بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

16 اسفند 1386 ـ  6 مارچ 2008                                      پيوند به بخش اول: پاکستان

 

ریشههای تاریخی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه

بخش دوم- ریشه‌های بنیادگرایی اسلامی در افغانستان

نوشتهء پیمان (فرزندی از ایران زمین)

 

به نام خداوند جان و خرد

در این بخش در مورد سرزمینی بحث می‌شود که در جهان امروز یکی از سمبل‌های مهم بی‌قانونی، تعصب و تروریسم است، سرزمینی که از روز جدایی از ایران یک روز خوش به‌خود ندیده‌ است، سرزمینی که علی‌رغم کوشش‌های جوانان متفکر و عزیزی که نویسنده با چند تن از آنان دوست می‌باشد راه درازی تا استقرار دموکراسی و آزادی پیش‌رو دارد. امید است که نسل جوان این سرزمین با دانش‌اندوزی، به دورافکندن تعصب مذهبی و قومی و ایجاد نهادهای مدنی نوین، آخوندهای مرتجع سنی و شیعه، جنگ‌سالاران قرون‌وسطایی و قاچاقچیان را به حاشیه برانند.

 

2-1- مقدمه‌ای بر وضعیت افغانستان در زمان دولت‌های ایران باستان

سرزمینی که امروزه افغانستان نامیده‌ می‌شود از مناطق شرقی فلات ایران و از شمال‌ غربی به فلات‌پامیر، و از شمال به رودخانه جیهون (آمودریا) محدود می‌گردد. در حدود 3000 سال پیش که اقوام آریایی از دو سوی خاور و باختر دریای خزر از جانب رودخانهء آمودریا (اوکسوس یا جیحون)، رود سیردریا (آراکس یا سیحون) و همچنین از راه کوه های قفقاز به داخل فلات ایران روی آوردند، گروهی درسرزمین باکتریا یا باختر (بخش امروزی) توقف کردند و گروهی دیگر در کنار رودخانه هریرود در سرزمین هریوا یا هرات امروزی مستقر شدند. می‌توان گفت که تمدن باختر-مرگیانا یکی از نخستین تمدن های آریایی بود که در عصر برنز و در آسیای میانه ماورای رودخانهٔ آمودریا قرار داشت.

در افسانه ‌های ایران‌ باستان، شاهنامه فردوسی و همچنین اوستا آمده‌است که زردشت پیامبر بزرگ ایران پادشاه بلخ موسوم به ویشتاسپ یا گشتاسپ را به دین خود درآورد و سرانجام نیز در این شهر به‌وسیله ارجاسب پادشاه تورانی کشته‌شد. گمان‌می‌شود که ویشتاسب همان پدر داریوش بزرگ هخامنشی یا یک سرکرده محلی از تیره قوم پارس باشد. در کتاب‌های ایران‌باستان همچون شترستان‌های (شهرستان‌های) ایران، خدای‌نامک، اوستا، کتیبه‌های تخت‌جمشید از سرزمین‌های آریانا (هرات امروزی)، باکتریا (بلخ امروزی)، بست و ست‌گوییه (سرزمینی که سراسر رود هیرمند را دربر می‌گرفت) به‌عنوان سرزمین‌های ایرانی نام‌برده‌شده‌است. در شاهنامه فردوسی نام این سرزمین‌ها به‌عنوان بخش‌هایی از خراسان بزرگ آورده‌شده‌است. حتی در زمان پادشاهی لهراسب و گشتاسب بلخ به‌عنوان پایتخت ایران نام‌برده‌شده‌است. همچنین از سرزمین نیمروز و زابل و همچنین شهر زرنگ به عنوان مکان نشست پهلوانان بزرگ ایران‌زمین که از نسل جمشید فرزند تهمورث دیوبند بودند همانند رستم، زال، سام، نریمان گرشاسب در شاهنامه به کرار نام‌برده‌شده‌است.

درزمانی‌که هووخشتره پادشاه بزرگ ماد (720 تا 550 پیش از میلاد) برای نخستین‌بار ایران را به ‌قدرتی‌جهانی تبدیل‌نمود، قدرت خود را به این مناطق نیز تسری داد و اینگونه که از تاریخ برمی‌آید اینکار بسیار مسالمت‌آمیز صورت‌گرفت. زمانی‌که کوروش بزرگ هخامنشی پس از تسخیر سرزمین لیدی رو به خاورزمین آورد تا دره سند پیشروی نمود و حتی چندماه را در بلخ و قندهار و پیشاور گذراند.

زمانی‌که داریوش بزرگ به شاهی رسید، ویوانه شهربان بلخ و هرات از نخستین کسانی بود که او را به رسمیت شناخت و به او در سرکوب شورشیان یاری رساند. وقتی داریوش برای نبرد با سکاهای تیزخود و همچنین سرکوب شهربان ست‌گوییه و تسخیر مجدد هند به خاور شاهنشاهی هخامنشی لشکر کشید مدتی در این سرزمین‌ها مسکن گزید. در این‌دوران این سرزمین‌ها توسط جاده‌ای موسوم به "هزارروز" به سرزمین اصلی ایران و شهرری متصل می‌شد. در لشکرکشی خشایارشاه به یونان بخشی مهم از ارتش بزرگ وی را سربازان بلخی، هراتی، قندهاری و زابلی تشکیل‌می‌دادند. سرانجام پس از متواری‌شدن داریوش سوم به سوی شرق شاهنشاهی، وی توسط بسوس شهربان بلخ کشته‌شد.

پس از مرگ اسکندر مقدونی و تشکیل دولت سلوکی توسط سلوکوس سردار بزرگ وی در آسیا، باتوجه به مشکلاتی که وی در غرب و با بطلمیوس در مصر داشت در ازای تعدادی فیل جنگی بخش عمده‌ای از سرزمین گانداهارا را که شامل قندهار و کابل امروزی نیز می‌شد به چاندراگوپتا پادشاه هند واگذارنمود. همچنین در این زمان یکی از یونانیان به نام "دیویدوت" در بلخ دولتی موسوم به باختر را تشکیل داد. این دولت در زمانی تا سند نیز در جنوب گسترش یافت ولی با شکست از دولت اشکانی لطمه زیادی خورد و بخش‌های غربی آن مانند آریانا (هرات) و فراه بدست اشکانیان افتاد.

در قرن نخست میلادی، قبایل صحراگرد یوئه‌چی که از جانب شمال وارد باکتریا شده‌بودند یونانی‌ها را تارومار کرده، باکتریا را تصرف نمودند و سلسلهٔ کوشان را بنا نهادند. اینها سکه‌های یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند. کوشانیان تا اواسط فرن اول میلادی شهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراتوری خویش را وسعت بخشیدند. در این دوران دین بودایی نیز به این سرزمین وارد شد. در دوران حکمرانی کانیشکای بزرگ، مبلغان آیین بودایی از راه آسیای‌مرکزی به چین سفر نموده و در گسترش این آیین تلاشهای زیادی کردند. بت‌های ۳۵ و ۵۳ متری بامیان که توسط طالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. پایتخت این دولت در شهر کاپیسی در پیشاور کنونی قرارداشت.

این دولت با دولت اشکانی رابطه بسیارخوبی داشت ولی پس از سقوط اشکانیان به‌دست اردشیربابکان و تاسیس دولت ساسانی روابط تغییرنمود. اردشیر تسلط این دولت بر خاور فلات ایران را برنتابید و بخش بزرگی از سرزمین آنها را دوباره به خاک ایران بازگرداند و سرانجام شاپوریکم -که با پیروزی عظیم خود بر والرین امپراتور روم جاودانه شد- با تسخیر کاپیسی در حدود سال 226 میلادی برای همیشه به عمر این دولت خاتمه داد.

در دوره پادشاهی پیروز ساسانی قوم هپتال به خاور شاهنشاهی ایران یورش آورده و در جنگ پادشاه ایران کشته‌شد، پس بلخ و سرزمین‌های جنوب رودخانه آمودریا بدست هپتالیان افتاد ولی سرانجام خسرویکم (انوشیروان دادگر) در سال 561 میلادی آنها را درهم‌کوبید و این مناطق را دوباره به ایران بازگرداند. تا سقوط دولت ساسانی بدست اعراب کل سرزمین همچنان جزیی از شاهنشاهی بودند ولی پس از سرنگونی این دولت، در کابل و به‌طورکلی مناطق شرقی افغانستان موسوم به کابلستان بازماندگان هپتال‌ها و کوشانیان قدرت گرفتند.

 

2-2- افغانستان در زمان پس از اسلام تا سلسله صفویه

پس از سقوط ساسانیان، اعراب مسلمان به بهانه انتشار دین اسلام همسایگان را مورد تاخت و تاز قرار داده، دارایی‌ها را به نام غنیمت تاراج، جوانان را به غلامی، زنان را به کنیزی برده و پیرمردان را بنام زندیق کشتند. در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ میلادی) اعراب از سوی هرات از آمودریا گذشتند، ولی تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ میلادی) که بر سرزمینهای باکتریا و فرارود (ماورالنهر) مسلط شوند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. در کابل اعراب با ایستادگی جوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانه روز در محاصره ماندند تا اینکه قوای تازه‌نفس اعراب به فرماندهی یکی از سرداران عرب به نام "لیس ابن قیس" به کمک سپاهیان محصور رسیده و اعراب پیروز شدند. لیس بن قیس در محلی که امروز سفارت ایران و وزارت خارجه افغانستان قرار دارند پنج‌هزار نفر را در یک‌روز سربرید. به‌عبارتی اسلام با خشونت فراوان وارد این منطقه شد. پس از خلافت عمر، عثمان و علی، امویان حکومت کرده و پس از چندی ضعیف شدند، عباسیان به کمک ابومسلم خراسانی و ایرانیان همیار او موسوم به سیاه‌جامگان خلافت را به دست آوردند اما بعد ابومسلم را کشتند و حکومتی جبارتر از امویان پایه گذاشتند.

باید به این نکته اشاره نمود که در دوران امویان و عباسیان شرق ایران‌بزرگ منشا قیام‌های زیادی بود و سرانجام در نیمه یکم قرن سوم هجری توسط طاهر ذوالیمینین سردار ایرانی مامون عباسی دولت طاهریان در خراسان بزرگ پایه‌گذاری شد. اندکی بعد نوبت به صفاریان رسید که یعقوب‌لیث بر طاهریان و همچنین پادشاه کابل پیروزشد. این عیار دلاور حتی تا بغداد نیز پیش راند ولی مرگ به او مهلت نداد. اما سرانجام نوبت به سامانیان رسید. مردمانی دانش‌دوست که بر گردن ایرانیان و فرهنگ این سرزمین حق بزرگی دارند. در این دوران شهرهایی مانند هرات و بلخ به‌عنوان مراکز بزرگ بازرگانی و دانش‌پروری معروف شدند و شاعرانی چون بوشکور و دقیقی بلخی ظهورکردند. در زمان غزنویان مرکز دولتی ایران به غزنین منتقل شد و لشکرکشی‌های محمود باعث رونق عظیم این شهر شد ولی با ظهور سلجوقیان هرات و بلخ بدست سلجوقیان و کابل و قندهار توسط غزنویان اداره شدند تا سرانجام غزنویان بدست غوریان برافتادند. در دوران شکوه سلجوقیان به‌خصوص دوران وزارت خواجه نظام‌الملک طوسی مدارس نظامیه در هرات و بلخ نیز ساخته‌می‌شوند و به‌خصوص از نظامیه هرات مردان بزرگی چون امام‌فخررازی و نورالدین‌عبدالرحمن‌جامی به گنجینه فرهنگی ایران اضافه‌می‌شوند.

سرانجام تمام افغانستان امروزی در دوران سلطان محمد خوارزمشاه تسخیر شد ولی با سرازیرشدن مغولان وحشی شهرهای هرات، بلخ و غزنین چون دیگر شهرهای خراسان نابودشدند. در این دوران است که حضرت مولانا جلال‌الدین پابه‌عرصه وجودمی‌گذارد و در آن دوران پر نهب و غارت و کشتار پیام‌آور صلح، دوستی و انسانیت می‌شود.

اما در دوران ایلخانان هرات دوباره آباد شده و رونق می‌گیرد. سپس در دوران آل‌کرت و حکومت تیموریان هرات به یک مرکز دانش و هنر تبدیل‌می‌شود. پادشاهانی دانش‌دوست و ادب‌پروری چون شاهرخ، الغ‌بیگ و سلطان‌حسین بایقرا به‌همراه وزیر فرزانه‌اش امیرعلیشیرنوایی هرات را به مرکزی برای دانش، هنر و فرهنگ تبدیل‌نمودند. اما همزمان با سال‌های پایانی عمر سلطان‌حسین دو طوفان برزگ از شرق و غرب به قلمروی او نزدیک‌‌شدند: شاه‌اسماعیل صفوی و محمدشیبانی‌خان ازبک.

 

2-3- آغاز نبرد شیعه و سنی در خاور فلات‌ایران

بنیانگذار دولت شیبانی‌ها، محمد شیبانی ملقب به "شیبک‌خان" از نوادگان جوجی پسر چنگیزخان مغول بود که با تصرف سرزمین فرارود و تسلط بر بخارا و سمرقند در سال ۱۵۰۰ میلادی و تارومار کردن گورکانیان به رهبری "ظهیرالدین‌بابر" دولت شیبانیان را اساس گذاشت. او سپس یورش‌های خود را برای تصرف تمام خراسان بسوی جنوب ادامه داد. او سپس قندهار، هرات و بخش بزرگ خراسان را تسخیر نمود و حتی به نزدیک سمنان نیز پیشروی نمود. فرزندان سلطان‌حسین‌بایقرا به شاه ‌اسماعیل صفوی که تازه در بخش بزرگی از فلات ایران قدرت را بدست‌آورده‌بود پناهنده‌شدند.

در این دوران جغرافیای سیاسی خاورمیانه دچار دگرگونی‌های اساسی می‌شود. دولت بزرگ عثمانی در آناتولی و شبه‌جزیره بالکان قدرت زیادی بدست‌آورده و مدعی رهبری جهان اسلام می‌گردد. در برابر آن دولت صفوی به رهبری شاه‌اسماعیل به‌عنوان یک دولت شیعی در بخش بزرگی از فلات‌ایران و سرزمین عراق امروزی بنیان‌می‌گیرد. شیبک‌خان یک سنی متعصب بود که با دولت عثمانی مرتبط بود و ازسویی‌دیگر می‌خواست در راه چنگیز و تیمور قدم بگذارد. شیبک‌خان در خراسان بزرگ دست به جنایات وحشیانه‌ای زد و شهرهای بزرگ آن سامان مانند مشهد، هرات و نیشابور را نابودکرد. سرانجام در جنگ طاهرآباد در نزدیکی مرو توسط قزلباشان شاه اسماعیل صفوی در ۱۵۱۰ شیبک‌خان کشته‌شد و سر پرغرورش و هر یک از اجزای بدنش به‌دستور مرشدکامل به سرزمین‌های داخلی و خارجی ارسال‌شد. با این پیروزی شاه‌اسماعیل خراسان بزرگ را تسخیرنمود و از این زمان به بعد جنگ شیعه و سنی به‌صورت رسمی در این مناطق آغازشد. هرگاه که ازبکان برنده می‌شدند، شیعیان را می‌کشتند و هرگاه صفویان ازبکان را شکست می‌دادند کشتاری وسیع از سنیان انجام‌می‌دادند. بازماندگان محمد شیبانی تا سال ۱۵۹۹ میلادی در سمرقند و بخارا به حکومت ادامه دادند. لازم به ذکر است که شاه اسماعیل می‌خواست به فرارود نیز لشکر کشد اما تهدید عثمانی در غرب و سرانجام شکست در جنگ بزرگ چالدران از این امر جلوگیری نمود.

اما مساله دیگر روابط دولت صفوی با دولت مغول کبیر هند بود. علی‌رغم دوستی فراوان بین بابر و شاه اسماعیل و همچنین همایون و شاه‌تهماسب دو دولت سر مناطق مرزی به‌خصوص قندهار باهم اختلاف داشتند. دولت ایران بر هرات و بلخ مسلط بود و دولت هند بر کابل ولی قندهار به‌طورمتناوب دست‌به‌دست می‌شد. سرانجام در زمان شاه‌عباس‌دوم صفوی به این مساله نیز حل شد و دولت صفوی توانست بر این شهر تسلط خود را حفظ کند.

مشکل بسیارمهم دولت صفوی این بود که بخش بزرگ مردم افغان ساکن در قندهار، فراه، هرات و بلخ سنی بودند و دولت‌صفوی به این مساله توجه درستی نمی‌نمود. سرانجام این مشکل در شورش مردم قندهار و هرات خود را نشان‌داد.

 

2-4- سقوط صفویان بدست غلجاییان (هوتکیان)

همانگونه که گفته‌شد دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت می‌‌کرد سرانجام در برابر مخالفت و قیام‌ها از پا در آمد. در ابتدا میرویس غلجایی (هوتکی) از قبیلهٔ غلجایی پشتون به تسلط گرگین حاکم گرجستانی منصوب صفویان در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. سپس در سال ۱۷۱۷ میلادی در هرات نیز عبدالله خان ابدالی (سدوزی) به تشکیل حکومت مستقل پرداخت. دولت صفوی که ضعیف شده‌بود هیچ‌کاری نتوانست صورت دهد و پادشاه ابله صفوی شاه‌سلطان‌حسین نیز تنها به فکر ادامه درس طلبگی در مدرسه چهارباغ اصفهان بود؟! پس از فوت میرویس پسرش محمود که در ۱۷۱۶ میلادی جانشین پدر شد و از راه کرمان و یزد به اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد و در ۱۷۲۲ شاه سلطان حسین صفوی را وادار به تسلیم نمود و خود به جای او به تخت سلطنت نشست. این یکی از طنزهای تلخ تاریخ است، زمانی‌که محمود روبه‌سوی اصفهان آورد پادشاه ایران می‌خواست با فال‌نخود، نماز و قرآن‌خوانی و از همه مضحکتر با کمک لشکر جنیان بر محمود پیروز گردد؟! محمود دو سال بعد بدست پسرعمویش اشرف کشته‌شد و او بر تخت سلطنت جلوس کرد. اما در قندهار برادر محمود سلطان‌حسین پیروز می‌شود و این دولت به دو بخش تقسیم می‌شود. در این دوره دولت غلزایی دچار مشکل می‌شود ازسویی دولت عثمانی سراسر غرب ایران را تسخیر می‌کند و به‌عبارتی اشرف مجبورمی‌شود که به سلطه روحانی عثمانی سربنهد.

