواهد داشت.

جريان موسوم به فمينيسم اسلامى، وجودش را مديون فضاى انزجار از اسلام و حکومت مذهبى است. فمينيسم اسلامى عارضه وجود جمهورى اسلامى و رژيم ها و جريانات مشابه در خاور ميانه است و با تضعيف و رفتن اين رژيم ها و جريانات ارتجاعى هم محو خواهد شد. اگر کمپين همه جانبه غرب در ايران، به پشتوانه آرمانهاى عقب مانده ملى و اسلامى اپوزيسيون رژيم شاه، قادر شد انقلاب ٥٧ را در يک افق اسلامى و عقب مانده محصور کند، تحرک سياسى در ايران آنقدر ضد مذهبى است که به راحتى پرونده فمينيسم اسلامى و آشتى اسلام با مدرنيسم را خواهد بست. رشد تمايلات ضد اسلامى در ميان زنان در ساير جوامع خاورميانه نيز شاهد ديگرى بر اين مدعاست.

تجريه زنان در انقلاب ٥٧ در ايران، و وضعيت زنان در ساير جوامع اسلام زده، يک حقيقت بنيادى را مکررا تاکيد مى کند: سکولاريسم و جدايى مذهب از دولت، پيش شرط هر بهبود و تحولى در امر رهايى زن است. آزادى زنان به طرز اجتناب ناپذيرى به تضعيف نقش مذهب و مرد سالارى گره خورده است. تحقق اين امر تنها از جانب يک آلترناتيو مدرن، سکولار و سوسياليست ممکن است. اين را نه متعلقه هاى آيات عظام و متحجرين اسلامى، و نه فمينيستهاى ورشکسته پس از جنگ سرد و نه مدافعين باج دادن به اسلام، قادر به انجامش هستند.

برگرفته از سايت «زنان خاورميانه»:

http://www.middleastwomen.org/

 بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630