دراینجا چیز جالبی مشاهده‌می‌شود. افغان‌ها اگر باهم متحد بودند نه‌تنها در آن زمان کل ایران و بخش مهمی از هند و آسیای مرکزی را تسخیر می‌کردند که می‌توانستند به عنوان یک نیروی قدرتمند به رقیبی علیه عثمانی تبدیل شوند ولی از همان روزها ابدالیان (درانیان) و غلزاییان باهم وارد جنگ قدرت شدند و این مساله بسیار به نادرشاه افشار کمک نمود. البته نویسنده به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهد کار بزرگ این سردار بزرگ ایران‌زمین را کوچک نماید ولی توجه به این نکته مهم است که مردم افغان به‌دلیل تعصبات قومی به‌هیچ‌وجه حاضرنشدند که با دشمن مشترک باهم متحد شوند. این نشانگر یک مشخصه مهم این مردم است: اولویت زندگی قبیله‌ای. به‌گونه‌ای‌که افغان‌های هرات به راحتی در لشکر نادر علیه افغان‌های قندهار جنگیدند. این یک مساله مهم را نشان می‌دهد که افغان‌ها خود را ایرانی می‌دانستند و چیزی به نام ملیت جدا برای خود درنظر نگرفتند.

 

2-5- افغان‌ها و نادرشاه افشار

سرانجام به سلطنت اشرف در اصفهان در ۱7۲۹، به حکومت ابدالی در هرات در ۱۷۳۱ و به حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادرشاه افشار پایان داده شد. نادر نخست ابدالیان را در چند نبرد بزرگ شکست داد و الله‌یارخان مردی از آن طایفه را که به او یاری کرده‌بود به حکمرانی هرات گمارد. سپس در 3 جنگ بزرگ مهماندوست دامغان، مورچه‌خورت اصفهان و زرقان شیراز بر اشرف پیروز شد و اشرف در فرار به‌سوی قندهار کشته‌شد. سپس وی شورش مجدد ابدالیان را اینبار به‌طورکامل درهم شکست.

با عزل صفویان و پادشاهی نادر او دست به یک ابتکار جالب زد، به‌این‌معنی‌که مذهب رسمی را سنی معرفی نمود ولی رکن جدیدی در اهل‌سنت به‌نام مذهب جعفری معرفی نمود. متاسفانه آخوندهای مرتجع عثمانی به این پیشنهاد عالی توجه نکردند و خونین‌ترین جنگ‌های ایران و عثمانی در این دوران صورت گرفت. اما این مساله در بین افغان‌ها جالب بود و نادر به این مردم توجه نمود. به‌گونه‌ای‌که بخشی قابل‌توجه از لشکر نیرومند وی که نخست به قندهار یورش برد و سپس دست به نبرد جاودانه کرنال و تسخیر هندوستان نمود از افغان‌های ابدالی و سپس غلزایی بودند.

حتی افسران افغان به‌خصوص احمدخان ابدالی موردتوجه شخص وی بودند و او گاردی مخصوص از افغان‌ها برای خود درست نموده‌بود و یکی از دلایل کشته‌شدن نادر رشک افشارها به ابراز لطف نادر به افغان‌ها بود. در دوران نادرشاه سرداران بزرگی از ارتش ایران چون احمدخان و عبدالغنی‌خان افغانی بودند و درجنگ‌های متعدد نادر حضوری فعال داشتند.

 

2-6- مرگ نادر و آغاز جدایی افغان‌ها از ایران

نادر در سال 1160 هجری قمری در خبوشان قوچان بدست 4 سردار خود کشته‌شد و دولت بزرگ وی که از شرق تا رود سند و مرز چین و از غرب به دجله، از شمال به منتهی‌علیه داغستان و دریاچه آرال و از جنوب حتی شامل سرزمین عمان نیز می‌شد، فروپاشید. در این زمان افغان‌هایی که در سپاه نادر بودند به رهبری احمدخان ابدالی دست به کاری زدند که سنگ بنای تجزیه افغانستان از ایران شد. پس از مرگ نادر، احمدخان ابدالی با نیروی شش‌هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و برای نخستین‌بار مجلسی از بزرگان طوایف افغان به نام" لویه‌جرگه" را در مزار شیرسرخ قندهار برای انتخاب يک رهبر از ميان خود افغان‌ها تشکيل داد و سرانجام بعد از نه روز گفتگو به عنوان پادشاه خراسان تعیین گرديد. (۷ رجب ۱۱۶۰ ه. ق./۱۵ جولای ۱۷۴۷ میلادی).

در این مرحله احمدخان ابدالی که از این زمان به بعد نام خود را احمدشاه درانی گذاشت، نخست می‌خواست با غلبه بر خاور امپراتوری نادر دولتی بزرگ ایجاد کند و حتی نام پادشاه خراسان را بر خود نهاد نه پادشاه افغانستان. در این دوران علی‌رغم اینکه او 5 بار به هند لشکر کشید و صاحب دولت بزرگی شد، همواره خود را نمک‌خورده نادرشاه می‌دانست و حمایت از خاندان نادر را ادامه می‌داد و تا روزی که زنده بود، از نوه نادر، شاهرخ‌میرزا حمایت نمود.

پس از مرگ وی تیمورشاه پسر وی به پادشاهی رسید و او نخستین بار پایتخت را به کابل انتقال داد. تیمورشاه به لطف‌علی‌خان زند متمایل بود و حتی در تاریخ گیتی‌گشا آمده‌است که او می‌خواست به کمک پادشاه جوان زندیه در برابر خواجه قاجار بشتابد که مرگ مهلتش نداد.

پس از وی نوبت به پسرش "شاه‌زمان‌خان" رسید. او مردی جنگاور بود و بیشتر به هند توجه داشت. او همچنین به بلخ مسلط شد ولی با مسالمت آنرا به "آغامحمدخان‌قاجار" بازگرداند. او چندین بار به هند زیرسلطه انگلستان یورش برد و این سبب شد که انگلیسی‌ها از دشمنانش حمایت‌کنند. از سویی فتح‌علی‌شاه قاجار می‌خواست قدرت ایران را دوباره در کابل اعاده‌کند پس از شاه‌محمود حمایت نمود. او بر شاه‌زمان پیروز شد و او را کور نمود. چیزی که در این دوره قابل‌توجه است توجه اصلی درانیان به تشکیل دولت در کابل و حداکثر قندهار است و به‌هیچ‌وجه خواستار هرات و بلخ نبودند. از طرفی اگر دولت نیرومندی در ایران به‌وجودمی‌آمد، آنها حاضر به اطاعت از ایران بودند. علی‌رغم شکست فتح‌علی‌شاه از روسیه در این دوره حکام کابل زیرنفوذ ایران درآمدند. ازسویی توسعه‌طلبی انگلیسی‌ها آنها را ترساند و افراد عاقلتر فهمیدند که نزدیکی به ایران بسیار بهتر از دوری از آن است. در این دوره حتی دوست‌محمدخان‌بازکزایی که در این دوران در افغانستان قدرت گرفته‌بود کابل و دیگر مناطق افغان‌نشین را جزو ممالک محروسه پادشاهی ایران خواند.

 

2-7- فتنه کامران‌میرزا در هرات

انگلستان پس از تسلط بر هند نمی‌خواست که از سوی ایران و روسیه خطری متوجه سرزمین پرثروت هند گردد و این دزدان عصرجدید بتوانند به‌راحتی این سرزمین را غارت‌کنند. پس آنها متوجه افغانستان و بلوچستان که جزیی مسلم از ایران بود رو آوردند. نخست انگلیسی‌ها سعی کردند که با نیروی نظامی افغانستان را تسخیر کنند ولی با شکست عظیمی که خوردند و بیست‌هزار نفر تلفات دادند، پس دوباره رو به سیاست موذیانه منحصر به‌فرد خود آوردند.

انگلیسی‌ها متوجه شدند که افغان‌ها همواره خود را جزیی از ایران می‌دانند پس درصدد جدایی رسمی افغانستان از ایران برآمدند. همچنین آنها فهمیدند که دولت کابل چندان به درگیری با ایران مایل‌نیست. به‌همین‌جهت رو به سوی هرات آوردند. هرات از قدیم جزیی از خراسان‌بزرگ بوده و این شهر پیوستگی خاصی با ایران داشته‌است. قبایل ابدالی در اطراف این شهر و بیشتر در منطقه فراه ساکن بودند. هزاره‌ها نیز بیشتر در مناطق کوهستانی ساکن بودند و مردم عادی هرات همنژاد مستقیم خراسانیان بودند. اگرچه امروزه افرادی چون "کاظم یزدانی" در مطالبی مجعول قصد دارند که برای این مناطق تاریخی مستقل از ایران بنویسند و حتی خواف و تایباد را جزیی از افغانستان تلقی کنند ولی در طول تاریخ همواره مردم هرات زیر نفوذ عمیق فرهنگی ایران بودند و هستند.

در اواخر عمر فتح‌علی‌شاه و پس از شکست ایران از روسیه انگلیسی‌ها "کامران‌میرزا" حاکم محلی هرات را تحریک کرده و قشونی از قبایل کوهستانی هزاره و ابدالی برای وی فراهم و آموزش دادند. سپس او شورش نمود. نخست فتح‌علی‌شاه ولیعهدش عباس‌میرزا را برای سرکوب این شورش روانه هرات نمود ولی با مرگ این مرد بزرگ ایران در مشهد و پس از آن مرگ فتح‌علی‌شاه در سال بعد این کوشش‌ها عقیم ماند. در پادشاهی محمدشاه وی به مستقیم به هرات لشکر کشید. انگلیسی‌ها به کامران‌میرزا کمک رسانده و حتی بیست‌ودو هزار سپاهی برای وی مهیانمودند. دولت روسیه نخست از دولت ایران پشتیبانی نمود ولی متاسفانه در زمانی که هرات به مرز سقوط رسید، دولت جبار انگلستان با لشکرکشی به جزایر خلیج‌فارس قشون ایران را از هرات بازگرداند.

اما وزیر کامران‌میرزا که "یارمحمدخان" نام داشت و مردی ایران‌دوست بود آن مرد خاین را کشت و دوباره به دولت ایران ابراز وفاداری نمود. این امر نشانگر این است که هنوز بخش بزرگ افغان‌ها طرفدار ایران بودند و علی‌رغم صحبتهای دروغپردازانی چون آقای یزدانی نمی‌خواستند از سرزمین مادری خود جداشوند. اما انگلیسی‌ها به سادگی دست بردار نبودند.

 

2-8- افغان‌ها و امیرکبیر

انگلیسی‌ها که در هرات دچار مشکل شدند با راه‌اندازی فتنه سالار در خراسان در اواخر حکومت محمدشاه سعی بر جداکردن خراسان از ایران نمودند ولی با مرگ این پادشاه نمک‌به‌حرام و سوگندشکن (درباره قائم‌مقام فراهانی آن بزرگمرد ایران) و آغاز پادشاهی "ناصرالدین‌شاه" به مشکل دیگری برخوردند. "میرزاتقی‌خان فراهانی" ملقب به "امیرکبیر" این بزرگمرد شرافتمند ایران‌زمین که به شاه بسیارنزدیک بود به نخست‌وزیری رسید و شروع به سروسامان دادن به اوضاع نمود.

او نخست سردار بزرگ ایران شاهزاده "حسام‌السطنه" را به خراسان فرستاد و شورش سالار را سرکوب نمود. سپس برخلاف انتظار انگلیسی‌ها به هرات لشکر نکشید بلکه بدون ارسال حتی یک سرباز حاکمیت ایران را بر بخش بزرگی از افغانستان بازگرداند. بدین‌صورت که برای سرکوب شورش عمال انگلستان در بلوچستان از نیروی نظامی یارمحمدخان در هرات استفاده نمود. این به معنی مشارکت مستقیم افغان‌ها در امور بود. سپس امیرکبیر برای وی منشور حکومت هرات را فرستاد و یارمحمدخان سکه و خطبه را به نام ناصرالدین‌شاه در هرات برگرداند.

این سیاست را امیر برای قندهار هم به‌کاربرد و برای "کهندل‌خان" حاکم محلی متمایل به ایران منشور حکومت فرستاد و او نیز بی‌درنگ سکه و خطبه را به نام شاه ایران نمود. سپس او توجه خود را به کابل معطوف کرد. در این مرحله روابطی دوستانه با دوست‌محمدخان که در آن زمان با انگلیسی‌ها سروسری یافته‌بود، برقرار نمود و توجه او را دوباره تاحدی به‌سوی ایران جلب‌نمود. در این مرحله انگلیسی‌ها فهمیدند که اگر دولت امیرکبیر ادامه یابد تمام رشته‌های آنها پنبه می‌شود و حتی امیر می‌خواهد در سال‌های بعد آنها را از هند نیز بیرون براند.

ولی حیف که شاه قاجار مردی شهوتران، بی‌شعور و بیگانه‌ترس بود و بیشتر اطرافیان او نوکران روس و انگلیس یا مشتی آخوند مرتجع و درباری مفتخور بودند. سرانجام این جانوران به رهبری "مهدعلیا" مادرشاه و نوکر درجه‌یک انگلستان "میرزاآقاخان نوری" زهر خود را ریختند و تنها پس از سه سال صدارت حکم عزلش را گرفتند و خون این مرد بزرگ را در فین‌کاشان بر زمین ریختند. حال سد بزرگ در برابر انگلیس برداشته‌شده‌بود.

 

2-9- عهدنامه ننگین پاریس و جدایی افغانستان از ایران

پس از شهادت امیرکبیر نوکر حلقه‌به‌گوش بریتانیا "میرزاآقاخان نوری" به نخست‌وزیری رسید و این جانور دزد و پلید شروع به نابودی دستاوردهای امیرکبیر از جمله دارالفنون، ارتش منظم و اصلاحات مختلف وی نمود. حال جالب است که مشتی جیره‌خوار انگلستان چون "پیروز مجتهدزاده" که نام خود را پژوهشگر گذاشته‌اند، او را خادم و امیرکبیر را خاین می‌نامند!؟

اما مهمترین کاری که وی انجام داد، به حکام افغانی که با تلاش امیر دوباره حاکمیت دولت ایران را به رسمیت شناخته‌بودند، دستور داد که نام شاه ایران را از خطبه و سکه بردارند و مستقل شوند!؟ به‌واقع چه مرد وطن‌پرست و باشرافتی که نمی‌دانم در تاریخ معاصر جهان چه آدم بی‌شرف و کثیفی با کشور خود چنین کاری انجام داد! در ادامه می‌بینیم که این کار وی سنگ بنای بدبختی برای مردم افغان بود.

ولی حاکم هرات که "صیدعلی‌خان" نام‌داشت و بسیار ایران‌دوست بود، این‌کار را نکرد و دستهای انگلیس را به‌خوبی پشت‌پرده دید. پس انگلیسی‌ها وی را از میان بردند و یکی از نوکران خود را به نام "محمدیوسف‌میرزا" را به حکومت آنجا برگزیدند. اما هنوز یک مانع دیگر برقرار بود: شاهزاده غیور حسام‌السلطنه که حاکم خراسان و از معدود شاهزادگان ایران‌دوست و بصیر به امور جهان بود.

ازسویی بر اثر ستم فراوان انگلیسیان و کمپانی هندشرقی سرانجام در سال 1863 شورش بزرگی در هند آغاز شد که این بهترین فرصت برای ایران بود. حسام به هرات لشکر کشید و سربازان غیور ایرانی شهر را از عمال انگلستان پاکسازی کردند. در این زمان حسام به شاه نامه نوشت و از وی اجازه خواست که از راه قندهار به هند لشکر کشد و بخش‌هایی از استان‌های مجاور ایران، که فارسی‌زبان نیز بودند، را تسخیر کند و سر مار انگلیس را برای همیشه در این منطقه به سنگ بکوبد ولی خیانتکار بزرگ در این مرحله کار دیگری انجام داد.

انگلیسی‌ها ارتش کوچکی به خوزستان فرستادند و علی‌رغم مقاومت جانانه عشایر غیور جنوب به‌دستور نخست‌وزیر خاین حکام محلی و قوای دولتی از صحنه گریختند. در نتیجه بوشهر، اهواز و خرمشهر بدست قوای کوچک انگلیس افتاد. اهواز تنها توسط 50 نفر انگلیسی تسخیر شد، درحالی‌که خانلرمیرزا حاکم خوزستان درحال شکار بود! نوری خاین در این مرحله شاه شهوتران را ترساند و او را وادار به پذیرش عهدنامه ننگین پاریس نمود. همچنین نامه حسام را به شاه نشان نداد.

براساس این ننگ‌نامه افغانستان و شهر همیشه ایرانی هرات از ایران جداشد ولی براساس بندی از این قرارداد ایران می‌تواند در صورت نیاز به افغانستان لشکر بکشد و بخشی از این کشور ساخته‌دست انگلستان را اشغال کند.

در آن زمان افغانستان نقش سد را در برابر نفوذ روسیه تزاری اعمال نمود، به‌گونه‌ای‌که پس از تسخیر آسیای مرکزی توسط روس‌ها و به‌خصوص شکست وحشتناک مرو که حاکمیت ایران در ترکمنستان، ازبکستان و خوارزم برای همیشه ازبین‌رفت، روس‌ها تا مرز شمالی افغانستان پیش آمدند. پس هدف اساسی انگلستان در این مرحله توقف روس‌ها در پشت کوه‌های هندوکش بود. تازه انگلیسی‌ها به این اکتفا نکردند و بخشی از بلوچستان ایران را به افغانستان دادند که امروزه به استان‌های نیمروز و زابل موسوم است و یکی از مراکز فعالیت تروریستهای طالبان و القاعده می‌باشند. به گفته مخبرالسلطنه:"در [سال] 1287 نیرنگ چنان ریخته‌شد که ایران به میانجی‌گری انگلستان به سرحد افغان رنگی دهد. امنای روس و انگلیس پول می‌دادند و کار می‌کردند. امنای ما پول می‌گرفتند و کارشکنی می‌کردند. مقداری از خاک ایران به‌طرف افغانستان افتاد."

 

2-10- تولد موجودی ناقص‌الخلقه به نام افغانستان

حال دیگر کشوری توسط استعمار انگلیس به‌وجودآمده‌بود که به‌هیچ‌وجهی شبیه یک کشور نبود. سرتاسر این کشور قبایلی زندگی می‌کردند که نه از نظر مذهبی و نه از نظر نژادی شبیه یکدیگر نبودند بلکه بسیار باهم متضاد بودند. در شمال و به‌خصوص در مناطق بدخشان و مزارشریف تاجیک‌های ایرانی‌نژاد و شیعه، ازبک‌های سنی و تعدادی ترکمن، در هرات مخلوطی از خراسانیان شهرنشین، هزاره‌های کوهستانی به‌طورعمده شیعه، ابدالیان یا درانیان پشتون به‌طورعمده سنی که به‌نوعی مدعی حکومت نیز بودند و در جنوب و در مرز با شبه‌قاره هند مردم قبیله‌نشین و بی‌قانون پشتون که سنیان بسیارمتعصبی بودند، نشیمن داشتند. ازسویی تضادهای فرهنگی نیز برجسته‌بود. مردم هرات، فراه بیشتر زیر تاثیر فرهنگی ایران، مردم بلخ و مزارشریف زیرنفوذ فرهنگی ایران و آسیای میانه، مردم کابل بیشتر زیرنفوذ فرهنگ هند و قندهار سرزمینی مخلوط و درهم بود.

جغرافیای این سرزمین نیز بحث‌برانگیز بود. به‌گونه‌ای‌که به‌دلیل وجود کوه‌های مرتفع هندوکش اگر قبیله‌ای دربرابر دولت مرکزی شورش می‌کرد، دولت مرکزی دچار مشکل می‌شد. به‌دلیل جنگ‌های زیادی که در 200 سال طی‌شده صورت‌گرفته‌بود، بسیاری از زیرساختها نابودشده‌بود.

اما مشکل اصلی این بود که مردم افغان بیشتر قبیله‌نشین بودند تا شهرنشین. مردم کوچ‌نشین به‌طورمعمول فقط یک چیز می‌شناسند: زور. در قاموس این جماعت هرکه اسلحه بهتری دارد، ارباب و دیگران یا محکوم به فنا یا بردگی وی هستند. این مردم با مسایلی چون سواد، تمدن شهری، تفکر و اندیشه سروکاری ندارند و به‌راحتی آلت دست هر موذی و بدجنس حیله‌گری قرارمی‌گیرند.

اگر در پاکستان حداقل افرادی چون محمدعلی‌جناح و لیاقت‌علی‌خان وجودداشتند در آندوره افغانستان فاقد چنین شخصیتهای کاریزماتیکی بود. در همان زمان‌ها که افغانستان درحال جدایی از ایران بود، دوست‌محمدخان که به خاطر نبرد با انگلیس در میان افغان‌ها اعتباری داشت، به پایان عمرش نزدیک می‌شد. با مرگ وی در سال 1863 بین پسرانش نبرد آغاز شد و افغانستان دولتی به مفهوم واقعی در آن دوران نداشت. به‌عبارتی این مناسبات قبیله‌ای بود که دولت را تشکیل می‌داد.

در این زمان "سیدجمال‌الدین اسدآبادی" یکی از افرادی که در ایجاد بنیادگرایی اسلامی در کل عالم اسلام نقش مهمی داشت، از این کشور دیدار نمود و سالیانی را در آن به سر آورد ولی درگیری‌های شدید در افغانستان سبب ترک این سرزمین از سوی وی شد.

در این دوران تا زمانی که امیر حبیب‌الله‌خان به پادشاهی می‌رسد، تاریخ افغانستان را می‌توان در چند عبارت خلاصه نمود: جنگ مردم و قبایل افغان با انگلستان و روس، شورش قبایل بر ضد امیران دست‌نشانده انگلستان، عدم تمکین قبایل دیگر از شاهانی که از قبیله دیگر بودند، نبرد مدعیان پادشاهی با یکدیگر و در نهایت جنگ، ناامنی و بدبختی برای مردمی که هیچ نقشی در جدایی سرزمینشان از ایران‌زمین نداشتند.

 

2-11- پادشاهی امیر حبیب‌الله‌خان و نفوذ بیش از پیش انگلستان در آن کشور

پس از مرگ "عبدالرحمن‌خان" پادشاه قبلی در سال 1901 پسرش "حبیب‌الله‌خان" در کابل به تخت نشست. وی که با انگلستان رابطه دوستانه‌ای داشت در سال 1893 نقش مهمی در امضای معاهده معروف دیورند را با انگلستان در سالهای آخر عمر پدرش بازی کرد و همین معاهده نقشی بسیارمهم در پی‌ریزی بنیادگرایان اسلامی در این منطقه از جهان داشت.

همچنین او در دوران حکومتش شروع به اصلاحاتی اندک در کشورش نمود ولی در دوران او افغانستان به یک مستعمره بریتانیا تبدیل شد. وقتی در جنگ جهانی یکم هیاتی از سوی آلمان-اتریش و عثمانی وارد کابل شد و از او درخواست ورود به جنگ علیه انگلستان و یورش به هند را نمود و درعوض وعده‌های مناسبی به وی داد، حبیب‌الله که همچون یک حاکم منصوب انگلستان بود این پیشنهاد را رد نمود. در ازای این خوش‌خدمتی انگلیسی‌ها پول خوبی به او پرداخت نمودند. سرانجام وی در منازعات قبیله‌ای که در افغانستان حاکم بود در سال 1919 ترور شد و برادر وی امان‌الله‌خان به پادشاهی افغانستان رسید.

 

2-12- امان‌‌الله‌شاه و برنامه اصلاحات ناکام وی

بدون هیچ تردیدی امان‌الله‌خان حقی بزرگ بر گردن مردم افغانستان دارد ولی حیف که ریشه‌های نادانی در افغانستان اینقدر عمیق بود که آخر نیز این مرد بزرگ مجبور به جلای وطن شد. این مرد خوش‌فکر که هم خودش و هم همسرش ملکه ثریا تحصیلات نوین داشتند و با دنیا آشنا بودند، به‌خوبی فهمیدند که تا اصلاحات اساسی در این کشور صورت نگیرد، هیچ کاری از پیش نمی‌رود.

این مرد دانا نخستین کاری که انجام داد به‌طوررسمی استقلال کشورش را اعلام کرده و پس از جنگی کوچک با انگلستان، آنرا تضمین نمود. حال باید به افغانستان حالت واقعی یک کشور متمدن را می‌داد. پس در سال 1923 اولین قانون اساسی افغانستان که بنام نظامنامه اساسی دولت افغانستان یاد می‌شد از طرف لویه‌جرگه در جلال آباد به تصویب رسید. برای نخستین‌بار وی لقب شاهی را برگزید و هیات دولتی با وزارتخانه‌های جدا تاسیس کرد. آموزش عمومی را در افغانستان توسعه داد. روابط خارجی را با کشورهای دیگر گسترش داد. با ایران و ترکیه روابطی محکم برقرار نمود. برای نخستین‌بار این کشور صاحب پرچم و پول ملی شد ولی هنوز راه دراز بود.

او به‌خوبی فهمید که باید اصلاحات را انجام دهد ولی از این نکته غفلت کرد که هنوز بخش عظیمی از مردم به‌دلیل زندگی قبیله‌ای بی‌سواد، خرافاتی، متعصب مذهبی و زیرنفوذ روسای طماع و آخوندهای مرتجع هستند. به‌عنوان‌مثال دستور داد که کارمندان ریش بتراشند و لباس‌های غربی بپوشند و زنان دیگر از چادر و روبنده استفاده نکنند. این مسایل اگرچه کارهایی درست بود ولی مردم هنوز قابلیت پذیرش این مسایل را نداشتند.

اشتباه بزرگ امان‌الله‌شاه در این مرحله یک سفر طولانی به خارج بود. این سفر یک سال طول کشید و این سبب شد که مخالفان وی که بیشتر از سوی انگلیس حمایت می‌شدند کار خود را توسعه دهند. عکس‌های رنگی از ملکه ثریا با پوشش‌های بسیارزشت و دکولته بین مردم قبایلی توزیع شد و این نادانان متعصب بیش‌ازپیش تحریک شدند. سوال اینجاست که به یقین انگلیسی‌ها این عکس‌ها را منتشر کردند پس آیا متوجه نشدند که اینکارشان به شکل‌گیری یک جریان ضدمدرنیسم که در درازمدت برای تمام جهان خطرناک است می‌انجامد؟

 

2-13- شورش بچه‌سقا بنیانگذار نخستین طالبان افغانستان

در سال 1929 به‌یکباره قبایل پشتون جنوبی که در مناطق قندهار و غزنی می‌زیستند به رهبری دیوانه‌ای به نام "حبیب‌الله کلکانی" موسوم به "بچه‌سقا" شورش بزرگی به‌راه‌انداختند. جالب‌اینکه تفنگ‌های آنها ساخت انگلستان و بسیارجدید بود!؟

این موجود عقب‌مانده که یک ملامحمدعمر در زمان خودش بود، آشکارا به نام دین با تمام مظاهر تمدن جدید مخالف بود. او که مردکی عقب‌مانده بود و مشتی اوهام و خرافات را به‌عنوان دین پذیرفته‌بود، کاخ شاهی در جلال‌آباد را آتش زد و سرانجام قوای دولتی را شکست داد و بر کابل مسلط شد. نخستین کار وی ویرانی موزه کابل و همچنین حاکم‌کردن قوانین اسلامی به سبک طالبان امروزی بود.

بیچاره امان‌الله‌شاه که هر کاری کرد نتوانست بر این دیوانه پیروز شود و دست‌آخر با خانواده‌اش مجبور به فرار و زندگی در ایتالیا شد. این مساله نشانگر مساله مهمی بود که این سرزمین هنوز با مدنیت و تمدن مدرن فاصله بسیارزیادی دارد و هر اصلاح‌طلبی نخست باید آموزش‌وپرورش به‌همراه ارتشی نیرومند درست کند تا بتواند برنامه‌هایش را در افغانستان انجام دهد.

 

2-14- فرو نشانده‌ شدن فتنه بدست محمدنادرشاه

با غلبه بچه‌سقا بر کابل، مردانی که در دوره امان‌الله‌ پرورش یافته و ابعاد فاجعه‌آمیز چنین حکومتی اسلامی را پیش‌بینی می‌کردند به جنبش افتادند. در این زمان "محمدنادرخان" سفیر افغانستان در پاریس به‌سرعت نیروهای زیادی دور خود جمع نمود و سرانجام پس از چندماه به حکومت بچه‌سقا نه‌تنها خاتمه داد بلکه او را با یاران اصلیش اعدام نمود و افغانستان را از خطری بزرگ نجات داد.

وی که دیگر به‌عنوان شاهی افغانستان دست‌یافته‌بود و به "محمدنادرشاه" موسوم شده‌بود، به‌خوبی فهمید که برای اصلاحات باید نیروی نظامی نیرومندی تدارک ببیند. در زمان این مرد نوگرا قانون‌اساسی تغییراتی کرد. اصلاحات امان‌الله‌شاه با سرعت کندتر به راه خود ادامه داد ولی سیاست مشت‌آهنین وی در برابر مخالفان بسیار اشتباه بود. یک اشکال مهم وی اعدام عده‌ای از روشنفکران افغان به سرکردگی "محمدولی‌خان" بود. این کارها و همچنین سوگندشکنی که در قبال بچه‌سقا انجام داده‌بود سبب ترور وی بدست یک طلبه مدرسه دینی شد. با کشته‌شدن وی محمدظاهر فرزندش به‌عنوان پادشاه افغانستان منسوب شد که مقدر بود آخرین پادشاه رسمی آن باشد.

 

2-15- محمدظاهرشاه اصلاح‌طلبی در مسیر امان‌الله‌خان

بدون‌هیچ‌تردیدی "محمدظاهرشاه" به‌همراه "سردارمحمدداودخان" محبوبترین مردان تاریخ معاصر افغانستان می‌باشند. ظاهرشاه مردی تحصیل‌کرده روشنفکر، نوگرا و همچنین دارای تجربه بود. او به مشکلاتی که سر راه پدرش و همچنین امان‌الله‌خان وجودداشت واقف بود و در طول حکومتش سعی کرد چون بندبازی ماهر رضایت همه را بدست‌آورد. اما:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چونین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

 

 

ظاهرشاه تلاش بسیاری نمود که روند مدرن‌شدن کشور را بیش از پیش سرعت بخشد. در زمانی که "شاه‌محمودخان" به نخست‌وزیری رسید چون مردی آزاداندیش و معتدل بود به نشریات مخالف و غیردولتی اجازه فعالیت داد. همچنین آزادی انتخابات، احزاب و افکار تاحد زیادی تحقق یافت. این مرد درستکار که بسیار به اموردنیا بینا بود، به‌شدت از آمریکا طلب کمک‌های مالی، صنعتی، آموزشی و نظامی نمود، چون می‌دانست اگر به شوروی در این کشور میدان دهد برای افغانستان این امر بسیار خطرناک است. گذشت زمان درستی نظرهای شاه‌محمودخان را نشان داد.

ازسویی دانشگاه کابل توسعه زیادی یافت و شهرهای بزرگ افغانستان شکلی امروزی یافتند. در سال 1339 خورشیدی کابل دارای بیش از 250 هزار نفر جمعیت بود و چهره یک شهر اروپایی را داشت. در زمان پادشاهی محمدظاهرشاه قانون اساسی اصلاح شد و به راستی او تبدیل به شاهی مشروطه شد و بیشترین اختیارها دردست نخست‌وزیر قرارگرفت. همچنین یکی از سیاستهای ظاهرشاه این بود که از کمک تمام کشورهای پیشرفته و نیرومند برای ساختن کشورش بهره گیرد ولی ظاهرشاه در این مرحله اشتباه بزرگی نمود. او چشم خود را بر روی نفوذ روزافزون شوروی که به‌خصوص در اوایل دهه 1960 میلادی در زمان نخست‌وزیری پسرعمویش سردارمحمدداودخان تشدیدشده‌بود، بست و نفهمید که همسایگی با امپراتوری سرخ درصورت عدم‌احتیاط برای کشورش می‌تواند بسیار خطرناک باشد.

اشتباه دیگر ظاهرشاه این بود که سعی زیادی در ریشه‌کنی فرهنگ قبایلی در افغانستان انجام نداد. همچنین دولت افغانستان به‌خاطر یک خیال عبث از نفوذ ایران و سعی ایران بر استیلای مجدد بر افغانستان شروع به ترویج زبان پشتو در برابر زبان فارسی نمود که این امر متاسفانه امروزه در دولت آقای کرزای نیز ادامه دارد. این مساله به‌خصوص زمانی‌که زمزمه ایجاد فدراسیونی از ایران و افغانستان ایجادشده‌بود، تشدید شد.

 

2-14-1- مساله پشتونستان و رابطه با پاکستان

در این زمان مساله پشتونستان و سرزمین‌های آنسوی خط دیورند بسیار مهم شده‌بود. دولت ژنرال ایوب‌خان نمی‌خواست این مناطق را از دست ‌دهد و کم‌کم روابط داشت بحرانی‌می‌شد. این مساله به پیش از تشکیل پاکستان برمی‌گردد و افغانستان در اعتراض به‌عدم برگشت سرزمینهای آنسوی خط دیورند به همراه هندوستان تنها کشورهایی بودند که به عضویت پاکستان در سازمان‌ملل رای منفی دادند. به‌عبارتی از همان روز یکم استقلال پاکستان ایندو کشور باهم صفایی نداشتند.

با کشته‌شدن لیاقت‌علی‌خان نخست‌وزیر پاکستان بدست پشتونی افغان‌تبار در سال 1951 مشکل حادتر شد و ازآنسو دولت پاکستان در برابر بازرگانان افغانی مشکلاتی را ایجاد‌نمود. ازسویی این مساله که می‌توانست ساده حل شود، ابعادی بین‌المللی یافت و آمریکا طرف پاکستان و شوروی طرف افغانستان را گرفتند. به این مساله در بخش یکم در مورد پاکستان مفصل پرداخته شده و تنها باید این نکته اضافه شود که منابع مالی دو کشور به‌جای سازندگی، صرف نبرد با یکدیگر و کشت‌وکشتار شد، ضمن‌اینکه بستری مناسب در منطقه پشتونستان برای بنیادگرایان اسلامی پدید آمد.

 

2-14-2- آغاز قدرتگیری سردارمحمدداودخان و نفوذ روس‌ها در افغانستان

یک مشکل دیگر در افغانستان که ظاهرشاه با آن دست به گریبان بود، قدرت اصلی اسلحه بود یعنی هر که قوای مسلح را دردست داشت می‌توانست حرف خود را به کرسی نشاند. این مساله در مجادله شاه‌محمودخان و سردارمحمدداودخان در سال 1953 خود را نشان‌داد. چون داودخان وزیردفاع و اختیاردار نیروهای نظامی کشور بود شاه علی‌رغم درستکاری محمودخان، به‌جایش داودخان را گمارد.

"سردار محمد داود خان" پسرعموی شاه و تحصیل‌کرده فرانسه مردی جدی، منضبط، وطن‌دوست و از همه مهمتر قدرت‌طلب بود. باید گفت که وی مردی معتقد به اصول مذهبی و درعین‌حال سکولار بود. درعین‌اینکه وی آشکارا با مسایل فرعی و خرافی دین چون حجاب به‌شدت مخالف بود و در مبارزه با آنها به‌هیچ‌وجه کوتاهی نکرد. همچنین او به‌هیچ‌وجه از کمونیسم خوشش نمی‌آمد و دلیل محکم بر آن شرکت در پیمان کشورهای غیرمتعهد از همان آغاز و تاکید بر آن بود.

داوودخان نخست نمی‌خواست به‌سوی بلوک شرق رود ولی اشتباه عظیم آمریکایی‌ها در عدم همکاری نظامی با افغانستان سبب توجه داودخان به شوروی شد. اشتباه مهم آمریکا این بود که افغانستان را به پیمان سنتو واردنکرده و در قضیه پشتونستان از پاکستان حمایت کردند و این یکی از ریشه‌های وقایع فاجعه‌بار امروزی است. شوروی‌ها در آن زمان بیشتر پروژه‌های عمرانی و اقتصادی افغانستان را همچون جاده سراسری شمال-جنوب و فرودگاه‌های این کشور را در دست‌گرفته‌بودند و نفوذشان روزبه‌روز بیشتر می‌شد. به‌خصوص این امر از سال 1956 که داودخان برنامه‌های پنچ‌ساله را به تقلید از شوروی راه‌اندازی نمود، دخالت روس‌ها نمودی بیشتر یافت. در دیداری که "جعفر شریف‌امامی" استاداعظم لژ فراماسونری در کسوت نخست‌وزیر ایران در اوایل دهه 1960 میلادی از افغانستان نمود، به‌خوبی نفوذ روزافزون روس‌ها در این کشور و همچنین احتمال کمونیست‌شدن افغانستان را مشاهده‌نمود.

 

 

در این زمان ارسال دانشجوی افغانی به مسکو و بلوک شرق سیری شدیدتر یافت و این در سال‌های بعد اثر خود را نشان‌داد. جوانانی که در بلوک‌شرق تحصیل می‌کردند متاثر از افکار ضددینی به کشورشان بازگشتند و دربرابر اکثریت قبیله‌ای متعصب سنی و شیعه قرارگرفتند. یکی از بدترین نتایج آن جلوگیری بسیاری از خانواده‌های افغان از تحصیل فرزندانشان بود که نکند کمونیست بشوند؟!

اما مساله مهم قراردادهای نظامی با مسکو بود. داودخان که می‌خواست کشور را در برابر پاکستان نیرومند کند، هم به میزان زیادی از شوروی سلاح خرید و هم نظامیان را برای آموزش به آنجا فرستاد. ضمن‌اینکه مشاوران روسی زیادی از آن موقع وارد افغانستان شدند.

در آن زمان یکی از آشنایان داودخان پس از تکمیل تحصیلات مذهبی از جامع‌الازهر مصر به کشور بازگشت و در نامه‌ای 15 صفحه‌ای به نخست‌وزیر در مورد خطر نزدیکی بیش از حد به شوروی هشدار داد. این مرد که از اندیشه‌های اخوان‌المسلمین تاثیر پذیرفته‌بود بسیار شناخته‌شده‌است: "صبغت‌الله مجددی". او در آنزمان مخالف دولت نبود ولی بر اثر یکسری گزارشهایی که بعهدها مشخص بود بی‌پایه بوده داودخان وی را 5/4 سال به زندان انداخت.

 

 

سرانجام ظاهرشاه به دلایلی که آورده‌شد و به‌خصوص قدرت‌طلبی داودخان و همچنین سیاست نزدیکی به شوروی او را وادار به استعفا نمود. پس از استعفای عزل‌مانند داودخان در 1963 بین او و شاه نقاری به‌وجودآمد که هیچ‌گاه رفع نشد و از سویی سبب فجایع بعدی در این کشور مصیبت‌زده شد.

 

2-14-3- دوره نخست‌وزیری دکتر یوسف‌خان زمانی کوتاه برای دموکراسی

دکتر یوسف‌خان به‌عنوان یک متخصص فیزیک از آلمان فردی غربگرا و همچنین نخستین نخست‌وزیری بود که از خاندان شاهی برگزیده‌نشده‌بود. این مرد دانا نخست سعی در آرام‌کردن روابط با پاکستان، که در زمان داودخان تا مرحله جنگ نیز پیشرفته‌بود، نموده و سپس سعی اساسی خود را در اصلاح قانون‌اساسی و تعدیل اختیارات پادشاه نمود. براساس این قانون اختیارات خاندان پادشاهی بسیار کاهش یافت و منجمله اینکه هیچ یک از آنها نمی‌توانند نخست‌وزیر شوند. برخی عقیده‌دارند که یکی از دلایل کودتای داودخان این بود زیرا این بند درحقیقت برای دورکردن او از قدرت گذاشته‌شده‌بود. ضمن‌اینکه پادشاه می‌توانست بدون مشورت مجلس نخست‌وزیر انتخاب کند که این اصل در حقیقت تیشه به ریشه پادشاهی در افغانستان زد.

این قانون باعث آغاز دوره ده ساله دموکراسی در افغانستان بود ولی باید گفت:"خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود". نخست اینکه احزاب چپ و نزدیک به کمونیست‌ها باتوجه به انسجامی که داشتند، سریعتر از همه وارد عرصه‌شدند. دومین مساله این بود که ظاهرشاه چون می‌خواست مردمدار باشد پس با کوچکترین تظاهرات و اعتراضی به دولت دستور استعفا می‌داد که این مساله در 1965 شامل دکتر یوسف‌خان شد. پس از ایشان شش کابینه دیگر سرکار آمدند که به‌طورمتوسط 2 سال بیشتر عمر نکردند. اشتباه بزرگ ظاهرشاه در این مرحله عدم‌حمایت وی از دکتر یوسف‌خان و سپس ضعیف‌کردن مقام نخست‌وزیری در آن ده سال بود.

اما مشکل اساسی عدم آمادگی مردم افغانستان برای دموکراسی بود. بخش بزرگی از این مردم هنوز به تعصبات قومی و مذهبی پایبند بودند و هنوز از سواد خواندن و نوشتن برخوردار نبودند. برای این مردم آخوند روستا یا رییس‌قبیله مانند خداوند بزرگ بود و هرچه می‌گفت مانند وحی منزل حساب می‌شد. در این زمان نبرد دیگری در افغانستان بین سنت و مدرنیسم شروع شده‌بود. ازنظر جامعه افغان یا باید کسی کمونیست و بیدین می‌شد یا متعصب مذهبی و قومی، در این میان حدوسطی وجودنداشت.

 

2-14-4- مقدمات کودتای کمونیستی سردار محمد داود خان علیه ظاهرشاه

محمدداودخان دیگر مردی بانفوذ و دارای وجهه مردمی و سیاسی بود و نمی‌شد او را محدود کرد. به‌خصوص که در دوره مشروطه قانون اجازه این کار را نمی‌داد. ظاهرشاه نیز مردی آرام بود و کسی را اذیت نمی‌کرد. داودخان در دوره ده‌ساله مشروطه با مشاهده ضعف دولتها و به‌خصوص دخالت شاه در امور و همچنین نابسامانی در امور نیروهای مسلح نخست به منتقد و سپس به مخالف نظام شاهی تبدیل شد. ازسویی پس از داودخان سعی ظاهرشاه و دولت‌های منتخب وی نزدیکی مجدد به آمریکا و غرب بود به‌گونه‌ای‌که این امر ناراحتی شوروی را به‌دنبال داشت. مساله‌ای که بسیار به داودخان کمک کرد قحطی در سال 1972 بود که او به‌طورعلنی نظام پادشاهی را به بی‌کفایتی متهم نمود.

یکی از دلایل مهم کودتا وجود ظاهرشاه بود زیرا این مردم بی‌قانون و نادان گویا به پادشاهانی دیکتاتور، سنگدل، خودکامه و سرکوبگر تمایل داشتند تا فردی آرام، بافرهنگ، آزادمنش و مردمداری چون محمدظاهرشاه! این نیز یک نکته مهم بود که ظاهرشاه از آن غفلت کرده‌بود و آن عبارت از یک اقتدار مناسب در امور و اشتباه در عدم‌حمایت از دولت دکتر یوسف‌خان بود. او باید در دوره 10 ساله به‌سرعت از فرصت استفاده‌می‌کرد ولی حیف که هرچه بیشتر از پادشاهی‌اش می‌گذشت بیشتر به تفریح علاقه‌مندتر می‌شد تا امور کشوری.

سرانجام در سال 1973 وقتی که ظاهرشاه برای درمان چشم در ایتالیا حضور داشت، داودخان در کودتایی بدون‌خونریزی قدرت را بدست‌گرفت. مردم عادی گفتند که این نزاعی در خاندان پادشاهی است و به ما ربطی ندارد و به‌خوبی مزددست ظاهرشاه را دادند! بیچاره محمدظاهرشاه برای جلوگیری از خونریزی سریع از سلطنت استعفا داد و دولت داود را به‌رسمیت شناخت. این کودتا اگرچه در ظاهر توسط مترقیان ملی‌گرا و چپگرا انجام شد ولی در حقیقت سبب آغاز نضج‌گیری بنیادگرایان اسلامی در افغانستان شد. گو اینکه سرانجام ظاهرشاه بین تمام این زمامداران عاقبت‌به‌خیرتر شد.

افغانستان در عمل به دو بخش تقسیم شده‌بود. شمال آبادتر که دو حزب جدید و چپ‌گرای خلق و پرچم در حال نضج‌گرفتن و اشاعه افکار کمونیستی بودند و بخش جنوبی کمتر توسعه‌یافته و قبیله‌نشین که در آن زمان افکار تندروی اسلامی در آن درحال تشدید بود که دلیل عمده آن تلاش‌های پاکستان به رهبری ژنرال نصیرالله‌بابر بود.

 

2-15- آغاز جمهوری ‌سوسیالیستی در افغانستان و حکومت سردار محمد داودخان

همواره نظر داودخان این بود که رییس کشور باید توسط لویه‌جرگه مستقیم انتخاب‌شود و البته مشخص بود که این جامه را برای خود پیشاپیش دوخته‌بود. داودخان به‌شدت سعی در مدرن‌ساختن و نیرومندکردن کشورش داشت و بسیار سعی‌می‌کرد که افغانستان پیشرفت کند. ضمن‌اینکه شروع به مبارزه با قبیله‌گرایی در نظام جدید حکومتی نمود که این درنهایت یکی از عوامل نابودیش شد. مشکل دیگر داودخان این بود که می‌خواست قدرت اصلی دست خودش باشد و دیگران را چندان بازی نمی‌داد.

ازسویی شعارهای وی چون به شعارهای کمونیستها نزدیک بود به این مساله دامن زد که کشور دارد کمونیست می‌شود و در این زمان جنبشی اسلامی در بین پشتونهای جنوب و هم‌مرز با پاکستان به رهبری افرادی آغاز شد که بعدها در بنیادگرایی اسلامی در افغانستان نقش یافتند: "گلبدین حکمتیار" و "صبغت‌الله مجددی" از جمله آنها بودند.

ازسویی کمونیست‌ها و چپگرایان از روز نخست شروع به نابودی یاران ملی‌گرا و ضدکمونیست نزدیک به داودخان و همچنین سیاستمداران درست‌کرداری چون "محمدهاشم‌خان" به بهانه فکر کودتا علیه حکومت نمودند تا کشور را به دامان شوروی اندازند. اشتباه مهم داودخان سکوت دربرابر چنین فجایعی و نیز نادیده‌گرفتن نفوذ روزافزون کمونیست‌ها بود که درنهایت زمینه نابودی خود را فراهم ساخت.

سرانجام نیز در سال 1355 یک قانون‌اساسی که به نظام تک‌حزبی مشروعیت می‌داد توسط لویه‌جرگه برگزیده خود را عرضه و تصویب کرد. این قانون که شبیه به قوانین اساسی کشورهای کمونیستی بود، حاوی این نکته بود که چون مردم افغانستان هنوز به رشد کافی برای دموکراسی واقعی نرسیده‌اند باید نظام تک‌حزبی باشد و در این نظام به‌تدریج رو به‌سوی پیشرفت و رشد سیاسی حرکت کنند. بدون‌هیچ‌تردیدی داودخان مردی میهن‌پرست بود و با درس‌گرفتن از سرنوشت امان‌الله‌شاه و دوره مشروطیت ظاهرشاه می‌خواست با اصلاح مقتدرانه و همچنین دیکتاتورمآبانه از بالا کشورش را پیشرفت دهد ولی او از یک نکته بسیارمهم غفلت کرد: نفوذ عمال شوروی در درون دستگاه‌های دولتی و امنیتی.

 

2-15-1- وخامت مساله پشتونستان در دوره حکومت داودخان

به‌طورمفصل درباره بحران پشتونستان و نبرد غیررسمی افغانستان و پاکستان در بخش پاکستان بحث شده‌است. در اینجا باید این نکته اضافه‌شود که داودخان برای حذف مخالفان دستور حذف فیزیکی آنها را در پاکستان داد و یکسری بمب‌گذاری‌های پی‌درپی در مناطق پشتونستان و پیشاور انجام‌شد که مهمترین قربانی این ترورها "حیات‌الله شیرپاو" از پشتون‌های طرفدار پاکستان و دوست بوتو بود. این در مظلوم‌نمایی این افراد و به‌خصوص "نهضت‌اسلامی افغانستان" بسیارموثر بود. همچنین داودخان با برپایی دو اردوگاه در کابل و قندهار زیرنظر گارد ریاست‌جمهوری افغانستان شروع به تربیت بلوچ‌ها و پشتون‌های آنسوی خط دیورند برای نبرد با پاکستان نمودند که این یکی از عوامل بی‌ثباتی بلوچستان پاکستان و همچنین سرنگونی بوتو بود. رهبری پشتون‌های طرفدار افغانستان در این مرحله به‌عهده "عبدالغفارخان" بود. ازسویی کم‌کم بر اثر این جریان‌ها در برابر نیروهای کمونیست، گروه اسلامگرایان به‌عنوان تنها نیروی موثر و نیرومند خود را مطرح نمودند.

متاسفانه سازمان کنفرانس اسلامی باتوجه به موضوع فلسطین و به‌خصوص موضوع جنگ‌شش‌روزه اعراب و اسراییل به موضوع پشتونستان توجهی نکرد و قدمی مثبت در این راه برنداشت. این یک اشتباه عظیم بود، زیرا جانور بنیادگرایی اسلامی در این مراحل درحال ‌رشد بود و امروزه جهان اسلام را به بیچارگی کشانده‌است.

 

2-15-2- آغاز فعالیت گروه‌های اسلامگرا ضد حکومت داودخان

تا زمان حکومت داودخان به‌جز مساله بچه‌سقا، قیام‌ها تنها جنبه قومی و جنگ بر سرقدرت داشتند ولی از آن زمان به‌خصوص وقتی که چپگرایان شریک داودخان شروع به بازداشت روسای گروهای اسلام‌گرا کردند، قضیه صورتی دیگر یافت. در سال‌های قبل "غلا‌م‌محمدنیازی" به تقلید از اخوان‌المسلمین در مصر تشکیلاتی به نام "نهضت‌اسلامی افغانستان" را تاسیس نموده‌بود. وی مردی آرام بود و زیاد با سیاست کاری نداشت اما کمونیست‌های نادان به‌صرف مذهبی بودنش وی را بدون کوچکترین جرمی دستگیر کردند. در این هنگام یارانش که خطر را تشخیص دادند، به‌سرعت به پاکستان گریختند، افرادی که بعد در آینده افغانستان نامدار شدند: "برهان‌الدین ربانی" استاد الهیات در دانشگاه کابل، روانشاد "احمدشاه مسعود" دانشجوی رشته علوم سیاسی و "گلبدین حکمتیار" دانشجوی رشته مهندسی که مردی تندخو و ضدکمونیست بود. وزیر کشور افغانستان موسوم به "فیض‌محمد" که از اعضای حزب پرچم بود در این‌کار و کشتار تعدادی از رهبران مذهبی افغان چون "مولوی منهاج‌الدین گهیح" نقش اساسی داشت. این مسایل سبب شد که مخالفت با حکومت روزبه‌روز بیشتر جنبه مذهبی بگیرد و اسلام به مهمترین عامل مبارزه با حکومت وقت تبدیل شود.

لازم به‌ذکراست که علی‌رغم این مخالفتها چون سردارمحمدداودخان مردی با وجهه مردمی بود و در ارتش پایگاهی قوی داشت، همچنین مخالفان هنوز چندان نیرومند و سازمانداده نبودند، قیامهای اسلامی نخستین به‌جایی‌نرسید. ضمن‌اینکه چون این افراد در پاکستان بودند و به‌نوعی آلت‌دست شده‌بودند، در آن‌مرحله وطن‌پرستان به آنها روی‌خوش نشان‌نمی‌دادند. ضمن‌اینکه داودخان در برنامه هفت‌ساله توسعه کشور توانست اوضاع اقتصادی و صنعتی کشور را به‌شدت متحول کند و این نیز از دلایل پیشرفت کشور و به‌تبع آن رشد محبوبیت وی بین مردم بود.

این نیز باید گفته‌شود که افراد شریفی چون احمدشاه‌مسعود به‌زودی خود را از دولت پاکستان کنار کشیدند ولی حکمتیار در کنار دولت بوتو به نام جنگ با کفار باقی‌ماند، درحالی‌که بعدها مشخص‌شد داودخان نیز با کمونیست‌ها صفایی نداشت ولی به‌هرحال او نیز ازنظر آقای حکمتیار کافر بود!؟

 

 

2-15-3- آغاز فعالیت کمونیست‌های خلقی و پرچمی ضد حکومت داودخان

بیچاره داودخان که کم‌کم دچار مشکلات ریزودرشت شده‌بود. او پس از شورش اسلام‌گرایان و وقایع دیگر فهمید که بیش از حد به چپی‌ها و کمونیست‌ها میدان‌داده، پس از 1975 کم‌کم شروع به پاکسازی آنها از مقامات اصلی نمود ولی متاسفانه به مقامات و مدیران میانی حکومت توجهی نکرد و کمونیست‌های پرشماری که آنجا بودند، سرانجام سند مرگ او را صادر کردند. ازسویی داودخان به‌تدریج علاوه بر دیکتاتوری که اشت، نشریات کمونیست را نیز محدود نمود و این تشکیلات زیرزمینی شد. همچنین برخی افسران جوان ارتش که توقع مقام داشتند و داودخان آنها را سرخورده نمود، نیز به مخالفان او پیوستند.

همچنین داوودخان و برادرش سردارنعیم‌خان که در حقیقت وزیرخارجه‌اش بود، پس از نزدیکی تاکتیکی به شوروی فهمیدند که این‌کار بیش از حد دارد خطرناک می‌شود، پس به سراغ آمریکا و دول غرب نیز رفته و به‌شدت بر عضویت افغانستان در پیمان عدم‌تعهد پافشاری می‌کردند. این امر برای روس‌ها بسیارگران آمد و آنها نیز به‌تدریج خواهان نابودی داودخان شدند.

ضمن‌اینکه داودخان و بوتو با وساطت آمریکا از 1975 سعی در بهبود روابط و حل مناسب قضیه پشتونستان نمودند ولی گویا بعضی از محافل جهانی اینرا نمی‌خواستند. به‌یقین روس‌ها از این مساله ناراحت بودند، زیرا استخوان‌لای‌زخم پشتونستان وسیله‌ای برای نفوذ شوروی بر افغانستان بود. امروزه ثابت‌شده که روس‌ها نقشه اشغال افغانستان و بعد از آن اشغال بلوچستان پاکستان و دسترسی به دریای‌عمان را می‌کشیدند.

همچنین داودخان با حکومت محمدرضاشاه‌پهلوی روابطی مناسب برقرارکرد و چون حکومت پهلوی یک رژیم طرفدار بلوک‌غرب بود، این مساله شوروی را ترساند. چون اگر افغانستان به سنتو می‌پیوست، تمام سرمایه‌گذاری شوروی از میان‌می‌رفت و تمام رشته‌های شوروی پنبه می‌شد. به‌خصوص در سفر ناکام داودخان به مسکو که با برژنف مجادله‌لفظی نیز پیداکرد این مساله بسیارحاد شده‌بود. پس داودخان باید نابودمی‌شد.

 

2-16- حکومت بدفرجام و وحشیانه نور محمد تره‌کی و حفیظ‌ الله امین

سرانجام در 1978 اندکی پس از کودتای ژنرال ضیاالحق علیه ذوالفقار بوتو در پاکستان، عمال شوروی به رهبری افرادی چون "نورمحمد‌تره‌کی"، "حفیظ‌الله‌امین" و "ببرک‌کارمل" در کودتایی خونین سردارمحمدداودخان را با یارانش کشتار کردند و از آنروز کشور افغانستان به‌دامان شوروی افتاد. گفته‌می‌شود که در روز کودتا تنها در کابل بیش از 3000 نفر توسط کودتاچیان کشتار شدند که در میان آنها بسیاری از مردان خوشنام کشوری و لشکری بودند.

تره‌کی به‌عنوان رییس‌جمهور و امین به‌عنوان نخست‌وزیر منصوب شدند. شوروی بلافاصله حکومت جدید را به‌رسمیت شناخت. مشخص بود که این کودتا در مسکو طراحی‌شده‌است ولی مردم افغانستان ساکت ننشستند. درج اخباری وحشتناک از کشتار مردان ملی و یاران و خانواده داودخان نوعی تاثر عمومی در این کشور پدیدآورد. سردارمحمدداودخان مردی مورداحترام و مردمدار بود و ازسوی‌دیگر کودتاچیان به‌طورعلنی سرسپرده مسکو بودند. همچنین دولت جدید به‌طورکلی ضدمذهب بود و از همان روز نخست شروع به اذیت روحانیون و کشتن آنها نمود. این مساله سبب آغاز شورش‌های گسترده در کشور شد. ازسویی نیز با پیروزی انقلاب ایران دولت افغانستان نگرانی شدیدی از تحریک شیعیان از سوی ایران یافت.

در این مرحله دولت تره‌کی به‌سبب کشتار مردان ملی، مذهبی و حتی میانه‌رو و همچنین تارومارکردن گروه پرچم و وحشی‌گری‌هایش مورد نفرت‌عمومی قرارگرفته‌بود. این مسایل سبب شد که در سال 1979 روحانیون برجسته افغان در پیشاور پاکستان به‌طوررسمی فتوای جهاد علیه حکومت افغانستان صادرکنند. تره‌کی و امین دو قدرت‌طلب دیوانه بودند که تنها به فکر حکومت خودکامه‌شان بودند و هر مخالفتی را سرکوب می‌کردند. این مساله و همچنین نوکری شوروی سبب بسط شدید تفکر بنیادگرایانه اسلامی برای مقابله با آنها شد. ایندو دیوانه به‌جای کارهای فرهنگی و همکاری با آدمی خوشنام چون داودخان پس از کشتن فجیع این مرد محبوب می‌خواستند با سرنیزه همه را کمونیست کنند. در دوره حکومت ایندو آدم نادان و بی‌خرد هزاران آخوند و روحانی کشته‌شدند تا با ارتجاع مبارزه شود!؟ این مساله سبب مظلوم‌نمایی و قهرمان‌شدن نیروهای مذهبی شد به‌گونه‌ای‌که اسلام به تنها تفکر و جنگ‌افزار در برابر این گروه شقی و توتالیتر تبدیل شد.

ارتش افغانستان که بسیار افراد آن به داودخان علاقه‌مند بودند نیز به کانونی دیگر از مخالفتها تبدیل شد. نخست قیام مردم در دره‌صوف آغاز شد و سرانجام شورش عظیم هرات توسط مردم و نظامیان مستقر در آنجا صورت‌گرفت. تره‌کی در این مرحله با کمک روس‌ها با کشتاری عظیم (بیش از 24000 نفر) این شورش را سرکوب کرد ولی این سبب نفرت بسیار بیشتر مردم از او شد. اتفاق دیگری که افتاد اعدام "غلام‌محمدنیازی" در زندان پلچرخی بود که بنیانگذار و رهبر "نهضت‌اسلامی افغانستان" بود و متاسفانه از زمان داودخان در زندان به‌سرمی‌برد. در این مرحله امین و تره‌کی باهم نیز نساختند و سرانجام طرفداران امین در کاخ ریاست‌جمهوری تره‌کی را به‌قتل رساندند. امین در این زمان دولت جمهوری‌اسلامی را متهم نمود که می‌خواهد با تربیت شیعیان افغان و مسلح‌کردن آنها در هرات شورش به‌راه‌اندازد. در این زمان مجاهدین افغان به‌شدت فعال شده‌بودند و از سویی دولت شوروی می‌دید که امین نیز موردنفرت است و به‌تنهایی نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، پس طرحی را مدتها پیش برنامه‌ریزی کرده‌بود به‌مرحله اجرا درآورد.

بیچاره مردم افغانستان که پس از این کودتای وحشیانه تبدیل به گوشت‌دم‌توپ آمریکا و شوروی شدند. دیگر زمامداران مانند امان‌الله‌شاه، محمدظاهرشاه یا سردارمحمدداودخان نبودند بلکه شقیان و خودکامه‌گانی بودند که برای حفظ‌قدرت حاضر به هر دریوزگی نیز می‌شدند.

 

2-17- اشغال افغانستان بدست شوروی و آغاز نبرد آمریکا و شوروی در منطقه

در اواخر سال 1979 پادگانهای ارتش سرخ در مناطق همجوار افغانستان و دره فرغانه به‌حال آماده‌باش درآمدند و برخی جابه‌جایی‌ها در آنها صورت‌گرفت. در چند روز بعد هواپیماهای شوروی بر فراز کوههای هندوکش دیده‌شدند و سرانجام در روز 12 دسامبر 1979 نیروهای روسی با اشغال پایگاه‌ هوایی بگرام و فرودگاه خواجه‌رواش به کاخ ریاست‌جمهوری یورش برده حفیظ‌الله‌امین، خانواده و نگهبانانش را کشتند. بلافاصله "ببرک‌کارمل" سفیر سابق افغانستان در چکوسلواکی و از جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق به ریاست‌جمهوری منصوب شد و وعده‌هایی در مورد بهبود شرایط داد ولی دیگر کار از کار گذشته‌بود.

در دره پنجشیر نیروهای مجاهدین به رهبری مردی بزرگ ارتش نامدار شوروی را متوقف کرده‌بودند، مردی که قهرمان ملی کشورش لقب گرفت: احمدشاه مسعود موسوم به شیرپنجشیر. مردم کابل به خیابان آمدند و علیه شوروی تظاهرات کردند و دولت آنها را کشتار نمود. دیگر حکومت جمهوری دموکراتیک خلق کوچکترین پایگاهی بین مردم نداشت.

آمریکا نیز به‌طوررسمی از مجاهدین حمایت کرد و این سرزمین به میدان جنگ دو ابرقدرت تبدیل شد. همانگونه که در بخش پاکستان به‌تفصیل شرح داده‌شد، سردار بزرگ اسلام حضرت ژنرال ضیاالحق! نیز با مکتب‌سازی و مدرسه‌سازی شروع به تربیت نیروهای اسلامی برای نبرد با شوروی نمود. در این مدارس طلاب زیادی از پشتونهای افغانی نیز وارد شدند و با افکار بنیادگرایانه موردتربیت قرارگرفتند. بازهم این مورد در همان بخش ذکرشد که بنیادگرایان سراسر جهان اسلام چون بن‌لادن و ایمن‌الظواهری نیز وارد پشتونستان شده و کم‌کم دارای رتبه مهمی در بین پشتون‌های مبارز شدند.

استراتژی آمریکا در این مرحله گیرانداختن شوروی در افغانستان و شکستن کمر ارتش سرخ به‌دست مجاهدین بود که تاحد زیادی موفق به آن شدند. سرانجام ببرک‌کارمل که دید این بحران سرانجامی ندارد، در 1986 استعفا نمود و دکتر "نجیب‌الله" به‌جای وی به ریاست‌جمهوری منصوب شد.

 

2-18- نجیب ‌الله آخرین زمامدار کمونیست افغانستان

مرحوم دکتر نجیب‌الله مردی تحصیل‌کرده، آگاه به شرایط روز و درعین‌حال آرامتر و معقولتر از رهبران پس از داودخان بود. او که مردی باخرد بود، فهمید که باید به جنگ در داخل کشورش پایان داده‌شود. همچنین شوروی نیز کم‌کم فهمیده‌بود که حاصل نبرد در افغانستان پیروزی نیست و باید از این کشور بیرون رود. اما دیگر کوه مشکلات بسیار عظیم شده‌بود.

مجاهدین دولت موقتی به‌رهبری صبغت‌الله‌مجددی تعیین نموده و به‌هیچ‌وجه حاضر به سازش با دولت نبودند. مردم افغانستان به‌قدری از دولت کمونیست متنفر بودند که دیگر این دولت آینده‌ای نداشت. ازهمه بدتر پاکستان و ایران بودند که می‌خواستند با حمایت از مهره‌های موردنظر افغانستان را تحت‌الحمایه خود کنند.

حتی پس از مرگ ژنرال ضیاالحق و آغاز قدرت "بی‌نظیر بوتو" دولت پاکستان به ‌طو ررسمی بند نخست سیاست افغانی خود را نابودی حکومت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان گذاشت. با خروج نیروهای شوروی در 1989 از افغانستان و همچنین سقوط و نابودی امپراتوری شوروی، دولت نجیب‌الله بسیارضعیف شد. بیچاره نجیب که دیگر دوستی نداشت. حال تمام کشور علیه او به پا خواستند. در شمال کشور نیز ژنرال "عبدالرشید دوستم" یک افسر سابق کمونیست که به مجاهدین پیوست و مزارشریف را تسخیرنمود. جالب‌اینکه آقای کمونیست یک‌شبه مسلمانی دوآتشه شد و "سازمان جنبش اسلامی افغانستان" را تاسیس نمود!؟

آن شنیدی که گربه تائب گشت

عابد و زاهد و مسلمانا

دیگر اوضاع چنان وخیم‌شد که نجیب‌الله در سال 1992 از حکومت کناره‌گرفت و به دفتر سازمان‌ملل در کابل پناهنده‌شد. مقدر بود که وی چند سال دیگر بیشتر زنده نباشد و با افتخار توسط طالبان وحشی در سال 1996 کشته‌شود.

 

2-19- حکومت مجاهدین، یک هرج و مرج به تمام‌ معنی

قيام ملي و كوششهاي احزاب جهادي باعث پيروزي مجاهدان شد. احزاب جهادي از كمكهاي آموزشي و مالي ـ تسليحاتي غرب و عربستان و ايران بهره مي‌بردند. عده‌اي از جنگجويان عرب و يك ثروتمند سعودي به نام اسامه‌بن‌لادن هم در اين پيروزي شريك بودند. اينان هر يك در تحولات آتي نقش داشتند. كشورهاي كمك دهنده هم انتظاراتي پيدا كردند. دو كشور پاكستان و ايران پذيراي مهاجرين بودند و هر چند با مشكلاتي رو به رو مي‌شدند، از كمكهاي بين المللي هم سود بردند.

این مسایل خود را در حکومت جدید به‌خوبی نشان‌داد. پس از مدت‌ها تاجیک‌ها و شیعیان به رهبری "برهان‌الدین‌ربانی"، "احمدشاه‌مسعود"، "محمدیونس قانونی" و "محمدقاسم فهیم" قدرت را به‌دست‌آوردند که این یک پیروزی برای ایران بود. اما عربستان و پاکستان و از همه مهمتر غرب ساکت ننشستند.

 

 

 

 

 

نخست با حمایت از جنگ‌سالارانی چون حکمتیار، دوستم، "عبدالرسول سیاف" و از اینگونه جانوران کار را بر دولت ربانی سخت کردند. افغانستان وارد یک دوره جنگ داخلی وحشیانه شد که دارای ریشه قومی و مذهبی از یکسو و دخالت کشورهای خارجی از سوی دیگر بود. ازسویی‌دیگر به‌سبب ضعف دولت‌مرکزی گروه‌های مسلح فراوانی که نام مجاهد را برخود نهاده‌بودند، شروع به راهزنی، قاچاق موادمخدر و اسلحه نمودند.

ازسویی ربانی حاضر به کناره‌گیری نبود. حکمتیار در جنوب، اسماعیل‌خان در هرات، ژنرال‌دوستم در مزارشریف و دیگر جنگ‌سالاران کشور را به‌طورعملی تکه‌تکه کرده و حاضر به اطاعت از دولت مرکزی نبودند.

ناامنی، تجاوز، قتل و غارتگری چنان رشد کرد که مردم بیچاره دنبال کسی بودند که دوباره امنیت را برایشان به ارمغان آورد. ازطرفی چون ظاهرشاه تنها زمامدار محبوب زنده در آن دوران بود، این فکر که دوباره ایشان به‌قدرت برگردد نیز قوت گرفته‌بود. در سال 1994 خبری در محافل پیچید که زیاد به آن توجه نشد. گروهی به نام طالبان با تسخیر شهر مرزی اسپین‌بولدک در مرز پاکستان اعلام‌موجودیت نمود.

 

2-20- ایجاد موجودی بسیاروحشتناک به نام طالبان

در مورد دخالت دولت پاکستان در برپایی این وحشیان به‌اندازه‌کافی در بخش یکم بحث شده‌است. حال در مورد این معضل دنیای اسلام در این بخش از دیدگاه ‌های دیگر بحث می‌شود.

 

2-20-1- پيش‌زمينه‌هاي جنبش قرون‌وسطایی طالبان

افغانستان در تعامل و تقابل مجموعه سياستهاي غرب و شرق از يك طرف و تاثيرهای خارجي جنبشهاي اسلامي شبه‌قاره هند، ايران و عربستان از طرف ديگر قرارگرفت. زمينه تضاد قومي ـ مذهبي و نژادي هم از قبل وجود داشت؛ بنابراين بحرانهای متعددی ظاهر شد. بحرانهاي داخلي در دوره حكومت مجاهدين بر اثر جنگ داخلي و دخالتهاي خارجي در افغانستان از اين قرارند: بحرانهاي اجتماعي هويت، مهاجرت، امنيت و توسعه ؛ بحرانهاي سياسي مشاركت، مشروعيت، دخالت و رقابت؛ و بحرانهاي اقتصادي فقر، قاچاق، پول و تورم؛ و بالاخره بحرانهاي فرهنگي بيسوادي و اخلاق خشونت، همگي محصول اين دوره است. برخي از اين بحرانها اثرهای درازمدت خود را هنوز دارند. به عنوان مثال، بحران مهاجرت كشورهاي همجوار و حتي دوردست را به فرياد و فغان واداشته است. جنبش طالبان در چنين بستري از بحرانهاي داخلي به وجود آمد و به آنها دامن زد.

تجاوز نظامي شوروي اساسي‌ترين عامل خارجي پيدايش گروه طالبان در افغانستان بوده‌است. اين تجاوز پيش از آنكه به شكست انجامد، تأثيرهای عمده‌اي در افغانستان به جاي ‌نهاد. برخي از اين تأثيرها عبارت اند از: قيام ملي، ورود احزاب جهادي به صحنة قدرت سياسي، تشديد رقابتهاي شرق و غرب، خودمختاري مناطق شيعه نشين در مركز، رشد اسلام‌گرايي، امنيت و توسعه شهر كابل، شهرت احمدشاه مسعود در نبردهاي چريكي،‌ تجديد اهميت سیاسی افغانستان، روي كارآمدن دکتر نجيب‌الله و مهاجرت بسیاری به ایران و پاکستان. خروج ارتش سرخ در 15 فوريه 1989 م از افغانستان نيز باعث شد كه حكومت نجيب الله عده‌اي از مليشياي قومي از جمله ژنرال تَنَي و ژنرال دوستم و ژنرال فهيم را قدرت دهد.

در روند فروپاشي شوروي، دخالت نظامي در افغانستان يك عامل تسريع‌كننده بود. پس از آن هم از نظر سياسي، آسياي‌ميانه و درياي‌خزر به عنوان مناطق جديد حياتي براي منافع استراتژيك غرب تعريف شد. راهيابي آسياي‌ميانه به آبهاي آزاد و انتقال نفت و گاز آن به بازارهاي مصرف، پيش‌زمينه‌هاي اقتصادي ظهور طالبان را فراهم آورد. پاكستان در يك زد و بند سياسي ـ اقتصادي و نظامي و با استفاده از بستر بحراني در افغانستان، به كمك سرويس‌هاي جاسوسي آمريكا و انگليس و كمك‌ مالي عربستان، جنبش وابستة طالبان را با هدف ايجاد امنيت مسير بازرگانی خود با آسياي‌ميانه و خاتمه‌دادن به مساله سياسي پشتونستان به وجود آورد. این مساله به‌عبارتی مبارزه با نفوذ ایران در افغانستان نیز بوده‌است.

 

2-20-2- نبرد غرب با حکومت جمهوری‌اسلامی و رادیکال‌های شیعه مورد حمایت آن

كشورهاي غربي از خطر رشد راديكاليسم شيعي در پاكستان و افغانستان در دورة اشغال به خوبي آگاه بودند و نمي‌خواستند يك انقلاب اسلامي ديگر را در اين دو كشور شاهد باشند. رشد جريانهاي راديكال شیعی در پاكستان و افغانستان يك امر ناخواسته بود كه بايد كنترل يا سركوب مي‌شد. جريان راديكال شيعي در افغانستان از سازماندهي خوبي برخوردار نبود. اما در پاكستان راديكاليسم شيعي به رهبري عارف حسيني و در واكنش به سياستهاي سني‌سازي ضياالحق در سال 1980 م به وجود آمد. چگونگي مقابلة غرب با اين جريانها در زمان خود به‌طورکامل پوشيده بود، ولي در حال حاضر به برخي از اطلاعات دست یافته‌شده‌است.

مطابق با برخي از اطلاعات، در سال 1983 م طي كنفرانسي با شركت سرويسهاي جاسوسي انگليس، جريان رشد راديكاليسم شيعي در ايران و پاكستان و لبنان بررسي و اقدامات مقتضي براي تخريب آنها طي سه مرحله انجام مي‌گردد: 1. جمع آوري اطلاعات؛ 2. اهداف كوتاه مدت؛ 3. اهداف بلند مدت. در مرحلة اول، شش محقق و استاد به پاكستان فرستاده مي‌شوند. يكي از اين افراد شومه واله نام‌دارد که دكترای خود را در كراچي پاكستان در زمينة مسایل مذهبي با عنوان سوگواري بر حسين گرفته‌است. همچنين يك زن ژاپني نيز رسالة دكترا خود را در زمينة مردم هزاره در بلوچستان پاكستان مي‌گذراند.

تحقيقات اين افراد راههاي مبارزه با جريان راديكاليزم شيعي را در لبنان، عراق و پاكستان و افغانستان روشن كرده‌بود. براین‌اساس در پاكستان، سپاه صحابه شكل گرفت. اين سازمان طي دهه هشتاد و نود ميلادي ترورهاي موفقي عليه شيعيان پاكستان صورت داده است. اينان در مورد افغانستان تا دهة‌ نود ميلادي منتظر فرصت بودند تا جنبش طالبان را سازماندهي كنند.

جنبشهاي بنيادگراي پاكستان نيز در دهة هشتاد ميلادي بر اسلام‌گرايان خاورميانة عربي پيشي گرفته بودند و اين موفقيت حاصل همكاري استراتژيك آنها با غرب در مقابل پيشروي كمونيسم بود. چنين پيشرفتي نمي‌توانست در افغانستان تأثيرگذار نباشد. به‌خصوص با تغييرات عمدة اقتصادي، سياسي،‌ فرهنگي ـ اجتماعي و امنيتي پس از فروپاشي شوروي و پيروزي مجاهدين، اين تأثيرگذاري بيشتر شد و سرانجام از دل آن جانور درنده طالبان پدیدآمد.

 

2-20-3- بستر افكار گروه طالبان

شهرهاي قندهار، هرات و كابل روي هلالي واقع شده‌اند كه ساليان دراز تحت تأثير افكار صوفيانه دو خاندان با نفوذ در افغانستان قرار دارند: يكي خاندان مجددي و ديگري خاندان گيلاني. خاندان نخست به حضرتهاي شوربازار معروف اند و نزد تمام پشتونها و حتي شيعيان احترام دارند. اولين رییس حكومت مجاهدين پس از پيروزي، صبغت‌الله مجددي، از همين خاندان بود. اما خاندان گيلاني بيشتر در جنوب نفوذ دارند. تصوف رايج در جنوب با هرات فرق دارد. در هرات پيرها اغلب مورداحترامند. اما در قندهار پيرها اغلب بي‌سوادند. اكثر مردم در جنوب پيرو فرقة نقشبنديه هستند. مذهب فقهي رايج نيز در اين مناطق حنفي است. افكار رايج در مناطق جنوب، نيز تحت تأثير "شاه‌ولي‌الله" رهبر معروف نقشبنديه است. وي موضع‌گيري خصمانه‌اي درباره تشيع داشت و از نظر ديدگاههاي بنيادگرايانه به گونه‌اي مشابه وهابيان بود. آموزه‌هاي فكري شاه‌ولي‌الله با سابقة بيشتر در مدارس سنتي پاكستان نيز وجود دارد.

جنبش طالبان تحت‌تأثير چنين زمينه‌اي از افكار صوفيانه شاه‌ولي‌الله در مدارس جمعيت علماي اسلام در پاكستان پرورش يافت. اين مدارس سنتي در اردوگاههاي مهاجران افغاني در پاكستان فعال بودند. رهبر "جمعيت العلماي‌اسلام" در پاکستان نیز يك پشتون‌دراني و با پشتونهاي جنوب افغانستان از يك قبيله است. اين حزب سياسي پاكستان در شكل‌گيري و پرورش اعضاي فعال جنبش طالبان نقش اساسي داشت. در هنگام به‌وجودآمدن جنبش،‌ انگيزه‌اي قوي براي بازگرداندن محمدظاهر، شاه سابق افغانستان،‌ در ميان قبايل دراني به وجودآمده‌بود، زیرا او نيز از همين قبيله است. طالبان نیز نخست این ادعا را نمودند. باتوجه‌به بررسي تاريخي و جغرافيايي پژوهشگران در چگونگي رشد جنبش طالبان، افكار آنها بايد تحت‌تأثير بنيادگرايي موجود در پاكستان و جو صوفيانه جنوب افغانستان باشد.

 

2-20-4- اعمال طالبان و چالش در تطبيق آنها با شرایط روز

اين گروه در عمل، هيچ‌گونه توضيحي از آرمانهاي خود نداده‌است. "احمدرشيد" از پژوهشگران در مورد بنیادگرایان‌اسلامی در اين زمينه مي‌گويد: ((شناخت پديده طالبان به دليل مسایل بسيارسرّي كه ساختار سياسي آنان، رهبري و فرايند تصميم‌گيري درون جنبش را دربرگرفته است، بسياردشوار به‌نظر مي‌رسد. طالبان مطبوعات و بيانيه‌هاي سياسي انتشار نمي‌دهند و كنفرانس مطبوعاتي برگزارنمي‌كنند، و چون گرفتن عكس و مشاهدة تلويزيون را ممنوع كرده‌اند، كمتر كسي تا كنون چهرة رهبران آنان را ديده‌ است. ملا [محمد]عمر، رهبر يك‌چشم طالبان، همچنان در پردة ابهام زندگي مي‌كند. بدين‌ترتيب، طالبان پس از خمرهاي سرخ كامبوج، سري‌ترين جنبش سياسي در دنياي امروز به شمار مي‌رود)).

تنها از روش عملي آنها مي‌توان برداشتهايي را به دست آورد. در اين زمينه فرمانهاي حكومتي و اعمال پليس مذهبي آنان جلب توجه مي‌كند. البته اين موارد قابل‌تطبيق با وضع كنوني افغانستان نبود. از آنجا كه رهبران جنبش و اكثر نيروي نظامي آن، درس خوانده‌هاي مكاتب سنتي روستا بودند، قصد تطبيق شرايط زندگي روستايي را در شهر داشتند.

در اين راه آنها در قندهار و هرات به مشكل جدي برنخوردند؛ زيرا اين دو شهر به توسعه‌يافتگي كابل نبود. كابل و شمال در طول سالهاي جهاد، نسبت به ساير مناطق افغانستان توسعه‌يافته‌تر بودند. طالبان در تطبيق آموزه‌ها و افكار ناگفتة خود، در اين مناطق مشكل جدي داشتند و به همين دليل بازيچه و مضحكة رسانه‌هاي غربي قرار گرفتند.

آنها نخست به طور مطلق عكس‌گرفتن را حرام كردند، اما بعد مجبور شدند عكسهاي گذرنامه را قبول كنند! اين اولين نمود از افكار جزمي آنان بود. آنان زنان و دختران را از آموزش و كار منع كردند و تلويزيونها را شكستند. اين اعمال نوعي افراط در بنيادگرايي بود. آنان گاهي در عمل پشتونْوالي (قوانين مورد قبول قبيله) را بر احكام شريعت مقدم مي‌داشتند و از اجراي حدود و برپايي نماز فقط ظاهر آن را در نظر داشتند. اين قشري‌گري آنان از نظر روحانیون پنهان نمي‌ماند، ولي خبرنگاران خارجي نمي‌توانستند موارد آن را گزارش كنند. اجراي حدود اسلامي، براي جهانیان تبليغ اسلام برابر خشونت بود. شدت فساد موجود در جامعه در دوران حكومت مجاهدين به طالبان اجازه مي‌داد تا قاطعانه احكام قضايي را بدون اثبات شرعي اجرا كنند. مردم هم به خاطر دفع افسد به فاسد نخست اين‌گونه اعمال آنان را قبول‌مي‌كردند.

اوج تنش رفتاري آنان در كابل و هنگام مواجهه با غيرنظاميان بود که براین‌اساس افكارعمومي در داخل به چهرة واقعي آنان واقف شد. در كابل آنان با مسایل عديده‌اي روبه‌رو بودند: اقوامي كه از نظر نژاد، مذهب و زبان تفاوت مي‌كردند، تورم، كاركنان زن سازمانهاي كمك‌رساني و سازمان‌ملل، دانشگاه، ايستگاه راديو و تلويزيون، سينما، پزشکان زن، مراسم عيدنوروز، تاريخ و زبان رسمي، مراسم مذهبي شيعيان،‌ موزه و آثار باستاني و مجسمه‌هاي عتيقه و حتي بازيهاي رايج، معضلات پيش روي طالبان بودند. مسعود و نيروهايش با درك افكار و اعمال طالبان به بهانة حفظ جان مردم،‌ در حقيقت آنان را به بلاي طالبان گرفتار كردند و خود جان سالم به در بردند. گزارشگران خارجي هم يكي از معضلات طالبان بودند كه مرتب برخوردهاي خشن و دور از عقل و انسانيت طالبان ، به خصوص در مورد زنان، را به جهان ارسال مي‌كردند. در اثر ادامة اين معضلات، نارضايتي عمومي كم‌كم بالا گرفت. جنبش كه در ابتدا با ايجاد صلح، امنيت و نظم مورد استقبال مردم قرار گرفته بود، پس از چهار سال از آغاز خود و تصرف شهر مزارشریف در سال 1998 م، دست به كشتار شيعيان زد.

جامعة بين المللي نيز در واكنش، تحريمهايي را وضع كرد تا طالبان ضمن اصلاح سياستها همكاري خود را با القاعده قطع كنند. اما آنان به جاي تغيير رفتار و سياستهاي خود، دست به تشكيل حكومت پليسي خودكامه زدند. ماشين جنگي آنان هم پس از فتح مزارشریف و مركز در سال 1998 میلادی متوقف شد. طالبان در يك سياست باج‌خواهانه براي رفع تحريمها، تهديد كردند كه مجسمه‌هاي بودا در باميان را ويران مي‌كنند. اين مجسمه‌ها جزو ميراث فرهنگي بشري به حساب مي‌آمدند.

آنان تهديدهاي خود را قبل از فتح باميان اعلام كرده‌بودند. با ادامة تحريمها بالاخره آنان مجسمه‌ها و بسياري از آثار باستاني موزة كابل را منهدم كردند و در توجیه آن طبق معمول اسلام را دست‌آویز قراردادند.

در اثر تداوم جنگها و مقاومت سرسختانة نظاميان جبهة متحد نياز به سلاح و سرمايه افزايش يافت. كمكهاي خارجي ديگر كفاف مخارج عظيم ماشين جنگي طالبان را نمي‌كرد و آنان به ناچار با مافياي مواد مخدر ارتباط برقرار كردند پس كشت خشخاش هم به شدت رواج گرفت و این مسلمانان درجه‌یک قاچاقچی درجه‌یک هم شدند!؟

 

2-20-5- شكست اصلاحات در جنبش طالبان

جنبه‌هاي سياسي جنبش طالبان بر جنبه‌هاي اصلاحي و اجتماعي آن غالب است؛ زيرا باتوجه‌به تاريخچه بيان‌شده، آنها به‌طورعملی كار خود را با تصرف يك شهرك مرزي و نجات يك كاروان پاکستانی از دست گروه‌هاي مسلح مجاهدين آغازكردند. سپس به قصد گسترش اقتدار سياسي و با سرعتي عجيب شهرها را يكي پس از ديگري با عمليات نظامي و كارهاي اطلاعاتي-عملياتي و خريدن فرماندهان محلي و از همه مهتر حمایت پاکستان و کشورهای غربی به تصرف درآوردند. در واقع آنها مي‌خواستند اصلاح را از بالا و با به دست گرفتن اقتدار سياسي در جامعه ايجاد كنند. همانگونه که در قبل نیز گفته‌شد در جامعة افغانستان، مذهب، زبان، قوميت و موقعيت سياسي و اجتماعي احزاب  هر يك مورد منازعه است و فقط اسلحه و تجهيزات و امكانات نظامي بيشتر و قوي‌تر مي‌تواند حرف آخر را بزند. در چنين وضعي، جنبش طالبان نيز قبل از هر چيز خواهان اقتدار سياسي بود. پس از تثبيت نسبي قدرت سياسي بود كه آنها زبان رسمي را به پشتو و تاريخ رسمي را به قمري تبديل كردند و فقه حنفي را در محاكم به اجرا نهادند. اعمال فرهنگي ديگري مانند سخت‌گيري وحشتناک بر زنان،‌ لزوم ريش‌گذاشتن مردان و منع وسايل تصويري كه قبل از تثبيت قدرت انجام مي‌دادند، در جهت تحميل الگوي زندگي روستايي بر مردم شهرها بود؛ زيرا سربازان روستايي آنها به محيط شهري عادت نداشتند و خود را مي‌باختند.

در يك نظر بسيار خوشبينانه بعضی پژوهشگران اگر جنبش طالبان در كمند سياستهاي كلان منطقه‌اي و جهاني نمي‌افتاد و به‌طورطبيعي رشد مي‌كرد و در كار خود موفق مي‌شد، پس از تثبيت قدرت سياسي خود به‌صورت‌احتمالی دست به اصلاحات فرهنگي ديگر نيز مي‌زد، اما استعداد شگرف كشور افغانستان در قرار گرفتن در يك دور رقابت سياسي باعث‌گرديد كه جنبش سياسي طالبان به مرحلة دگرديسي خود نرسيده فروپاشد. سابقه طولاني رقابتهاي گستردة استعماري روس و انگليس بر سر افغانستان شاهد مطلب است. در دورة اخير نيز رقابتهاي منطقه‌اي، ياد آن رقابتهاي استعماري را در خاطرة تاريخي ملت افغانستان زنده كرد. گوشه‌اي از اين رقابتها را احمد رشيد در كتاب خود زیرعنوان "طالبان اسلام، نفت و بازي بزرگ جديد" آورده است:

جنبش بنيادگراي طالبان همچنين به دو علت ديگر با شكست مواجه شد: اول عدم برخورداري از يك دستگاه فكري منسجم و جامع در رقابت فلسفه‌هاي سياسي و اجتماعي و دوم نداشتن ايدئولوگ و نظريه‌پردازي كه بتواند افكار جنبش را به صورت مدون بيان كند، هدايت جنبش را بر عهده بگيرد و خط مشي آيندة آن را تعيين كند. به همين علت، طالبان با وضع قوانين متعصبانه [ و وحشیانه]، به‌خصوص در مورد منع كار و تحصيل زنان شهري و قشري‌گري شديد، آزادي را به بند كشيدند و معنويت را به فراموشي سپردند. در مورد برخورد با اقليت شيعة هزاره كه از نظر زبان، قوميت و مهم‌تر از همه مذهب با آنها متفاوت بودند، دست به تصفيه و نسل‌كشي زدند و بدين ترتيب عدالت را نيز زير پا نهادند. اسلام كه دين رحمت و عطوفت است، دستور داده كه با مردم در راه خدا با موعظة حسنه و به نيكوترين وجه، مجادله و مباحثه شود و در مقابل كفار شدّت به خرج داده شود. اگر گروه طالبان می‌خواستند حكومت ديني برپاكنند، پس نسل‌كشي، تصفيه و سرزمين سوخته چرا؟

 

2-20-6- ضعف هاي ساختاري امارت طالبان

با اينكه طالبان را مي‌توان يك جنبش سياسي به حساب آورد، ولي در انديشة سياسي آنان، مشاركت مردم در امور ادارة جامعه و سرنوشت خود به‌هیچ‌وجهی راه نداشت و آنان باورهاي خود را با زور به مردم تحمیل مي‌كردند. طالبان انتخابات، آراي مردم، تشكيل احزاب سياسي و تشكلهاي اجتماعي را نيز بر نمي‌تافتند و همه‌پرسي را شيوة تقليد غيراسلامي مي‌دانستند و به جاي تدوين قانون اساسي، برداشتهاي قشري خود را از قرآن و سنت به رسميت مي‌شناختند.

باید گفت كه از انديشه وحدت‌اسلامي نيز با توجه به اعمال طالبان، فقط وحدت قبايل پشتون در مقابل ساير اقوام افغانستان به منظور بازگرداندن سلطة سابق آنها موردنظر طالبان بوده‌است.

كادر رهبري ديني و سياسي طالبان نيز در دست افرادي كم‌سواد قرار داشت و در رأس آنها تنها "ملامحمدعمر" از اندكي سواد سنتي برخوردار بود. طالبان پس از تصرف كابل در سال 1996 میلادی تشكيلات سياسي خود را "امارت" و "ملامحمدعمر" را "اميرالمؤمنين" ناميدند. آنان مي‌خواستند بدين ترتيب تحت تأثير افكار سلفي، خلافت اسلامي را بازسازي كنند. به‌واقع اگر خلفای اسلام زنده می‌شدند و چنین شخصی را به این عنوان می‌دیدند به‌یقین همه آنها از خلافت استعفا می‌دادند!

 

2-20-7- مقايسه طالبان با دیگر جنبش‌های بنیادگرایانه اسلامی

"پيتر مارسدن" از كساني است كه كتابي جامع در مورد طالبان دارد. وي شباهتهايي بين گروه طالبان و ديگر جنبشهاي بنیادگرایانه اسلامي يافته‌است. از نظر وي شباهتهاي طالبان با "اخوان‌المسلمين" در مصر از اين قرارند:

1. با توجه به معناي سخنان و اقدامات آنها، اسلام اعتقادي فردي نيست بلكه نظامي است؛ شامل همة جنبه‌هاي اجتماع از نظر فردي و ارتباط فرد با جامعه و دولت. بنابر اين، دولت به‌هيچ‌وجه موجودي عرفي و امري محدود به حوزة خصوصي نيست. دولت تجسم كلي ارزشهاي اسلامي است كه از حمايت جامعه برخوردار است و ادامة حياتش به تعهد شهروندان به رعايت اين ارزشها و پاسداری از آن بستگي دارد.

2. نهضت حق دارد بر ضد آن حكومت‌اسلامي كه تصور مي‌رود از طريق اسلام راستين خارج شده‌است، اسلحه به دست گيرد. سوقصد به "انورسادات" كه مسلمان بود، ولي طبق تفسیر اخوانی‌ها بر اساس اعمالش بر ضد منافع مسلمين رفتار كرده بود، سابقة آشكاري است از ساقط‌كردن حكومتي از طريق جهاد كه ادعاي اسلامي‌بودن دارد اما بر ضد ارزش‌هاي اسلامي اقدام‌مي‌كند. بنابراين، درعين‌حال كه رباني، مسعود و حكمتيار، رهبران احزاب اسلامي بودند و رباني استاد الهيات بود به‌دلیل ناتواني‌شان در ايجاد حكومت‌واحداسلامي، اقدام نظامي بر ضد آنها را توجيه‌می‌شد. كشتن دکتر نجيب‌الله كه در عين اعلام هواداري از اسلام، به ارزشهاي مادي اتحاد شوروي باور داشت، به‌طورلزوم با اين اصل سازگار نيست.

به‌نظر پيتر مارسدن از شباهتهاي ديگر اخوان‌المسلمين و طالبان، اعتقاد صرف به قانون شرع در مقايسه ايجابي اين دو گروه می‌باشد. در عين حال كه هر يك از اين دو گروه تفسير خاص خود را از شرع دارند، هر دو ملاك اصلي و مبناي هدايت عملكردهاي دولت و افرادشان را قانون شريعت مي‌دانند. مارسدن همچنين انتخاب رهبر از طريق اجماع و اطاعت از او را وجه تشابه ديگر اين دو جنبش مي‌داند. او بين اين دو جنبش از نظر پيروان تفاوتي‌ مي‌بيند و مي‌گويد:

به‌سادگي نمي‌توان‌گفت كه پيروان جوان طالبان داراي همان انگيزش‌هاي جوانان اخوان‌المسلمين هستند. درعين‌حال كه رزمندگان پيرو طالبان بیشتر بي‌سوادند و از اين بابت مشخص است كه از عهدة درگيري و جنگ برآمدن، به مراتب عاملي برجسته‌تر از مواجهه با كمبودهاست، با اين حال مي‌توان گفت كه هواداران طالبان كه از اردوگاههاي پناهندگان و [مدارس دینی] در پاكستان برخاسته‌اند، به واسطه تماس با سازمانهاي كمك‌رساني و به‌واسطه گزارش‌هاي تلويزيوني كه به‌طوراحتمالی در شهرهاي مجاور ديده‌اند،‌ بيشتر در معرض وفور و رفاه غرب بوده‌اند. همچنين بايد از سواستفاده‌ها و فساد توزيع جيرة غذايي در اردوگاهها آگاه باشند. مجاهدين حاضر در اردوگاهها از طريق احزاب آموزش نظامي ديده‌اند و در كنار آن در "مدرسه‌هاي مذهبی" آموزش‌های اوليه ديني گرفته‌اند و بعضي نيز در قبل تجربة نبرد در كنار گروه‌های مجاهدين را داشته‌اند. سالهاي اقامت در اردوگاهها پناهندگان احساس هويت را كاهش مي‌دهد و در نتيجه شخص در برابر جنبشي كه توانايي ايجاد ثبات و پيشرفت داشته باشد، آسيب پذير مي‌سازد.

وي در ادامه می‌افزاید: در مرام طالبان مفهوم پان‌اسلاميسم وجود ندارد. اگر هم اثري از آن باشد در رقابت با ساير جبنشهاي اسلامي از لحاظ خلوص، نسبي است. در نگرش آنان همچنين عنصر ناسيوناليستي (پشتونی) نيرومندي وجود دارد. توجه مطلق به لزوم سلطه بر يك تماميت جغرافيايي موسوم به افغانستان و اعلام انكار وحشت همسايگان شمالي از گسترش مرام آنان در بين مسلمانان آسياي مركزي، در اينجا مشهود است. مثل اين است كه در توجه صرف آنها به تسخير يا به قول خودشان، به آزادسازي افغانستان، آرزوي درمان يك بيمار، يك قرباني ستم و كشاكش مدني نهفته است كه اگر فوری اقداماتي اساسي به عمل نيايد، در خطر نابودي سريع قرار دارد. در اينجا درمان، اسلام است.

پيتر مارسدن همچنين شباهتهايي بين طالبان و وهابيون مي‌بيند كه از اين قرارند:

هر دو مرداني را بسيج‌كردند كه به خاطر تسلط بر كشور آمادة شهرت بودند، حكومتي را سرنگون كردند كه غيراسلامي انگاشته مي‌شد و دولتي اسلامي تشكيل دادند. هر دو مي‌گفتند كه تفسيرشان از اسلام تنها تفسير صحيح است. حق اجتهادي كه وهابي‌ها آوردند، درظاهر عنصري ذاتي در مرام طالبان است. آنان در رد انتقاداتي كه از جمله دولت اسلامي ايران بر آنان واردمي‌كند، مبني بر اينكه نظام اعتقادي‌شان با اسلام منطبق نيست، اظهار داشته‌اند كه تفسير آنان از اسلام اعتبار و خلوص بيشتري نسبت به تفسير دولت ايران دارد!؟ (دیگ به دیگ می‌گوید رویت سیاه!) بنابراين، اين برداشت وجوددارد كه تفسير عامي در سراسر جهان اسلام نمي‌توان از اسلام كرد، بلكه همچنان تفسيرهاي مجددي براي وصول به خلوص بيشتر از آن صورت مي‌گيرد.

زهدگرايي افراطي كه در ايدئولوژي وهابي آشكار است و در ممنوعيت موسيقي و رقص و تنفيذ شعائر و مراسم مذهبي تجلي مي‌كند، در مراسم طالبان نيز هويداست. تشكيل ادارة "امر به معروف و نهي از منكر" و تأكيد فراوان بر اجراي احكام و مقررات، مستقیم از آيين‌وهابي اقتباس‌شده‌است. تمركز فراوان بر زدودن فساد به عنوان توجيه جهاد به عنوان هدف،‌مشابهت ديگر است. با اين حال، طالبان ظاهراً در حمله به فساد پرشورتر از وهابي‌هاست.

به نظر آقای مارسدن، طالبان به خاطر سست‌نشدن عزم سربازانشان در نيل به هدف تسلط بر كل افغانستان، آشكارا در مقابل فشارهاي غرب مقاومت مي‌كردند و بيم آن داشتند كه هر گونه اصلاح و تعديل رويه در پاسخ به فشارهاي غرب، اين اتهام را از سوي پيروانشان متوجه آنان سازد كه ديگر در راستاي جهاد، كه مردان به خاطر آن شهيد شده‌اند، عمل نمي‌كنند. همچنين ایشان مي‌گويد كه طالبان ضمن رد سوسياليسم، عدالت اجتماعي را نيز چيزي بيش از احسان و صدقات و خيرات اسلامي از طريق زكات نمي‌داند. از وحدت با ساير نواحي جهان اسلام يا جهان‌سوم نيز خبري نيست، بلكه آنان بیشتر كشورهاي اسلامي را متهم مي‌كنند كه به آن درجه از خلوص لازمة يك دولت اسلامي نرسيده‌اند.

از نظر پيتر مارسدن شباهتهاي بسيار بين "انقلاب‌اسلامي‌ايران" و جنبش طالبان وجود دارد كه از اين قرارند:

1. اقدام هر دو در بسيج توده مردم كه از نخبگان به‌نسبت قدرتمند‌ و مرفه حاكم رانده شده بودند.

2. احساس تضاد طبقاتي بين طبقة متوسط برخوردار و دوستدار غرب با مستمندان شهري و روستايي كه در افغانستان مردم عادي چنين احساسي را از احزاب مجاهدين برخوردار از پولهاي خارجي و نيز پولهاي بازار سياه داشتند.

3. اينكه اسلام ديني جامع و فراگير است و دولت اسلامي بايست حوزه‌هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و قضايي را در بر گيرد. به‌عبارتی از اسلام خواستی حداکثری داشتند.

4. مشاركت سطح بالايي از جوانان كه علاوه بر اين دو جنبش ویرانگر در اخوان‌المسلمين نيز ديده مي‌شود و هر سه از راديكاليسم، شور، خلوص و نيز سازش‌ناپذيري در جوانان مبارز بهره‌مند بوده‌اند.

5. ساده زيستي رهبران ديني و تكيه آنان در مشورت با علماي اسلامي.

علاوه بر تفاوت بهره علمي رهبران جنبش طالبان و انقلاب اسلامي ايران، تفاوت ديگر از نظر مارسدن در برنامه‌ريزي‌هاي قبلي براي ايجاد حكومت است. در انقلاب ايران طرح دقيقي از ساختار حكومت و سازماندهي در نظر خمینی و روحانیون اطرافش بود، در حالي كه طالبان به‌طور‌تصادفي به قدرت رسيدند؛ گرچه ممكن‌است پیش يا پس از حكومت، توصيه‌هايي از حاميان خود به‌خصوص دولت پاکستان به‌طورعمده دربارة استراتژيهاي نظامي و حفظ قانون و نظم در سازمان حكومت خود دريافت كرده‌باشند. سخناني در نحوة اصلاح تشكيلاتي اداري حكومت در جنبش طالبان گفته‌شد و نيز اندكي توجه براي ترغيب مردم به مرام طالبان معطوف گرديد، ولي اين به اندازهء روند تبليغ عقيدتي بسيار پيچيده در ايران نبود. در ادامه پيتر مارسدن مي‌گويد:

طالبان تا حدي بر تنفيذ و تقويت باورها و ساختارهاي سنتي و تا حدودي بر قوه قهريه و ترس براي اعمال مرام خود تكيه دارد. اين شيوه البته در ايران نيز به كار مي‌رود، اما اين كشور به طور مؤثري از رسانه‌هاي جمعي، از تشكيلات مختص اين امر، و از نظام آموزشي براي ترويج ايدئولوژي مورد حمايت دولت استفاده مي‌كند.

در نهايت از نظر پيتر مارسدن، طالبان از جنبشي خاص الهام نگرفته‌اند. اما اعضاي آن در محيطي پرورش يافته‌اند كه بسياري از ايده‌ها در آن رايج و جاري بوده است. مثلاً طالبان به طور آشكار در تشكيل ادارة "امر‌به‌معروف و نهي‌ازمنكر" از جنبش وهابيت تاثيرگرفته‌اند. وي تاكيدمي‌كند كه نبايد تاثير و نفوذ ساير جنبشهاي اسلامي را از نظر دور داشت؛ حتي اگر چنين به نظر آيد كه طالبان به‌طورعمده از آداب و رسوم افغان دربارة اسلام (پشتونْوالي) بهره مي‌برند.

پيتر مارسدن در يك نگاه كلي چنين مقايسه‌اي را انجام داده است، ولي احمد رشيد در يك نگاه جزیي در سطح داخلي افغانستان مي‌گويد: تعبير طالبان از اسلام، جهاد و تغييرات اجتماعي در افغانستان امري غير عادي و غريب است؛ چرا كه ظهور اين جنبش به هيچ كدام از گروههاي عمده اسلام‌گرا كه در سراسر دوران جنگهاي ضد شوروي سر بر آوردند، شباهتي ندارد. طالبان نه تحت تأثير اسلام‌گرايان افراطي و اخوان المسلمين قرار دارند و نه صوفي،‌ عارف و سنت‌گرا به شمار مي‌روند. آنان با هيچ طيف از افكار و جنبش‌هاي اسلامي كه بين 1979 تا 1994 میلادی در افغانستان ظهوريافتند، تناسبي ندارند. مي‌توان گفت كه انحطاط و زوال مشروعيت تمام اين گرايشها (اسلام‌گرايان تندرو، صوفي‌مسلكان و سنت‌‌گرايان) در جريان آشكار و آزمندانه كشمكش قدرت، يك خلا ايدئولوژيك به وجود آورد كه زمينه ظهور طالبان را فراهم نمود. طالبان در افغانستان به‌واقع منحصربه‌فرد هستند. آنان جز برداشت خاص خود از اسلام هيچ نوع تفسير ديگر را قبول ندارند. اما آنان در عين حال داراي يك پايگاه ايدئولوژيك هستند؛ اين پايگاه ايدئولوژيك عبارت است از شكل افراطي جنبش "ديوبندي" كه توسط احزاب اسلامي پاكستان در اردوگاههاي مهاجرين افغان [از زمان ضیاالحق] در پاكستان تبليغ مي‌شد. "ديوبنديسم" به عنوان شاخه‌اي از سني حنفي،‌ در افغانستان سابقه داشته است، اما تفسير طالبان از اين طريقه در هيچ جايي از جهان اسلام نظير ندارد.

وي ضمن بيان تاريخچه‌اي از فرقة ديوبندي در هند اضافه می‌کند: ديوبنديها مي‌خواستند نسل جديد و آموزش ‌ديده‌اي تربيت‌كنند كه بر اساس آگاهي، تجربيات معنوي، شريعت و طريقت، ارزشهاي اسلامي را احيا نمايد. آنها در نظر داشتند با تدريس نحوه تفسير شريعت، متون كلاسيك ديني را با واقعيتهاي موجود سازگار نمايند. ديوبندي‌ها اگرچه با كليه اشكال سلسله‌مراتب در جامعه‌اسلامي مخالفت مي‌كردند، براي زنان نقش عمده‌اي قایل نبودند و مذهب شيعه را قبول نداشتند؛ اما طالبان اين ديدگاهها را با چنان افراطي‌گري مطرح مي‌كنند كه ديوبندي‌هاي اوليه را به فراموشي مي‌سپارند.

 

2-20-8- طالبان و جمعيت العلما اسلام

احمد رشيد در ادامه با اشاره به كشمكش خونين بين جنبش‌ خالص مذهبي ديوبنديِ موسوم به "جمعيت العلما اسلام" و "جماعت اسلامي پاكستان" از دهة هفتاد ميلادي به بعد،‌ در مورد تاثير مذهبي و ايدئولوژيك گروه نخست بر طالبان مي‌گويد: در حالي كه جماعت‌اسلامي و سازمان اطلاعات ارتش پاکستان یا ISI در طي دهة هشتاد به پشتيباني حزب‌اسلامي حكمتيار مي‌پرداخت، جمعيت‌العلما صدها مدرسه در منطقه پشتون‌نشين ايالت سرحد پاكستان ايجادكرده‌بود كه در آنها جوانان پاكستاني و مهاجران افغان از امكانات تحصيل رايگان، تغذيه، خوابگاه و آموزش‌نظامي بهره‌مند مي‌شدند. در اين مدارس نسل جديد افغانها براي دوره پس از شوروي تربيت مي‌شدند. اگر چه ديوبندي‌ها از حمايت سياسي برخوردار نبودند، رژيم نظامي ضياالحق به مدارس كليه فرقه‌هاي مذهبي كمك‌مالي مي‌كرد.

بیشتر اين مدارس در نواحي روستايي و در اردوگاههاي آوارگان افغاني قرارداشت و توسط ملاهاي كم‌سوادي اداره مي‌شد كه با برنامه‌هاي اصلاح‌گرايانه اوليه ديوبندي‌ها فاصله بسيار داشتند. تفسير آنان از شريعت به شدت متأثر از "پختون‌والي" يا مقررات قبيله‌اي پشتون‌ها بود. درعين‌حال، تامين مالي اين مدارس توسط عربستان‌سعودي و احزاب طرفدار كيش وهابيت كه جمعيت‌العلما نيز از جمله آنان بود، باعث شد تا از آنها ستيزه‌جوياني بيرون آيند كه کامل به مجاهدين دوران اشغال شوروي بدبين بودند. پس از تسخير كابل در 1992 توسط مجاهدين نيز ISI همچون گذشته، تأثير رو به رشد جمعيت‌العلما را بر پشتون‌هاي جنوبي ناديده گرفت. جمعيت‌العلما از نظر سياسي در انزوا قرار داشت و با نخستين دولت بي‌نظير بوتو (1988 تا 1990) و نخستین دولت نوازشريف (1990 ـ 1193) مخالفت ورزيد.

اما در انتخابات 1993 م جمعيت العلما با حزب مردم پاكستان كه به رهبري بي‌نظيربوتو برنده شد، متحد گرديد و بدين ترتيب بخشي از ائتلاف حاكم را تشكيل داد. دستيابي جمعيت العلما به اهرم قدرت براي نخستين بار اين زمينه را فراهم كرد كه روابط نزديكي با ارتش، ISI و وزارت كشور به سرپرستي ژنرال "نصیرالله‌بابر" برقرارنمايند. بابر در جست‌وجوي يك گروه جديد پشتون بود تا بتواند بخت و اقبال را به پشتونهاي افغانستان بازگرداند و راه بازرگاني پاكستان را به آسياي‌ميانه از طريق افغانستان هموار كند و جمعيت‌العلما اين فرصت را به او داد. "مولانا فضل‌الرحمن" رهبر جمعيت‌العلما به رياست "كميته دایمي مجمع‌ملي در امورخارجي" رسيد و به‌اين‌ترتيب براي نخستین‌بار بر سياست خارجي پاكستان تاثيرگذار شد. او با استفاده از موقعيت جديدش از يكسو به منظور يافتن حاميان سياسي براي طالبان به واشنگتن و پايتختهاي كشورهاي اروپايي سفر كرد و ازسوي‌ديگر به قصد جلب كمكهاي مالي براي آنان به عربستان سعودي و كشورهاي خليج‌فارس رفت.

ديوبنديسم سنتي كه سلسله مراتب متمركز نداشت و اكنون قادر نبود به‌كمك هيچ ملاي سرشناس محلي و تحصيل‌كرده مدرسه‌اي بشتابد، به شاخه‌هاي مختلف و جناحهاي افراطي تقسيم شده‌بود كه همه به سرچشمه اصلي یعنی جمعيت‌العلما مي‌رسيدند. مهم‌ترين شاخه اين جنبش را "مولانا سميع‌الحق" رهبري مي‌كرد. او رهبري سياسي و مذهبي، عضو "مجمع ملي پاکستان" و سناتور بود كه مدرسه‌اش مهم‌ترين مركز آموزش رهبران كنوني طالبان به‌شمار مي‌رفت. دست‌كم هشت وزير كابينه طالبان و بيش از بيست والي (استاندار)، فرمانده نظامي، قاضي و مقامهاي ارشد اداري طالبان در سال 1996 ، در زمره فارغ التحصيلان "دارالعلوم حقانيه" زیرنظر مولانا سميع‌الحق بودند (چه بامزه که ما هم مدرسه حقانی داریم!). "يونس‌خالص" و "محمد‌نبي‌محمدي" از رهبران با سابقه احزاب مجاهدين، هر دو در مدرسه حقانيه تحصيل كرده بودند. مدرسه حقانيه در "اخوراختك" در ايالت سرحد پاكستان واقع است. طلاب اين مدرسه يك دوره هشت‌ساله مطالعات اسلامي را مي‌گذرانند و پس از دو سال ديگر به دريافت دانشنامه مفتخر مي‌شوند. تأمين مالي اين مدرسه از طرف دولت است و طلاب در آن به صورت رايگان تحصيل مي‌كنند.

احمد رشيد در مصاحبه‌اي كه با مولانا سميع‌الحق انجام داده‌است، ضمن بيان گلايه اين رهبر جنبش ديوبندي از ISI در مورد حمايت از حكمتيار و جماعت اسلامي، سخنانش را در مورد رهبر طالبان نقل مي‌كند. مولانا مي‌گويد: قبل از سال 1994 ملامحمدعمر را نمي‌شناختم، چون او در پاكستان درس نخوانده است. اما اطرافيان وي طلاب حقانيه بودند و بارها به ديدنم آمده و بحث مي‌كردند كه چه بايد كرد. من آنان را نصيحت كردم كه حزب تشكيل ندهند، چرا كه ISI هنوز سعي مي‌كرد احزاب مجاهدين را عليه يكديگر تحريك كند، تا آنها را در چنددستگي نگه دارد. به طلاب پيشنهاد كردم يك جنبش طلبگي به راه اندازند. هنگامي كه جنبش طالبان شكل گرفت، من به ISI گفتم كه بگذاريد طلبه‌ها افغانستان را تسخير كنند. اولين بار در سال 1996 با ملامحمدعمر در سفري به قندهار ديدار كردم و مفتخرم كه او به عنوان اميرالمؤمنين انتخاب شده‌است. او نه پولي داشت، نه قبيله‌اي و نه سابقه‌اي؛ اما نزد همگان از احترام برخوردار بود و از همين رو لطف خداوند شامل حالش شد. از نظر اسلام هر كس حافظ صلح و امنيت باشد، مي‌تواند به عنوان امير انتخاب شود. وقتي پاكستان درهايش را به روي انقلاب‌اسلامي بگشايد، رهبري آن ديگر با پيرمرداني چون من نيست، بلكه مردان ناشناخته‌اي كه از ميان مردم بر مي‌خيزند، به رهبري آن بر خواهند خاست.

احمد رشيد در ادامه به پاسخ مولانا سميع‌الحق در مورد درخواست نيرو از طرف ملاعمر در 1997 و پس از شكست طالبان در مزارشریف اشاره‌مي‌كند كه مولانا مدرسه‌اش را بست و هشت هزار نفر طلبه آن را به كمك ملاعمر فرستاد. همچنين احمد رشيد به همكاري يك جناح ديگر از جنبش ديوبندي در فرستادن نيرو به افغانستان و نيز همكاري سپاه صحابه با طالبان و بهرة جمعيت‌العلما از طالبان مي‌پردازد.

احمد رشيد مي‌گويد: روابط طالبان با برخي از گروههاي افراطي پاكستان به دليل اشتراكات فراوان از استحكام زيادي برخوردار است. چند تن از رهبران ديوبندي در هر دو سوي مرز به قبايل پشتون دراني قندهار و چمن پاكستان تعلق دارند. ديوبندي‌ها مخالف ساختار قبيله‌اي و فيودالي هستند و به‌همين دليل، طالبان ساختار قبيله‌اي و رهبري روساي قبايل را قبول ندارند. از ديگر اشتراكات طالبان با جنبش ديوبندي، مخالفت شديدشان با ايران و شيعيان است. اكنون ديوبنديهاي پاكستان خواستار تحقق انقلاب اسلامي به سبك طالبان در پاكستان هستند.

طالبان به وضوح سنت اصلاح‌طلبي و آموزه‌هاي ديوبندي را با سختگيري‌هاي شان كم‌ارج نموده، هر نوع بحث و جدلي را گناه و بدعت به‌شمار مي‌آورند. آنان با چنين كاري افراط‌گرايي جديدي را در پيش گرفته و نوعي الگوي انقلاب‌اسلامي را مطرح مي‌كنند كه براي دولتهاي منطقه تهديدكننده است. در حالي كه مسعود و حكمتيار با نوگرايي مخالفت نيستند، طالبان به‌شدت با آن مخالفت ورزيده، تمايلي به شناخت و قبول نظريات جديد، پيشرفت و توسعه اقتصادي ندارند.

طالبان با تاريخ اسلام و افغانستان، ‌علوم ديني، تفسير قرآن و پيشرفت علمي و سياسي جهان اسلام در قرن بيستم به‌طورکامل بيگانه‌اند. در حالي كه بنيادگرايي اسلامي در قرن بيستم داراي تاريخ طولاني مباحث علمي مكتوب است، طالبان از چنين چشم‌انداز و سابقه تاريخي بي‌بهره‌اند. آنان هيچ‌گونه ديدگاه مدون و تحليل علمي از تاريخ اسلام و افغانستان ندارند. طالبان از مباحثاتي كه درباره بنيادگرايي اسلامي در سراسر جهان جريان دارد، اطلاع چنداني ندارند و دركشان درباره تاريخ كشورشان از اين هم كمتر است. چنين بي‌اطلاعي نوعي واپس‌گرايي به وجود آورده است كه براي طالبان جاي هيچ‌ گونه بحث و مناظره‌اي، حتي با همكيشان مسلمان‌شان، باقي نگذاشته است.

 

2-21- دولت کرزای: حرکتی کند رو به ‌سوی دموکراسی و مدرنیسم

با حادثه 11 سپتامبر 2001 به‌یقین دیگر طالبان باید از بین می‌رفت. حال باید جایگزین آن ایجاد می‌شد ولی تنها گزینه محبوب افغان ‌ها تنها یک روز پیش از 11 سپتامبر ترورشد: "احمدشاه مسعود". به‌راستی پشت این قضیه که بود؟ آیا تقارن این حادثه و 11 سپتامبر تصادفی بود؟

با سرنگونی طالبان به‌یقین افغانستان تازه وارد راه پیشرفت شده‌است ولی هنوز راه بسیارطولانی است. "حامد کرزای" بدون‌هیچ‌تردیدی درحال‌حاضر بهترین گزینه برای رهبری کشور است ولی از کودتای 1978 تاکنون اینقدر کشور پسرفت نموده که بازسازی این وضع مدت زمانی طولانی می‌طلبد.

هنوز روحانیون در افغانستان قدرتمند هستند به همانگونه که در قضیه آقای پرویز کامبخش روزنامه‌نگار جوان مزارشریفی ملاحظه شد. علی‌رغم‌اینکه قانون‌اساسی فعلی دموکراتیکترین قانون‌اساسی تاریخ افغانستان است ولی چون پسوند اسلامی را به جمهوری چسبانده و همچنین به دخالت قوانین مذهبی صحه گذاشته، دچار نقص است.

مساله‌ای که باید آقای کرزای و همکارانش برطرف کنند قبیله‌گرایی در افغانستان است. اطرافیان پشتون آقای کرزای شروع به یکسری کارهای ضدایرانی و فرهنگ ایرانی به‌خصوص زبان فارسی کرده‌اند. ضمن‌اینکه با دورکردن افرادی چون محمدقاسم‌فهیم از قدرت تاجیک‌ها و شیعیان دوباره در برابر پشتون‌ها قرارخواهندگرفت. این امر می‌تواند در سالیان آینده سبب تجزیه افغانستان شود.

اما شکاف بین شمال و جنوب کشور به‌شدت درحال گسترش است. اینقدر طالبان در جنوب کشور عضو دارد که هنوز بیش از 40000 نیروی ناتو و تعداد زیادی سرباز ارتش نوین افغانستان و نیز جنگجویان محلی نتوانستند ریشه آنها را بکنند. فقر فرهنگی و اقتصادی مهمترین عامل نفوذ طالبان در مناطقی چون پکتیا، پکتیکا و نیمروز می‌باشد.

 

2-22- نتيجه‌گیری

1- مشکل نخستین افغانستان، پس از جدایی از ایران، این بود که این کشور دست‌ساز انگلستان بود همانند پاکستان. چون هویت ملی در این سرزمین وجودنداشته اسلام به‌عنوان تنها چسب موجود برای پیوند قبایل متضاد این سرزمین به‌کارگرفته‌شد.

2- قبیله‌گرایی شدید همواره از رشد این سرزمین جلوگیری نموده‌است. حکام پشتون همواره به‌صرف جلوگیری از نفوذ روزافزون ایران تاجیک‌ها، هزاره‌ها و به‌طورکلی شیعیان را از قدرت دورنگاه‌داشته‌اند. گروه‌های دیگر چون ازبک‌ها نیز با این مشکل مواجه بوده‌اند.

3- هیچ یک از اصلاح ‌طلبان تاریخ افغانستان امان ‌الله ‌شاه، محمد ظاهر شاه و سردار محمد داود خان به‌طور جدی با قبیله ‌گرایی مبارزه نکردند. این معضل سبب عدم گسترش آموزش مردم، دورماندن بخش بزرگی از مردم از دستاوردهای تمدن جدید و گرفتاری در نادانی و خرافه‌پرستی آنها شده‌است. به‌عبارتی می‌توان گفت که قبیله‌گرایی یکی از مهمترین عوامل ایجاد بنیادگرایی اسلامی در افغانستان بوده‌است. به گفته اسدالله احمدی از پژوهشگران جوان افغان، تاریخ افغانستان‏، تاریخ نسل‏كشی و دورِ باطل جنایت‏های انسانی است؛ هر روز كه می‏گذرد دیواری از فاصله‏های جدید در برابر ما سر بر آسمان می‏كشد، ما را از هم بیگانه‏تر می‏كند و در توحش بیشتری غرق می‏شویم. در كانون خاطره‏جمعی ما نوعی نفس‌گرایی قومی قدرت‌مندی وجوددارد كه درك همدلانه از جهان اقوام دیگر را ناممكن ساخته است. تجربه‏ی تاریخی نشان داده كه گذشته متعلق به یك قوم‏ خاص، در هیچ شرایطی قادر نبوده خودش را در وحدت یك سرگذشت در كنار اقوام دیگر تقویم بخشد. پرسش ما این است که چگونه می‌توان به این دور باطل خشونت و انکار خواستِ‌زندگی پایان داد؟ آیا می‌توان راهِ برون‌رفتی را از این بن‌بست کور تصور کرد و به این تقدیرِ نگونِ سیزیف‏وار که دیرزمانی است در آن گرفتار مانده‌ایم پایان داد یا آن‌که این نگون‌بختی همان تقدیر ازلی ما است؟ چگونه می‌توان به گفت‏وگوی اشباح گذشته پایان داد و تاریخ را آن گونه نوشت كه در خدمت زندگی باشد، نه تداعی‏گرِ كینه و نفرت و مرگ؟ چگونه می‏توان تاریخ را از نگاه قربانیان روایت كرد؟ و از همه مهم‏تر این‏كه چگونه ممكن است جنایت‏ها را فراموش کرد و به بخشایش دست یافت؟

4- مساله خط دیورند و عدم‌توجه به حل درست این بحران نیز از عوامل تشدید این امر بود.

5- متاسفانه سیاستمدارانی چون داودخان، محمدهاشم‌خان و دکتر یوسف‌خان در دوره مشروطه به‌جای ائتلافی سازنده، علیه هم عمل کردند. محمدظاهرشاه نیز باید از افرادی چون دکتر یوسف‌خان حمایت لازم را به‌عمل می‌آورد تا آرامش در کشور حاکم شود. همچنین داودخان باید به‌جای کودتا به‌دنبال ایجاد یک جنبش اصلاحی می‌رفت.

6- اشتباه عظیم داودخان شراکت با چپ‌ها و انجام کودتا بود. بدون تردید وی مردی میهن‌دوست، ترقی‌خواه و نیک‌سیرت بود ولی دیکتاتوری او از یکسو و پروبال‌دادن وی به عمال شوروی سنگ‌بنای این بدبختی‌ها برای افغانستان شد.

7- حکومت خونبار کمونیست‌ها خاطره بدی از مدرنیته در ذهن میلیون‌ها افغان نهاد. کشتار روحانیون و رهبران مذهبی آرام سبب رادیکال‌شدن و مسلحانه‌شدن جنبش‌های اسلامی در این سرزمین شد. با کشتار رهبران ملی‌گرا و مردان باسواد و معقول به‌یکباره صحنه سیاسی کشور خالی از اینگونه رجال شد، درنتیجه رهبران جنبش‌های اسلامی به‌سرعت این فضا را پرکردند.

8- جنبش طالبان در يك زمينة بحران داخلي و در شرايط رقابت هاي شديد قدرت هاي بزرگ و منطقه‌اي و همسايه به وجود آمد و پاكستان آن را پشتيباني كرد. اين جنبش از ابتدا مسلحانه و به ‌شدت سياسي بود. تحليل تاريخي عوامل پيدايش بحران هاي زمينه‌ ساز آن به تركيب قومي ـ نژادي و مذهبي مردم افغانستان بر مي‌گردد. اساسي‌ترين عامل بحراني شدن اوضاع داخلي، یورش ارتش‌سرخ به افغانستان بود. در اثر اتحاد استراتژيك غرب و عربستان، مقابله با اين هجوم از طريق پاكستان آغاز شد و در نهايت به پيروزي مجاهدين و تسريع فروپاشي شوروي انجاميد. و در نتيجه اسلام‌گرايي رشد نمود.

9- افكار اين جنبش سرّي تحت تأثير جنبش بنيادگراي شاه ولي الله در هند و ديوبندي‌هاي پاكستان و نيز جو صوفيانة فرقة نقشبنديه در داخل افغانستان است. جنبش هيچ وقت افكار خود را بيان نكرده، ولي قشري‌گري و افكار جزمي و پايبندي آن به پشتونْوالي، با مقاومت طوايف ديگر در افغانستان روبه‌رو گرديد. بازتاب جهاني اين عقايد و اعمال نيز اسلام = خشونت را تبليغ نمود.

10- جنبش طالبان يك جنبش به‌شدت بنيادگراي سياسي - نظامي و به لحاظ فكري تحت‌تاثير جنبش‌هاي شبه قاره هند بود؛ هر چند شباهتهايي نيز با ساير جنبشها داشت.

11- هم‌اکنون گروه‌های مافیایی چون تولیدکنندگان و صادرکنندگان موادمخدر از این وضعیت سودمی‌برند. پس اینها نیز دشمن آرامش، ثبات و دموکراسی هستند. اینجا دیگر باید جامعه جهانی دخالتی شدید انجام دهد.

12- حل بحران افغانستان با بحران پاکستان گره‌خورده‌است. باید یک پاکسازی اساسی در منطقه پشتونستان رخ دهد وگرنه هر روز تروریستهای بیشتری به خاک افغانستان سرازیر می‌شوند. چاره این کار نیز تنها نظامی نیست بلکه باید با توسعه آموزش و اقتصاد سالم این کار صورت‌پذیرد.

13- باید دست جنگ‌سالاران، روحانیون مرتجع و پیرمردهای مجاهدی چون ربانی، سیاف و مجددی برای همیشه از قدرت کوتاه شود. نظام دولتی در افغانستان نیازمند خونی تازه، فکر نو و از همه مهمتر آزاداندیشی است. اصلاح قانون‌اساسی به ‌سوی سکولاریسم نیز باید در مدت کوتاهی صورت‌پذیرد. ساختار لویه ‌جرگه نیز باید تغییر کند و دانشمندان و خردمندان جای پیرمردانی با عنوان رییس قبیله، مجاهد و مولانا و مولوی را بگیرند.

و، در نهایت، به گفته آقای دکتر محمدثنا متین نیکپی: کلید حل مشکلات افغانستان تقسیم  واقعی قدرت است نه تشکیل غیرواقعی آن.

 

به امید خدا بحث آینده ما در مورد عراق است.

 

2-23- منابع و مراجع استفاده‌شده در این بخش

1- زرین‌کوب، عبدالحسین، 1373، تاریخ مردم ایران، جلد یکم و دوم، انتشارات امیرکبیر

2- کریستین‌سن، آرتور، 1382، ایران در زمان ساسانیان، انتشارات امیرکبیر

3- بویل، جی‌، ا، 1379، تاریخ ایران کیمبریج، جلد پنجم، انتشارات امیرکبیر

4- آژند، یعقوب، 1379، تاریخ ایران (دوره تیموریان)، انتشارات امیرکبیر

5- آژند، یعقوب، 1384، تاریخ ایران (دوره صفویان)، انتشارات امیرکبیر

6- میراحمدی، مریم، 1371، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر صفوی، انتشارات امیرکبیر

7- لکهارت، لارنس، 1342، نادرشاه، انتشارات امیرکبیر

8- مینورسکی، و، 1356، تاریخچه نادرشاه، کتاب‌های سیمرغ

9- یزدانی، کاظم، 1381، فرزندان کوهساران، پژوهش‌سرای تاریخ افغانستان

10- مشیری، محمد، 1347، شرح ماموریت آجودان‌باشی، سازمان انتشارات اشرفی

11- رضوانی، محمداسماعیل، 1352، انقلاب مشروطیت ایران، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی

12- رفسنجانی، علی‌اکبر، 1347، امیرکبیر دشمن مبارزه با استعمار

13- اکرم، عاصم، 1380، نگاهی به شخصیت، نظریات و سیاست‌های سردار محمدداود، انتشارات میزان

14- فردوست، حسین، 1370، ظهور و سقوط سلسله پهلوی، انتشارات اطلاعات، جلدهای یکم و دوم

15- لاجوردی، حبیب، 1380، خطرات جعفر شریف امامی، نشر نگاه امروز

16- بهنود، مسعود، 1378، 275 روز بازرگان، نشر نی

17- احمدی، اسدالله، 1386، خاطره، تاریخ و فراموشی، پژوهش‌سرای تاریخ افغانستان

18- اندیشمند ، محمداکرام ، 2008، نقش خانواده بوتو در سیاست افغانی پاکستان

19- رجا، علی‌اصغر، 1386، طالبانيسم(حركت طالبان در ميان جنبش‌هاي اسلامي)، پژوهش‌سرای تاریخ افغانستان

20- رجا، علی‌اصغر، 1386، تاریخچه گروه طالبان، پژوهش‌سرای تاریخ افغانستان

21متین‌نیکپی، محمدثنا، 2005، شرح زمانی رویدادهای مهم سیاسی افغانستان از اجلاس رم تا انتخابات پارلمانی، سایت اینترنتی آریایی

 

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630